چرا حضرت علي دخترش را به ازدواج قاتل همسرش در آورد؟
اولا بخاري و مسلم اين ماجرا را نقل نكردهاند. و همه ميدانند كه اهل سنت بسياري از روايات را فقط به اين خاطر كه بخاري و مسلم نقل نكردهاند، رد ميكنند. ما هم همين قاعده را در باره اين داستان اجرا ميكنيم و ميگوييم كه اين حديث با اينهمه اهميتش اگر صحيح بود؛ چرا بخاري و مسلم آن را نقل نكردهاند. ضمنا نه تنها بخاري و مسلم از نقل آن سرباز زدهاند؛ بلكه هيچ يك از صحاح ديگر اهل سنت نيز اين روايت را نقل نكردهاند؛
راستي دليل اعراض آنها از اين روايت چه بوده است؟ اگر صحيح بود، چرا آنها اين روايت را نقل نكردند؟!
دوم اينكه همانطور كه ميدانيد، «ام كلثوم» اسم نيست؛ بلكه كنيه است. چنانچه امسلمه، ام فروة و... كنيه است، نه اسم. و آنچه از تاريخ استفاده ميشود، اين است كه حضرت زينب سلام الله عليها كنيهاش ام كلثوم بوده است؛ از اين رو، اين مسأله باعث اين اشتباه بزرگ شده است. در واقع ام كلثوم همان حضرت زينب است و امام علي عليه السلام دختري به نام ام كلثوم نداشته است.
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
آيا خود فاطمه زهرا جايي تصريح كرده كه عمر وي را ضربت زده؟
مساله مهم ، مساله خلافت رسول الله بود ، مساله هدايت امت پس از رسول خدا ، بياد داريم كه در جنگ احد سفارش پيامبر (ص) به كساني كه در جايگاه استراتژي جنگ قرار داشتند اين بود كه حتي اگر من هم كشته شدم اينجا را ترك نكنيد ، اين فرمايش ايشان (ص) يعني اصل اسلام از شخص من مهم تر است ، حال به شرايط قضيه حمله به بيت بازگرديم و آسيبهايي كه بر طبق اسناد شيعه و سني بر فاطمه زهرا (سلام الله عليها) وارد گشته است ، بنظر مي رسد بيان اين امر مساله را از امر مهم جانشيني و هدايت مردم و خلافت رسول الله (ص) كه توسط حزب حاكم ، غصب شده بود ، تحت الشعاع قرار مي داد و به يك مساله فرعي هدايت ميكرد كه اين امر مد نظر اهل بيت (ع) نبود .
بيان مساله اي كه همگان از آن اطلاع داشتند چه سودي جز به حاشيه كشيدن اصل جريان خلافت داشت ؟
اساسا زهراي اطهر (سلام الله عليها) چرا در معرض آسيب قرار گرفت ؟ جز اينكه براي دفاع از حق خلافت غصب شده خليفه بحق رسول خدا (ص) ، دفاع از جريان حق و بازگرداندن خلافت به سرچشمه اصلي آن را لازم و واجب مي ديد ؟ حال بيايد و آن را با بيان مساله آسيب ، به حاشيه بكشاند ؟ چندان منطقي نيست .
اما اين مساله كه ايشان (سلام الله عليها) از عمر و ابوبكر ناراضي بودند و از عمل آنها بشدت گلايه مند ، امر قابل كتماني نيست و كمتر منبعي را مي توان يافت كه آنرا بيان ننموده باشد .
در پژوهشهاي تاريخي اين ما نيستيم كه براي نقلهاي تاريخي و استنادات آن تعيين تكليف ميكنيم بلكه اين استنادات و بيانات تاريخي هستند - آن هم به هر شكل و وجه و صورتي كه به ما برسد - كه وجود يا عدم وجود حادثه يا مساله اي را تاييد يا رد مي كنند .
اين روشي علمي در برخورد با وقايع تاريخي نيست كه بگوييم : "اگر آنچه من ميخواهم در تاريخ بدان تصريح نشده باشد - آنهم بدون درنظر گرفتن شرايط حاكمه - پس ديگر هيچ مستند و وجهي از تاريخ كه گوياي آن حادثه باشد را نميپذيرم ." در حالي كه پذيرش يا عدم پذيرش ما تغييري در واقعيت تاريخ ايجاد نميكند گذشته از اين جو پرده پوشي و عوام فريبي و ... از يكطرف ، خفقان و خاموش كردن صداي مخالفان از طرف ديگر ( نمونه اش سعد بن عباده كه با ابوبكر بيعت نكرد پس از مدتي او را كشتند و گفتند جن او را كشته ) منع نقل از پيامبر (ص) - چه رسد به دوره هاي بعدي و نقل از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و امير المومنين (ع) كه در اين مورد يعني سانسور بيانات ايشان (ع) امري كاملا محتمل است - همه و همه موجب مي شود در چنين حادثه اي كه در آن جو حاكم رخ داد ، نقل مورد انتظارمان را به گونه اي كه ميخواهيم دقيقا نيابيم اما آيا براي يك پژوهشگر جهت اطمينان يافتن به وقوع حادثه اي تاريخي ، تنها درخواست نقل صريح از يك يا دو نفر مشخص ، كاري علمي است ؟ مسلما خير ، زيرا با ترسيم فضاي حاكم و در نظر گرفتن شرايط موجود در آن زمان اين احتمال كه سخنان آن حضرات (ع) سانسور شده باشد ، تقويت مي شود .
اللهم العن اول ظالم ظلم محمدا و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
چرا اميرالمومنين از عمر درخواست ديه نكرد يا او را قصاص نكرد و ابوبكر به عنوان آمر به قتل مجازات نشد؟
(البته ميدانيم كه شكايتش را بايد به خود آنان ميبرد و اگر آنان واقعا چنين كاري كرده بودند حكم به محكوميت خودشان نميدادند. اما گزارش اين شكايت در تاريخ ثبت شده و سندي ميشد بر قتل فاطمه و رسوايي ابوبكر و عمر)
در تشريح فضاي حاكم پس از رسول خدا (ص) و اينكه حضرت امير عليه آلاف التحية و الثناء تا چه حد منزوي شدند و آيا شرايط براي انجام آنچه ما امروز متوقعيم و بصورت پرسش مطرح ميكنيم ، مهيا بود يا خير به نقلي از يكي از بزرگان اهل سنت ، ابن ابي الحديد ميپردازيم :
"ابن ابي الحديد مينويسد: «من از ابو جعفر نقيب [يحيي بن ابي زيد] پرسيدم: شگفتي من از علي است كه چگونه در اين مدت طولاني بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله زنده ماند و با وجود آن همه كينههاي قريش جان سالم به در برد؟ ابو جعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه كوچك نكرده و كنج انزوا نخزيده بود، كشته شده بود؛» ( ر. ك : شرح نهج البلاغه، ج 17 ، ص 62 )
در چنين فضايي بايد توقع داشت آن حضرت تقاضاي قصاص نمايند؟! سعد بن عباده - رئيس طايفه خزرج در آن كشمكشهاي بين دو طايفه اوس و خزرج كشته نشد ، با ابوبكر بيعت نكرد پس از چند ماه او را كشتند و گفتند جن اورا كشته. مخالفان اينگونه بدون سر و صدا سر به نيست مي شدند و حضرت امير (ع) هم با اين فضا آشنا بود و در آن زندگي ميكرد ند ، بدون درخواست قصاص و ... تصميم به ترور حضرت علي (ع) هنگام نماز گرفتند ، بدستور ابوبكر و با اجراي خالدبن وليد كه البته ابوبكر در سر نماز پشيمان شد و وسط نماز خالد را منع نمود لذا حتي مطرح كردنش بيش از گذشته جان آن حضرت (ع) را در معرض خطر قرار مي داد و اما پاسخ اين پرسش كه "گزارش اين شكايت در تاريخ ثبت شده و سندي ميشد بر قتل فاطمه و رسوايي ابوبكر و عمر" : تا حدي ساده انگارانه است كه تصور كنيم مي گذاشتند چنين سندي در تاريخ بماند اكنون پس از هزار و اندي سال كتابها را از كتابخانه ها جمع ميكنند تا فضايل مولا علي عليه آلاف التحية و الثناء را از آنها حذف نمايند تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، ديگر حال كساني كه در عمق واقعه بودند چه بوده است ؟ اين همه هزينه هايي كه براي وارونه كردن شخصيت علي (ع) و جعل حديث و انزواي آن حضرت (ع) خرج شد آيا ميگذاشت چنين سندي به ما برسد ؟
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
تملك فدك
براي پاسخ به اين پرسش بايد به جريان فتح خيبر بازگرديم .
رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بعد از آنكه از فتح خيبر بازگشتند خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند افكند، آنها كسي را خدمت رسول خدا (ص) فرستادند و با ايشان صلح كردند در برابر اينكه نيمياز فدك را به آن حضرت واگذار كنند، پيامبر اكرم(ص) هم خواستهي آنها را پذيرفتند و اين صلح را امضاء نمودند. به اين ترتيب فدك ملك شخصي رسول خدا شد، زيرا طبق صريح آيهي قرآن چيزي را كه بدون جنگ به دست مسلمين بيفتند منحصرا حق پيامبر اكرم (ص)است)) كتاب الأموال، ج 1، ص 14، باب صنوف الأموال التي يليها الأئمة للرعية وأصولها في الكتاب والسنة؛ نيز رجوع كنيد به تفسير قُرْطُبى، الجامع لأحكام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9 ـ 1)
(. خداوند در سورهي حشر ميفرمايد: «وَما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلا رِكاب وَلكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ» «وآنچه را خدا از آنان به رسولش بازگردانده چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد و نه شترى، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مىسازد و خدا بر هر چيز توانا است» (حشر/6)
از طرف ديگر به فرمان خداوند، رسول اكرم اين ملك را به حضرت زهرا سلام الله عليها هديه دادند. مفسر معروف جلال الدين سيوطي در تفسير در المنثور در ذيل آيهي 26 سوره اسراء «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» «حق نزديكان را به آنها بده» از ابو سعيد خدري نقل ميكند كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا فاطمه زهرا سلام الله عليها را طلبيدند و فدك را به ايشان بخشيدند. (الدر المنثور سيوطي، ج 5، ص 273/ مسند أبي يعلى، ج 2، ص 334 و ج 2، ص 534،)
مورخان بسياري مثل طبري و ابن اثير نيز به اين ماجرا اشاره كرده اند، حتي اميرمؤمنان علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه 45 اين موضوع را بيان ميكنند
السلام علي المغصوبة حقها ، السلام علي المكسورة ظلعها
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
چرا در نهج البلاغه واقعه شهادت حضرت زهرا ذكر نشده است؟
اول اينكه فراموش نكنيم كه نهج البلاغه چگونه كتابي است و گرد آورنده آن به چه منظور از ميان سخنان حضرت امير (ع) برخي را برگزيده است .
اين كتاب همانطور كه از نامش هم پيداست نهج بلاغت است و سيد رضي سخناني از حضرت امير (ع) را در اين مجموعه گردآوري نموده كه بلاغت بالايي دارند بنابراين تمامي سخنان آنحضرت (ع) در نهج البلاغه گردآوري نشده است پس نهج البلاغه به عنوان منبعي كامل از تمامي سخنان حضرت علي (ع) براي بحث ما قابل استناد نيست .
اما مع هذا اين بيان آن حضرت (ع) در هنگام دفن حضرت زهراي مرضيه (سلام الله عليها) و در گفتگو با رسول خدا (ص) بيان نموده اند كه در خطبه 202 نهج البلاغه آمده است بسيار گوياست و بيانگر ان چيزي است كه شما انتظار شنيدنش را داريد :
" ...بزودي دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ستمكاري بر او اجتماع كردند از فاطمه (سلام الله عليها) بپرس و احوال اندوهناك ما را از اوخبر گير كه هنوز روزگاري سپري نشده و ياد تو فراموش نگشته است ."
چگونگي غصب فدك
پس از رحلت رسول خدا و ماجراي سقيفه و روي كار آمدن ابوبكر، اين ملك غصب شد و به دستور ابوبكر كارگران حضرت زهرا سلامالله عليها از فدك اخراج شدند، درحاليكه همانگونه كه بيان شد اولا فدك ملك شخصي رسول خدا بوده است و ثانيا اين ملك شخصي به حضرت زهرا سلام الله عليها هديه داده شد، بنابراين ابوبكر هيچ حقي براي دخالت در اين زمين نداشته است.
حضرت زهرا سلام الله عليها در اعتراض به غصب فدك به مسجد آمده و فرمودند فدك را رسول خدا به عنوان هديه به من دادند (فتوح البلدان بلاذري، ج 1، ص 44)
يعني ايشان ابتدا فدك را به عنوان ملك شخصي خودشان مطالبه كردند.
ابوبكر گفت : آيا شاهدي هم داري؟
با وجود اينكه طبق فقه اسلام، مدعي بايد شاهد بياورد نه مالك ولي صديقهي كبري به عنوان شاهد حضرت علي و حسنين عليهم السلام و اُمّايمن را نزد ابوبكر آوردند تا آنان گواهى دهند كه رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فدك را به ايشان بخشيده است.
(رجوع كنيد به الدر المنثور سيوطي، ج 5، ص 273/التفسير الكبير: 29 / 284 ـ 286؛ البته در تعداد شهود كمي اختلاف وجود دارد ولي اينكه اميرالمؤمنين علي عليهالسلام و ام ايمن جزء شاهدان اين ماجرا بودند مورد اتفاق است، در برخي مصادر به جاي حسنين عليهماالسلام شخص ديگري را ذكر كردهاند، ر.ك: فتوح البلدان بلاذري، ج 1، ص 44؛ ياقوت حموى در معجم البلدان، باب فدك، ج 4، ص 270 رقم9053؛ سمهودى در وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى، ج3، ص995؛ فخر رازى در التفسير الكبير، ج 29 ص 284؛ ابن حجر هيثمى در الصواعق المحرقة، ص25؛ الجوهرى فى السقيفة وفدك، ص 110 و حلبى در السيرة الحلبية، ج 3، ص 488.)
در مورد مقامات اميرمؤمنان علي عليهالسلام و عصمت سخن بسيار است ولي نكتهي مهم حديث همراهي با حق است كه رسول خدا بارها و بارها آن را فرمودند كه «عليٌّ مَعَ الحَقّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلي، يَدورُ مَعَهُ حَيثُما دار»
و درمورد حسنين عليهماالسلام فرمودند: «الحَسَنُ وَالحُسَين سَيّدا شَباب أهل الجَنّة» «حسن و حسين دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت هستند
(اين حديث در كتب فراواني ذكر شده است، رجوع كنيد به سنن تِرمذى: 5 / 614 حديث 3768، الخصائص، نَسايى: 99 حديث 124، مستدرك حاكم: 3/182 حديثهاى 4778،4779 و 4780، المعجم الكبير طبرانى: 3/35 حديث 2605، المعجم الاوسط طبرانى: 1/173 حديث368، مسند ابويعلى2/359 حديث 1169، المصنّف: 7/512 حديث 2، سنن ابن ماجه 1/44 حديث 118، حلية الاولياء: 4/139 حديث 206، الاحسان: 9/55 حديث118، مشكل الآثار طَحاوى: 2/269 حديث 2103، شرح السنه بغوى: 8/104 حديث 3935 و.... .)
همچنين ايشان درباره امايمن فرمودند: «من سرّه أن يتزوّج امرأة من أهل الجنّة فليتزوّج اُمّ أيمن» «هر كه خوش داد كه زنى از بهشتيان را به همسرى برگزيند با اُمّ ايمن ازدواج كند» (الطبقات الكبرى: 10 / 213 حديث 11899؛)
ابوبكر به اين بهانه كه حسنين (ع) كودك هستند و براي شهادت دو مرد بالغ، يا يك مرد و دو زن بايد حضور داشته باشند، شهادت امايمن و اهلبيت عليهمالسلام را قبول نكرد
چون سقيفه ايجاد شد و ابوبكر توسط عده اي از جمع حاضر به عنوان خليفه منصوب شد، مسلمين اختلاف كردند و چند فرقه شدند
1- يك دسته كه حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند زكات نمي دادند.
2- درآمد دارالخلافه هم كفاف هزينه هاي حكومت را نمي داد
3- از ديگر سو ي فدك، همه ساله عائدات زيادي را نصيب حضرت زهرا(سلام الله عليها) مي كرد و آنحضرت مازاد از نفقه خويش را كه ثروتي انبوه را بالغ مي شد بين فقراء تقسيم مي فرمودند و لذا جمع زيادي از اهل مدينه كه غالبا هم فقير بودند به منزل علي(ع) آمد و شد داشتند.
به همين سبب ابوبكر به تحريك عمر با فرستادن عمال خويش فدك را از حضرت فاطمه سلام الله عليها گرفت و علتي هم كه وي براي كارش ذكر نمود، استنادش به حديثي بود كه به غير از ابوبكر كس ديگري آن را روايت نكرده بود. ابوبكر خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها مي گويد: خدا را شاهد مي گيرم كه من خودم از رسول الله شنيدم كه فرمود: ما انبيا هرگز چيزي از طلا و نقره و خانه و زمين باقي نمي گذاريم و آنچه از متاع دنيويه از ما باقي بماند مربوط به خليفه بعد از ما خواهد بود كه به هر نحو كه خواسته باشد در آن تصرف نمايد"!
رجوع كنيد به بحار الانواز ج48 ص 156.
السلام علي المغصوبة حقها ، السلام علي المكسورة ظلعها
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
طبق حكم فقهي ترمذي كسي كه در بلاد اسلامي به حكومت برسد چه به حق و چه به ناحق؛ اگر كسي بر عليه وي قيلم كند همانا وي مرتد است.
سوال : آيا اين حكم در مورد عايشه كه در زمان خلافت امير مؤمنان علي (عليه السلام) قيام كرد نيز صدق مي كند يعني عايشه مرتد شده است؟
آيا پيامبران ارث به جا نمي گذارند؟
حديثي كه ابوبكر جعل كرد و به اين بهانه فدك را به حضرت زهرا سلام الله عليها نداد مخالف آيات متعددي از قرآن كريم است. ابوبكر گفت «من از پيامبر شنيدم كه فرمود:ما پيامبران ارثي از خود نميگذاريم و هر چه كه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود»
اما خداوند در قرآن ماجراي ارث بردن از پيامبران را اينگونه بيان ميكند: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ» «و سليمان وارث داوود شد» (نمل16) و نيز ميفرمايد «فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً» (مريم 5و6)
و در جاي ديگر به طور عام در مورد ارث ميفرمايد:
الف: «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» «خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مىكند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد.» نساء/ 11.
ب: «وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ و َلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ» «و براى شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آنها فرزندى نداشته باشند. و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم از آن شماست پس از انجام وصيتى كه كردهاند، و اداى دين (آن ها) و براى زنان شما، يك چهارم ميراث شماست» نساء/ 12
ج. «و َلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ.» «براى هر كسى، وارثانى قرار داديم، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند»
حال اگر خداوند از طرفي به همه مردم امر كرده است كه ارث بگذارند و پيامبران هم ارث ميگذارند، و از طرف ديگر پيامبران را در بعد بشري مانند بقيه انسانها قرار داده و ميفرمايد «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ...»كهف/110» ( بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما) چگونه است كه همه مردم و همه پيامبران بايد ارث بگذارند ولي تنها و تنها پيامبر خاتم است كه ارث نميگذارد؟
دقت شود كه لفظ ارث و مشتقات آن مثل: وارث و موروث و يرث و… براى اموال و حقوق قابل انتقالى كه ميت به جا مىگذارد وضع شده و معناى حقيقى ارث چيزى غير از اين نيست، و در هر معنايى غير از اين، مَجاز است. بنابراين ارثي كه حضرت داود و حضرت زكريا برجاي گذاشتند ارث مالي است و واضح است حديثي كه ابوبكر به آن استناد كرد از جعليات خود اوست.
همچنين اين حديث با احاديث ديگري كه از پيامبر رسيده است درتناقض است، به عنوان مثال رسول گرامي اسلام در حديثي فرمودند «لِكُلِّ نَبي وَصي وَ وارث و انّ عَليًّا وَصيّي وَ وارِثي» (ميزان الاعتدال 2/273 ، مناقب خوارزمي ص 85 ، تاريخ مدينه دمشق 2/392 .... )
اين ايات وحديث و امثال آن سخن ابوبكر را تكذيب ميكند.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
چرا سردار رشيد اسلام وقتي به همسرش حمله كردند دست به شمشير نشد؟
مساله رشادت و شجاعت حضرت امير (ع)و مقابله با ظالم و باز پس گيري حق مظلوم و دفاع از او قابل انكار نيست اما مقام ظهور و اجراي آن بايد فراهم باشد كه در اينجا فراهم نبود .
متاسفانه ما زماني كه مي خواهيم يك حادثه تاريخي را بررسي كنيم آن حادثه را مجزا و بدون در نظر گرفتن فضاي حاكم در جريان حادثه ، مورد بررسي قرار مي دهيم لذا برخي قطعات پازل واقعه با يكديگر همخواني ندارد ، در حقيقت بررسي شرايط و احوال اجتماعي عصر پس از پيامبر (ص) به گونه اي رقم خورد كه برخي حوادث در لفافه اي از بهت و سانسور و خفقان رخ داد و ما اكنون پس از هزار و اندي سال زماني كه آن جريانات را به نقد و بررسي و كنكاش ميگزاريم متوجه مي شويم كه برخي قطعات با يكديگر همخواني ندارد ، اگر دختر رسول خدا(ص) حقش رعايت شده و ارتباط حضرت امير (ع) با خلفا ارتباطي دوستانه بود چرا نقلهايي از نوع گلايه مندي و نارضايتي و شكوه و شكايت از جانب حضرت امير عليه الاف التحية و الثنا و حضرت زهراي مرضيه سلام الله عليها به ما رسيده است ؟
همواره دست بشمشير نشدن دليل حقانيت طرف مقابل نيست دلايل زيادي براي اين مساله وجوددارد : رويارويي با مسلمانان منافق ، عدم وجود ياوران كافي ، ايجاد تفرقه و بوجود آوردن جنگ داخلي كه نتيجه اي جز تضعيف حكومت مركزي – ولو غاصب – نداشت و اينها هيچ يك نه تنها به نفع اسلام و مسلمين نبود بلكه حضرت صدقه كبري (سلام الله عليها ) اساسا جان خود را براي همين مساله – حفظ اسلام و پرهيز از انحراف آن و از ميان رفتن آن – گذاشت .
حقايق تاريخي را با اينگونه سؤالات نميتوان زير سؤال برد. اين سؤال مانند اين است كه بگوييم با وجود اينكه پيامبر(ص) از حضرت علي (ع) شجاع تر بود ولي چرا به كساني كه به او سنگ ميزدند و فضولات حيوانات را بر سر او ميريختند و توهين ميكردند با مهرباني رفتار ميكرد و در مقابل آنان سكوت ميكرد، پس چون كسي جرأت اين كار را نداشته، سنگ زدن به پيامبر جرياني دروغ است!
به راستي چرا هنگامي كه سميه (مادر عمار) را در مقابل چشمان پيامبر (ص) آنقدر شكنجه كردند كه شهيد شد، رسول گرامياسلام (ص) شمشير نكشيدند و ابوجهل و ياران او را نكشتند؟ به راستي چرا پس از اينكه چندين نفر از مسلمانان زير شكنجه مشركين شهيد شدند حضرت رسول (ص)امر به هجرت نمودند؟ چرا امر به جنگ ومقابله نكردند؟ آيا جز اين است كه ايشان يار و ياوري نداشتند؟ حضرت علي عليه السلام هم در واقعه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها به همين دليل دست به شمشير نبردند.
آري در واپسين روزهاي زندگي پيامبر اكرم(صليالله عليه وآله وسلم)، چند تن از سران قبايل عرب، ادعاي پيغمبري كردند. پس از انتشار خبر رحلت آن حضرت(صليالله عليه وآله وسلم)، شمار آنان بيشتر شد. افزون بر آن، شمار زيادي از قبايل عرب به بهانه هاي گوناگون شورش كرده، از اطاعت دولت مدينه سرپيچيدند. كار چهار تن از پيامبران دروغين، بسيار بالا گرفت و مناطق زيادي چون يمن، يمامه، عمان، نجد و... را تصرف كردند. اسود عنسي در يمن، مسيلمه كذاب در يمامه، طليحه اسدي در نجد و سجاح در قبيله بني حنيفه به آنها پيوستند. كار اين پيغمبران دروغين و قبايل شورشي آن اندازه بالا گرفت كه سراسر جزيرة العرب آن روز، آشفته شد و از كنترل دولت مدينه خارج شد. و تنها مكه، طائف و مدينه به اسلام وفادار ماندند. خطر آن قدر جدي بود كه حتي مدينه نيز در خطر بود و شب و روز، بر راه هاي ورودي و كوچه ها، پاسباني ميدادند تا غافلگير نشوند. (تاريخ طبري، حوادث سال 11 هجري )
در چنين اوضاعي، پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم(، از دنيا رفت و عدهاي غاصبانه بر مسند خلافت نشستند.
همچنين علاوه بر خطرات موجود از طرف پيامبران دروغين، مشكلات داخلي و خارجي ديگري نيز وجود داشت. روشن است كه وقتي رهبر يك حركت بزرگ تاريخي كه بنيان هاي جامعه آن روز را زير و رو كرده و انديشه و نظامي نوين برقرار نموده، از ميان ميرود، بهترين شرايط براي حركتهاي ارتجاعي و ضد تكاملي فراهم ميآيد. حال اگر در داخل امت و در بين سران آن نيز درگيري بوجود آيد، روشن است كه امور آن جامعه و امت هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا، نتايج همه حركت هاي قبلي نيز از دست برود. در صدر اسلام نيز دقيقا همين شرايط پديد آمد. دشمنان خارجي حركت عظيم اسلام، همانند روم و ايران آن زمان، از يك سو و مخالفان و عناصر ارتجاعي داخلي از سوي ديگر، منتظر فراهم آمدن شرايطي بودند تا نهال نو رسته اسلام را از بيخ بر كنند. اگر فرضا علي(ع) براي احقاق حق دست به شمشير مي برد، مسلما جنگ دامنه داري پديد مي آمد كه پايان آن چيزي جز از بين رفتن زحمات پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) نبود.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
۷. تخريب قبور طائف و مكه:
در سال ۱۳۴۳ وهّابى ها بار ديگر قبه ابن عباس و ديگر قبور طائف و قبرهاى عبدالمطلب، ابوطالب و حضرت خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زادگاه حضرت زهرا عليهاالسلام و همه شعائر اسلامى مكه را ويران كردند(1).
۸. تخريب قبور ائمه بقيع عليهم السلام :
در سال ۱۳۴۴، وهّابيّان پس از اشغال مكه، به مدينه روى آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، آن را اشغال نمودند، قبور ائمه بقيع و ديگر قبور همچون قبر إبراهيم فرزند پيامبر و زنان آن حضرت، قبر ام البنين مادر حضرت عباس، قبه عبداللّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله ، إسماعيل پسر امام جعفر صادق و قبه همه صحابه و تابعين را بدون استثنا خراب كردند.
ضريح فولادى ائمه بقيع را كه در اصفهان ساخته و به مدينه حمل شده بود، از روى قبر حضرت امام حسن مجتبى،
امام زين العابدين، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام برداشته و بردند.
قبور عباس عموى پيامبر و فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين را كه با قبور چهار امام همام، در زير يك قبه بودند نيز ويران كردند(2).
هم چنين زادگاه امام حسن و امام حسين در مدينه، قبور شهداى بدر و نيز بيت الاحزانى را كه حضرت على عليه السلام براى حضرت زهرا عليهاالسلام ساخته بود، ويران كردند(3).
۹. قتل عام مردم طايف:
برخى بر اين پندارند كه وهّابيّان فقط بلاد شيعه نشين را مورد تاخت و تاز قرار دادند، ولى با نگاهى به عمل كرد آنان در حجاز و شام، روشن خواهد شد كه حتّى مناطق سنّى نشين نيز از حملات آنان در امان نمانده است.
زينى دحلان مفتى مكه مكرّمه مى نويسد:
ولمّا ملكوا الطائف في ذى القعده سنه ۱۲۱۷ ألف ومائتين وسبعه عشر قتلوا الكبير والصغير والمأمور والآمر ولم ينج إلاّ من طال عمره، وكانوا يذبحون الصغير على صدر أمّه ونهبوا الأموال وسبّوا النساء(4)؛ هنگامى كه وهّابيّان در سال ۱۲۱۷ هجرى طايف را به تصرّف خود درآورند، كوچك و بز
پاسخ محكم آيت الله جوادي آملي به وهابيون
«عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبكه ماهواره اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما تركناه صدقة» استناد كرده و فدك را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه ها به زعم خود تلاش كرد تا با دلايل متعدد ثابت كند كه منظور آيات قرآن از ارثي كه انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است.
آيت الله جوادي آملي در پاسخ به وهابيون:
نبوت، ارثي نيست
«حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي» در درس تفسير خود، به يكي از شبهات جديد وهابيت درباره مصائب حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ پرداختند، و بر مظلوميت ايشان اشك ريختند.
ايشان كه در اين درس به آيه 6 سوره مباركه مريم (يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب) رسيده بودند اين آيه را يكي از پاسخ هاي حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ به غاصبان فدك برشمردند و در ضمن آن، به شبهه اي قديمي كه بتازگي درباره از سوي برخي وهابيون افراطي مطرح شده است پاسخ گفتند.
اخيراً «عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبكه ماهواره اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما تركناه صدقة» استناد كرده و فدك را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه ها به زعم خود تلاش كرد تا با دلايل متعدد ثابت كند كه منظور آيات قرآن از ارثي كه انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است.
در پاسخ به اين اظهارات بي پايه، آيت الله عبدالله جوادي آملي با توضيح خطبه فدكيه حضرت زهرا و نيز وداع اميرالمؤمنين علي ـ عليهما السلام ـ با ايشان، به ايراد پاسخ پرداختند كه در ضمن آن بر مظلوميت آن حضرت اشك ريختند.
آنچه در پي مي آيد متن بيانات ايشان است. همچنين فايل صوتي بخش پاياني درس امروز ايشان نيز در زير قابل دسترسي است:
متن بيانات:
نبوت ارثي نيست. «الله أعلم حيث يجعل رسالته»[1]. رسالت، نبوّت، امامت، اينها به عصمت برمي گردد، اينها ارثي نيست. اين ميراث كتاب ـ به معناي نبّوت ـ را ارث بردن نيست.
كتاب را پيامبر به امت ارث مي دهد. مثل اين كه فرمود: «إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين». از ارث به "تركه" و "ماتَرَك" ياد مي كنند. در تعبيرات ديني، به "تركه" ياد شده است. ما هم تعبير عرفي مان اين است كه: تَرَكه ميّت چيست؟ حضرت (ص) هم فرمود: «ميراث من قرآن و عترت است؛ "إنّي تاركٌ فيكم الثَقَلَين"، اين تركه، اين إرث در بين شما هست». به اين معنا ، همه چيز براي همه امّت، چه ظالم، چه صالح، چه طالح ارث است.
وقتي كه وجود مبارك زكريا (ع) از ذات اقدس إله فرزند مي خواهد، چون طبق دو آيه، دو خصيصه ي تلخ براي فرزندها ذكر شده، براي اينكه به آن دو خصيصه مبتلا نشود هم در آيه سوره مباركه آل عمران به خدا عرض كرد: «و اجعله مِن لدُنكَ ذرّيةً طيبة» يعني فرزند طيب؛ هم در آيه مباركه سوره مريم عرض كرد: «و اجعله ربِّ رضيا».
در مسأله ارث [ارث گذاشتن انبياء در آياتي مثل "يرثني و يرث من آل يعقوب" و "ورث سليمان داود"] اقوال متعدّدي است. گفته اند:
•منظور از ميراث، نبوّت است.
•منظور از ميراث، علم و حكمت است
•منظور از ميراث، مال است.
اين اقوال سه گانه در قالب كتاب هاي تفسيري ـ مخصوصاً در جامع قُرطبي ـ آمده.
[بررسي اقوال سه گانه :]
اول : منظور ، نبوّت نيست؛ براي اين كه نبوّت امر ارثي نيست؛ بر اساس آيه ي «الله أعلمُ حيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه» ارثي نيست. هيچكدام از انبياء ، نبوّت را از نبي قبلي ارث نبردند. سلسله انبياء ابراهيمي ـ عليهم السلام ـ از وجود مبارك حضرت ابراهيم(ع) و انبياء بعدي، اين ها هر كدام بر اساس "اعطاء الهي" به نبوت رسيدند، نه اين كه ارث برده باشند.
دوم : درباره علم و حكمت ـ كه [فرموده اند:] «العلماء ورثة الأنبياء» ـ اين سر جايش محفوظ است؛ كه اينها وارثان انبياء هستند. براي اين كه انبياء معلم كتاب و حكمت اند و اين ها هم علم و حكمت را از انبياء به ارث مي برند. اين هم اختصاصي به هيچ پيغمبري ندارد.
سوم : مي ماند مسأله مال. در جريان مسأله مال كه قول سوم است اختصاصي به ما شيعه ها ندارد، عده اي، هم از اهل سنت و هم از قدما و از اصحاب ـ مثل «ابن عباس» و ديگران ـ اين ارث را ارث مال دانسته اند. ما بايد ببينيم كه اين ارث، ارث مال است يا غير مال:
روايتي را «مرحوم كليني رضوان الله عليه» در كافي نقل مي كند كه: انبياء درهم و دينار را به ارث نمي گذارند، اين ها علم را به ارث مي گذارند. اين روايت را كه مرحوم كليني نقل كرد حق است. يعني بناي انبياء بر اين نيست كه اين ها مال جمع بكنند؛ مال را به ديگري منتقل بكنند؛ اين ها نيست.
آنچه كه محور نزاع بين دو فرقه است آن ذيلي است كه جعل شده ؛ [يعني] "ما تَرَكناه صدقة". اين "ما تَرَكناه صدقة" را كه آن ها نقل كردند سند ندارد و جعلي است و در جوامع روايي معتبر نيامده و در كتاب شريف كافي هم نيست. آنها اين را جعل كردند تا بگويند اين "فدك" و امثال فدك صدقه است؛ وقتي صدقه عمومي شد به بيت المال مي رسد؛ وقتي بيت المال شد به حاكم وقت منتقل مي شود؛ و همين كار را هم كردند.
ما براي اين كه ببينيم اين روايت درست هست يا نه، اولاً در سند اين روايت: متن اين روايت به همين جمله ختم مي شود كه مرحوم كافي در كليني نقل كرده است كه «الانبياء لا يوَرِّثون درهماً و لا دينارا». اين ها علم را ارث مي گذارند. آن «ما تَرَكناه صدقة» در جوامع روايي معتبر نيست. اين يك.
و ثانياً در حجيت روايت: چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، اولاً و بالذّات بايد بر كتاب خدا عرضه شود. اين دو طايفه روايات است كه هر دو را مرحوم كليني نقل كرد، بزرگان ديگر هم در جوامع روايي آورده اند:
يك طايفه مربوط به عنوان "نصوص علاجيه" است كه در كتاب هاي اصولي فراوان مطرح است، كه اگر دو خبر معارض بودند چه بكنيم؟ حضرت فرمود كه: "ما وافَقَ كتابَ الله" مي شود حجت، و "ما خالَفَ كتاب الله فاضربوه علي الجدار" و مانند آن. اين ها به عنوان "نصوص علاجيه" است كه روايت هايي كه معارض هم هستند، معيار حجّت و لاحجّت يا ترجيح إحدي الحجّتين، عرض بر قرآن كريم است.
طايفه ديگر رواياتي است كه مطلق است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد. وجود مبارك پيغمبر ـ عليه و علي آله آلاف التحية و السلام ـ و هم چنين ائمه ـ عليهم السلام ـ فرمودند: «به نام ما حديث جعل مي كنند؛ ولي به نام خدا آيه قرآن را نمي توانند جعل بكنند»... به نام ما روايات جعلي زياد هست. هر روايتي كه از ما به شما رسيد بر كتاب خدا عرضه كنيد. اگر مطابق با كتاب خدا نبود و مخالف كتاب خدا بود، اين حجت نيست و حرف ما نيست.
خدا غريق رحمت كند «علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه» را ؛ ايشان مي فرمود: طبق همين روايت معلوم مي شود كه چيزهايي را به نام پيغمبر جعل كرده اند. براي اين كه اين روايت «ستكثر عَلَيّ القالَة»[2] يا صادر شده و يا صادر نشده. اگر صادر شده و پيغمبر(ص) فرمود به نام من دروغ جعل مي كنند معلوم مي شود احاديث موضوع داريم. و اگر اين روايت صادر نشده باشد همين دليل بر جعل است، براي اين كه همين را از پيغمبر(ص) نقل كردند. لذا ايشان فرمود: اين روايت چه صادر شده باشد چه صادر نشده باشد مضمونش حق است. يعني معلوم مي شود كه به نام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ احاديثي جعل مي كنند.
پس هر روايتي چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن كريم عرضه شود. لذا اول ما بايد خطوط كلي قرآن را ارزيابي كنيم، بعد روايت را بر قرآن عرضه كنيم.
وقتي آيات قرآن را بررسي مي كنيم، مي بينيم عموماتي دارد، اطلاقاتي دارد و خصوصياتي. هم عموم و اطلاقش شامل أنبياء و غير أنبياء مي شود، هم آن چه كه مخصوص أنبياء است. تمام اين اطلاقات از «أقيموا الصلاة»، از «كُتِبَ عليكم الصيام»، از مسأله جهاد، از مسأله حج، از مسائل امر به معروف و نهي از منكر، همه ي تكاليف شامل أنبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ مي شود. البته آنها احكام مختصه هم دارند نظير وجوب نماز شب بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و مانند آن.
ولي:
يك : «يوصيكم الله في اولادكم»[3] اين گونه از عمومات مسأله ارث را تبيين مي كند و شامل پيغمبر [هم] مي شود. همه اينها مشمولند...
دو : آيه سوره مباركه احزاب كه «اولوا الأرحام بعضُهُم اولي ببعض» كه طبقات ارث را تبيين مي كند شامل أنبياء هم مي شود.
سه : قصه «وَرِثَ سليمانُ داود»[4] درباره خصوص نبوّت است.
چهار : اينجا هم «ولياً يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب»[5] ظاهرش، مال است. براي اين كه "ارث نبوّت" يا "ارث علم" يا "ارث حكمت" قرينه مي خواهد.
وقتي عرفاً گفتند ارث، يعني "مسأله ي مال". فلان كس ارث برد، فلان كس وارث است يعني مال. درست است كه مي شود گفت فلان شخص وارث علم فلان كس است، وارث حكمت فلان كس است ولي مع القرينه است. با قرينه مي شود ارث را در مسائل علم و حكمت مطرح كرد؛ ولي بي قرينه همان مسأله ارث مال است . لغةً اين طور است، عرفاً اين طور است، اعتبار عقلاء اين طور است.
پس اين چهار دليل نشان مي دهد كه أنبياء همانند افراد ديگر مشمول اين عموم و اطلاقات اند.
مهم تر از همه استدلال صدّيقه كبري ـ سلام الله عليها ـ در حضور همه مهاجر و انصار با اطّلاع وجود مبارك امام زمانش يعني علي بن ابي طالب ـ سلام الله عليه ـ است. حضرت باخبر بود كه وجود مبارك صديقه كبري (س) چگونه دارند احتجاج مي كنند. يكي از كساني كه اين خطبه را حفظ كرد و نقل كرد زينب كبري ـ سلام الله عليها ـ بود كه اين خطبه را حفظ كرده بود و براي ديگران نقل كرد. يكي از روات اين خطبه زينب كبري ـ سلام الله عليها ـ است.
الان شما ملاحظه بفرماييد اين خطبه نوراني حضرت (س) از چند بخش تشكيل مي شود و از چند جهت حضرت استدلال مي كنند... بعد از حمد و ثنا و توحيد الهي و وحي و نبوت و... به مسأله ارث مي رسند كه خطاب به مهاجر و انصار فرمود: «اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَ اُغْلَبُ عَلى اِرثي؟ يا بن أبي قحافه! أفي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث أبي»؟ تو قرآن آمده كه تو ارث مي بري ولي من از پدرم ارث نمي برم؟ «لقد جئت شيئاً فريا. أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؟ اذ يقول: "و ورث سليمان داود"؟ و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي بن زكريا اذ قال: «فهب لى من لدنك وليا، يرثني و يرث من آل يعقوب»؟ پس اين آياتي است مربوط به انبياء كه ارث مي برند.
و همچنين «و قال: "و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض في كتاب الله"[6] و قال: "يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين"[7] و قال: "ان ترك خيراً الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاً على المتقين"[8] و زعمتم أن لا حظوة لى و لا أرثُ من أبى؟! و لا رحم بيننا؟! أفخصّكم الله بآية اخرج أبي منها»؟ يك آيه ي خاصي داريم يا دليل مخصوصي داريم كه پدرم ارث نمي گذارد؟
بعد هم آن جمله جگر سوز را فرمود كه مسأله در و پيكر زدن با [مصيبت و دردناك بودنِ]اين جمله اصلاً قابل قياس نيست(تأثر و گريه استاد) ...
فرمود: شما هيچ دليلي نداريد كه مرا از ارث، محروم كنيد مگر اينكه بگوييد معاذ الله ... نقل نكنم. [8]
خوب، بعد در جمله هاي بعدي خطبه را ادامه مي دهند تا آنجا كه به مردم خطاب كردند: «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنتَدىً وَ مَجمَع» همه تان حاضريد مي بينيد كه ارث مرا دارند "هضم" مي كنند.
شما در خطبه 202 نهج البلاغه مي بينيد وجود مبارك حضرت امير (ع) وقتي مي خواستند حضرت زهرا(س) را دفن كنند رو كرد به قبر مطهر پيغمبر (ص) و عرض كرد: «السلام عليك يا رسول الله عني و عن ابنتك النازلة في جوارك و سريعة اللحاق بك، قلّ يا رسول الله عن صفيّتك صبري ...» تا به اين جمله كه: «و ستنبّئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها...» اين هضم همان است كه در خطبه حضرت زهرا آمده ؛ «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي » همه تان مي بينيد در روز روشن دارند ارث مرا مي برند؟ اينجا هم حضرت فرمود: «ستنبّئك ابنتك بتظافر امتك علي هضمها ، فاحفها السؤال و استخبرها الحال...»
بنابراين اطلاقات حاكم است ؛ عمومات حاكم است ؛ دليل خاص درباره ارث انبياء حاكم است ؛ مهم تر از همه: تفسير و تبيين و تشريح صديقه كبري (س) حاضر است. و قبلاً هم گذشت كه اگر وجود مبارك حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ يك مطلبي را بفرمايد مثل اين است كه اميرالمؤمنين فرمود، امام باقر فرمود، امام صادق فرمود. معيار حجيت، عصمت گوينده است نه امامت او. اگر كسي معصوم بود قولش حجت است ديگر.
بنابراين اين تفسير كه منظور از ارث، ارث مال است مي شود محكَّم. عمومات و اطلاقات هم حاكم اند و دليل خاص هم تأييد مي كند و تفسيري كه از حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ شده است تبيين مي كند.
پي نوشت ها :
1. سوره انعام ـ آيه 124 .
2. يا «ستكثر بعدي القالة عليّ» يعني: « پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود: پس از من كساني كه دروغ بر من ميبندند فراوان خواهند شد».
3. سوره نساء ـ آيه 11 .
4. سوره نمل ـ آيه 16 .
5. سوره مريم ـ آيه هاي 5 و 6 .
6. سوره انفال ـ آيه 75.
7. سوره نساء ـ آيه 11 .
8. سوره بقره ـ آيه 180 .
9. آن جمله جگرسوز كه استاد نقل نكردند اين است كه: «أم تقولون: إنّ اهل ملّتين لا يتوارثان؟! اولست انا و ابى من اهل ملة واحدة؟» يعني «مگر اينكه بگوييد من مسلمان و بر دين پدرم نيستم» معاذ الله.