معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520166
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
به مناسبت میلاد رسول اعظم

در طول تاریخ بشری هیچ شخصیتی همچون پیامبر گرامی اسلام (ص) مورد توجه اندیشمندان و متفکران نبوده است و درباره هیچ انسانی مانند او کتب به رشته تحریر در نیامده بی شک وجود مبارک او که اشرف انبیاء و اشرف مخلوقات است چون نگینی درخشان بر تارک عالم وجود نور افشانی می کند 
او که به عقیده دوست و دشمن معلم بزرگ هدایت و معنویت است با اخلاقی نیکو که قرآن از آن تعبیر به خلق عظیم دارد آن چنان سایه مهر و محبتش را بر سر همگان گسترده که نه تنها یارانش شیفته و شیدای اویند که دشمنانش نیز در برابر لطف و رحمت او شرمگین و سر افکنده اند
قرآن شریف او را الگو اسوه تمام آدمیان در همه زمان ها و مکان ها می داند و همگان را به تاسی و پیروی از او فرا می خواند
و هزاران افسوس که پس از قرن ها هنوز حقیقت عظمای محمدی (ص) ناشناخته مانده ، با این وصف همان مقدار اندکی که از سراسر عشق و محبت او به یادگار مانده دلهای مشتاق را به سوی چشمه سار زلال معنویت می کشاند
زندگی پیامبر اکرم (ص) را از جهات مختلفی می توان مورد بررسی قرار داد و شما خواننده عزیز درباره آن وجود مقدس بسیار شنیده و شاید خوانده اید در این ویژه نامه مختصر سعی بر آن است که به بعد رفتاری و اخلاقی نبی اکرم (ص) بیشتر پرداخته شود زیرا اخلاق و معنویت گمشده بزرگ انسان عصر مدرنیسم است. امید آنکه دلهایمان با عشق محمدی با یکدیگر انس و الفت گیرد و پرده های حجاب و تیرگی از زندگیمان زدوده گردد

دیشب کسی برای تو سجاده وا نکرد
بغضی ترک ندید،گلویی صدا نکرد
انگار ما بدون حضورتو راحتیم
وقتی کسی برای ظهورت دعا نکرد


برگرفته از سایت گفت و گوی دینی



چهارشنبه 12 12 1388 22:58

بسم الله الرحمن الرحیم وله الحمد
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
ولادت با سعادت پیام آور محبت و رحمت ، اسوه والای انسانیت،حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و علی آله النجباء)و همچنین میلاد نوه ارجمندش، فخر شیعه ، حضرت امام جعفر صادق(علیه و علی آبائه و اجداده افضل الصلاة و اتم التسلیم) را به تمام مسلمانان آزاد اندیش در سرتاسر این پهنه خاکی شادباش عرض میکنیم. شاد باشید و سربلند ولا تنسونا من صالح دعائکم
نوشته شده توسط عزیز سالمی


چهارشنبه 12 12 1388 21:24
زیارت اربعین ، یکی از علائم ایمان

مى دانیم که از سنّت هاى بیستم صفر و اربعین حسینى زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام)است. در روایتى از امام حسن عسکرى(علیه السلام) آمده است: «نشانه هاى مؤمن پنج چیز است: به جا آوردن پنجاه و یک رکعت نماز در هر شب و روز (17 رکعت نماز واجب و 34 رکعت نافله) و زیارت اربعین (امام حسین(علیه السلام)) و انگشتر بر دست راست نهادن، و پیشانى را به هنگام سجده، بر خاک گذاردن و بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند گفتن».(1)
همچنین براى این روز زیارت مخصوصى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است.(2)
از گذشته دور تا زمان ما، هر زمان که شیعیان فرصتى پیدا مى کردند، روز اربعین حسینى را به کربلا مى رفتند و با شور و هیجان و اخلاص، آن حضرت را زیارت مى نمودند. در این سال ها نیز میلیون ها عاشق دلسوخته اربعین را به کربلا مى روند و شهیدان کربلا را زیارت مى کنند.
اکنون پرسش آن است که چرا چنین زیارتى در این روز مستحب شمرده شد؟
مرحوم علاّمه مجلسى در زاد المعاد مى نویسد: «چون جابر که از بزرگان صحابه بود، اساس این کار را گذاشت، مى تواند دلیل فضیلت زیارت آن حضرت در این روز شده باشد» ولى با این حال، احتمال مى دهد وجوه دیگرى داشته باشد که بر ما مخفى است.(3)
امّا به نظر مى رسد که نمى تواند این همه اهتمام نسبت به زیارت اربعین و آن را از علائم مؤمن شمردن و نقل زیارت نامه اى مخصوص از سوى امام صادق(علیه السلام)، به صرف زیارت آن حضرت از سوى جابر بن عبدالله انصارى در اربعین باشد; به ویژه آنکه زیارت اربعین ویژه امام حسین(علیه السلام) است و درباره هیچ یک از دیگر معصومان چنین زیارتى وارد نشده است. بلکه همانطور که دانشمند بزرگ و محقّق شهیر ابوریحان بیرونى گفته است: «وَفِی الْعِشْرینَ رُدَّ رَأْسُ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)إلى جُثَّتِهِ حَتّى دُفِنَ مَعَ جُثَّتِهِ، وَ فیهِ زِیارَةُ الاَْرْبَعینَ; در بیستم صفر سر مطهّر امام حسین(علیه السلام) به پیکرش بازگردانده شد و همراه آن به خاک سپرده شد و در همین روز زیارت اربعین وارد شده است»،(4) زیارت اربعین پس از الحاق سر آن حضرت به بدنش در روز بیستم صفر، سنّت گردید و مى دانیم سر مبارک آن حضرت توسط امام سجاد(علیه السلام) به کربلا آورده شد; لذا به نظر مى رسد که این همه اهمیّت زیارت اربعین نه به خاطر زیارت آن حضرت توسط جابر عبدالله انصارى در چنین روزى است، بلکه به سبب الحاق سرهاى شهدا در این روز توسط امام سجاد(علیه السلام) و زیارت آن قبور پاک، توسط امام(علیه السلام) و کاروان حرم حسینى در اربعین است و این عمل، از شعائر مهم شیعه و در کنار 51 رکعت نماز و سجده بر خاک، مطرح شد.
از این رو، علاّمه مجلسى در زادالمعاد مى نویسد: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، آن است که امام زین العابدین(علیه السلام) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلاى معلّى وارد شدند و سرهاى مطهّر شهداء را به بدن هاى ایشان ملحق کردند».(5) هرچند خود او ورود آنها را در بیستم صفر به کربلا بعید مى داند، ولى سخنان وى نشان مى دهد که در زمان مرحوم علاّمه مجلسى نیز این نکته مشهور بوده است که اهمیت زیارت اربعین، به سبب زیارت شهداى کربلا و الحاق سرها به بدن ها توسط امام زین العابدین(علیه السلام) بوده است.
در نتیجه با توجه به این نکته که اربعین فى حدّ نفسه امتیازى ندارد، آن گونه که شب هاى جمعه و نیمه شعبان و لیالى قدر و عیدَیْن و عرفه، بر سایر ایام و لیالى امتیاز دارند، باید در اربعین امام حسین(علیه السلام)حادثه ویژه اى اتفاق افتاده باشد که آن را از سایر روزهاى قبل و بعدش ممتاز ساخته باشد و این جز با الحاق سرهاى شهدا به بدن هایشان و زیارت قبور شهدا توسط امام سجاد(علیه السلام) و کاروان همراه،نمى تواند باشد.
امّا مسأله بُعد مسافت و توقف طولانى مدت در شام که اشکال عمده اى براى تحقق چنین حادثه اى شمرده شده را مى توان این گونه پاسخ داد:
در کتاب هاى متعددى آمده است که روز ورود کاروان اسیران به شام، روز اوّل صفر بوده است که پیش از این به آن اشاره شد، و بنى امیه نیز آن روز را براى خود عید قرار دادند.(6)
مرحوم حاج شیخ عباس قمى نیز مى نویسد: «شیخ کفعمى و شیخ بهائى و محدّث کاشانى گفته اند: روز اوّل صفر، سر حضرت سیّدالشهداء را به شام آوردند و بنى امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید...».(7)
چنانکه گذشت کاروان اسیران نیز همراه با سرها وارد شام شدند; بنابراین، آنها روز اوّل صفر در شام بودند.
امّا زمان حضور آنان در شام، آنگونه که سیّد در اقبال نوشته و آن را یک ماه دانسته است، بعید به نظر مى رسد; زیرا نقل شده است که پس از خطبه هاى حضرت زینب و امام سجّاد(علیهما السلام) و تغییر اوضاع شام، کاروان اهل بیت(علیهم السلام) از یزید اجازه گرفتند که در شام عزادارى کنند و آنها به مدت چند روز مجلس عزا بپا داشتند تا آنکه به یزید گفته شد، مصلحت نیست اهل بیت امام حسین(علیه السلام) را در این شهر نگه دارید; آنها را مهیاى سفر حجاز کن; و او نیز چنین کرد.(8)
مرحوم شیخ مفید نیز مى نویسد: پس از اتمام جلسه یزید، دستور داده شد که آنها را در خانه اى نزدیک قصر یزید اقامت دهند، سپس مى افزاید: «فَأَقامُوا أَیّاماً ثُمَّ نَدَبَ النُّعْمانَ بْنَ بَشیر...; چند روزى در آنجا اقامت گزیدند، سپس نعمان بن بشیر را فرا خواند و دستور داد آنها را آماده رفتن کند».(9)
مورّخ معروف «طبرى» مى نویسد: «آنها به مدت سه روز (در شام) مراسم ماتم بر پا کردند».(10)
بنابراین، اقامت آنها در شام به مدت یک ماه جز توسط سیّد در اقبال نقل نشده است و با توجه به وضع شام و افشاگرى هاى اهل بیت به نظر نمى رسد که مصلحت دستگاه اموى در آن بود که اهل بیت(علیهم السلام)را مدت طولانى در شام نگه دارند و سخن کسانى که مى نویسند ایامى چند در آنجا بودند، صحیح تر است.
در نتیجه اگر از روز ورود آنها به شام که اوّل صفر بوده و حضور در مجلس یزید و آنگاه ماندن حداکثر هفت روز را بپذیریم، باید اهل بیت(علیهم السلام) را دوازده روز مانده به بیستم صفر از شام حرکت داده باشند، و این مدتِ زمانى، براى رسیدن کاروان از شام به کربلا کافى است; زیرا:
1. جناب سید بن طاووس با آنکه در اقبال ورود کاروان اهل بیت(علیهم السلام) را در اربعین به کربلا بعید مى داند، ولى مى نویسد: «رفت و برگشت از کوفه به شام بیست روز طول مى کشد».(11) بنابراین در مدت 12 روز مى توان از شام به کربلا رسید.
2. در تاریخ آمده است: آنگاه که مروان بن حکم، سردار سپاهش عامر بن ربیعه را با یکصد هزار لشکر از شام براى جنگ با مختار اعزام کرد، آنها در مدت ده روز به کوفه رسیدند.(12)
بدیهى است، اگر بتوان لشکرى یکصد هزار نفرى را طىّ مدت ده روز به کوفه رساند، رسیدن کاروانى کوچک در مدت 12 روز به کربلا مشکلى ندارد.
مرحوم شهید قاضى طباطبایى موارد متعدد تاریخى ذکر کرده است که مى توان مسیر شام به عراق را در کمتر از ده روز طى کرد و حتى از مرحوم سید محسن امین نویسنده کتاب اعیان الشیعه نقل مى کند: راهى میان شام و عراق است که مستقیم است و عرب هاى عقیل در زمان ما از آن راه مى روند و در مدت یک هفته به عراق مى رسند.(13)
3. امام حسین(علیه السلام) مسیر میان مدینه و مکه را که حدود 470 کیلومتر است به مدت پنج روز پیمود، زیرا آن حضرت دو روز مانده به پایان ماه رجب از مدینه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شد.(14) بنابراین، مسیر شام تا کربلا که قریب 600 کیلومتر است را مى توان به راحتى در مدت ده روز پیمود 
به هر حال، از مجموع شواهد و قرائن و کلماتى که از عالمان و محقّقان ذکر شد، مى توان ورود اهل بیت(علیهم السلام) را در روز اربعین به کربلا تقویت کرد و سخنان آنان که معتقدند کاروان اهل بیت(علیهم السلام) با جابر و همراهانش در کربلا ملاقات کردند و به عزادارى پرداختند، پذیرفت. و اگر جناب سید بن طاووس در اقبال آن را بعید مى شمرد مشکلى ایجاد نمى کند، چرا که ایشان با فرض ماندن آنها به مدت یک ماه در شام، ورود آنها را در روز اربعین به کربلا نمى پذیرد، همان گونه که ورودشان را در این تاریخ به مدینه نیز قبول ندارد; ولى هنگامى که ثابت شد، کاروان اسرا کمتر از ده روز در شام مانده اند، پذیرش سخن سید بن طاووس در لهوف که ورود آنها را به کربلا همزمان با ورود جابر از قول راوى نقل کرده، به حقیقت نزدیک تر است.
در واقع، سیدبن طاووس در تاریخ معتبرى این حادثه را دیده بود و آن را در لهوف نقل کرده، ولى بعداً که در تاریخ دیگرى خوانده است آنها به مدت یک ماه در شام مانده اند، ورود کاروان اهل بیت(علیهم السلام)را در روز اربعین به کربلا ناممکن دانسته است. در نتیجه، با ردّ سخن آنان که اقامت یک ماهه را در شام مطرح کرده اند، موضوع ورود اهل بیت(علیهم السلام) در اربعین سال 61 به کربلا تثبیت مى شود.
طبیعت امر نیز اقتضا مى کند که این کاروان قبل از رفتن به مدینه بار دیگر با آسودگى به کربلا بروند و با قبور شهدا تجدید دیدار نمایند.
مرحوم حاج میرزا ارباب (از علماى معروف قم) مى نویسد: «به حسب عادت بعید مى نماید که آن قافله دل شکسته که با اکراه و اضطرار از کربلا کوچ کردند و از گریه و سوگوارى منع شدند و اجساد شریفه شهداى خود را در مقابل آفتاب دیدند، بدون آگاهى برحال مقابر مقدّسه و اطلاع بر حال، به مدینه رجوع کنند و به زیارت آن تربت مقدّسه فائز نشده، برگردند».(15)

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی زوار قبر الحسین جمیعا و رحمة الله و برکاتة

مصادر : 
1 . مصباح المتهجد، ص 787 و اقبال، ص 589.
2. رجوع کنید به: مفاتیح نوین، زیارت اربعین، (ص 393).
3. زاد المعاد، ص 402.
4. الآثار الباقیة، ص 331.
5. زادالمعاد، ص 402.
6. شهید آیت الله قاضى طباطبایى مى نویسد: در برخى از کتاب هاى معتبر آمده است که 15 ماه محرم اسرا را از کوفه حرکت دادند و در حدود ده تا پانزده روز به شام رسیدند. (تحقیق درباره اربعین، ص 23).
7. نفس المهموم، ص 239.
8. نفس المهموم، ص 263 و 265.
9. ارشاد مفید، ص 480.
10. تاریخ طبرى، ج 4، ص 353.
11. اقبال، ج 3، ص 101.
12. تحقیق درباره اربعین، ص 21.
13. براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به: تحقیق درباره اربعین، ص 18-30.
14. ارشاد مفید، ص 375 و 377; و مقتل الحسین مقرّم، ص 140.
15. اربعین حسینیه، ص
242 ـ 243. 
 

 نظر دادن یادتون نره!!!







چهارشنبه 7 11 1388 22:6
امشب آسمان دلم پرستاره است
امشب عرشیان تا سپیده با شور و شوق به زمین مینگرند
مولودی دیده به جهان گشوده از تبار محمد ، از خاندان علی ، وارث علوم نبوی و ....
فرشتگان ملکوتی برای دیدن سیمای روحانی اش از هم پیشی میگیرند
کسی که دلش پر مهر و صفاست
دیدگانش آینه پاکی است،
او تجلی عرش خداست
اوست حجت خدا بر بندگانش
میلاد با سعادت اسوه فروتنی و تقوا ،نوه پیامبر مصطفی ،امام همام حضرت موسی بن جعفر را به تمام مسمانان و خصوصا شیعیان و ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت تبریک و تهنیت عرض میکنیم.
باشد که از پیروان راستین ائمه ی هدی باشیم.
السلام علیک یا مولای یا باب الحوائج -موسی بن جعفرالکاظم- و رحمة الله و برکاته
نوشته شده توسط عزیز سالمی


جمعه 2 11 1388 10:40
 رویدادهاى پس از شهادت امام(علیه السلام) (قسمت دوم)
 
غارت خیمه ها

سپاه روسیاه کوفه به فرماندهى «شمر» خیمه گاه را محاصره کرد. شمر دستور داد وارد خیمه ها شوند، و هر چه به دستشان مى رسد غارت کنند. اراذل و اوباش کوفه با شنیدن این فرمان بر یکدیگر سبقت گرفتند. دختران رسول خدا و یادگاران حضرت زهراى اطهر(علیها السلام) از سراپرده بیرون آمدند و همگى مى گریستند.
دشمن هر چه را مى یافت، مى گرفت، حتى گوشواره حضرت ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) را از گوشش کشیدند و گوش هاى آن بانوى بزرگ را پاره کردند.(1)مردى پست از سپاه ابن سعد چشمش به خلخال پاى فاطمه بنت الحسین(علیه السلام)افتاد، و در حالى که مى گریست خلخال را از پایش کشید. دختر امام حسین(علیه السلام) با تعجب پرسید: چرا گریه مى کنى؟! گفت: چرا گریه نکنم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مى کنم. فاطمه بنت الحسین(علیه السلام) گفت: خوب، اگر کار بدى است چرا چنین مى کنى؟! گفت: مى ترسم اگر من نکنم دیگرى آن را انجام دهد!(2)
در روایتى مى خوانیم: هنگامى که سپاه ابن سعد به خیمه ها یورش بردند، زینب(علیها السلام)فریاد زد: عمر سعد! اگر مقصودتان اسباب و زیورآلات است، خودمان مى دهیم، به سپاهت بگو شتاب نکنند. مگذار دست نامحرمان به سوى خانواده پیامبر(صلى الله علیه وآله) دراز شود. زینب خود لباس مندرس پوشیده بود به زنان فرمان داد هر چه وسایل و زیورآلات داشتند در گوشه اى جمع کنند، گوشواره ها را از گوشهایشان درآورند، حتى فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) که نوعروس بود و دوست داشت گوشواره هایش را که یادگار پدر مظلومش بود نگه دارد، عمه اش زینب از ترس آنکه مبادا دست نامحرمى به سویش دراز شود، اجازه نداد. زنان و کودکان در گوشه اى جمع شدند، آنگاه زینب فریاد زد: هر کس مى خواهد اسباب و وسایل دختران على(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) را به یغما ببرد بیاید. عده اى از سپاه آمدند و هر چه بود را به غارت بردند.(3)
در این میان، تنها یک زن از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در سپاه ابن سعد بود این جسارت و بى حرمتى را تحمل نکرد و فریاد حمایت از دختران و زنان رسول خدا را سر داد، شمشیر گرفت و قبیله اش را مخاطب ساخت و گفت: «یا آلَ بَکر أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللهِ! لا حُکْمَ إلاّ لِلّهِ، یالَثاراتِ رَسُولِ اللهِ; اى قبیله بکر، دختران رسول خدا غارت مى شوند و شما نظاره مى کنید؟! هیچ فرمانى جز فرمان خدا نیست (کنایه از اینکه دیگر نباید از آل امیه اطاعت کرد) به خونخواهى رسول خدا بپاخیزید».
شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگرداند.(4)
این اولین فریاد خونخواهى از خون هاى به نا حق ریخته مظلومان کربلا بود که از حلقوم زنى خارج مى شد. از فاطمه بنت الحسین(علیه السلام) روایت شده است که گفت: در جلو خیمه ایستاده بودم و به کشته ها نظاره مى کردم و در این اندیشه بودم که حال بر سر ما چه خواهد آمد؟ ناگاه متوجه شدم که مردى سوار بر اسب، زنان را با نیزه اش تعقیب مى کند و زنان در حالى که لباس ها و زینت هایشان به غارت رفته به یکدیگر پناه مى برند و فریاد بر مى آورند: واجَدّاه وا أَبَتاه، وا عَلِیّاه، واقِلَّةَ ناصِراه واحَسَناه، أَما مِنْ مُجیر یُجیرُنا، أَما مِنْ زائِد یَذُودُ عنَّا.
تا آنکه آن مرد متوجه من شد و با نیزه به سویم حمله کرد، من به صورت بر زمین افتادم، گوشهایم را درید و گوشواره از گوشم خارج کرد و مقنعه از سرم ربود. خون از گوشها بر گونه هایم جارى بود. با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم، چون به هوش آمدم دیدم عمه ام در کنارم نشسته گریه مى کند.
گفتم: «یا عَمَّتاه! هَلْ مِنْ خِرْقَة أَسْتُرُ بِها رَأْسِی; عمّه جانم! آیا پارچه اى هست که سرم را با آن بپوشانم؟!».
عمه ام فرمود: «یا بِنْتاه! وَ عَمَّتُکِ مِثْلُکِ; دخترم! عمّه ات نیز مانند تو است» نگاه کردم دیدم عمه ام نیز سر برهنه است و تمام بدنش بر اثر ضربات دشمن سیاه شده است.(5)
 

یورش به خیمه امام سجاد(علیه السلام)

شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه امام على بن الحسین(علیه السلام) آمد، امام از شدت بیمارى در بسترى آرمیده بود، همراهان شمر گفتند: آیا این بیمار را نمى کشى؟
حمید بن مسلم ـ واقعه نگار روز عاشورا ـ گفت: سبحان الله! آیا نوجوان بیمار هم کشته مى شود؟! او را همین بیمارى بس است. پس اصرار کرد تا آنان را از کشتن امام بازداشت.(6)
بنا به نقلى دیگر، زینب دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) چون از قصد شمر و یارانش مطلع شد فرمود: «او هرگز کشته نمى شود مگر آنکه من کشته شوم» آنان به ناچار دست از او کشیدند.(7)
در این هنگام عمر سعد نیز آمد. زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و از رفتار بى شرمانه سپاهش شکایت نمودند. عمر سعد گفت: کسى حق ندارد وارد خیمه هاى زنان شود و متعرض این جوان بیمار (امام سجاد(علیه السلام)) گردد.
زنان از عمر سعد خواستند تا لباس هاى آنان را برگردانند تا خود را بپوشانند. ابن سعدخطاب به سربازانش گفت:هرکس چیزى ازاین خیمه ها گرفته است آنهارابرگرداند.
حمید بن مسلم مى گوید: ولى به خدا سوگند، حتى یک نفر هم چیزى را بر نگرداند.(8)

آتش زدن خیمه ها

از حوادث بسیار تکان دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمه هاى آل رسول الله(صلى الله علیه وآله) بود. این صحنه جانسوز در شرایطى اتفاق مى افتاد که بدنهاى پاره پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رها شده و قبل از آن خیمه ها غارت شده بود و جامه ها و زیورها از زنان پاک دامن هاشمى ربوده شده بود و آفتاب آن روز که شاهد شگفت آورترین حادثه تاریخ بود به سرعت رو به غروب مى شتافت و شب سیاه از راه مى رسید. در چنین وضعیت اسفبارى که غم و اندوه از هر طرف بر ذریه رسول خدا احاطه کرده بود، دشمن به قصد آتش زدن آشیانه هاى آن زنان مصیبت دیده، با شعله هایى از آتش به خیمه ها یورش بردند. در این حال یکى از سپاه ابن سعد فریاد مى زد: «أَحْرِقُوا بُیُوتَ الظّالِمینَ!!; خیمه هاى ستمگران را آتش بزنید!!».
خیمه ها به سرعت مى سوخت و خاکستر مى شد، دختران رسول خدا سراسیمه از خیمه ها بیرون دویدند و برخى از کودکان یتیم به دامن عمه شان پناه بردند. بعضى راه بیابان در پیش گرفتند و در آن متوارى شدند. تعدادى نیز به دشمن سنگدل استغاثه مى کردند و تقاضاى رحم و مروت داشتند.
یادآورى این خاطره تلخ همواره اشک ها را از دیدگان امام سجاد(علیه السلام) جارى مى ساخت. او مى فرمود: «بخدا سوگند، من هیچگاه به عمّه ها و خواهرانم نظر نمى کنم جز اینکه گریه گلویم را مى فشارد و یاد مى کنم آن لحظات را که آنها از خیمه اى به خیمه دیگر مى دویدند و منادى سپاه دشمن فریاد مى زد که: خیمه هاى ستمگران را آتش بزنید!».(9)
حتى امامان معصوم(علیه السلام) دیگر نیز با یادآورى آتش گرفتن خیام امام حسین(علیه السلام) به سختى متأثّر مى شدند.
در روایتى مى خوانیم هنگامى که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق(علیه السلام) را آتش زد، تعدادى از شیعیان خدمت آن حضرت شرفیاب شدند، امام(علیه السلام) را گریان و اندوهگین دیدند، از دلیل آن پرسیدند، فرمود: «لَمّا أَخَذَتِ النّارُ ما فِی الدِّهْلیزِ نَظَرْتُ إلَى نِسائِی وَبَناتِی یَتَراکَضْنَ فِی صَحْنِ الدّارِ مِنْ حُجْرَة إلى حُجْرَة وَمِنْ مَکان إلى مَکان، هذا وَأَنا مَعَهُنَّ فی الدّارِ فَتَذَکَّرْتُ فِرارَ عِیالِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) یَوْمَ عاشُورا مِنْ خَیْمَة إلى خَیْمَة وَمِنْ خَباء إلى خَباء; گریه من براى آن است که وقتى آتش در دهلیزخانه زبانه کشید، زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق به آن اطاق و از این جا به آن جا پناه مى برند با آنکه (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین(علیه السلام) در روز عاشورا افتادم که از خیمه اى به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مى کردند».(10)

تاختن اسبها بر پیکر امام(علیه السلام)

برابر فرمانى که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد; وى که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش براى رسیدن به حکومت رى از هیچ جنایتى خوددارى نمى کرد، در میان اصحابش فریاد زد: «مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْن(علیه السلام)فَیُوطِیَ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ; کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وى را زیر سم اسبان پایمال کند؟!».(11)
شمر که قساوت فوق العاده اى داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک زاده زهرا(علیها السلام) اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وى تعبیت کردند که عبارت بودند از:
1. اسحاق بن حُویّة. 2. هانى بن ثُبیت حضرمى. 3. واحظ بن ناعم. 4. اُسید بن مالک. 5. حکیم بن طفیل طائى. 6. اخنس بن مَرثَد. 7. عمرو بن صُبیح. 8. رجاء بن مُنقِذ عبدى. 9. صالح بن وهب. 10. سالم بن خثیمه.
اینان آن قدر با اسبان خویش بر پیکر مقدس فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله) تاختند که استخوان ها را درهم شکستند. آنان نه تنها از این عمل ننگین خویش پروایى نداشتند که به آن افتخار هم کرده تقاضاى جایزه نمودند، چنانکه اُسید بن مالک ـ یکى از این افراد ـ در برابر ابن زیاد چنین گفت:

نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِکُلِّ یَعْبُوب شَدیدِ الاَْسْرِ

«ما سینه حسین(علیه السلام) را بعد از پشت وى با اسبان قوى هیکل و نیرومند درهم کوبیدیم!!».
ولى برخلاف انتظارشان ابن زیاد دستور داد به آنان جایزه ناچیزى دادند. بعدها مختار چون این عده را دستگیر کرد، دست و پاى آنان را بر زمین میخکوب کرد و اسب بر بدنشان تاخت تا به هلاکت رسیدند.(12)

* * *

این همان قساوت و وحشى گرى عصر جاهلیت بود که توسط حاکمان بنى امیّه که بازماندگان عصر جاهلیت عرب بودند، به محیط اسلام بازگشته بود و شبیه آن در تاریخ کمتر دیده شده است، اى کاش این جانیان سرافکنده، بودند و امروز مى دیدند که زیارت مرقد نورانى آن امام همام(علیه السلام) که چنان جسمى را در بر گرفته، آرزوى میلیونها میلیون مسلمان جهان است.

آتش زدن خیمه هایى که زنان و کودکان خردسال در آن بودند، نشان مى دهد که هدف نهایى دشمن این بود که حتى نسل و ذریه پاک رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را ریشه کن کنند، این صحنه ها نشان از بى رحمى و سنگ دلى دشمنان و اوج مظلومیت خاندان اهل بیت(علیهم السلام)دارد. و خدا را شکر که این اعمال وحشیانه و ددمنشانه پرده از روى نیات شوم آنها برداشت و رسواى خاص و عام شدند.

ادامه دارد.......
________________________________________
1. بحارالانوار، ج 45، ص 60 و مقتل الحسین مقرم، ص 300 .
2. امالى صدوق، مجلس 31، حدیث 2 و بحارالانوار، ج 45، ص 82 .

3. رجوع شود به: انساب الاشراف، ج 3، ص 204.
4. بحارالانوار، ج 45، ص 58 و نفس المهموم، ص 201 ـ 202.
5. بحارالانوار، ج 45، ص 60-61 و مقتل الحسین مقرّم، ص 300 .
 6. ارشاد مفید، ص 468 و بحارالانوار، ج 45، ص 61.
7. مقتل الحسین مقرّم، ص 301 .
8. ارشاد مفید، ص 469; مقتل الحسین ابى مخنف، ص 201; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 79 و بحارالانوار، ج 45، ص 61. 
9. رجوع شود به: حیاة الامام الحسین(علیه السلام)، ج 3، ص 298 ـ 299.
10. مأساة الحسین، ص 117 .
11 . مقتل الحسین مقرّم، ص 302 .
2 1. بحارالانوار، ج 45، ص 59 و اعیان الشیعة، ج 1، ص 612 . 




جمعه 11 10 1388 16:3
رویدادهاى پس از شهادت امام(علیه السلام) (قسمت اول)

دگرگونى عالَم طبیعت

طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونى هایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مى داد. روایات مربوط به دگرگونى هاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کرده اند از جمله:
بنا به نقل سید بن طاووس: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است.(1)
«ذهبى» دانشمند معروف اهل سنت نقل مى کند که: چون حسین(علیه السلام) به شهادت رسید تا هفت روز نور خورشید بر دیوارها به صورت زرد مى تابید و بعضى از ستارگان با بعضى دیگر برخورد کردند... و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گونه بود.(2)
«ابن عساکر» دانشمند دیگر در تاریخش مى نویسد: «ابوقبیل مى گوید: هنگامى که امام حسین(علیه السلام)شهید شد خورشید چنان گرفت که ستارگان نیمه روز ظاهر شدند به گونه اى که ما گمان کردیم قیامت بر پا شده است!».(3)

ظهور این گونه حوادث خارق العاده در چنان حادثه مهمى تعجب آور نیست، زیرا ممکن است خداوند براى نشان دادن عظمت این حوادث، چنین دستوراتى را به جهان بدهد، همان گونه که در تاریخ پیامبران الهى نمونه هایى از آن دیده مى شود.
عزادارى فرشتگان

مطابق روایت ثقة الاسلام کلینى، پس از شهادت امام(علیه السلام) ملائکه آسمان به شیون درآمدند و گفتند: خداوندا! این حسین برگزیده تو و فرزند پیامبر توست! خداوند تمثال مبارک حضرت قائم(علیه السلام)را به آنها نشان داد و فرمود: با این قائم، از خون حسین انتقام خواهم گرفت.(4)

آمدن ذوالجناح به خیمه ها

«ابن اعثم کوفى» مى نویسد: پس از شهادت امام، اسب آن حضرت شیهه زنان و ناله کنان در حالى که پیشانى خود را به خون امام(علیه السلام) آغشته کرده بود، به جانب خیمه ها شتافت.(5)
زنان و خواهران و دختران امام(علیه السلام) با دیدن مرکب بى سوار ناله ها سر دادند و زار زار گریستند. «فَوَضَعَتْ أُمُّ کُلْثُوم یَدَها عَلى اُمِّ رَأْسِها وَنادَتْ: وامُحَمَّداه! وَاجَدّاه! وانَبِیّاه! وا أَبَاالْقاسِماه! واعَلِیّاه! واجَعْفَراه! واحَمْزَتاه! واحَسَناه! هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، صَریعٌ بِکَرْبَلاءَ، مَجْزُورُ الْرِأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ، ثُمَّ غُشِیَ عَلَیْها; ام کلثوم، دستها را روى سر نهاد و فریاد زد: وامحمداه! واجدّاه، وانبیاه، وا ابالقاسماه، واعلیّاه، واجعفراه، واحمزتاه، واحسناه، این حسین است که در خاک کربلا روى زمین افتاده، سرش را از پشت سر جدا کردند، عبا و عمامه اش را به غارت بردند، این بگفت و بیهوش بر زمین افتاد».(6)

غارت سلاح و لباسهاى امام(علیه السلام)

سپاه غارتگر ابن سعد، پس از شهادت امام(علیه السلام) براى غارت لباسها و سلاح امام(علیه السلام)هجوم آوردند. حتى برخى آنقدر رذالت و پستى به خرج دادند که پیش از شهادت امام(علیه السلام) به این کار اقدام نمودند. دراین بخش از تاریخ کربلا شگفتى هایى در کتب مقاتل نقل شده است که هر یک از دیگرى عبرت انگیزتر است و ما بخشى از آن را در اینجا مى آوریم از جمله: «مالک بن بشیر کندى» کلاه آن حضرت را که باارزش بود به یغما برد و چون آن را به خانه اش برد، همسرش به وى گفت: «اموال پسر پیغمبر را غارت مى کنى و آن را به خانه مى آورى؟! از نزد من خارج شو که خدا قبرت را از آتش پر کند» این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم کرد و دستهایش خشک شد و در زمستان خون و چرک از آن جارى بود.
«بحر بن کعب» جامه آن حضرت را گرفت و پوشید و به نقل سید بن طاووس پاهاى او خشک شد و زمین گیر گشت.(7)
«اسحاق بن حویّة» پیراهن حضرت را که یکصد و هفده سوراخ از آثار نیزه و شمشیر و تیر در آن بود، گرفت و پوشید و به برص گرفتار شد.
عمامه آن بزرگوار را «اخنَس بن مَرثَد» گرفت و به سر نهاد و دیوانه شد!
زره مخصوص آن حضرت را که فقط جلو را مى پوشاند و پشت نداشت «عمر بن سعد» گرفت و زره دیگر آن امام شهید را «مالک بن نمیر» گرفت و پوشید و بنا به روایتى مجنون شد.
«قیس بن اشعث»(8) حوله مخصوص حضرت را گرفت و پس از آن به «قیس قطیفه» مشهور شد و بنا به نقل خوارزمى، به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانواده اش از او کناره گرفتند .
«اسود بن خالد» کفش هاى حضرت را برداشت.
«بجدل بن سلیم کلبى» انگشتر امام(علیه السلام) را با قطع انگشت آن حضرت به چنگ آورد. بنا به نقل سید بن طاووس این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از ذخائر نبوت است و امام آن را به فرزندش على بن الحسین(علیه السلام) داده است.
شمشیر حضرت را «جُمیع بن خلق» یا «اسود بن حنظله» گرفت و این شمشیر غیر از ذوالفقار است که از ذخائر امامت شمرده مى شود.(9) و در واقع هر کدام به غارت چیزى از مختصات حضرت افتخار مى کردند ولى افتخارى که سرانجام سبب شرمندگى همه آنها شد.
غارت لباسها و سلاح ها نسبت به سایر شهدا نیز اتفاق افتاد. به گونه اى که سپاه کوفه بدنهاى آن عزیزان خدا را برهنه و عریان روى خاکها رها کردند.(10)
ادامه دارد .......

_
_______________________________________
1. ملهوف (لهوف)، ص 177. ابوفراس همدانى سروده است:
یَوْمَ عَلَیْهِ تَغَیَّرتْ شَمْسُ الضُّحى *** وَبَکَتْ دَماً مِمّا رَأَتْهُ سَمائَهُ
(اعیان الشیعة، ج 4، ص 343)

2. سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 424. 
3. مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 149; بحارالانوار، ج 45، ص 201.
4. ملهوف (لهوف)، ص 176 ـ 177.
5. فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 220 .
6. رجوع شود به: نفس المهموم، ص 202; بحارالانوار، ج 45، ص 60 و مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 37. 
 7. ملهوف (لهوف)، ص 178 .
8. مقتل الحسین ابى مخنف، ص 200.
9. رجوع شود به: بحارالانوار، ج 45، ص 52 و 57-58; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78; ارشاد مفید، ص 468; مقتل الحسین مقرّم، ص 284-285 و ملهوف (لهوف)، ص 177-179.
10. رجوع شود به: بحارالانوار، ج 45، ص 179 .





جمعه 11 10 1388 15:58

  شیوه هاى عزادارى بر خامس آل عبا
اصل عزادارى و سوگوارى بر امام حسین(علیه السلام) و یاران باوفایش مورد سفارش و تأکید اولیاى دین بوده است. شیعیان و علاقمندان به سرور آزادگان حسین بن على(علیه السلام)نیز در طول تاریخ، از سوگوارى و عزادارى براى آن حضرت غافل نبوده اند.
امروز نیز در هر نقطه اى از جهان که مسلمانان آگاه به ماجراى کربلا حضور دارند، حدّاقل در دهه نخست محرّم و به ویژه روزهاى تاسوعا و عاشورا به خیل عزاداران حسینى مى پیوندند و به اندازه توان خود، ابراز ارادت مى کنند.
در این قسمت شیوه هاى مطلوب عزادارى را به طور فشرده یادآور مى شویم.
  گریه کردن
از شیوه هاى معمول در عزادارى و سوگوارى، اشک ریختن است که به طور طبیعى هر انسانى در غم فراق عزیزى اندوهگین مى شود و اشک مى ریزد.
در روایات مى خوانیم هنگامى که ابراهیم فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، آن حضرت در مرگ او گریست و هنگامى که برخى از اصحاب معترضانه از آن حضرت سبب گریه را پرسیدند، فرمود:
«تَدْمَعُ الْعَیْنُ، وَ یُوجَعُ الْقَلْبُ، وَ لا نَقُولُ ما یُسْخِطُ الرَّبَّ
چشم مى گرید و قلب به درد مى آید، ولى بر زبان سخنى که موجب خشم خدا شود، جارى نمى سازیم».(1)
همچنین نقل شده است وقتى که صحابى جلیل القدر «عثمان بن مظعون» از دنیا رفت، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مدّتى طولانى بر او گریه کرد.(2) و در شهادت جعفر بن ابى طالب و زید بن حارثه نیز بسیار گریست.(3)
همچنین در تاریخ مى خوانیم پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مسلمانان به شدّت گریه و ندبه کردند و نقل شده است: «هنگامى که پیامبر رحلت کرد، کوچک و بزرگ، در مرگ آن حضرت داغدار شدند و بسیار بر او گریستند ; ولى در میان همه مردم و خویشاوندان، هیچ کس حزن و اندوهش از حضرت زهرا(علیها السلام) بیشتر نبود. حزن او پیوسته افزایش و گریه او شدّت مى یافت».(4)
گریه کردن بر مصائب امام حسین(علیه السلام) نیز از شیوه هاى معمول عزادارى است و مورد سفارش نیز قرار گرفته است.
امام رضا(علیه السلام) فرمود:
«فَعَلى مِثْلِ الْحُسَیْنِ فَلْیَبْکِ الْباکُونَ
 بر همانند حسین باید گریه کنندگان، گریه کنند».(5)
روایاتى که ترغیب به گریه بر ابى عبداللّه(علیه السلام) دارد، فراوان است که برخى از آنها در فصل هاى گذشته آمده است.
البتّه نباید فراموش کرد که این گریه ها جنبه شخصى ندارد، و در واقع اعلام جنگ و ستیز با ظالمان وستمگران مى باشد.
 
تبـاکـى

«تباکى» به معناى آن است که انسان به خود حالت گریه بگیرد، چرا که گاه ممکن است برخى از علاقمندان به سبب پاره اى از شرایط، اشک از چشمانشان جارى نشود، ولى این نباید سبب عدم شرکت در محافل و مجالس حسینى گردد، چرا که در این صورت مى توان با «تباکى» و حالت غم و اندوه و گریه به خود گرفتن، به خیل عزاداران پیوست و از پاداش معنوى آن نیز برخوردار شد، در این کار نیز نشانه ظلم ستیزى و مبارزه با ظالمان است، چرا که هدف امام حسین(علیه السلام)چیزى جز این نبود.
روایت فضیلت «تباکى» نیز پیش از این گذشت.
 
  لباس مشکى بر تن کردن
مرسوم و معمول میان مردم آن است که در غم مرگ عزیزان، لباس سیاه بر تن مى کنند و این رنگ لباس را، علامت ماتم و عزا مى دانند. بنابراین، یکى از راه ها و شیوه هاى مطلوب عزادارى براى خامس آل عبا، پوشیدن لباس سیاه در سالروز شهادت آن حضرت یا ایّام محرّم است.
در تاریخ مى خوانیم: هنگامى که حسین بن على(علیه السلام) به شهادت رسید، زنان بنى هاشمى لباس هاى سیاه و خشن پوشیدند.(6)
در برخى از روایات نیز آمده است: هنگامى که (بر اثر خطابه ها و افشاگرى هاى امام سجّاد(علیه السلام) و حضرت زینب(علیها السلام)) یزید به خاندان هاشمى اجازه داد در دمشق عزادارى کنند، زنان هاشمى و قرشى لباس سیاه بر تن پوشیدند و به مدّت هفت روز براى امام حسین(علیه السلام) و شهداى کربلا عزادارى کردند.(7)
 
  تشکیل مجالس سوگوارى
تشکیل مجالس سوگوارى و محافل عزادارى براى ابى عبداللّه الحسین(علیه السلام) از شیوه هاى معمول اقامه عزاست; علاقمندان به مکتب حسینى با برپایى چنین مجالسى، از اهداف عالى و ارزشمند قیام امام حسین(علیه السلام) آگاه مى شوند و بر مصائب آن حضرت ویارانش اشک مى ریزند و این مجالس همواره وسیله مهمّى براى بیدارى و آگاهى توده هاى مردم بوده است.
امام صادق(علیه السلام) به یکى از یارانش به نام «فضیل» فرمود: آیا تشکیل مجلس مى دهید و با یکدیگر (پیرامون معارف دینى و فضایل اهل بیت(علیهم السلام)) گفتگو مى کنید؟
فضیل پاسخ داد: آرى.
امام(علیه السلام) فرمود:
«إِنَّ تِلْکَ الَْمجالِسَ أُحِبُّها، فَأَحْیُوا أَمْرَنا، فَرَحِمَ اللهُ مَنْ أَحْیا أَمْرَنا
چنین مجالسى را دوست مى دارم. مکتب ما را زنده نگه دارید; خداوند رحمت کند کسى را که مکتب ما را احیا کند».
سپس امام(علیه السلام) ادامه داد: «هر کس که (مصائب) ما را یادآورد و یا نزد او از ما یادى شود و اشک از دیدگانش سرازیر گردد، هر چند اندک باشد، خداوند گناهانش را بیامرزد».(8)
 
نوحه سرایى

نوحه سرایى به صورت خواندن اشعار سوزناک و پرمعنى در مصائب امام حسین(علیه السلام)و یارانش مى باشد و سبب تحریک احساسات وعواطف مسلمین و تبیین حوادث و خاطرات عاشورا است، شیوه اى معمول و مرسوم در عزادارى است. این شیوه، ریشه در عصر ائمّه(علیهم السلام) دارد.
امامان اهل بیت(علیهم السلام) با تشویق نوحه سرایان و مرثیه خوانان، آنان را به سرودن اشعار و نوحه سرایى و بیان حوادث کربلا و فجایع بنى امیّه ترغیب کرده و پاداش فراوانى را براى چنین اعمالى ذکر مى کردند.(9)
امیرمؤمنان(علیه السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) نیز پس از رحلت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)اشعارى را در رثاى آن حضرت سرودند.(10)
برخى از دانشمندان اهل سنّت نیز اشعارى را از زهراى مرضیّه(علیها السلام) در فراق پدر بزرگوارش نقل کرده اند.
«حاکم نیشابورى» مى نویسد: هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به خاک سپردند، فاطمه(علیها السلام) خطاب به «اَنس» فرمود:

«یا أَنَسُ أَطابَتْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ تَحْثُوا التُّرابَ عَلى رَسُولِ اللهِ
 اى انس آیا قلبتان رضایت داد که بر بدن رسول خدا خاک بریزید؟».
سپس ادامه داد:

یا أَبَتاهُ أَجابَ رَبّاً دَعاهُ *** یا أَبَتاهُ مِنْ رَبِّهِ ما أَدْناهُ
یا أَبَتاهُ جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ مَأْواهُ *** یا أَبَتاهُ إِلى جِبْرَئِیلَ أَنْعاهُ

«پدر جان اى آن که دعوت پروردگارش را اجابت کردى; پدر جان اى آن که به پروردگار خویش نزدیک (و ملحق) شدى.
پدرجان! بهشت برین جایت باد; پدرجان! رحلت تو را به جبرئیل خبر مى دهم».(11)
همچنین «امّ سلمه» در محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مرگ پسرعمویش، نوحه سرایى کرد و با حزن و اندوه اشعارى را خواند.(12)
امام باقر(علیه السلام) به فرزندش امام صادق(علیه السلام) سفارش کرد که مقدارى از مالم را وقف کن براى آن که به مدّت ده سال جمعى از نوحه سرایان در «منا» برایم نوحه سرایى کنند.(13)
 
به سر و سینه زدن

به سر و سینه زدن در عزا و مصیبت بزرگى همچون مصائب امام حسین(علیه السلام) امرى عادى و طبیعى است. همان گونه که متعارف است مردم در مرگ عزیزترین عزیزان خویش به سر و سینه مى زنند. هر چند لازم است از کارهاى موهن و نادرست پرهیز شود.
متأسّفانه بعضى از عوام دست به کارهاى زننده اى مى زنند که اثر منفى در شکوه و عظمت مراسم حسینى دارد و باید عقلاى قوم آنها را با زبان خوب از این گونه اعمال زننده باز دارند.
نقل شده است هنگامى که زنان و فرزندان خاندان هاشمى را از شام به سمت مدینه حرکت دادند; در میان راه از راهنماى قافله خواستند آنها را به کربلا ببرد، تا تجدید دیدارى با شهیدان کربلا شود.هنگامى که به آن سرزمین رسیدند، مشاهده کردند که جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم براى زیارت قبر حسین(علیه السلام)به کربلا آمده اند. این دو قافله وقتى با یکدیگر ملاقات کردند، دیدارشان همراه با اندوه، گریه و بر سر و صورت زدن بود و به این ترتیب ماتمى جانسوز در آن سرزمین برپا کردند.(14)
هر چند در روایات ـ تا آنجا که ما جستجو کردیم ـ درباره سینه زدن بر مصائب اهل بیت(علیهم السلام) مطلبى یافت نشده است ; ولى تعبیر به «لطم» ظاهراً شامل سینه زنى نیز مى شود.
 
تعطیلى کسب و کار

از نمودهاى روشن ماتم زدگى و عزادار بودن، دست کشیدن از کسب و کار وتعطیل کردن بازارهاست. در ارتباط با ترک تلاش و کوشش دنیوى در روز عاشورا روایتى نیز وارد شده است.
امام رضا(علیه السلام) فرمود:
«مَنْ تَرَکَ السَّعْىَ فِی حَوائِجِهِ یَوْمَ عاشُورا قَضَى اللهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَ مَنْ کانَ یَوْمُ عاشُورا یَوْمَ مُصِیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکائِهِ، جَعَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ
 هر کس در روز عاشورا تلاش و کوشش دنیوى را رها سازد، خداوند حوایج دنیا و آخرت او را برآورده کند و هر کس که روز عاشورا را روز مصیبت و اندوه و گریه قرار دهد، خداوند روز قیامت را براى وى روز شادى و سرور قرار خواهد داد».(15)

تذکراتی چند به عزادران حضرت سید الشهداء علیه السلام

هر چند عزادارى خامس آل عبا(علیه السلام) از افضل قُربات است و سبب احیاى مکتب حسینى و بقاى شریعت مى شود، ولى بر مؤمنین لازم است این عمل ارزشمند را با امور موهن و زننده و ناپسند آلوده نسازند.
از سرودن اشعار نامناسب و سبک و دور از شأن اهل بیت(علیهم السلام) یا کفرآمیز و غلوگونه اجتناب ورزند و از اختلاط زن و مرد در تشکیل محافل و مجالس و دسته ها پرهیز نمایند و از قمه زدن و حرکاتى که موجب وهن شیعه در جهان است و بهانه به دست دشمن مى دهد و ضرر و زیان بر بدن وارد مى کند، دورى کنند و سخنرانان محترم آداب عزادارى صحیح را به مؤمنین و مدّاحان گوشزد نمایند و خود نیز در جهت تبیین اهداف قیام ابى عبداللّه الحسین(علیه السلام)و ترویج عقاید ناب محمّدى و تقویت اعتقادات اصیل اسلامى و اخلاق حسنه و ایثار و فداکارى تلاش کنند و در ذکر مصائب اهل بیت(علیهم السلام) فقط از منابع معتبر استفاده کنند و از بیان امورى که با عزّت و سربلندى امام حسین(علیه السلام) سازگار نیست، خوددارى ورزند و صحنه گردانى مجالس آن حضرت را به دست افراد بدنام، یا نادان نسپارند و صالحان و آگاهان زمام مجالس را به دست گیرند.
بانوان محترم نیز ضمن شرکت در مجالس امام حسین(علیه السلام) شأن و وقار و متانت خویش را حفظ نمایند و با شیوه اى که مناسب یک زن مسلمان و علاقمند به مکتب حسینى است، در مجالس و محافل عزادارى شرکت کنند وخداى ناکرده این امر مهمّ دینى را با پوشش نادرست و حرکات ناپسند، به گناه آلوده نسازند که مسئولیّت بسیار سنگینى دارد.
جوانان عزیز ـ که سرمایه هاى اصلى چنین مجالسى هستند ـ مجالس امام حسین(علیه السلام)مخصوصاً ایّام محرّم و تاسوعا و عاشوراى حسینى را غنیمت بشمارند و با حضور گسترده تر و آگاهانه، بر آگاهى هاى معنوى و دینى خویش بیفزایند و در جهت ترویج مکتب حسینى و آشناساختن دیگران با این حماسه جاویدان الهى کوشش نمایند.

 ________________________________________
1. بحارالانوار، ج 79، ص 91. 
2. همان مدرک. 
3. همان مدرک، ص 104. 
4. لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ افْتُجِعَ لَهُ الصَّغِیرُ وَ الْکَبِیرُ وَ کَثُرَ عَلَیْهِ الْبُکاءُ... وَ لَمْ یَکُنْ فِی أَهْلِ الاَْرْضِ وَالاَْصْحابِ وَ الاَْقْرَباءِ وَ الاَْحْبابِ، أَشَدُّ حُزْناً وَ أَعْظَمُ بُکاءً وَ انْتِحاباً مِنْ مَوْلاتِی فاطِمَةَ الزَّهْرا(علیها السلام)وَ کانَ حُزْنُها یَتَجَدَّدُ وَ یَزِیدُ وَ بُکاءُها یَشْتَدُّ (بحارالانوار، ج 43، ص 175).
5. وسائل الشیعة، ج 10، ص 394. 
6. لَمّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ لَبِسَ نِساءُ بَنِی هاشِمِ السَّوادَ وَ الْمُسوُحَ (بحارالانوار، ج 45، ص 188). 
7. فَلَمْ تَبْقَ هاشِمَیَّةٌ وَ لا قُرَشِیَّةٌ إِلاَّ وَ لَبِسَتِ السَّوادُ عَلَى الْحُسَیْنِ(علیه السلام) وَ نَدَبُوهُ عَلى ما نُقِلَ سَبْعَةُ أَیّام (مستدرک الوسائل، ج 3، ص 327). 
لازم به یادآورى است که هر چند فقها بر اساس روایات به کراهت لباس سیاه به خصوص در نماز فتوا داده اند، ولى پوشیدن آن براى عزاى امام حسین(علیه السلام) کراهتى ندارد و شاید رجحان نیز داشته باشد، زیرا جنبه تعظیم شعائر بر آن غلبه دارد. 
8 . وسائل الشیعة، ج 10، ص 392. (پیرامون تشکیل عزاى حسینى از سوى برخى از امامان، پیش از این سخن گفته شد).

9. در فصل هاى گذشته به برخى از احادیث در این زمینه اشاره شده است. 
10. رجوع کنید به: بحارالانوار، ج 22، ص 523 و 547 و ج 79، ص 106.
11. مستدرک حاکم، ج 1، ص 382. همین ماجرا، جملات و اشعار، با اندکى تفاوت در صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب مرض النبى و وفاته، حدیث 30 آمده است. 
12. وسائل الشیعة، ج 12، ص 89، ح 2. 
13. همان مدرک، ص 88.
14. ... فَوَجَدُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللهِ الاَْنصارِی وَ جَماعَةً مِنْ بَنِی هاشِمَ وَ رَجُلا مِنْ آلِ رَسُولُ اللهِ ; قَدْ وَرَدُوا لِزِیارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)، فَوافَوْا فِی وَقْت واحِد، وَ تَلاقَوْا بِالْبُکاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ، وَ أَقامُوا الْمَأْتَمَ الْمُقْرِحَةَ لِلاَْکْبادِ (بحارالانوار، ج 45، ص 146). 
15. بحارالانوار، ج 44، ص 284. 




جمعه 4 10 1388 10:20
عزاداری و تجلیل از مجاهدت امام(علیه السلام) و تعظیم شعائر

اساساً سوگوارى در مرگ اشخاص یک نوع تعظیم و احترام به آنان و رعایت موقعیّت و شخصیّت شان محسوب مى شود; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:
«مَیِّتٌ لابَواکِیَ عَلَیْهِ، لا إِعْزازَ لَهُ
 مرده اى که گریه کننده اى نداشته باشد عزّتى ندارد!».(1)
مخصوصاً سوگوارى در مرگ مردان الهى، از مصادیق بارز تعظیم شعائر الهى بوده و تجلیل از عقیده و راه و رسم و مجاهدت و تلاش آنان محسوب مى شود. از این رو، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هنگام بازگشت از جنگ اُحد وقتى که مشاهده کرد خانواده هاى شهداى قبیله «بنى اشهل» و «بنى ظفر» براى شهیدان خود گریه مى کنند، ولى عموى بزرگوارش حضرت حمزه گریه کننده اى ندارد، فرمود:
«لکِنَّ حَمْزَةُ لابَواکِیَ لَهُ الْیَوْمَ
امّا امروز حمزه، گریه کننده اى ندارد!».(2)
زنان مدینه با شنیدن این سخن در خانه حضرت حمزه اجتماع کرده و به سوگوارى پرداختند و بدین وسیله شخصیّت عظیم حضرت حمزه مورد تجلیل وتکریم قرار گرفت.
و نیز آنگاه که خبر شهادت جعفر طیّار در جنگ موته به مدینه مى رسد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى گفتن تسلیت نخست به خانه جعفر رفت، سپس به خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) آمد، و آن بانوى بزرگ را در حال گریه و سوگوارى دید، فرمود:
«عَلى مِثْلِ جَعْفَر فَلْتَبْکِ الْبَواکِی
 به راستى براى شخصیّتى چون جعفر باید گریه کنندگان گریه کنند!».(3)
قرآن کریم در مورد گروهى از قوم موسى که راه تباهى و فساد را در پیش گرفتند و سرانجام در اثر نفرین آن حضرت به هلاکت رسیدند، آنان را لایق تجلیل و گریه ندانسته و مى فرماید:
(فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا کَانُوا مُنظَرِینَ)
 نه (اهل) آسمان بر آنان گریستند و نه (اهل) زمین!(4)
از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود که لیاقت گریه دیگران را نداشتن نوعى حقارت و بى ارزشى است.
از این رو، در سفارش هاى ائمّه اطهار(علیهم السلام) مى بینیم که مى فرمودند: چنان در میان مردم منشأ آثار خیر و برکت باشید که بر مرگتان بگریند و از شما تجلیل کنند!.
امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
«خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً إِن مِتُّمْ مَعَها بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُم
با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک بریزند و اگر زنده بمانید به شما عشق بورزند».(5)
بنابراین، اقامه عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) آن شخصیّت ممتاز و بى نظیرى که خود از خاندان عصمت و طهارت بود و از اولیاى الهى و امامان معصوم است، علاوه بر تجلیل از مقام شامخ آن امام همام، از مصادیق روشن تعظیم شعائر الهى است که:
(وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ)
هر کس شعائرالهى را بزرگ دارد، این کار نشانه تقواى دلهاست.(6)
چگونه چنین نباشد و حال آن که صفا و مروه با این که مکانى بیش نیستند، تنها چون یاد و ذکر الهى در آنجا زنده مى شود، از شعائر الهى شمرده است؟
(إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ)
 صفا و مروه از شعائر (و نشانه هاى) خداست.(7)
به یقین، امام حسین(علیه السلام) که تمام هستى خویش را یکجا با خداوند معامله کرد و با تمام اهل بیت(علیهم السلام) و فرزندان در قربانگاه عشق قدم نهاد و مخلصانه از همه چیزش در راه خدا گذشت، از عظیم ترین شعائر الهى است و برپایى مجالس عزا براى آن حضرت، تعظیم یکى از بزرگترین شعائر الهى محسوب مى شود.
________________________________________
1.مأساة الحسین، ص 118. 
2. استیعاب، ج 1، ص 275.
3. بحارالانوار، ج 22، ص 276. 
4. دخان، آیه 29. 
5. نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 10.
6. حج، آیه 32. 
7. بقره، آیه 158. 




جمعه 4 10 1388 10:8
خطبه امام حسین (علیه السلام)در نخستین برخورد با دشمن

امام(علیه السلام) درمنطقه «ذو حسم»(1) با سپاه حرّ (سپاهى که از سوى ابن زیاد براى جلوگیرى از ورود امام(علیه السلام) به کوفه فرستاده شده بود) برخورد کرد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند، چون وقت نماز ظهر رسید امام به «حجّاج بن مسروق» فرمود:
«أَذِّنْ رَحِمَکَ اللهُ!... حَتّى نُصَلِّی ;
اذان بگو: خداوند ترا رحمت کند،... تا نماز بگزاریم».
حجّاج برخاست و اذان گفت، آنگاه امام(علیه السلام) به حرّ بن یزید خطاب کرد:
«یَابْنَ یَزیدَ! أَتُریدُ أَنْ تُصَلِّىَ بِأَصْحابِکَ وَ أُصَلِّی بِأَصْحابِی؟ ; آیا تو قصد دارى با یاران خویش نماز بگزارى و من نیز با یاران خود نماز بگزارم؟».
حر پاسخ داد: شما با یارانت نماز بگزار، ما نیز به تو اقتدا مى کنیم!
امام(علیه السلام) به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «اقامه بگو» اقامه گفت و امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به او اقتدا کردند. پس از نماز از جاى خویش برخاست و به شمشیرش تکیه داد و (خطبه خواند) و پس از حمد و ثناى الهى چنین فرمود:
«أَیُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمینَ، إِنِّی لَمْ أَقْدِمْ عَلى هذَا الْبَلَدِ حَتّى أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ أَنْ اَقْدِمَ إِلَیْنا إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهُ أَنْ یَجْمَعَنا بِکَ عَلَى الْهُدى، فَإِنْ کُنْتُمْ عَلى ذلِکَ فَقَدْ جِئْتُکُمْ، فَإِنْ تُعْطُونِی ما یَثِقُ بِهِ قَلْبِی مِنْ عُهُودِکُمْ وَ مِنْ مَواثیقِکُمْ دَخَلْتُ مَعَکُمْ إِلى مِصْرِکُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ کُنْتُمْ کارِهینَ لِقُدوُمی عَلَیْکُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلَى الْمَکانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَیْکُمْ».
«اى مردم! این اتمام حجتى است در پیشگاه خداوند و مسلمانان حاضر، من خود به سوى دیار شما نیامدم مگر آن که نامه هاى شما به دستم رسید و فرستادگانتان به سویم آمدند و گفتند: به سوى ما بیا چرا که ما پیشوایى نداریم بدان امید که خداوند به وسیله تو ما را در مسیر هدایت گرد آورد. اگر همچنان بر دعوت خود باقى هستید که اکنون آمدم. بنابراین، اگر با من پیمان و میثاق هاى محکم مى بندید به گونه اى که مایه اطمینان خاطرم گردد، با شما وارد شهرتان مى شوم و اگر چنین نکنید و از آمدنم به این دیار ناخشنودید به مکانى که از آنجا آمده ام باز مى گردم».
حر و سپاهیانش در برابر سخنان امام(علیه السلام) ساکت مانده و جوابى ندادند.(2)
و طبق روایت دیگرى فرمود:
«اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ یَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً کَصُبابَةِ الاِْناءِ، وَ خَسیسِ عَیْش کَالْمَرْعَى الْوَبیلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّی لا أَرىَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَماً».
«همه شما مى بینید که چه پیش آمده است، مى بینید اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص شده، خوبى آن روى گردانیده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندکى همانند ته مانده ظرف ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناک، باقى نمانده است. آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است شیفته دیدار پروردگارش (شهادت) باشد. به یقین من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى در کنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بینم».(3)
علاّمه مجلسى افزوده است که امام(علیه السلام) در ادامه چنین فرمود:
«إِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانوُنَ ;
مردم بندگان دنیایند، و دین همانند چیز خوش طمع و لذیذى بر زبانشان است که تا آنگاه که زندگى شان (به وسیله آن) پر رونق است، آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى که به بلا (در امر دین) آزموده شوند، تعداد دین داران اندک گردند».(4)
با این که «حرّ بن یزید ریاحى» بیشترین احترام را در ظاهر به امام(علیه السلام) گذارد و خود و یارانش پشت سر امام نماز خواندند، ولى مأمور بود به هر قیمتى شده اجازه ندهد امام(علیه السلام) به کوفه نزدیک شود، و اجازه بازگشت به مدینه را هم ندهد، بلکه امام(علیه السلام) را در یک منطقه دور از آبادى ها فرود آورد تا لشکرها فرا رسند و امام(علیه السلام) را در محاصره کامل قرار دهند.
اگر مى بینیم امام(علیه السلام) مى فرماید: شما مرا دعوت کردید، اگر حاضر به همکارى نیستید به جایگاه اصلى ام باز مى گردم، در واقع براى اتمام حجّت بر آن گروه پیمان شکن است، زیرا اگر امام(علیه السلام) مى خواست بازگردد، بعد از خبرهاى قطعى که از شهادت مسلم و هانى و پیمان شکنى اهل کوفه به او رسیده بود و هیچ مانعى در ظاهر وجود نداشت، باز مى گشت.
او به خوبى مى داند مسیر او به سوى کربلا، میدان جانبازى و شهادت او است، و این خبر از جدّش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او رسیده بود.
 
________________________________________
1. ذو حُسم (یا ذوحُسُم) نام کوهى است که نعمان بن منذر در آنجا به شکار مى پرداخت.
2. فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 134-135 و ارشاد مفید، ص 427 (با مختصر تفاوت).
3. بحارالانوار، ج 44، ص 381 و تاریخ طبرى، ج 4، ص 305 (با مختصر تفاوت).
4. مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 237 و بحارالانوار، ج 75، ص 116. (قابل توجّه آن که : خوارزمى معتقد است که امام(علیه السلام) این سخن را در روز دوم محرّم، در کربلا ایراد فرموده است




جمعه 4 10 1388 10:8
 قیام امام حسین آزمونى بود براى مسلمین آن عصر.
 بعضى از شیعیان پرادّعا و کم محتوا، که خود را فدایى پاکباز آن حضرت مى پنداشتند باید در کوره امتحان فرو روند، و بازماندگان صحابه و یاران پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که بارها وصف امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را از آن حضرت شنیده بودند و کسانى که آرزو مى کردند در جنگ هاى بدر و احد در خدمت آن حضرت بودند و شربت شهادت مى نوشیدند، و آنها که تأسّف مى خوردند اى کاش در رکاب امیرمؤمنان على(علیه السلام) با «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» پیکار مى کردند همه و همه باید به امتحان فرا خوانده مى شدند، و قیام امام حسین(علیه السلام)آزمونى براى همه آنها بود; ولى از این کوره آزمون بزرگ، تنها گروه اندکى پاک بیرون آمدند و سیاه سیم هاى زراندود هنگامى که به کوره امتحان رفتند خلاف آن بدر آمدند که خلق مى پنداشتند.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روى شود هر که درو غشّ باشد
امام(علیه السلام) در پاسخ کسى که عرضه داشت امام(علیه السلام) به کربلا نرود، فرمود: «إذا أقَمْتُ فی مَکانی فَبِما یُمْتَحَنُ هذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ؟ وَبِماذا یُخْتَبَرُونَ؟; اگر در مکان خود اقامت کنم، پس این خلق بخت برگشته به چه چیز امتحان شود و به چه چیز آزموده گردد؟».(1)
اضافه بر این، افراد توخالى و خود بزرگ بین فراوانند و گاه خود را از خداوند طلبکار مى دانند، باید محک تجربه آید به میان، باید اتمام حجّت شود تا بر سر جاى خود بنشینند، گاه مصلحت در این است که از پرده برون افتد راز، تا آشکار شود در حلقه رندان چه خبرهاست؟!
قرآن مجید مى گوید: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمْ اللهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ).(2)
آرى قیام امام حسین(علیه السلام) پاسخى بود به مدّعیانى که به برادر گرامیش امام حسن(علیه السلام) خرده مى گرفتند که چرا با معاویه صلح کرد، ما حاضر بودیم تا آخرین قطره خون در راه خدا بجنگیم، ولى هنگامى که جریان کربلا پیش آمد امام(علیه السلام) این ندا را سر داد که: «مَنْ کانَ فِینا باذِلا مُهْجَتَهُ، مُوَطِّناً نَفْسَهُ عَلى لِقاءِ اللهِ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا; هر کس حاضر است خون خود را در راه هدف ما نثار کند و آماده ملاقات با پروردگار است با ما (به سوى عراق و کربلا) حرکت کند»(3) در این هنگام دست روى دست گذاردند و تماشاچى صحنه هاى جانسوز کربلا بودند.
جمعى از سست عنصران کوفه تعداد زیادى نامه هاى داغ و آتشین نوشتند و از آن حضرت دعوت کردند که براى تشکیل حکومت اسلامى به کوفه آید. این نامه ها طبق روایت معروف به دوازده هزار(4) مى رسید.
اگر امام(علیه السلام) به کربلا نمى آمد شاید اینها نیز مانند یاران امام حسن(علیه السلام)سیل اعتراضات خود را متوجّه آن حضرت مى ساختند; ولى قیام امام(علیه السلام) به همه این اعتراضها پایان داد و همگى امتحان خود را دادند.
________________________________________
1 . لهوف، ص 67 ; بحارالانوار، ج 44، ص 331 .
2 . سوره توبه، آیه 16. ترجمه: «آیا چنین پنداشتید که (به حال خود) رها مى شوید در حالى که خداوند هنوز کسانى را که از شما جهاد کردند، و غیر از خدا و پیامبرش و مؤمنان را مَحرم اسرار خویش انتخاب ننمودند، (از دیگران) مشخّص نساخته است؟! (باید آزمایش شوید; تا مؤمنان واقعى شناخته شوند;) و خداوند به آنچه عمل مى کنید، آگاه است». 
3 . بحارالانوار، ج 44، ص 367 .
4 . قصّه کربلا، ص 90 و 91 .




چهارشنبه 2 10 1388 14:27
جهاد فکری وجهاد عملی امام حسین(ع)
  
واقعیتی غیرقابل نفی و انکار واغماض و به صورت اصل و قانون ثابت و تغییر ناپذیری درباره دین مبین اسلام در همه اعصار و زمان ها به ظهور و عینیت در می آید که عبارت است از ضرورت پاسداری و صیانت از تعالیم و معارف و قوانین این دین جامع و رهایی بخش . این ضرورت از آنجا سرچشمه می گیرد که اسلام دین « حق » است که با هر « باطل » سرستیز دارد و طبیعی است که وقتی این دین مبین با مجموعه کفر و شرک و نفاق هر تباهی و فسق و فساد هر نوع ظلم و جور و ستم و هر شکل و شیوه از استعمار و استبداد و استثمار در هر زمان و مکان مخالفت ورزد و در نقطه مقابل ترویج کننده و نشردهنده ایمان و پاکی وعدالت و آزادی و حامی محرومان و به اسارت کشیده شدگان زمین باشد جبهه کافران و ظالمان و فاسقان و فساد پیشگان در هر زمان در برابر آن پرچم مبارزه افراشته می دارند و در مسیر انهدام و اضمحلال آن حرکت می نمایند.
مبارزه علیه اسلام همواره در دو شیوه به مرحله عمل درآمده است : شیوه اول مستقیم و رویاروی و با آشکار شدن ماهیت دشمنان و کفر و الحاد وعناد آنها نسبت به حق و شیوه دوم غیرمستقیم و پنهان و نامرئی و بامخفی ماندن ماهیت اصلی دشمنان و با تظاهر به ایمان و اسلام خواهی و تدین و مسلمانی آنان !
تقابل جبهه حق با جبهه باطل با دو شیوه اتخاذ شده توسط دشمنان همراه با رنج و مرارت بسیار می باشد که البته این رنج و سختی در مبارزه با دشمنان ماهیت پنهان کرده و متظاهر به دین و ایمان فزون تر می باشد و از همین جاست که خطر « نفاق » ـ که کفر مخفی و اظهار اسلام به زبان و لسان و عبارات و حالات فریبنده است ـ از خطر « کفر » که ماهیت خود را آشکار می نماید و عناد و کینه و عزم و اراده اش برای نابود ساختن اسلام را اعلام می کند و به ظهور و بروز در می آورد بیشتر می باشد.
موضوع مهم دیگر در پاسداری از دین نوع جهاد و مبارزه با دشمنان می باشد که همچون دو جبهه ای بودن اهل باطل که هم کفر ظاهر و کفر پنهان و هم کافران و منافقان را شامل می شود ـ دارای دو وجهه و جبهه می باشد. جبهه اول جهاد فکری است وجبهه دوم جهاد عملی است و هر دو دارای اهمیت و ضرورت خاص می باشد.
در جبهه « جهاد فکری » از سویی جامعیت اسلام و حقانیت دین مبین حق و چهره ناب و اصیل تعالیم و معارف و قوانین الهی نمایانده می شود و تمام آرایه ها و پیرایه ها که به صورت « بدعت » و « تحریف » اصل دین خدا را به شدت تهدید می نمایند نفی می گردند و اسلام آن گونه که هست تبیین می گردد و برای مردم جامعه تبلیغ و ترویج می شود. و از سویی دیگر ماهیت دشمنان چه آنان که دارای کفر آشکار می باشند و جبهه کافران و مشرکان را تشکیل می دهند و چه آن ها که دارای کفر پنهان هستند و جبهه منافقان را به وجود می آورند نمایانده می گردد و برای مردم « بینش آفرینی های معرفتی » و « آگاهی بخشی های سیاسی » نسبت به اهل کفر و نفاق ایجاد می شود.
در جبهه « جهاد عملی » مواجهه و رویارویی فیزیکی و نظامی به ظهور و بروز در می آید و قانون بزرگ و رهایی بخش و استقلال آفرین « جنگ و جهاد با جامعیت کفر وشرک و نفاق » محقق میگردد. در این نوع جهاد دو جبهه حق و باطل در مقابل هم قرار می گیرند و جهادگران اسلام با تکیه بر قدرت لایزال حضرت پروردگار به جبهه باطل یورش می برند و با ایثار عزیزترین متاع خویش یعنی جان خود از دین مبین حق پاسداری و صیانت می کنند و دشمنان متعدی و متجاوز را از دست یابی به اهداف پلید خویش در از بین بردن دین وملت و تصاحب سرزمین اسلامی و محو تعالیم و قوانین و ارزش های الهی باز می دارند.
حضرت امام حسین (ع ) در هر دو جبهه مقابله با دشمنان دین تلاشی وافر و تحرکی چشمگیر و ایثاری بی نظیر و جهادی بی بدیل داشت به گونه ای که برای تمام عصرها و نسل ها اسوه و الگوی جاودانه گشت و همه دین باوران و دلسوختگان اسلام در عرصه های فعالیت های فکری و علمی و عینی وعملی راه و روش پاسداری از دین را در عالی ترین مراتب آن که همراه با تقدیم همه هستی خود و به مسلخ عشق بردن همه عزیزان و وابستگان به خویش است از آن حضرت می آموزند.
حضرت امام حسین (ع ) از طرفی در جهاد فکری خویش با جبهه کفر پنهان و به نفاق و دورویی گرائیده « بنی امیه » چه پیش از آغاز نهضت مقدس کربلا و چه پس از آغاز این نهضت تا مرحله پایانی آن به معرفت آفرینی های دینی درباره اسلام ناب محمدی (ص ) و حقیقت تعالیم و احکام و قوانین دینی و حقانیت اهل بیت (ع ) می پرداخت و در موارد مختلف مردم جامعه را به تعمق و تفکر وامی داشت تا از جهل و نادانی خارج شوند و به بینش و شناخت های اصیل دینی دست یابند. و از سویی دیگر عزم خویش را جزم نمود و همت و اراده خویش را استوار ساخت تا با امتناع از بیعت با یزید و در مرحله بعد حرکت به سوی کوفه برای تشکیل حکومت اسلامی اساس و بنیان حکومت باطل و غاصبانه بنی امیه را براندازد و زمینه های لازم و پشتوانه های عملی و ابزار و اهرم ها و امکانات مختلف برای استقرار نظام سیاسی و حکومتی اسلام را به نحو مطلوب و مطابق با سیره و روش پیامبر اکرم (ص ) و حضرت علی (ع ) آماده و مهیا کند.
حضرت امام حسین (ع ) هم در جبهه جهاد فکری و نظری و هم در جبهه جهاد عملی و نظامی ایثار و فداکاری و عشق و صدق و اخلاص و شهادت طلبی را به حد اعلا و مرتبه والا رسانده و « پاسداری از دین » را به زیباترین وجامع و کامل ترین شکل آن متجلی نمود.
امام حسین (ع ) مکتبی را در « جهاد و شهادت » بنیان نهاد که نه تنها برای جهان اسلام در همه اعصار و زمان ها الگویی عظیم و مقصد رسان می باشد و تمام مشتاقان مرزبانی و پاسداری از دین و استقلال و شرف و آزادی را راه می گشاید و به سرمنزل مقصود می رساند که برای همه ملل آزاده و غیرمسلمان نیز الگوی عزت و اعتلا و ایثار و مجاهدت و آزادگی و استقامت و استقلال طلبی می باشد.
حضرت امام حسین (ع ) در هر دو جبهه فکری و عملی مقابله با دشمنان دین تلاشی وافر و تحرکی چشمگیر و ایثاری بی نظیر و جهادی بی بدیل داشت به گونه ای که برای تمام عصرها و نسل ها اسوه و الگوی جاودانه گشت و همه دین باوران و دلسوختگان اسلام در عرصه های فعالیت های فکری و عملی راه و روش « پاسداری از دین » را در عالی ترین مراتب از آن حضرت می آموزند.
در جبهه « جهاد فکری » جامعیت اسلام و معارف و قوانین متعالی آن نمایانده و تبیین می شود و تمام آرایه ها و پیرایه ها که به صورت « بدعت » و « تحریف » اصل دین خدا را به شدت تهدید می کنند نفی می گردند و در جبهه « جهاد عملی » مواجهه و رویارویی مستقیم و نظامی به ظهور و بروز درمی آید و قانون بزرگ و رهایی بخش و استقلال آفرین « جهاد با جامعیت کفر و شرک و نفاق » محقق می گردد.



يکشنبه 29 9 1388 18:12
X