اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى، اَلاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ،
خدایا درود فرست بر على بن موسى الرضا آن امام پسندیده با تقواى پاک
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، اَلصِّدّیقِ الشَّهیدِ،
و حجّت تو بر هر که روى زمین و هر که در زیر زمین است آن راستگوى شهید
صَلاةً کَثیرَةً نامیَةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ
درودى بسیار نمو یافته و پاکیزه و پیوسته و پى در پى و دنبال هم مانند بهترین درودى کـه مى فرستى
عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیآئِکَ.
فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت غریب الغرباء ، ثامن الائمة النجباء ، سلطان الدین و الدنیا ، ابا الحسن مولانا علی بن موسی الرضا علیه و علی آبائه و اجداده الکرام سلام الله ، بر همه اتباع و ارادتمندان به اهل بیت رسول اعظم تسلیت و تعزیت باد ، انشاالله زوار حضرتش در بارگاه ملکوتی اش که معراج ملائکه است ما را از دعای صالحشان فراموش نمی فرمایند چرا که این روزها گرفتارم و از همه مؤمنین طلب دعا دارم .
نوشته شده توسط : عزیزسالمی
ادعاى بغض شیعه نسبت به جبرئیل ؟
صاحب کتاب العقد الفرید مى گوید: یهود بُغض جبرئیل را در دل دارد و مى گوید : جبرئیل دشمن ما از فرشتگان است ، و شیعه نیز چنین است و مى گوید : جبرئیل در اینکه وحى را براى محمّد آورد و على بن ابى طالب را رها کرد اشتباه کرده است.
در پاسخ: به این ادعاى بى اساس مى گوئیم:
شاید وى در خوابهاى پریشان خود خیال مى کند پیرامون امّت منقرض شده اى که روزگار آثارش را محو ساخته و مدافعى براى آنها باقى نمانده ، سخن مى گوید و گمان نمى کند زمانه افشاگر به زودى کسى را بر مى انگیزد تا از او بپرسد شخصى که سخن خداوند : (مَن کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْکَافِرِینَ)(1)[ کسى که دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر است); و خداوند دشمن کافران است ]را در قرآن مى خواند چگونه با جبرئیل دشمنى دارد؟!
چه زمانى در اندیشه شیعى شکِّ در نبوّت محمّد(صلى الله علیه وآله) خطور کرده است ، و یا به ذهن شیعه اى فکر نبوّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) افتاده است ، تا به اشتباه کردن جبرئیل حکم کند؟! شیعه اى که در طول شب و روز این آیات را مى خواند : (وَمَامُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ)(2) [محمّد(صلى الله علیه وآله) فقط فرستاده خداست; و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند].
(مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَـآ أَحَد مِّنْ رِّجَالِکُمْ وَلَـکِنْ رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ)(3)[محمّد(صلى الله علیه وآله) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست; ولى رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است].
(وَ آمَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّد وَهُوَ ا لْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ)(4)[و به آنچه بر محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل شده ـ و همه حقّ است و از سوى پروردگارشان ـ نیز ایمان آوردند].
(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ)(5)[محمّد(صلى الله علیه وآله) فرستاده خداست].
(وَمُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِى مِن بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ)(6)[و بشارت دهنده به رسولى که بعد از من مى آید و نام او احمد است].
و چگونه شیعه اى که در هر نماز واجب و مستحب ، و در اذان و اقامه ، و در دعاهاى فراوانِ رسیده از امامانش ، به رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) گواهى مى دهد ، به اشتباه کردن جبرئیل در وحى عقیده دارد؟!
و کتاب هاى شیعه در فقه و حدیث و کلام و عقاید و ملل و نحل گواه بر این ادّعاست .
آیا آن گونه که در این تهمت مطرح شد أساساً ممکن است شیعه گمان کند که خداوند سبحان بنا داشت امیر مؤمنان على(علیه السلام) را به پیامبرى مبعوث کند امّا به مجرّد اینکه جبرئیل وحى را بر محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل کرد ، آن را پذیرفت و امضا کرد [و نبوّت به سبب خطاى جبرئیل از على(علیه السلام) به محمّد(صلى الله علیه وآله) منتقل شد]؟!
آیا أساساً یک انسان سبک مغز زود باور چنین سخنى را مى گوید؟! تا چه رسد به شیعه که داراى شخصیّتهایى برجسته هستند; (فَمَا لهَـؤُلاَ ءِ ا لْقَوْمِ لاَیَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً)(7)[پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنى را درک کنند؟!].(8)
همین مزخرفات رو تو کله عده ای جاهل میکنن و اونها رو راهی عراق میکنن تا به اصطلاح خودشون با اهل بدعت از رافضه (شیعیان ) جهاد کنن و مساجد اونا را منفجر کنن و زن ها و بچه ها شون رو سر ببرن و بسیاری جنایات دیگر ، آهی کسی که این حرفو زدی مطمئن باش مذهب اهل بیت خیلی محکم تر از این حرفاست که با این دروغ های بی پایه و اساس بخواد تخریب بشه یا اینکه فکر کنی می تونی عقیده ی باطلت رو به مردم قالب کنی ، این حرفا حتی تو دل بیابونای حجاز بین اقوام بدوی هم خریدار نداره بهتره بیخود خودتو اذیت نکنی به کارای مهم تر برس وهابی .
پی نوشتها :
1 ـ بقره : 98 .
2 ـ آل عمران : 144 .
3 ـ أحزاب : 40 .
4 ـ محمّد : 2 .
5 ـ فتح : 29 .
6 ـ صفّ : 6 .
7 ـ نساء : 78 .
8. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 275.
آیا شیعیان زید بن علی را کافر می دانند؟
ابن تیمیه در منهاج السنّة مى گوید: رافضیان زید بن على بن حسین و هر که او را دوست بدارد را خارج از دین دانسته و علیه او به کفر و فسق گواهى مى دهند(1).
و سیّد محمود آلوسى در رساله اى که در کتاب «السنّة و الشیعة»(2) چاپ شده از ابن تیمیّه در این لغزش پیروى کرده و نوشته است :
مَثَل رافضیان مَثَل یهود است; آنها افراد زیادى از اولاد فاطمه(علیها السلام) را دشمن مى دارند بلکه به آنها دشنام مى دهند مانند زید بن على، در حالى که وى در علم و زهد در جانب بزرگى قرار داشت .
و قصیمى این دروغ را از او گرفته و در کتاب خود «الصراع بین الاسلام و الوثنیّة» تکرار کرده است.
اینها این نسبت ساختگى را در شمار بدى هاى شیعه به آنها نسبت داده اند و بر آنها تاخته اند. آیا کسى نیست که از آنها بپرسد شیعه چه زمانى این سخنان را گفته است؟ و چه کسى آن را نقل کرده است؟ و مستند این سخن آنها چه کتابى است؟ و حال که کتابها از این سخنان خالى است آیا از کسى به طور شفاهى این سخنان را شنیده اند؟
آرى اینان هدفى ندارند جز اینکه با این سخنان بى ارزش، منزلتِ شیعه را کم کنند، ولى پرده از ننگ دروغ پردازى خود برداشته اند .
و کسانى ـ بسان این نویسندگان ـ که درباره گروهى مى نویسند ، ولى چیزى از حالات و نشانه هاى آنان نمى دانند، یا مى دانند ولى تحریف مى کنند، مصداق این ضرب المثل عربى هستند: «حَنَّ قِدحٌ لیس منها»(3).
و گویا این دفاع کنندگانِ از ساحت مقدّس زید، گمان مى کنند که خوانندگان، به تاریخ اسلامى جاهل هستند و چیزى از آن نمى دانند، و حقیقت این سخن با دروغِ زینت شده، بر آنها پوشیده مى ماند.
آیا کسى نیست که از اینها بپرسد اگر زید نزد آنها و نزد قوم آنها در جانب بزرگى از علم و زهد است، پس با کدام کتاب یا کدام سنّت، گذشتگانِ آنها با او جنگیدند و او را کشتند و به صلیب کشیدند و سوزاندند و سر او را در شهرها چرخاندند؟!
آیا یوسف بن عمر که امیر دشمنان او و قاتل او بود ، از آنها و از قوم آنها نیست؟!
آیا فرمانده لشکر او ، عبّاس بن سعد از آنها نیست؟!
آیا قطع کننده سر شریف او ، فرزند حکم بن صلت، از آنها نیست؟!
آیا حجّاج بن قاسم که به یوسف بن عمر بشارت کشته شدن زید را داد، از آنها نیست؟!
آیا خراش بن حوشب که جسد زید را از قبر بیرون آورد (و نبش قبر کرد) از آنها نیست؟!
آیا ولید یا هشام بن عبد الملک که به سوزاندن بدن زید دستور داد، از خلفاى آنها نیست؟!
آیا زهرة بن سلیم که سر زید را به نزد هشام آورد از آنها نیست؟!
آیا هشام بن عبد الملک که سر زید را به مدینه فرستاد و نزد قبر پیامبر یک شبانه روز به دار آویخته بود از خلفاى آنها نیست؟!
آیا هشام بن عبد الملک نبود که به خالد قسرى نامه نوشت و او را سوگند داد که زبان و دست کمیت شاعر اهل بیت را به خاطر قصیده اى که در رثاى زید بن على و پسرش سروده است و بنى هاشم را ستایش کرده، قطع کند؟!
آیا کار گزار خلیفه آنها در مدینه ، محمّد بن ابراهیم مخزومى نبود که محفلهایى را در مدینه به مدّت هفت روز بر پا کرد و خطیبان در آنجا حاضر مى شدند و على و حسن و حسین و زید و شیعیان آنها را لعن مى کردند؟!
آیا حکیم بن اعور از شاعران قوم آنها نیست که مى گوید:
صَلَبنا لکم زیداً على جذعِ نخلة *** ولم نَرَ مهدیّاً على الجِذعِ یُصلَبُ
وقِستُم بعثمان علیّاً سفاهةً *** وعثمانُ خیرٌ من علیٍّ وأطیبُ!!
] ما براى شما زید را بر تنه درخت خرما به صلیب کشیدیم، و ما مهدى را ندیدیم که بر تنه درخت خرما به صلیب کشیده شود. و از روى سفاهت على را با عثمان مقایسه کردید در حالى که عثمان بهتر و پاکیزه تر از على بود[ .(4)
پی نوشتها :
1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .
2 ـ السنّة والشیعة : 52 .
3 ـ ] «حَنَّ» : صدا کرد ، «قِدح» : تیر ; اگر در تیردان تیرانداز تیرى مخالف تیرهاى دیگر وجود داشته باشد ، این تیر هنگام پرتاب شدن صدایى متفاوت با سایر تیرها دارد و معناى عبارت مذکور این است : «تیرى که از نوع سایر تیرها نیست صدا کرد» ، این ضرب المثل درباره کسى بکار مى رود که به قبیله اى که جزء آنها نیست ، افتخار مى کند ، یا به چیزى که در او نیست مدح و ستایش مى شود ; ر . ک : مجمع الأمثال 1/341 ، شماره 1018 ; و شرح نهج البلاغة ، شیخ محمّد عبده 3/30 ـ 31[ .
4. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 266.
ادعاى جعلى بودن روایت «هذا فاروق امّتى»
شیخ السلام بن تیمیه (حیف این لقب که به این آدم داده بشه) روایت پیامبر درباره على: «هذا فاروقُ اُمّتی ، یفرقُ بین أهلِ الحقِّ والباطلِ» [على معیار تشخیص امّت من است ، و اهل حقّ را از اهل باطل جدا مى سازد] و سخن ابن عمر که مى گوید : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» [در زمان پیامبر معیار شناخت منافق از غیر منافق براى ما بغض ورزیدن آنان نسبت به على(علیه السلام) بود]، هر دو حدیث جعلى است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است و هیچ یک از آن دو سند ندارد و در کتب معتبر نقل نشده است(1) .
در پاسخ مى گوییم: جامع ترین جمله اى که با این غفلت زده نادان مطابقت دارد ، این جمله است که پیش از او درباره شخص دیگرى گفته شده است : «اُعطی مقولا ولم یعط معقولا» [قدرت حرف زدن به او داده اند، ولى عقل به او نداده اند].
و لذا مى بینید که وى در کتابش بدون تعقّل حرف مى زند و بى ربط جواب مى دهد ; مثلاً آیت الله علاّمه حلّى جمله : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» را از ابن عمر نقل مى کند، ولى ابن تیمیّه مى گوید : این حدیث دروغ است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است، و اصلاً به عقلش نرسیده که راوى ، این سخن را به پیامبر نسبت نداده است و حقّش آن بود که این آقا آن را به ابن عمر نسبت مى داد نه به پیامبر . از آن گذشته این سخنى نیست که فقط ابن عمر گفته باشد ، بلکه گروهى دیگر از اصحاب نیز در این کلام با ابن عمر همراهند ; مانند :
1 ـ ابوذر غفارى; وى گفته است : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد رسول الله(صلى الله علیه وآله) إلاّ بثلاث : بتکذیبهم الله ورسوله ، والتخلّف عن الصلاة ، وبغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما در عهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)منافقان را با سه ویژگى مى شناختیم: 1 ـ تکذیب خدا و پیامبر 2 ـ تخلّف از نماز 3 ـ بغض على بن ابى طالب ] .
این روایت را خطیب در «متّفق»، و محبّ الدین طبرى در «ریاض»(2)، و جزرى در «أسنى المطالب»(3) ـ وى مى گوید : تصحیح این روایت از حاکم نقل شده است ـ و سیوطى در «الجامع الکبیر» و ترتیب آن،(4) نقل کرده اند .
2 ـ جابر بن عبد الله انصارى; وى مى گوید :«ما کنّا نعرف المنافقین إلاّ ببغض ـ أو ببغضهم ـ علیِّ بن أبی طالب» [ما منافقان را تنها با دشمنى و بغض آنها نسبت به على بن ابى طالب مى شناختیم] .
این روایت را احمد در «مناقب»(5)، و ابن عبدالبرّ در «استیعاب»(6) و در حاشیه «إصابه»، و حافظ محبّ الدین در «ریاض»(7)، و حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد»(8) نقل کرده اند .
3 ـ ابو درداء مى گوید : «إن کنّا نعرف المنافقین ـ معشر الأنصار ـ إلاّ ببغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنان با على بن ابى طالب مى شناختیم].
آن گونه که در «تذکره»(9) ابن جوزى آمده ، ترمذى این روایت را نقل کرده است .
و این سخنان ، بى پایه و دلیل نیست بلکه پشتوانه این سخنان کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره على(علیه السلام)است ; که ما برخى از آنها را ذکر مى کنیم :
1 ـ از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است: «والّذی فلق الحبّة وبرأ النسمة ، إنّه لعهد النبیّ الاُمیّ إلىّ : أنّه لایحبّنی إلاّ مؤمن ، ولا یبغضنی إلاّ منافق» [سوگند به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، همانا پیامبر امّى با من عهد بست که کسى جز مؤمن مرا دوست نداشته باشد و کسى جز منافق با من دشمنى نورزد ] .
مصدر و مدرک این روایت :
این روایت را این بزرگان اهل سنّت ذکر کرده اند: مسلم در «صحیح» ـ آن گونه که در «کفایه» آمده است ـ ترمذى در جامع خود ولى بدون جمله قسم ، گفته است : «این روایت حسن و صحیح است»; احمد در «مسند»; ابن ماجه در «سنن»; نسائى در «سنن» و «خصائص»; ابن حجر هیتمى در «صواعق»; ابن حجر عسقلانى در «فتح الباری»; و سیوطى در «جمع الجوامع» و «ترتیب آن» و . . .(10) .
شکل دیگر از این روایت :
امیر مؤمنان(علیه السلام) مى فرماید : «لو ضربتُ خیشوم المؤمن بسیفی هذا على أن یبغضنی ما أبغضنی ، ولو صببت الدنیا بجَمّاتها(11) على المنافق على أن یحبّنی ما أحبّنی ; و ذلک أ نَّه قضى فانقضى على لسان النبیّ الاُمّی(صلى الله علیه وآله)أ نَّه قال : یا علیُّ! لایبغضک مؤمنٌ ، ولایحبّک منافقٌ» [ مؤمن هرگز به من بغض نورزد گرچه بینى او را با این شمشیرم قطع کنم، و منافق نیز هرگز به من مهر نورزد گرچه تمام دنیا را به او بدهم; زیرا این حکمى حتمى بود که بر زبان پیامبر امّى جارى شد و فرمود: یا على! مؤمن هرگز به تو بغض نورزد و منافق نیز هرگز به تو مهر نورزد ] .
این روایت در «نهج البلاغه»(12) است ، و ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(13) مى گوید :
غرض حضرت از این فصل آن است که سخن پیامبر درباره او را به یاد آنان بیاورد .
2 ـ از امّ سلمه نقل شده است : رسول خدا مى فرمود : ««لا یحبّ علیّاً منافقٌ ولا یبغضه مؤمن»(14)[ هیچ منافقى به على مهر نورزد و هیچ مؤمنى او را دشمن ندارد ] .
3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى مى فرماید : «یا أیّها الناس اُوصیکم بحبِّ ذی قرنَیها ، أخی وابن عمّی علیِّ بن أبی طالب ، فإنّه لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(15) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .
4 ـ از ابن عبّاس نقل شده است: پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) نگاه کرد و فرمود : «لایحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق»(16) .
و این ، از جمله روایاتى است که امیر مؤمنان(علیه السلام) در روز شورا به آن استدلال کرده ، و فرمود : «أَنشُدُکم بالله هل فیکم أحدٌ قال(صلى الله علیه وآله) له : لا یحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق غیری؟ قالوا : اللّهم لا»(17) [ شما را به خدا سوگند مى دهم : آیا در میان شما کسى هست که پیامبر درباره او فرموده باشد : «تنها مؤمن او را دوست مى دارد ، و تنها منافق به او کینه مىورزد» ، همگى گفتند : بار خدایا ، نه] .
با این وصف سزاوار است که آتش فشان عقده هاى ابن تیمیّه از این حدیث منفجر گردد ، و این حدیث را هدف آماج تیرهاى تهمت قرار داده وبراى ناقص جلوه دادن مطلب و خدشه وارد کردن در آن، آن را برانداز و بالا وپایین نماید .
آرى ، پس از ملاحظه این روایات به ارزش گفتار بلکه سخن دروغ و من درآوردى ابن تیمیّه پى خواهیم برد، آنجا که مى گوید : «أنَّ الحدیثین لم یُروَ واحد منهما فی کتب العلم المعتمدة ، ولا لواحد منهما إسناد معروف» [هیچ یک از این دو روایت در کتاب علمى مورد اعتماد نقل نشده و سند معروفى ندارد] .
براى کسى که روایات صحیحه امامان و حافظان حدیث را غیر معتبر، و صحاح و مسانید خودشان را غیر علمى و غیر قابل اعتماد مى داند، همین بس که نشانِ نهایتِ جهل او، و بالاترین ننگ و عار براى هم فکرانش باشد . واقعاً انسان متحیّر است که او و همفکرانش با وجود چنین عقیده پست و سبکى در اثبات مذهب خود به چه چیزى مى خواهند چنگ بزنند؟!
(ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوب)(18)[ضعیف اند طلب کننده و آنچه طلب شده(19)].
پی نوشتها :
1 ـ منهاج السنّة 2 : 179 .
2 ـ الریاض النضرة 2 : 215 [3/167] .
3 ـ أسنى المطالب : 8 [ص 57] .
4 ـ کنز العمّال 6 : 390 [13/106 ، ح 36346] .
5 ـ مناقب علی، أحمد بن حنبل [ص 143 ، ح 208] .
6 ـ الاستیعاب 3 : 46 [ القسم الثالث/1110 ، شماره 1855] .
7 ـ الریاض النضرة 2 : 214 [3/167] .
8 ـ مجمع الزوائد 9 : 132.
9ـ تذکرة الخواصّ : 17 [ص 28] .
10 ـ صحیح مسلم [1/120 ، ح 131 ، کتاب الإیمان] ; کفایة الطالب [ص 68 ، باب 3] ; سنن الترمذی 2 : 299 [5/601 ، ح 3736] ; مسند أحمد 1 : 84 [1/135 ، ح 643] ; سنن ابن ماجه 1 : 55 [1/42 ، ح 114] ; السنن الکبرى 8 : 117 [5/47 ، ح 8153] ; خصائص أمیر المؤمنین : 27 [118 ، ح 100] ; الصواعق المحرقة : 73 [ص 122] ; فتح الباری 7 : 57 [7/72] ; کنز العمّال 6 : 394 [13/120 ، ح 36385] .
11 ـ [واژه «جمّات» در لغت عرب جایى از کشتى را گویند که آبهایى که از تخته هاى آن مى پاشد در آنجا جمع مى شود، و این واژه ، جمع «جمّ» است و «جمّ» به معنى «بسیار» آمده و منظور از آن در روایت این است که اگر همه دنیا را در دامن او بریزم او . . .] .
12 ـ نهج البلاغة : 477 ، حکمت 45 ; شرح نهج البلاغة [18/275 ، حکمت 108] .
13 ـ شرح نهج البلاغة 4 : 264 .
14ـ مراجعه شود : سنن ترمذى 2 : 213 [5/594 ، ح 3717] ، او صحّت روایت را تأیید کرده است; المصنّف ، ابن أبی شیبه [12/77 ، ح12163] ; المعجم الکبیر [23/375 ، ح 886]; الریاض النضرة [3/166]; کنز العمّال [11/599 ، ح 32884 ; 622 ، ح 33026] .
لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(1) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .
15ـ مناقب علیّ ، احمد بن حنبل [ص 214 ، ح 292] ; الریاض النضرة [3/166] ; شرح نهج البلاغة [9/172 ، خطبه 154] ; تذکرة الخواصّ [ص 28] .
16 ـ مراجعه شود: مجمع الزوائد حافظ هیثمى 9 : 133.
17 ـ مراجعه شود: حدیث مناشده [سوگند دادن حضرت آنان را در مناقب خوارزمی : 217[ ص 313، ح 314]. فرائد السمطین، امام حموینی [ 1/319، ح 251]. و شرح نتهج البلاغه، ابن ابی الحدید 2: 61[ 6/167] خطبه 73.
18ـ حج: 73
19ـ شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 311.
تهمت های ناروای بن تیمیه به شیعه در باب اصول دین
بن تیمیه می گوید : اصول دین نزد شیعه امامیّه چهار تاست : توحید ، عدل ، نبوت و امامت که آخرین اصل است ، و توحید و عدل و نبوّت پیش از آن است. و مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» و «عدم رؤیت خدا در آخرت» را جزء مسائل توحید مى شمارند ، و مسأله نفى و تکذیب قدرت خدا را در مبحث عدل مطرح مى کنند و معتقدند که خداوند نه قدرت بر هدایت کسى دارد و نه قدرت بر گمراهى او و نه قدرت بر انجام کارى ; چون غالباً کارى را که مى خواهد انجام نمى گیرد و کارى را که نمى خواهد انجام مى گیرد ، و مسائلى از این دست; بنابراین به خالقیّت و قادریّت و مشیّت او اعتقادى ندارند(1) .
در پاسخ مى گوییم: به اندازه اى این مرد جاهل است که فرق بین اصول دین و اصول مذهب را تشخیص نمى دهد و بدون آشنایى با عقاید دیگران آن را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد ، و معاد که از اصول دین است و تک تک شیعه به آن معتقد است را از قلم انداخته است . وانگهى ، اگر کسى امامت را از اصول دین بداند ، بى راهه نرفته است; چون خداى سبحان در آیه : (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ . . .)(2)[ سرپرست و ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند] ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) را در کنار ولایت خود و ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار داده ، و مراد از «مؤمنین» در آیه على(علیه السلام) است .
و همچنین در آیه : (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَرَضِیتُ لَکُمُ ا لاِْسْلامَ دِیناً)(3)[ امروز، دین شما را کامل کردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم; و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم] خداوند کمال دین را ولایت آن حضرت قرار داده است ، و این ، معنا ندارد مگر آنکه امامت از اصول دین شمرده شود ، به گونه اى که بدون آن دین ناقص ونعمتهاى خدا براى بندگان نا تمام خواهد بود ، و تنها با آن ، دین مورد پسندِ خدا یعنى اسلام به کمال خود مى رسد .
ونیز بر اساس آیه : (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)(4)[ اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد] مقام ولایت نزد خدا به اندازه اى اهمیّت دارد که اگر پیامبر آن را اعلام نکند در واقع وظیفه تبلیغ رسالت خود را انجام نداده است.
و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) شرط قبولى اعمال است و معناى اصل بودن آن ، چیزى جز این نیست ، و اصل بودن توحید و نبوّت نیز به همین جهت است ، و هیچ فرعى از فروع دین این ویژگى را ندارد . و گویا نزد قدماى اصحاب این معنا بدیهى بوده است ; از این رو وقتى دو نفر نزد عمر بن خطّاب نزاعى را مطرح کردند او [عمر ]گفت: این مرد (على) مولاى من و همه مؤمنان است و کسى که او مولایش نباشد مؤمن نیست(5). و این نیز بدیهى بوده است که بُغض او ـ صلوات الله علیه ـ نشانه نفاق و کفر ، و وجودش پس از پیامبر معیار شناخت مؤمن از غیر مؤمن ، و دشمنى با او نشانه بى ایمانى است.
و از اینکه بسیارى از احکام توحید و نبوّت در امامت جارى است ، اصل شمردن آن به واقع نزدیکتر است ، و عدم جریان اندکى از احکام آن دو به جهت حکمت و مصلحت اجتماعى ، مانع اصل بودنِ ولایت نخواهد بود .
امّا مسأله نفى صفات : اگر منظورش همان معنایى است که شیعه اراده کرده یعنى عین ذات بودن صفات و نفى زائد بودن آن بر ذات ، این عین توحید است . و امّا اگر منظورش نظریه نامربوط «معطّله»(6) باشد یقیناً شیعه از آن بیزار بوده و هست و عقیده زلال شیعه از این آلودگى ها پاک مى باشد .
و امّا مسأله مخلوق بودن قرآن : در کتابهاى عقاید با برهانِ صادق ، مفصّلاً ثابت شده است که قرآن همیشه با خدا نبوده تا در قدیم بودن شبیه خدا باشد .
امّا مسأله نفى رؤیت : نفى رؤیت همان نفى جسمیّت از خدا است که برهان راستین با پشتوانه قرآن و سنّت ، قاطعانه بر آن گواهى مى دهند.
و امّا سایر مسائلى که او به شیعه نسبت داده (نفى قادریت، خالقیت و مشیّت الهى) همگى دروغ محض است و شیعه از آغاز پیدایش تا کنون ، قائلان به آن را گمراه دانسته و مى داند .(7)
1ـ منهاج السنّة 1 : 23 .
2ـ مائده : 55 .
3ـ مائده : 3 .
4ـ مائده : 67 .
5ـ ر. ک: کتاب الریاض النضرة 2: 170[ 3/115] ; ذخائر العقبى محبّ طبرى : 68 ; مناقب خوارزمى: 97 [ص 160، ح 191] ; الصواعق المحرقه : 107 [ص 179] . و در الفتوحات الاسلامیّة 3 : 307 آمده است : «روزى على(علیه السلام) درباره مردى اعرابى قضاوت کرده حکمى صادر فرمود ، ولى اعرابى راضى نشد . عمر بن خطّاب او را فراخواند و به او گفت : «ویلک إنّه مولاک ومولى کلّ مؤمن ومؤمنة» [واى بر تو مگر نمى دانى که او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است] .
6ـ [«معطّله» : در اصطلاح اشاعره ، عبارتند از معتزله ; زیرا ذات خداوند را از توصیف به صفات تعطیل مى کنند . و بر کسانى که عقل را از معرفت و تحصیل معارف تعطیل مى دانند ، نیز اطلاق مى شود ; دلیل اینها این است که خداوند ، عقل را براى اقامه عبودیّت به انسان داده است نه براى ادراک ربوبیّت ، واگر کسى آنچه را که براى اقامه ربوبیّت به او داده شده (عقل) ، را در ادراک ربوبیّت مشغول کند ، هم عبودیّت را از دست مى دهد و هم به ربوبیّت نمى رسد ; ر . ک : رسائل و مقالات ، آیت الله سبحانى/265] .
7. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.
شیعیان واقعی
در کتاب شریف بحارالانوار، جلد 15، صفحه 164 از امام محمد باقر روایت شده :
بَلِّغْ شَیعتَى عَنّى السَّلامَ وَاَعْلِمهُمْ اَنَّهُ لا قَرابَةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لا یُتَقَرَّبُ اِلَیْهِ اِلاّ بِالطّاعَةِ لَهُ(1)
سلام مرا به شیعیان من برسان و به آنها بگو میان ما و خداوند خویشاوندى نیست، بلکه تنها راه نزدیکى به خدا اطاعت فرمان اوست.
شیعیان واقعی چه سعادت بزرگی نصیبشان شده که امام معصوم در هر عصر و دوران به آنها سلام و درود میفرستد ، بسیار هستند که گمان مى برند تنها ادعاى تشیع و علاقه به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى نجات و سعادت آنها کافى است، گویا با این ادعا جزء خویشاوندان امامان خواهند شد، آنها هم خویشاوندى خاصى با خدا دارند و با توصیه و پارتى بازی کارها دست مى شود فکر میکنند مثلا با برخی مدیران در ادارات روبر هستند ، در حالى که تنها پیوندى که بر روابط مخلوق و خالق حکومت مى کند رابطه اطاعت و انجام وظیفه است، هرکس مطیع فرمان او باشد از همه نزدیکتر و هرکس عصیان کند از همه دورتر است، هرکس که باشد خواه سید قریشی یباشد یا برده حبشی پس برادر و خوهار دینی ، به صرف اینکه نام شیعه را داری به خودت مغرور نباش بلکه سعادت در گروه اعمال صالح است و این همان چیزی است که اهل بیت سلام الله علیهم به آن سفارش کرده اند .
در کتاب تحف العقول از امام سجاد روایت شده :
اَلا وَ اِنَّ اَبْغَضُ النَّاسِ اِلَى اللهِ مَنْ یَقْتَدىِ بُسنَّةِ اِمام وَلا یَقْتَدى بِاَعْمالِهِ
منفورترین مردم در پیشگاه خدا آن کسى است که امام و پیشوایى را به امامت پذیرفته، ولى از اعمال او پیروى نمى کند.
یکى از بزرگترین عیوب انسان جدایى «اعتقاد» و «عمل» اوست، دم از عقیده به چیزى مى زند اما عملا اثرى از آن اعتقاد از او دیده نمى شود.
ایمان به خدا دارد، اما مراقبت دائمى او را در اعمال خویش عملا منکر است، عقیده به دادگاه بزرگ خدا در رستاخیز دارد امّا عملا هیچ گونه آمادگى اخلاقى براى آن ندارد.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را بزرگترین پیامبر، و امیرمؤمنان على(علیه السلام) را بالاترین مولا و رهبر، مى داند اما کمترین شباهتى از نظر اعمال با آنها ندارد، خلاصه عقیده او در مسیرى است و اعمال او در مسیر دیگر!
اللهم اجعل محیای محیا محمدا و آل محمد و مماتی ممات محمدا و آل محمد و احشرنا مع محمدا و آل محمد
معرفی برخی کتابهای فارسی مفید در زمینه وهابیت
1. وهابیت مبانی فکری و کارنامه عملی، آیت الله جعفر سبحانی.
2. توسل یا استمداد از ارواح مقدسه، جعفر سبحانی.
3. آئین وهابیت، جعفر سبحانی.
4. تاریخچه و نقد بررسی عقاید و اعمال وهابی ها (ترجمه به فارسی کتاب کشف الارتیاب سید محسن امین).
5. این است آئین وهابیت، ابراهیم سید علوی.
6. وهابیت و ریشه های آن، نور الدین مدرس چهار دهی.
7. وهابیان بررسی و تحقیق گونه ای درباره عقاید و تاریخ وهابی، علی اصغر فقیهی.
8. پیشینه سیاسی فکری وهابیت، دری.
9. وهابی ها، ابراهیم سید علوی.
10. نقد و تحلیل پیرامون وهابیگری، همایون همتی.
11. فتنه وهابیت، همایون همتی، ترجمه کتاب فتنه الوهابیه احمد بن زینی دحلان).
12. تحلیل نو بر عقاید وهابیان، محمد حسن ابراهیمی.
13. نقدی بر اندیشه وهابیان، موسوی قزوینی، ترجمه طارمی.
14. عصمت انبیاء، قیصر تمیمی.
15. شفاعت و زیارت، کانون اندیشه جوان.
16. سخنی چند با موحدین، مصطفی نورانی.
17. دلیل واقعی در جواب وهابی ها، حسین عرب باغی.
18. فرقه وهابی و پاسخ به شبهات آنها، علی دوانی (ترجمه کتاب البراهین الجلیه حسن حاج آغا میری قزوینی حائری).
19. الوجیزه فی رد الوهابیه، علی بن علی رضا خوئی (وی این کتاب را هم به فارسی و هم به عربی نوشته اند).
20. آئین جعفری، هادی نوری.
21. فجایع الدهور فی انهدام القبور، ابوالحسن دولت آبادی.
22. پاسخ به شبهات وهابیت در پرتو شریعت، عباسعلی زارعی سبزواری، در 2 جلد.
23. برگی از جنایات وهابی ها، مرتضی رضوی، ترجمه، ضیائی.
24. وهابیت ایده استعمار ، مسترهمفر، مترجم، علم الهدی.
25. اشتباه بزرگ وهابی ها، عیسی اهری.
26. تاریخ وهابیه، محمد حسین قریب گرگانی.
27. نگاهی اجمالی برشبهات وهابیت، مفید حسینی کوهساری.
28. نگاهی اجمالی بر عقاید وهابیت، علی فلاح زرومی.
29. شناخت وهابیت تاریخچه و تحولات و افکار، صحبت الله سلطانیان.
30. هجوم وهابیان به مدینه منوره، ایوب صبری پاشا و علی اکبر مهدی پور.
31. وهابیت و علمای اسلام، داود الهامی.
32. وهابیت و تاریخچه پیدایش آن، نغمه خسروی.
33. تخریب بقیع به روایت اسناد، علی قاضی عسکر.
34. شبهات وهابیت، سید علی سید ابراهیمی.
35. مطالبی پیرامون آئین وهابیت، جوزدانی.
36. محاصره مکه توسط وهابی ها، داود الهامی.
37. ابزارهای تبلیغی وهابیت در زمان حاضر، احسان نجفی سمنانی.
38. بنیان گذاران عقاید وهابیت، داود الهامی، در 2 جلد.
39. توحید و شرک در نگاه شیعه و وهابیت، احمد عابدی.
40. مخالفت وهابیت با قرآن و سنت، عمر عبدالسلم.
41. استیلای وهابیه مکه مشرفه را، علی قاضی عسکر.
و لا تنسونا من صالح دعائکم
از سنّت هاى بیستم صفر و اربعین حسینى زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام)است. در روایتى از امام حسن عسکرى(علیه السلام) آمده است: «نشانه هاى مؤمن پنج چیز است: به جا آوردن پنجاه و یک رکعت نماز در هر شب و روز (17 رکعت نماز واجب و 34 رکعت نافله) و زیارت اربعین (امام حسین(علیه السلام)) و انگشتر بر دست راست نهادن، و پیشانى را به هنگام سجده، بر خاک گذاردن و بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند گفتن».(1)
همچنین براى این روز زیارت مخصوصى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است.(2)
از گذشته دور تا زمان ما، هر زمان که شیعیان فرصتى پیدا مى کردند، روز اربعین حسینى را به کربلا مى رفتند و با شور و هیجان و اخلاص، آن حضرت را زیارت مى نمودند. در این سال ها نیز میلیون ها عاشق دلسوخته اربعین را به کربلا مى روند و شهیدان کربلا را زیارت مى کنند.
اکنون پرسش آن است که چرا چنین زیارتى در این روز مستحب شمرده شد؟
مرحوم علاّمه مجلسى در زاد المعاد مى نویسد: «چون جابر که از بزرگان صحابه بود، اساس این کار را گذاشت، مى تواند دلیل فضیلت زیارت آن حضرت در این روز شده باشد» ولى با این حال، احتمال مى دهد وجوه دیگرى داشته باشد که بر ما مخفى است.(3)
امّا به نظر مى رسد که نمى تواند این همه اهتمام نسبت به زیارت اربعین و آن را از علائم مؤمن شمردن و نقل زیارت نامه اى مخصوص از سوى امام صادق(علیه السلام)، به صرف زیارت آن حضرت از سوى جابر بن عبدالله انصارى در اربعین باشد; به ویژه آنکه زیارت اربعین ویژه امام حسین(علیه السلام) است و درباره هیچ یک از دیگر معصومان چنین زیارتى وارد نشده است. بلکه همانطور که دانشمند بزرگ و محقّق شهیر ابوریحان بیرونى گفته است: «وَفِی الْعِشْرینَ رُدَّ رَأْسُ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)إلى جُثَّتِهِ حَتّى دُفِنَ مَعَ جُثَّتِهِ، وَ فیهِ زِیارَةُ الاَْرْبَعینَ; در بیستم صفر سر مطهّر امام حسین(علیه السلام) به پیکرش بازگردانده شد و همراه آن به خاک سپرده شد و در همین روز زیارت اربعین وارد شده است»،(4) زیارت اربعین پس از الحاق سر آن حضرت به بدنش در روز بیستم صفر، سنّت گردید و مى دانیم سر مبارک آن حضرت توسط امام سجاد(علیه السلام) به کربلا آورده شد; لذا به نظر مى رسد که این همه اهمیّت زیارت اربعین نه به خاطر زیارت آن حضرت توسط جابر عبدالله انصارى در چنین روزى است، بلکه به سبب الحاق سرهاى شهدا در این روز توسط امام سجاد(علیه السلام) و زیارت آن قبور پاک، توسط امام(علیه السلام) و کاروان حرم حسینى در اربعین است و این عمل، از شعائر مهم شیعه و در کنار 51 رکعت نماز و سجده بر خاک، مطرح شد.
از این رو، علاّمه مجلسى در زادالمعاد مى نویسد: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، آن است که امام زین العابدین(علیه السلام) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلاى معلّى وارد شدند و سرهاى مطهّر شهداء را به بدن هاى ایشان ملحق کردند».(5) هرچند خود او ورود آنها را در بیستم صفر به کربلا بعید مى داند، ولى سخنان وى نشان مى دهد که در زمان مرحوم علاّمه مجلسى نیز این نکته مشهور بوده است که اهمیت زیارت اربعین، به سبب زیارت شهداى کربلا و الحاق سرها به بدن ها توسط امام زین العابدین(علیه السلام) بوده است.
در نتیجه با توجه به این نکته که اربعین فى حدّ نفسه امتیازى ندارد، آن گونه که شب هاى جمعه و نیمه شعبان و لیالى قدر و عیدَیْن و عرفه، بر سایر ایام و لیالى امتیاز دارند، باید در اربعین امام حسین(علیه السلام)حادثه ویژه اى اتفاق افتاده باشد که آن را از سایر روزهاى قبل و بعدش ممتاز ساخته باشد و این جز با الحاق سرهاى شهدا به بدن هایشان و زیارت قبور شهدا توسط امام سجاد(علیه السلام) و کاروان همراه،نمى تواند باشد.
* * *
امّا مسأله بُعد مسافت و توقف طولانى مدت در شام که اشکال عمده اى براى تحقق چنین حادثه اى شمرده شده را مى توان این گونه پاسخ داد:
در کتاب هاى متعددى آمده است که روز ورود کاروان اسیران به شام، روز اوّل صفر بوده است که پیش از این به آن اشاره شد، و بنى امیه نیز آن روز را براى خود عید قرار دادند.(6)
مرحوم حاج شیخ عباس قمى نیز مى نویسد: «شیخ کفعمى و شیخ بهائى و محدّث کاشانى گفته اند: روز اوّل صفر، سر حضرت سیّدالشهداء را به شام آوردند و بنى امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید...».(7)
چنانکه گذشت کاروان اسیران نیز همراه با سرها وارد شام شدند; بنابراین، آنها روز اوّل صفر در شام بودند.
امّا زمان حضور آنان در شام، آنگونه که سیّد در اقبال نوشته و آن را یک ماه دانسته است، بعید به نظر مى رسد; زیرا نقل شده است که پس از خطبه هاى حضرت زینب و امام سجّاد(علیهما السلام) و تغییر اوضاع شام، کاروان اهل بیت(علیهم السلام) از یزید اجازه گرفتند که در شام عزادارى کنند و آنها به مدت چند روز مجلس عزا بپا داشتند تا آنکه به یزید گفته شد، مصلحت نیست اهل بیت امام حسین(علیه السلام) را در این شهر نگه دارید; آنها را مهیاى سفر حجاز کن; و او نیز چنین کرد.(8)
مرحوم شیخ مفید نیز مى نویسد: پس از اتمام جلسه یزید، دستور داده شد که آنها را در خانه اى نزدیک قصر یزید اقامت دهند، سپس مى افزاید: «فَأَقامُوا أَیّاماً ثُمَّ نَدَبَ النُّعْمانَ بْنَ بَشیر...; چند روزى در آنجا اقامت گزیدند، سپس نعمان بن بشیر را فرا خواند و دستور داد آنها را آماده رفتن کند».(9)
مورّخ معروف «طبرى» مى نویسد: «آنها به مدت سه روز (در شام) مراسم ماتم بر پا کردند».(10)
بنابراین، اقامت آنها در شام به مدت یک ماه جز توسط سیّد در اقبال نقل نشده است و با توجه به وضع شام و افشاگرى هاى اهل بیت به نظر نمى رسد که مصلحت دستگاه اموى در آن بود که اهل بیت(علیهم السلام)را مدت طولانى در شام نگه دارند و سخن کسانى که مى نویسند ایامى چند در آنجا بودند، صحیح تر است.
در نتیجه اگر از روز ورود آنها به شام که اوّل صفر بوده و حضور در مجلس یزید و آنگاه ماندن حداکثر هفت روز را بپذیریم، باید اهل بیت(علیهم السلام) را دوازده روز مانده به بیستم صفر از شام حرکت داده باشند، و این مدتِ زمانى، براى رسیدن کاروان از شام به کربلا کافى است; زیرا:
1. جناب سید بن طاووس با آنکه در اقبال ورود کاروان اهل بیت(علیهم السلام) را در اربعین به کربلا بعید مى داند، ولى مى نویسد: «رفت و برگشت از کوفه به شام بیست روز طول مى کشد».(11) بنابراین در مدت 12 روز مى توان از شام به کربلا رسید.
2. در تاریخ آمده است: آنگاه که مروان بن حکم، سردار سپاهش عامر بن ربیعه را با یکصد هزار لشکر از شام براى جنگ با مختار اعزام کرد، آنها در مدت ده روز به کوفه رسیدند.(12)
بدیهى است، اگر بتوان لشکرى یکصد هزار نفرى را طىّ مدت ده روز به کوفه رساند، رسیدن کاروانى کوچک در مدت 12 روز به کربلا مشکلى ندارد.
مرحوم شهید قاضى طباطبایى موارد متعدد تاریخى ذکر کرده است که مى توان مسیر شام به عراق را در کمتر از ده روز طى کرد و حتى از مرحوم سید محسن امین نویسنده کتاب اعیان الشیعه نقل مى کند: راهى میان شام و عراق است که مستقیم است و عرب هاى عقیل در زمان ما از آن راه مى روند و در مدت یک هفته به عراق مى رسند.(13)
3. امام حسین(علیه السلام) مسیر میان مدینه و مکه را که حدود 470 کیلومتر است به مدت پنج روز پیمود، زیرا آن حضرت دو روز مانده به پایان ماه رجب از مدینه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شد.(14) بنابراین، مسیر شام تا کربلا که قریب 600 کیلومتر است را مى توان به راحتى در مدت ده روز پیمود (دقت کنید!).
* * *
به هر حال، از مجموع شواهد و قرائن و کلماتى که از عالمان و محقّقان ذکر شد، مى توان ورود اهل بیت(علیهم السلام) را در روز اربعین به کربلا تقویت کرد و سخنان آنان که معتقدند کاروان اهل بیت(علیهم السلام) با جابر و همراهانش در کربلا ملاقات کردند و به عزادارى پرداختند، پذیرفت. و اگر جناب سید بن طاووس در اقبال آن را بعید مى شمرد مشکلى ایجاد نمى کند، چرا که ایشان با فرض ماندن آنها به مدت یک ماه در شام، ورود آنها را در روز اربعین به کربلا نمى پذیرد، همان گونه که ورودشان را در این تاریخ به مدینه نیز قبول ندارد; ولى هنگامى که ثابت شد، کاروان اسرا کمتر از ده روز در شام مانده اند، پذیرش سخن سید بن طاووس در لهوف که ورود آنها را به کربلا همزمان با ورود جابر از قول راوى نقل کرده، به حقیقت نزدیک تر است.
در واقع، سیدبن طاووس در تاریخ معتبرى این حادثه را دیده بود و آن را در لهوف نقل کرده، ولى بعداً که در تاریخ دیگرى خوانده است آنها به مدت یک ماه در شام مانده اند، ورود کاروان اهل بیت(علیهم السلام)را در روز اربعین به کربلا ناممکن دانسته است. در نتیجه، با ردّ سخن آنان که اقامت یک ماهه را در شام مطرح کرده اند، موضوع ورود اهل بیت(علیهم السلام) در اربعین سال 61 به کربلا تثبیت مى شود.
طبیعت امر نیز اقتضا مى کند که این کاروان قبل از رفتن به مدینه بار دیگر با آسودگى به کربلا بروند و با قبور شهدا تجدید دیدار نمایند.
مرحوم حاج میرزا ارباب (از علماى معروف قم) مى نویسد: «به حسب عادت بعید مى نماید که آن قافله دل شکسته که با اکراه و اضطرار از کربلا کوچ کردند و از گریه و سوگوارى منع شدند و اجساد شریفه شهداى خود را در مقابل آفتاب دیدند، بدون آگاهى برحال مقابر مقدّسه و اطلاع بر حال، به مدینه رجوع کنند و به زیارت آن تربت مقدّسه فائز نشده، برگردند».(15)
1 . مصباح المتهجد، ص 787 و اقبال، ص 589.
2. رجوع کنید به: مفاتیح نوین، زیارت اربعین، (ص 393).
3. زاد المعاد، ص 402.
4. الآثار الباقیة، ص 331.
5. زادالمعاد، ص 402.
6. شهید آیت الله قاضى طباطبایى مى نویسد: در برخى از کتاب هاى معتبر آمده است که 15 ماه محرم اسرا را از کوفه حرکت دادند و در حدود ده تا پانزده روز به شام رسیدند. (تحقیق درباره اربعین، ص 23).
7. نفس المهموم، ص 239.
8. نفس المهموم، ص 263 و 265.
9. ارشاد مفید، ص 480.
10. تاریخ طبرى، ج 4، ص 353.
11. اقبال، ج 3، ص 101.
12. تحقیق درباره اربعین، ص 21.
13. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به: تحقیق درباره اربعین، ص 18-30.
14. ارشاد مفید، ص 375 و 377; و مقتل الحسین مقرّم، ص 140.
15. اربعین حسینیه، ص 242 ـ 243.
بسم الله الرحمن الرحیم
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل الیبت و یطهرکم تطهیرا
فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت جواد الائمه امام همام حضرت محمد بن علی علیه و عای آبائه و اجداده و اولاده جمیعا سلام الله را به تمام مومنین و مومنات تعزیت عرض مینماییم
و لا تنسونا من صالح دعائکم.