معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520239
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

خبار رسيده از عربستان سعودي حاكي از آن است كه در پي گسترش دامنه اعتراضات به ويژه در مناطق شيعه نشين اين كشور، گروهي از شيوخ و چهره هاي سرشناس شهر شيعه نشين القطيف به ديدار "ملك عبدالله بن عبدالعزيز آل سعود" رفتند.

گفته مي شود در اين ديدار كه حجة الإسلام و المسلمين شيخ "عبدالله الخنيزي" در رأس گروه قرار داشت، شيعيان خطاب به پادشاه سعودي گفتند: به شهر و خانه هاي خود بر نمي گرديم مگر اينكه زندانيانمان را آزاد كنيد تا همراهمان بيايند.

قابل ذكر است منظور از اين زندانيان "سجناء منسيون" يا همان زندانيان شيعه كه با نام "زندانيان فراموش شده" شهرت دارند، است. آنان بيش از 16 سال است كه بدون محاكمه در زندان به سر مي برند و تنها اتهام آنان دست داشتن در انفجار ناو آمريكايي در بندر الخبر در سال 1996 ميلادي بود در حالي كه دو سال پس از آن انفجار شبكه تروريستي القاعده مسئوليت كامل آن را بر عهده گرفت اما مقامات رژيم سعودي حاضر به آزادي اين زندانيان كه تعدادشان 9 نفر است، نشدند. در همين حال گفته مي شود پس از مطرح شدن اين درخواست از سوي حجة الإسلام و المسلمين شيخ "عبدالله الخنيزي" به نمايندگي از شيعيان و اصرار وي بر آزادي بي قيد و بند آنان، "ملك عبدالله" وعده داد كه دستوري خوب در اين زمينه صادر خواهد كرد.

پس از اعلام اين وعده از سوي پادشاه سعودي، شيخ الخنيزي پاسخ داد: پس ما به شهر و خانه هاي خود باز نمي گرديم مگر اينكه زندانيانمان را همراه خود ببريم. در پايان گفتني است اين اولين ديدار اين چنيني است ميان شيعيان با "ملك عبدالله بن عبدالعزيز آل سعود" كه براي شنيدن سخنان و درخواست هاي آنان كه اقليت جمعيتي كشور عربستان به شمار مي رودند.

دسته ها : مطالب روزانه
سه شنبه 24 12 1389 18:42

چند روز پيش خبري در برخي سايت ها منتشر شد مبني بر اينكه حضرت آيت الله العظمي سيد "علي سيستاني" پس از پانزده سال از منزل خارج شد.

گفته مي شود در پي ارتحال آيت الله سيد "علي حكيم" پدر حضرت آيت الله العظمي سيد "محمدسعيد حكيم" از مراجع تقليد نجف اشرف، حضرت آيت الله العظمي سيد "علي سيستاني" با حضور در بيت حضرت آيت الله العظمي حكيم در نجف، با ايشان ديدار رحلت پدر بزگوارشان را تسليت گفت.

شايان ذكر است به دلايل ناامني‏ هاي عراق و تهديدات تروريست‏ هاي وهابي، در 15 سال گذشته اين دومين باري است كه حضرت آيت الله العظمي سيستاني از منزل محقر خود در نجف خارج مي شوند.

ايشان چند سال پيش، تنها يك بار براي درمان به لندن سفر نمود كه پس از بازگشت به زيارت امير المؤمنين (ع) مشرف شده و سپس به منزل خود بازگشت.

دسته ها : مطالب روزانه
سه شنبه 24 12 1389 18:32

ماجراي روياي صادقه آيت الله مرعشي و زيارت حضرت فاطمه معصومه(س)

حضرت آيه الله مرعشي نجفي به طلاب مي فرمودند: علت آمدن من به قم اين بود كه پدرم (كه از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت علي (ع) بيتوته نمود كه آن حضرت را ببيند، شبي در حالت مكاشفه حضرت را ديده بود كه به ايشان مي فرمايند: ادامه ماجرا در ادامه مطلب... ماجراي روياي صادقه آيت الله مرعشي و زيارت حضرت فاطمه(س) جلوه‌هايي از مقام و منزلت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علي ها را مي‌توان در سيره و كلام بزرگان مشاهده كرد؛ اما يكي از ويژگي‌هاي اين مجلله عـظيم‌الشـان كه مبين جايگاه والاي ايشان است شباهت به جده‌اش حضرت زهرا سلام الله عليه در معيارهاي ارزشي است. شبكه ايران نوشت: همان گونه كه پيامبر (ص) در شان حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود:‌ "فداها ابوها": (پدرش به فدايش باد)، حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز در شان حضرت معصومه عليها سلام فرمود: "فداها ابوها" "روزي عده اي از شيعيان وارد مدينه شدند و پرسش‌هايي داشتند كه مي خواستند از محضر امام كاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسش‌هاي خود را نوشته به دودمان امامت تقديم نمودند، چون عزم سفر كردند براي پاسخ پرسش‌هاي خود به منزل امام(ع) شرفياب شدند، امام كاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امكان توقف نداشتند، از اين رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسش‌ها را نوشتند و به آنها تسليم نمودند، آنها با مسرت فراوان ازمدينه منوره خارج شدند، در بيرون مدينه با امام كاظم(ع) مصادف شدند و داستان خود را براي آن حضرت شرح دادند. هنگامي كه امام(ع) پرسش‌هاي آنان و پاسخ‌هاي حضرت معصومه(س) راملاحظه كردند، سه بار فرمودند: "فداها ابوها" همچنين حضرت معصومه عليها سلام همنام حضرت فاطمه زهراست و چون جده‌ بزرگوار خويش داراى مقام شفاعت ‏است و به واسطه اين بانوى گرامى بسيارى ازشيعيان داخل بهشت مى‏گردند. در اين‏باره امام صادق(ع) مى‏فرمايد: آگاه باشيد، براى بهشت هشت دراست؛ سه تا از آنها به سوى قم‏باز مى‏شود. در آنجا بانويى قبض روح مى‏شود.

او از جمله‏ فرزندانم، و نامش فاطمه دختر موسى است. به شفاعت او همه شيعيان‏ داخل بهشت مى‏گردند. اما يكي از گفتني‏هاي در خور تامل در شان و مقام حضرت معصومه(س)، تجلي و برابري بارگاه ايشان با حضرت زهرا(س) است؛ حكايتي كه سبب شد عالم فرزانه و عارف زاهد حضرت آيت الله مرعشي نجفي را به مدت شصت‌سال نخستين زائر حضرت معصومه(س) كند و در اين مدت يكى از پرشكوهترين نمازهاى جماعت شهر قم به امامت اين مرجع بزرگ تقليد برگزار شود. آقاي شيخ عبدالله موسياني (از شاگردان آيه الله مرعشي) نقل مي كنند كه: حضرت آيه الله مرعشي نجفي به طلاب مي فرمودند:علت آمدن من به قم اين بود كه پدرم (كه از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت علي (ع) بيتوته نمود كه آن حضرت را ببيند، شبي در حالت مكاشفه حضرت را ديده بود كه به ايشان مي فرمايند: سيد محمود چه مي خواهي؟ عرض مي كند: مي خواهم بدانم قبر حضرت فاطمه زهرا(ع) كجا است؟ تا آن را زيارت كنم. حضرت فرمود : من كه نمي توانم (بر خلاف وصيت آن حضرت) قبر او را معلوم كنم. عرض كرد: پس من هنگام زيارت چه كنم؟ حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه زهرا(ع) را به فاطمه معصومه (س) عنايت فرموده است، پس هر كس بخواهد حضرت زهرا(ع) را درك كند به زيارت فاطمه معصومه(س) برود. آيه الله مرعشي مي فرمودند: پدرم مرا سفارش مي كرد كه من قادر به زيارت ايشان نيستم اما تو يه زيارت آن حضرت برو.

لذا من به خاطر همين سفارش، براي زيارت فاطمه معصومه(س) و ثامن الائمه(ع) آمدم و به اصرار موسس حوزه علميه قم (آيه الله حائري) در قم ماندگار شدم.

آيه الله مرعشي در آن زمان مي فرمودند: شصت سال است كه من اول زائر حضرتم. در برخى از يادداشت‌هاى معظم له آمده است :هنگامى كه در قم سكونت كردم (1343 ق )، صبح‌ها در حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام اقامه نماز جماعت نمى‌شد و من تنها كسى بودم كه اين سنّت را در آنجا رواج دادم و از شصت سال پيش به اين طرف صبح زود و پيش از باز شدن درهاى حرم مطهر و زودتر از ديگران مى‌رفتم و منتظر مى‌ايستادم .

اين انتظار گاهى يك ساعت قبل از طلوع فجر بود تا خدّام درها را باز كنند زمستان و تابستان نداشت. در زمستان‌ها، هنگامى كه برف همه جا را مى‌پوشاند، بيلچه‌اى كوچك به دست مى‌گرفتم و راه خود را به طرف صحن باز مى كردم تا خود را به حرم مطهر برسانم .

در آغاز خود به تنهايى نماز مى خواندم . تا پس از مدتى يك نفر به من اقتدا كرد و پس از آن كم كم افراد ديگر اقتدا كردند و به اين ترتيب نماز جماعت را در حرم مطهر آغاز كردم و تا امروز كه شصت سال از آن تاريخ مى گذرد، ادامه دارد. آهسته آهسته ظهرها و شبها نيز اضافه شد و از آن پس روزى سه بار در مسجد بالاسر حضرت معصومه عليهاالسّلام و صحن شريف نماز مى‌خوانم

سه شنبه 24 12 1389 17:13

دلم قرار ندارد از فغان ،

بي تو سپندوار ز كف داده ام عنان ،

بي تو ز تلخ كامي دوران نشد

دلم فارغ ز جام عيش لبي تر نكرد جان ،

بي تو چون آسمان مه آلوده ام

ز تنگدلي پر است سينه ام از اندوه گران

بي تو نسيم صبح نمي آورد

ترانۀ شوق سر بهار ندارند بلبلان ،

بي تو لب از حكايت شبهاي تار مي بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان ،

بي تو چو شمع كشته ندارم شراره اي

به زبان نمي زند سخنم آتشي به جان ، بي تو

دسته ها :
سه شنبه 24 12 1389 15:17

آتش موسى عيان از سينه سيناستى

يا كه زرين بارگاه بضعه موساستى

بضعه موسى بن جعفر فاطمه

كز روى قدر خاك درگاهش عبير طره حوراستى

تو گلى رنگين ز طرف گلشن ياسين بود

آيتى روشن ز صدر نامه طاهاستى

پرتوى از آفتاب اصطفاى مصطفى

زهراى از آسمان عصمت زهراستى

صحن او را هست اقصى پايه عزت چنان

كز شرف مسجود سقف مسجد اقصاستى

پستى از صحن حريمش را به پا طاق حرم

كين مكان عزت و آن مسكن غبراستى

سه شنبه 24 12 1389 15:14

اي دختر عقل و خواهر ديـــن

وى گوهر درج عز و تمكين

عصمت شده پاى بند مويــــت

اى علم و عمل مقيم كويت

اى ميوه شاخسار توحيـــــد

همشيره ماه و دخت خورشيد

وى گوهر تاج آدميــــــــت

فرخنده نگيــــن خاتميت

شيطان بخاطب (قم) براندنـد

پس تخت ترا بقم نشاندنـد

كاين خانه بهشت وجاى حواست

ناموس خداى جايش اينجاست

اندر حرم تو عقل ماتســــت

زين خاك كه چشمه حياتست

جسمى كه دراين زمين نهان است

جانى است كه در تن جهان است

اين ماه منير و مهر تابان

عكسى بود از قم و خراسان

ايران شده نور بخش ارواح

مشكات صفت به اين دو مصباح

از اين دو حرم دلا چه پرسى

حق داند و وصف عرش و كرسى

هر كس به درت بيك اميدى است

محتاج تر از همه(وحيدى)است

و خدايي كه قدش 60 ذراع است ...

از آنجا كه وهابيت روي ديگر صهيونيست و دنباله روي يهود است،‌ پس جاي تعجب نيست كه عقايد خود را از منابع تحريف شده يهوديت بگيرد ، چرا كه هدف اين دو قوم يكيست، و آن زشت جلوه دادن دين اسلام و بر هم زدن وحدت بين مسلمانان است. از اين رو، گاه روايات و فتواهاي عجيب و صد البته، مضحك وهابيت مطابق با چيزي است كه يهوديان در كتابهاي تحريف شده شان آورده اند.

به عنوان مثال؛ با جستجو در عهد قديم يا آنچه كه كتاب مقدّس تورات ناميده مي شود، روايتي مي يابيم كه كاملاً منطبق است با آنچه كه وهابيت روايت كرده اند كه «خداوند انسان را به شكل خودش آفريده» و اين اعتقاد را اساس عقايد فاسد خود در توصيف خداوند تعالي و تجسيم (جسميّت دادن به خداوند) قرار داده اند. در اينجا دو روايت از آنها را مي آوريم تا شما قضاوت كنيد:

احمد بن حنبل در مسند، تحت حديث شماره 7941 مي آورد:

ابوعامر، از مغيرة بن عبدالرحمن، از أبي الزناد، از موسي بن أبي عثمان، از پدرش، از أبي هريره نقل مي كند كه: نبي اكرم صلّي الله عليه و آله فرمود: "همانا خداوند عزّ و جلّ آدم را به صورت خودش خلق نمود... و در كتاب پدرم (پدر احمد بن حنبل) است كه قد خداوند 60 ذراع است!

همين روايت در صحيح مسلم بخاري موجود است...

در سِفر تكوين، از كتاب مقدّس تورات يهوديان ج1ص26 نيز روايت زير آمده است:

و خداوند فرمود: (بايد انسان را به صورت خودمان خلق كنيم، شبيه خودمان).

و در همين صفحه است: (پس خداوند انسان را به صورت خود خلقش نمود).

خواننده گرامي! اكنون اگر اين دو روايت را تطبيق دهيد، مي بينيد كه متن روايات متفاوت است، در صورتي كه معني و مضمون يكي است...

بنابراين به راحتي مي توان نتيجه گرفت كه، عقيده تجسيم و تشبيه را بزرگان وهابيت از طريق رؤساي يهودي شان گرفته اند كه البته جاي تعجّبي هم ندارد.

اتفاقا در عهد قديم اينچنين ذكر گرديده كه حضرت موسي ( العياذ بالله الكريم) با خداوند كشتي گرفت و خدا را زمين زد.

خب وقتي اندازه قامتش را احمدبن حنبل به نقل از پدرش 60 ذراع توصيف مي كند حتما اون يهودي درست تحريف كرده.

بعيد نيست آدمي بتواند آدم ديگري هم شكل خودش كه 60 ذراع ممكن است قدش باشد زير دو خم بگيرد و به زمين بزند.

هرچه در قرآن تمثيل است براي تشخيص صحيح مطالب بعضي ها نمي توانند مطالب صحيح استنتاج كنند و باعث تاسف است.

اكنون زمان ختم بخاري است اميدوارم اين ختم باعث تصحيح اين اشتباهات گردد.

حال اين جماعت كه خدايشان 60 ذراع است حكم تكفير شيعه را امضاء نموده اند اسمشان هم اينهاست

ليست جهلاي وهابي كه بيانيه تكفير شيعه را امضا كرده اند :  

1-الشيخ العلامة/عبد الرحمن بن ناصر البراك (الأستاذ بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

2-الشيخ العلامة/ عبد الله بن محمد الغنيمان ( رئيس قسم الدراسات العليا بالجامعة الإسلامية سابقاً )

3-الشيخ العلامة/ عبد العزيز بن عبد الله الراجحي (الأستاذ بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

4-الشيخ/ عبد الله بن عبد الله الزايد( رئيس الجامعة الإسلامية بالمدينة سابقاً)

5-الشيخ/ سفر بن عبد الرحمن الحوالي (رئيس قسم العقيدة بجامعة أم القرى سابقاً)

6- الشيخ/عبد الله بن حمود التويجري (رئيس قسم السنة بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

7-الشيخ/ عبد الرحمن الصالح المحمود (عضو هيئة التدريس بقسم العقيدة بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

8-الشيخ/ ناصر بن سليمان العمر (وكيل كلية أصول الدين بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً والمشرف العام على موقع المسلم)

9-الشيخ/ العباس بن أحمد الحازمي (مدير المعهد العلمي بصبيا سابقاً)

1 -الشيخ/ عبد العزيزبن عبد الفتاح القارئ ( رئيس لجنة مصحف المدينة وعميد كلية القرآن بالجامعة الإسلامية سابقاً)

11-الشيخ/خالد بن عبد الرحمن العجيمي (عميد شؤون الطلاب بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

12-الشيخ/أحمد بن عبد الله شيبان (المعلم في منطقة عسير سابقاً)

13-الشيخ/ علي بن سعيد الغامدي (الأستاذ بجامعة الإمام محمد بن سعود سابقاً)

14-الشيخ/ محمد بن سعيد القحطاني (عضو هيئة التدريس بقسم العقيدة بجامعة أم القرى سابقاً)

15- الشيخ/ سعد بن عبد الله الحميد (عضو هيئة التدريس بجامعة الملك سعود)

16-الشيخ/عبد الله بن عمر الدميجي (عميد كلية أصول الدين بجامعة أم القرى)

17-الشيخ/عبد العزيز ناصر الجليل (باحث شرعي وداعية)

18-الشيخ/عبد الله بن ناصر السليمان (المفتش القضائي بوزارة العدل بالرياض)

19-الشيخ/محمد بن أحمد الفراج (المحاضر في جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية سابقاً)

2 -الشيخ/ خالد بن عبد الله الشمراني (رئيس قسم القضاء بكلية الشريعة في جامعة أم القرى)

21-الشيخ/ أحمد بن سعد بن غرم الغامدي (عضو هيئة التدريس بكلية المعلمين بالباحة)

22-الشيخ/ سليمان بن حمد العودة (عميد كلية اللغة العربية والاجتماعية بالقصيم سابقاً)

23-الشيخ/يوسف بن عبد الله الأحمد (عضو هيئة التدريس بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

24-الشيخ/فهد بن سليمان القاضي (إدارة التوعية والتوجيه بهيئة الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر سابقاً )

25-الشيخ/محمد بن سليمان المسعود (القاضي بالمحكمة العامة بجده)

26-الشيخ/عبد العزيز بن سالم العمر (إمام وخطيب جامع الحبيشي بالرياض )

27-الشيخ/ أحمد عبد الله العماري ( عضو هيئة التدريس بالجامعة الإسلامية بالمدينة سابقاً )

28-الشيخ/ حمد بن إبراهيم الحيدري (عضو هيئة التدريس بكلية الشريعة بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية )

29-الشيخ/ سعد بن ناصر الغنام (داعية معروف، ومدرِّس في محافظة الخرج )

3 -الشيخ/عبد الرحمن بن سعد الشثري (كاتب عدل بالرياض )

31-الشيخ/ خالد بن محمد الماجد(عضو هيئة التدريس بجامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية)

32-الشيخ/ناصر بن عبد الله الجربوع(القاضي بالمحكمة العامة بالرياض)

33- الشيخ/ إبراهيم بن محمد الجار الله( مفكر وكاتب إسلامي بالمنطقة الغربية)

34-الشيخ/ عبدالرحيم بن صمايل السلمي( عضو مركز الدعوة والإرشاد بجدة )

35-الشيخ/ خالد بن محمد آل زريق الشهراني (مدرِّس في منطقة عسير )

36-الشيخ/ أحمد بن حسن بن محمد آل عبدالله(الموجه في تعليم عسير سابقاً)

37-الشيخ/محمد بن عبدالله الهبدان(المشرف العام على موقع نور الإسلام)

38-الشيخ/محمد بن عبد العزيز اللاحم(مشرف تربوي وخطيب جامع)

 بديهي است ما چنين خدايي رو قبول نداريم و چنين خدايي ارزوني خودشون ، مباركشون باشه

حاللا خودتان حكم كنيد كه شيعه اعتقاداتش شرك آميزه يا وهابي هاي مفلس ؟

سه شنبه 24 12 1389 14:58

نوروز در پرتوآيات و روايات قسمت آخر

جاحظ در پايان اين مبحث مي افزايد: پس از آنها اردشير و بهرام و انوشيروان كسي را نمي شناسيم كه از آنها پيروي كرده باشد، جز عبدالله بن طاهر كه من از محمد بن حسن بن مصعب شنيدم كه گفت : عبدالله در نوروز و مهرگان چنان مي كرد و هر چه جامه در خزانه داشت مي بخشيد ويك جامه به جاي نمي گذاشت، و اين صفت از مهمترين صفات فضايلي است كه از او براي ما حكايت شده است.
جاحظ پس از آن گاه از بار عام شاهان ايراني در عيد نوروز سخن گفته و مي گويد : " ازعادات و اخلاق پادشاه يكي اين است كه يك روز در مهرگان و يك روز در نوروز بار عام دهد، و در اين دو روز هيچكش را از خرد و بزرگ و دانا و نادان و پست و شريف از بار يافتن باز ندارد. و عادت هر يك از پادشاهان بر اين بود كه چند روز پيش از بار عام فرمان مي داد تا مناديان و جارچيان مردم را آگاه سازند و براي آن روز آماده شوند، پس هر كس عرضي داشت آماده مي شد، يكي نامه خود را آماده مي نمود و يكي دليل و برهان بر مظلوميت خود را تهيه مي كرد و آن ديگري چون آگاه مي شد كه طرف دعوي به شاه شكايت خواهد برد با او به كنار مي آمد و آشتي مي كرد . پس در آن روز شاه موبد را فرمان مي داد كه مردان مورد اعتمادي از همراهان خود را مامور كند كه بر در سراي شاهي كه براي ورود افراد ملت باز است بايستند، تا هيچكس از بار يافتن به حضور شاه باز داشته نشود، و منادي از طرف شاه بانگ مي زند : هر كس شخصي را از تظلم به شاه باز دارد نسبت به خدا و آيين كشور و رسم پادشاهي نافرماني كرده و هر كس نسبت به خدا نافرماني كند، خدا و شاه دشمن اويند و با او در جنگ مي باشند.
جاحظ پس از آن در خصوص " دادخواهي از شاه به داوران " در روز نوروز را اين گونه تشريح مي كند: پس به مردم اجازه بار يافتن داده مي شود و نامه ها و داد خواست هاي آنها گرفته مي شود و به آنها رسيدگي مي شود و اگر در ميان آنها تظلمي از خود شاه شد باشد نخست از او شروع مي كنند و آن قضيه را بر هر مظلمه اي مقدم مي دارند، و در آن وقت شاه موبدان موبد و دبيربد و هيربد را حاضر مي ساخت آن گاه منادي بانگ مي داد: هر كس از شاه دادخواست داده و بر او ادعائي دارد به يك سو شود و چون آنها يك سو شدند شاه با مدعيان خود بر مي خاست و در برابر موبد به زانو مي نشست و به او مي گفت : " اي موبد هيچ گناهي به درگاه خداوند بزرگتر از گناه پادشاهان نيست، زيرا خداوند آن را بر رعيت چيره كرده تا ستم را از آنها دور كنند و مرزهاي كشور و خاك آن را از تعدي نگاهدارند و دست اندازي به اموال و ناموس را براندازند. پس اگر پادشاهان، ستمگري و دست درازي كنند، ديگران كه پي آنها هستند حق دارند آتشكده ها را ويران كنند و كفن مردگان را از گورها بربايند و اين وضع كه اكنون من در برابر تو دارم و مانند برده وبنده خواري هستم مانند همان مجلسي است كه تو هرگاه شاه را برتر و مقدم داري خداوند ترا شكنجه و عقوبت فرمايد.
آن گاه موبد به او مي گفت: هر گاه خداوند خوشبختي بندگان خود را طالب باشد بهترين مخلوق روي زمين را بر آنها مي گمارد، و چون بخواهد كه مردم بدانند آن پادشاه چه قدرو منزلتي نزد ذات پروردگاري دارد همين سخنان را كه بر زبان شاه جاري شد بر زبان او جاري فرمايد.
سپس از روي حق و داد به دعوي او و خصم رسيدگي مي كرد و اگر بر شاه حقي ثابت مي شد او را به دادن آن ملزم مي ساخت و اگر ثابت نمي شد مدعي را كه دروغ گفته بود به زندان مي انداخت و او را به سختي مجازات مي نمود و منادي مي كرد كه ادعاي باطل كرده و اين سزاي كسي است كه بدان شاه سر شكستگي كشور را بخواهد.
بعد از اين دادرسي و دادخواهي به گفته جاحظ : و چون شاه از دادرسي نسبت به خود فارغ مي شد بر مي خاست و سپاس و ستايش خداوند را به جاي مي آورد و سپس تاج را بر سر مي نهاد و بر تخت مي نشست، و روي به خويشان و فرزندان و افراد خاندان خود و خواص و مقربان مي كرد و مي گفت: من براي اين از خود شروع كردم وحق ديگران را دادم تا هيچ كس طمع در حق كسي نكند، پس هر كس از شما را حقي بر گردن باشد بايد خصم خود را با سازش يا هر راهي كه بداند و نيرومندترين آنها ضعيف تر و ناتوانتر بود. مردم از دوران اردشير پسر بابك تا هنگام پادشاهي يزدگرد بزهكار بر همين روش بودند، پس چون او بر اورنگ شاهي نشست آيين خاندان ساساني را تغيير داد و در كشور تباهكاري نمود و به رعايا ستم كرد و فساد و زورگويي را رواج داد گفت: رعايا حق ندارند كهاز شاه تاوان بخواهند، و بازاري ها را آن حق نيست كه از پادشاهان تظلم كنند، و هيچ پستي را حق نيست كه با مردم پايه و عظيم در حق يا باطل برابري كند.
اين گزارشي بود كه جاحظ در خصوص نوروز و اتفاقاتي كه در اين روز رخ مي دهد صادقانه در كتابش ثبت و ضبط كرده كه بسيار با ارزش و با اهميت مي باشد و ما اصل آن را نقل و به خوانندگان ارائه نموديم. درباره گزارش اخير جاحظ راجع به نحوه " دادخواهي از شاه" در سياست نامه خواجه نظام الملك هم مطلبي به همين مضمون آمده است و بسيار شبيه نوشته جاحظ مي باشد و چون تاريخ تدوين سياست نامه موخر از زمان جاحظ و كتاب التاج وي است احتمال دارد خواجه نظري به " التاج " داشته يا منبع هر دو كتاب يكي بوده و براي مزيد اطلاع گزارش سياست نامه را نيز نقل مي كنيم:
" دادرسي پادشاهان عجم: چنين گويند كه رسم ملكان عالم عجم چنان بوده است كه روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامه را بار دادي، و هيچ كس را باز داشت نبودي: و پيش به چند روز، منادي فرمودي كه بسازيد فلان روز را ، تا هر كسي شغل خويش بساختي و قصه خويش بنوشي و حجت به دست آوردي، و خصمان كار خويش را بساختند و چون آن روز بودي، منادي ملك از بيرون در بايستادي و بانگ كردي " اگر كسي مر كسي را باز دارد از حاجت بر داشتن دادخواهي در اين روز، ملك از خون او بيزار است. پس ملك قصه هاي مردمان بستدي و همه پيش بنهادي و يك يك مي نگريدي. اگر انجا قصه اي بودي كه از ملك بناليده بودي، موبد را بر دست راست نشانده بودي و موبد موبدان قاضي القضاه باشد به زبان ايشان پس ملك برخاستي و از تخت به زير آمدي و پيش موبد به دو زانو بنشستي گفتي : نخست از همه داوري ها، داد اين مرد از من بده و هيچ ميل و محابا مكن" . آن گاه، منادي فرمودي كردن كه " هر كه را با ملك خصومتي هست، همه به يك سو بايستند تا نخست كار شما بگزارد. پس ملك موبد را گفتي" هيچ گناهي نيست نزديك ايزد، تعالي، بزرگتر از گناه پادشاهان،و حق گزاردن پادشاهان نعمت ايزد، تعالي ، را نگاهداشتن رعيت است داد و ايشان دادن ودست ستمكاران از ايشان كوتاه كردن، پس چون ملك بيدادگر باشد، لشكر همه بيدادگر شوند و خداي را و بس روزگار بر نيايد كه جهان ويران شود و ايشان به سبب شومي گناهان همه كشته شوندو ملك از خاندان تحويل كند . اكنون اي موبد، خداي را بين، و نگر تا مرا بر خويشتن نگزيني، زيرا هر چه ايزد تعالي فردا از من پرسد، از تو پرسم و اندر گردن تو كنم پس موبد بنگريستي: اگر ميان وي و ميان خصم وي حقي درست شدي، داد آن كس به تمامي بدادي و اگر كسي بر ملك باطل دعوي كردي و حجتي نداشتي، عقوبتي بزرگ فرمودي و منادي فرمودي كردن كه " اين سزاي آن كس است كه بر ملك و مملكت وي عيب جويد و اين دليري كند . چون ملك از داوري بپرداختي باز بر تخت آمدي و تاج بر سر نهادي، و روي سوي بزرگان و كسان خود كردي و گفتي من آغاز از خويشتن بدان كردم، تا شما را طمع بريده شود از ستم كردن بر كسي، اكنون هر كه از شما خصمي دارد خشنود كنيد و هر كه به وي نزديكتر بودي، آن روز روز نوروز دورتر بودي و هر كه قويتر، ضعيفتر بودي، از وقت اردشير تا به روزگار يزدگرد بزه گر، هم بر اين جمله بودند. يزدگرد روش هاي پدران را بگردانيد، و اندر جهان بيداد كردن آيين آورد: و سنت هاي بد نهاد، و مردمان در رنج افتادند به او نفرين و دعاي بد متواتر شد .
به هر روي گزارش خواجه طوسي با جاحظ بصري بسيار شبيه و همانند بود. از اينها كه بگذريم. هنر تصوير گري جاحظ در انتقال فرهنگ و ادب و تمدن پيش از اسلام ايران بسيار جالب و حانز اهميت است به ويژه كه در آداب حكومت و مملكت و كشور داري مايه تاسي برخي از خلفاي دوره اسلامي نيز بوده است. پيداست كه براي بازنگري و باز خواني تمدن ديرينه ايران زمين راهي جز شناسايي و رگه هاي اين فرهنگ ( در گذشته تاريخي ) در فرهنگ هاي همجوار به خصوص فرهنگ و تمدن عرب پس از اسلام نخواهد بود. اميد است اين مقاله توانسته باشد گوشه اي از اداب وارزش نوروز را در يكي از كهن ترين متون دوره اسلامي نمايانده باشد.


پانوشت ها:
1- الملاحم و الفتن، سيد طاووس، ترجمه محمد جواد نجفي، ص 197

2- جهت تفصيل اسناد اين روايات به كتاب و ثايق تاليف پروفسور دكتر محمد حميد الله، ترجمه مهدوي دامغاني، ص 376-374 مراجعه شود.

3- كليات مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، ص 605-604، چاپ محمد حسن علمي، 1345 ش

4- همان، ص 605

5- زندگي و آثار جاحظ، عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، ( تهران انتشارات علمي و فرهنگي 1367)، ص11

6- همان ص15

7- الجاحظ، حياته و آثار طه الحاجري ( چاپ دوم، دارالمعارف مصر) ص 100

8- تاج ابوعثمان جاحظ، ترجمه محمد علي خليلي، ص 11 ( چاپ كتابخانه ابن سينا، تهران 1343 ش)

9- همان ص 200-206

10- همان ص201

11- همان ص 202

12- همان ص 202-204

13- جامه هايي را ملحم مي گفتند كه تارشان از نخ و پودشان از ابريشم بافته شده بود.

14- تاج ابوعثمان جاحظ، ترجمه ص 204

15- محمد بن حسن بن مصعب از خاندان طاهري است و او همان كسي است كه از طرف طاهر ذواليمينين سرامين خليفه عباسي را براي مامون به خراسان برد، پس نبايد جد او مصعب را با مصعب زبيري اشتباه كرد.

16- تاج ابوعثمان جاحظ ترجمه ص 204

17- همان ص 216

18- همان ص216-219

19- همان ص 220-222

20- سياستنامه ( سيرالملوك) تصحيح دكتر جعفر شعار ، ص 60-62 تصحيح عباس اقبال، ص 49-50



سه شنبه 24 12 1389 14:54

بارگاهي كه به شهر قم به پاست هم براي نجف هم كربلاست خاك اورا غرق بوسه مي كنم چون كه جاي پاي اربابم رضاست وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد ***

كبوتران، سياه پوش غمي بزرگ بر رواق حرم مرثيه مي خوانند و زائران، اشك ريز و ماتم زده، رفتنت را به سوگ نشسته اند. وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد ***

يا رب چه قشنگ است و چه زيبا حرم قم چون جنت اعلا، حرم محترم قم بانوي جنان، اخت رضا، دختر موسي دردانه زهرا و ملائك خدم قم اين مژده بس او را كه بهشت است جزايش هر كس كه زيارت كندش در حرم قم وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد ***

اي بانوي شكوفه و لبخند! اي گنجينه دانش و معرفت! مي روي و زمين در سوز سرمايي شگفت فرو مي رود. وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد

*** اشك هاي «قم»، به خيابان هاي اندوه مي ريزد. همراه با متونِ فقاهت، پسكوچه هاي ماتم، نوحه مي خوانند. بانويي از جنس بهار، كوچ مي كند و پرستوها را در غربتي پيوسته مي گذارد. وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد ***

آه، خواهر امام غريب خراسان، سلاله پاكي و معصوميت! ديوارهاي خاك و افلاك، سياه پوش داغ تواند. وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد

*** خوب مي دانم كه روز وفات تو، روز تاريكي براي سرزمين قم بوده است.آسمانش، دل به هواي تو بسته بود و خاكش، به شوق قدم هايِ تو نفس مي كشيد؛ اما ناگهان، موج حزن و اندوه، در همه شهر جاري شد. وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد

سلام بر بزرگ بانويي كه نسيم يادش، دل ها را به مهماني چراغ ها آورده و درياي جان هاي عاشق را خروشان كرده است، با بوي شب بوها و صداي مناجات! وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد

رحلت غريبانه برترين بانوي زمان خود، كريمه اهل بيت، حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، تسليت باد! ***

معصومه(س) تفسير معصوميت است كه روزگارى در مدينه طلوع كرد، معصومه اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه تفسير بلند تبعيت است از ولايت . وفات فاطمه معصومه (س) تسليت باد

دوشنبه 23 12 1389 21:59

انكار حديث حرمت آتش بر فاطمه زهرا

احمد بن عبدالحليم بن تيميه ميگويد : حديثى را كه علاّمه حلّى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه : «إنّ فاطمة أحصنتْ فَرْجها فحرَّمَها اللهُ و ذرَّيَّتها على النّارِ» [فاطمه ، پاكدامنى پيشه كرد ، پس خداوند آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد] ، به اتّفاق حديث شناسان دروغ است . و دروغ بودنش براى ديگران نيز اكنون آشكار خواهد شد ; اين كلام كه «فاطمه پاكدامنى پيشه كرد و خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرد» ، قطعاً باطل است ; چون ساره نيز پاكدامن بود ولى خدا آتش را بر همه فرزندان او حرام نكرد ، و همچنين صفيّه عمّه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با وجود پاكدامنيش ، فرزندانش برخى خوب و نيكوكار و برخى ظالم و ستمگر شدند .

خلاصه ، زنان پاكدامن بى شمارند و عددشان را تنها خدا مى داند و فرزندان آنها بعضى نيكوكار و بعضى فاسد ، بعضى مؤمن و بعضى كافر هستند ; پس مزيّت و برترى فاطمه به خاطر پاكدامنى او نيست ; زيرا او در اين ويژگى با بيشتر زنان مؤمنان يكسان است(1) .

در پاسخ مى گوييم:

شگفتا از اين مرد كه گمان مى كند اجماع و اتّفاق به ميل و اراده اوست كه هر گاه از آيه يا حديثى ، يا مسأله يا عقيده اى خوشش نيامد به جامعه علمى دستور بدهد كه اتّفاق كنيد ، و مرده و زنده نيز بلافاصله مى گويند لبّيك لبّيك و اجماع مى كنند و آنگاه او به اجماعشان استدلال مى كند ! به خدا سوگند! اگر انسان از دروغگويى و بيهوده گويى نهى نشده بود ، بيش از آنچه اين مرد گفته ، نمى توانست بگويد .

اى كاش مى دانستيم چگونه حديثى كه بسيارى از حفّاظ و آگاهان به حديث همچون حاكم ، خطيب بغدادى ، بزّاز ، ابويعلى ، عقيلى ، طبرانى ، ابن شاهين ، ابو نعيم ، محبّ طبرى ، ابن حجر ، سيوطى ، متّقى هندى ، هيثمى ، زرقانى ، صبّان و بَدَخشى(2) نقل كرده و صحّت آن را تأييد نموده اند ، بر دروغ بودن و بطلانش اجماع وجود دارد؟! اى كاش او به چند نفر از كسانى كه ادّعا مى كند حكم به كذب آن نموده اند اشاره مى نمود و ما را با آثار و سخنان آنان آشنا مى ساخت.

آيا دور از عقل نيست كه با يك سرى توهّمات و خيالبافى ها و شبهه اندازى ها حديثى را كه صحّتش ثابت و مورد تأييد است ، مورد بحث و نقد و جدال قرار داد؟! آرى، اصلاً عادت او در برابر فضايل اهل بيت كه ناخوشايند اوست، همين است . بايد پرسيد كه ميان عفّت و پاكدامنى و حرام بودن آتش براى فرزندان چه ملازمه اى وجود دارد كه بتوان با امثال ساره و صفيّه و زنان مؤمنه ديگر آن را نقض كرد؟ بلكه اين فضيلت ، ويژه سرور زنان ، فاطمه(عليها السلام) است ، و چه بسيارند فضايلى كه به آن حضرت اختصاص دارند و زنان با فضيلتى چون ساره و مريم و حوّا و ديگر زنان از آنها بى بهره اند ; بنابراين اگر امتياز خاصّى به فرزندان او اختصاص داده شود مشكلى ايجاد نخواهد كرد و از اين قبيل امتيازات براى آنان كم نيست .

و علاّمه زرقانى مالكى در ردّ اين ملازمه خيالى ، در «شرح المواهب» مى گويد :

اين حديث را ابويعلى و طبرانى و حاكم از ابن مسعود نقل كرده اند ، و حاكم آن را صحيح دانسته است ، و براى آن شواهد زيادى است . و مترتّب كردن حرمت آتش بر ذرّيه آن حضرت ، بر صفت پاكدامنى با اشاره به حضرت مريم براى اين است كه اوّلاً : مزيّت و برترى او را در پاكدامنى آشكار سازد . و ثانياً : صفت پاكدامنى را مدح كرده و اهمّيت آن را آشكار سازد ، وگرنه آن حضرت به حكم نصوص فراوان ، بر آتش حرام است(3) .

و اين حديث با احاديث فراوان ديگر تأييد مى شود ; مانند حديث ابن مسعود : «إنّما سُمِّيَتْ فاطمة لأنَّ الله قد فَطَمَها وذُرِّيتها عن النار يوم القيامة»(4) [ او فاطمه ناميده شده است ; زيرا خداوند در روز قيامت، او و فرزندانش را از آتش بريده و جدا كرده است (خدا آتش را بر او و فرزندانش حرام كرده است)] .

وسخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به فاطمه : «إنّ اللهَ غيرُ معذِّبِكِ ولا أحداً من وُلدكِ»(5) [خداوند تو و أحدى از فرزندانت را عذاب نخواهد كرد] .

و سخن حضرت خطاب به على(عليه السلام) : «إنّ اللهَ قَد غَفَر لك وَ لذُرّيَّتِك»(6) [خدا تو و فرزندانت را بخشيده است] .

و سخن حضرت : «وَعَدني ربّي في أهل بيتي من أَقَرَّ منهم بالتوحيد و لي بالبلاغ أ نّه لا يُعذِّبُهم»(7)[ پروردگارم وعده داده است كه اهل بيت من چنانكه به يگانگى خدا و پيامبر بودن من اقرار داشته باشند ، آنان را عذاب ننمايد]. (8)

آدم با خوندن آثار اين جاني مجرم به اوج كينه ورزي هاي وي به خاندان وحي سلام الله عليهم اجمعين و اردات اين خبيث به خاندان مجرم اموي و عباسي ، پي ميبره

چيزي ندارم بگم جز اينكه خدايا اين آقا رو با اربابانش يعني معاويه و يزيد محشور كن تا بتونن تو سوناي جهنم پالوده يزيدي بخورن.

 اللهم احشرنا مع محمد و آل محمد و لا تحشرنا مع الظالمين و الطغاة و المجرمين

پي نوشتها :

1 ـ منهاج السنّة 2 : 126 .

2 ـ مراجعه شود:  مستدرك حاكم [3/152] ; تاريخ بغداد [3/54] ; مسند بزّاز [5/223 ، ح 1829] ; وابويعلى نيز اين روايت را در مسند كبير خود [ آن گونه كه در المطالب العالية 4/70 ، ح 3978 آمده است] نقل كرده است; والمعجم الكبير، طبرانى [22/406 ، ح 1018]; والثغور الباسمة، سيوطى: 46 و... .

3 ـ شرح المواهب زرقانى 3 : 203 .

4 ـ تاريخ ابن عساكر [17/770 ; و در مختصر تاريخ دمشق 26/286] ; الصواعق : 96 [ص 160] .

5 ـ اين حديث را طبرانى [در المعجم الكبير 11/210 ، ح 11685] با سندى كه راويانش ثقه اند نقل كرده ، و ابن حجر در الصواعق : 96 و 140 [ص 160 و 235] صحّت آن را تأييد كرده است .

6 ـ الصواعق : 96و139و140[161و232و235].

7 ـ حاكم در مستدرك 3 : 150 [3/163 ، ح 4718] ، و جمع ديگرى همچون سيوطى آن را نقل كرده اند [ الجامع الصغير ، سيوطى 2/716 ، ح 9623 ; كنزالعمّال 12/96 ، ح 34156] .

8 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 308..

دوشنبه 23 12 1389 11:30

علامه حلي و رؤيت امام زمان

آقا سيد محمد، صاحب مفاتيح الاصول و مناهل الفقه، از خط علامه حلي، كه در حواشي بعضي كتبش آورده، نقل مي كند:
« علامه حلي در شبي از شبهاي جمعه تنها به زيارت قبر مولايش ابي عبدالله الحسين عليه السلام مي رفت. ايشان بر حيواني سوار بود و تازيانه اي براي راندن آن به دست داشت. اتفاقاً در اثناي راه شخصي پياده در لباس اعراب به او برخورد كرد و با ايشان همراه شد.
در بين راه شخص عرب مسأله اي را مطرح كرد. علامه حلي(ره) فهميد كه اين عرب، مردي است عالم و بااطلاع، بلكه كم مانند و بي نظير؛ لذا بعضي از مشكلات خود را از ايشان سؤال كرد تا ببيند چه جوابي براي آنها دارد با كمال تعجب ديد ايشان حلال مشكلات و معضلات و كليد معماها است.

باز مسائلي را كه بر خود مشكل ديده بود، سؤال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد كه اين شخص علامه دهر است؛ زيرا تا به آن وقت كسي را مثل خود نديده بود ولي خودش هم در آن مسائل متحير بود. تا آن كه در اثناء سؤالها، مسأله اي مطرح شد كه آن شخص در آن مسأله به خلاف نظر علامه حلي فتوا داد. ايشان قبول نكرد و گفت: اين فتوا برخلاف اصل و قاعده است و دليل و روايتي را كه مدرك آن باشد، نداريم.

آن جناب فرمود: دليل اين حكم كه من گفتم، حديثي است كه شيخ طوسي در كتاب تهذيب نوشته است.
علامه گفت: چنين حديثي در تهذيب نيست و من به ياد ندارم ديده باشم كه شيخ طوسي يا غير او نقل كرده باشند.
آن مرد فرمود: آن نسخه از كتاب تهذيب را كه تو داري از ابتدايش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر حديث را پيدا مي كني.
علامه با خود گفت: شايد اين شخص كه در ركاب من مي آيد، مولاي عزيزم حضرت بقية الله روحي الفداه باشد؛ لذا براي اين كه واقعيت امر برايش معلوم شود در حالي كه تازيانه از دستش افتاد، پرسيد: آيا ملاقات با حضرت صاحب الزمان عليه السلام امكان دارد يا نه؟
آن جناب چون اين سؤال را شنيد، خم شد و تازيانه را برداشت و با دست باكفايت خود در دست علامه گذاشت و در جواب فرمود:
« چطور نمي توان ديد و حال آن كه الان دست او در دست تو مي باشد؟ »

همين كه علامه اين كلام را شنيد، بي اختيار خود را از روي حيواني كه بر آن سوار بود بر پاهاي آن امام مهربان، انداخت تا پاي مباركشان را ببوسد كه از كثرت شوق بيهوش شد.
وقتي بهوش آمد كسي را نديد و افسرده و ملول گشت. بعد از اين واقعه وقتي به خانه خود رجوع نمود، كتاب تهذيب خود را ملاحظه كرد و حديث را در همان جايي كه آن بزرگوار فرموده بود، مشاهده كرد و در حاشيه كتاب تهذيب خود نوشت: اين حديثي است كه مولاي من صاحب الامر عليه السلام مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند: در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر مي باشد.

آقا سيد محمد، صاحب مفاتيح الاصول فرمود: من همان كتاب را ديدم و در حاشيه آن كتاب به خط علامه، مضمون اين جريان را مشاهده كردم

دسته ها : موعود ادیان
دوشنبه 23 12 1389 11:26
X