خواندن كتب ضاله
البتّه اسلام دين علم و دانش است; و اين دين آسمانى، انسانها را به فرا گرفتن علوم و توسعه بخشيدن و همگانى ساختن آن تشويق مى كند. تكامل و پيشرفت فرد و اجتماع را در فرا گرفتن دانش مى داند; ولى در عين حال اسلام به يك نكته اساسى توجّه كامل دارد و آن نكته اين است كه همان طور كه بايد جامعه را از عوامل خطرهاى مادّى مانند بيمارى هاى واگيردار حفظ كرد، بايد ازعوامل انحراف هاى فكرى و معنوى نيز حفظ نمود.
در تمدّن ماشينى امروز، افراد آزاد هستند كه هر نوع عقيده و فكر و انحرافى را تا آن جا كه مخلّ به نظام مادّى اجتماع نيست، بپذيرند; ولى در اسلام اين طور نيست. اسلام مى خواهد جامعه اى به وجود آورد كه در مسير تكامل معنوى و اخلاقى پيش برود. اين كار ميسّر نمى شود جز از اين راه كه با عوامل انحراف فكرى و اخلاقى مبارزه كند و نگذارد اين عوامل بر زندگى مردم مسلّط شود.
با توجّه به اين اصل اساسى، بخوبى معلوم مى شود كه چرا اسلام، خواندن كتب گمراه كننده را كه به عقايد و افكار صحيح و يا به اخلاق سالم لطمه مى زند، ممنوع ساخته است. اگر خواندن اين نوع كتب و نوشته ها براى همگان آزاد باشد، مردم چه تضمينى براى نگهدارى افكار و اخلاق خود از انحراف دارند؟ هرگز نبايد قدرت تلقين و تبليغ را ناديده گرفت و چه بسا اين نوع نوشته ها از راه تلقين و تبليغ، مسير زندگى افراد را بكلّى منحرف سازند; چه بسيارند جوانانى كه بر اثر كتب منحرف كننده و رمان هاى عشقى و جنايى رسوا و خطرناك، در پرتگاه فساد و سقوط اخلاقى افتاده اند.
به اين علل ياد شده است كه اسلام اجازه نداده كتب گمراه كننده، بطور آزاد در اجتماع نشر شود و مورد مطالعه همگان قرار گيرد; ولى بر همين اساس كه اين دين طرفدار علم و دانش است، خواندن و مطالعه اين گونه كتاب ها را بر دانشمندانى كه قدرت دارند حقّ و باطل را با ميزان عقل تواناى خود از هم بشناسند، حرام نكرده است. دانشمندان نه تنها مى توانند اين گونه كتاب ها را مورد مطالعه قرار دهند، بلكه بر دانشمندان اسلامى مطالعه آنها واجب و لازم است تا بتوانند منطق مخالفان را كه در اين كتب آمده است به دست آورند و با آن مبارزه كنند و چگونگى منطق و راه و روش تبليغ دشمنان را بشناسند و از راه صحيح و مؤثّر در مبارزه با آن بكوشند.
در تاريخ اسلام مذاكرات زيادى ميان پيشوايان دينى و طرفداران عقايد غير اسلامى واقع شده كه مؤلّفينى از قبيل مؤلّف كتاب «احتجاج طبرسى»(1) به جمع آورى اين نوع بحث ها پرداخته اند; و اين خود نمونه اى از اين است كه تحريم «كتب ضالّه» در اسلام به معناى كشتن آزادى فكر و مخالفت با دانش نيست; و پيشوايان دينى همواره اين گونه عقايد را از راه منطق و بحث آزاد پاسخ گفته اند، نه از راه ايجاد اختناق فكرى و عقيده اى.
1. نگارش احمد بن علىّ بن ابى طالب، متوفّاى حدود سال 550 - اين كتاب بطور مكرّر چاپ شده است و روشنگر گوشه اى از علوم اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد.
ديدگاه اسلام در مورد همجنس گرائى
در قرآن مجيد در سوره هاى «اعراف»، «هود»، «حجر»، «انبياء»، «نمل» و «عنكبوت» اشاراتى به وضع قوم لوط و گناه شنيع آنها شده است، منتها در هر مورد، تعبيرش با مورد ديگر متفاوت است، در حقيقت هر كدام از اين تعبيرات، به يكى از ابعاد شوم اين عمل ننگين اشاره مى كند:
در سوره «اعراف» مى خوانيم كه لوط به آنها مى گويد: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ: «شما جمعيتى اسرافكاريد».(1)
در سوره «انبياء» مى خوانيم: وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْء فاسِقِينَ: «ما لوط را از قريه اى كه «خبائث» انجام مى داد رهائى بخشيديم، آنها قوم بد و فاسقى بودند».(2)
در آيه مورد بحث نيز خوانديم، كه لوط به آنها مى گويد: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ: «شما جمعيت تجاوزگرى هستيد».
در سوره «نمل» آمده است: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ: «شما قومى جاهل و نادانيد».(3)
و در سوره «عنكبوت» آيه 29 از زبان لوط چنين آمده است كه به آنها مى گويد: أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ: «شما به سراغ مردان مى رويد و راه فطرت و نسل انسان را قطع مى كنيد».
به اين ترتيب، اين عمل زشت تحت عنوان «اسراف»، «خبيث»، «فسق»، «تجاوز»، «جهل» و «قطع سبيل» مطرح شده است.
«اسراف» از اين نظر كه، آنها نظام آفرينش را در اين امر فراموش كرده و از حدّ تجاوز نمودند، و تعدى نيز به همين خاطر بر آن اطلاق شده است.
«خبيث» به معنى كار يا چيز آلوده اى است كه طبع سالم آدمى از آن تنفر دارد، و چه عملى از اين عمل تنفر آميزتر است.
«فسق» به معنى خروج از اطاعت پروردگار، و برهنگى از شخصيت انسانى است كه از لوازم حتمى اين كار است.
«جهل» به خاطر بى خبرى از عواقب شومى است كه اين عمل براى فرد و جامعه دارد.
و بالاخره «قطع سبيل» نتيجه شوم اين عمل را كه در صورت گسترش منتهى به قطع نسل انسانى مى گردد; چرا كه تدريجاً علاقه به جنس موافق جانشين علاقه طبيعى به جنس مخالف مى شود مى باشد.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: لا يَجِدُ رِيْحَ الْجَنَّةِ زَنُوقٌ، وَ هُوَ الْمُخّنَّثُ!: «بوى بهشت به مشام كسى كه مورد همجنس گرائى واقع مى شود نخواهد رسيد»!
در حديث ديگرى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه: «لواط را در سر حدّ كفر معرفى فرموده است».
و در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در فلسفه تحريم همجنس گرائى چنين آمده است:
عِلَّةُ تَحْرِيمِ الذُّكْرَانِ لِلذُّكْرَانِ، وَ الإِنَاثِ لِلاْ ِنَاثِ، لِما رُكِّبَ فِي الإِنَاثِ وَ ما طُبِعَ عَلَيْهِ الذُّكْرَانُ، وَ لِمَا فِي إِتْيَانِ الذُّكْرَانِ لِلذُّكْرَانِ، وَ الإِنَاثِ لِلاْ ِنَاثِ، مِنِ انْقِطَاعِ النَّسْلِ، وَ فَسَادِ التَّدْبِيرِ، وَ خَرَابِ الدُّنْيَا:
«فلسفه تحريم مردان بر مردان و زنان بر زنان اين است كه: اين امر بر خلاف طبيعتى است كه خداوند براى زن و مرد قرار داده (و مخالفت با اين ساختمان فطرى و طبيعى، سبب انحراف روح و جسم انسان خواهد شد) و به خاطر اين است كه: اگر مردان و زنان همجنس گرا شوند، نسل بشر قطع مى گردد، و تدبير زندگى اجتماعى به فساد مى گرايد، و دنيا به ويرانى مى كشد».
اين مسأله تا به آنجا از ديدگاه اسلام زشت و ننگين است، كه در ابواب حدود اسلامى، حدّ آن بدون شك اعدام شمرده شده است، و حتى براى كسانى كه مراحل پائين تر همجنس گرائى را انجام مى دهند، مجازات هاى شديدى ذكر شده، از جمله:
در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَبَّلَ غُلاماً مِنْ شَهْوَة أَلْجَمَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِلِجَام مِنْ نَار:
«كسى كه پسرى را از روى شهوت ببوسد خداوند در روز قيامت لجامى از آتش بر دهان او مى زند»!.
مجازات كسى كه مرتكب چنين عملى شود، از سى تا 99 تازيانه ذكر شده است.
به هر حال، شك نيست كه انحراف جنسى از خطرناكترين انحرافاتى است كه ممكن است در جوامع انسانى پيدا شود; چرا كه سايه شوم خود را بر همه مسائل اخلاقى مى افكند، و انسان را به انحراف عاطفى مى كشاند.(4)
1 ـ اعراف، آيه 81.
2 ـ انبياء، آيه 74.
3 ـ نمل، آيه 55.
4. تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 344.
آيا حضرت عيسي آخرين صحابي حضرت رسول است؟
براى روشن شدن جواب به نكاتى تحت عنوان مقدمه اشاره مى شود:
1ـ تعريف صحابى در لغت و اصطلاح عامه و خاصه، در لغت صاحب و ملازم بودن با انسان يا مكان و يا حيوان را گويند و فرق نمى كند مصاحبت با بدن باشد يا همت و در عرف مصاحب به كسى مى گويند كه مدت زيادى با كسى همراه بوده باشد([1]).
از نظر عامه:
1ـ سيد بن مسيب: صحابى كسى است كه لااقل يكى دو سال و يا يكى دو جنگ با حضرت بوده باشد([2]).
2ـ صاحب غوالى: صحابى بر كسى كه يك ساعت با حضرت بوده صدق مى كند ولى در عرف به كسى كه زياد همراه حضرت بوده گفته مى شود([3]).
3ـ ابن عبدالبر، «نثبت عدالة جمعيهم» همه صحابه را عادل مى دانيم([4]).
از نظر شيعه:
1ـ صحابى طبق اقتضاى لغت و شواهد قرآنى، و حديث، كسى را گويند كه معاشر با آن حضرت بوده خواه مسلم يا كافر باشد متقى و مؤمن يا فاسق و منافق باشد([5]).
2ـ صحابه در قرآن، به چند گروه تقسيم مى شود. الف) الا سابقون الاولون([6]). ب) بيعت كنندگان تحت شجره([7])، مهاجرين([8])، اصحاب فتح([9])، منافقين معروف([10]) و مخفى([11]) و...
3ـ در قرآن دستور داده كه آنچه را نمى دانيد ا زاهلش سؤال كنيد([12]) و در روايات هم سفارش شده است([13]) اما در مواردى سؤال نهى شده است.
1ـ سؤال از چيزى كه فهميدن آن باعث ناراحتى انسان مى شود([14]).
2ـ سؤال آزمايشى و تعنّتى([15]) كه ديگرى را بخواهيم بفهميم چند مرده حلاج است.
3ـ سؤال براى خودنمائى([16]) و سؤالاتى كه ثمره دنيوى و اخروى ندارد و فائده در آن نيست، بعد از اين مقدمه اولا بايد گفت كه سؤال خيلى روشن نيست در واقع سؤال به اخبار (خبر دادن) بيشتر شباهت دارد تا انشاء و گذشته از اين بر فرض حضرت مسيح صحابى شد و يا نشد ثمره چه مى شود؟ بنظر مى رسد كه نتيجه اى آنچنانى ندارد و ثانياً: طبق تعريفى كه از صحابى بودن ارائه شد، كه صحابى كسى است كه با پيامبر (ص) ملازم بوده باشد مخصوصاً تعريف سيد بن مسيب مسيح (ع) جزء صحابى قرار نمى گيرد، آيا صرف يك برخورد با شخصى، باعث مى شود كه آن شخص مصاحب و صحابى بحساب آيد، مثلا مسيحيان نجرآن كه براى مباهله نزد حضرت آمدند، جزء صحابى هستند، با اينكه بيش از يك برخورد نداشته اند؟ و يا جبرائيل جزء صحابى است؟ و همچنين سفيران بعضى از كشورها كه با حضرت فقط يك برخورد بيشتر نداشتند جزء صحابه بحساب مى آيند؟ همچنين حضرت بعضى از گناهكاران امتش را با وضع زننده اى در شب معراج ديد آيا آنها هم جزء صحابى مى شوند([17])؟
ثالثاً: بر فرض اينكه يك برخورد با شخص باعث صحابى بودن بشود در برخوردهاى طبيعى دنيوى است نه در يك برخورد معجزه آسا والا حضرت در بيت المعمور نماز جماعت خواند ملائكه و تمام پيامبران([18]) به او اقتدا كردند؟
بايد همه ملائكه ها و انبياء جزء صحابى حضرت بحساب آيند نه فقط حضرت مسيح (ع) چنانكه زمخشرى تصريح دارد كه حضرت با همه انبياء ملاقات كرد «و انه لقى الانبياء و بلغ بيت المعمور([19])» گذشته از اينكه در بين علماى عامه اختلاف است كه معراج در خواب بوده يا بيدارى؟ در بيدارى هم جسمانى بوده و يا روحانى([20]) لذا مساله مشكلتر مى شود هر چند از نظر علماى شيعه معراج در بيدارى و جسمانى بوده است([21]) و در روايات شيعه داريم اولين و آخرين، نبيين و مرسلين پشت سر حضرت نماز خواندند([22]) و با ابراهيم و موسى و مسيح([23]) و يوسف و صالح و ادريس([24]) حضرت سلام و صحبت فرمودند آيا مى شود گفت همه اولين و آخرين و همه انبياء و... صحابى پيامبرند؟
بلى از نظر ما شيعيان حضرت مسيح(ع) جزء اصحاب و ياران حضرت حجة (عليه السلام) بحساب مى آيد، در دوران ظهور چنانكه در روايت مى خوانيم «هو مهدى هذه الامة الذى يقتدى خلفه عيسى بن مريم([25])» او مهدى اين امت است كه حضرت عيسى پشت سرش نماز مى خواند.
رابعاً: صحابى بودن فى نفسه حسن ذاتى ندارد بلكه رابطه صحابى بودن و خوب بودن عام و خاص من وجه است نه عام و خاص مطلق([26]).
خامساً: بر فرض، از قرائنى صحابى بودن حضرت عيسى(ع) ثابت شود، خوب بودن و وسيله هدايت بودن حضرت عيسى(ع) قبلا ثابت شده است نه بخاطر صحابى بودن.
نتيجه اينكه با اطلاق صحابى بر حضرت عيسى(ع) حسن ذاتى ندارد و از او هم به ديگران سرايت نمى كند.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ ابوالقاسم الحسين محمد راغب اصفهانى، المفردات (دفتر نشر كتاب، دوم، 1404 هـ ق) ص275.
[2]ـ استاد جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، (لجنة ادارة الحوزة العلمية بقم المقدسه) ج1، ص201 كه از مقالات الاسلامين ج1، ص323 نقل نموده است.
[3]ـ همان، ص202.
[4]ـ همان، ج1، ص203، نقل از استيعاب فى اسماء الاصحاب، ج1، ص2.
[5]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، 37، 1370) ص784.
[6]ـ توبه/100.
[7]ـ فتح/11.
[8]ـ حشر/8.
[9]ـ فتح/29.
[10]ـ منافقين/1.
[11]ـ توبه/110.
[12]ـ انبياء/7.
[13]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسة النشر الاسلامى لجماعة المدرسين، 1403 هـ ق) ج1، ص22.
[14]ـ مائده/101.
[15]ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (دار احياء التراث العربى) ج10، ص122.
[16]ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (دار احياء التراث العربى) ج10، ص122.
[17]ـ همان مدرك، ج8، ص323.
[18]ـ الحكم الزاهرة، (پيشين) ج1، ص59، روايت 2463 به نقل از بحار، ج18، ص307.
[19]ـ محمد بن عمر زمخشرى، الكشاف، (دار الكتب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج2، ص647.
[20]ـ همان مدرك، ص647.
[21]ـ بحار الانوار، (پيشين) ج18، ص286، سطر 14.
[22]ـ همان، ص309، ج18.
[23]ـ همان مدرك، ج18، ص320.
[24]ـ همان، ص325.
[25]ـ شيخ حر عاملى، اثبات الهداة (مطبعة علميه قم) ج7، ص14.
[26]ـ ملل و نحل (پيشين) ج1، ص207ـ218.
مشروعيت ازدواج موقّت
يكى ديگر از مواردى كه شيعيان رابه بدعت گزارى متهم مى كند بحث ازدواج موقت است در حاليكه ازدواج موقت از احكام شرعى است و ريشه در كتاب وسنت دارد توضيح مطلب اينكه : فقه شيعه به پيروى از قرآن و سنت، دو گونه ازدواج را صحيح مى داند: ازدواج دائم (كه بى نياز از توضيح است) و ازدواج موقت يا متعه، به اين صورت كه مرد و زن پيوند زناشويى را براى مدّت معيّنى منعقد مى سازند، به شرط آنكه مانع شرعى از جهت نسب يا رضاع براى ازدواج وجود نداشته باشد، پس از آنكه مبلغى را به عنوان مهريه تعيين مى كنند و پس از گذشتن آن مدّت تعيين شده، بدون اجراى طلاق، از هم جدا مى شوند. اگر از اين ازدواج موقّت فرزندى به دنيا بيايد، فرزند شرعى آن دو است و از آنان ارث مى برد. زن هم پس از سپرى شدن مدت، بايد عدّه شرعى نگه دارد و اگر باردار است، بايد تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است يا در حال عدّه به سر مى برد، حق ازدواج با ديگرى ندارد.
ازدواج موقّت، در ماهيت و بيشتر احكام مثل ازدواج دائم است، تنها دو تفاوت دارد: يكى مدت دار بودن ازدواج موقت، ديگرى واجب نبودن نفقه در اين ازدواج. از اين دو تفاوت آشكار كه بگذريم، تفاوت هاى جزئى ديگرى هم وجود دارد كه چندان مهم نيست.
از آن جا كه اسلام، دينى جامع و آخرين دين آسمانى است، اين طرح را براى حلّ مشكل جنسى تجويز كرده است. جوانى كه مشغول درس يا كار در خارج از كشور است و نمى تواند ازدواج دائم كند، چه كند؟ و وظيفه اش چيست؟ جوان سه گزينه در مقابل خود دارد:
الف. سركوبى غريزه جنسى و محروم ساختن خود از لذّت جنسى.
ب. رابطه نامشروع با زنان فاسد يا آلوده به بيمارى ها.
ج. استفاده از راه حل ازدواج موقت با زنى پاك با شرايطى خاص، بدون تحمّل بار نفقه و مشكلات ازدواج دائمى.
راه چهارمى وجود ندارد كه جوان ياد شده از آن استفاده كند. البته اين به اين معنى نيست كه ازدواج موقت مخصوص چنين شرايطى است، ولى مى توان با ملاحظه اين موارد به حكمت تشريع اين شيوه از ازدواج پى برد.
در ضمن بايد توجه داشت كه فقهاى اسلام نوع ديگرى از ازدواج دائم را تأييد كرده اند كه در حقيقت همان ازدواج موقت است و آن اين كه مردى با زنى ازدواج دائمى كند، اما هر دو يا يكى از آن دو اعلام كنند كه پس از مدتى با طلاق از هم جدا شوند. اين نوع ازدواج، بسيار شبيه ازدواج موقت است و هر چند نامشان متفاوت است، ولى ماهيتى يكسان دارند.
قرآن و سنت نبوى ازدواج موقت و متعه را مشروع مى دانند. قرآن كريم مى فرمايد:
(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً)(1);
«زنانى را كه متعه مى كنيد، واجب است مَهر آنان را بپردازيد.»
بيشتر مفسّرين اين آيه را مربوط به ازدواج موقت مى دانند، اساساً ترديدى در مشروعيت اين ازدواج از ديد اسلام نيست، اگر هم اختلافى باشد، در اين است كه آيا چنين ازدواجى نسخ شده يا بر مشروعيت باقى است؟
روايات شيعه و اهل سنت حكايت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خليفه دوم جلوى عمل به اين حكم گرفته شد. شايسته است ياد شود كه سخن خليفه در اين مورد، نشان مى دهد كه اين گونه ازدواج در زمان پيامبر اكرم9 جايز و رايج بوده و جلوگيرى از آن تنها نظر شخصى او بوده است، چرا كه او گفته است:
«اى مردم! سه چيز در زمان پيامبر خدا بود كه من از آنها نهى مى كنم و تحريم مى كنم و هر كه انجام دهد كيفر مى دهم: يكى متعه زنان، يكى متعه حج، يكى هم گفتنِ حىّ على خير العمل ».(2)
شگفت است كه نهى خليفه از كار اول و سوم تا كنون باقى است، ولى متعه حج را همه مسلمانان برخلاف رأى خليفه عمل مى كنند (مقصود از متعه حج آن است كه حاجى پس از انجام دادن اعمال عمره حج، از احرام در مى آيد و همه محرّمات احرام بر او حلال مى شود. در حالى كه عمر از آن نهى كرده بود و دستور داده بود كه حاجى از احرام در نيايد و در همان حالت بماند تا هنگام حج برسد).
دليل روشن بر اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) جلوى متعه را نگرفته است، روايت بخارى از عمران بن حصين است كه گويد: آيه متعه در قرآن نازل شد، ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مى كرديم و آيه اى هم نازل نشد كه آن را تحريم كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم تا زنده بود از آن نهى نكرد و كسى به نظر خودش چيزى كه مى خواسته گفته است (مقصودش تحريم متعه از سوى خليفه دوم است).(3)(4)
پي نوشتها:
1 . نساء: 24.
2 . شرح تجريد، قوشجى، بحث امامت، ص 464 و منابع ديگر.
3 . صحيح بخارى: ج6، ص37 در تفسير آيه 196 سوره بقره.
4. سيماى عقايد شيعه،ص 282.
تعريف بداء
:خداوند متعال در مورد انسان دو نوع تقدير دارد:
1ـ تقدير حتمى و قطعى كه هرگز تغيير نمى يابد.
2ـ تقدير معلّق و مشروط، كه در صورت فقدان بعضى شرايط عوض مى شود و تقدير ديگرى جاى آن مى نشيند.
با توجه به اين اصل، يادآور مى شويم كه عقيده به «بداء»، يكى از اصول اعتقادات اسلامى اصيل است كه همه فرقه هاى اسلامى در اعتقاد به آن اجمالاً اتّفاق نظر دارند، اگرچه برخى از به كار بردن لفظ «بداء» پرهيز مى كنند، ليكن اين به اصل قضيه ضرر نمى زند، چون مقصود، بيان محتواى بداء و معناى آن است، نه لفظ و نامش.
حقيقت «بداء» بر دو اصل استوار است:
الف: اين كه خداى متعال قدرت مطلق دارد و مى تواند هر سرنوشت و تقديرى را عوض كند و هر وقت بخواهد، تقدير ديگرى جايگزين آن سازد، در حالى كه از پيش هر دو تقدير را مى داند و علم او هرگز تغيير نمى يابد چون تقدير اول به گونه اى نبوده كه از او سلب قدرت كند، زيرا بر خلاف اعتقاد يهود كه قدرت الهى را محدود مى دانند و مى گويند:
«دستان خدا بسته است»، خداوند قدرت مطلق دارد، آن چنان كه قرآن مى فرمايد: (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ)(1)، بلكه دستان او گشوده است. به عبارت ديگر، خلاقيت خدا و اعمال سلطه و قدرت از سوى خداوند، مستمر است و به حكم آيه (كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن)(2)، خداوند هرگز از امر آفرينش نياسوده است، بلكه آفرينش او همچنان پيوسته و مستمر است.
به روايت صدوق از امام صادق(عليه السلام) در باره آيه «يهود گفتند كه دست خدا بسته است»، آن حضرت فرمود: مقصودشان بسته بودن دست خدا نيست، بلكه معتقد بودند كه خداوند از كار آفرينش فراغت يافته و ديگر افزايش يا كاهشى در عمر و رزق و... ندارد. خداوند در تكذيب عقيده آنان فرمود: «بلكه دستان خودشان بسته است و به خاطر گفته هايشان ملعونند، بلكه دستان خدا باز است و آن گونه كه بخواهد انفاق مى كند». آيا نشنيده اى كه مى فرمايد: (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ)(3); «آنچه را خدا بخواهد محو يا اثبات مى كند و امّ الكتاب (كتاب اصلى) نزد اوست.»(4)
پس عقيده اسلامى بر اعتراف به قدرت بى انتهاى خدا و استمرار خلاقيت او استوار است و اين كه خداوند هرگاه و هر چه بخواهد، مقدّرات مربوط به انسان را در زمينه عُمر و رزق و جز آنها تغيير مى دهد و مقدّرات ديگرى به جاى آنها قرار مى دهد و هر دو تقدير هم در «امّ الكتاب» و علم الهى موجود است.
ب: اعمال قدرت و سلطه از سوى خدا و تغيير سرنوشت و مقدّرات، روى حكمت و مصلحت است. بخشى از اين تغيير هم مربوط به عمل و رفتار و گزينش و نحوه زندگى خوب يا بد اوست. با اين امور، زمينه تغيير در سرنوشت پديد مى آيد.
فرض كنيم انسانى خداى ناكرده مراعات حقوق والدين را نمى كند، طبيعى است كه اين كار ناشايست تأثير نامطلوبى در سرنوشت او داشته باشد، هر گاه در نيمه دوم زندگيش رفتارش را عوض كند و به مراعات حقوق پدر و مادرش اهتمام ورزد، زمينه تغيير سرنوشت خود را فراهم آورده و مشمول آيه (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ) مى گردد و كار برعكس مى شود.
آيات و روايات در اين مورد فراوان است. به چند نمونه اشاره مى شود:
1ـ (إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ)(5); «خداوند سرنوشت قومى را عوض نمى كند مگر آنكه وضعيت خودشان را عوض كنند.»
2ـ (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(6); «اگر مردم آبادى ها ايمان و تقوا داشته باشند، بركات را از آسمان ها و زمين بر آنان مى گشوديم، ليكن تكذيب كردند، پس آنان را به خاطر كارى كه مى كردند عقاب كرديم.»
3ـ اميرالمؤمنين(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در باره آيه (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ) پرسيد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: چشمان تو را و چشمان امّتم را پس از خودم با تفسير آن روشن مى كنم: صدقه به نحو مناسب، نيكى به والدين و انجام كار نيك، شقاوت را به سعادت تبديل مى كند و عمر را مى افزايد و از مرگِ بد نگه مى دارد.(7)
امام باقر(عليه السلام) فرمود: صله رحم اعمال را پاك مى سازد و رشد مى دهد، اموال را مى افزايد، بلا را دفع مى كند، حساب را آسان مى سازد و اجل را به تأخير مى اندازد.(8)
با توجه به اين دو اصل، روشن مى شود كه عقيده به بداء، عقيده قطعى اسلامى است و همه فرقه هاى اسلامى با قطع نظر از تعبير و نام و به كار بردن كلمه بداء، به آن معتقدند.
در پايان دو نكته را يادآور مى شويم تا بدانيم چرا در روايات، لفظ «بداء» بر اين مسأله اطلاق شده است:
الف: به كار بردن اين لفظ براى اين موضوع، به پيروى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است. رسول خدا9 در باره سه نفر (برص دار، كچل و كور) فرمود: «نظر خداوند چنين برگشت كه آنان را مبتلا سازد» بخارى داستان آن سه نفر را به تفصيل ياد مى كند كه چگونه دو نفر از آن سه نفر به دليل ناسپاسى نعمت، سلامتى خود را از دست دادند و مرض آنان به نسل آنان هم منتقل شد.(9)
ب: چنين كاربردى از باب مشاكله و سخن گفتن به زبان و اصطلاح يك قوم است تا موضوع را خوب بفهمند. در عرف جامعه چنين رسم است كه وقتى كسى تصميم خود را عوض مى كند، مى گويد: «بَدا لى»، يعنى نظرم بر اين قرار گرفت. پيشوايان دين نيز به زبان مردم سخن گفته اند تا تفهيم مخاطبان ممكن باشد و چنين لفظى را در باره خداى متعال به كار برده اند.
گفتنى است كه قرآن كريم، در باره خداى متعال الفاظ و صفاتى را همچون مكر، كيد، خدعه، نسيان و.. به كار برده است، در حالى كه مى دانيم خداوند، از اين امور به معانى و مفاهيمى كه ميان بشر رايج است، منزّه است، در عين حال، اين الفاظ مكرّر در باره خداوند به كار رفته است، همچون:
1ـ (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً * وَ أَكِيدُ كَيْداً)(10); «آنان كيد و مكر مى كنند، من هم كيد مى كنم.»
2ـ (وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً)(11); «آنان مكر كردند، ما هم مكر كرديم.»
3ـ (إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)(12); «منافقين با خدا خدعه مى كنند، خدا هم با آنان خدعه مى كند.»
4ـ (نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ)(13); «خدا را از ياد بردند، خدا هم آنان را از ياد برد.»
به هر حال، محققان شيعه در باره كاربرد لفظ بداء، با توجه به تغيير ناپذيرى و عدم تبديل در علم خدا، پژوهش ها و تحقيقات قوى و ارزنده اى دارند كه اينجا مجال ذكر آنها نيست، علاقه مندان به كتاب هايى كه چنين مباحثى را دارند مراجعه كنند.(14)(15)
1 . مائده: 64.
2 . الرحمن: 29.
3 . رعد: 39
4 . توحيد صدوق: ص167، باب 25 حديث 1.
5 . رعد: 11.
6 . اعراف: 96.
7 . تفسير الدرّ المنثور، سيوطى: ج4، ص66.
8 . كافى: ج2، ص470، حديث 13.
9 . صحيح بخارى: ج4، ص172.
10 . طارق: 15 ـ 16.
11 . نمل: 50.
12 . نساء: 143.
13 . توبه: 67.
14. ر.ك: توحيد صدوق: ص331 ـ 336، تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد: ص24، عدة الاصول: ج2، ص29، كتاب الغيبه: ص262 ـ 264 چاپ نجف.
15. سيماى عقايد شيعه،ص 284.
قرآن در سخن امام حسن مجتبي عليه السلام
يكي از رسالتهاي مهم امامان معصوم تبليغ دين، بيان احكام و تفسير قرآن است. ميراث قرآني باقي مانده و ارزشمند وجود مبارك امام حسن مجتبي(عليه السلام) از نمونههاي اعلي و عظيم ذخاير تفسيري معصومان(عليهم السلام) است. در اين مقاله با نگرش قرآني و تفسيري امام حسن مجتبي(عليه السلام) آشنا ميشويم.
هر كس درباره قرآن، با رأي و پيش داوري خود سخن گويد و تفسير كند، گر چه حق باشد، باز گناه كرده است
منزلت و پيشوايي قرآن در زندگي
قرآن در آيات فراواني به بيان منزلت رفيع و شأن والاي خويش پرداخته است تا هيچ كس حجتي در رويگرداني از قرآن نداشته باشد و كسي هم كه به قرآن روي ميآورد، با معرفت و بينش در وادي آن گام نهد. اهل بيت(عليهم السلام) كه عارف به حقيقت قرآن هستند، همپاي آن، اين منزلت و فضيلت را به خوبي تبيين كردهاند. اينك نمونهاي از سخنان امام حسن مجتبي(عليه السلام) در اين خصوص ذكر ميشود:
اربلي از امام حسن(عليه السلام) نقل ميكند كه فرمود: در اين قرآن، چراغهاي نور و شفاي سينههاست. پس بايد سالك، در نور آن سلوك كند و با اين ويژگي، دل خود را لگام زند؛ زيرا اين انديشيدن (و از نور قرآن بهرهبردن) حيات دل بيناست؛ همان سان كه آدمي در تاريكي ها، با (تابش) نور، روشنايي ميگيرد.[1]
ديلمي ميگويد: امام حسن(عليه السلام)فرمود: در دنيا جز اين قرآن، چيزي باقي نمانده است. پس آن را امام و پيشواي خود قرار دهيد تا شما را به هدايت (فطرتتان) راهنمايي كند. سزاوارترين مردم به قرآن، كسي است كه به آن عمل ميكند؛ هر چند آن را حفظ نكرده باشد و دورترين مردم از قرآن، كسي است كه به آن عمل نميكند؛ هر چند آن را بخواند.[2]
در اين حديث، مقصود امام حسن(عليه السلام) اين است كه قرآن كريم را امام و پيشواي خويش در سيره عملي و زندگاني قرار دهيد و بر اساس آن عمل كنيد.
قرآن قاضي، اعمال در قيامت
امام حسن(عليه السلام) فرمود: اين قرآن در روز قيامت ميآيد، در حالي كه راهبر است و پيش برنده؛ مردمي را كه حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام گرفتهاند و به متشابهات قرآن، ايمان آوردهاند، به بهشت رهنمون ميشوند و مردمي را كه حدود و احكام الهي را تباه كردهاند و حرامهاي خدا را حلال گرفتهاند، به آتش ميراند.[3]
و نيز ميفرمود: هر كس درباره قرآن، با رأي و پيش داوري خود سخن گويد و تفسير كند، گر چه حق باشد، باز گناه كرده است.[4]
در اين حديث، مقصود امام حسن(عليه السلام) اين است كه قرآن كريم را امام و پيشواي خويش در سيره عملي و زندگاني قرار دهيد و بر اساس آن عمل كنيد.
پاداش قرائت قرآن
قطب الدين راوندي در كلامي از امام حسن (عليه السلام) نقل ميكند كه فرمود: «من قرأ القرآن كان له دعوة مجابة امّا معجّلة و إمّا مؤجّلة؛[5] هر كس قرآن بخواند، يك دعاي مستجاب دارد، يا زود يا دير.
قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)
«عن الحسن بن علي (عليهما السلام) انه حمدالله تعالي و اثني عليه و قال: وَ السّابِقُونَ اْلأَوّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الّذينَ اتّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ[6] فكما أنَّ للسّابقين فضلهم علي من بعد هم كذلك لأبي علي بن أبي طالب(عليهم السلام) فضيلته علي السّابقين بسبقه السّابقين ... و عَلَّمَ رسول الله(صلي الله عليه و اله وسلم) النّاس
الصّلوات فقال: قولوا: اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صليت علي إبراهيم و آل إبراهيم أنّك حميد مجيد، فحقّنا علي كلّ مسلم أن يصلّي علينا مع الصّلاة فريضة واجبة من الله، وَ أحلَ الله رسوله الغنيمة و أحلّها لنا و حرّم الصّدقات عليه و حرّمها علينا، كرامة أكرمنا الله و فضيلة فضّلنا الله بها يعني حسن بن علي(عليهما السلام) پس از حمد و ثناي خداوند فرمود : و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، كساني كه با نيكوكاري از آنان پيروي كردند، پس همچنان كه پيشگامان بر كساني كه پس از آنان هستند، برتري دارند، پدرم علي بن ابي طالب (سلام الله عليهما) نيز ـ چون پيشتاز پيشگامان است ـ بر پيشتازان برتري دارد ... و رسول خدا (صلي الله عليه و اله وسلم) صلوات را به مردم آموخت و فرمود : بگوييد: خدايا! بر محمّد و آل محمد درود فرست؛ چنان كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي، همانا تو ستوده بزرگواري. پس حق ما بر هر مسلماني، به عنوان يك فريضه واجب خداوندي، اين است كه در تشهّد هر نمازي، بر ما صلوات فرستد. و خدا غنايم را براي پيامبر خود حلال كرد و براي ما نيز، و صدقات را بر او حرام كرد و بر ما نيز، اينها كرامت و فضيلتي از خدا بر ماست».[7]
امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تفسير آيه شريفه وَ أَدْبارَ السّجُودِ [12] فرموده است: مقصود آن دو ركعت نماز مستحبي پس از نماز مغرب است
علامه مجلسي ميگويد: امام حسن ضمن خطبهاي فرمود:
«أنا من أهل البيت الّذين افترض الله مودّتهم علي كلَّ مسلم. فقال: ) قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاّ الْمَوَدّةَ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا([8] و اقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت؛[9]
امام حسن مجتبي(سلام الله عليه)براي مردم سخنراني كرد و فرمود: من از آن خاندانم كه خدا دوستي صميمي آنان را بر هر مسلماني، واجب كرد و فرمود: بگو به ازاي آن (رسالت) پاداشي از شما خواستار نيستم، مگر دوستي درباره خويشاوندان، و هر كسي نيكي، محبّت ما خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) است».
تفسير آيات قرآني
سيره و روايات تفسيري باقي مانده از كريم اهل بيت امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) بسيار ارزشمند است و دست مايه بسيار مهم براي مفسّران و علاقهمندان به تفسير قرآن به شمار ميرود. ما به اختصار نمونههايي را ذكر ميكنيم:
1. امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تفسير آيه شريفه إِنّا كُلّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر [10]فرمود: يعني ما هر چيز را براي دوزخيان (نيز) به اندازه اعمالشان آفريدهايم.[11]
2. امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تفسير آيه شريفه وَ أَدْبارَ السّجُودِ [12] فرموده است: مقصود آن دو ركعت نماز مستحبي پس از نماز مغرب است.[13]
3.علي بن عيسي اربلي ميگويد: شيخ كمال الدين طلحه گفت: خداي عزّوجلّ به امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) در تبيين امور و مقاصد اموري كه به تدبير آنها ميپرداخت، فطرتي تيز و ژرف نگر روزي كرده و براي اصلاح پايهها و مباني دين، هوشمندي استواري به او بخشيده و سرشتي ويژه او كرده بود كه خميره آن، سرشار از صور و معاني دانش بود .... پس با انديشه در خور ستايش و قريحه خود، با رستگاري ميوههاي اهداف دنبال شده را ميچيد، و در مسجد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مينشست، و مردم در اطرافش حلقه ميزدند، و سخناني ميگفت كه سوز عطش سؤال كنندگان را درمان ميكرد و دستاويز گويندگان مخالف را ميبريد.[14]
به عنوان نمونه، ابوالحسن علي بن احمد واحدي با سند خود، روايت ميكند كه مردي گفت: من وارد مسجد مدينه شدم و ديدم مردم دور يك نفر گرد آمدهاند و او از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سخن ميگفت. به او گفتم: مرا از تفسير آيه شريفه وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُود [15] آگاه كن. گفت: بله، امّا «شاهد»، روز جمعه است و «مشهود»، روز عرفه. از او گذاشتم، و به يك نفر ديگر (كه مردم اطرافش بودند و سخن ميگفت) رسيدم. و همان سؤال را پرسيدم، گفت: بله، امّا «شاهد» ، روز جمعه است و «مشهود»، روز عيد قربان. از او نيز گذاشتم، و نزد جواني كه صورتش همچون طلاي سرخ ميدرخشيد و از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سخن ميگفت، رسيدم و همان سؤال را پرسيدم، گفت: آري، امّا «شاهد»، محمّد(صلي الله عليه وآله) است و «مشهود»، روز قيامت. آيا نشنيدي كه خداي سبحان ميفرمايد: «اي پيامبر ! ما تو را شاهد فرستاديم»[16] و نيز فرمود: «آن روز، روزي است كه مردم را براي آن گرد ميآورند و آن، روز «مشهود» است. (كه جملگي در آن حاضرند).[17] پرسيدم: اوّلي كيست؟ گفتند: ابن عبّاس، و پرسيدم: دومي كيست؟ گفتند: ابن عمر، و پرسيدم: سومي كيست؟ گفتند: حسن بن علي بن ابي طالب(سلام الله عليهم)، و پاسخ حسن(سلام الله عليه) از همه بهتر بود.[18]
فرمود: در اين قرآن، چراغهاي نور و شفاي سينههاست. پس بايد سالك، در نور آن سلوك كند و با اين ويژگي، دل خود را لگام زند؛ زيرا اين انديشيدن (و از نور قرآن بهرهبردن) حيات دل بيناست؛ همان سان كه آدمي در تاريكي ها، با (تابش) نور، روشنايي ميگيرد
4. در تفسير آيه شريفه ) في أَيّ ِ صُورَةٍ ما شاءَ رَكّبَكَ( [19] آمده كه ابن شهر آشوب ميگويد: شيرازي در كتابش، با سند خود نقل كرده است كه حسن بن علي بن ابي طالب(سلام الله عليهما) درباره آيه شريفه مذكور فرمود: خداي سبحان، علي بن ابي طالب(سلام الله عليهما) را در صلب ابوطالب، به صورت محمّد(صلي الله عليه وآله) آفريد. از اين رو، شبيهترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) بود، و حسين بن علي(سلام الله عليهما) شبيهترين مردم به فاطمه(سلام الله عليها) است و من شبيهترين مردم به خديجه كبري(سلام الله عليها) هستم.[20]
5. در فضيلت قرائت سه آيه آخر سوره حشر از امام حسن(سلام الله عليه) نقل شده كه آن حضرت فرمود: هر كس چون صبح كند و سه آيه آخر سوره حشر را بخواند و در آن روز بميرد، مهر شهدا (بر پروندهاش) خواهد خورد، و چون شب كند و بخواند و در آن شب بميرد نيز ممهور به مهر شهدا ميشود.[21]
برگرفته از مجله كوثر
......................................................................
پينوشتها
[1] . كشف الغمة، ج1، ص573؛ بحارالانوار، ج78، ص112 و ج92، ص32.
[2] . إرشاد القلوب ديلمي، ص79.
[3] . كشف الغمة، ج1، ص537؛ موسوعة كلمات الامام الحسن7، ص364.
[4] . موسوعة كلمات الامام الحسن7، ص365.
[5] . مهج الدعوات، ج24، ح31؛ بحارالانوار، ج92، ص204، ح31.
[6] . توبه / 100.
[7] . تفسير فرات كوفي، ص169، ح217.
[8] . شوري /23.
[9] . بحارالانوار، ج23، ص232، ح26.
[10] . قمر / 49.
[11] . التوحيد، شيخ صدوق، ص382، ح30.
[12] . ق /40.
[13] . مستدرك الوسائل، ج3، ص62، ح3029.
[14] . ر.ك: موسوع كلمات الامام الحسن7، ص373ـ374
[15] . بروج / 3.
[16] . احزاب / 45.
[17] . همان.
[18] . الفصول المهمة، ص147؛ العوالم، ج 16، ص105، ح2.
[19] . انفطار / 8.
[20] . المناقب، ج4، ص2؛ تفسير نورالثقلين، ج5، ص522، ح11.
[21] . الدّر المنشور، جلال الدين سيوطي، ج2، ص202؛ بحارالانوار، ج92، ص310، ح3؛ موسوعة كلمات الامام الحسن، بخش عقايد، ص373.
مسئوليت هاى امام حسن (ع) در دوران پدر
امام حسن(ع)در طول سى و هفت سالى كه در كنار پدر زيست نه فقطفرزندى مطيع و امام شناس بود، بلكه همواره بازوى نيرومند،ياورى صديق، مسئولى امين و با تجربه و سربازى عاشق و فداكاربراى اميرمومنان به حساب مى آمد. وى با شناخت كاملى كه از پدرداشت، خود را وقف خدمت به اميرالمؤمنين كرده بود.
روزى بازوى نظامى پدر مى شود و به فرمانش به طرف كوفه روانه مى شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پيمان شكنان و ناكثان بسيج كند. روزديگر بازوى سياسى امام مى شود و در جريانات سياسى دوران عثمان وارد صحنه مى شود و او را نسبت به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وكثرت انحرافات آگاه مى سازد و يا در مسئله حكميت به دستور آن حضرت و با بيانات شيوا و دلنشين، اعلام موضع مى نمايد و دست به افشاگرى مى زند.
آن حضرت در سمت قضاوت و ديگر مسووليت ها به كمك و يارى پدرمى شتابد. اين نوشتار كوتاه اگر چه بيان كننده بخشى ازمسووليت ها و ماموريت هاى امام حسن(ع) در دوران پدر مى باشد، امابايد اعتراف كرد كه بدون شك در اين سى و هفت سال خدمات آن حضرت در قالب ماموريت از طرف اميرمومنان بيش از اينها بوده است ولى ما برآن ها دست نيافته ايم و يا فاقد ارزش تاريخى بوده اند.
اما مسووليت هاى ثبت شده در تاريخ به قرار زير است:
1- نماينده امام على(ع)به سوى عثمان
انحرافات و كج روى هاى آشكار كارگزاران عثمان عرصه را بر تمام مسلمانان آگاه و بيدار، به ويژه صحابه رسول الله(ع)تنگ كرده بود. ابن عبد ربه اندلسى مى نويسد:
در زمان خلافت عثمان كارهاى خلاف زياد صورت مى گرفت. بدين جهت هرگاه فرد يا افرادى به حضور على(ع)مى آمدند و از كارهاى عثمان شكايت مى نمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع)را نزد عثمان مى فرستاد تاشكايت مردم را به او گوشزد كند. اين موضوع بسيار تكرار شد، تااين كه روزى عثمان به حسن(ع)گفت: پدرت تصور مى كند كه احدى آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى دهيم آگاه هستيم. بنابراين از مادست بردار. پس از اين گفتگو ديگر حضرت على(ع)پسرش امام حسن(ع)را نزد عثمان نفرستاد.
2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم
از ديگر مسووليت هاى مهم امام حسن(ع)در زمان پدر، پاسخگويى به پرسشهاى مهم مردم بود. حضرت اميرمومنان(ع) بارها پاسخ بدين پرسشها را به امام حسن(ع)ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدريافت پاسخ از امام حسن(ع)به نزد امام على(ع) مى رفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مى خواستند كه حضرت به آنان مى فرمود: اگر از من هم مى پرسيديد بيش از اين جوابى دريافت نمى كرديد.
در دوران خلافت ابوبكر يك نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حج به تخم شتر مرغ دست يافتم و آن را خوردم. چه كفاره اى برمن واجب است؟ ابوبكر كه نتوانست جواب دهد، او را به نزد عمر فرستاد. او هم كه از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمايى كرد. عبدالرحمن نيز كه درمانده شده بود، به اعرابى گفت كه نزد على(ع)برود. مرد اعرابى نزد على(ع)آمد. حضرت به حسنين عليهما السلام اشاره كرد و فرمود: مسئله خود را از هركدام از اين دو كودك مى خواهى بپرس. اعرابى سؤال خود را مطرح كرد و امام حسن(ع)در محضر اميرمومنان بدان پاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع)در «رحبه » بودند كه مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعاياى شما هستم. حضرت فرمود: خير. هرگز ازرعاياى من نيستى، بلكه تو پيك پادشاه روم هستى; از معاويه سوالاتى كرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بدين جهت تو راجهت دريافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از يكى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مى پرسم. امام حسن(ع)رو به او كرد و فرمود: آمده اى كه بپرسى: فاصله بين حق و باطل چه مقدار است؟ همچنين آمده اى كه بپرسى: چقدر فاصله است بين آسمان و زمين؟ ميان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چيست؟ كدام چشمه و چاه است كه ارواح مشركان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در كجاجمع مى شوند؟ خنثى كيست؟ كدام ده چيز است كه هريك سخت تر ازديگرى است؟
عرض كرد: يابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همين است كه بيان داشتيد. سپس امام حسن(ع)به يك يك پرسش هاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع)گفت: گواهى مى دهم كه توفرزند رسول خدايى و همانا على بن ابى طالب(ع)براى خلافت وجانشسينى رسول خدا از معاويه سزاوارتر است...
3- خواندن دعاى باران به دستوراميرمومنان(ع)
گروهى نزد على(ع)آمده، از كمبود باران شكايت كردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن(ع)را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع)به دنبال فرمان پدر، دست به دعا برداشته، فرمود: «اللهم هيج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب » ;
خدايا! ابرها را به حركت درآور و با بازكردن درب هاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.
سپس امام حسن(ع)دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت كرد.
امام حسين(ع)نيز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخيرات. ..» ; خدايا! اى كسى كه خيرات و بركات را به بندگان عطا مى كنى.
هنوز دعا پايان نگرفته بود كه باران تندى شروع به باريدن كرد.
به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! اين دعا به آن ها ياد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنيده ايد حديث رسول خدا را كه مى فرمايد: خداوند مصالح حكمت را بر زبان اهل بيت من جارى ساخته است.
4- بسيج مردم كوفه
امام حسن(ع)از طرف امام على(ع)مامور شد تا جهت آگاه ساختن مردم كوفه از توطئه هاى شوم دشمنان و بسيج مردم براى يارى على(ع)به همراه عماربن ياسر و قيس به كوفه برود.
امام حسن(ع)در كوفه چنين گفت: اى مردم! به دعوت امام و امير خود پاسخ مثبت دهيد و به كمك برادران مجاهد خود عليه شورشگران داخلى حركت كنيد... سوگند به خدا، خردمندان او را يارى نمايند. درس عبرتى براى آيندگان نزديك و دور خواهد شد. عاقبت نيكى خواهيد داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهيد و ما را برآن چه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشته ايم يارى نمائيد. همانا اميرمومنان(ع)فرمود: من به سوى ناكثين حركت كردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در اين حال از دو صورت خارج نيست; من يا ظالم و ستمگرم و يا مظلوم و و ستمديده. مردم، ازخدا مى خواهم مردى را برساند كه جوياى قيقت باشد وحق خدا را درنظر بگيرد، چنان چه من مظلوم و ستمديده هستم يارى ام كند و اگرستم مى كنم، ممانعت و جلوگيرى نماييد. سوگند به خدا! طلحه وزبير از اولين كسانى بودندكه با من بيعت كردند و از اولين افرادى بودند كه پيمان شكستند و خدعه نمودند. آيا از بيت المال چيزى را به خود اختصاص داده ام و يا حكمى را دگرگون كرده ام؟! پس حركت كنيد به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منكر نماييد.
كارشكنى هاى ابوموسى اشعرى عقيم ماند و امام حسن(ع)توانست حدود دوازده هزار نفر از جنگجويان كوفه را جهت پيوستن به سپاه على(ع)به سوى بصره گسيل دارد.
5- تبيين سياست امام على(ع)درباره حكميت
پس از پايان گرفتن جريان حكميت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص، و خيانت آشكار آنها به اسلام و مسلمانان، بسيارى از مردم لب به اعتراض گشودند كه چرا امام على(ع)بعضى از بستگان خود رامامور مذاكره و تكلم نكرد؟
با اين كه مردم كوفه بر خلاف نظر امام على(ع)، ابوموسى اشعرى را جهت مذاكره و حكميت پيشنهاد كرده و بر اين امر اصرار ورزيده بودند; حضرت على(ع)براى پايان دادن به اختلافات، به امام حسن(ع)دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گويد.
اندليسى مى نويسد: روزى على(ع)در مسجد كوفه بالاى منبر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن(ع)شد و به او فرمود: برخيز و درباره اين دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع)برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد اين دو نفر(ابوموسى و عمروبن عاص)مذاكره كرديد(و به توافق رسيديد.)و ما آنها را به مجلس مذاكره فرستاديم. براين اساس كه مطابق قرآن، نه مطابق هوس هاى نفسانى داورى كنند ولى آنها مطابق هوس هاى نفسانى، نه مطابق قرآن داورى كردند و وقتى كه مذاكره اين گونه باشد، حاكم نخواهدبود. بلكه محكوم است. ابوموسى در آنجا كه حكميت را براى عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهت خطاكرد:
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زيرا عمر او را براى خلافت نپسنديد و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2- عبدالله رهبرى و حاكميت را براى خود طلب نكرد.
3- مهاجران و انصار كه مقام زمامدارى را تشكيل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حكميت(وكالت دادن به شخصى براى داورى)رسول اكرم(ص)در جريان يهوديان بنى قريظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى كند و او نيز حكمى كرد كه خداوند به آن راضى شد و شكى در اين جهت نيست، زيرا اگر حكم كردن سعد بن معاذخلاف بود، پيامبر(ص)به آن راضى نمى شد.
6- عهده دارى امامت جمعه
يكى ديگر از مسئوليت هاى مهم امام حسن(ع)كه در زمان پدر به وى واگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مى نويسد: آنگاه كه عذرى مانند بيمارى براى اميرمومنان پيش مى آمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدكوفه حضور يابد، فرزند برومندش رابه اين امر مهم مى گمارد.
امام حسن(ع)در يكى از خطبه هاى نماز جمعه درمسجد كوفه، چنين فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پيامبرى را مگر اين كه بعد از او، خليفه و جانشينى را تعيين كرد و يا گروه و ياخاندانى را. پس قسم به آن كس كه محمد(ص)را به پيامبرى برگزيد،هيچ كس در حق مااهل بيت كوتاهى نخواهد كرد، مگر اين كه خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هيچ دولتى بر ضد ماحاكميت پيدانخواهد كرد، مگر آن كه عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهندديد و به مكافات آن خواهند رسيد.
7- دستيارى اميرمومنان(ع)در قضاوت
حضرت على(ع)در برخى رويدادها از امام حسن(ع)مى خواست قضاوت كند. اميرمومنان(ع)از فرزندش خواست تا در باره مردى كه چاقو دردست داشت و در خرابه اى كنار كشته اى دستگيرش كرده بودند، قضاوت كند. اينك تمام ماجرا:
امام صادق(ع)فرمود: در دوران حاكميت اميرالمؤمنين(ع)مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابه اى يافته بودند در حالى كه چاقويى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول كه به خون خويش مى غلتيد. ايستاده بود. حضرت پرسيد: اى مرد! در اين مورد چه مى گويى؟
متهم پاسخ داد: اى اميرمومنان! اتهامم را مى پذيرم. على(ع)دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص كنند. در اين هنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فرياد زد: او را باز گردانيد، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!
اميرمومنان از متهم پرسيد: چه چيز تو را وادار كرد كه اتهام قتل را بپذيرى و حال آن كه او را نكشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعيت به گونه اى بود كه نمى توانستم كمترين دفاعى از خود كنم; زيراچند نفر مرا درحالى كه كارد خونين در دست داشتم و بالاى سرمقتول ايستاده بودم، ديدند و دستگيرم كردند. من در كنار خرابه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربريدم نياز به قضاى حاجت پيداكردم. از اين رو، داخل خرابه شدم كه ناگهان ديدم مردى در خون خود مى غلتد. به شدت ترسيده بودم. در حالى كه چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع)دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع)ببرند و داستان را براى او بيان كنند و حكم الهى را بپرسند. آنان را نزدامام مجتبى(ع)بردند. آن حضرت پس از شنيدن سخنان آنها چنين قضاوت نمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و با اين كارش، گويى بشريت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (...ومن احياها فكانما احياالناس جميعا)...; هركس انسانى را از مرگ رهايى بخشد چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.
بنابراين آن دو را آزاد كنيد و ديه مقتول را از بيت المال پرداخت نماييد.
8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى
در پى خيانت آشكار معاويه و هوادارانش پس از ماجراى حكميت،اميرمومنان(ع)در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاويه را از سربگيرد. بدين جهت با بسيج كردن مجدد نيروهاى رزمنده، امام حسن(ع)را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب كرد تا آنها به سوى جبهه صفين روانه شوند. مردم گروه گروه به اين سپاه پيوستند. صد هزار شمشير جمع شد و آماده حركت شد. در اين هنگام بود كه ابن ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع)ضربت زد و آن ضربت به شهادت آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى كه چوپان خود را از دست داده باشداز هم گسيخت.
9- سرپرستى موقوفات و صدقات
از ديگر مسووليت هاى امام حسن(ع)، توليت موقوفات امام على(ع)بود. امام على(ع) در اواخر عمر خويش طى حكمى همه موقوفات خويش را به امام حسن(ع)واگذار كرد.
اين موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع)بودنداز قبيل چاه، چشمه، نخل و ديگر چيزهايى كه اميرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانيده بود; برخى همان موقوفات پيامبر(ص)وفاطمه(س)بود كه توليتش به عهده حضرت على(ع)بود كه مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ينبع و وادى احمر، القصيبه، منطقه ينبع،يبيغات، صحراى رعيه، عين حسن، ديمه، اذنيه، ام العيال، حيطان سبعه(دلال، عواف، برقه، ميثب، حسنى، صافيه، مشربه ام ابراهيم)وفدك.
امام على(ع)در فرمانى به امام حسن(ع)به وى چنين مى فرمايد:
«اين است آنچه را كه بنده خدا، على بن ابى طالب، پيشواى مؤمنين درباره دارايى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردن رضا و خشنودى خدا كه به سبب آن مرا به بهشت داخل نمايد و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرمايد... و پس از من، حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است از مال و داراييم به طور شايسته صرف مى كند و به مستحقين و سزاواران مى بخشد و اگربراى حسن پيشامدى نمود حسين زنده است. وصى من بعد از حسن، اوست و سفارشم را مانند او انجام مى دهد.... و شرط مى كند با آن كه تصدى اين مال را به او داده، اين كه اين مال را به همان طورى كه هست، باقى بگذارد و ميوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نمايد و شرط مى كند كه نهالى از زاده هاى درخت خرماى اين ده ها را نفروشد...»
10- ايراد سخن به دستور پدر
روزى امام على(ع)به امام حسن(ع)فرمود: برخيز و سخنرانى كن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض كرد: پدرجان! چگونه سخنرانى كنم با اين كه رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.
امام(ع)سپس خود را مخفى نمود به طورى كه صداى حسن(ع)رامى شنيد. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع كرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان عليا باب من دخله كان مومنا و من خرج منه كان كافرا اقولى قولى هذا و استغفرالله العظيم لى و لكم » ; بدون شك على، درى(از علم و كمال)است كه اگر كسى وارد آن در شود، مؤمن است و كسى كه از آن خارج گردد،كافر است. من اين سخن رامى گويم(و به آن معتقدم)و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى كنم.
در اين هنگام امام على(ع)برخاست و بين دو چشم حسن(ع)را بوسيدو سپس فرمود: «ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم » ; آنهافرزندان و دودمانى بودند كه بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.
بررسى لقب صدّيق و فاروق
سؤال: القاب «صدّيق و فاروق» شايسته چه كسانى مى تواند باشد؟
جواب: يكى از بى انصافى هاى برخى مورّخين اين است كه لقب «صدّيق يا صدّيق اكبر» و نيز «فاروق يا فاروق اعظم» را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان حياتش به امام على(عليه السلام) داد، از او سلب كرده و به عمر و ابوبكر دادند، در حالى كه هيچ دليل معتبرى بر آن وجود ندارد كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين دو به اين لقب ها معروف بوده يا رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اين دو لقب را براى آن ها گذاشته باشد. در اينجا اين مسأله را مورد بررسى قرار مى دهيم.
بررسى لفظ «صدّيق» و «فاروق»
كلمه «صدّيق» كه صيغه مبالغه است بر اين دلالت دارد كه فعل دائماً بايد متّصف به مبدأ باشد، چنان كه در موارد استعمال بسيار ديده شده است; مثلا: «سِكّير» به كسى اطلاق مى شود كه دائماً در حال سكر و مستى است. همان گونه كه «شرّيب» بر كسى گفته مى شود كه پيوسته شراب مى نوشد.
بنابر اين، «صدّيق» كسى است كه پيوسته با صدق و راستى همراه باشد و اين معنا تحقق پيدا نمى كند مگر در كسى كه گفتار او با كردارش تصادق داشته باشد و اين مرتبه كامل تنها با مقام «عصمت» همخوانى دارد، و چنين كسى در ميان امت اسلامى جز امام على(عليه السلام) و اهل بيت معصومش نخواهند بود.
كلمه «فاروق» نيز در اصطلاح روايات به كسى اطلاق مى شود كه بتواند با دانش وسيع خود چنان كه بايد حق را از باطل تشخيص دهد و مردم با ارشادات او به حقّ و حقيقت رهنمون شوند. آيا چنين كسانى در امّت اسلامى جز امام على(عليه السلام)و اهل بيت معصومينش كه جانشينان واقعى پيامبر بوده اند وجود داشته است؟(1)
شيعه تابع حق و حقيقت است ، وبلاك نداي اسلام
1. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 428.
معرفى امام
سؤال: امام كيست؟
جواب: «امام»، پيشوايى است كه حاكم بر جامعه است و دست امت را گرفته به سوى كمال در زندگى دنيوى و اخروى و فردى و اجتماعى پيش مى برد. پس بر امت است كه در همه زمينه ها همه فرمان ها و جهت دادن هاى او را اطاعت كنند. بر اين اساس مى گوييم:
«نبىّ»، كسى است كه وحى را دريافت مى كند.
«رسول»، كسى است كه مأمور ابلاغ وحى به مردم است. اگر وحى را دريافت كند، ولى مأمور به ابلاغ آن نباشد، نبىّ است. اگر مأمور به ابلاغ باشد رسول است.
«امام» كسى است كه شريعت آسمانى را در جامعه پياده مى كند، چه بر او نازل شده باشد، كه مى شود نبىّ و رسول و امام، آن گونه كه ابراهيم خليل(عليه السلام) بود، يا بر ديگرى نازل شده باشد، مثل آن چه در مورد امامان دوازده گانه است. پس پيشوايان معصوم، يعنى على و فرزندانش(عليهم السلام) كه به عنوان امام و پيشواى امت اسلامى نصب شده اند، تنها در سايه شريعت محمدى كه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده است، اهداف خويش را محقق مى سازند و به شؤون امت و سياست امورشان مى پردازند.
به عبارت ديگر: پيشوايى و رهبرى امت، مقصود اصلى نيست، بلكه ابزارى براى سعادتمند ساختن امت و راهنمايى آنان به قلّه كمال است و اين جز با تحقق بخشيدن به شريعت الهى در جامعه به دست نمى آيد، چرا كه همه نظام ها و روش هاى بشرى از پرداختن به اين اهداف والا ناتوانند.
اين دلالت مى كند بر اين كه امام، اهداف خويش را جز در سايه شريعت آسمانى محقق نمى سازد، چه بر خود او نازل شده باشد، چه بر ديگرى. و آن ديگرى چه زنده و حاضر باشد، يا از دنيا رفته باشد. به هر حال، مديريت و رهبرى جامعه و رساندن آن به كمال و آن چه از وظايف اساسى امام شمرده مى شود، به دست نمى آيد مگر آن كه امر و نهى او و فعل و تقرير او، بازتابى از دستورها و قوانين كلّىِ نازل شده از سوى خداى سبحان بر پيامبر زمانش و صاحب شريعتش باشد، مگر آن كه خود امام هم صاحب شريعت و آيين باشد، مانند ابراهيم خليل الرحمان(عليه السلام).(1)
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
1-سيماى عقايد شيعه، ص
آيا صرف شيعه بودن موجب دخول به بهشت است؟
راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:
1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).
2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...
امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).
و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».
بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟
ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).
2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.
3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.
ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.
آيات:
اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.
روايات:
قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.
1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».
2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».
نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.
[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.
[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.
[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.
[5]ـ همان، ص239.
[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.
[7]ـ همان، ج68، ص164.
[8]ـ مريم/60.
[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.
[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.
[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين ديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.
[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.
[13]ـ بينه/7.
[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.
15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.