بررسى و تحلیل تازه اى روى آیه تبلیغ
ما اگر از تمام روایاتى که درباره شأن نزول آیه فوق، و همچنین روایاتى که درباره داستان غدیر آمده است صرف نظر کنیم، و تنها به محتواى خود آیه و آیات بعد از آن، نظر دقیق بیفکنیم، مى توانیم از عمق این آیات وظیفه خود را در برابر مسأله خلافت و جانشینى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)روشن سازیم.
توضیح اینکه: آیه فوق با تعبیرات مختلفى که در آن وارد شده نشان مى دهد که ناظر به مسأله اى است که داراى سه ویژگى مهم بوده است:
1ـ مسأله اى که از نظر اسلام فوق العاده اهمیّت داشته است تا آنجا که به پیامبر (صلى الله علیه وآله) دستور داده مى شود آن را ابلاغ کند، و اگر ابلاغ نکند رسالت پروردگار را ابلاغ نکرده است! و به تعبیر دیگر چیزى بوده است همسنگ مسأله نبوّت، که اگر انجام نشود، رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) ناتمام مى ماند! (وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).
بدیهى است منظور این نیست که این یک دستور الهى معمولى بوده و هر دستور الهى ابلاغ نشود رسالت او ابلاغ نشده است، زیرا این سخن از قبیل توضیح واضح است و نیازى به بیان ندارد، در حالى که ظاهر آیه این است که مسأله مورد نظر داراى اهمیّت ویژه اى است که باکیان رسالت و نبوّت گره خورده است.
2ـ این مسأله حتماً مربوط به نماز و روزه و حجّ و جهاد و زکات امثال آن از ارکان تعلیمات اسلام نبوده است، چرا که آیه در سوره مائده است، و مى دانیم سوره مائده آخرین سوره اى است که بر پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)نازل شده (یا از آخرین سوره ها است) یعنى در اواخر عمر پربار پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) بوده که تمام ارکان مهم اسلام تبیین شده بود.
3ـ تعبیرات آیه نشان مى دهد که مسأله مورد نظر آیه، مسأله اى بوده است که بعضى در برابر آن موضع گیرى سختى داشته اند تا آنجا که ممکن بوده است، جان پیامبر (صلى الله علیه وآله) به خاطر آن به خطر بیفتد، و لذا خداوند حمایت خاص خود را از پیامبرش در این مورد به خصوص اعلام مى دارد و به او مى فرماید:
«خداوند تو را از مردم (و خطرات احتمالى آنها) محفوظ مى دارد»
(وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس)
سپس در پایان آیه تأکید مى کند: «خداوند جمعیت کافران را هدایت نمى کند»
(اِنَّ اللّهَ لایَهْدِى الْقَومَ الْکافِرینَ)
و این تعبیر خود نشانه دیگرى بر موضع گیرى هاى منفى جمعى از مخالفان است.
مجموع این جهات سه گانه که به خوبى از آیه به دست مى آید نشان مى دهد که منظور از آن چیزى جز ابلاغ خلافت و جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله)نبوده است.
آرى تنها چنین چیزى مى تواند در اواخر عمر پیامبر (صلى الله علیه وآله) مورد بحث و دقّت باشد، نه سایر ارکان اسلام که تا آن وقت تبیین شده بود و چنین چیزى است که مى تواند همسنگ و همطراز رسالت باشد، و چنین چیزى بوده که اظهار آن ممکن بوده است مخالفتهایى را برانگیزد، و بیم خطراتى در آن بوده است.
هر تفسیر دیگرى جز آنچه مربوط به مسأله ولایت و امامت و خلافت است براى آیه بالا گفته شود، با آن تناسبى ندارد.
شما تمام کلمات مفسرانى را که خواسته اند محتواى آیه را به سوى مسائل دیگر منحرف کنند مشاهده کنید، هیچ یک نتوانسته اند مطلبى که در خور تأکیدات آیه باشد ارائه دهند و در واقع از تفسیر آن باز مانده اند.
* * *
توضیحات
تفسیر ولایت و مولى در حدیث غدیر
حدیث متواتر غدیر را اجمالاً دانستیم و جمله معروف پیامبر (صلى الله علیه وآله)که در همه کتب آمده است : مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ حقایق بسیارى راروشن مى سازد.
گرچه بسیارى از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که «مولى» را در اینجا به معنى «دوست و یار و یاور» تفسیر کنند، زیرا یکى از معانى معروف «مولى» همین است.
ما هم قبول داریم که یکى از معانى «مولى»، دوست و یار و یاور است، ولى قرائن متعدّدى در کار است که نشان مى دهد «مولى» در حدیث بالا به معنى «ولى و سرپرست» و «رهبر» مى باشد، این قرائن به طور فشرده چنین است:
1ـ مسأله دوستى على (علیه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پیچیده اى نبود که نیاز به این همه تأکید و بیان داشته باشد، و احتیاج به متوقف ساختن آن قافله عظیم در وسط بیابان خشک و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعیت داشته باشد.
قرآن با صراحت مى گوید: اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةُ: «مؤمنان همه برادر یکدیگرند». (حجرات ـ10)
و در جاى دیگر مى فرماید: وَالْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْض: «مردان مؤمن و زنان مؤمنه ولى و یار یکدیگرند». (توبه ـ71)
خلاصه اینکه اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با یکدیگر از بدیهى ترین مسائل اسلامى است که از آغاز اسلام وجود داشت، و پیامبر (صلى الله علیه وآله) بارها آن را تبلیغ کرد، بر آن تأکید نهاد، به علاوه مسأله اى نبوده که با این لحن داغ در آیه بیان شود و پیامبر (صلى الله علیه وآله) از افشاى آن خطرى احساس کند.
2ـ جمله اَلَسْتُ اَوْلى بِکُمْ مِنْ اَنْفُسکُمْ: «آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نیستم» که در بسیارى از متون این روایت آمده است هیچ تناسبى با بیان یک دوستى ساده ندارد، بلکه مى خواهد بگوید، همان اولویّت و اختیارى که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم، براى على (علیه السلام) ثابت است، و هر گونه تفسیرى براى این جمله غیر از آنچه گفته شد دور از انصاف و واقع بینى است، مخصوصاً با توجّه به تعبیر «من انفسکم» (از شما نسبت به شما اولى هستم).
3ـ تبریکهایى که از سوى مردم در این واقعه تاریخى به على (علیه السلام) گفته شد، مخصوصاً تبریکى که شیخین «عمر» و «ابوبکر» به او گفتند، نشان مى دهد مسأله چیزى جز مسأله نصب خلافت نبوده است که در خور تبریک و تهنیت باشد، زیرا اعلام دوستى که براى همه مسلمانان به طور عموم ثابت است تبریک ندارد.
در مسند امام «احمد» آمده است که: عمر بعد از آن بیانات پیامبر (صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)گفت: هَنیئاً یَابْنَ اَبیطالِب اَصْبَحْتَواَمْسَیْتَ مَوْلى کُلِّ مُوْمِن وَ مُؤمِنَة:
«گوارا باد بر تو اى فرزند ابیطالب! صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى»!
در تعبیرى که فخر رازى در ذیل آیه «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ» ذکر کرده مى خوانیم عمر گفت: هَنیئاً لَکَ اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة، و به این ترتیب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.
در تاریخ بغداد روایت به این صورت آمده: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابْنَ اَبیطالِب! اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُسْلِم: «آفرین آفرین بر تو اى فرزند ابوطالب!، صبح کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى».
و در «فیض القدیر» و «الصواعق» آمده است که این تبریک را ابوبکر و عمر هر دو به على (علیه السلام) گفتند: اَمْسَیْتَ یَابْنَ اَبیطالِب مَوْلا کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة.
ناگفته پیداست دوستى ساده اى که میان همه مؤمنان با یکدیگر است چنین تشریفاتى ندارد، و این جز با ولایت به معنى خلافت سازگار نیست.
4ـ اشعارى که از «حسان بن ثابت» قبلا نقل کردیم با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبیرات صریح و روشن، نیز گواه دیگرى بر این مدّعا است، و به اندازه کافى در این مسأله گویا است
* * *
آیات دیگر قرآن در تایید رویداد غدیر
بسیارى از مفسّران و راویان حدیث در ذیل آیات آغاز سوره معارج (سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع ـ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ ـ مِنَ اللّهِ ذِىْ الْمَعارِجِ): «تقاضا کننده اى تقاضاى عذابى کرد که به وقوع پیوست، این عذاب مخصوص کافران است، و هیچ کس نمى تواند آن را دفع کند ـ از سوى خداوند ذى المعارج»، (خداوندى که فرشتگانش به آسمانها صعود مى کنند)، شأن نزولى نقل کرده اند که خلاصه اش چنین است:
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) على (علیه السلام) را در غدیر خم به خلافت منصوب کرد و درباره او گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ» چیزى نگذشت که خبر آن در اطراف پیچید، «نعمان بن حارث فهرى» (که از منافقان بود) خدمت پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: توبه ما دستور دادى که شهادت به یگانگى خدا، و رسالت تو بدهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زکات دادى، همه اینها را پذیرفتیم، ولى به اینها راضى نشدى، تا اینکه این جوان (اشاره به على (علیه السلام)) را به جانشینى خود منصوب کردى و گفتى: مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ آیا این کار از ناحیه خودت بوده یا از سوى خدا؟ ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: قسم به خدایى که معبودى جز او نیست، از ناحیه خدا است».
«نعمان بن حارث» روى برگرداند و گفت: «خداوندا اگر این سخن حق است و از ناحیه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران»!
ناگهان سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت و اینجا بود که آیه سَئَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع نازل گشت.
آنچه در بالا آمد مطابق روایتى است که در مجمع البیان از ابوالقاسم حسکانى نقل شده است و همین مضمون را بسیارى از مفسّران اهل سنّت و روات احادیث با تفاوت مختصرى نقل کرده اند مانند: قرطبى در تفسیر معروفش و آلوسى در تفسیر روح المعانى و ابواسحاق ثعلبى در تفسیرش.
علامه امینى در کتاب الغدیر، این روایت را از سى نفر از علماى هل سنّت (با ذکر مدرک و عین عبارت) نقل مى کند، از جمله سیره حلبى، «فرائد السّمطین» حموینى، «دررالسّمطین» شیخ محمّد زرندى، «السراج المنیر» شمس الدین شافعى، «شرح جامع الصغیر» سیوطى و «تفسیر غریب القرآن» حافظ ابو عبید هروى، و «تفسیر شفاء الصدور» ابوبکر نقّاش موصلى و کتابهاى دیگر.
« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ »
اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان; و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى; خداوند تو را از (خطرات احتمالىِ) مردم، نگاه مى دارد; و خداوند، جمعیت کافرانِ (لجوج) را هدایت نمى کند.
گرچه متأسفانه پیش داورى ها و تعصب هاى مذهبى مانع از آن شده است که حقایق مربوط به این آیه، بدون پرده پوشى در اختیار همه مسلمین قرار گیرد، ولى در عین حال در کتاب هاى مختلفى که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند، روایات زیادى دیده مى شود که با صراحت مى گوید: آیه فوق درباره على(علیه السلام) نازل شده است.
این روایات را جمع زیادى از صحابه از جمله «زید بن ارقم»، «ابوسعید خدرى»، «ابن عباس»، «جابر بن عبداللّه انصارى»، «ابوهریره»، «برّاء بن عازب»، «حذیفه»، «عامر بن لیلى بن ضمره» و «ابن مسعود» نقل کرده اند و گفته اند: آیه فوق درباره على(علیه السلام) و داستان روز «غدیر» نازل گردید.
بعضى از احادیث فوق مانند حدیث «زید بن ارقم» به یک طریق.
بعضى از احادیث مانند حدیث «ابوسعید خدرى» به یازده طریق!
بعضى از این احادیث مانند حدیث «ابن عباس» نیز به یازده طریق!
و بعضى دیگر، مانند حدیث «برّاء بن عازب» به سه طریق نقل شده است.
دانشمندانى که به این احادیث در کتب خود تصریح کرده اند، عده کثیرى هستند که به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بریم:
1ـ «حافظ ابو نعیم اصفهانى» در نوشته خود «ما نَزَلَ مِنَ الْقُرآنِ فِى عَلِىّ» (به نقل از «خصائص»، صفحه 29).
2ـ «ابوالحسن واحدى نیشابورى» در «اسباب النزول»، صفحه 150.(1)
3ـ «حافظ ابوسعید سجستانى» در کتاب «الولایه» (به نقل از کتاب «طرائف»).(2)
4ـ «ابن عساکر شافعى» (بنا به نقل «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298).(3)
5ـ «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» خود، جلد 3، صفحه 636.(4)
6ـ «ابو اسحاق حموینى» در «فرائد السّمطین».
7ـ «ابن صبّاغ مالکى» در «فصول المهمة»، صفحه 27.(5)
8ـ «جلال الدین سیوطى» در «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298.(6)
9ـ «قاضى شوکانى» در «فتح القدیر»، جلد 3، صفحه 57.(7)
10ـ «شهاب الدین آلوسى شافعى» در «روح المعانى»، جلد 6، صفحه 172.(8)
11ـ «شیخ سلیمان قندوزى حنفى» در «ینابیع المودة»، صفحه 120.(9)
12ـ «بدر الدین حنفى» در «عمدة القارى فى شرح صحیح البخارى»، جلد 8، صفحه 584.
13ـ «شیخ محمّد عبده» مصرى در «تفسیر المنار»، جلد 6، صفحه 463.(10)
14ـ «حافظ ابن مردویه» متوفاى 416، بنا به نقل «سیوطى» در «درّ المنثور».(11)
و جمع کثیرى دیگر این شأن نزول را براى آیه فوق نقل کرده اند.(12)
اشتباه نشود منظور این نیست که دانشمندان و مفسران فوق نزول این آیه را درباره على(علیه السلام) پذیرفته اند، بلکه منظور این است: روایات مربوط به این مطلب را در کتب خود نقل کرده اند، اگر چه پس از نقل این روایت معروف، به خاطر ترس از شرائط خاص محیط خود.
و یا به خاطر پیش داورى هاى نادرستى که جلو قضاوت صحیح را در این گونه مباحث مى گیرد، از پذیرفتن آن خوددارى کرده اند.
بلکه گاهى کوشیده اند تا آنجا که ممکن است آن را کم رنگ و کم اهمیت جلوه دهند، مثلاً «فخر رازى» که تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى کم اهمیت دادن این شأن نزول، آن را دهمین احتمال آیه قرار داده و 9 احتمال دیگر ـ که غالباً بسیار سُست، واهى و بى ارزش است ـ را قبل از آن آورده است!
از «فخر رازى» زیاد تعجب نمى کنیم; زیرا روش او در همه جا چنین است، تعجب از نویسندگان روشن فکرى همچون «سیّد قطب» در «تفسیر فى ظلال» و «محمّد رشید رضا» در «تفسیر المنار» است که یا اصلاً سخنى از این شأن نزول که انواع کتاب ها را پرکرده است به میان نیاورده اند;
و یا بسیار کم اهمیت جلوه داده اند به طورى که به هیچ وجه جلب توجه نکند، آیا محیط آنها اجازه بیان حقیقت را نمى داده؟
و یا پوشش هاى فکرى تعصب آمیز بیش از آن بوده است که برق روشنفکرى در اعماق آن نفوذ کند و پرده ها را کنار زند؟! نمى دانیم.
ولى جمعى دیگر نزول آیه را در مورد على(علیه السلام) مسلّم دانسته اند، اما در این که دلالت بر مسأله ولایت و خلافت دارد، تردید نموده اند که اشکال و پاسخ آنها را به زودى به خواست خدا خواهیم دانست.
به هر حال ـ همان طور که در بالا گفتیم ـ روایاتى که در این زمینه در کتب معروف اهل تسنن ـ چه رسد به کتب شیعه ـ نقل شده، بیش از آن است که بتوان آنها را انکار کرد، و یا به سادگى از آن گذشت، معلوم نیست چرا درباره شأن نزول سایر آیات قرآن به یک یا دو حدیث، قناعت مى شود، اما درباره شأن نزول این آیه این همه روایت کافى نیست.
آیا این آیه خصوصیتى دارد که در سایر آیات نیست؟
و آیا براى این همه سختگیرى در مورد این آیه دلیل منطقى مى توان یافت؟
موضوع دیگرى که در اینجا یادآورى آن ضرورت دارد این است: روایاتى که در بالا ذکر کردیم تنها روایاتى بود که در زمینه نزول آیه درباره على(علیه السلام) وارد شده است (یعنى روایاتى مربوط به شأن نزول آیه) و گرنه روایاتى که درباره جریان «غدیر خم»، خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و معرفى على(علیه السلام) به عنوان وصىّ و ولىّ نقل شده، به مراتب بیش از آن است، تا آنجا که نویسنده محقق «علامه امینى» در «الغدیر» حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامى نقل کرده است که نشان مى دهد حدیث مزبور یکى از قطعى ترین روایات متواتر است و اگر کسى در تواتر این روایت شک و تردید کند. باید گفت که او هیچ روایت متواترى را نمى تواند بپذیرد.
از این نظر که بحث درباره همه روایاتى که در «شأن نزول آیه» وارد شده و همچنین درباره تمام روایاتى که در مورد «حدیث غدیر» نقل شده نیاز به نوشتن کتاب قطورى دارد ـ و ما را از روش تفسیرى خود خارج مى سازد ـ به همین اندازه قناعت کرده، و کسانى که مى خواهند مطالعه بیشترى در این زمینه کنند را به کتاب هاى «الدرّ المنثور» سیوطى، «الغدیر» علامه امینى، «احقاق الحق» قاضى نور اللّه شوشترى، «المراجعات» شرف الدین و «دلائل الصدق» محمّد حسن مظفر ارجاع مى دهیم.
پی نوشت ها :
1. «اسباب نزول الآیات» واحدى نیشابورى، ص135.
2. «الطرائف» سیّد بن طاووس حسنى، ص121 .
3. «درّ المنثور»; «فتح القدیر»، ج 2، ص60 (عالم الکتب).
4. «تفسیر کبیر»، ج 12، ص49، دار الکتب العلمیة تهران، طبع دوم (ص399، چاپى دیگر)، ذیل آیه مورد بحث.
5. «الفصول المهمة» ابن صباغ مالکى، ص24.
6. «درّ المنثور».
7. «فتح القدیر» شوکانى، ج 2، ص60 (عالم الکتب، 5 ج ى).
8. «تفسیر آلوسى» (روح المعانى)، ج 6، ص188، ذیل آیه مورد بحث.
9. «ینابیع المودة» قندوزى، ج 1، ص359 .
10. «تفسیر المنار»، ذیل آیه مورد بحث.
11. «درّ المنثور»، ج 2، ص298.
12. براى آگاهى بیشتر به «الغدیر»، ج 1، ص214 به بعد مراجعه فرمائید
خلاصه جریان غدیر
در روایات فراوانى که در این زمینه نقل شده ـ در عین این که همه یک حادثه را تعقیب مى کند ـ تعبیرات گوناگونى وجود دارد.
بعضى از روایات بسیار مفصل و طولانى;
بعضى مختصر و فشرده است;
بعضى از روایات گوشه اى از حادثه را نقل مى کند;
و بعضى گوشه دیگر را، ولى از مجموع این روایات و همچنین تواریخ اسلامى و ملاحظه قرائن، شرائط، محیط و محل چنین استفاده مى شود که:
در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، قلب ها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوى این عبادت بزرگ، هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت.
یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالىِ درک این فیض و سعادت بزرگ، در پوست نمى گنجیدند.(1)
نه تنها مردم به «مدینه» در این سفر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند که مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها مى پاشید، اما شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین «جُحفه» و سپس بیابان هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.
اینجا در حقیقت چهارراهى است که مردم سرزمین «حجاز» را از هم جدا مى کند، راهى به سوى «مدینه» در شمال، راهى به سمت «عراق» در شرق، و راهى به سمت غرب و سرزمین «مصر» و راهى به سوى سرزمین «یمن» در جنوب پیش مى رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریت هاى موفقیت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، اما هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ هاى داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى کرد.
نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما، با سرسختى مبارزه مى کردند.
جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى کرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که: همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد، خود را آماده کنند.
کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابلاى جمعیت نمى توانستند مشاهده کنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم رامخاطب ساخت و چنین فرمود:
من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم!
من مسئولم شما هم مسئولید!
شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟
مردم صدا بلند کرده گفتند: نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّه خَیْراً:
«ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد».
سپس فرمود: «آیا شما به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز گواهى نمى دهید»؟!
همه گفتند: «آرى، گواهى مى دهیم».
فرمود: «خداوندا گواه باش»!...
بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟...
گفتند: آرى، و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟
یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله گفت: اوّل، ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار، و سوى دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید.
و اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندان منند و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نمى شوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید، که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد، دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد، و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است.
در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: «چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است»؟!
گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم).
سپس فرمود: فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه: «هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است» ـ و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد ـ .
و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشته عرض کرد:
اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ:
«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یاریش را ترک کنند، از یارى خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار به هر سو که او مى چرخد».
سپس فرمود: أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ: «آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند».
خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا
نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواند: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی...: «امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم».(2)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اَللّهُ أَکْبَرُ، اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إِکْمالِ الدِّیْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدِى:
«خداوند بزرگ است ، همان خدائى که آئین خود را کامل، و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على(علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت».
در این هنگام شور و غوغائى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک مى گفتند، و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، «ابوبکر» و «عمر» بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَیتَ مَوْلایَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة:
«آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد! اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدى».
در این هنگام «ابن عباس» گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند».
و «حسّان بن ثابت» شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
یُنادِیهِمُ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبِیُّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیاً
إِلهُکَ مَوْلانَا وَ أَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فِى الْوِلایَةِ عاصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلِیُّ فَإِنَّنِی *** رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِی إِماماً وَ هادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ أَتْباعَ صِدْق مُوالِیاً
هُناکَ دَعَا اللّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذِى عادا عَلِیّاً مُعادِیاً(3)
یعنى: «پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندادهنده گرانقدرى»!
«فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند»:
«خداى تو مولاى ما است و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد».
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: برخیز; زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».
«و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد، مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید».
«در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و با آن کس که با على دشمنى ورزد دشمن باش...».
این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.(4)
پی نوشت ها :
1- تعداد همراهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بعضى نود هزار و بعضى صد و چهارده هزار و بعضى صد و بیست هزار و بعضى صد و بیست و چهار هزار نفر نوشته اند.
2- مائده، آیه 3.
3- این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، که از میان آنها مى توان: ر
حافظ «ابونعیم اصفهانى»، و حافظ «ابوسعید سجستانى» و «خوارزمى مالکى» و حافظ «ابوعبداللّه مرزبانى» و «گنجى شافعى» و «جلال الدین سیوطى» و «سبط بن جوزى» و «صدر الدین حموى» را نام برد (بحار الانوار، ج 37، ص112).
4- براى آگاهى بیشتر به «بحار الانوار»، ج 37، ص108 به بعد، أَبْوابُ النُّصُوصِ الدّالَّةِ عَلَى الْخُصُوصِ عَلى اِمامَةِ أَمِیْرِ الْمُؤْمِنِیْنَ...، باب 52: أَخْبارُ الْغَدِیْرِ وَ ما صَدَرَ فِى ذلِکَ الْیَوْمِ...
«حج» یک عبادت مهم انسان ساز
سفر حج در حقیقت یک هجرت بزرگ است، یک سفر الهى است، یک میدان گسترده خودسازى و جهاد اکبر است.
مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد که عمیقاً با خاطره مجاهدات ابراهیم و فرزندش اسماعیل و همسرش هاجر آمیخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از این نکته غفلت کنیم بسیارى از مراسم آن به صورت معما درمى آید، آرى کلید حل این معما توجه به این آمیختگى عمیق است.
هنگامى که در قربانگاه در سرزمین منى مى آئیم تعجب مى کنیم این همه قربانى براى چیست؟ اصولا مگر ذبح حیوان مى تواند حلقه اى از مجموعه یک عبادت باشد؟!
اما هنگامى که مسأله قربانى ابراهیم را به خاطر مى آوریم که عزیزترین عزیزانش و شیرین ترین ثمره عمرش را در این میدان در راه خدا ایثار کرد، و بعداً سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه این کار پى مى بریم.
قربانى کردن رمز گذشت از همه چیز در راه معبود است، قربانى کردن مظهرى است براى تهى نمودن قلب از غیر خدا، و هنگامى مى توان از این مناسک بهره تربیتى کافى گرفت که تمام صحنه ذبح اسماعیل و روحیات این پدر و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحیات در وجود انسان پرتو افکن گردد.
هنگامى که به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى که حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران مى کنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) مى رویم این معما در نظر ما خودنمائى مى کند که پرتاب اینهمه سنگ به یک ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشکلى را حل مى کند؟ اما هنگامى که به خاطر مى آوریم اینها یادآور خاطره مبارزه ابراهیم قهرمان توحید با وسوسه هاى شیطان است که سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصمیم داشت او را در این میدان «جهاد اکبر» گرفتار سستى و تردید کند، اما هر زمان ابراهیم قهرمان، او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى این مراسم روشنتر مى شود.
مفهوم این مراسم این است که همه شما نیز در طول عمر در میدان جهاد اکبر با وسوسه هاى شیاطین روبرو هستید، و تا آنها را سنگ سار نکنید و از خود نرانید پیروز نخواهید شد.
اگر انتظار دارید که خداوند بزرگ همانگونه که سلام بر ابراهیم فرستاده و مکتب و یاد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى کند باید خط او را تداوم بخشید.
و یا هنگامى که به «صفا» و «مروه» مى آئیم و مى بینیم گروه گروه مردم از این کوه کوچک به آن کوه کوچکتر مى روند، و از آنجا به این باز مى گردند، وبى آنکه چیزى به دست آورده باشند این عمل را تکرار مى کنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلماً تعجب مى کنیم که این دیگر چه کارى است، و چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟!
اما هنگامى که به عقب برمى گردیم، و داستان سعى و تلاش آن زن با ایمان «هاجر» را براى نجات جان فرزند شیر خوارش اسماعیل در آن بیابان خشک و سوزان به خاطر مى آوریم که چگونه بعد از این سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانید، چشمه زمزم از زیر پاى نوزادش جوشیدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب برمى گردد، پرده ها کنار مى رود، و خود را در آن لحظه در کنار «هاجر» مى بینیم، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شویم که در راه خدا بى سعى و تلاش کسى به جائى نمى رسد!
و به آسانى مى توان از آنچه گفتیم نتیجه گرفت که «حج» را باید با این رموز تعلیم داد، و خاطرات ابراهیم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشید، تا هم فلسفه آن درک شود و هم اثرات عمیق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتو افکن گردد، که بدون آن آثار، قشرى بیش نیست.
نوشته شده توسط عزیز سالمی