معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520256
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

در خواست فرستادن پیام های خاص به افراد دیگر

Smsای به شرح زیر برای ما ارسال شده است:((" المجید‚الوجید‚ الوحید‚ الاحد‚ الصمد‚ الغدیر‚ المالک‚ الرحمن‚ الرحیم " " الله همه جا هست " برای 9 نفر بفرست فردا خبر خوبی بهت میرسه اگر کوتاهی کنی تا 9 سال بد شانس میشی این حقیقت داره "ریسک نکن" فقط 9 مسج برای فرستادن نام خدا...))

از جنابعالی خواهشمند است راجع به این گونه موارد توضیحات و تذکراتی بدهید.

پاسخ آیت الله العظمی شیخ ناصر مکارم شیرازی : این امور اعتباری نداردو جزء خرافات است اعتنا نکنید

دسته ها : پرسش و پاسخ
پنج شنبه 12 1 1389 11:49

آيا شيعيان به مساجد بي احترامي ميكنند ؟

شيخ خبيث بن تيميه : شيعه مساجدى را كه به فرمان خدا بايد تعظيم نموده و ذكرش در آن گفته شود ، تعطيل كرده است و در آن نه نماز جمعه اى بر پا مى دارند و نه نماز جماعتى ; بلكه نزد آنان از ارزش و احترامى برخوردار نيست ، و احياناً اگر نمازى هم در مسجد بخوانند به صورت فُرادا مى خوانند . و به عكس ، حرم بزرگانشان را بسيار تعظيم نموده و بسان مشركان در آنجا اعتكاف مى كنند و مانند حاجيانِ خانه خدا در آنجا حجّ بجا مى آورند و برخى از آنها حجّ در آنجا را از حجّ كعبه مهم تر مى دانند ، بلكه به كسى كه حجّ آنجا را كافى از حجِّ كعبه و نماز جمعه و جماعت نمى داند دشنام مى دهند ، و اين از جنس دين مسيحيّت و مشركان است(1) .

و مى گويد:

درحالى كه خدا و پيامبر، بناى مَشاهد [ساخت گنبد و بارگاه] را حرام كرده اند ولى آنان اين اماكن رابه منزله بت خانه قرار داده، آباد و آراسته مى كنند، و بعضى از آنان زيارت آنجا را مانند حجّ مى دانند چنانكه شيخ مفيد يكى از تأليفاتش را «مناسك حجِّ المشاهد» ناميده و در آن، شرك و كذبى از نوع شرك و كذب مسيحيّت وجود دارد(2).

در پاسخ مى گوييم:

مساجدِ آبادِ شهرهاى پيشرفته و غير پيشرفته حتى روستاها و دهات شيعه در برابر ديدگان همه است. و شيعه كسى است كه بى اندازه براى مسجد احترام قائل است و حرمتش را لازم و نجس كردنش را حرام و طاهر نمودنش را واجب مى داند، نماز پيش از برطرف كردن نجاست را در صورت علم به آن باطل دانسته، و توقف جنب و حائض و نفساء در آن، و نيز بردن نجاست به داخل آن را ـ در صورت هتك حرمت ـ جايز نمى داند، و معامله و سخن پيرامون دنيا را در آنجا مكروه مى داند.

و روايت امامان شيعه از پيامبر(صلى الله عليه وآله): «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في المسجد» [براى همسايه مسجد نماز نيست جز در مسجد]، و احكامى كه درباره مسجد در فقه شيعه آمده ، و نمازهاى جماعتى كه در آنجا برگزار مى شود ، براى كسانى كه به مناطق شيعه سفرى كرده يا اطّلاعات اندكى دارند، چون روز روشن است.

امّا بزرگداشت مشاهد: هيچ شباهتى ميان شيعيان و عمل مشركان وجود ندارد; زيرا شيعه صاحبان قبر را عبادت نمى كند ، بلكه با زيارت و ستايش آنان به خدا تقرّب مى جويد ; چون آنان ولىّ و محبوب خدايند . و شاهد اين ادّعا روايات و متن زيارتهايى است كه از امامان خود نقل مى كنند و صريحاً گواهى مى دهند : ( ... عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)(3)[ بندگان شايسته اويند . هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند; و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند] .

امّا دشنام بر افراد ياد شده : اين ، از دروغترين سخن هايى است كه از خود درآورده و به شيعه نسبت مى دهد ; زيرا تمام شيعيان بدون استثنا ، از امامانشان نقل مى كنند : «إنّ الاسلام بني على خمس الصلاة والزكاة والحجّ و الصوم والولاية» [ اسلام بر پنج اصل نهاده شده است : نماز ، زكات ، حجّ ، روزه و ولايت] ، و احاديث شيعه در اين زمينه فراوان است .

همچنين شيعه بر اين باور است كه تأخير حجِّ واجب از سال وجوبش گناه كبيره است و به ترك كننده آن هنگام مرگ گفته مى شود : «مُت إن شئت يهوديّاً وإن شئت نصرانيّاً» [ اكنون يا يهودى بمير و يا نصرانى] .

آيا با توجّه به اين عقايد و احاديث و مطابقت فتواى علما با آنها كه برگرفته از قرآن و سنّت مى باشد ، معقول است كه شيعه به كسى كه زيارت را كافى از حجّ نمى داند دشنام دهد ؟!

امّا كتاب شيخ مفيد : تنها نكته موجود در كتاب اين است كه آن را «منسك الزيارات» ناميده ، و «منسك» به معناى عبادت و اداى حقّ خداست، و در شرع معناى خاصّى كه مختصّ حجّ باشد ندارد، گرچه در زبان مردم در حجّ به كار مى رود . بنابراين هر عبادتى در هر جايى و در هر لحظه اى كه مورد پسند خدا باشد را مى توان «منسك» ناميد. پس به كار بردن واژه «نسك» و «منسك» براى زيارت مشاهد مقدّسه و آداب و دعاهاى رسيده ، بدون سجده بر قبر و نماز به سوى آن و بدون درخواست از خود صاحب قبر ، چه مانعى دارد؟!

ادّعاى وجود شرك و كذب در آن كتاب نيز ادّعايى بى دليل است ، لكن ابن تيميه به دليل شدّت دشمنيش، به پيامدهاى خطرناك دروغهايش توجّه ندارد و بى دليل سخن مى گويد . مطالب آن كتاب درباره ائمّه طاهرين جز اثبات مقام بندگى و فروتنى در برابر قدرت پروردگار و نفى مراتبى كه براى آنان نيست و يادآورى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارند ، چيز ديگرى نيست و كتاب ، اكنون موجود بوده و در دسترس مى باشد ; (فَمَالِ هَـؤُلاَ ءِ ا لْقَوْمِ لاَيَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً)(4)[ پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!] .(5)

  پي نوشتها :

1ـ منهاج السنّة 1 : 130 .

2 ـ منهاج السنّة 2 : 39 .

3 ـ أنبياء : 26 ـ 27 .

4ـ نساء : 78 .

5ـ  شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 298.

دسته ها : پاسخ به شبهات
چهارشنبه 11 1 1389 10:35

اثبات وجود وارثان معصوم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تنها با یک آیه از قرآن مبین

به نام خدای رحمتگر بر آفریدگان، رحمتگر بر ویژگان

برخی از اهل تسنن درباره غدیر و خلافت حضرت امیر(علیه السلام) شبهه ای مطرح می کنند و می گویند:

شیعه مى گوید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امیرالمؤمنین على بن ابی طالب(علیه السلام) را در روز غدیر به جانشینى انتصاب نمود، و در آن روز 120 هزار نفر حضور داشته اند.

پس چرا از این دهها هزار شاهد فقط چند صد نفر به این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت دادند؟ و چرا از آن جمعیّت فقط تعداد اندکى تشیع را پذیرفتند و به جانشینى ابوبکر اعتراض کردند؟!

 

 جواب :

 

آیات و روایاتى متواتر حتى در بین سنّیان دو اصل را قطعاً اثبات مى کند:

 

1ـ اصل اجتماع مردم در غدیر خم

2ـ جمله اى مورد اتفاق مسلمین که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن اجتماع عظیم در ضمن خطبه اى بیان فرمودند:

 

 «اَلَستُ أولى بکُم مِن أنفُسِکُمْ ؟ قالوا بلى! قال فمَن کُنتُ مَولاه فهذا عَلىٌ مولاه ...» و یا به روایتی دیگر: «مَن أولى بکُم مِن أنفُسِکُمْ ؟ قالوا الله و رسوله فقال: اَلا من کُنتُ مَولاه فهذا عَلىٌ مولاه...»

 

«کیست سزاوارتر از شما به شما، گفتند: خدا و رسولش، سپس [پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)] فرمود: آگاه باشید هرکه را [من] مولای او بوده‌ام پس این علی [هم] مولای اوست.»

 

در اصل این پرسش و پاسخ هیچ یک از سنی‌ها تردیدی ندارند. ولى گروهى از علمایشان بخش دوم کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را این طور معنا مى کنند : «هر کسى که من دوست او بوده ام پس این على دوست اوست!!»

 

پاسخ ما در برابر این قرائت نابسامان، این است که سؤال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) (الست اولى (من اولی) بکم من انفسکم...) نه تنها ولایت به معناى دوستى را اثبات مى کند بلکه اولویت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر کل مؤمنین اثبات کرده است.

 

و اما بخش دوم کلام آن حضرت که بعد از پاسخ مردم، بیان شده، نتیجه‌گیری از اقرار مردم می‌باشد که به همراه «فاء تفریع» در «فهذا علیٌ» یا «فعلیٌ» اولویت حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را نیز بر کل مؤمنان پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت نموده‌است.

 

و علاوه بر جریان غدیر در آیه‌ی اکمال دین و تبلیغ (مائده/3و67)، آیاتى دیگر هم این اولویت را براى وارثان معصوم آن حضرت(علیهم السلام) ثابت مى کند.

 

از جمله‌ی این آیات، آیات 31 و 32 سوره فاطر است:

 

«وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ الله بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیر * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر»

 

«و آنچه از کتاب [:قرآن] به سوى تو وحى کردیم، (هم) آن تمام حق است، حال آنکه تصدیق کننده است آنچه را در برابر اوست. براستی خدا نسبت به بندگانش همواره آگاهی، بسیار بیناست * سپس (آن) کتاب را به کسانی که از بندگان خود برگزیدیم، به میراث دادیم. پس برخى از بندگان ما بر خودشان ستمکارند، و بعضی از آنان میانه رو [:عادل] و برخى از آنان (هم) در تمامى نیکی‌ها به اذن خدا (از همگان) سبقت گیرنده‌اند. و این همان برتری بزرگ است».

 

تا اینجا فرضاً اگر کسی بخواهد دلایل قبلی را نادیده انگارد، هرگز نمی‌تواند در برابر استدلال به آیه 32 فاطر، طفره رود. چون نتیجه‌اش ـ معاذالله ـ انتساب دروغ به خدای سبحان است!

 

خوب دقت کنید: این آیه، وراثت ویژه‌ی قرآن را در حقایقش، با الف و لام در «الْکِتابِ» علاوه بر سه مرحله‌ی عمومی فهم قرآن در نصوص و ظواهر پایدارش که عبارتند از: عبارت، اشاره و لطائف ـ بر عهده‌ی گروهى خاص نهاده؛ و از آنجا که این گزینش با لفظ «اِصْطَفَیْنَا» (برگزیدیم) آمده و خداى متعال این عمل را انجام داده و او «بِعِبادِهِ لَخَبیرٌ بَصیر» است ([نسبت] به بندگانش بسی آگاه و بسی بیناست) ؛ نتیجتاً این وارثان کسانى هستند که شایستگى این وراثت را در تمامی ابعاد قرآن دارند.

 

و اگر این وارثان قرآن حتی اندکی لغزش در عمل به قرآن داشته‌باشند چگونه شایستگى وراثت آن را دارند و چگونه در گزینشی ربانی انتخاب می‌شوند؟ در صورتى که این وراثت بُعد عصمت قرآن را هم شامل است.

 

لذا این بزرگواران همچون قرآن معصومند که آیه‌ی مبارکه به این موضوع کاملاً تصریح مى کند. و خداى متعال آنها را با توصیفى دوگانه معرفی می‌فرماید.

 

اوّل: با لغت «اِصطِفاء»، که در کل قرآن، گزینشى ربانى است یعنى آنچه نزد خدا انتخاب شده بر ادیان یا بندگانى که انتخاب در بین آنها صورت گرفته برترى دارد ؛ مانند: «...إِنَّ اللهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّین...»(بقره/132). (براستی خدا دین را برای شما برگزید).

 

 و در آیه‌ی فاطر هم «اِصطِفاء» در بین «عِبادِنا» صورت گرفته، پس این بزرگواران در نزد خدا بر همه عبادالله ـ بجز رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ برترى دارند. و نیز لازمه‌ی این برترى عصمت از هرگونه خطاست.

 

دوم: خداى متعال در این آیه ملاک انتخابش را تبیین کرده و «عبادنا» را به سه دسته تقسیم فرموده است:

 

1 - «...فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ...» که شخص ظالم هرگز شایستگى انتخاب شدن معصومانه را ندارد .

2 - «وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» که منظور عادلانند؛ و اینان منهاى عصمت، شایسته این انتخاب نیستند .

3 - «وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ الله» که اولاً «سَابِقٌ» اسم فاعل است و زمان ندارد پس گذشته، حال و آینده را در برمى گیرد. ثانیاً «الْخَیْرَاتِ» کلّ نیکى ها در تاریخ تکلیف است.

 

در نتیجه این بزرگواران پس از رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در کلّ نیکى ها بر همه انسانها در مثلث زمان، حتی از معصومان پیشین مانند حضرت نوح، ابراهیم، موسى و عیسى(علیهم السلام) سبقت گرفته اند لذا عصمت آنان والاتر از عصمت تمامى انبیاء به جز نبی اکرم «صلوات الله علیهم اجمعین» است.

 

حال این وارثان معصوم قرآن و حجتهای بعد از نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) چه کسانى هستند؟

 

اگر اینان خلفاى سه گانه اند؛ نه خود آنها ادعاى عصمت داشتند و نه علماى سنّى آنان را معصوم مى دانند و همین علما هم تصریح کرده اند که خلفاى سه گانه هر کدام اعمالى بر خلاف شریعت انجام داده اند.

 

و یا اگر اینان ائمه‌ی اربعه‌ی اهل سنّت اند که باز هم آنها مانند خلفاى سه گانه، اختلاف و اشتباه دارند.

 

حال که در میان سنّیان چنین کسانى نیستند، آیا در بین شیعیان هم نیستند؟! اگر پاسخ داده شود، خیر! این ـ معاذالله ـ نسبت دروغ دادن به آیه‌ی مبارکه است .

 

پس این افراد همان خاندان معصوم پیامبرند که در غدیرخم و حدیث ثِقْلَین یک یک با نامهاى مبارکشان معرفى شده اند؛ یعنى همان دوازده نور پاک به اضافه‌ی حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام).

و در پاسخ به این که چرا از آن جمعیت کثیر، فقط تعداد اندکى تشیع را پذیرفتند؟ مى گوییم: گروهى منافق و گروهى هم سست ایمان یا قاصر بودند که از عدالت رسول گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) خسته شده بودند. از این رو پذیرش خلافت حضرت امیرالمؤمنین على بن ابی طالب «صلوات الله علیه» برایشان مشکل بود و یک نکته‌ی تاریخى هم هست و آن این که معمولاً در طول تاریخ، اکثریت با منحرفان بوده است.

 

اعتراض بر ابوبکر ، نخست از شخص امام امیرالمؤمنین على بن ابی طالب(علیه السلام) شروع شد چنان که در خطبه شِقشِقیه و مانند آن منصوص است و نیز بزرگمردانى دیگر مثل سلمان، ابوذر، مقداد و عمار بر شوراى سقیفه و انتخاب تحمیلى اش و انتخابهاى بعدى اعتراض کردند.

 

اما اگر فرض کنیم هیچ کسى هم اعتراض نکرد! آیا فعلاً نصّ کتاب و سنت که خلافت معصومان محمّدى(علیهم السلام) را تثبیت کرده و ما در محضر این فرمان صریح قرار داریم، کافى نیست؟! اگر گفته شود: نه! این خود انکار توحید و نبوّت است.

 

در پایان مى پرسیم: آیا این فضل کبیر «...ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیر» براى غیر معصومان شایسته است؟ آن هم با آن همه اختلافات و انحرافات موجود! حال آن که کبیر عندالله از هر بزرگى بزرگ تر است.

پس این وارثان معصوم قرآن بعد از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله و سلم) در طول تاریخ از هر بزرگى بس بزرگ تر و بزرگوارترند و فقط منحصرند به سیزده معصوم محمّدى(علیهم السلام) که نه تنها اسامی مبارک آنان نیز نزد شیعه و سنی مشهور است، بلکه نام پنج تن از این نفوس مقدسه به زبان سامی توسط حضرت نوح(علیه السلام)، بر لوح کشتی نوح، که در حفاریهای باستان شناسی در رشته‌کوه آرارات ارمنستان بدست آمده و اکنون در موزه‌ی آثار تاریخی مسکو موجود است، به گفته باستان شناسان اینچنین حک شده است:

 

مُـحَـمِـدْ ، عَـلـیا ، شَـبـَّرْ ، شَـبِّـرْ ، فـَطْـما «صلوات الله ‌علیهم اجمعین» 

  هدانا الله و ایاکم الی الحق

خلاصه شده از: 

تفسیر الفرقان، جزء 21 و 22

و کتاب علیٌ و الحاکمون ص 107 ـ 104

تألیف حضرت آیت الله العظمى صادقی تهرانی(دامت برکاته)

دسته ها :
جمعه 6 1 1389 10:45

امامت در قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین و بعد ...

واژه امام در قرآن

کلمه «امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به کار رفته که هفت بار آن به صورت مفرد آمده و پنج بار به شکل جمع؛ بهر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به کار رفته است:

1. لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (یس/ 12).

«و هر چیزی را در کارنامهای روشن برشمردیم».

2. جاده و راه (1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» (حجر/ 79).

«و آن دو (شهر، اکنون) بر سر راهی آشکار است».

3. تورات یا کتاب و پیشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً» (احقاف/ 12، هود/ 17).

«پیش از وی (نیز) کتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است».

4. پیشوایان الهی و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124).

«فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم».

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24).

«و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند».

5. پیشوایان کفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ» (توبه/ 12 و قصص/ 41).

«پس با پیشوایان کفر بجنگید».

6. مفهوم جامعی که پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل میشود (1 مورد)؛ «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/ 71).

«یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایان فرا میخوانیم».

امام در لغت:

واژه امام که از ماده «اَمّ» میباشد در اصل به معنای «قصد کردن» است. این کلمه در کتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله:

1. کسی که به او اقتدا میشود و در کارها پیشواست.

2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه؛ و مانند آن.

ظاهراً ریشه همه آنها «قصد کردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چرا که مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او میآیند.[1]

امام در اصطلاح

از مجموع آیاتی که ذکر شد ـ به کمک معانی لغوی ـ این برداشت را میتوان کرد که: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین به «کسی یا چیزی میگویند که با فرمان الهی، راهنما و هدایتگران ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آیاتی که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً») یا کتاب باشد (مثل آیهای که میفرماید: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً»).

همچنین این نکته بدست میآید که: امام در اسلام باید یک شرط داشته باشد و آن اینکه اگر امام «کتاب»‌باشد باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد ( در جهت هدایتِ مردم). اگر «انسان» باشد، اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا که تعبیر شده به «انّی جاعلک للناس اماماً» یا «و جعلنا هم ائمهً» و ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود، چه دیگران)؛ چرا که فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (بقره/ 124).

«پیمان من به بیدادگران نمیرسد».

خلاصه: امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو کاربرد دارد:

1. کتابی مُنْزَل از جانب خدا بر رسول الهی برای هدایت مردم؛

2. آن انسان تعیین شده از جانب خدا برای هدایت مردم که دارای مقام عصمت باشد.[2]

خصوصیات و ویژگیهای امام و مقام امامت:

از بررسی آیات بدست میآید که هر کس دارای این منصب الهی است، باید دارای صفات و ویژگیهای زیر ـ لا اقل ـ ‌باشد:

1. مقام عصمت: به دلیل آیه 124 سوره بقره «لا ینال عهدی الظالمین»؛ یعنی، بدور از هر گونه ظلم (ظلم به خدا، خویشتن و دیگران) باشد.

2. مقام صبر: زمانی امام، این مقام را دارا خواهد بود که:‌دارای مقام صبر (آن هم صبر مطلق که شامل انواع امتحانات و آزمایشها میشود) باشد؛ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِ‏آیاتِنا یُوقِنُونَ» (سجده/ 24) «و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند».

3. مقام یقین: امام، پیش از مقام صبر باید دارای مقام یقین باشد؛

«و کانوا بآیاتنا یوقنون» که به دنبال آیه قبل آمده.

یا درباره حضرت ابراهیم ـ پیش از رسیدن به مقام امامت ـ میخوانیم «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/ 75) «و این گونه ملکوت آسمانها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله‌یقین کنندگان باشد». از این آیات درمییابیم که باطن و حقیقت جهان برای امام مکشوف است و از اعمال و دلهای مردم باخبر میباشد.

4. منصب الهی (تعیین از جانب خدا)؛ به دلیل آیاتی چون:

«إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)، و «جعلناهم ائمه» (انبیاء/ 73)، «و نجعلهم ائمه» (قصص/ 5)، و مانند این آیات.

5. هدایتگری: امام برحق کارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمانهای الهی و سعادت است که از «عالم امر» فرمان میگیرد. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73) « وَ جَعَلْنامنهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (سجده/ 24).

عالم امر، همان عالم ملکوت است که خداوند در جای دیگر میفرماید:

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ـ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (یس / 82 و 83) «چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که میگوید: باش پس (بیدرنگ) موجود میشود، پس پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست و به سوی اوست که بازگردانیده میشوید».

طبق این آیات، امام کسی است که جنبه ملکوتی موجودات را رهبری کند و جوامع بشری را نیز به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خداو احیای ارزشهای الهی برساند و سعادت آنها را تضمین کند.

6. واسطه فیض خداوند: امام بر حق واسطه فیض الهی در اموری چون: انجام دادن نیکیها، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات و عبادت میباشند؛ «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (انبیاء/ 73). «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.

اصول مسائل امامت[3]

از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، میتوان اصول ذیل را نتیجه گرفت:

1. امامت یک منصب مجعول و قرار دادی از سوی خداوند است؛

2. امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛

3. هر زمان که مردمی روی زمین زندگی میکنند باید امامی در میان آنها باشد؛

4. امام باید از طرف خدا تأیید شود؛

5. اعمال مردم از امام پنهان نیست؛

6. امام باید کلیه اموری را که در دنیا وآخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛

7. محال است در میان مردم کسی پیدا شود که در فضایل نفسانی از امام برتر باشد.

نتیجه

مقام امام و امامتی که در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل رهیافته)، مقامی بس والا و عالی است که فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست مییابند (لذا در آیه 24 سوره سجده تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی ازآنها شده «و جعلنا منهم ائمه یهدون بأمرنا»؛ همچنان که حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ با اینکه مقام نبوت را دارا بود پس از امتحانات و آزمایشهایی که سربلند از آنها بیرون آمده، به این مقام میرسد (قل انّی جاعلک للناس اماماً).

امام کسی است که دارای روحیه صبر بلند و یقین و کشف و شهودات است و عالم ملکوت را مشاهده میکند، باران و رحمت ونعمتهای الهی به واسطه او نازل میشود، حجت زمین و زمان است.

این مقام آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست که به «جعل» و یقین الهی است ـ نه به رأی و شورا و انتخاب مردم ـ حتی رسول خدا ـ‌ صلّی الله علی و آله ـ هم مستقیماً نمیتواند امام را معرّفی کند؛ بلکه به دست خالق جهان است.

دیگر اینکه، امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلکه جهان آفرینش و تکوین را زیر نظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامهی الهی، اعم از حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.[4]

پی نوشتها :

[1] . کتب لغت مشهور، تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیه 124، سوره بقره و واژه امام و پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، ج 9.

[2] . معالم المدرستین، عسکری، سید مرتضی، ج 1، صص 160 و 161.

[3] . المیزان، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، ج 1، ص 379، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، چ 2، 1364.

[4] . به تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیات امامت (که جلوتر آوردیم) و همچنین پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی و همکاران، ج 9 و امامت (مجموعه سخنرانی چاپ شده) مطهری، مرتضی مراجعه شود

دسته ها : پاسخ به شبهات
جمعه 6 1 1389 10:41

 

حسنی مبارک رئیس جمهور مصر، در حالی که برای درمان در آلمان به سر می برد، شیخ تازه ای برای دانشگاه الازهر، مهمترین نهاد آموزشی و پژوهشی مذهبی در جهان اسلام منصوب کرد.

چهل و ششمین شیخ این دانشگاه هزارساله، شیخ احمد طیب است که از حدود هفت سال پیش مدیریت دانشگاه الازهر را به عهده داشته است.

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از بی بی سی ، دانشگاه الازهر در زمان فرمانروایی خلفای فاطمی بر مصر در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) تأسیس شد و از همان زمان به عنوان نهاد رسمی آموزشهای اسلامی تعیین شد، با اینکه خلفای فاطمی، شیعه اسماعیلی بودند اما دانشگاه الازهر از همان آغاز، نهادی سنی مذهب بود.

از سیصد سال پیش و در زمان حکومت خلفای عثمانی بر مصر، مقام شیخ الازهر از ریاست الازهر جدا شد، رئیس دانشگاه الازهر، مدیریت دانشگاه را به عهده دارد و شیخ الازهر علاوه بر نظارت بر مدیریت دانشگاه، ریاست شورای علمای دانشگاه را به عهده دارد و از جایگاهی مذهبی به عنوان بلندپایه ترین مقام روحانی مصر برخوردار است، حوزه نفوذ این مقام مذهبی، معمولاً از مرزهای مصر هم فراتر می رود و در سراسر کشورهای مسلمان سنی مذهب دارای اعتبار و اهمیت است.
شیخ الازهر را در گذشته، شورای علمای دانشگاه تعیین می کرد اما از زمان ریاست جمهوری جمال عبدالناصر، تعیین شیخ به رئیس جمهوری سپرده شده است.
شیخ پیشین الازهر، شیخ محمد سید طنطاوی، نه روز پیش در عربستان سعودی بر اثر حمله قلبی درگذشت و در قبرستان بقیع در مدینه دفن شد.
پس از مرگ او، تلاشهایی در مجلس مصر و همچنین برخی محافل مذهبی آغاز شد تا دوباره انتخاب شیخ الازهر به شورای علما سپرده شود و شماری از نمایندگان عضو اخوان المسلمین در مجلس، از نخست وزیر خواستند که تعیین شیخ جدید الازهر بین یک تا دو ماه به تأخیر بیفتد تا اینکه طرح انتخابی شدن شیخ الازهر در مجلس به رأی گذاشته شود.
اما حسنی مبارک با تعیین شیخ جدید، این تلاش را ناکام گذاشت.
شیخ احمد طیب که در سن ۶۶ سالگی به جای شیخ طنطاوی نشسته، اهل استان قنا در جنوب مصر، دانش آموخته فلسفه و اصول عقاید در دانشگاه الازهر و فلسفه اسلامی در سوربن (پاریس) است، او در دانشگاه الازهر فلسفه تدریس می کرد و نویسنده و مترجم آثاری در زمینه فلسفه اسلامی است.
شیخ احمد طیب در سال ۲۰۰۲ به مقام مفتی رسید و تا سال بعد که به ریاست دانشگاه الازهر رسید عهده دار این مقام بود.
او عضو دفتر سیاسی حزب دموکراتیک ملی، حزب حاکم مصر است، روابط نزدیکی با رهبران حزب دارد و به مخالفت با جریان بنیادگرای اخوان المسلمین مشهور است، دانشگاه الازهر در دوران مدیریت او شاهد سیاستهای جدی برای مقابله با دانشجویان هوادار اخوان المسلمین و تشکلهای بنیادگرا بود.
شیخ احمد طیب به شخصیتی مذهبی و دانشگاهی شهرت دارد که از جدلهای سیاسی دوری می گزیند اما از لحاظ مذهبی، همچون شیخ طنطاوی، شیخ پیشین الازهر، اظهارنظرها و فتواهای جنجال برانگیزی از او صادر شده است.
مخالفت با روبنده و صدور دستور ممنوعیت این پوشش در دانشگاه الازهر و مؤسسات تابعه آن، آخرین اقدام جنجال برانگیز شیخ فقید الازهر بود، شیخ احمد طیب نیز در این زمینه با شیخ پیشین هم نظر است.
اما جنجال برانگیزترین فتوای شیخ احمد طیب این است که اشتغال مسلمانان به فروش مشروبات الکلی به غیرمسلمانان در کشورهای غیرمسلمان را جایز اعلام کرده، او همچنین پیشنمازی زنان برای مردان را مجاز می داند و اعتقاد دارد که در هنگام ضرورت، رشوه دادن حلال است.
شیخ احمد طیب علاوه بر جایگاه دانشگاهی و مذهبی، از شیوخ صوفیه نیز به شمار می رود و پیشوایی پیروان طریقت خلوتی احمدی در جنوب مصر را نیز از پدرش، شیخ محمد به ارث برده که بنیانگذار این طریقت در شهر اسوان در جنوب مصر بود.
خانواده شیخ احمد طیب، خود را از سادات و نسل امام حسن می دانند.
طریقت خلوتیه ریشه ایرانی دارد، بنیانگذار آن، شیخ سراج الدین عمر اهجی در قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) در تبریز بود، این طریقت در آذربایجان و قفقاز رشد کرد اما با قدرت گرفتن صفویان در این سرزمینها، مرکزیت خلوتیه به آسیای صغیر انتقال یافت و پس از آن با گسترش امپراتوری عثمانی، طریقت خلوتیه هم در سرزمینهای این امپراتوری و از جمله مصر اهمیت و جایگاه برجسته ای یافت .
دسته ها : مطالب روزانه
سه شنبه 3 1 1389 1:16

بنام خداوند زیبایی ها 

 "یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال"

نمی خواهم مثل همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشد، چرا که شادیها در کنار غم هاست که معنا پیدا میکند  و زیبا میشود. تنها از خدا میخواهم قدرتِ درکِ حضورش را توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کند، که آن وقت است  که هیچ مشکلی توان شکستن ما را ندارد.

دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازد، و زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند. در سال نو، با دیدِ نو به زندگی و فرصتی دوباره برای بهتر زیستن،  سبزی ، شادی ، کامیابی، بهره وری، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم.

عیدتان مبارک

نوشته شده توسط عزیز سالمی
دسته ها : مطالب روزانه
دوشنبه 2 1 1389 16:5
آیا خلود در آتش با عدل الهى سازگار است؟
در سوره مبارکه هود آیه 106 مى خوانیم «فامّا الذین شقوا ففى النار لهم فیها زفیر و شهیق خالدین فیها» اما آنها که شقاوتمند شدند در آتشند و براى آنها زفیر و شهیق است، جاودانه در آن خواهند ماند) با توجه به آیه شریفه این سؤال مطرح مى شود که چگونه مى توان پذیرفت که انسانى تمام عمر خود را که حداکثر صد سال بوده است، کار بد کرده، و در کفر و گناه غوطهور بوده، ولى در برابر یکصد سال گناه، هزاران میلیون سال کیفر ببیند؟!

‏ جواب : آنها که این ایراد را مطرح مى کنند از یک نکته اساسى غافلند و آن فرق میان مجازاتهاى قرار دادى و مجازاتهاى تکوینى است که نتیجه طبیعى اعمال و یا زندگى کردن در کنار خود اعمال است.
توضیح اینکه: گاهى قانونگذار قانونى وضع مى کند که هرکس مرتکب فلان خلاف شود باید فلان مقدار جریمه مالى بدهد، یا فلان مدت در زندان بماند، مسلماً در چنین جائى باید تناسب «جرم» و «جریمه» در نظر گرفته شود، هرگز براى یک کار کوچک مجازات اعدام یا حبس ابد نمى توان قرار داد، و به عکس براى کار مهمى همچون قتل نفس یک روز زندان بى معنى است، حکمت و عدالت ایجاب مى کند که این دو باهم کاملاً متناسب باشد.
ولى کیفرهائى که در حقیقت اثر طبیعى عمل است و خاصیت تکوینى آن محسوب مى شود، و یا نتیجه حضور خود عمل در برابر انسان است این گفتگوها را نمى پذیرد، خواه در مورد آثار عمل در این جهان باشد یا در جهان دیگر.
مثلاً اگر گفته شود کسى که از مقررات رانندگى تخلف کند و با سرعت غیر مجاز و سبقت بى دلیل و عبور از مناطق ممنوع رانندگى کند ممکن است به خاطر همین چند لحظه تخلف، چنان تصادفى کند که دست و پاى او بشکند و یک عمر زمینگیر شود، در اینجا کسى نمى گوید، این نتیجه تلخ براى آن تخلف کوچک عادلانه نیست، زیرا مسلم است که این، از قبیل جریمه هاى قرار دادى اداره راهنمائى نیست که در آن مسأله تناسب و هماهنگى جرم و جریمه در نظر گرفته شود، این اثر طبیعى عمل است که انسان آگاهانه به سراغ آن رفته، و خود را گرفتار آن کرده است.
همچنین اگر گفته شود سراغ مشروبات الکلى یا مواد مخدر نروید، چرا که در مدت کوتاهى قلب و معده و مغز و اعصاب شما را تباه مى کند، حال اگر کسى رفت و گرفتار ضعف شدید اعصاب، و بیمارى قلب و عروق و زخم معده شد و در برابر چند روز هوسبازى تا پایان عمرش در عذاب الیم و رنج شدید بود، هیچکس ایراد عدم تناسب جرم و جریمه را در اینجا مطرح نمى کند.
حال فرض کنید چنین انسانى به جاى یکصد سال، هزار سال عمر کند و یا یک میلیون سال در دنیا بماند، مسلماً باید تحمل آن رنج و عذاب را در این مدت طولانى به خاطر مثلاً چند روز هوسبازى بنماید.
در مورد عذابها و کیفرهاى اخروى مسأله از این فراتر است، آثار تکوینى اعمال و نتائج مرگبار آن ممکن است براى همیشه دامان انسان را بگیرد، بلکه خود اعمال در برابر انسان مجسم مى شود، و چون آن جهان جاویدان است اعمال نیک و بد، جاودانه با انسان خواهند بود، و او را نوازش یا کیفر مى دهد.
سابقاً گفتیم که مجازاتها و کیفرهاى رستاخیز بیشتر جنبه اثر تکوینى و خاصیت عمل دارد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: وبدا لهم سیّئات ما عملوا وحاق بهم ما کانوا به یستهزؤن: «اعمال بدشان در برابر آنان آشکار مى شود و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنها وارد مى گردد»! (جاثیه 33).
و در آیه 54 سوره یس مى خوانیم: ولاتجزون الاّ ماکنتم تعملون «جز اعمال خود شما جزائى براى شما نیست».
همین مضمون با تفاوت مختصرى در آیات متعدد دیگر نیز آمده است.
با این حال، جائى براى این سؤال باقى نمى ماند که چرا تناسب میان «جریمه» و «جرم» در نظر گرفته نشده است؟.
انسان باید با دو بال «ایمان» و «عمل صالح»، بر فراز آسمان سعادت پرواز کند و از نعمتهاى ابدى بهشت و لذّت قرب خدا بهره مند شود، حال اگر بر اثر هوسبازى در یک لحظه یا یک عمر صد ساله دو بال خود را درهم بشکند باید براى همیشه در ذلّت و بدبختى بماند، اینجا مسأله زمان و مکان و مقدار جرم مطرح نیست، بلکه مسأله علّت و معلول و آثار کوتاه مدت و دراز مدت آن مطرح است، یک کبریت کوچک ممکن است شهرى را به آتش بکشد، و یک گرم بذر خار مغیلان ممکن است بعد از مدّتى یک صحراى وسیع خار به وجود آورد که دائماً مزاحم انسان باشد، همانگونه که چند گرم بذر گل ممکن است با گذشتن چند سال، صحرائى از زیباترین و معطّرترین گلها به وجود آورد که عطر آن مشام جان را معطّر و دیده و دل را نوازش دهد.
حال اگر کسى بگوید یک کبریت چه تناسبى با آتش گرفتن یک شهر دارد و چند بذر کوچک چه تناسبى با یک صحراى خار یا گل مى تواند داشته باشد؟ آیا این سؤال منطقى است؟ مسلّماً نه.
اعمال نیک و بد ما نیز همین گونه هستند و ممکن است آثار جاودانى بسیار گسترده اى از خود به یادگار بگذارند.
مسأله مهم اینجا است که رهبران الهى و پیامبران بزرگ و اوصیاى آنها این هشدار را پى در پى به ما دادند که نتیجه چنان گناهانى، عذاب جاودان است، و نتیجه چنین اعمال صالحى، نعمت مخلّد و ابدى است، درست مثل اینکه باغبان آگاه و بیدارى اثر وسیع آن بذر خار و گل را براى ما قبلاً بیان کرده باشد، و ما آگاهانه راه خودمان را در این مسیر انتخاب کنیم.
در اینجا به چه کسى مى توانیم ایراد کنیم، و بر چه چیز خرده بگیریم و به کدام قانون اعتراض نمائیم، جز به خودمان!.(1)چ
پی نوشتها : 
1 ـ تفسیر پیام قرآن 6/501




دسته ها : پرسش و پاسخ
چهارشنبه 26 12 1388 17:11
چندی پیش استاد درس اندیشه اسلامی-آقای شهریاری پور- بنا به عادت معهود سوالی مطرح کردند بدین مضمون : " داستان ذو القرنین در قرآن و اینکه مراد از ذوالقرنین کیست؟"
علمای بزرگوارمکانیک سیالات !!!(عبارت از خود استاده) هم فرصت تعطیلات عید را مغتنم شمرده ، ذهن خلاق و پویای خود را درگیر این سوال نمودند و در صدد پاسخ برآمدند.
ما هم با مراجعه به کتاب "180 پرسش و پاسخ مذهبی" اثر "آیت الله مکارم شیرازی" جواب سوال را استخراج نموده خدمت دوستان عرضه می داریم باشد که دوستان استفاده کنند و بعد از دریافت مثبت ناقابل از جناب استاد ما را از دعای خیر فراموش نفرمایند.
 
 
 ذوالقرنین؟؟؟؟؟

در آیه 83 از سوره کهف مى خوانیم: «و یسئلونک عن ذى القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا...»

(و از تو درباره ذى القرنین سؤال مى کنند بگو به زودى گوشه اى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى کنم)

در اینجا این سؤال مطرح مى شود که ذوالقرنین چه کسى بود؟

‏ در اینکه ذوالقرنین که در قرآن مجید آمده از نظر تاریخى چه کسى بوده است، و بر کدام یک از مردان معروف تاریخ منطبق مى شود؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است، نظرات مختلفى در این زمینه ابراز شده که مهمترین آنها سه نظریه زیر است.

اول : بعضى معتقدند او کسى جز «اسکندر مقدونى» نیست، لذا بعضى او را به نام اسکندر ذوالقرنین مى خوانند، و معتقدند که او بعد از مرگ پدرش بر کشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط یافت، و شهر اسکندریه را بنا نمود، سپس شام و بیت المقدس را در زیر سیطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ایران را فتح کرد، سپس قصد «هند» و «چین» نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر «زور» بیمار شد و از دنیا رفت، و به گفته بعضى بیش از 36 سال عمر نکرد، جسد او را به اسکندریه بردند و در آنجا دفن نمودند(1).


دوم: جمعى از مورخین معتقدند ذوالقرنین یکى از پادشاهان «یمن» بوده (پادشاهان یمن بنام «تبع» خوانده مى شدند که جمع آن «تبابعه» است).

از جمله «اصمعى» در تاریخ عرب قبل از اسلام، و «ابن هشام» در تاریخ معروف خود بنام «سیره» و «ابوریحان بیرونى» در «الاثار الباقیة» را مى توان نام برد که از این نظریّه دفاع کرده اند.

حتّى در اشعار «حمیرى ها» (که از اقوام یمن بودند) و بعضى از شعراى جاهلیت اشعارى دیده مى شود که در آنها افتخار به وجود «ذوالقرنین» کرده اند(1).

طبق این فرضیه، سدّى را که ذوالقرنین ساخته، همان سدّ معروف «مأرب» است.

سومین نظریه که ضمناً جدیدترین آنها محسوب مى شود همانست که دانشمند معروف اسلامى «ابوالکلام آزاد» که روزى وزیر فرهنگ کشور هند بود، در کتاب محققانه اى که در این زمینه نگاشته است آمده(2).

طبق این نظریه ذوالقرنین همان «کورش کبیر» پادشاه هخامنشى است.

از آنجا که نظریه اوّل و دوّم تقریباً هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخى ندارد و از آن گذشته، نه اسکندر مقدونى داراى صفاتى است که قرآن براى ذوالقرنین شمرده و نه هیچیک از پادشاهان یمن.

به علاوه «اسکندر مقدونى» سدّ معروفى نساخته، امّا «سدّ مأرب» در «یمن» سدّى است که با هیچیک از صفاتى که قرآن براى سدّ ذوالقرنین ذکر کرده است تطبیق نمى کند، زیرا سدّذوالقرنین طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگیرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى که سدّ مأرب از مصالح معمولى، و به منظور جمع آورى آب و جلوگیرى از طغیان سیلابها ساخته شده بود، که شرح آن را قرآن در سوره «سبا» بیان کرده است.

به همین دلیل بحث را بیشتر روى نظریه سوّم متمرکز مى کنیم، و در اینجا لازم مى دانیم به چند امر دقیقاً توجه شود:

الف: نخستین مطلبى که در اینجا جلب توجه مى کند این است که «ذوالقرنین» (صاحب دو قرن) چرا به این نام نامیده شده است؟

بعضى معتقدند این نامگذارى به خاطر آن است که او به شرق و غرب عالم رسید که عرب از آن تعبیر به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى کند.

بعضى دیگر معتقدند که این نام به خاطر این بود که دو قرن زندگى یا حکومت کرد، و در اینکه مقدار قرن چه اندازه است نیز نظرات متفاوتى دارند.

بعضى مى گویند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذوالقرنین معروف شد.

و بالاخره بعضى بر این عقیده اند که تاج مخصوص او داراى دو شاخک بود.

و عقائد دیگرى که نقل همه آنها به طول مى انجامد، و چنانکه خواهیم دید مبتکر نظریه سوّم یعنى «ابوالکلام آزاد» از این لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظریه خود کرده است.

ب : از قرآن مجید به خوبى استفاده مى شود که ذوالقرنین داراى صفات ممتازى بود:

ـ خداوند اسباب پیروزیها را در اختیار او قرار داد.

ـ او سه لشگر کشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه اى که در آنجا یک تنگه کوهستانى وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامى برخورد کرد

ـ او مرد مؤمن و موحّد و مهربانى بود، و از طریق عدل و داد منحرف نمى شد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه اى نداشت.

ـ او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز.


ـ او سازنده یکى از مهمترین و نیرومندترین سدها است، سدى که در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (واگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد تحت الشعاع این فلزات بود) و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یأجوج و مأجوج بوده است.

ـ او کسى بوده که قبل از نزول قرآن نامش در میان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قریش یا یهود از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) درباره آن سؤال کردند، چنانکه قرآن مى گوید یسئلونک عن ذى القرنین: «از تو درباره ذوالقرنین سؤال مى کنند».

اما از قرآن چیزى که صریحاً دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمى شود هر چند تعبیراتى در قرآن هست که اشعار به این معنى دارد چنانکه در تفسیر آیات سابق گذشت.

از بسیارى از روایات اسلامى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهلبیت(علیهم السلام)نقل شده نیز مى خوانیم: «او پیامبر نبود بلکه بنده صالحى بود»(1)

ج: اساس قول سوم (ذوالقرنین کورش کبیر بوده است) به طور بسیار فشرده بر دو اصل استوار است:

نخست اینکه: سؤال کنندگان درباره این مطلب از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)طبق روایاتى که در شأن نزول آیات نازل شده است یهود بوده اند، و یا قریش به تحریک یهود، بنابراین باید ریشه این مطلب را در کتب یهود پیدا کرد.

از میان کتب معروف یهود به کتاب دانیال فصل هشتم بازمى گردیم، در آنجا چنین مى خوانیم:

«در سال سلطنت «بل شصّر» به من که دانیالم رؤیائى مرئى شد بعد از رؤیائى که اولاً به من مرئى شده بود، و در رؤیا دیدم، و هنگام دیدنم چنین شد که من در قصر «شوشان» که در کشور «عیلام» است بودم و در خواب دیدم که در نزد نهر «اولاى» هستم و چشمان خود را برداشته نگریستم و اینک قوچى در برابر نهر باستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهایش بلند... و آن قوچ را به سمت «مغربى» و «شمالى» و «جنوبى» شاخ زنان دیدم، و هیچ حیوانى در مقابلش مقاومت نتوانست کرد، و از اینکه احدى نبود که از دستش رهائى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى نمود و بزرگ مى شد...»(1)

پس از آن در همین کتاب از «دانیال» چنین نقل شده: «جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود:

قوچ صاحب دو شاخ که دیدى ملوک مدائن و فارس است (یا ملوک ماد و فارس است).

یهود از بشارت رؤیاى دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکى از پادشاهان ماد و فارس ، و پیروز شدنش بر شاهان بابل، پایان مى گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد.

چیزى نگذشت که «کورش» در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پدید آورد، و همانگونه که رؤیاى دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به غرب و شرق و جنوب مى زند کورش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.

یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.

جالب اینکه در تورات در کتاب «اشعیا» فصل 44 شماره 28 چنین مى خوانیم: «آنگاه در خصوص کورش مى فرماید که شبان من اوست، و تمامى مشیتم را به اتمام رسانده به «او رشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهى شد».

این جمله نیز قابل توجه است که در بعضى از تعبیرات تورات، از کورش تعبیر به عقاب مشرق، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است (کتاب اشعیا فصل 46 شماره 11).


دوم: اینکه در قرن نوزدهم میلادى در نزدیکى استخر در کنار نهر «مرغاب» مجسمه اى از کورش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کورش را در صورتى نشان مى دهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ هاى قوچ در آن دیده مى شود.

این مجسمه که نمونه بسیار پرارزشى از فنّ حجّارى قدیم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود که گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ایران سفر کردند.

از تطبیق مندرجات تورات با مشخصّات این مجسمه این احتمال در نظر این دانشمند کاملاً قوت گرفت که نامیدن «کورش» به «ذوالقرنین» (صاحب دوشاخ) از چه ریشه اى مایه مى گرفت، و همچنین چرا مجسمه سنگى کورش داراى بالهائى همچون بال عقاب است، و به این ترتیب بر گروهى از دانشمندان مسلّم شد که شخصیت تاریخى ذوالقرنین از این طریق کاملاً آشکار شده است.

آنچه این نظریه را تأیید مى کند اوصاف اخلاقى است که در تاریخ براى کورش نوشته اند.

هر ودوت مورخ یونانى مى نویسد: «کورش» فرمان داد تا سپاهیانش جز به روى جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشگر کورش فرمان او را اطاعت کردند بطوریکه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند.

و نیز «هرودوت» درباره او مى نویسد: کورش پادشاهى کریم و سخى و بسیار ملایم و مهربان بود، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت و هرچه را متضمن خیر بیشتر بود دوست مى داشت.

و نیز مورّخ دیگر «ذى نوفن» مى نویسد: کورش پادشاه عاقل و مهربان بود وبزرگى ملوک با فضائل حکماء در او جمع بود، همّتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانیّت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود.


جالب اینکه این مورّخان که کورش را این چنین توصیف کرده اند از تاریخ نویسان بیگانه بودند نه از قوم یا ابناء وطن او، بلکه اهل یونان بودند و مى دانیم مردم یونان به نظر دوستى به کورش نگاه نمى کردند، زیرا با فتح «لیدیا» به دست کورش شکست بزرگى براى ملت یونان فراهم گشت.

طرفداران این عقیده مى گویند اوصاف مذکور در قرآن مجید درباره ذوالقرنین با اوصاف کورش تطبیق مى کند.

از همه گذشته کورش سفرهائى به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه گانه اى که در قرآن ذکر شده قابل انطباق مى باشد:

نخستین لشگرکشى کورش به کشور «لیدیا» که در قسمت شمال آسیاى صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کورش جنبه غربى داشت.

هرگاه نقشه ساحل غربى آسیاى صغیر را جلو روى خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجک هاى کوچک غرق مى شود، مخصوصاً در نزدیکى «ازمیر» که خلیج صورت چشمه اى به خود مى گیرد.

قرآن مى گوید ذوالقرنین در سفر غربیش احساس کرد خورشید در چشمه گلالودى فرو مى رود.

این صحنه همان صحنه اى بود که کورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجک هاى ساحلى مشاهده کرد.

لشکرکشى دوّم کورش به جانب شرق بود، چنانکه «هرودوت» مى گوید: این هجوم شرقى کورش بعد از فتح «لیدیا» صورت گرفت، مخصوصاً طغیان بعضى از قبائل وحشى بیابانى کورش را به این حمله واداشت.

تعبیر قرآن «حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا»(1) اشاره به سفر کورش به منتهاى شرق است که مشاهده کرد خورشید بر قومى طلوع مى کند که در برابر تابش آن سایبانى ندارند اشاره به اینکه آن قوم بیابان گرد و صحرانورد بودند.


کورش لشگرکشى سومى داشته که به سوى شمال، به طرف کوههاى قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و براى جلوگیرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى که در آنجا بودند در برابر تنگه سدّ محکمى بنا کرد.

این تنگه در عصر حاضر تنگه «داریال» نامیده مى شود که در نقشه هاى موجود میان «ولادى کیوکز» و «تفلیس» نشان داده مى شود، در همانجا که تاکنون دیوار آهنى موجود است، این دیوار همان سدى است که کورش بنا نموده زیرا اوصافى که قرآن درباره سد ذوالقرنین بیان کرده کاملا بر آن تطبیق میکند.

این بود خلاصه آنچه در تقویت نظریه سوم بیان شده است.(1)

درست است که در این نظریه نیز نقطه هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلاً مى توان از آن به عنوان بهترین نظریه درباره تطبیق ذوالقرنین بر رجال معروف تاریخى نام برد.(2)

 نوشته شده توسط عزیز سالمی


--------------------------------------------------------------------------------

1 ـ تفسیر فخر رازى ذیل آیات مورد بحث و کامل ابن اثیر جلد 1 صفحه 287، بعضى معتقدند نخستین کسى که این نظریه را ابراز کرده شیخ ابوعلى سینا در کتاب الشفاء بوده است.

2 ـ المیزان جلد 13 صفحه 414.

3 ـ این کتاب به فارسى ترجمه شده و بنام «ذوالقرنین یا کورش کبیر» انتشار یافته، و بسیارى از مفسران و مورخان معاصر، این نظریه را بالحن موافق در کتابهاى خود مشروحاً آورده اند.

4 ـ به تفسیر نورالثقلین جلد سوم صفحات 294 و 295 مراجعه شود.

5 ـ کتاب دانیال فصل هشتم جمله هاى 1 ـ 4

6 ـ سوره کهف آیه 90

7 ـ براى توضیح بیشتر به کتاب «ذوالقرنین یا کورش کبیر» و همچنین «فرهنگ قصص قرآن» مراجعه شود.

8 ـ تفسیر نمونه 12/542

 
دسته ها : پرسش و پاسخ
چهارشنبه 26 12 1388 17:6
فلسفه آفرینش شیطان چیست؟
 
بسیارى سؤال مى کنند که اگر انسان براى تکامل و نائل شدن به سعادت از طریق بندگى خدا آفریده شده، وجود شیطان که یک موجود ویرانگر ضد تکاملى است چه دلیلى مى تواند داشته باشد؟ آنهم موجودى هوشیار، کینه توز، مکار، پرفریب و مصمم!
‏ اگر اندکى بیندیشیم خواهیم دانست که وجود این دشمن کمکى است به پیشرفت تکامل انسانها.
راه دور نرویم همیشه نیروهاى مقاوم در برابر دشمنان سرسخت جان مى گیرند، و سیر تکاملى خود را مى پیمایند.
فرماندهان و سربازان ورزیده و نیرومند کسانى هستند که در جنگهاى بزرگ با دشمنان سرسخت درگیر بوده اند.
سیاستمداران با تجربه و پر قدرت آنها هستند که در کوره هاى سخت بحرانهاى سیاسى با دشمنان نیرومندى دست و پنجه نرم کرده اند.
قهرمانان بزرگ کشتى آنها هستند که با حریفهاى پرقدرت و سرسخت زورآزمائى کرده اند.
بنابراین چه جاى تعجب که بندگان بزرگ خدا با مبارزه مستمر و پى گیر در برابر «شیطان» روز به روز قویتر و نیرومندتر شوند!
دانشمندان امروز در مورد فلسفه وجود میکربهاى مزاحم مى گویند: اگر آنها نبودند سلولهاى بدن انسان در یک حالت سستى و کرخى فرو مى رفتند، و احتمالاً نمو بدن انسانها از 80 سانتیمتر تجاوز نمى کرد، همگى به صورت آدمهاى کوتوله بودند، و به این ترتیب انسانهاى کنونى با مبارزه جسمانى با میکربهاى مزاحم نیرو و نمو بیشترى کسب کرده اند.
و چنین است روح انسان در مبارزه با شیطان و هواى نفس.
اما این بدان معنا نیست که شیطان وظیفه دارد بندگان خدا را اغوا کند، شیطان از روز اول خلقتى پاک داشت، مانند همه موجودات دیگر، انحراف و انحطاط و بدبختى و شیطنت با اراده و خواست خودش به سراغش آمد، بنابراین خداوند ابلیس را از روز اول شیطان نیافرید، او خودش خواست شیطان باشد ولى در عین حال شیطنت او نه تنها زیانى به بندگان حق طلب نمى رساند بلکه نردبان ترقى آنها است 
منتها این سؤال باقى مى ماند که چرا خداوند درخواست او را درباره ادامه حیاتش پذیرفت، و چرا فوراً نابودش نکرد؟!
پاسخ این سؤال همان است که در بالا گفته شد و به تعبیر دیگر:
عالم دنیا میدان آزمایش و امتحان است (آزمایشى که وسیله پرورش و تکامل انسانها است). و مى دانیم آزمایش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امکان پذیر نیست.
البته اگر شیطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمایش قرار مى داد، اما با وجود شیطان این تنور آزمایش داغ تر شد، چرا که شیطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون!(1)
چگونه ممکن است خداوند ما را در مقابل چنین دشمن بى رحم و نیرومند تنها بگذارد؟ و آیا این امر با حکمت و عدل او هماهنگ است؟
پاسخ این سؤال را از توجه به یک نکته مى توان دریافت و آن اینکه همانگونه که در قرآن مجید آمده خداوند مؤمنان را با لشگریانى از فرشتگان مجهز مى کند، و نیروهاى غیبى و معنوى جهان را با آنها که در مسیر جهاد نفس و جهاد دشمن پیکار مى کنند همراه مى سازد:
«اِنَّ الَّذِیْنَ قالُوا رَبُّنا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلاّتَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِىْ کُنْتُمْ تُوْعَدُوْنَ نَحْنُ أَوْلیائُکُمْ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِى الآخِرَةِ»
: «کسانى که گفتند: پروردگار ما خدا است، سپس استقامت کردند، فرشتگان، بر آنها نازل مى شوند که نترسید و غمگین نباشید و بشارت بر شما باد بهشتى که به آن وعده داده شده اید، و ما یاران و مددکاران شما در زندگى دنیا و در آخرت هستیم» (فصلت/30 ـ 31).
نکته مهم دیگر اینکه شیطان هرگز سرزده وارد خانه دل ما نمى شود، و از مرزهاى کشور روح ما بى گذرنامه نمى گذرد، حمله او هرگز غافلگیرانه نیست، او با اجازه خود ما وارد مى شود، آرى او از در وارد مى شود نه از روزن، و این خود ما هستیم که در را به روى او مى گشائیم، همانگونه که قرآن مى گوید:
«اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِیْنَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ ـ اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِیْنَ یَتَوَلَّونَهُ وَالَّذِیْنَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُوْنَ»
: «او سلطه بر کسانى که ایمان دارند و توکل بر پروردگارشان مى کنند ندارد، تنها تسلط او بر کسانى است که او را به دوستى و سرپرستى خود برگزینند، و به او شرک مىورزند (و فرمانش را در برابر فرمان خدا لازم الاجراء مى دانند) (نحل/99 ـ 100).
اصولاً اعمال انسانها است که زمینه هاى نفوذ شیطان را فراهم مى سازد، چنانکه قرآن مى گوید: «
اِنَّ الْمُبَذِّرِیْن کانُوا اِخْوانَ الشَّیاطِیْنِ»
: «تبذیر کنندگان برادران شیاطینند» (اسراء/27).
ولى به هر حال براى نجات از دامهاى رنگارنگ او و لشگریان گوناگونش در اشکال مختلف شهوات، مراکز فساد، سیاستهاى استعمارى، مکتبهاى انحرافى و فرهنگهاى فاسد و مفسد، راهى جز پناه بردن به ایمان و تقوى و سایه لطف پروردگار و سپردن خویشتن به ذات پاک او نیست همان گونه که قرآن مى فرماید:
«وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانُ اِلاَّ قَلِیْلا»:
«اگر فضل و رحمت الهى نبود همه شما جز گروه اندکى، از شیطان پیروى مى کردید» (نساء / 83).(2)

پی نوشت ها : 

1 ـ تفسیر نمونه 19/345
2 ـ تفسیر پیام قرآن 1/423




دسته ها : پرسش و پاسخ
شنبه 22 12 1388 16:6
 حضرت آیت الله وحید خراسانی در درس تفسیر خود با استناد به برخی آیات قرآن کریم، حقانیت اهل بیت (ع) را بر اساس این آیات شریف اثبات کرد. 

حضرت آیت الله حسین وحید خراسانی از مراجع تقلید در درس تفسیر خود که چهارشنبه ها در مسجد اعظم قم برگزار می شود در ادامه تفسیر سوره یس اظهار داشت: آنچه از کلمات عامه مفسرین از جمله مفسرین اهل سنت استفاده می شود این است که در آیه سلام علی آل یس دو قرائت وجود دارد.

وی تصریح کرد: مفسرین اهل سنت از جمله فخر رازی متفق هستند که قرائت این جمع سلام علی آل یاسین است.

این مرجع تقلید با بیان اینکه علمای دیگر مذاهب نیز اعتراف کرده اند که سلام علی آل یاسین ، سلام علی آل محمد است خاطر نشان کرد: فخر رازی که امام المشککین است نیز به این موضوع اعتراف کرده است، چنین شخصیتی که بدیهیات اهل بیت (ع) را مورد تشکیک قرار داده به این جا که رسید اعتراف کرد و تسلیم شد که مقصود از آل یاسین، آل محمد (ص) است.

حضرت آیت الله وحید خراسانی اضافه کرد: فخر رازی استدلال می کند و می گوید همان خدایی که در نماز السلام علیک ایها النبی را قرار داد، همان خدا هم فرمود سلام علی آل یاسین و این موضوع بعد از اعتراف این شخص، برهان قاطعی است بر اینکه اهل بیت پیامبر (ص) با خود پیامبر مساوی هستند.

این مرجع تقلید تصریح کرد: کسی نیست از فخر رازی بپرسد اگر در نماز که تکلم انسان با خداست و در قرآن کریم که تکلم خداوند با انسان است، سلام و صلوات بر حضرت علی (ع) است حال چه شد که این امام بزرگوار تبدیل به خلیفه چهارم شد.

حضرت آیت الله وحید خراسانی ادامه داد: فخر رازی از یک طرف این اعتراف را می کند و از طرف دیگر آن تعصب و تعهد را دارد، پس عقل، کتاب و سنت کو؟ به چه میزان کسی که این چنین حرف می زند و مقام و درجه بالایی هم دارد وقتی به حضرت علی (ع) می رسد مباحث او عوض می شود.

این مرجع تقلید تاکید کرد: اگر تابع قرآن هستید در دوران امر بین حسن و احسن و همچنین فاضل و افضل باید افضل و احسن را ترجیح داد.

این مفسر قرآن کریم در ادامه با اشاره به آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا خاطر نشان کرد: سومین عاملی که ثابت می کند اهل بیت پیامبر (ص) با خود وی مساوی و برابر هستند موضوع طهارت است.

این مرجع تقلید بیان داشت: این حقانیت مذهب شیعه و پیامبر است که دنیا سعی کرد آن را خاموش کند اما به دست اعدا عدو، اینگونه حقانیت آن روشن می شود.

وی تصریح کرد: اهل بیت پیامبر (ص) با خود او در این مقام و فضیلت برابر هستند و دلیل آن نیز آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» است.

حضرت آیت الله وحید خراسانی تاکید کرد: اهل تسنن خواه و یا ناخواه باید در مقابل این مستندات و محکمات سر سپرده و تسلیم این موضوع شود


شنبه 22 12 1388 15:32
محکومیت روحانی شیعه به اتهام توهین به ابن‌تیمیه
رسانه‌های خبری جهان عرب اعلام کردند: "دادگاه جزایی کشور کویت آیت‌الله سید «محمد باقر موسوی مهری» روحانی سرشناس و برجسته این کشور را به اتهام توهین به «ابن تیمیه» به پرداخت پنج‏ هزار دینار جریمه نقدی محکوم کرد‏."‏

به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ از سوی دیگر دادگاه جزایی کویت روز گذشته سردبیر روزنامه کویتی «الوطن» را نیز به دلیل چاپ بیانیه آیت‌الله «مهری» درباره حذف برخی متون درسی که در آن (بیانیه) به ابن تیمیه توهین شده است، به پرداخت پنج‏ هزار دینار محکوم کرد‏.‏ 

این رسانه‌های عربی در ادامه افزودند: آیت‌الله «محمدباقر مهری» در بیانیه خود تحت عنوان «شیوه‌های تکفیری را هوادارن ابن تیمیه وضع کردند و باید حذف شود» به این موضوع پرداخته و در متن آن عباراتی وجود داشته است که خدشه به وجهه و اعتقادات شخصیت‌های مذهبی و مشوق نفرت نسبت به گروهی از اقشار جامعه بوده و سردبیر الوطن بدون بررسی دقیق، اجازه چاپ آن را داده است‏.‏ 

گفتنی است این حکم در پی شکایت یکی از وکلای دادگستری در کویت بنام «فهد الرسمان» علیه آیت‌الله «مهری» و روزنامه الوطن صادر شده است‏.‏


جمعه 21 12 1388 19:41
X