معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520241
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

جواز ازدواج با نه زن و حرمت كلم پيچ

دانشمند سني بن حزم اندلسي مي گويد : برخى از شيعيان اماميّه ازدواج با نُه زن را براى مرد جايز مى دانند، و برخى ديگر مى گويند: كلم پيچ حرام است; چون از خون حسين روييده است و پيش از شهادت او وجود نداشته است(1).

در پاسخ مى گوئيم : اى كاش او پيش از افترا بستنِ جواز ازدواج با نُه زن به شيعه ، به فقه اماميّه مراجعه مى كرد تا بداند كه همه شيعيان بدون استثنا ازدواج با بيش از چهار زن را جايز نمى دانند . و ازدواج با نُه زن را از اختصاصات پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ويژه حضرت مى دانند، و در اين مسأله شيعه و سنّى با هم متّفق بوده و هيچ اختلافى ندارند . و نيز اى كاش پيش از نسبت دادن حرمت كلم پيچ به شيعه ، سفرى به شهرها و روستاهاى آنان مى كرد تا ببيند چگونه كلم پيچ را در كشتزارهاى خود مى كارند و از خوردن آن همراه با برنج ، و به صورت پخته شده با گندم (بلغور) ، لذّت مى برند و مى ديد كه عالِم و عامى، باسواد و بى سواد و مردم كوچه و بازار همگى اين كار را انجام مى دهند .

و تا كنون كسى از شيعه اى ممنوع بودن آن را نشنيده است، و از هيچ محدّث يا مورّخ يا لغوى يا داستان سرا و سبزى فروشى نقل نشده كه كلم پيچ از خون امام حسين(عليه السلام) روييده شده است!(2)

اين هم از به اصطلاح دانشمند اين قوم ، جناب بن حزم اندلسي كه از بزرگان محدثين و فقهاي اينهاست ، ديديد كه چه سخنان سخيفي رو ميزنه ، حرفات رو حتي بچه هم قبول نميكنه ، بهتره بجاي كتب فقه و اصول ، كتاب هاي داستان كودكان بنويسي آقاي بن حزم

دروغات كه برملا شد ، اون دنيا خدا به دادت برسه ....

 پي نوشتها :

 

1 ـ الفِصَل 4 : 182 .

2. گزيده اى جامع از الغدير، ص 283.

يکشنبه 22 12 1389 10:53

بايد كه دمي غافل از آن شاه نباشي

مرحوم حجة الاسلام اسدالله بافقي يزدي برادر مرحوم حاج شيخ محمد تقي بافقي در ماه صفر 1369 هجري قمري در قصبه بافق حكايت كرد كه:
« مرحوم برادرم كراراً به فيض ملاقات آن حضرت رسيده و حضور آن حضرت مشرف شده اند و در زمان حياتش راضي نبود گفته شود.
آن مرحوم از اشخاصي بودند كه مكرر اين توفيق نصيبشان شده بود چه در سفر مكه معظمه كه پياده و يا با شتر مشرف شدند و چه در اعتاب مقدسات و چه در مسجد شريف جمكران قم. يكي از آنها اين است كه:
ايشان از نجف اشرف پياده، به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف مي شدند. در فصل زمستان وارد ايران شده و در كوهها و دره هاي پشت كوه مي آمدند. نزديك غروب آفتاب در حالي كه برف مي باريد و تمام كوه و دشت را برف پوشانيده و هوا هم سرد بوده؛ به يك قهوه خانه مي رسد كه در نزديك گردنه اي بود. با خود مي گويد: امشب را در اين قهوه خانه مي مانم و صبح به راهم ادامه مي دهم.

در قهوه خانه مي بيند كه عده اي از كردهاي يزدي مشغول لهو و لعب و قمار مي باشند. متحير مي شود با اين منكرات و افراد لاابالي چه كند و نهي از منكر هم در اينجا مورد ندارد؛ زيرا در قلب سياه و سنگ شيطان پرستها اثر نمي كند.
هوا تاريك شده و او در اين فكر، كه چه كنم؟ صدايي مي شنود كه او را به اسم مي خواند. مي بيند كه در آن نزديكي درختي سبز و خرم است و در زير آن شخص بزرگواري نشسته، سلام مي كند. آن آقا مي فرمايد:
« محمد تقي آنجا جاي تو نيست، بيا در نزد ما ».

پس زير سايه درخت رفته مشاهده مي كند كه هواي لطيفي دارد در حالي كه تمام دشت و كوه را برف پوشانيده ولي زير آن درخت خشك و مانند هواي بهار است.
شب را در خدمت آن بزرگوار بيتوته نموده و آنچه بايد استفاده مي كند و چون صبح طالع مي شود نماز صبح را خوانده و آن آقا مي فرمايد:
« اكنون كه هوا روشن شد مي رويم ».
پس به راه افتاده و مقداري كه مي روند آن مرحوم از روي قرائن متوجه مي شود كه به چه فيض و فوز عظيمي رسيده است. آقا مي فرمايد:
« حالا ما را شناختي ؟ » وداع مي كنند كه بروند؛ عرض مي كند:
« اجازه بفرماييد من هم در خدمت شما باشم ».
حضرت مي فرمايند: « تو نمي تواني با من بيايي».
عرض مي كند: « ديگر كجا خدمت شما برسم؟ » مي فرمايند:
« در اين سفر دوبار نزد تو مي آيم؛ اول: قم، دوم: نزديك سبزوار ».
پس از نظرش غايب مي شود و آن مرحوم به شوق وعده ديدار قم به راه ادامه داده و پس از چندين روز وارد قم شده و سه روز براي زيارت و وعده تشرف توقف نموده ولي موفق نمي شود.
پس حركت مي كند و بعد از يك ماه نزديك سبزوار مي شود. همين كه از دور شهر را مي بيند با خود مي گويد: « چرا خلف وعده شد! در قم كه جمالش را نديدم؛ و اين هم شهر سبزوار ».
تا اين فكر را مي كند، صداي پاي اسب به گوشش مي رسد. برميگردد مي بيند آقا، حضرت ولي عصر عجل الله فرجه سواره مي آيد. ايستاده سلام مي كند و پس از اداي وظيفه و عرض ادب مي گويد: « آقا جان! وعده فرموديد كه قم هم خدمت مي رسم ولي موفق نشدم ».
حضرت مي فرمايند: « محمد تقي ما آمديم وقتي كه از حرم عمه ام حضرت معصومه سلام الله عليها بيرون آمده و زني تهراني از تو مسائلي مي پرسيد و تو سرت پايين و جواب او را مي دادي ما آمديم من در كنارت ايستاده بودم و تو به ما التفات ننمودي ».

بايد كه دمي غافل از آن شاه نباشي
شايد كه نظر افكند آگاه نباشي

يکشنبه 22 12 1389 10:49

اثبات وجود  حضرت قائم

الف) وجود امام عصر(ع) را عقل چگونه اثبات مي كند؟ يعني لزوم وجود امامي بالفعل و زنده چگونه با دليل عقلي اثبات مي شود؟ به ديگر سخن چرا عقلاً محال است عالم بي امام باشد؟

ب) زنده بودن امام عصر(عج) با عمر بيش از هزار سال چگونه به تأييد عقل مي رسد؟

ظاهرا مراد شما همان سؤال اول باشد.

اگر مراد شما سؤال اول است، بايد گفت وجود انسانهاي معصوم و حجت با دليل عقلي قابل اثبات هست، ولي اثبات لزوم حيات او در اين زمان كار با دليل عقلي مشكل است. البته ادله نقلي قاطع اين مسئله براي اثبات حضرتش به اندازه كافي موجود است.

اما سؤال دوم، به نظر عقل چيزي محال است كه مستلزم تناقض باشد، (ر.ك. به عقايد استدلالي، علي رباني گلپايگاني، ج2، ص169)

حال دقت كنيد زنده بودن و زندگي بيش از هزار سال آيا در خود تناقص دارد؟! به ديگر سخن آيا حيات به خودي خود مقتضي مرگ است، آن هم مرگ در عمري كوتاه؟!

توضيح اين كه هر چيزي اقتضائي دارد كه اگر مانعي بر سر راه آن قرار نگيرد همان اقتضاء انجام مي شود مثلاً سنگيني جسم اقتضاء سقوط به سوي زمين را دارد؛ البته اگر مانعي مثل خلاء يا بسته بودن آن در كار نباشد. حال سؤال اين كه خود حيات و زندگي اقتضائش چيست؟ آيا اقتضاء آن مرگ و عدم است، يا مرگ نوعي مانع بر سر راه آن است؟!(دقت كنيد)

پرواضح است با دقت عقلي در نفس حيات و زندگي مي يابيم كه آن هيچ اقتضايي جز حيات و استمرار ندارد، يعني مادامي كه علت موجد آن برداشته نشده يا مانعي بر سر راه آن قرار نگيرد، حيات مقتضي استمرار و ادامه دارد.

بيماريها، حوادث، بلايا و... همه موانعي در سر راه زندگي مي باشند كه موجب مي شود اقتضاء آن سدّ، و زندگي به مرگ تبديل شود.

تدبير و تقدير بلايا، حوادث و بيماريها، و در يك كلام موانع حيات به دست علت حيات آفرين، يعني خداي متعال است؛ و عقل محال نمي بيند كه خداوند به اراده خويش چنين موانعي را پيش نياورده تا زندگي بيشتر به طول انجامد.

نكته مهم اين كه ممكن است گفته شود جسم قابليت بقاء و اقتضاء استمرار هزارساله و بيشتر را ندارد و حيات يك فرد غير از زنده بودن روح، وابسته به بقاء جسم او نيز هست.

در اين باره نيز هيچ دليل عقلي محكم مبني بر اقتضاء داشتن عدم استمرار و بقاء براي جسم قائم نشده است بلكه حكماء قديم استدلال مي كردند كه در صورت اعتدال امزجه جسم انسان هرگز فرتوت نمي شود و پزشكي امروز نيز بر اساس اين پيش فرض است كه مي خواهد جلوي پيري يا مرگ را بگيرد!

از آن چه گذشت مي توان نتيجه گرفت كه حيات امام عصر(عج) بالغ بر هزارسال هيچ منع عقلي ندارد، گر چه يك خرق عادت است، و البته عقل خرق عادت را محكوم نمي كند. به خصوص كه نصوص پذيرفته شده از سوي عقل(مثل قرآن) چنين چيزي را تأييد مي كند.(عمر 950 ساله حضرت نوح(ع) و خواب سيصد و چند ساله اصحاب كهف و...)

 

يکشنبه 22 12 1389 10:46

اگر طالب رضايت مولا هستي بخون

رضايت امام عصر(عج) در راستاي رضايت الهي است، يعني اگر امام(عج) از ما راضي باشند در واقع خداوند نيز از ما راضي است و رضايت امام همان رضايت خداوند است. لذا بهتر است سخن را ببريم بر روي رضايت الهي؛ و رضايت الهي محقق نشود مگر با گناه نكردن و نافرماني نكردن او.

رسول گرامي اسلام(ص) در خطبه شعبانيه بهترين اعمال را در بهترين ماه خداوند يعني ماه مبارك رمضان، گناه نكردن و دوري از معاصي مي دانند.

كسي كه همه سعي و تلاش او بر اين باشد كه گناه نكند، نور هدايت در دل او مي تابد و باعث ترك خطاهاي ديگر، و رشد و تعالي روحي و معنوي، و انجام واجبات و وظائف ديگر او مي شود. حضرت علي(ع) مي فرمايد: «ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب» يعني چشم ها گرفتار خشكي نمي شوند مگر در اثر قساوت قلب، و قلب گرفتار قساوت نمي شود مگر در اثر گناه زياد. (بحارالانوار، ج7، ص55)

بنابر اين قدم اصلي در پاكسازي و تزكيه روح و نفس، گناه نكردن و دوري از گناه است. و قدم بعدي آن است كه در صورت تخلف و انجام گناه، پس از آن فورا توبه نموده و از خداوند عذرخواهي نمايد. در روايت آمده هر گناه مانند نقطه سياهي است كه بر روي صفحه سفيد دل قرار مي گيرد. اين نقطه سياه بوسيله توبه نيز پاك مي شود. اما اگر گناهان كسي زياد شود و به دنبال آن توبه نكند، صفحه سفيد دل به صفحه اي سياه تبديل شده و مانع رسيدن و تابيدن نور هدايت بر قلب و دل مي گردد. بنابر اين پس از پاك كردن دل از سياهي و زنگار گناه، شايسته است كه آن را با فضائل اخلاقي آذين نموده و در هر موقعيتي سعي كنيم تا آن فضائل نيكو را به مرحله عمل در آورده، و آنقدر ادامه دهيم، تا بصورت ملكه درآمده و همه اعمال و افكار انسان مزين به آن فضائل گردد. در اين راستا مطالعه در حالات و زندگي عرفا مي تواند بسيار سودمند باشد.

يكي از راه هاي مؤثر و عملي براي تزكيه روح عمل به توصيه هاي صاحبان معنويت و رهسپردگان اين راه است. از جمله توصيه هاي آنان كه در روايات هم بدان اشاره شده است، عمل به آن چيزي است كه در ذيل مي آيد:

1) مشارطه، آن است كه با خود شرط كند تا سطح كيفي و كمي اعمال و افكار نيك و پسنديده را بالاتر برده و در مقابل، از كارها و افكار ناپسند خود بكاهد. 2) مراقبه، آن است كه در حين عمل و اجرا، مراقب و مواظب خود بوده تا به آن مقداري كه با خود شرط كرده است ماتزم باشد. 3) محاسبه، كه هر فردي اعمال و رفتار و افكار خود را مورد حسابرسي قرار داده تا مشخص شود چه مقدار از آنها خوب و پسنديده ، و چه مقدار ناپسند و خارج از حد مجاز بوده اند. در ادامه به مراحل ديگري مي توان اشاره نمود. منجمله اين كه در صورت تخلف و يا ارتكاب گناه، براي خود تنبيه و مجازاتي در نظر بگيرد، مانند اينكه شرط كند اگر تخلف كرد يك روز روزه بگيرد و يا صدقه بدهد و ... . اما بايد توجه داشت كه اين تنبيه و مجازات بايد از اعتدال برخوردار باشد و به افراط و تفريط دچار نشود.

البته مطلب مهم و اساسي كه قبلا هم به آن اشاره شد و نبايد فراموش شود، گناه نكردن است. چه بسا فردي حتي اعمال مستحبي را نيز انجام مي دهد، ولي در كنار آنها هم گناه مي كند. عبادات و اعمال عبادي چنين شخصي اثر سازنده خود را از دست داده و بي اثر شده و بعبارتي از ارزش افتاده است.«انما يتقبل الله من المتقين» با توجه به مطالب فوق مي بينيم كه راه رسيدن انسان به تكامل، پوشيده شده است از مبارزه با هواي نفس و تمايلات نفساني، و بهترين وسيله در اين مسير، ذكر و ياد خداوند و اطاعت از او ، و صبر بر اطاعت و دوري و اجتناب از گناه است، كه هر چه صبر و تحمل انسان براي خداوند بيشتر باشد، او از درجه و رتبه بالاتري برخوردار است. كلام آخر اينكه اولا، در هر لحظه و در هر قدم بر خداوند توكل نموده و هر چه مي خواهيد از او طلب نمائيد. و ثانيا، كار را قدم به قدم آغاز كنيد، و انتظار معجزه نداشته باشيد، اگر چه خدا معجزه هم براي بنده اش مي كند. در مسير كه قرار گرفتيد، غم به دل راه ندهيد. مهم در مسير بودن است، چه به هدف برسيم يا نرسيم، پيروزيم.

اميدواريم بيش از پيش امام عصر(عج) و خداوند متعال از ما راضي باشند.

 

يکشنبه 22 12 1389 10:44

آيا در ميان تمام انسان ها پيامبرانى بر انگيخته شده اند؟

(...واِن مِن اُمَّة اِلاّ خَلا فيها نَذير );[1] ...و هيچ امتى نبوده مگر اين كه در آن، هشدار دهنده اى گذشته است.

(...ولِكُلِّ قَوم هاد );[2] ...و براى هر قومى رهبرى است.

(ولَقَد بَعَثنا فى كُلِّ اُمَّة رَسولاً اَنِ اعبُدُوا اللّهَ واجتَنِبُوا الطّـغوت...);[3] و در حقيقت، در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيختيم ]تا بگويد: [خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد...

آيه هايى كه متضمن نداهاى آغاز آفرينش انسان است، به گونه اى از گستردگى اين فيض الهى حكايت دارد، اين آيه ها در سوره اعراف، آيه هاى 26 تا 35 آمده است.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: (وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيّ مُرْسَل أَوْ كِتَاب مُنْزَل أَوْ حُجَّة لَازِمَة أَوْ مَحَجَّة قَائِمَة رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِق سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِر عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء);[4] خدا هرگز بندگان خود را از اعزام پيامبر مرسل و كتاب فرود آمده از سوى او، با دليل و حجت الزام آور و ارائه راه روشن و استوار، خالى نساخته است. پيامبرانى كه نه كمى پيروان و نه فزونى تكذيب كنندگان، آنان را از انجام وظيفه باز نداشت. گاه پيامبر بعدى براى قبلى معرفى گرديده و گاه پيامبر قبلى، پيامبر بعدى را معرفى نموده است و بر اين اساس، امت ها پديد آمده و زمان ها سپرى گشته و پدران درگذشته اند و فرزندان جانشين آنان گرديده اند.

هم چنين آن حضرت پس از گفت و گو درباره آدم و هبوط او به زمين، مى فرمايد: (فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّد حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُه) ;او را پس از توبه به روى زمين فرود آورد تا با فرزندان (نسل) خود روى زمين را آباد كند و حجت رابه وسيله او بر بندگانش تمام سازد. آن گاه او را قبض روح كرد. مردم را از آن چه حجت پروردگارى خدا را تأييد نمايند و آنان را به معرفت آفريدگار متصل و مرتبط سازند، خالى نگذارد. تنها چنين نكرد، بلكه آنان را با حجت هاى روشن كه از زبان بهترين مخلوقات و حاملان رسالت او، بيان مى گرديد، زمان به زمان مورد عنايت قرار داد. حجت هاى خدا به وسيله پيامبر محمد پايان يافت و دلايل و وسائل بيمِ آنان به آخرين نقطه رسيد.

در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد: (اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُه);[5] خدا شاهد است كه زمين از بر پاكنندگان حجت هاى خدا خالى نبوده است. اين حجت، گاهى آشكار است و گاهى از بيم مردم، مخفى و پنهان مى باشد، تا دلايل خدا باطل نگردد.

اين نكته شايان توجه است كه قرآن كريم تنها بخشى از سرگذشت پيامبران را باز گو كرده است و قرآن كريم در سوره نساء آيه 164 و سوره غافر آيه 78 به اين نكته تصريح مى كند.

نكته ديگر اين كه آن چه براهين عقلى، قرآن كريم و سخنان حضرت على(عليه السلام) بر آن تأكيد دارند، رسيدن پيام الهى به همه مردم و اتمام حجت است كه اين كار يا به وسيله پيامبران صورت مى گيرد و يا جانشينان و نمايندگان پيامبران انجام مى دهند.[6]

نكته سوم درباره محدوده جغرافيايى نبوت پيامبران است. بى ترديد، قلمرو نبوت پيامبران يك سان نيست. بيشتر پيامران براى منطقه خاصّى مبعوث شده بودند. پيامبران اولوالعزم قلمرو نبوت شان گسترده بود و همه مردم جهان را فرا مى گرفت.[7]

پي نوشتها :

[1]. فاطر، آيه 24.

[2]. رعد، آيه 7.

 [3]. نحل، آيه 36.

[4]. نهج البلاغه، خطبه اول.

[5]. نهج البلاغه، كلمه 147.

[6]. درباره اين نكته كه اگر وجود پيامبر ضرورت دارد، پس چرا با آمدن حضرت محمد، نبوت خاتمه يافت و ديگر تا روز قيامت پيامبرى نخواهد آمد، در بخش خاتميت از آن گفت و گو مى كنيم. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 10، ص 97 ـ 109.

[7]. الميزان، ج 6، ص 278.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
يکشنبه 22 12 1389 10:37

امام زمان واقعا به دنیا آمده است؟

بنابرآنچه که مورخان شیعه و سنّی در خصوص تاریخ و چگونگی ولادت حضرت مهدی(عج) نوشته اند، اصل ولادت خجسته امام زمان(ع) و به دنیا آمدن ایشان، جزء امور مسلم و قطعی تاریخ بشر است.

به عنوان نمونه، مورّخ شهیر اهل سنت، علی بن حسین مسعودی می گوید:"در سال 260 ابومحمد حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بی علی بن ابیطالب علیهم السلام، در زمان خلافت معتمد عباسی درگذشت. او به هنگام درگذشت، 29 سال داشت، و او پدر مهدی منتظر است."("مروّج الذّهب"، مسعودی، ج4، ص199)

و شیخ سلیمان قندوزی گوید:"خبر معلوم و مسلّم، در نزد موثّقان، این است که ولادت قائم(ع)، در شب نیمه شعبان سال 255 هجری قمری، در شهر سامرّا واقع شده است."("ینابیع المودّة"، قندوزی، ج3، ص144)

اما از آنجایی که خلفای بنی عباس دانسته بودند که دوازدهمین امام شیعیان همان مهدی موعود است که زمین را پر از عدل و داد می کند و دژهای گمراهی و فساد را درهم می کوبد و نیز می دانستند که از فرزندان امام حسن عسکری(ع) است؛ در صدد برآمدند این نور را خاموش کنند. از این رو امام مهدی(عج) از نخستین روز ولادت، همواره در نهان می زیست و مردم به طور عموم او را نمی دیدند. ولی با این وجود، عدّه ای از اصحاب امام حسن عسکری(ع) بودند که توفیق شرفیابی را یافته بودند. بعضی از آنها عبارتند از:

1. حکیمه خاتون، دختر امام جواد، خواهر امام هادی و عمه امام حسن عسکری علیهم السلام، که شب تولد حضرت مهدی(ع)، او را زیارت کرد، و نسیم و ماریه ـ کنیزان آن حضرت ـ گفتند: تا آن کودک متولد شد به خاک سجده کرد و انگشت سبّابه را رو به آسمان بلند نمود و عطسه زد و گفت"الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله".("الزام النّاصب"، شیخ حائری یزدی، ج1، ص340)

2. ابوبصیر خادم است که گفت: بر صاحب الزمان(ع) وارد شدم، در حالی که درون گهواره بود، نزدیک رفتم و سلام کردم، حضرت فرمود: مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری، تو بزرگ و سید من و فرزند امام من هستی ... حضرت فرمود:"انا خاتم الاوصیاء، و بی یرفع البلاء من اهلی و شیعتی."("کشف الغمّه"، علامه اربلی، ج2، ص499)

3. سعدبن عبدالله قمی است که با نامه های فراوان با جمعی برای زیارت آن حضرت به سامره رفته و طرف راست امام حسن(ع)، کودکی را دیدند که مانند ماه درخشان بود، پرسیدند: این کیست؟ گفته شد:"مهدی قائم آل محمد(ص)" است. ("الزام النّاصب، ج1، ص342)

4. روزی جمعی از شیعیان ـ چهل تن ـ نزد امام یازدهم آمدند، و از آن امام تقاضا کردند که حجّت پس از خویش را به آنان بنمایاند و بشناساند و امام چنین کرد. و آنان پسری را دیدند که بیرون آمد همچون پاره ماه، شبیه به پدر خویش، امام عسکری(ع) فرمود: "پس از من، این پسر، امام شماست، و خلیفه من است در میان شما، امر او را اطاعت کنید، از گرد رهبری او پراکنده نگردید که هلاک می شوید و دینتان تباه می گردد این را هم بدانید که شما او را، پس از امروز، نخواهد دید، تا این که زمانی دراز بگذرد، بنابراین از نایب او،"عثمان بن سعید"، اطاعت کنید." (الزام النّاصب، ج1، ص341)

5. ابوسهل نوبختی گوید: در آن حال بیماری، امام عسکری خواست تا آن کودک را نزد او آورند. مهدی را که در آن هنگام کودک بود، نزد پدر آوردند. وی به پدر سلام کرد. من به او نگاه کردم، رنگی سفید و درخشان داشت، موهایش پیچیده و مجعّد بود و دندان هایش گشاده، امام حسن(ع) او را با جمله"یا سیّد اهل بیته" ـ یعنی این سرور خاندان خود ـ مخاطب قرار داد، سپس از آن فرزند خواست تا در خوردن دوایی که برایش جوشانیده بودند به او کمک کند. او چنین کرد. سپس پدر را وضو داد. آنگاه امام عسکری(ع) به او فرمود:"ای پسرک من! تویی مهدی، و تویی حجّت خدا بر روز زمین ... ." (همان، ص 351)

جمعه 20 12 1389 15:53
خروج سفياني و دجال، مقدمه ظهور الف) يكي از علائم ظهور امام مهدي(عج) كه وقوعش حتمي و قطعي شمرده شده، خروج سفياني است. اخبار و رواياتي كه گوياي خصوصيات سفياني و خروج او هستند، بدين ترتيب مي‌باشد: 1) حتمي بودن خروج او: امام صادق(ع) فرموده اند: «پيش از قيام قائم(عليه السلام) پنج علامت حتمي مي‌باشد: يماني‌، سفياني ، صيحه آسماني، قتل نفس زكيه، و فرورفتن سرزمين بيداء»(كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ص650) 2) نام و نسب او: اميرالمؤمنين فرمودند: «فرزند خورنده جگرها، از وادي يابس خارج مي‌شود … اسمش عثمان و پدرش عنبسه و از اولاد ابوسفيان است.»(همان، ص651) 3) خصوصيات فردي او: امام باقر(ع) در اين رابطه مي‌فرمايند:«سفياني، سرخ رويي سپيد پوست و زاغ چشم است؛ هرگز خدا را پرستش نكرده، و هرگز مكه و مدينه را نديده است و …» و از برخي روايات چنين استفاده مي‌شود كه وي مسلمان منحرفي است كه كينه حضرت علي(ع) را به دل دارد. چنان كه امام صادق(ع) مي‌فرمايند: «گويا سفياني را مي‌بينم كه در ميدان كوفه جايگاه خود را گسترده، و منادي او فرياد مي‌زند: هر كس سر شيعه علي بن ابي طالب را بياورد‌، هزار درهم خواهد گرفت. همسايه به همسايه مي‌جهد و گردنش را مي‌زند و هزار درهم مي‌گيرد. آگاه باشيد كه در آن روز حكومت شما فقط به دست زنازادگان خواهد بود.»(كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص273) 4) زمان خروج او: امام صادق(ع) مي‌فرمايند: «امر سفياني از مسائل حتمي است، و خروجش در ماه رجب مي‌باشد.» 5) مدت حكومت و محل مرگ او: حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلا م) در ذيل آيه شريفه "و لو تري إذا فزعوا فلا فوت" مي‌فرمايند: «كمي پيش از قيام مهدي(عليه السلام) سفياني خروج مي‌كند؛ سپس به اندازه دوران حاملگي يك زن كه 9 ماه باشد، حكومت مي‌كند؛ لشكريان او به مدينه وارد مي‌شوند، تا اين كه به "بيداء" مي‌رسند، و خداوند آنها را در زمين فرومي‌برد.»(تاريخ غيبت كبري، سيد محمد صدر، ص648) ب) يكي ديگر از علائم ظهور حضرت كه در بعضي روايات از نشانه‌هاي حتمي شمرده شده است، خروج شخصي به نام "دجال" است. 1) نام و نسب او: عده‌اي گويند كه نام دجال "صائد بن صيد" يا "ابن صياد" است؛ و برخي مخالف رأي ايشان را گفته‌اند. 2) خصوصيات فردي او: حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايند: «او چشم راست ندارد، و چشم ديگرش در پيشاني او است، و مانند ستاره صبح مي‌درخشد، چيزي در چشم او است كه گويي آميخته به خون است. وي در يك قحطي سختي مي‌آيد، و بر الاغ سفيدي سوار است...»(مهدي موعود، ترجمه و نگارش علي دواني، ص972) 3) عقيده او: اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايند: «او با صداي بلندي فرياد مي‌زند بين مشرق و مغرب، كه صدايش را جن و انس و شياطين مي‌شنوند ـ نگارنده مي گويد: به فرض صحت اين روايت، ممكن است اين عمل به وسيله راديو و تلويزيون صورت بگيرد ـ و مي‌گويد: اي دوستان من! به سوي من آئيد، من هستم كسي كه آفريده است، پس استوار ساخته و مقرر كرده و هدايت نموده است. من پروردگار برتر شما هستم.»(مهدي موعود، ترجمه و نگارش علي دواني، ص965) 4) مكان خروج: اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايند: «او از شهري كه آن را اصفهان مي‌گويند، و قريه‌اي كه معروف به "يهوديه" است بيرون مي‌آيد.» (مهدي موعود، ترجمه و نگارش علي دواني) محدث قمي(ره) مي گويد: در روايت است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «هر مؤمني كه دجال را ببيند آب دهان خود را بر روي او بيندازد و سوره مباركه حمد را بخواند، تا سحر آن ملعون دفع شود و در او اثر نكند. چون اوظاهر شود، عالم را پر از فتنه و آشوب نمايد، و ميان او و لشگر حضرت قائم(عليه السلام) جنگ واقع شود، و بالاخره آن ملعون به دست مبارك حضرت حجت(عليه السلام) يا به دست عيسي بن مريم(عليه السلام) كشته شود.»(منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج2،‌ ص336) البته روايات شيعه بر اين است كه امام مهدي(عليه السلام) است كه دجال را مي‌كشد، نه عيسي بن مريم.
دسته ها : موعود ادیان
جمعه 20 12 1389 14:5

آيت الله محمدرضا لبيبي از روحانيون برجسته كرمان ساعت 3 بامداد جمعه 20 اسفندماه در سن 84 سالگي در منزل خود بر اثر ايست قلبي دعوت حق را لبيك و دارفاني را وداع گفت.

به گزارش حديث كرمان وي 15 سال پيش تحت عمل جراحي قلب باز قرار گرفت و از يكسال و نيم قبل براثر كهولت سن و بيماري در خانه بستري بود. او در 16 مهر 1305 در كرمان چشم به جهان گشود و در سال 1322 موفق به اخذ ديپلم رياضي شد و پس از آن در سال 1324 به نجف اشرف عزيمت نمود و از محضر اساتيدي چون آيات عظام سيد محسن حكيم، سيد محمود شاهرودي، حسين قمي و خويي بهره برد. وي همچنين در دوران فراگيري دروس ديني و حوزوي همدرس مراجعي چون حضرات آيات سيستاني، تقي قمي ، رحمتي ، وحيد خراساني، جواد تبريزي و مامقاني بود.

آيت الله لبيبي در حالي كه در نجف مشغول به تحصيل دروس دوره اجتهاد بود نامه اي از برادر خود (شيخ علي لبيبي) دريافت مي كند كه وي را به بازگشت به كرمان دعوت مي نمايد و پس از مشورت با آيت الله العظمي شاهرودي و در هنگامي كه در حال گذراندن دروس خارج فقه بود به كرمان باز مي گردد. او پس از رسيدن به كرمان متوجه فوت حجت الاسلام ميرزا عبدالحسين حجتي كرماني مي شود .

وي كه در سال 1338 و پس از 14 سال زندگي در نجف اشرف به كرمان بازگشته بود، به تدريس علوم حوزوي و تربيت طلاب پرداخت.

او همچنين به عنوان نماينده آيات عظام حكيم و خويي در استان كرمان فعاليت مي نمود. او سالها امامت مسجد امام صادق (ع) شهر كرمان را برعهده داشت و نسبت به بازسازي و نوسازي اين مسجد اهتمام ويژه اي داشت.

آيت الله لبيبي مسلط به 5 زبان انگليسي، عربي، تركي، فرانسه و فارسي بود و در ساير علوم نيز تخصص هايي داشت.

ساخت ساعت آفتابي نصب شده در ورودي مسجد امام صادق (ع) نيز از ابتكارات وي به شمار مي رود. تدريس علوم و معارف ديني، برگزاري جلسات منظم تفسير قرآن، قرائت قرآن و ساير امور ديني نيز از اقدامات ارزنده وي بشمار مي رود.

پيكر آيت الله لبيبي صبح ۲۱ اسفند با حضور جمعي از مردم، طلاب و مسئولين تشييع و به خاك سپرده شد. شايان ذكر است، وي آبان 1376 اقدام به تعيين محل قبر و تدارك سنگ قبر خود نمود و حتي رقعه ترحيم خود را نيز با خالي گذاشتن تاريخ فوت تنظيم نموده بود.

دسته ها : مطالب روزانه
جمعه 20 12 1389 10:19

چرا امام شيعه غايب است؟

پيش از پرداختن به اسباب و علل غيبت امام مهدي(عج) بايد توجه داشت كه از روايات استفاده مي شود كه علت و فلسفه واقعي غيبت آن امام بر بشر پوشيده است. و جز خدا و پيشوايان معصوم عليم السلام كسي نسبت به آن اطلاع كافي و كامل ندارد.

عبد الله بن فضل هاشمي روايت كرده كه از حضرت صادق(ع) شنيدم كه فرمود: «صاحب الامر غيبتي دارد كه ناچار از آن است، به طوري كه اهل باطل در آن ترديد مي كنند. عرض كردم: يابن رسول الله! چرا غيبت مي كند؟ فرمود: به علتي كه به ما اجازه نداده اند آشكار سازيم. عرض كردم: چه حكمتي در غيبت اوست؟ فرمود: همان حكمتي كه در غيبت سفيران و حجتهاي پيش از او بوده است، حكمت غيبت قائم ظاهر نمي شود مگر بعد از آمدن خود او؛ چنان كه حكمت سوراخ كردن كشتي توسط خضر و كشتن آن بچه و تعمير ديوار، براي حضرت موسي (ع) ظاهر نگشت، مگر موقعي كه خواستند از هم جدا شوند.» ("كمال الدين و تمام النعمة"، شيخ صدوق، ص482)

اين روايت و روايات ديگر مثل آن اشاره دارد كه علت واقعي غيبت حضرت را نمي توان گفت، و اگر سبب و علتي هم بيان مي گردد، اگر چه ممكن است حكمتي براي آن باشد، ولي علت كامل و حقيقي نيست.

اما بعضي از حكمت هاي غيبت حضرتش را كه مي توان با استناد به روايات ذكر نمود، بدين قرار است:

1ـ امتحان و آزمايش: غيبت آن حضرت سبب مي شود تا نفاق پنهان عده اي آشكار شود و ايمان حقيقي محبان و شيعيان واقعي امام(ع) در كوره ولايت امام غايب(عج) از ناخالصي ها و دورويي ها و سست مايگي ها جدا و پاك شود؛ و در يك كلام مؤمن از منافق معلوم مي گردد. در سختي ها و مشكلات گوهر وجود شيعيان ناب آشكار مي گردد.

جعفر جعفي مي گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: فرج شما كي خواهد رسيد؟ فرمود: «هيهات، هيهات! فرج نخواهد رسيد تا شما غربال شويد، (و سه بار تكرار كرد) و افراد آلوده بروند و افراد پاك و مخلص باقي بمانند.»(بحار الانوار، ج51، ص113)

و نيز موسي بن جعفر(ع) فرمود: «هنگامي كه پنجمين فرزند امام هفتم غايب شد، مواظب دين خويش باشيد، تا مبادا كسي شما را از دين خارج كند.... براي صاحب الامر به ناچار غيبتي خواهد بود، به طوري كه عده اي از مؤمنين از عقيده خود برمي گردند؛ همانا خدا به وسيله غيبت، بندگانش را "امتحان" مي كند.»(همان ماخذ)

2ـ بيعت نكردن با ستمكاران: در روايات متعددي يكي از علل غيبت امام(عج) عدم بيعت با كسي بيان شده است.

حسن بن فضال مي گويد: علي بن موسي الرضا(ع) فرمود: گويا شيعيانم را مي بينم كه هنگام مرگ سومين فرزندم (امام عسگري) در جستجوي امام خود همه جا را مي گردند، اما او را نمي يابند. عرض كردم: به چه دليل؟ فرمود: زيرا امامشان غايب مي شود، عرض كردم: چرا غايب مي شود؟ فرمود: براي اينكه وقتي با شمشير قيام نمود بيعت كسي در گردنش نباشد.(همان ماخذ، ص152)

3ـ ترس از گزند دشمنان: گفته شد كه با تولد مهدي موعود(عج) همه ستمگران و ظالمان به وحشت افتادند، و از آنجا كه مرگ و انقراض حكومت ظالمانه و اعمال غير انساني خود را در دست پرتوان امام(ع) مي دانستند و مي دانند، لذا جان امام مهدي(عج) تهديد مي شد؛ لذا در روايات يكي ديگر از علل غيبت حفظ جان حضرتش از تعرض و گزند دشمنان ذكر شده است.

زرارة بن اعين از امام صادق(ع) روايت كند كه فرمود: از جان خود بيم و ترس دارد ـ و حضرت با دست به شكم خود اشاره كرد.(كمال الدين، ص342)

البته بديهي است وجود مقدس حضرت(عج) نيز مانند پدران بزرگوارش از كشته شدن در راه خدا هراسي ندارد، وليكن اراده الهي به حفظ امام تعلق گرفته است.

اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و قلة ععدنا و كثرة عدونا و تظاهر الزمن علينا

يکشنبه 15 12 1389 12:1

اسلام كودك ده ساله پذيرفته مي شود؟

اين سؤال، سؤال معروفى است كه از همان قرون نخستين اسلام در ميان بعضى از «بهانه جويان» مطرح بوده است، و آن اينكه درست است كه على (عليه السلام) نخستين مردى است كه اسلام را پذيرفت، ولى آيا اسلام يك كودك 10 ساله و نابالغ پذيرفته است؟ و اگر زمان بلوغ او را معيار بگيريم جمع ديگرى اسلام را قبل از او پذيرا شده بودند.

‏ در اينجا مناسب است گفتگوئى را كه ميان «مأمون» خليفه عباسى كه با يكى از علماء معروف اهل سنت در عصر او به نام «اسحاق» صورت گرفت بياوريم (اين حديث را «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» آورده است).

مأمون به او گفت آن روز كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مبعوث شده از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟

«اسحاق» گفت: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله)

«مأمون»: آيا كسى را سراغ دارى كه بر على (عليه السلام) در اسلام پيشى گرفته باشد؟

«اسحاق»: على (عليه السلام) اسلام آورد در حالى كه كم سن و سال بود و احكام الهى بر او جارى نمى شد!

«مأمون»: آيا اسلام على (عليه السلام) به دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نبود؟ آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله)اسلامش را نپذيرفت؟ چگونه ممكن است پيامبر (صلى الله عليه وآله) كسى را به اسلام دعوت كند كه اسلامش پذيرفته نيست؟!

«اسحاق» پاسخى نداشت كه بدهد.(1)

مرحوم علامه امينى «ره» بعد از نقل اين داستان از «العقد الفريد» مى افزايد: ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مى نويسد كه همه مردم مى دانند كه على (عليه السلام) افتخار پيشگامى به اسلام را داشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و على (عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد، و مى فرمود من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم! و پيوسته مى فرمود: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آوردم، و اين مسأله از هر مشهورى مشهورتر است، و ما كسى را درگذشته نيافته ايم كه اسلام على (عليه السلام)را سبك بشمرد، يا بگويد او اسلام آورد در حالى كه كودك خردسال بود، عجب اين كه افرادى مثل «عباس» و «حمزه» براى پذيرش اسلام منتظر عكس العمل «ابوطالب» بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد».(2)

كوتاه سخن اين كه:

اولاً پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، اسلام على (عليه السلام) را پذيرفت و كسى كه اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند در واقع ايراد بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى گيرد.

ثانياً در روايات معروفى در داستان يوم الدار آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) غذائى آماده كرد و بستگان نزديكش را از قريش دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: نخستين كسى كه دعوت او را براى دفاع از اسلام بپذيرد برادر و وصى او و جانشين او خواهد بود، هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت جز على بن ابيطاب (عليه السلام) كه گفت من تو را يارى مى كنم و با تو بيعت مى نمايم، و پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود تو برادر و وصى من و جانشين منى.

آيا كسى باور مى كند پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كسى را كه در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان اسلامش پذيرفته نبود به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى كند و ديگران را به پيروى از او دعوت نمايد، تا آنجا كه سران شرك از روى تمسخر به ابوطالب بگويند تو بايد پيرو فرزندت باشى.

بدون شك سن بلوغ شرط پذيرش اسلام نيست، هر نوجوانى كه عقل و تميز كافى داشته باشد و اسلام را بپذيرد به فرض كه پدرش هم مسلمان نباشد از او جدا مى شود و در زمره مسلمين قرار مى گيرد.

ثالثاً از قرآن مجيد استفاده مى شود كه حتى بلوغ شرط نبوت نيست و برخى از پيامبران در طفوليت به اين مقام رسيدند، چنانكه درباره يحيى مى فرمايد: وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبيّاً: «ما فرمان نبوت را در طفوليت به او داديم» (مريم: 12)

و در داستان عيسى (عليه السلام) نيز آمده است كه به هنگام كودكى با صراحت گفت اِنّى عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيّاً: «من بنده خدا هستم كتاب آسمانى به من بخشيده و مرا پيامبر قرار داده است (مريم ـ 30)

فراتر از همه اينها همان است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) اسلام على (عليه السلام) را پذيرفت حتّى در يوم الدار او را به عنوان برادر و وصى و وزير و جانشين خويش معرفى فرمود.

به هر حال رواياتى كه مى گويد على عليه السلام نخستين كسى بود كه دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را پذيرفت فضيلتى بى مانند براى آن حضرت در بر دارد كه هيچكس در آن با او برابرى ندارد، و به همين دليل او شايسته ترين فرد امّت براى جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است.(3)


1 ـ عقد الفريد، جلد 3، صفحه 43 (با تلخيص).

2 ـ الغدير، جلد 3 صفحه 237.

3 ـ تفسير پيام قرآن ـ 9/355

 

يکشنبه 15 12 1389 11:59

آيا پيامبري كه در سن كودكي به پيامبري مي رسد برتر از پيامبري نيست كه در 40 سالگي مبعوث ميشود؟

ولايت الهى كه در دو جريان نبوت و امامت، تبلور مى يابد، به سن بستگى ندارد و اين كه گفته ايد پيامبران در چهل سالگى به نبوت مى رسيدند نيز، به تصريح قرآن مجيد، صحيح نيست كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف) حضرت يحيى(عليه السلام); قرآن مجيد مى فرمايد: (يـيَحيى خُذِ الكِتـبَ بِقُوَّة وءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا);[1] اى يحيى! كتاب ]خدا [را با قوّت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم. قوّت معناى وسيعى دارد، كه قدرت مادّى و معنوى را شامل مى شود. نكته اى كه آيه شريف بيان مى كند، نبوت در خردسالى است; درست است كه دوران شكوفايى عقل معمولاً حدّ و مرز خاصّى دارد، ولى هميشه در انسان ها، افراد استثنايى وجود داشته اند. چه اشكالى دارد كه خدا اين دوران را براى بعضى از بندگانش، به سبب مصالحى فشرده تر كند; چنان كه براى سخن گفتن، معمولاً يكى دو سال عمر لازم است، در حالى كه حضرت عيسى(عليه السلام)، در همان دوران نخست زندگى، سخن گفت. از اين جا روشن مى شود اشكالى كه برخى افراد به امامت بعضى از امامان شيعه مى گيرند بى اساس است. در روايتى، عيسى بن اسباط از ياران امام جواد(عليه السلام) نقل مى كند: خدمت حضرت جواد(عليه السلام) رسيديم، در حالى كه سن امام كم بود، درست همين هنگام در چنين فكرى بودم، حضرت فرمود: اى على بن اسباط! خداوند، كارى كه در مسئله امامت كرده، همانند كارى است كه در نبوّت كرده است، گاهى مى فرمايد: (وءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا);[2] به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم. و گاهى مى فرمايد: (اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وبَلَغَ اَربَعينَ سَنَةً);[3] هنگامى كه انسان به حدّ بلوغ كامل عقل، به چهل سال رسيد. بنابراين، همان گونه كه ممكن است خدا، حكمت را به انسانى در دوران كودكى بدهد، قادر است كه آن را در چهل سالگى نيز بدهد.[4]

 

ب) حضرت عيسى(عليه السلام); قرآن در اين باره مى فرمايد: (قالوا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كانَ فِى المَهدِ صَبيـّا);[5] گفتند: چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم. گفت من بنده خدايم، به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است. ما شاهديم كه حضرت عيسى، در گهواره، نبوت خويش را اعلام مى دارد.[6]

فخر رازى از دانشمندان اهل سنّت نيز در تفسير آيه شريف، درباره حضرت يحيى(عليه السلام) گفته است: مراد از حكم، در آيه شريف، همان نبوّت است، زيرا خداوند متعال، عقل او را در سنين كودكى، محكم و كامل كرد و به او وحى فرستاد; اين بدان جهت است كه خداوند متعال، حضرت يحيى و عيسى(عليهما السلام) را در سنين كودكى، به رسالت مبعوث كرد، بر خلاف حضرت موسى و محمد(صلى الله عليه وآله) كه آنان را در سنين بزرگ سالى مبعوث كرد.[7] بر اين اساس، از لحاظ عقلى و عادّى، هيچ مشكلى وجود ندارد كه شخص در كودكى، شايستگى و توانايى هاى بالايى كسب نمايد; چنان كه نمونه هايى از نوابغ خردسال را، در زندگى مشاهده مى كنيم و افزون بر اين بايد دانست كه امامت عهد الهى است. در عهده دارى اين منصب، سن خاص، شرط نيست، بلكه لياقت مهم است و نكته ديگر اين كه تاريخ، گواه بوده امامانى كه در خردسالى به امامت رسيده اند، به بهترين صورت، از عهده آن برآمدند و شاهد صدقى بر امكان اين جريان شدند.[8]

[1]. مريم، آيه 12.

[2]. مريم، آيه 12.

[3]. احقاف، آيه 15.

[4]. تفسير نمونه، ج 13، ص 28.

[5]. مريم، آيه 29.

[6]. همان، ص 53.

[7]. فخر رازى، تفسير كبير، ج 7، ص 516.

[8]. ر.ك: مجله تخصصى انتظار، ش 3، مقاله اى با عنوان امامت كودك، نوشته على اصغر رضوانى.

يکشنبه 15 12 1389 11:54
X