آيا پيامبري كه در سن كودكي به پيامبري مي رسد برتر از پيامبري نيست كه در 40 سالگي مبعوث ميشود؟
ولايت الهى كه در دو جريان نبوت و امامت، تبلور مى يابد، به سن بستگى ندارد و اين كه گفته ايد پيامبران در چهل سالگى به نبوت مى رسيدند نيز، به تصريح قرآن مجيد، صحيح نيست كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف) حضرت يحيى(عليه السلام); قرآن مجيد مى فرمايد: (يـيَحيى خُذِ الكِتـبَ بِقُوَّة وءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا);[1] اى يحيى! كتاب ]خدا [را با قوّت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم. قوّت معناى وسيعى دارد، كه قدرت مادّى و معنوى را شامل مى شود. نكته اى كه آيه شريف بيان مى كند، نبوت در خردسالى است; درست است كه دوران شكوفايى عقل معمولاً حدّ و مرز خاصّى دارد، ولى هميشه در انسان ها، افراد استثنايى وجود داشته اند. چه اشكالى دارد كه خدا اين دوران را براى بعضى از بندگانش، به سبب مصالحى فشرده تر كند; چنان كه براى سخن گفتن، معمولاً يكى دو سال عمر لازم است، در حالى كه حضرت عيسى(عليه السلام)، در همان دوران نخست زندگى، سخن گفت. از اين جا روشن مى شود اشكالى كه برخى افراد به امامت بعضى از امامان شيعه مى گيرند بى اساس است. در روايتى، عيسى بن اسباط از ياران امام جواد(عليه السلام) نقل مى كند: خدمت حضرت جواد(عليه السلام) رسيديم، در حالى كه سن امام كم بود، درست همين هنگام در چنين فكرى بودم، حضرت فرمود: اى على بن اسباط! خداوند، كارى كه در مسئله امامت كرده، همانند كارى است كه در نبوّت كرده است، گاهى مى فرمايد: (وءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا);[2] به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم. و گاهى مى فرمايد: (اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وبَلَغَ اَربَعينَ سَنَةً);[3] هنگامى كه انسان به حدّ بلوغ كامل عقل، به چهل سال رسيد. بنابراين، همان گونه كه ممكن است خدا، حكمت را به انسانى در دوران كودكى بدهد، قادر است كه آن را در چهل سالگى نيز بدهد.[4]
ب) حضرت عيسى(عليه السلام); قرآن در اين باره مى فرمايد: (قالوا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كانَ فِى المَهدِ صَبيـّا);[5] گفتند: چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم. گفت من بنده خدايم، به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است. ما شاهديم كه حضرت عيسى، در گهواره، نبوت خويش را اعلام مى دارد.[6]
فخر رازى از دانشمندان اهل سنّت نيز در تفسير آيه شريف، درباره حضرت يحيى(عليه السلام) گفته است: مراد از حكم، در آيه شريف، همان نبوّت است، زيرا خداوند متعال، عقل او را در سنين كودكى، محكم و كامل كرد و به او وحى فرستاد; اين بدان جهت است كه خداوند متعال، حضرت يحيى و عيسى(عليهما السلام) را در سنين كودكى، به رسالت مبعوث كرد، بر خلاف حضرت موسى و محمد(صلى الله عليه وآله) كه آنان را در سنين بزرگ سالى مبعوث كرد.[7] بر اين اساس، از لحاظ عقلى و عادّى، هيچ مشكلى وجود ندارد كه شخص در كودكى، شايستگى و توانايى هاى بالايى كسب نمايد; چنان كه نمونه هايى از نوابغ خردسال را، در زندگى مشاهده مى كنيم و افزون بر اين بايد دانست كه امامت عهد الهى است. در عهده دارى اين منصب، سن خاص، شرط نيست، بلكه لياقت مهم است و نكته ديگر اين كه تاريخ، گواه بوده امامانى كه در خردسالى به امامت رسيده اند، به بهترين صورت، از عهده آن برآمدند و شاهد صدقى بر امكان اين جريان شدند.[8]
[1]. مريم، آيه 12.
[2]. مريم، آيه 12.
[3]. احقاف، آيه 15.
[4]. تفسير نمونه، ج 13، ص 28.
[5]. مريم، آيه 29.
[6]. همان، ص 53.
[7]. فخر رازى، تفسير كبير، ج 7، ص 516.
[8]. ر.ك: مجله تخصصى انتظار، ش 3، مقاله اى با عنوان امامت كودك، نوشته على اصغر رضوانى.
محل زندگي صاحب الامر كجاست؟
پاسخ به اين سوال به دو چيز بستگي دارد
: اولاً، امام زمان(عج) يك جايگاه خاصي براي زندگي دارند؟ ثانياً، كسي از آن جايگاه، باخبر هست يا خير؟!
در باره سئوال اوّل فرضيه اي از سوي برخي مطرح شده كه امام عصر(عج) در جزيره اي، به نام خضراء، زندگي مي كند و... اما بسياري از محققان شيعه ـ از جمله علامه مجلسي، مرحوم كاشف الغطاء و علامه حسن زاده آملي و... ـ آن را قبول ندارند. به علاوه اين كه برخي كه لياقت تشرف خدمت آن حضرت را داشته اند، ايشان را در بلاد مختلف مشاهده نموده اند.
در باره سئوال دوم بايد گفت: قول مشهور اين است كه سي نفر از خوبان همواره ملازم ركاب آن حضرت هستند كه به آنها ابدال مي گويند. وقتي يكي از آنان به پايان عمر خود مي رسد، فردي ديگر از ميان متقين به جاي او قرار مي گيرد؛ پس اين ها مسلّماً جاي حضرت را مي دانند. در برخي احاديث هم رسيده كه در زمان غيبت كبري جز عده اي خاص كسي از جاي آن حضرت اطلاع ندارد؛ و البته اينها زندگي خاصي دارند و تنها به مأموريت هاي محوله از سوي امام عمل مي كنند.
منظور از ارتباط با امام اگر از نوع ارتباط نواب اربعه باشد، مسلماً وجود ندارد، امّا تشرّفات كه به اختيار خود آن حضرت رخ مي دهد كم نيست. البته مدعي آن به حسب روايات دروغگو است و بايد تكذيب شود. لذا اين افراد ساكتند و از ارتباطشان كسي مطلع نيست، مگر گاهي پس از مرگشان.
در اين باره كتاب جمع و جور خوبي به نام "حديث وصال"، تأليف سيدمهدي شمس الدين، چاپ انتشارات شفق قم(سال82)، به چاپ رسيده است، كه در پاسخ به سؤالات از اين دست شما بسيار سودمند خواهد بود.
آيا امام زمان ازدواج كرده و همسر و فرزند دارند؟
در مورد اين كه امام زمان(عج ) ازدواج نموده و يا اولادي دارند يا خير، بايد گفت: اگر چه از ظاهر بعضي از روايات و ادعيه معصومين(ع) چنين استفاده مي شود كه آن حضرت داراي همسر مي باشند، ليكن اين روايات ضعيف بوده و قابل اعتماد نمي باشند.
از طرفي روايات ديگري كه از اعتبار زيادي برخوردارند به فرزند نداشتن آن حضرت تصريح مي كنند. مانند اين روايت كه مي گويد: شخصي علي بن ابي حمزه، ابن سراج و ابن سعيد مكاري بر حضرت رضا(ع) وارد شدند.
علي بن ابي حمزه در اين خصوص سئوال كرد. حضرت فرمودند: هر امامي فرزند دارد، به جز امامي كه حسين(ع) براي او از قبر بيرون مي آيد؛ او فرزند ندارد. عرض كرد: فدايت شوم! درست فرمودي؛ شنيدم كه جدّت نيز همين را فرمود.(الغيبة، شيخ طوسي، ص134)
هم او مي گويد: به حضرتش عرض شد: روايت كرده ايم كه امام زمان از دنيا نمي رود تا فرزندش را ببيند. حضرت فرمود : آيا در اين حديث روايت كرده ايد: "الا القائم"؟ عرض كردند: بلي. (اثبات الوصية، مسعودي، ترجمه نجفي، ص210)
خلاصه اينكه اگر چه همسر و فرزند داشتن حضرت محتمل است ، اما روايت معتبري كه موجب اطمينان باشد، در اين زمينه وجود ندارد؛ بلكه شايد عكس آن محتمل باشد.
آيا پيامبراني از جن هم وجو دارد؟
الف) پاسخ به اين پرسش در دو بخش قابل ارايه است:
اوّل: اين كه از جنس «جن» پيامبر و رسولى، براى «انسان»ها بوده باشد، كه جواب به اين مطلب در چند نكته نهفته است: 1. با توجه به آفرينش «جنّ» پيش از «انسان» (وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَـهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ);[1] و پيش از آن (خلقت انسان) جن را از آتشى سوزان و بى دود خلق كرديم. و با عنايت به آيه: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة);[2] ]به خاطر بياور [هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى ]= نماينده اى [قرار خواهم داد. از روايات در ذيل اين آيه شريف استفاده مى شود اين مقام «خليفة اللهى» ويژه حضرت آدم(عليه السلام) نيست، بلكه هر انسان كامل ديگرى را نيز شامل مى شود، كه مصداق بارز و يقينى آن همان پيامبران و امامان طاهر(عليهم السلام)مى باشند.[3] مقام «نبوت» و «رسالت» كه همان مقام «خليفة اللهى» است به بشر عطا گرديد و «جن» كه قبل از انسان، مى زيستند، از چنين مقامى برخوردار نشدند.[4]
2. با توجه به اين كه نوع انسان از نظر كمالات معنوى در مرتبه بالاترى نسبت به جن قرار دارد و «انسان» موجودى برتر از «جن» است.[5] پيامبر بودن «جن» براى «انسان»، امرى خلاف عقل به نظر مى رسد، هر چند آنان، طبق آيات فراوانى، موجوداتى داراى شعور و قدرت درك بوده و مانند انسان ها، داراى تكليف و مسئوليت مى باشند.[6]
3. با توجه به ساختار وجودى «جن» كه موجوداتى ناپيدا از ديده انسان ها مى باشند، هرگز نمى توانند به عنوان «اسوه» و الگو، رهبرى زندگى انسان ها را به عهده بگيرند.
4. قرآن كريم، در آياتى چند، بر «بشر» بودن پيامبران و رسولان الهى پافشارى نموده است،[7] كه اين خود حكايت از آن مى كند كه «جن» نمى تواند رسول و نبى باشد.
دوم: اين كه «جنّيان»، پيامبر و رسولانى از جنس خود داشته باشند.
اوّلا: از آيات و روايات، دليلى بر اين مطلب يافت نشد.
ثانياً: دليل ها و شاهدهاى فراوانى از آيات قرآن و روايات موجود است، كه حكايت از اين دارد كه بعضى از پيامبران الهى و پيامبر اكرم و امامان پاك(عليهم السلام)، رسولان و پيشوايان «جن» نيز بوده و آنان مكلف به انجام دستورهاى الهى، تحت رهبرى آن رهبران الهى بوده اند.
در پايان به اين نكته اشاره مى شود كه آن چه گفته شد مربوط به پس از آفرينش انسان است (نسل كنونى). با توجه اين كه آفرينش جنّ بر آفرينش انسان مقدّم است، برهان عقلى حكم مى كند كه خداوند براى آنان، فرستاده اى گماشته باشد، ولى ما از چگونگى آن، بى خبريم; مثلا خداوند مى فرمايد: «]به ياد آور [هنگامى را كه گروهى از جن را به سويى متوجه ساختيم، كه قرآن را بشنوند; وقتى حضور يافتند به يك ديگر گفتند: «خاموش باشيد و بشنويد!» و هنگامى كه پايان گرفت، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را بيم دادند و گفتند: اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتاب هاى پيش از آن است، كه به سوى حق و راه درست، هدايت مى كند. اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد.[8]
ب): خداوند در اين آيه مى فرمايد: (يَـمَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـتِى);[9] اى گروه جن و انس! آيا رسولانى از خودتان به سوى شما نيامدند كه آيات مرا براى تان بازگو كنند؟!
مراد از «منكم» اين است كه رسولان الهى از جنس مخاطبان آيه مى باشند كه همان مجموع جن و انس است; يعنى از جنس مادّه، در برابر فرشتگان كه موجوداتى نورانى و ملكوتى هستند و گفتار آنان براى نوع مردم مفهوم نيست. و آيه مذكور در صدد بيان اين نيست كه هر يك از دو طايفه «جن» و «انس» داراى رسولانى مستقل بوده اند.[10]
[1]. حجر، آيه 27.
[2]. بقره، آيه 30.
[3]. عبد على عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 1، ص 52.
[4]. ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 3، ص 39 ـ 57.
[5]. اسراء، آيه 70.
[6]. ر.ك: عليرضا رجالى تهرانى، جنّ و شيطان، تحقيقى قرآنى، روايى و عقلى، ص 67 و احمد جديدى، از جن چه مى دانيد؟، ص 72.
[7]. ر.ك: تغابن، آيه 6; مؤمنون، آيه 24; فرقان، آيه 20 و... و ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، راه و راهنماشناسى، ج 4ـ5، ص 45.
[8]. احقاف، آيه 29 ـ 31; ر.ك: عبد على عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 433، ح 12.
[9]. انعام، آيه 130.
[10]. الميزان، ج 7، ص 354 و ر.ك: تفسير نمونه، ج 5، ص 443.
نشانه های ظاهری حضرت مهدی (عج)
امروزه بحثی مطرح است و آن این است که راز محبوب شدن فرد در یک جامعه چیست؟ ممکن است در این باره نظریات گوناگونی مطرح شود که برخی زیبایی و جمال را راز محبوبیت فرد بدانند، گروهی قدرت و توان جسمی را نشانه محبوبیت شخص در جامعه، همچون قهرمانان بدانند، دسته ای دیگر احسان و مهربانی و گذشت و عطوفت را ریشه محبوبیت فرد قلمداد نمایند و قومی نیز کمال علمی انسان را باعث جلب محبت دیگران به او بدانند؛ چنان که نسبت به عالمان و نخبگان علمی این گونه ابراز محبتها دیده می شود. و یا قدرت ایمان و معنویت و وصل به معدن عظمت الهی را علت اصلی محبتها و محبوبیتها بشمارند که البته در فرهنگ دین مخصوصا قرآن بر این نظریه تأکید شده است؛ اما ما شیعیان:
و امامی داریم که هم جمال دارد و هم کمال، هم صورت زیبا و نورانی دارد و هم سیرت پر بار و نورانی، هم دست خدمت و مهربانی بر خلق دارد و هم ایمان عمیق و سرشار از معنویت به سر منشأ معدن عظمت، خدای جلیل و جمیل. آنچه پیش رو دارید، نگاهی است به گوشه هایی از زیباییهای ظاهری حضرت مهدی علیه السلام.
1. زیبا روی نورانی
مهدی صاحب الزمان علیه السلام از معدود انسانهایی است که از نهایت زیبایی صورت و اندام برخوردار است، تا آنجا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره او فرمود: «اَلْمَهْدِیُّ طَاوُوسُ اَهْلِ الْجَنَّةِ عَلَیْهِ جَلَابِیبُ النُّورِ؛ (1) مهدی طاووس اهل بهشت است که جامه هایی از نور او را در بر گرفته است.»
در باره چهره آن حضرت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اَلْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِی وَجْهُهُ کَالْقَمَرِ الدُّرِّیِّ اللَّوْنُ لَوْنٌ عَرَبِیٌّ؛ (2) مهدی از نسل من است. سیمایش چون ماه تابان و رنگش عربی (گندم گون) است.»
و امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: «حَسَنُ الْوَجْهِ حَسَنُ الشَّعْرِ یَسِیلُ شَعْرُهُ عَلَی مِنْکَبیْهِ وَ نُورُ وَجْهِهِ یَعْلُو سَوَادَ لِحْیَتِهِ؛ (3) زیبا چهره و زیبا موی است و موی او بر شانه هایش فرو ریخته و درخشندگی چهره اش بر سیاهی محاسنش غلبه می کند.»
2. خال زیبای صورت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اَکْحَلُ الْعَیْنَیْنِ کَثُّ اللِّحْیَةِ عَلَی خَدِّهِ الْاَیْمَنِ خَالٌ؛ (4) دیدگان مبارکش سرمه کشیده، محاسن مبارکش پرمو و بر گونه راست او یک خال است.»
و علی علیه السلام فرمود: «مهدی دیدگانی مشکی، موهایی پر پشت، چهره ای چون ماه تابان، پیشانی باز و درخشان، خالی [بر گونه راست] و نشانی [چون مهر نبوت در میان دو کتف] دارد.» (5)
3. قامت موزون
علامت دیگر برای زیبایی یک فرد، اندام موزون و قد و قامت متناسب اوست که حضرت مهدی علیه السلام از این نعمت نیز برخوردار است.
امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: «لَیْسَ بِالطَّوِیلِ الشَّامِخِ وَ لَا بِالْقَصِیرِ اللَّازِقِ بَلْ مَرْبُوعُ الْقَامَةِ مُدَوَّرُ الْهَامَةِ وَاسِعُ الصَّدْرِ صَلْتُ الْجَبِینِ مَقْرُونُ الْحَاجِبَینِ عَلَی خَدِّهِ الْاَیْمَنِ خَالٌ کَاَنَّهُ فُتَاتُ الْمِسْکِ عَلَی رَضْراضَةِ الْعَنْبَرِ؛ (6) دراز قامت متکبر و کوتاه قامت چسبیده [به زمین کوتوله] نیست، بلکه میان قامت است، سیمایی گرد، سینه ای فراخ، پیشانی ای باز و ابروانی به هم رسیده دارد و خالی بر گونه راست اوست چون دانه مشک که بر قطعه عنبر ساییده شده است.»
4. چهره جوان و تغییر ناپذیر
از نشانه های دیگری که باعث زیبایی چهره آن حضرت شده است، این است که بعد از قرنها به سر بردن در غیبت کبری، هنگامی که ظهور می کند، به صورت جوانی است که سیمای جوانی از آن نمایان است و گذشت زمان آن اندام زیبا را پیر و فرسوده نکرده است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّهُ مِنْ اَعْظَمِ الْبَلِیَّةِ اَنْ یَخْرُجَ اِلَیْهِمْ صَاحِبُهُمْ شَاباًّ وَ هُمْ یَحْسَبُونَهُ شَیْخا کَبِیرا؛ (7) از امتحانات بزرگ [خداوندی] است که صاحبشان به صورت جوانی ظاهر می شود، در حالی که آنها او را پیری کهنسال تصور می کنند.»و در حدیث دیگر فرمود: «در صاحب الزمان نشانی از حضرت یونس هست و آن اینکه بعد از غیبتش، به صورت جوانی ظاهر می شود.» (8)
و امام هشتم علیه السلام فرمود: «عَلَامَتُهُ اَنْ یَکُونَ شَیْخَ السِنِّ شَابَّ الْمَنْظَرِ حَتَّی اِنَّ النَّاظِرَ اِلَیْهِ لَیَحْسَبُهُ ابْنَ اَرْبَعِینَ سَنَةً اَوْ دُونَهَا وَ اِنَّ مِنْ عَلَامَتِهِ اَنْ لَا یَهْرَمَ بِمُرُورِ الْاَیَّامِ وَ اللَّیَالِی عَلَیْهِ حَتّی یَأْتِیَ اَجَلُهُ؛ (10) از نشانه های او سیمای جوانی او در سن کهولت است که هر کس او را ببیند، او را چهل ساله یا کمتر تصور می کند و از نشانه های او این است که با گذشت روزها و شبها پیر نشود تا اجلش فرا رسد.»
5. قدرت بدنی وصف ناپذیر
یک رهبر جهانی علاوه بر اندام متناسب و زیبا باید که از قدرت بدنی متناسب نیز برخوردار باشد. حضرت مهدی علیه السلام را هم وراثت یاری می کند که دارای بدن و قدرت حیدرگونه می باشد و هم دست قدرت و عنایت الهی پشت سر او است و به او توان تصرف تکوینی در موجودات را داده است. در این باره امام صادق علیه السلام فرمود:
«اِنَّ الْقَائِمَ اِذَا خَرَجَ کَانَ فِی سِنِّ الشُّیُوخِ وَ مَنْظَرِ الشَّبَابِ قَوِیاًّ فِی بَدَنِهِ لَوْ مَدَّ یَدَهُ اِلَی اَعْظَمِ شَجَرَةٍ عَلَی وَجْهِ الْاَرْضِ لَقَلَعَهَا وَلَوْ صَاحَ بِالْجِبَالِ تَدَکْدَکَتْ صُخُورُهَا لَا یَضَعُ یَدَهُ عَلَی عَبْدٍ اِلَّا صَارَ قَلْبُهُ کَزُبُرِ الْحَدِیدِ؛ (11) قائم علیه السلام هنگامی که ظهور می کند، در سن کهولت خواهد بود، ولی با سیمای جوانی و نیروی بدنی قوی که اگر دستش را به سوی قوی ترین درخت روی زمین بکشد، از ریشه بر می کند و اگر بر کوهها بانگ بزند، سنگهایش فرو ریزد. دستش را بر هیچ بنده ای نمی گذارد، جز آنکه قلبش چون قطعه آهن محکم و استوار می گردد.»
از این روایت، ولایت تکوینی حضرت بر جهان هستی به خوبی نمودار می شود. در روایت دیگری علاوه بر قدرت تکوینیِ دست آن حضرت، به قدرت تکوینی نگاه و چشمانش نیز اشاره شده است. امیر مؤمنان علیه السلام در این باره می فرماید: «یُؤْمِی لِلطَّیْرِ فَیَسْقُطُ عَلَی یَدِهِ وَ یَغْرِسُ قَضِیبا فِی الْاَرْضِ فَیَخْضَرُّ وَ یُورِقُ؛ (12) به مرغ نگاه [یا اشاره] می کند، به دست مبارکش می افتد. چوبی را در زمین می کارد، سبز می شود و برگ می آورد.»
6. دو علامت دیگر
علی علیه السلام فرمود: «بِظَهْرِهِ شَامَتَانِ شَامَةٌ عَلَی لَوْنِ جِلْدِهِ و شَامَةٌ عَلَی شِبْهِ شَامَةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله؛ (13) در پشت او دو خال [و دو علامت] است که یکی به رنگ پوستش و دیگری شبیه خال [و مهر[ پیامبر صلی الله علیه و آله است.» و امام باقر علیه السلام فرمود: «بِالْقَائِمِ عَلَامَاتٌ... شَامَةٌ تَحْتَ کِتْفِهِ الْاَیْسَرِ، تَحْتَ کِتْفَیْهِ وَرَقَةٌ مِثْلُ الاْآسِ؛ (14) در وجود قائم علامتهایی هست... خالی [شبیه مهر نبوت] زیر شانه چپش می باشد و زیر هر دو شانه اش برگی مثل برگ آس است.»
7. بوی خوش
از نشانه های دیگر آن حضرت، بوی عطر جانفزایی است که از آن وجود نازنین به مشام می رسد؛ همان گونه که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله استشمام می شد و در حدیث معروف، نقل شده: وقتی امام حسن و امام حسین و امیر مؤمنان علیهم السلام به ترتیب وارد شدند، بوی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را متوجه شدند. مهدی علیه السلام نیز وارث چنین کسی است.
امام رضا علیه السلام فرمود: «وَ تَکُونُ رایِحَتُهُ اَطْیَبَ مِنْ رَایِحَةِ الْمِسْکِ؛ (15) بوی خوش او از بوی خوش مشک معطرتر است.»
ابی نعیم محمد بن احمد انصاری از کامل بن ابراهیم که از گروه مفوّضه بود، نقل می کند که می گوید: نزد امام حسن عسکری علیه السلام رفتم و با خود گفتم: وارد بهشت نمی شود، مگر کسی که عقیده من را داشته و سخن من را بگوید. بعد از سلام و برخی مسائل نزد دَرِی نشستم که پرده بر آن آویخته بود، «فَجَاءَتِ الرِّیحُ فَکَشَفَتْ طَرَفَهُ فَاِذَا اَنَا بِفَتیً کَاَنَّهُ فِلْقَةُ قَمَرٍ مِنْ اَبْنَاءِ اَرْبَعَ سِنِینَ اَوْ مِثْلِهَا...؛ (16) پس باد آمد و پرده را کنار زد، ناگهان کودکی چهارساله یا شبه آن همچون پاره ماه دیدم.»سپس ادامه می دهد:
او گفت: ای کامل بن ابراهیم! از این سخن او تنم لرزید و به من الهام شد که بگویم: «لبیک یا سیدی؛ بلی ای آقای من!»پس فرمود: آمده ای نزد حجت خدا که از او بپرسی: آیا جز کسی که هم مسلک توست، بهشت می رود؟ عرض کردم: بلی قسم به خدا! پس فرمود: در این صورت بهشتیان خیلی اندک خواهند بود. قسم به خدا! حقّی ها داخل بهشت نمی شوند. عرض کردم: ای آقای من! حقّی ها کیستند؟ فرمود: گروهی که [خیال می کنند] علی را دوست می دارند و به حق او قسم یاد می کنند، در حالی که حق و فضل و برتری او را نمی دانند.... سپس پرده دوباره به حال خود برگشت؛ به گونه ای که من قدرت کنار زدن آن را نداشتم.
امام حسن عسکری علیه السلام نگاهی متبسّمانه به من کرد، آن گاه فرمود: «چرا نشسته ای در حالی که حجت خدا از حاجت قلبی و درونی ات خبر داد و فهماند که حجت بعد از من کیست!»پس من بیرون آمدم و از آن روز به بعد او (حضرت مهدی علیه السلام ) را ندیدم.» (17)
پی نوشت :
1. روزگار رهایی، کامل سلیمان، ترجمه علی اکبر مهدی پور، نشر آفاق، چاپ سوم، 1376، ج 1، ص 122؛ منتخب الاثر، صافی گلپایگانی، ص 147؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 164؛ ر. ک: مکیال المکارم، محمد تقی موسوی اصفهانی، مؤسسة الامام المهدی، 1404 ق، ج 1، ص 67.
2. روزگار رهایی، ج 1، ص 121؛ منتخب الاثر، ص 185؛ کشف الغمة، ج 3، ص 259؛ مکیال المکارم، ص 67.
3. بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، دار احیاء التراث، ج 51، ص 36؛ روزگار رهایی، ج 1، ص123.
4. روزگار رهایی، ج1، ص 122؛ منتخب الاثر، ص 166.
5. روزگار رهایی، ج 1، ص 122؛ بحارالانوار، ج 52، ص 51؛ منتخب الاثر، ص 186.
6. بحارالانوار، ج 51، ص 3 و 19، روزگار رهایی، ج 1، ص 128.
7. روزگار رهایی، ج 1، ص 126؛ منتخب الاثر، ص 258.
8. بحارالانوار، ج 52، ص 287؛ روزگار رهایی، ج 1، ص 126؛ منتخب الاثر، ص 285.
حرمت گوشت شتر در مذهب شیعه؟
شیخ نادان ، بن عبد ربه ا ز مشایخ اهل سنت می گوید گوشت شتر نزد شیعه از محرمات است و از خوردن گوشتش ابا دارند !!!
کاش مى دانستیم گناه شتر نحر شده چیست که حکمش از حیوانات حلال گوشت خارج شده است؟! و یا این حیوان نزد شیعه چه کرامتى دارد تا به خاطر آن از ذبحش خوددارى کند؟!
ما که از اینها بى خبریم [نه گناهى براى این حیوان بیچاره سراغ داریم و نه کرامتى] و شاید سازنده این روایت ، فلسفه اى مترقّى براى این نسبت ناروا و ننگین سراغ داشته باشد . و سخن نهایى در این معضل را کشتارگاه ها و ساطور قصّابها و فروشگاهها و مغازه هاى شیعیان در سراسر جهان مى زنند.(1)
از حیوانات صحرائى دو صنفند: اهلى و وحشى ، اما از اهلى هاى آنها همه اقسام گوسفند و گاو و شتر و اسب و قاطر و الاغ حلالند، ودر سه صنف اخیر کراهت دارد(2)
و این نه تنها قول حضرت امام رضوان الله تعالی علیه است بلکه تمام فقهای شیعه چنین حکمی دارند و رساله های عملیه شان در دسترس همگان است و می توانید رجوع کنید
وای بر مذهبی که اینگونه با حیله و مکر و نیرنگ بخوهاد پیش رود ، مسیرش به ترکستان است و البته راه به جایی هم نمی برد والله العالم
پی نوشتها :
2-تحریر الوسیله ، امام خمینی ، ج 3 ، گفتار در حلال و حرام خوردنی ، مساله 5
آیا شیعیان به دروغگویى شهره هستند؟
شیخ الاسلام بن تیمیه معتقد است همه علما یکپارچه معتقدند که دروغ در میان شیعه نسبت به سایر مسلمانان بیشتر رواج داشته و آشکارتر است ; به همین دلیل صاحبان صحاح همچون بخارى از هیچ یک از قدماى شیعه مثل عاصم بن ضمرة و حارثِ أعور و عبدالله بن سلمة و امثال آنها با اینکه بهترین هاى شیعه و برگزیدگانشان مى باشند ، روایتى نقل نکرده اند(1) .
در جواب مى گوییم: به راستى که با مراجعه به کتاب «منهاج السنّة» و کتاب «الفِصَل» و کتابهایى که در سِخافت مانند این دو کتاب مى باشند، براى ما با برهان صادق آشکار مى گردد که کدامیک از دو گروه دروغش فراوان تر است، ما یا آنها؟
و شگفت انگیزترین دروغ این آقا این است که مى گوید : صاحبان صحاح از شیعه روایت نکرده اند ، در حالى که ـ آن گونه که در جاى خود اشاره شده(2) ـ سراسر صحاح ششگانه اهل سنّت پر از روایات قدماى شیعه از صحابى گرفته تا تابعان و مشایخ دیگر مى باشد .(3)
به این جاهل نادان باید گفت : چگونه ممکن است شیعیانی که ایمان به خداوند و روز قیامت دارند و از اهل بیت پیامبر تبعیت میکنند و در قرآن و سنت از دروغ و دروغگویی به شدت نهی شده ودروغ از معاصی و موبقات کبیره است را روا دارند ؟
نعوذ بلله من الجهل و قلة الفهم ، اللهم اکرمنا بنور الفم و العلم
آدم کمی وجدانش را داور قرار دهد ، آخر تا به کی دروغگویی و افترا علیه شیعیان
پی نوشتها :
1 ـ منهاج السنّة 1 : 15 .
2 ـ سید عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، نامه شانزدهم
3. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.
تاریخچه بنای مسجد جمکران
در باره مسجد مقدس جمکران ماجرای معروفی نقل شده که متذکر می شویم.
بر طبق نقل مشهور، شخصی به نام شیخ "حسن بن مثله جمکرانی" می گوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک رمضان سال 373 هجرى قمرى در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز و مولاى خود حضرت مهدى علیه السلام را اجابت کن که تو را طلب نموده است•
آنها مرا به محلى که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه کردم، تختى دیدم که فرشى نیکو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیرمردى هم نزد او نشسته است، آن پیر، حضرت خضر علیه السلام بود که مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدى علیه السلام مرا به نام خودم خواندند و فرمودند: "برو به حسن مسلم (که در این زمین کشاورزى می کند) بگو: این زمین شریفى است و حق تعالى آن را از زمین هاى دیگر برگزیده است، و دیگر نباید در آن کشاورزى کند. "
عرض کردم: یا سیدى و مولاى! لازم است که من دلیل و نشانه اى داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نمی کنند، آقا فرمودند: "تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانه هایى براى آن قرار می دهیم، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدى بنا نماید ...".
چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: "بزى در گله جعفر کاشانى است، آنرا خریدارى کن و بدین مکان آور و آنرا بکش و بین بیماران انفاق کن، هر بیمار و مریضى که از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد".
حسن بن مثله جمکرانى مىگوید: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اند یشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم، و در آنجا زنجیرهایى را دیدیم که طبق فرموده امام علیه السلام حدود بناى مسجد را نشان می داد.
سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسیدیم، خادم او گفت: آیا تو از جمکران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصى به من گفت: حسن بن مثله، از جمکران نزد تو می آید، هر چه او گوید، تصدیق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.
از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمکران رسید یم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، چون به میان گله رفتم، همینکه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آنرا ندیده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیمارى که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالى و حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را بنا کرد و آن را با چوب پوشانید.
سپس زنجیرها و میخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى که خود را به آن زنجیرها می مالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل می فرمود، پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر کسى آنها را ندید. (تلخیص از کتاب نجم الثاقب، ص 383 تا 388)
در مورد هدف از بنای این مکان، مطلب قابل اعتمادی در منابع معتبر ذکر نشده است. ضمنا در فضیلت این بنای مقدس نیز شاید همین بس باشد که این مسجد تنها مسجدی است که به امر مبارک حضرت صاحب الزمان(عج) بنا گردیده و از طرفی توصیه به خواندن نماز در آن شده است.
علمای ربانی و عرفای بالله در این مسجد کراماتی دیده اند و احیانا توفیقاتی یافته اند که در فضیلت آن همین نکته بس است. توجه سیل خروشان مشتاقان مردم و منتظران آن حضرت صلوات الله علیه نیز خود نشان فضیلت این مسجد مقدس است.
تشرف جناب شیخ انصاری(ره)
عالم ربانی میرزا حسن آشتیانی، که از جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری(ره) بود فرمود:
« روزی با عده ای از طلاب در خدمت شیخ انصاری(ره) به حرم حضرت امیرالمومنین علیه السلام مشرف شدیم.
بعد از دخول به حرم مطهر، شخصی به ما برخورد و به شیخ انصاری سلام کرد و برای مصافحه و بوسیدن دست ایشان جلو آمد. بعضی از همراهان برای معرفی آن شخص به شیخ عرض کردند: ایشان نامش فلان است و در جفر یا رمل مهارت دارد و ضمیر اشخاص را هم می گوید.
شیخ چون این مطلب را شنید، تبسم شد و برای امتحان، به آن شخص فرمود: من چیزی در ضمیرم گذراندم اگر می توانی بگو چیست؟
آن شخص بعد از کمی تأمل، عرض کرد: تو در ذهن خود گذرانده ای که آیا حضرت صاحب الامر علیه السلام را زیارت کرده ای یا نه؟
شیخ انصاری(ره) وقتی این را شنید حالت تعجب در ایشان ظاهر گشت؛ اگرچه صریحاً او را تصدیق نفرمود. آن شخص عرض کرد: آیا ضمیر شما همین است که گفتم؟
شیخ ساکت شد و جوابی نفرمود.
آن شخص عرض کرد که درست گفتم یا نه؟
شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب، بگو ببینم که دیده ام یا نه؟
آن شخص عرض کرد: آری، دو مرتبه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای: یک مرتبه در سرداب مطهر و بار دوم در جای دیگر.
شیخ چون این سخن را از او شنید، مثل کسی که نخواهد مطلب، بیشتر از این ظاهر شود، به راه افتاد. »
از دید وهابیت، "عمر بن خطاب " هم مشرک است
یکی از مهم ترین ابزار تهاجم بی امان وهابیت علیه شیعه، توسل و وسیله قرار دادن کسانی ست که در بارگاه الهی تقرب دارند. این نقطه ی اختلاف میان شیعه و وهابیت، همان طور که بارها گوشزد کرده ام، حمله ی بی منطقی را سامان داده که غالبا همراه با خشونت می باشد، خشونتی که در چهره های گوناگون به خصوص ترور، قطع عضو، شکنجه و… بروز یافته است. این خشونت که امروزه تئوریزه گردیده و مستند به فتاوی علمای وهابی ست، اسف بارترین صحنه های تاریخ را رقم زده و دهشت ناک ترین مناظر خشونت به نام مذهب را به نمایش گذارده است.
علمای وهابی حاضر نیستند حتی در کتب مربوط به مذهب اهل سنت نیز مطالعه ای نموده و مستند بودن اعمال شیعیان در مورد توسل را بپذیرند. روشن است که به هیچ روی نمی توان گفت دانشمندان این فرقه ی خشونت طلب، از انبوه مدارک تاریخی درباره توسل بی اطلاع هستند، بلکه آن گاه که تعصب در کار آید، پرده ای بس ضخیم در مقابل دیدگان آویخته می شود و حتی کوچک ترین شعاعی از واقعیت به دیده درنمی آید.
این بار نیز مطلب خود را در قالب داستانی تاریخی عرضه می دارم، تا هم جذابیت موضوع حفظ شود و هم استناد نوشتار محفوظ بماند. اما داستانی که به جرات می توان گفت از نقل های بسیار معتبر و خدشه ناپذیر نزد اهل سنت می باشد، از این قرار است:
در سالی که قحطی و خشک سالی فراگیر شده بود، عمر بن خطاب ( خلیفه دوم اهل سنت ) از عباس ( عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ) درخواست نمود که از خداوند طلب باران نماید. خداوند نیز با دعای عباس بر آنان باران فروفرستاد و زمین سرسبز گشت. پس عمر گفت: به خدا سوگند! عباس وسیله ای به سوی خداوند و جایگاهی برای رسیدن به او می باشد. هنگامی که مردم سیراب گشتند، دست به بدن عباس می کشیدند ( برای تبرک ) و به او می گفتند: خوشا به حالت ای ساقی مکه و مدینه
اینک به نتایجی که با دقت در این داستان حاصل می شود و درپی آن سوالاتی که مطرح می گردد، عنایت فرمائید.
الف. عمر به عنوان خلیفه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، بدون آن که مستقیما به سراغ خداوند برود و خواسته اش را بدون واسطه از ذات اقدس ربوبی طلب کند، دست به دامان یکی از بندگان خدا شده است.
آیا وهابیت این کار عمر را مساوی با شرک می داند؟ آیا مهر تایید، تنها بر کار عمر زده می شود یا اگر دیگران نیز این کار را انجام دهند، عمل پسندیده ای انجام داده اند؟ اگر به طور کلی هر نوع خواسته ای از کسی غیر از خداوند متعال شرک است، به نظر شما عمر به خاطر ارتکاب شرک و خروج از دایره ی مسلمانی، عنوان خلیفه را از دست نخواهد داد؟
ب. یکی از مبانی مورد تاکید اهل سنت، عدالت تمام اصحاب است. این بدین معنی است که کار ناشایستی از این گروه صادر نمی شود. آیا علاوه بر عمر که خود متوسل به کسی غیر از خداوند شده، سایر مردم مدینه که قطعا تعداد زیادی از اصحاب در میان آنان بوده اند، ناظر ماجرا نبوده اند؟ اگر این کار عمر شرک باشد، آیا سکوت اصحاب، بلکه اعلام رضایتی که پس از نتیجه بخش بودن این عمل شرک آلود! کرده اند، دلیل بر مشرک بودن طیف گسترده ای از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیست؟ اگر صحابه با نظر وهابیت در مورد مشرک دانستن کسی که توسل می کند، هم داستان بودند، آیا نباید همچون علمای وهابیت فتوا به قتل عمر می دادند و کشتن وی را برابر با هزار حسنه می دانستند؟!
ج. عباس عموی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، به عنوان کسی که از نزدیکان رسول اکرم علیه وآله السلام محسوب می شده، درخواست عمر را می پذیرد و دست به دعا برمی دارد. این مطلب که به وضوح از این نقل تاریخی استفاده می شود، نشان دهنده ی آن است که توسل حتی در میان بستگان پیامبر اکرم صلوات الله علیه، امری مقبول و پذیرفته شده، بوده است. آیا وهابیون می توانند اتهام شرک را به این فرد نیز وارد آورند، یا به ناچار وی را علاوه بر عمر و سایر صحابه حاضر در مدینه، از استثناهای حرمت توسل خواهند دانست؟!
د. در این نقل آمده است که خداوند با دعای عباس، باران را فروفرستاد. آیا این کار خداوند تاییدی بر عمل به زعم شما شرک آلود خلیفه، عباس و سایر صحابه نیست؟ آیا خود خداوند را هم آمر و راضی به شرک می دانید؟
ه. پس از مستجاب شدن دعای عباس، خلیفه سوگند یاد کرده است که عباس وسیله ای به سوی خداوند و جایگاهی برای رسیدن به او می باشد. با این سوگند خلیفه چه می کنید؟ آیا خلیفه سوگند دروغ یاد کرده است؟ آیا در نظر شما سوگند دروغ، گناه نیست؟ آیا می پذیرید که خلیفه ی دوم مذهب شما، آشکارا مرتکب معصیت شده باشد؟
آیا عمر چون خلیفه بوده، مجاز به شرک بوده و شرک لطمه ای به توحید وی وارد نمی کرده است، و تنها شیعیان هستند که به خاطر متوسل شدن به انسان های مقرب بارگاه خداوند، باید مشرک قلمداد شوند؟ به راستی آیا تعصب شما را وادار به موضع گیری در برابر حق و حقیقت نکرده است؟؟
طواف با حضرت حجت(ع)
علامه تهرانی در جلد هفتم کتاب معاد شناسی صفحه 175 نقل می کنند :
« قضیه ای در یکی دو ساله اخیر در ایام حج اتفاق افتاد که شایان دقت است؛ این قضیه متعلق به صبیه آیت الله آقا میرزا محمد علی اراکی (ره) است که از علمای برجسته و طراز اول حوزه مقدسه علمیه قم و از زهاد و عبّادی است که در متانت و شخصیت و تقوای ایشان در نزد خاصه و عامه جای تردید و گفتگو نیست.
ایشان می فرمودند: این صبیه من از زنان صالحه و متدینه است؛ و من خودم مستقیماً از زمان صباوت متکفل امور شرعیه و تعلیم و آداب و تربیت او شده ام و همه کارهای او زیر نظر من بوده است و در صدق گفتار او هیچ گونه تردیدی نیست. در موسم حج تنها عازم بیت الله الحرام شد و شوهرش با او نبود.
و آنقدر عفیف و باحیا است و از برخورد با مردان تجنب دارد که تنهایی در این سفر، برای او ایجاد نگرانی نموده بود. و پیوسته در فکر بود که خدایا چگونه من تنها بروم؟ من که تا به حال به زیارت بیت الله مشرف نشده ام و از مناسک و آداب حج عملاً چیزی نمی دانم؛ چگونه طواف و سعی کنم؟
تا اینکه در آستانه سفر قرار گرفت و من در موقع حرکت به او گفتم: این ذکر را پیوسته بگو و برو « یا علیم یا خبیر». خدا از تو دستگیری خواهد نمود؛ چون این سفر واجب است و البته خداوند از میهمانان خود که راه را نمی شناسند و آشنایی ندارند حمایت می نماید.
صبیه ما بحمدالله والمنه سفر خود را به خوبی و به سلامتی و موفقیت به پایان رسانید و مراجعت کرد و برای ما واقعه خود را در مکه مکرمه هنگام ورود به بیت الله الحرام برای انجام طواف چنین تعریف کرد:
« من پس از آنکه از میقات احرام بستم و وارد مسجد الحرام شدم که طواف را به جای بیاورم، دیدم در اطراف کعبه آنقدر جمعیت متراکم است که ابداً من قدرت طواف ندارم. حجرالاسود را که نقطه ابتدای شروع طواف است پیدا کردم و هر چه خواستم از آنجا شروع کنم و به گرد خانه کعبه طواف کنم، دیدم ابداً مقدور نیست؛ بیچاره شدم گفتم: خدایا من برای طواف خانه تو آمده ام و می بینی که با این ازدحام و انبوه جمعیت قدرت ندارم؛ خدا چه کنم نمی توانم؟!
در اینجا ناگهان دیدم از مکان محاذی حجرالاسود فضایی به شکل استوانه باز شد و کسی به گوش من گفت: خودت را به امام زمانت بسپار و در این فضا با او طواف کن!
من وارد این محل خالی استوانه ای شدم و دیدم در جلو حضرت امام زمان(ع) مشغول طواف هستند و پشت سر آن حضرتبه طرف دست چپ، شخص دیگری است و من وارد شدم و پشت سر آن دو مشغول طواف شدم.
از حجرالاسود شروع کردم و تا هفت شوط (نوبت) را به همین منوال تمام کردم و در این مدت نه تنها احساس فشار جمعیت نمی کردم بلکه ابداً حتی انگشت کسی به دست یا بدن من برخورد نکرد و در تمام هفت شوط حال طواف، متوسل به آن حضرت بودم و دست روی شانه های آن حضرت می مالیدم و التماس و تضرع داشتم؛ ولی چهره آن حضرت را نمی دیدم چون روی آن حضرت به طرف جلو و در حال طواف بودند.
چون هفت شوط طواف، به پایان رسید خود را خارج از آن حلقه نگریستم و دیگر ابداً امام زمان و شخص دیگری نبود و دیگر آن حضرت را ندیدم و من فقط یک تأسف دارم و آن اینکه من چرا به آن حضرت سلام نکردم تا جواب سلام آن حضرت را نیز دریافت کنم. »