چرا مكان امام شيعه نامعلوم است؟
اگر شيعه معتقد است كه امام زمان آنها وجود دارد ولي غايب است، پس چگونه از مكانش خبري ندارد و بعد از گذشت حدود 1200 سال هيچ گونه اثري از او ظاهر نميشود، اين در حالي است كه خداوند متعال از چنين كاري مبرّي است و نيز غيبت امام با حكمت و تدبير الهي منافت دارد؟
ولاً: بايد گفت كه تنها علما و روات شيعه نيستد كه اعتقاد دارند امام زمان (عليه السلام) وجود دارد، بلكه براساس روايات فراواني كه از پيامبر اكرم (ص) رسيده است، علماي اهل سنّت نيز موضوع مهدويّت را قبول دارند و از موضوعات مُجمعٌ عليه است؛ و روايت كردهاند كه آن حضرت (مهدي) از فرزندان حضرت فاطمه ـ سلام الله عليه ـ است و پس از آنكه مدتي امامت اهل بيت پيامبر اكر (ص) منقطع گردد و زمين را ظلم و جور فرا گيرد، مردي از اهل بيت پيامبر اكر (ص) بنام مهدي (عج) خروج ميكند و به اذن و بَعثِ الهي زمين را پُر از عدل و داد مينمايد و هر كس او را درك كند و تبعيّت نمايد از جملة هدايت شدگان ميباشد و اين در زماني اتّفاق مي افتد كه امّت بر هفتاد و سه فرقه متفرق ميشوند و تنها يك فرقه از آنان به بهشت وارد ميشود و بقيّة آنها به جهنّم خواهند رفت. از جملة اين روايات ميتوان به اين موارد اشاره كرد: در صحيح ابي داود به سند خود از ام سلمه آمده است كه قالت: «سمعت رسول الله (ص) يقول: المهدي من عترتي من ولد فاطمه»[1] و در كنزالعمال آمده: عن علي (ع) قال: «المهدي رجل منّا من ولد فاطمه»[2] و سيوطي در الدّر المنثور در تفسير سورة محمد آورده: أخرج ابن ابي شيبه عن ابي سعيد الخدري قال «قال رسول الله (ص) يخرج رجل من اهل بيتي عند انقطاع من الزمان و ظهور من الفتن يكون عطاؤه حثياً.» و صحيح ابي داود در كتاب المهدي (ع) روايت كرده است به سند خود از ابي الطفيل از علي(ع) از پيامبر اكرم (ص) كه فرمود «لو لم يبق من الدهر الا يوم لبعث الله رجلاً من اهل بيتي يملأها عدلا كما مُلئت جوراً»[3] و متقي در كنزل العمال اينگونه روايت ميكند از پيامبر (ص) كه فرمود: «كيف أنت يا عوف اذا افترقت علي ثلاث و سبعين فرقه، واحدة منها في الجنة و سائرهنّ في النّار (الي أن قال) ثم تجيء فتنة غبراء مظلمة ثم تتبع الفتن بعضها بعضاً حتي يخرج رجل من اهل بيتي يقال له المهدي فان أدركته فاتبعه و كن من المهتدين.»[4]
ثانياً: علاوه بر اين روايات كه موضوع مهدويت را بيان مي دارند، تعداد قابل توجّهي از مورّخان و محدّثان اهل سنّت، تولد آن حضرت را در كتب خود ذكر كردهاند و آن را يك واقعيت دانسته اند و بعضي از پژوهشگران بيش از صد نفر آنان را ذكر كرده اند؛[5] و از اين طريق وجود آن حضرت به اثبات ميرسد، چرا كه آن حضرت با تولد به وجود آمده است. براي اثبات اين مدّعي به چند نمونه از اين موارد اشاره ميكنيم: در كتاب الزام الناصب از عبدالله بن محمّد مطري حكايت شده است، كه شيخ جلال الدين عبدالرحمن ابيبكر سيوطي در كتاب «احياء الميت بفضائل اهل البيت» ميگويد: «همانا از ذرية حسين بن علي (ع)» مهدي (عج) مبعوث ميگردد در آخر الزمان، (تا اينكه ميگويد) پس امام اول علي بن ابي طالب (ع) است و اسامي ائمه را ذكر ميكند، سپس ميگويد: يازدهم از ايشان پسر اوست به نام «الحسن العسكري» و دوازدهم پسر اوست به نام «م ح م د» القائم المهدي (عج) و اينكه نصوص دربارة دولت اسلامي او، از پيامب (ص) و از جدش علي بن ابيطالب (ع)و از بقيه آباء و اجدادش كه اهل شرف و مرتبت ميباشند ذكر شد و اوست كه صاحب شمشير است و قيام كننده اي است كه انتظار او مي رود.»[6] و نيز ابولوليد محمّد بن شحنة الحنفي در كتاب تاريخش كه به نام روضة المناظر في اخبار للاوائل والاواخر كه در حاشيه كتاب مروج الذهب ميباشد، آورده است: «و ولد لهذا الحسن (يعني الحسن العسكري (ع)) ولده المنتظر ثاني عشرهم و يقال له المهدي (عج) و القائم والحجة، محمّد ولد في سنة خمس و خمسين و مأتين.»[7] يعني: «و بدنيا آمد براي امام حسن يعني امام حسن عسكري (ع) فرزندش كه انتظار كشيده ميشود به عنوان دوازدهمين امام و به او مهدي، قائم و حجّت گفته ميشود. (م ح م د) در سال 255 هـ متولد شد.» و در كتاب ينابيع المودة آمده است: «ولد لأبي محمّد الحسن مولود فسمّاه محمداً فعرضه علي اصحابه يوم الثالث و قال: هذا امامكم من بعدي و خليفتي عليكم و هو القائم الذي تمتّد عليه الأعناق بالانتظار فاذا امتلأت الارض جوراً و ظلما خرج فيملأها قسطاً و عدلاً»[8] و روايات ديگري كه در خصوص ولادت آن حضرت آمده و در كتب تاريخي و حديث مندرج شده است. اما در خصوص اين مطلب كه آن حضرت پس از تولد چگونه و در كجا زندگي مي كرده و ميكند نيز رواياتي وجود دارد كه از جملة آنها ميتوان كلام شيخ عبدالوهاب الشعراني در يواقيت الجواهر، مبحث 65 ـ در بيان اينكه تمام شرايطي كه شارع مقدس قبل از قيامت به آن خبر داده است حق است؛ ـ تمسّك جست كه ميگويد: «ناچاريم كه تمام آن شرايط واقع شود و از جملة آنها خروج مهدي است (تا اينكه ميگويد) و او از اولاد امام حسن عسكري (عج) است و هنگام تولد او شب نيمه شعبان سال 255 هـ . ق است، و او باقي است تا اينكه با عيسي بن مريم (ع) همراه شود؛ پس عمر او تاكنون كه سال 958 هجري است، 706 سال است.»[9] و نيز در كتاب ينابيع المودّة، شيخ سليمان قندوزي ميآورد: در مورد آية «و جعلها كلمة باقية في عقبه لعلّهم يرجعون»[10] كه ثابت ثمالي از علي بن الحسين (ع) و او از پدرش و او از علي بن ابيطالب (ع) نقل ميكند كه گفت: در شأن نزول اين آيه اينكه خداوند قرار داد امامت را در نسل حسين(ع) تا روز قيامت و همانا براي قائم ما، دو غيبت است؛ يكي از آنها طولانيتر از ديگري است. پس كسي امامت او را قبول نميكند مگر كسي كه يقينش قوي باشد و شناخت صحيح داشته باشد.»[11] و نيز در كتاب «البرهان في علامات مهدي آخر الزمان» در باب دوازدهم از ابي عبدالله بن حسين بن علي (ع) آمده كه فرمود: «براي صاحب اين امر يعني مهدي ((ع) ) دو غيبت وجود دارد يكي از آن دو طولاني ميشود تا اين كه بعضي ميگويند او مرده است و بعضي ميگويند او رفته است و كسي از موضعش خبري ندارد از دوست و غير دوست مگر كسي كه متصدي خدمتگزاري اوست.»[12]
ثالثاً: اينكه در زمان حيات پدر بزرگوارش امام حسن عسگري(ع) آن حضرت رؤيت شدهاند و بر اين مدّعي روايات وجود دارد كه ميتوان از جملة آنها به اين روايت اشاره كرد، كه شيخ سليمان قندوزي در ينابيع المودة ميآورد: «خادم فارسي گفت: من در خانه بودم، كنيزي از خانه خارج شد و همراه او چيزي بود كه تكان مي خورد، پس ابو محمّد (امام حسن عسكري(ع) به او فرمود: آنچه را كه همراه توست آشكار كن، در اين هنگام پسر بچهاي سفيد و داراي رويي نيكو ظاهر شد. پس حضرت عسگري(ع) فرمود: اين امام شماست بعد از من و تو آنرا بعد از اين نمي بيني.»[13] و روايت ديگر كه شايد مهمترين روايت است كه شاهد بر ادّعاي رؤيت آن حضرت قبل از غيبت صغري ميباشد. حسن بن ايّوب نوح (از وكلاي امام هادي(ع) ) ميگويد: ما كه چهل نفر از اصحاب امام عسكري (ع) بوديم براي پرسش از امام بعدي به محضر امام عسكري رفتيم. در مجلس آن حضرت، عثمان بن سعيد عَمْري (يكي از وكلاي بعدي امام زمان (ع) ) بپا خاست و عرض كرد مي خواهم از موضوعي سؤال كنم، كه دربارة آن از من داناتري. امام u فرمود: بنشين. عثمان با ناراحتي خواست از مجلس خارج شود. حضرت فرمود: هيچ كس خارج نشود. كسي بيرون نرفت و پس از مدتي امام (ع) عثمان را صدا زد، او بپا خاست. حضرت فرمود: ميخواهيد به شما بگويم كه براي چه به اينجا آمده ايد همه گفتند: بفرمائيد. فرمود: به اينجا آمده ايد تا از حجّت و امام پس از من بپرسيد. گفتند: بلي. در اين هنگام پسري نوراني همچون پارة ماه كه شبيهترين مردم به امام عسكري(ع) بود، وارد مجلس شد. حضرت با اشاره به او فرمود: «اين امام بعد از من و جانشين من در ميان شماست. فرمان او را اطاعت كنيد و بعد از من اختلاف نكنيد كه در اين صورت هلاك خواهيد شد و دينتان تباه گردد.»[14]
پس آنچه از روايات مشخص ميشود اين است كه آن حضرت تا قبل از غيبت صغري رؤيت شده است لكن در زمان غيبت صغري و كبري، آن حضرت از ديده مخفي مانده است؛ و از ضروريات ميباشد، كه آن حضرت در طول غيبت صغري از طريق نواب خاصة خويش ـ كه چهار نفر بودند ـ با مردم ارتباط داشته و حتي عدهاي كه نامهاي آنها هم غالباً در كتب شيعه ضبط شده است، به خدمت ايشان مشرّف مي شدند.[15]
رابعاً: پس از اثبات وجود آن حضرت در عين حال كه غائب است، آثار او ظاهر و بارز است چرا كه خيل عظيمي از شيعيان متواتراً خدمت آن حضرت مشرّف ميشوند.[16] علاوه بر آن رواياتي نقل شده است كه اهل سنّت هم به آن اقرار كرده اند، مبني بر اينكه كيفيت انتفاع مردم از آن حضرت چگونه است. از آن جمله ميتوان به روايتي كه صاحب ينابيع المودة اينگونه نقل مي كند، اشاره كرد. اخرج الشيخ الحمويني في فرايد السمطين بسنده عن سليمان الأعمش ابن مهران عن جعفر الصادق عن ابيه عن جدّه عليّ بن الحسين ـ عليهم السلام ـ قال: «نحن ائمة المسلمين، و حجج الله علي العالمين و… ثم قال: و لم تخل منذ خلق الله آدم(ع) من حجة الله فيها، أما ظاهر مشهور أو غائب مستور، و لا تخلو الارض الي ان تقوم الساعة من حجة و لولا ذلك لم يعبدالله قال سليمان: فقلت لجعفر الصادق (ع) :: كيف ينتفع الناس بالحجه الغائب المستور؟ قال: كما ينتفعون بالشمس اذا سترها سحاب.»[17] ترجمه: «علي بن حسي(ع) فرمود: «ما امامان مسلمين هستيم، حجّتهاي خداوند بر همة عالميان، و سپس فرمود: زمين از زماني كه آدم(ع) خلق شد، از حجّت خدا خالي نمانده است، كه آن حجّت يا ظاهر مشهور بوده است يا غايب در پنهاني و خالي نميماند زمين از حجّت تا زماني كه قيامت برپا گردد؛ اگر چنين نبود كسي خدا را نمي پرستيد.» سليمان اعمش (راوي اين روايت) ميگويد: «امام از جعفر صادق(ع) پرسيدم: چگونه است انتفاع بردن مردم از حجّت خدايي كه غايب و پنهان است؟» فرمود: «همچنان كه مردم از خورشيد پشت ابر بهره ميبرند.» و اين بهرهمندي از حجّت خداوند به گونهاي بايد باشد كه امام باق(ع) به يزيد بن معاوية العجلي در تفسير اين آيه از آل عمران[18] فرمودند كه: «يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا» يعني: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، صبر كنيد بر اداي واجبات و صابر باشيد بر اذيّت رسانيدن دشمنانتان به شما و ارتباط دهيد خودتان را با امامتان مهدي منتظر.»[19]
براي مطالعة بيشتر به كتاب «البراهين الاثني عشر علي وجود الامام الثاني عشر» از سيد طيّب موسوي جزايري، انتشارات دارالكتاب جزايري، مراجعه شود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- صحيح ابي داود، ط: مطبعة الكستليه، سال 1280، ج 27، ص 134، و صحيح ابن ماجه، ابواب الفتن، باب خروج مهدي و حاكم نيشابوري، مستدرك الصحيحين مطبعة مجلس دائره المعارف نظاميه، ج 4، ص 557، و ذهبي، ميزان الاعتدال، مطبعه سعادت سال 1325 مصر، ج 2، ص 24.
[2]- متقي هندي، كنزالعمال، مطبعة دايره المعارف نظاميه، ج 7، ص 261.
[3]- صحيح ابي داود، همان، ج 27، كتاب المهدي (عج).
[4]- متقي هندي، كنزالعمال، همان، ج 6، ص 44.
[5]- آيت الله لطف الله صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ص 427.
[6]- همان، ص 427.
[7] - ط: الازهريه مصر، سال 1303، ج 1، ص 294.
[8]- شيخ سليمان قندوزي، ينابيع المودّة، متوفي سنه 1294، ص 460، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
[9]- شيخ عبدالوهاب شعراني، يواقيت الحواهر، ج 2، ص 145، ط: مطبعة الازهر مصر سال 1307.
[10]- سورة زخرف، آية 28.
[11]- ينابيع المودة، همان، ص 427.
[12]-متقي هندي، البرهان في علامات مهدي اخر الزمان، به نقل از منتخب الاثر، ص 315.
[13]- ينابيع المودة، همان، ص 461.
[14]- ينابيع المودة ، همان، ج 3، ص 123، ص 125.
[15]- آيت الله لطف الله صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، همان، در ص 468 تا ص 472 نام 304 نفر را ذكر ميكند.
[16]- منتخب الاثر،همان، ص 499 تا 511.
[17]- شيخ سليمان قندوزي، ينابيع المودة ، همان، ص 477.
[18]- آل عمران، آية 200.
[19]- ينابيع المودة، همان، ص 421.
امام بايد حاضر در جامعه باشد پس چرا غيبت؟ با توجه به حديث «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» مردم چگونه مى توانند امامى كه غايب است را بشناسند در حالى كه با دليل فطرى، حضور امام در جامعه لازم و واجب است؟ براى يافتن پاسخ اين شبهه ابتدا بايد معناى مفاهيم و واژه هاى موجود در روايت فوق روشن گردد، يكى از كلمات مطرح شده در اين روايت كلمه «ميتة جاهلية» (به مرگ جاهليت مردن) است، از روايات، بدست مى آيد كه منظور از «مردن جاهليت» در كفر و ضلالت مردن است، از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد كه منظور از مرگ جاهليت چيست؟ حضرت فرمود: «جاهليت كفر و و نفاق و گمراهى». مرحوم كلينى در توضيح، چنين فرموده است: «اگرنشناختن امام از آن جهت باشد كه او را منكر شودو در مقام مخالفت و ستيزه با او بر آيد از لحاظ كفر با مردم جاهليت شريك است، و اگر نشناختن امام از جهت دو رويى و نفاق با امام باشد از همان نظر با مردم جاهليت شريك است، همچنين است ضلالت و گمراهى، كه از كفر و نفاق پايين تر است.»([1]) واژه ديگر كلمه «لم يعرف» است، منظور از معرفت چيست؟ با توجه به معنايى كه براى «ميتة جاهلية» شد پى مى بريم كه مقصود از معرفت امام، شناخت شكل ظاهرى او نيست، به عبارت ديگر شناختن با ديدن تفاوت دارد و چه بسيار مسائلى است كه انسان نمى بيند ولى مى شناسد مانند ملائكه و ساير مجردات كه قابل ديدن نيستند ولى بوسيله دلايل عقلى و نقلى به آنها شناخت پيدا مى كنيم. پس نبايد گفته شود امامى كه از ديده ها پنهان است چگونه شناخت او ممكن است، چه بسيار افرادى كه ائمه اطهار(عليهم السلام)را با چشم خود ديدند و شكل ظاهرى آنها را به خوبى رؤيت كردند، ولى كافر و گمراه بودند، از كلمات بعضى از علماء استفاده مى شود كه مقصود از معرفت، شناخت جايگاه و مقام الهى امام و اعتقاد به امامت و ولايت الهى اوست. به عنوان شاهد به توضيحات علامه بهجت افندى از علماى اهل سنت درباره روايت فوق توجه فرمائيد: «از آنجا كه حديثى مى فرمايد: «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهليت مرده است» مورد اتفاق همه علماى اسلام مى باشد. كمتر مسلمانى پيدا مى شود كه معتقد به وجود امام منتظر نباشد و ما معتقديم كه مهدى صاحب الزمان (عج) در شهر سامرا متولد گرديده و وراثت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) و وصايت و امامت به او منتهى شده است و اقتضاء حكمت الهى بر حفظ سلسله امامت تا قيامت تعلق گرفته است.»([2]) بنابراين معناى «لم يعرف» عدم اعتقاد به امامت امام و نشناختن مقام و جايگاه الهى اوست چنانكه اين مطلب از مراجعه به روايات وارده كاملا روشن مى شود، به عنوان شاهد به روايتى در اين زمينه اشاره مى كنيم: امام صادق(عليه السلام) و او هم از پدرش و او نيز از پدرانش(عليهم السلام) نقل كرده كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هر كس فرزندم حضرت قائم (عج) را در زمان غيبتش انكار نمايد به مردن جاهليت مرده است.»([3]) حال كه منظور از معرفت، شناخت مقام و جايگاه امامت امام در زمان غيبت است. اولا چگونه بدانيم شخص امام كيست؟ و ثانياً اين شناخت و اعتقاد را چگونه به دست آوريم؟ براى چنين شناختى راه هاى گوناگونى مى توان شمرد كه ما در اينجا به دو راه عمده اشاره مى كنيم: 1ـ نص: نص يعنى تعيين و تصريح و اعلام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه مفادش خبر دادن از جعل و نصب امام به امر الهى است، اعتبار و دلالت نص بر امامت، يك امر بسيار منطقى و عرفى و خرد پسند است، چـرا كه حاكميت، مخصوص خداست و صاحب اختيار حقيقتى همه چيز و هر شأنى از شؤون خلق، اوست. درباره امامتِ امام عصر (عج) نام و كُنيه و صفات و ويژگيهاى او روايات متواترى رسيده است كه در كتاب شريف منتخب الاثر متجاوز از 6000 حديث كه در جهات مختلف در اين باره در كتب فريقين ثبت گشته احصاء و تنظيم گرديده است، و كتاب من هو المهدى نام 145 كتاب از كتب حديث و تفسير و كلام و عرفان و... از اهل سنت را كه احاديث مربوط به امام زمان (عج) را آورده اند ذكر كرده است.([4]) 2ـ معجزه: يكى ديگر از راه هاى شناخت امام معجزه است، از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد كه به چه علتى خداوند متعال به پيغمبران و فرستادگانش و به شما معجزه عطا كرده؟ حضرت فرمود به خاطر اين كه دليل بر راستگويى كسى كه آن را آورده باشد و معجزه علامتى است از براى خداوند كه عطاء نمى كند آن را مگر به انبياء و رسولان و حجت هاى خودش تا به وسيله آن راستى راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.»([5]) بديهى است كه براى شناخت امرى مثل معجزه راهى جز مشاهده عينى يا تواتر يا خبر افراد موثق و مورد اعتماد نيست، و در مورد حضرت مهدى (عج) به صورتى باور آور و شناخت بخش معجزات حضرت نقل شده است.([6]) اما اينكه مى گوييد حضور امام در جامعه لازم و واجب است، در جواب بايد گفته شود كه آن چه لازم و واجب است وجود امام است نه حضور او، و از رواياتى كه در كتب شيعه و اهل سنت وارد شده ضرورت وجود امام فهميده مى شود، از جمله اين كه پيامبر (ص) فرمودند: «من مات و ليس له امام مات ميتة الجاهليه([7])»; كسى كه بميرد در حالى كه امام و پيشوائى نداشته باشد به مرگ جاهليت مرده است (مسلمان از دنيا نرفته). با توجه به مطالب فوق نتيجه گيرى مى شود در زمان غيبت، شناخت امام امرى ممكن است و نديدن آن حضرت با چشم ظاهرى دليلى بر انكار او و يا عذر براى عدم شناخت آن حضرت نمى باشد و لذا امام صادق(عليه السلام) در اين باره فرموده اند: «هر كس بميرد در حالى كه امامش را نمى شناسد، به مرگ جاهليت مرده است، سپس فرمود: پس بر شما باد اطاعت و پيروى (از ما) شما ديديد اصحاب على(عليه السلام) را، شما به امامى اقتداء كرده ايد كه مردم نمى توانند عذر بياورند كه آن امام را نمى شناختند، كرامت ها و برگزيده هاى قرآن از آنِ ماست و ماييم گروهى كه خداوند اطاعت ما را واجب گردانيده است.([8]) قرآن و عترت = اسلام راستين وبلاگ نداي اسلام -------------------------------------------------------------------------------- [1]- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، سيد جواد مصطفوى (انتشارات مسجد چهارده معصوم) ج 2، ص 209 و 208) ح 3. [2]- ابوطالب تجليل، من هو المهدى (مؤسسه نشر اسلامى، سال 1409 هـ ق) ص 9. به نقل از «تاريخ آل محمد» علامه افندى. [3]- صافى گلپايگانى، منتخب الاثر فى امام الثانى عشر (مؤسسه حضرت معصومه، سپهر قم، سال 1419 هـ ق) ص 625. [4]- صافى گلپايگانى، همان، و ابوطالب تجليل، همان، ص 68ـ62. [5]- شيخ صدوق، علل الشرايع، انتشارات الداورى، ج 1، ص 122، باب 100. [6]- برگرفته از كتاب سلسله مباحث امامت و مهدويت حضرت آيت اللّه صافى گلپايگانى (قم، حضرت معصومه(عليها السلام)، سال 1357) ج 8، ص 90. [7]-مسند احمد بن حنبل، مؤسسه الرسالة، (تحقيق از شعيب الأرنووط)، ج28، ص 88، ح16876. و هيثمى، مجمع الزوائد، دار الكتاب العربى، چاپ سوم، 1402 هـ، ج5، ص225. تقيه يا نفاق؟
چرا علماء شيعه تقيه را از واجبات دين دانسته و قسم عمده دين را زير چتر تقيه مى دانند و اين نظريه با توجه به روايات آنها از جمله اصول كافى ج 2 ص 217ـ219 است و در تعريف تقيه گفته اند:انسان با عمل و قول خود امرى را اظهار كند كه با درون و قلبش سازگار نباشد.در حالى كه طبق نظر اهل سنت اين امر از مصاديق نفاق و صفات منافقين است و در نتيجه غضب خداوند را نسبت به آنها به دنبال دارد.
دليل:«و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا امنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون»(بقره 14)
براى روشن شدن مطلب،طى پنج مرحله به توضيح آن مى پردازيم:
1ـمعناى تقيّه:
تقيه از ريشه «وقى»([1]) و مصدر باب اتّقى يتّقى،به معناى پرهيز و حفظ كردن نفس از خطرات است و معانى و تعاريفى كه در كتب فريقين بيان شده بازگشت اين معانى به همين معنا است. از جمله از ابن عباس نقل شده كه: «التقيه هو أن يتكلّم بلسانه و قلبه مطمئن بالايمان »([2]) تقيه آن است كه انسان با زبان خود به كلمه كفر تكلم كند و حال آن كه قلبش آكنده از ايمان است.همچنين شيخ مفيد مى گويد: «تقيه پوشاندن حق و اعتقاد است و ظاهر نكردن آن براى مخالفين، در صورتى كه اظهار آن ضرر دنيوى و اخروى داشته باشد»([3]).
2ـ فرق تقيه با نفاق:
بعضى مى پندارند تقيه،نوعى نفاق است ولى با كمى دقت و بررسى،ضعف آن آشكار مى شود چرا كه تقيه اظهار كفر و پنهان كردن گوهر ايمان در قلب است و حال آن كه نفاق، اظهار و آشكار كردن ايمان و مستور و پنهان نگاه داشتن كفر و خبائث باطن است، پس تقيه و نفاق ضد يكديگرند.اما آيه 14 سوره بقره كه شما آن را دليل بر عدم جواز تقيه گرفته ايد، با مراجعه به تفاسير شيعه و سنى ([4])، در مى يابيم كه كسى اين آيه را بر تقيه حمل نكرده است و شاهد بر اين مطلب، اين است كه خداوند در مورد اين افراد فرموده: «فى قلوبهم مرض»(بقره 10); در قلب هاى آنان مرض و بيمارى است.پر واضح است كه شخص تقيه كننده، قلبش سرشار از ايمان و خالى از مرض نفاق است.
3ـ حكم تكليفى تقيّه:
تقيه مانند بسيارى از موضوعات شرعى داراى احكام پنج گانه تكليفى است([5]) (وجوب، حرمت، استحباب، كراهت اباحه) و فخر رازى در ذيل آيه 106 سوره نحل به اين مطلب اشاره كرده ([6])، و اين ادعا كه «تقيه از واجبات دين در بين شيعيان است»، صحيح است ولى نه به اين معنا كه در همه جا تقيه واجب باشد بلكه يكى از اقسام تقيه، تقيه واجب است و چه بسا در بعضى موارد، تقيه حرام هم باشد كه يكى از موارد، جايى است كه موجب فساد دين شود.
امام صادق (عليه السّلام) مى فرمايد: «تقيه ما دامى جايز است كه به فساد دين منجر نشود»([7]).
4ـ دلايل جواز تقيه از ديدگاه فريقين:
الف) قرآن: آياتى چند از قرآن مجيد،بر جواز تقيه دلالت دارند كه براى پرهيز از اطاله كلام به ذكر دو نمونه كه مورد اتفاق مفسرين شيعه و اهل سنت است، مى پردازيم:
1ـ «من كفر باللّه من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان....(نحل 106)»;كسانى كه بعد از ايمان، كافر شوند بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است. شأن نزول اين آيه، جريان عمار ياسر است كه در مقابل شكنجه كفار قريش مجبور شد كه آنچه از او مى خواهند (كلمه كفر) بر زبان جارى كند و حال آن كه قلبش سرشار از ايمان بود، در همين زمان آيه فوق نازل شد و عمل او را از مصاديق كفر به خداوند خارج ساخت. علماء بزرگى در كتب خود، به اين شأن نزول اشاره نموده اند، از جمله: فخر رازى در تفسير كبير ([8])، قرطبى در جامع احكام القرآن ([9])، ابن اثير در الكامل فى التاريخ ([10])، زمخشرى در الكشاف ([11])، شيخ طوسى در التبيان ([12])،و علامه طباطبائى در الميزان([13]).و روشن است كه تقيه نوعى اكراه است و به همين خاطر، در صحيح بخارى كتاب مستقلى تحت عنوان «كتاب الاكراه» آورده و در ذيل آن آيات مربوطه به تقيه را بيان نموده و نقل كرده كه:تقيه جايز است تا روز قيامت ([14]).
2ـ «و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شيىء الا أن تتقوا منهم تقاة» (آل عمران 28)، و هر كس كافران را دوست بگيرد،هيچ رابطه اى با خداوند ندارد مگر آنكه از آنها بترسيد. قرطبى در ذيل اين آيه، از ابن عباس نقل مى كند كه: اگر كسى مجبور شود بر كلامى كه معصيت خداوند است و از ترس جانش آن را بر زبان جارى كند، در حاليكه در قلبش ايمان باشد، ضررى به دين او نمى زند([15]). قرطبى مى گويد تقيه جايز نيست مگر با خوف قتل يا قطع اعضاء و يا اذيت و آزار زياد ([16]).البته بخارى ([17])و ابن كثير([18]) و ديگران نيز اين آيه را براى تقيه يا اكراه، مورد استناد قرار داده اند.
ب) سنت نبوى: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه جز به حق سخن نمى گويد «و ما ينطق عن الهوى» (نجم 3) ايشان تقيه كردن را در مواردى تأييد فرموده اند.از جمله وقتى عمار، از تقيه كردن، با حالت ناراحتى نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمد، حضرت به او فرمود: «فان عادوا فعد لهم بما قلت»; يعنى اگر كفار دوباره تو را مورد آزار و اذيت قرار دادند، همان كن كه در گذشته انجام دادى.اين روايت در كتبى همچون تفسير كبير([19])، كشاف([20])، فتح البارى ([21])، الكامل فى التاريخ ([22])،تبيان ([23])، مجمع البيان ([24]) و....نقل شده. حال سؤال مى كنيم; آيا عمار كه از صحابه رسول اللّه(صلى الله عليه و آله) است،منافق بوده و آيا پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله) به او درس نفاق داده است؟!
در حادثه ديگر مسيلمه كذاب، دو مسلمان را تحت فشار قرار داد، تا به رسالت او اقرار كنند، يكى از آنها در ظاهر به رسالت اقرار كرد، ولى ديگرى اقرار نكرد و به شهادت رسيد، وقتى خبر به پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيد، فرمود: «اما الأول فقد أخذ برخصة الله واما الثانى فقد صدع بالحق فهنيئاً له»([25]); يعنى مسلمان اول كارى كرده كه خدا به او رخصت داده بود و اما مسلمان دوم فرياد حق سر داده است، پس بهشت گواراى او باد.
ج) عقل: خداوند در باطن هر انسان، راهنمايى به نام عقل قرار داده است كه از آن به نام رسول باطنى ياد مى شود و زير بناى هر دينى با عقل ثابت مى شود، چرا كه اصل دين با دين ثابت نمى شود.
حال در شرايطى كه امر مردّد شود بين ارتكاب حرام يا ترك فريضه اى، به خطر افتادن اصل دين و يا جان انسان، عقل حكم مى كند به حفظ دين و جان و آيه شريفه ]ولا تلقوا بايديكم الى التهلكه; خودتان را با دستان خويش به هلاكت نيفكنيد([26])[ ارشاد به اين حكم است. فخر رازى مى گويد: «اگر كسى مردّد شود به خوردن گوشت خوك و مردار و نوشيدن شراب و يا از دست دادن جان، بر او خوردن واجب مى شود، چرا كه حفظ جان واجب است و براى او راهى جز ارتكاب حرام نيست»([27]).
5ـ علت اهميت دادن شيعه به تقيه: از مطالب گذشته اصل جواز و عدم حرمت تقيه، نزد فريقين روشن شد، حال اين سئوال مطرح است كه چرا شيعيان به تقيه اهميت بيشترى مى دهند؟
پاسخ اين سئوال، با مراجعه به تاريخ روشن مى شود. شيعيان در طول تاريخ اسلام در اقليت بوده و از طرف حكومت ها تحت فشارهاى شديد قرار داشته اند، از اين روى براى حفظ كردن اصل مكتب و جان خود مجبور به مخفى كردن عقيده خود بوده اند و اگر اهل سنت هم، چنين شرايطى داشتند به يقين همان كارى را مى كردند كه شعييان كرده اند. در پايان به ذكر چند نمونه از آزار و اذيت و قتل شيعيان درگذر تاريخ مى پردازيم:
1ـ بلاذرى نقل مى كند: امام حسين (عليه السلام) در فرازى از نامه اش به معاويه چنين مى نويسد:
تو بودى كه به زياد دستور دادى هر كس بر دين و عقيده على (عليه السلام) است او را بكش و او نيز شيعيان على (عليه السلام) را كشت و مُثله كرد([28]).
2ـ خطيب بغدادى مى نويسد: متوكل عباسى، «نصر بن على جهضمى» را به علت حديثى كه درباره منقبت على(عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نقل كرده بود، هزار تازيانه زد و دست از او بر نداشت تا آنكه شهادت دادند او از اهل سنت است([29]).
ـ اما روايتى كه نقل كرده ايد كه اكثر دين نزد شيعيان زير چتر تقيه است، از چند جهت قابل بررسى است:
اولا: اين روايات از نظر سند خدشه دار بوده و از روايات مجهول است، چون در سلسله سند آن، شخصى به نام ابو عمر اعجمى وجود دارد كه شخص مجهولى است (در كتب رجالى نامى از او برده نشده و يا نام برده شده ولى ناشناخته است).
ثانياً: معناى روايت، اين نيست كه شيعيان 109 دين را با تقيه ثابت مى كنند، بلكه معنايش اين است كه در مواقعى كه تقيه واجب است، مثل حفظ كردن دين، 109 دينِ انسان در گرو تقيه است و حتى در ذيل حديث گفته شده، كل دين در گروه تقيه است و كسى كه در موارد خاص تقيه نكند، كل دين اش را از دست داده (لادين لمن لا تقية له).
در پايان ذكر اين نكته ضرورى است ;كه امروزه شيعيان از حالت اقليت و انزوا و شرائط خاص و فشارهاى سياسى تا حدودى خارج شده اند و لذا كمتر به تقيه روى مى آورند و شاهدش اين است كه شيعيان افكار و عقائد خود را در معرض ديد جهانيان قرار داده اند و با افتخار تمام، خود را پيروان سنت و مكتب پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مى دانند و بحمدالله روز به روز بر عزت آنها افزوده مى شود.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. احمد بن فارس،معجم مقاييس اللغة، دفتر تبليغات، ج 6،ص 131، ذيل ماده «وقى».
[2]. تفسير قرطبى،دار الكاتب، ج 4، ص 57، ذيل آيه 28 آل عمران.
[3]. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد،منشورات الرضى، ص 115.
[4]. تفسير قرطبى، تفسير كبير از فخر رازى، الميزان از علامه طباطبائى و....، ذيل آيه 14 سوره بقره.
[5]. ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقيه، ناشر: مدرسه امير المؤمنين(ع)، چاپ دوم 1410، ص 388.(قال:المعروف بين الاصحاب)
[6]. فخر رازى، تفسير كبير، دار الكتب العلمية، ج 20، ص 98.
[7]. حر عاملى، وسايل الشعيه، ج 16، باب 25 از ابواب امر به معروف، ج 6، ص 216.
[8]. فخر رازى، تفسير كبير، دار الكتب العلميه، ج 20، ص 67، ذيل آيه 106 نحل.
[9]. تفسر قرطبى، همان، ج 10، ص 180، ذيل آيه فوق.
[10]. كامل ابن اثير،دار احياء التراث العربى (تحقيق شيرى) چاپ اول 1408، ص 491.
[11]. زمخشرى، كشاف، ادب الحوزه، ج 2، ص 636، ذيل آيه فوق.
[12]. شيخ طوسى، تبيان، مكتبة الاعلام الاسلامى،چاپ اول،1409، ج 6، ص 121، ذيل آيه فوق.
[13]. علامه طباطبائى، الميزان، اعلمى، بيروت، ج 12، ص 358، ذيل آيه فوق.
[14]. صحيح بخارى، دار احياء التراث العربى، بيروت، ج 9، ص 24، كتاب لاكراه.
[15]. تفسير قرطبى، همان، ج 4، ص 57.
[16]. همان.
[17]. صحيح بخارى همان.
[18]. تفسير ابن كثير، دار المعرفة، ج 1، ص 357، ذيل آيه فوق.
[19]. تفسير كبير، همان.
[20]. كشاف، همان.
[21]. ابن حجر عسقلانى،فتح البارى (شرح صحيح بخارى)، مكتبة الغزالى، ج 12، ص 312، كتاب الاكراه (89).
[22]. كامل ابن اثير، همان.
[23]. تبيان، همان.
[24]. مجمع البيان، انتشارات ناصر خسرو، ج 6، ص 597.
[25]. تفسير كبير، همان، ص 98 و كشاف، همان، ص 637.
[26]. بقره/ 19.
[27]. تفسير كبير، همان.
[28]. بلاذرى، انساب الاشراف، دارالفكر، ج 5، ص 129.
29]. جعفر سبحانى، سيره پيشوايان، ص 589 (به نقل از تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربى، ج 13، ص 289).
زيديه چه كسانى هستند؟
زيديّه پيروان زيد شهيد، فرزند امام سجّاد(عليه السلام) مى باشند. زيد سال 121 هجرى برخليفه اموى، هشام بن عبدالملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه درگرفت كشته شد. وى پيش پيروان خود، امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده ميشود و پس از وى فرزندش يحيى بن زيد كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد، به جاى وى نشست وپس از وى محمدبن عبدالّله و ابراهيم بن عبدالّله كه بر خليفه عباسى، منصور دوانيقى شوريده و كشته گرديدند، براى امامت برگزيده شدند. پس از آن تا زمانى امور زيديّه غير منظّم بود تا ناصر اطروش كه از اعقاب برادر زيد بود در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه درآورد، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخّر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند. به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد، عالم زاهد، شجاع، سخى، كه به عنوان قيام به حق خروج كند مى تواند امام باشد. بنا به آنچه گفته اند زيديه در اصول اسلام، مذاق معتزله و در فروع، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پاره اى از مسائل در ميانشان هست. (1)
-شيعه در اسلام ص 66،67
دفاع وهابيان از هند چگر خواره ن شبهه كه «هند بنت عتبه» هيچ نقشي در كشته شدن و مثله كردن «حمزه، سيدالشهداء» نداشته است، بسيار بي پايه و اساس ميباشد. چرا كه در بسياري از تواريخ اين واقعه ذكر شده است. كه براي اين شبهه از تاريخهاي معتبري كه نگاشته شده و مورد قبول اهل سنت مي باشد، اشاره ميكنيم : بخش اول شبهه، كه هند نقشي در كشته شدن حمزه سيدالشهداء بدست وحشي نداشته است، در سيرة ابن هشام اينگونه آمده است: هند، همسر ابوسفيان كه پدر وي عتبه در بدر كشته شده بود، هنگامي كه وحشي را ديد وي را تحريض كرد و به او گفت: اي وحشي! اگر عموي محمد (ص) (حمزه) را بكشي، ما همه در بندگي تو كمر ميبنديم. و هرچه تو را بايد از مال ميدهيم.[1] و «طبري» در تاريخش نقل كرده: هند، دختر عتبه هرگاه وحشي را ميديد، ميگفت: «ابوالاسود، انتقام ما را بگير!» و ابوالاسود كنيه وحشي بود[2]. و در كتابي نقل شده است: هند حيله و وسيله سازي را براي انتقام پدرش ترك نميكرد تا وحشي را كه غلام حبشي بود در اختيار گرفت. و مالك وحشي «جبير بن مطعم» بود. و هند به او گفت: اگر يكي از اين سه نفر علي (ع) ، محمد (ص) و حمزه (ع) را بكشي تو را آزاد ميكنم و وحشي در جواب گفت: محمد (ص) را كه يارانش فرا گرفتهاند و علي (ع) كه در موقع جنگ، مواظب اطراف خويش ميباشد، ولي حمزه چون مي جنگد، ديگر چيزي جز رقيب روبرو نمي بيند. من او را انتخاب ميكنم.[3] اما بخش دوم شبهه كه دربارة مثله كردن حمزه سيد الشهداء ميباشد؛ اين شبهه نيز به علت اجماع تمام تاريخ نگاران بر مثله شدن بدن حضرت حمزه سيد الشهداء، توسط هند بنت عتبه رد ميشود، كه ما به تعدادي از اين مورخين اشاره ميكنيم : s ابن اثير ميگويد: «هند رفت و شكم حمزه، (ع) را بشكافت و جگر وي را بيرون آورد و پارهاي از آن را در دهان نهاد و جويد و نتوانست فرو ببرد و بعد آن را دور انداخت و آن روز هر زينت و زيور كه با وي بود، از خود باز كرد و به وحشي داد.»[4]. و قريب به همين مضمون در «سيرة ابن هشام[5]»، «طبقات ابن سعد[6]»، «تاريخ يعقوبي[7]» و «تاريخ سياسي اسلام»[8] آمده است. -------------------------------------------------------------------------------- [1] ـ سيرة ابن هشام، ترجمة همداني، ج دوم، ص 648. [2] ـ تاريخ طبري، ترجمة ابوالقاسم پاينده، ج سوم، ص 1015. [3] ـ سيرة الرسول و خلفائه، سيد علي فضل الله الحسني، ج سوم، ص 203 و 204. [4] ـ تاريخ كامل ابن اثير، ترجمه محمد حسين روحاني، ج سوم، ص 1107. [5] ـ جلد دوم، ص 676 ترجمه همداني. [6] ـ ابن سعد، جلد سوم، ص 6. [7] ـ جلد اول، ص 405، ترجمه محمد آيتي. [8] ـ حسن ابراهيم حسين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 131.
امام عسكري اصلا فرزندي ندارند؟
يكى از مسائل و امورى كه فِرَق اسلام بر آن اجتماع و اتفاق نموده اند، ظهور مهدى اهل بيت حضرت قائم آل محمد(عليه السلام) در آخر الزمان است كه همه انتظار يك قيام روحانى جهانى و ظهور مصلحى را مى كشند كه عدالت اجتماعى و نظام جهان را بر اساس ايمان به خدا و احكام دين اسلام برقرار سازد و دنيا را از چنگال ستمكاران و جباران، نجات بخشد و پرچم عزيز اسلام را در تمام نقاط جهان، به اهتزاز در آورد. اين وعده الهى است و تخلف پذير نيست. دنيا به طرف آن عصر درخشان، در حركت است، سير زمان و گردش دوران هر دم، بشر را به چنين روزگارى نزديك تر مى سازد.
اما اينكه گفته شده امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرزند نداشته ادعايى كاملا بى دليل و بى اساس است و به دلائل متعدد ثابت است كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) داراى فرزند بوده است. دليل اول: روايات زيادى از پيامبر (صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام) تصريح شده است كه از حسن بن على بن محمد فرزندى به وجود خواهد آمد كه پس از غيبت طولانى براى اصلاح عالم، قيام مى نمايد و زمين را پر از عدل و داد مى كند. اين موضوع با تعبيرات مختلف در روايات وارد شده است. مثلا: مهدى نهمين اولاد حسين(عليه السلام) است (در اين زمينه 148 روايت وارد شده است) مهدى ششمين اولاد حضرت صادق(عليه السلام) است (در اين زمينه 99 روايت آمده است) و مهدى چهارمين فرزند على بن موسى الرضا(عليه السلام) است (در اين زمينه 95 روايت نقل شده است) مهدى سومين فرزند امام محمد تقى است (در اين زمينه 90 روايت وارد گرديده است)، مهدى فرزند ابى محمد الحسن العسكرى(عليه السلام) است (در اين زمينه 146 روايت نقل شده است)([1]).
بعنوان نمونه: 1- قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «للحسين(عليه السلام) هذا ابنى امام اخو امام ابو ائمة تسعة تاسعهم قائمهم!»([2])پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)خطاب به امام حسين(عليه السلام) فرمود: ايشان (حسين) پسر امام و برادر امام و پدر امامان نه گانه اى است كه نهم آنها قائمشان مى باشد.
2- فاضل قندوزى حنفى در ينابيع الموده در حديثى از جابر بن عبدالله انصارى نقل مى كند كه: جندل بن جنادة بن جبير وقتى اسلام آورد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره اوصياء بعد از او سؤال نمود، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شروع به نام بردن يك يك دوازده امام كرد تا به امام حسن عسكرى(عليه السلام) رسيد، فرمود: «فبعده ابنه محمد يدعى بالمهدى و القائم و الحجة(عليه السلام) فيغيب ثمّ يخرج فاذا خرج يملأ الارض قسطاً و عدلا كما ملئت جوراً و ظلما، طوبى للصابرين فى غيبيته طوبى للمقيمين على محبتهم...»([3]) ملاحظه مى فرمائيد در اين روايت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تصريح نموده كه مهدى فرزند امام حسن عسكرى(عليه السلام) است، پس چگونه آن امام فرزندى نداشته است؟
دليل دوم: گزارش و تفصيل ولادت پر بركت آن امام همام در كتب معتبر و اخبار، به تفصيل ذكر گرديده، علاوه بر آنكه عموم علماى حديث و تاريخ نگاران و صاحبان كتابهاى تراجم شيعه واقعه ولادت آن حضرت را بر اساس مدارك و مصادر صحيح ثبت و ضبط كرده اند، گروه بسيارى از مشاهير علماى اهل سنت نيز ولادت آن حضرت و شرح و تفصيلات آن را در كتاب هايشان ذكر نموده اند.
1- ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه (ط 2، قاهره، 1358 هـ ق) ص 208 .
2- شبراوى، الاتجاف بحبّ الاشراف (ط 2، قم، منشورات الرضى، 1363 هـ ش) ص 179 .
3- ابن اثير، الكامل فى التاريخ (بيروت، دار الصادر) ج 7، ص 274 .
4- ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه، ص 310 .
5- شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة (بيروت، مؤسس اعلمى للمطبوعات) ج 3، ص 36 .
در اين قسمت به عنوان نمونه كلام محدث و فقيه محمد بن يوسف گنجى شافعى در كتاب «البيان فى اخبار صاحب الزمان» را نقل مى كنيم: «انَّ المهدى(عليه السلام) ولد الحسن العسكرى(عليه السلام) حىّ و موجود باق منذ غيبته الى الآن و لا امتناع فى بقائه بدليل بقاء عيسى و الخضر والياس» همانطور كه ملاحظه مى فرماييد ايشان تصريح نموده كه حضرت مهدى فرزند امام حسن عسكرى مى باشد و تا الان زنده است.
و اما اينكه گفته شده كه شيعيان، محمد بن نصير را به عنوان امام خود انتخاب كردند اين نسبتى ناروا است. و شيعيان هرگز چنين شخصى را نه تنها بعنوان امام قبول ننموده اند، بلكه به عنوان نائب امام هم او را قبول نكرده اند. زيرا وى از غلاة و شخصى دروغگو بوده است. چنانكه شيخ طوسى (ره) از اعاظم و علماى نامى شيعه درباره وى مى نويسند: «ابن نوح گفته است: ابو نصر هبة الدين بن محمد به من خبر داد كه محمد بن نصير نميرى از اصحاب امام حسن عسكرى بود. چون آن حضرت وفات يافت مدعى منصب محمد بن عثمان شد و ادعاى بابيت كرد و گفت نائب امام زمان(عليه السلام) هستم. ولى خداوند او را رسوا گردانيد زيرا كه الحاد و نادانى وى آشكار گشت، محمد بن عثمان هم او را لعنت كرد و از وى دورى جست. و سعد بن عبداللّه اشعرى گفت محمد بن نصير نيرى مدعى بود كه پيغمبر است و امام على النقى او را فرستاده و عقيده به تناسخ داشت و معتقد به خدايى امام على النقى(عليه السلام)بود و نزديكى با زنان محارم را جايز مى دانست و عمل لواط را حلال كرده بود، محمد بن موسى بن حسن بن فرات وزير المقتدر بالله عباسى اسباب كار او را فراهم ساخت و او را تقويت كرد. نميرى در آخر عمر بيمار شد و در آن حال مرد در مرض فوتش از وى پرسيدند جانشين تو كيست؟ با زبان ضعيف و گرفته اى گفت احمد، ولى كسى نفهميد احمد كيست، به همين جهت اين حرف موجب انشعاب پيروان او شد به طورى كه سه دسته شدند، عده اى گفتند مقصود نميرى احمد فرزندش بود. جمعى هم گفتند مقصود احمد بن محمد بن موسى بن فرات است و فرقه اى گفتند منظور احمد بن ابوالحسين ابن بشر بن يزيد مى باشد و اين انشعاب باعث پراكندگى اتباع او گرديد.([4])
و امام هادى ضمن نامه اى به عبيدى از محمد بن نصير و ابن باباى قمى بيزارى جسته، درباره آنان چنين نوشت: من از فهرى (محمد بن نصير) و حسن بن محمد باباى قمى بيزارى مى جويم و تو و تمام شيعيان را از فتنه آنها بر حذر مى دارم و آنان را لعن مى كنم. اين دو تن مال مردم را به نام ما مى خورند و فتنه انگيز و مزاحم هستند، خداوند آنان را عذاب كند و گرفتار فتنه سازد.»([5])
چگونه شخصى كه مورد لعن و نفرين امام معصوم شيعيان و نيز مورد لعن نائب خاص امام دوازدهم قرار گرفته مى تواند امام شيعيان باشد.
اما اينكه گفته شده غيبت صغرى و كبرى ساخته محمد بن نصير و پيروان و شاگردان او بوده نيز ادعايى بى اساس است زيرا: اولا بحث از اصل غيبت چيزى نيست كه بعد از شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام) مطرح شده باشد. تا گفته شود كه شيعيان از روى ناچارى آنرا درست كرده اند، بلكه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اطهار قبلا غيبت مهدى (عج) را پيش بينى كرده و به مردم اطلاع داده بودند. به عنوان نمونه: ينابيع المودة عن كتاب فرائد السمطين عن الباقر عن ابيه و جدّه عن علىّ(عليه السلام) قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «المهدىّ(عليه السلام) من ولدى تكون له غيبة اذا ظهر يملأ الارض قسطاً و عدلا كما ملئت جوراً و ظلماً»([6]) پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: براى فرزندم مهدى غيبتى است و زمانى كه ظهور كند زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شود.
و بحث درباره غيبت صغرى و كبرى نيز به قبل از ولادت امام عصر (عج) و حتى قبل از تولد پدر و جدش به زمان اميرمؤمنان(عليه السلام) بر مى گردد، چنانكه فاضل قندوزى از علماى اهل سنت در ينابيع المودة چنين روايت مى كند: «عن كتاب المحجَّة فيما نزل فى القائم الحجّة(عليه السلام) فى قوله تعالى (وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلّهم يرجعون) عن ثابت الثمالى عن علىّ بن الحسين(عليه السلام) عن ابيه عن جدّ، على بن ابيطالب (عليه السلام)قال: فينا نزلت هذه الايه و جعل الله الامامة فى عقب الحسين الى يوم القيامة، و انّ للقائم منّا غيبتين احديهما اطول من الاخرى فلا يثبت على امامته الاّ من قوى يقينه وصحّت معرفته»([7])
حضرت على بن الحسين(عليه السلام) هم از پدر و آن حضرت هم از جدّش على بن ابيطالب(عليه السلام) نقل كرده كه درباره اين آيه كه مى فرمايد: «وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلّهم يرجعون»([8]) فرمودند: اين آيه درباره ما نازل شده و خداوند امامت را در نسل حسين قرار داد تا روز قيامت و بدرستى كه قائم ما دو غيبت دارد كه يكى از ديگرى طولانى تر است، پس امامت او (بعلت طولانى شدن غيبتش) ثابت نمى شود مگر براى كسى كه يقينى قوى و معرفت صحيح داشته باشد).
حاصل آنكه: اولا: با دلائل قطعى ثابت است كه امام يازدهم شيعيان حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) داراى فرزند بوده است. ثانياً محمد بن نضير نه تنها امام شيعيان نبوده بلكه به علت عقايد انحرافى مورد لعن امام معصوم شيعيان و نيز مورد لعن نائب خاص امام دوازدهم شيعيان قرار گرفته است. و ثالثاً: بحث غيبت ساخته شيعيان بعد از امام حسن عسكرى(عليه السلام) نيست، بلكه بحث غيبت به زمان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اطهار(عليهم السلام) بر مى گردد. رابعاً: مهدى منتظر(عليه السلام) شيعيان همان حجت قائمى است كه در روايات صحيحه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بشارت داده كه از نسل او و اولاد فاطمه زهرا(عليها السلام) است، زيرا او نهمين از اولاد امام حسين(عليه السلام) مى باشد و امام حسين(عليه السلام) فرزند حضرت زهرا(عليها السلام)است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ اين آثار از كتاب منتخب الاثر، تأليف آقاى صافى گلپايگانى نقل شده است.
[2]ـ مسند احمد.
[3]ـ قندوزى، نيابيع المودة، ج 3، باب 76، ص 284.
[4]ـ شيخ طوسى، الغيبه (مؤسسه معارف اسلامى، چاپ اول، سال 1411 هـ ق) ص 398 ـ 399. بحارالانوار، مجلسى، ج 51، ص 367 ـ 368 .
[5]ـ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 هـ ش) ص 519، ح 997 .
[6]ـ فرائد السمطين، جوينى، ج 2، ص 334، ح 586 ـ 587. ينابيع المودة قندوزى، ج 3، ص 296 .
[7]ـ ينابيع المودة، علامه قندوزى، ص 427 .
[8]ـ زخرف، 28.
آيا غلو در يان اصحاب قائم وجود دارد؟
رواياتى كه زمان ظهور مهدى منتظر (امام دوازدهم شيعه) را توصيف مى كند، مطالبى بيان مى كند كه با عقل ما سازگار نيست از جمله: «يصير للرجل منهم (اصحاب المهدى) قوة اربعين رجلا ـ لو قد قام قائمنا يجمع اليه شيعتنا من جميع البلدان يملأ الارض عدلا كما ملئت ظلماً و جوراً»
مورى كه با عقل ناسازگار است امور محالى هستند و محال يا عقلى است يا عادى و محال عقلى، يا ذاتى است يا عرضى و غيرى .
محال عقلى ذاتى آن است كه ذات شىء اقتضاى محال بودن مى كند و عقل به مجرد تصورش حكم به امتناع آن مى كند مثل اجتماع نقيضين و تقدم شىء على نفسه .
محال عقلى عرضى و غيرى آن است كه شىء ذاتاً محال نيست ولى مستلزم محال است مثل صدور معلول واحد از دو علت مستقل.([1])
محال عادى آن است كه عادةً محال است مانند رفتن بر روى پشت بام بدون نردبان حال ببينيم رواياتى كه در سؤال ذكر شده اند امورى محال هستند تا با عقل ناسازگار باشند يا خير محال نيستند.
روايت اول كه مى فرمايد: «يصير للرجل منهم (اصحاب المهدى (عج)) قوّة اربعين رجلا نه محال عقلى است و نه محال عادى، اما محال عقلى نيست زيرا نه ذات چنين چيزى محال است و نه مستلزم محال ديگرى است، چون منظور از قوه چهل مرد داشتن هر يك از اصحاب حضرت مهدى (عج) قدرت جسمانى نيست بلكه مقصود قدرت روحانى است كه از يقين قوى و ايمان كامل آنها نشأت مى گيرد، در قرآن كريم مى خوانيم: (كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله والله مع الصابرين)([2]) (چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران است) .
و يا در سوره انفال آيه 65 خطاب به پيامبر و يارانش مى فرمايد: (يا ايها النبى حرّض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين وان يكن منكم مائةٌ يغلبوا الفاً من الذين كفروا بانّهم قوم لا يفقهون) (اى پيامبر مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند پيروز مى گردند چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند) در اين آيه شريف هر يك نفر در مقابل ده نفر حساب گرديده است. و سرّش اين است كه مؤمنان در هر اقدامى كه مى كنند اقدامشان ناشى از ايمان به خداست و ايمان به خدا نيرويى است كه هيچ نيروى ديگرى معادل آن نبوده و در برابر آن تاب مقاومت نمى آورد، تجربه قطعى هم ثابت كرده كه افرادى كه به خاطر غرض مهمى ائتلاف مى كنند هر قدر عده شان كمتر باشد در مقابل رقبا و مزاحمتشان قوى تر مى باشند.([3])
دليل بر اينكه منظور قوه و قدرت روحانى و ثبات قدم است توضيحى است كه در خود اين روايت آمده توجه بفرمائيد: «عن كتاب المحجّة عن ابى بصير قال: قال جعفر الصادق رضى الله عنه ما كان قول لوط لقومه (لو انّ لى بكم قوّة او آوى الى ركن شديد) الاّ تمنّيا لقوه القائم المهدى و شدة اصحابه وهم الركن الشديد فان الرجل منهم يعطى قوة اربعين رجلا وان قلب رجل منهم اشد من زبر الحديد لو مرّوا بالجبال الحديد لتد كدكت، لا يكفّون سيوفهم حتى يرضى الله عزّوجلّ»([4]).
و اما محال عادى هم نيست زيرا تاريخ نشان داده است كه انسانهاى كامل و با ايمان قوى در نبردها قدرت فوق العاده و روحيه قوى يافته اند به عنوان نمونه حضرت اميرمؤمنان على(عليه السلام) در جنگ خيبر درِ قلعه خيبر، را از جاى كند و در اطراف قلعه، پل قرار داد و لشكر اسلام از بالاى پل وارد قلعه شده و پيروز گرديدند و هنگام بازگشت حضرت با دست راست درِ قلعه را گرفته و حدود چند ذراع آنرا پرتاب كرد در حالى كه بيست نفر با هم آن در را مى بستند و هنگامى كه آنرا پرتاب نمود هفتاد نفر از مسلمين به كمك هم آن را حمل و نقل كردند و خود حضرت فرمود: «والله ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية ولكن قلعته بقوة ربّانيه» به خدا قسم در خيبر را با قدرت جسمانى از جا نكندم بلكه با قدرت و قوه الهى و ربانى آنرا از جاى كندم.([5])
اما روايت دوم كه مى فرمايد: «واللّه لو قد قام قائماً يجمع اللّه اليه شيعتنا فى جميع البلدان» اين روايت از ابى الحسن الرضا(عليه السلام) است كه از وى سؤال شد مقصود از قول خداى تعالى كه فرموده: «اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً» چيست؟ امام در جواب جمله فوق را فرمودند. كه ظاهراً منظور اشكال كننده از ناسازگار بودن اين روايت با عقل اين باشد كه چگونه ممكن است همه شيعيان نزد امام زمان (عج) جمع شوند. در توجيه اين روايت دو احتمال وجود دارد و هيچكدام از اين دو احتمال نه محال عقلى است و نه محال عادى.
احتمال اول: همانطور كه بعضى از مفسرين در ذيل آيه شريفه گفته اند مقصود اصحاب امام زمان (عج) است([6])كه سيصد و سيزده نفر مى باشند و جمع شدن آنها نزد امام امرى كاملا عادى و طبيعى مى باشد و هيچ بُعدى ندارد.
اتفاقاً در تأييد اين احتمال روايات متعددى از ائمه اطهار(عليهم السلام) وجود دارد كه به عنوان نمونه به چند روايت اشاره مى كنيم:
1- عن ابى خالد الكابلى عن الامام الصادق رضى الله عنه فى قول اللّه عزوجلّ (فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً) قال: يعنى اصحاب القائم الثلثمأة وبضع عشر وهم واللّه الامة المعدودة يجتمعون فى ساعة واحدة كضرع الخريف.([7]) (ابى خالد از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت درباره اين آيه كه مى فرمايد: «فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً) فرمودند منظور اصحاب قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) كه 313 نفر مى باشند است كه به خدا قسم ايشانند امت معدود و خداوند آنها را در يك ساعت جمع كند.
2- عن جابر عن ابى خالد عن ابى جعفر فى قوله تعالى (فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً) قال: الخيرات الولاية، وقوله تعالى (اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً) يعنى اصحاب القائم الثلثمأة وا لبضعة عشر رجلا»([8]) (امام باقر(عليه السلام) فرمود: در آيه شريفه مقصود از «خيرات» ولاية است و مقصود از «اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعاً» اصحاب حضرت قائم (عج) كه سيصد و سيزده مرد مى باشند است.
احتمال دوم: اگر مقصود از شيعتنا همه شيعيان باشد منظور اين نباشد كه همه شيعيان در يك محل جمع شوند بلكه مقصود اين باشد كه همه شيعيان متوجه آن حضرت خواهند شد و با او قيام خواهند كرد و او را يارى خواهند داد و يارى نمودن آن حضرت از ناحيه شيعيانش امرى كاملا عقلايى و عادى است.
و اما روايت سوم كه مى فرمايد: «يملأ الأرض عدلا كما ملئت ظلماً و جوراً».
اولا اين روايت مورد اتفاق علماى شيعه و سنى است و در حد تواتر مى باشد كه علاوه بر مشاهير شيعه، علماء و دانشمندان اهل سنت هم آنرا در كتابهايشان نقل نموده اند، به عنوان نمونه چند نفر از علماى اهل سنت كه اين روايت را نقل كرده اند را ذكر مى نمائيم: 1- حاكم در مستدرك، ج6، ص 465. 2- سيوطى در درالمنثور، ج 6، ص 58. 3- متقى هندى، كنزالعمال، ج 14، ص 275، ح 38708. 4- قندوزى حنفى، ينابيع المودة، ص 431، باب 72. 5- ابن حجر، صواعق محرقه، ص 163، باب 11، فصل اول. 6- سويدى در سبائك الذهب، ص 78.
ثانياً: اين معنا وعده الهى است و خداوند به چيز محالى وعده نمى دهد زيرا وعده به چيز محال قبيح است و قبيح از حكيم تعالى صادر نمى شود. خداوند در قرآن مجيد در آيات كريمه متعددى تشكيل يك حكومت جهانى اسلامى، بسط دين اسلام، غلبه آن بر كليه اديان، زمامداراى صلحاء در ارباب لياقت را وعده فرموده است كه از آن جمله اين آيات است:
(وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدينُ كلّه للّه)([9]) «با كافران جهاد كنيد تا در زمين فتنه و فسادى نماند و آيين همه دين خدا گردد» ملاحظه مى فرمائيد كه فرموده تا فساد و فتنه در زمين نباشد و همه به دين خدا بگروند كه پر واضح است تاكنون چنين چيزى محقق نشده البته روزى محقق خواهد شد و آن روز زمان ظهور مصلحى هست كه همه جهانيان در انتظار او هستند.
(ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون)([10]) «ما بعد از تورات در زبور نوشتيم كه البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد) وقتى بندگان نيكوكار و صالح مالك همه زمين شوند كاملا واضح است كه به عدل رفتار خواهند كرد و زمين پر از عدل خواهد شد.
و از جمله اين آيات است: آيه 33 توبه، آيه 28 فتح، آيه 32 توبه، آيه 8 صف و آيه 55 نور.
حاصل آنكه: هيچكدام از مطالبى كه در روايات مذكور آمده ناسازگارى با عقل سليم ندارند و خداى قادر متعال كه بر هر چيزى قدرت دارد در همه امور منجى عالم بشريت و مصلح جهانى را يارى خواهد نمود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- آية اللّه على مشكينى، اصطلاحات الاصول (نشر الهادى، چاپ 6، 1374) ص 79 ـ 81) .
[2]- بقره: 249 .
[3]- علامه طباطبائى: الميزان، سيد محمد باقر موسوى همدانى (انتشارات اسلامى) ج 9، ص 161 و 163 .
[4]- علامه قندوزى: ينابيع المودة، ص 424 .ترجمه: «از كتاب المحجة نقل شده كه: ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمودند: قول حضرت لوط به قومش كه فرمود: اگر در برابر شما قدرت و پناهگاه محكمى داشتيم...، فقط آرزوى قدرت و نيروى امام مهدى (عليه السلام) و سخت كوشى و استوار بودن اصحاب آن حضرت بوده، و منظور از ركن شديد در آيه همان اصحاب امام مهدى (عليه السلام) است. پس هر يك از آنها به تنهايى قدرت چهل مرد را داراست و قلب هر يك از آنها از آهن محكم تر است و اگر به كوهى حمله كنند آن را از جا مى كنند و شمشيرهايشان را غلاف نخواهند كرد تا خدا راضى شود.»
[5]- تاريخ ابن عساكر: ترجمه الامام على(عليه السلام)، ج 1، ص 156 ـ 225. مناقب خوارزمى: ص 166 .
[6]- طبرسى: مجمع البيان، ج 1، ص 231 .
[7]- صافى گلپايگانى: منتخب الاثر (مؤسسة حضرت معصومه (س)، چاپ پانزدهم، 1419 هـ ق) ص 594 به نقل از ينابيع المودة .
[8]- صافى گلپايگانى: منتخب الاثر، همان، ص 594 به نقل از روضة الكافى .
[9]- انفال: 39 .
[10]- انبياء: 105 .
افتراي انكار ختم نبوت به شيعه
جواب:
يكي از اركان اعتقادي پيروان اديان الهي اعتقاد به نبوت است[1] كه بشر از بدو خلقت همواره از اين نعمت بهرهمند بودهاست، تا اينكه پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) به عنوان آخرين سفير و فرستاده الهي مأمور ابلاغ پيام آسماني قرآن گرديد و دين اسلام را به عنوان جامعترين و كاملترين برنامه هدايت و تأمين كننده سعادت بشر در تمام اعصار و دورانها به ارمغان آورد. و هركس با اقرار به وحدانيت خداوند سبحان و رسالت آن حضرت، پيرو دين و شريعت او شمرده ميشود و به فتواي همه فرق اسلامي مسلمان محسوب ميگردد.[2] اقرار به رسالت نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه وآله) عين اعتراف به خاتميّت رسالت آن حضرت ميباشد؛ زيرا اقرار و اعتراف به نبوت پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلي الله عليه وآله) به معناي پذيرفتن آيين و شريعتي است كه از جانب خداوند به وسيله آن حضرت وارد شدهاست و يكي از مسلمات شريعت اسلام اعتقاد و التزام به خاتميت رسالت پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) است كه قرآن به صراحت پيامبر گرامي اسلام را به عنوان خاتم الانبيا معرفي كردهاست: «ما كان ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين و كان الله بكل شي عليماً»[3].
پس هر كس دين اسلام را پذيرفته، خاتميّت نبوت و مسدود شدن باب رسالت را نيز معتقد گشته است؛ زيرا اعتقاد به اسلام مستلزم پذيرش ختم نبوت است، و بدون پذيرش ختم نبوت، اسلام محقق نخواهد شد.
بنا بر اين، شيعه با اقرار و اعتقاد و التزام به شهادتين مسلمان بودن خود را اثبات مي كند و پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) را به عنوان خاتم الانبيا، دين او را خاتم الاديان و كتابش را نيز ناسخ همه كتب آسماني مي داند و مانند ساير مسلمانان خود را پيرو آيين و شريعت جهاني اسلام و مكلّف به انجام فرائض آن دين ميداند و به مسلماني خويش افتخار مينمايد. البته نه تنها شيعه خود را مسلمان و مكلّف مي داند، بلكه ساير فرق اسلامي نيز شيعه را مسلمان دانسته و پيروي و عمل بر طبق فتواي شيعه را جايز دانستهاند و شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهرا فتوا داد كه اگر چنانچه پيروان يكي از مذاهب اربعه اهل سنت، شيعه شده و به فقه شيعه عمل نمايند، عمل آنها مجزي است و همانند آن است كه مالكي از فقه حنفي متابعت نمايد و يا بالعكس.[4]
يكي از اعتقادات شيعه آن است كه براي اجراي دستورات اسلام در جامعه پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نياز به رهبري است كه بايد به وسيله شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله) به مردم معرفي شده باشد. در اينجا به پارهاي از سخنان گهربار پيامبر گرامي اسلام كه علي (عليه السّلام) را امام،رهبر و جانشين پس از خود معرفي ميكند، اشاره مي كنيم:
پيامبر گرامي اسلام در حديثي خطاب به علي بن ابيطالب (عليه السّلام) مي فرمايد: انت مني منزلة هارون من موسي الّا انّه لا نبّي بعدي، [5]جايگاه تو ـ يا علي ـ نسبت به من مانند جايگاه هارون نسبت به موسي است، يعني همان گونه كه هارون وصّي و جانشين حضرت موسي بود، تو نيز جانشين من هستي، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد آمد».
نيز در جريان غدير خم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) علي (عليه السّلام) را به عنوان جانشين خويش معرفي نمود، فرمودند: «الا فليبلّغ شاهدكم غائبكم لا نبي بعدي»[6] پيامبر پس از آنكه حضرت علي (عليه السّلام) را در حضور مردم به جانشيني منصوب كرد، فرمودند كه شاهدان به غايبان ابلاغ كنند كه پس از من پيامبري نخواهد آمد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حالي كه جانشين خود را معرفي نمود، ختم نبوت را نيز گوشزد كرده، تا كسي تصور نكند كه باب نبوت همچنان باز است.
شيعه همچنان كه صدر جمله را معتقد است، به مفاد ذيل جمله نيز كه ختم نبوت است، معتقد است و پيامبر را خاتم پيامبران الهي مي داند و علماي شيعه همواره بر ختم نبوت تأكيد داشته و در كتب خويش ختم نبوت را يكي از ضروريات دين اسلام شمرده و منكر ختم نبوت را كافر دانستهاند و بسياري از علماي شيعه دربارة ختم نبوت كتاب مستقل نوشتهاند.
امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:«ان الله ختم نبيّكم النبيّين فلا نبّي بعده ابداً؛ [7] خداوند سبحان به وسيلة نبي شماـ پيامبر اسلام ـسلسله نبوت را ختم نمود و تا ابد پيامبري بعد از آن حضرت نمي آيد و به وسيلة كتاب شما يعني قرآن مجيد باب نزول كتاب آسماني را نيز بست و پس از قرآن تا ابد،كتاب وَحياني نخواهد آمد.
نتيجه آنكه: امامان معصوم (عليه السّلام) همواره به ختم نبوت تأكيد داشتهاند و علماي شيعه نيز به پيروي از آنان مبلّغ ختم نبوت بوده و منكر آن را كافر دانستهاند . همچنين اعتقادات شيعه مورد احترام ساير مسلمانان بوده،تا جايي كه علماي اهل سنت شيعه شدن و عمل به فتواي علماي شيعه را جايز دانستهاند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ طباطبائي محمدحسين، الميزان، 2/142.
[2] ـ طباطبائي محمدحسين، الميزان، 1/302.
[3] ـ احزاب/40.
[4] ـ مجله رساله الاسلام،شماره 11، ص228.
[5] ـ ابن هشام ، السيره النبويه ،2/519 و 520.
3ـ طبرسي، احتجاج ، ج 1،ص71 الي 84 .
[7] ـ فيض كاشاني ،الوافي،1/144.
آيا صرف شيعه بودن موجب دخول به بهشت است؟
راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:
1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).
2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...
امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).
و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».
بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟
ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).
2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.
3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.
ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.
آيات:
اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.
روايات:
قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.
1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».
2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».
نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.
[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.
[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.
[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.
[5]ـ همان، ص239.
[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.
[7]ـ همان، ج68، ص164.
[8]ـ مريم/60.
[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.
[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.
[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين ديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.
[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.
[13]ـ بينه/7.
[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.
15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.
جايگاه زهد و عمل صالح در تفكر شيعه
ر ابتدا بايد بيان شود كه ايمان از ماده «أمن» به معناى سكون و آرامش (ضد خوف) است.([1])
و تعريف آن عبارت است از «قرار گرفتن اعتقاد در قلب به نحوى كه صاحب ايمان از ريب و شك كه آفت اعتقادند در امان است».([2])
از اينجا روشن مى شود كه ايمان يك امر قلبى و نفسى است و اگر چه بعضى اقرار زبانى و عمل صالح را هم جزئى از ايمان دانسته اند و آنها را به تعريف افزوده اند،([3]) ولى نظر تحقيق اين است كه ايمان همان اعتقاد و تصديق قلبى است چنان كه از معنا و تعريفى كه بيان شد اين مطلب استفاده مى شود و تعدادى از آيات قرآن گواه بر اين مطلب است از جمله: (ولما يدخل الايمان فى قلوبكم)([4]) هنوز ايمان وارد قلبهاى شما نشده است.
و (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان)([5]) آنان (كسانى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند) كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته .
البته ممكن است دليل كسانى كه اقرار زبانى و عمل صالح را جزء ايمان دانسته اند و آن دو را در تعريف به اعتقاد قلبى افزوده اند، بعضى از روايات باشد همچون (الايمان معرفة بالقلب و قول باللسان وعمل بالاركان)([6])«ايمان عبارت است از معرفت و اعتقاد قلبى و قول و اقرار زبانى و عمل صالح بوسيله اركان و اعضاى بدن»
ولى بايد توجه شود كه اين گونه روايات در صدد تعريف ايمان نيستند، بلكه براى بيان مقاصد ديگرى هستند مانند اين كه: ترتّب آثار ظاهرى ايمان منوط به اقرار زبانى است، و ذكر عمل صالح ردّى بر قول گروه مرجئه است كه معقتد بودند عمل در سعادت انسان دخالتى ندارد و اعتقاد و تصديق قلبى كافى است.([7])
حال با توجه به مطالب بيان شده به رابطه هر كدام از عمل صالح، جهاد و زهد با ايمان مى پردازيم:
عمل صالح: اگر چه ايمان فقط اعتقاد و تصديق قلبى است، ولى ايمان حقيقى داراى مراتب است (اولئك هم المؤمنون حقاً لهم درجات عند ربهم)([8]) پايين ترين مرتبه ايمان، همان اعتقاد قلبى است. ولى تكامل و ارتفاع ايمان در گرو انجام اعمال صالح است چرا كه عمل صالح نسبت به ايمان همچون ثمر و ميوه نسبت به درخت است و ايمان بدون انجام اعمال صالح چونان درختى بى ثمر است، پس اعمال صالح نشانگر صلابت و سلامت درخت ايمان است.([9]) شاهد بر اين مطلب آياتى از قرآن كريم است كه در آنها عمل صالح همراه ايمان ذكر شده از جمله: (من آمن باللّه واليوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم)([10]) كسانى كه به خداوند يگانه و روز جزا ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند ترسى بر آنها نيست» البته ممكن است كسانى كه عمل صالح را جزء ايمان مى دانند منظورشان مراتب بالاى ايمان باشد كه عمل صالح را بطور قطع به دنبال دارد و آنان كه ايمان را بدون عمل صالح تعريف مى كنند منظورشان مراتب پايين ايمان باشد كه ممكن است در اين مرتبه شخص مرتكب گناه و معصيت شود .
جهاد: جهاد يكى از زير مجموعه هاى عمل صالح و از فروع مهم دين در نزد شيعيان به شمار مى رود و در آيات بسيارى از قرآن كريم و روايات وارده از معصومين(عليهم السلام) اهميت و جايگاه آن بيان شده. آياتى كه در آنها جهاد در كنار ايمان قرار گرفته از جمله: (ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله)([11])«همانا كسانى كه ايمان آوردند و براى خدا هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند به رحمت خداوند اميد دارند»
و (وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون)([12]) «در راه خداوند جهاد كنيد تا رستگار شويد»
همچنين امير بيان على(عليه السلام) مى فرمايند: (ان الجهاد باب من ابواب الجنة)([13]) «همانا جهاد در راه خدا درى از درهاى بهشت است» و روايات بسيار ديگرى كه ذكر آن در اين مقال نمى گنجد.
پس روشن شد كه جهاد به عنوان يكى از مهم ترين اعمال صالح اگرچه جزئى از ايمان نيست ولى سهم بسزايى در ارتقاع و تكامل آن دارد .
زهد: زهد در لغت به معناى بى رغبتى و حريص نبودن به دنيا است.([14]) و از نظر شيعيان جايگاه و منزلت بالايى دارد و در سايه زهد و بى رغبتى به دنيا انسان مؤمن مى تواند درجات تكامل و ترقى را بپيمايد، شاهد بر اين مطلب سيره عملى و قولى ائمه(عليهم السلام) درباره زهد است. به عنوان مثال در جاى جاى نهج البلاغه على(عليه السلام) از زهد و ورع و بى رغبتى به مظاهر و جاذبه هاى دنيوى سخن مى گويد از جمله: (الزهد ثمرة الدين)([15]) «زهد نتيجه و ميوه دين است» و (الزهد اساس اليقين)([16]) «زهد ريشه و اساس يقين است» .
پس روشن شد كه زهد در اعتقادات شيعى، راهكارى مناسب براى روى آوردن به اعمال صالح و تكامل بخشيدن به درجات ايمان است.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- ابن منظور، لسان العرب، ذيل ماده «أمن» .
[2]- علامه طباطبائى، تفسير الميزان (اعلمى للمطبوعات) ج 1، ص 45 .
[3]- نصيرالدين طوسى، قواعد العقائد، تحقيق ربانى گلپايگانى (مؤسسه امام صادق(عليه السلام)) ص 144 .
[4]- حجرات: 14 .
[5]- مجادله: 22 .
[6]- شيخ صدوق، خصال (جامعه مدرسين) ج 1، باب الثلاثه، ح 229، ص 178 .
[7]- قواعد العقائد، همان، ص 148، پاورقى شماره 4 .
[8]- انفال: 4 .
[9]- ر،ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى (دار الكتب الاسلاميه) ج 1، ص 142 .
[10]- مائدة: 69 .
[11]- بقره: 218 .
[12]- مائده: 54 .
[13]- نهج البلاغة، خطبه 27 .
[14]- ابن منظور، لسان العرب، ذيل كلمه زهد .
[15]- غرر الحكم، 6045 .
[16]- غرر الحكم، 6048 .
پيامبر به خاطر بد اخلاقي سرزنش مي شود؟
در ابتدا لازم است چند مطلب بيان شود:
1ـ عصمت از مادة «عصم» به معناي امساك و نگهداشتن است[1] و در اصطلاح متكلمان، عبارت است از «لطفخداوند به بعضي از بندگان، كه با وجود آن هيچ انگيزهاي براي ترك طاعت و انجام معصيت ندارند، اگر چه قدرت بر آن دارند.[2]»
2ـ بنابر يك تقسيم در مورد انبياء، سه گونه عصمت متصور است:
الف) عصمت در دريافت وحي؛ به گونهاي كه وحي الهي را بدون كم و زياد دريافت ميكنند.
ب) عصمت در ابلاغ وحي؛ به گونهاي كه در رساندن دستورات الهي به مردم، از هر خطا و اشتباهي مصونهستند.
ج) عصمت از معصيت؛ يعني در امور ديگر غير از دريافت و ابلاغ وحي، معصوم هستند.[3]
3ـ در سورة عبس آمده: «عَبَسَ وَ تَولّي' أنْ جَاءَهُ الاعْمي'[4]؛ چهره در هم كنيد و روي بر تافت از اينكه نابينايي بهسراغ او آمده بود.» بين مفسرين شيعه و اهل سنت اختلاف است كه شأن نزول آيه در مورد كيست؟ مفسرين شيعهميگويند آيه در مورد شخصي از بني اميّه است[5]، ولي اهل سنت قائلند كه آيه در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل شده است[6].
با توجه به مقدمات فوق، به بيان دلايل شيعه بر عصمت انبياء به طور مطلق (سه مرحله بيان شده) و صحت و ياعدم صحت استدلال به آيات فوق بر مدعا (عدم عصمت انبياء به طور مطلق) ميپردازيم:
دلايل شيعه (اماميّه) بر عصمت انبياء:
علماي شيعه بر عصمت انبياء به طور مطلق، دلايل گوناگوني اقامه كردهاند كه چند برهان را بهاختصار بيان ميكنيم:
1ـ عصمت انبياء در قرآن: آياتي چند از قرآن مجيد بر عصمت انبياء دلالت دارند از جمله: خداوند ميفرمايد: «ومن يطع الرسول فقد اطاع الله[7]؛ كسي كه از رسول خدا و پيامبر او اطاعت كند، همانا خدا را اطاعت كرده است».
همچنين ميفرمايد: «و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع بأذن الله[8]؛ و ما هيچ رسولي به سوي شما نفرستاديم مگراين كه به اذن پروردگار از او اطاعت و پيروي شود». و روشن است كه اگر انبياء داراي مقام عصمت نبودند به طورمطلق و بدون قيد و شرط به اطاعت از آنها امر نميشد و اطاعت از آنها در رديف اطاعت از خداوند قرارنميگرفت.
و در جاي ديگر خداوند ميفرمايد: «لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة[9]؛ به درستي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي شمااسوه و الگوي نيكويي است.» و اسوه بودن در جميع مجالات و امور فقط با عصمت مطلقه سازگار است[10].
2ـ وثوق و اطمينان فرع بر عصمت است: انبياء از طرف خداوند براي تبليغ و ارشاد و هدايت بشر، مبعوث شدهاند وپيروي از آنان واجب است. خداوند ميفرمايد: «قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه[11]؛ بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي كنيد، تا خدا نيز شما را دوست بدارد».
زماني اين هدف و غرض تحقق مييابد كه مردم نسبت به آنان اطمينان و وثوق پيدا كنند. و اين امر در گرو ايناست كه انبياء از هر خطا و اشتباه و معصيتي مصون و پاك باشند. (حتي در غير از دريافت و ابلاغ وحي) چرا كهمشاهدة كذب خطا و معصيت از نبي، اين اطمينان را از بين ميبرد و مردم نسبت به دريافت وحي و ابلاغ آن همدچار شك و ترديد ميشوند، كه در اين صورت غرض از بعثت محقق نخواهد شد.
محقق طوسي ميفرمايد: «و يجب في النبي، العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض[12]؛ وجوب عصمت به طورمطلق در نبي واجب است تا از اين طريق وثوق و اطمينان نسبت به او حاصل شود، در اين صورت است كه غرض ازارسال انبياء حاصل ميشود».
علامه حلّي در شرح قول محقق طوسي ميفرمايد: «كساني كه نبي و پيامبر براي آنها مبعوث شده است، اگر درامر، كذب يا معصيتي مشاهده كنند، در اوامر و نواهي و افعال او هم احتمال كذب و خطا ميدهند، در اين صورتديگر از اوامر و دستورات او اطاعت نميكنند و اين موجب ميشود كه غرض از بعثت آنان لغو و بي اثر شود.[13]»
3ـ عدم عصمت انبياء مستلزم تناقض است: از نظر عقلا، فعل و عمل نبي، مانند قول و گفتار اوست. حالا اگر نبي مرتكبمعصيت و خطايي شود، كردار او با گفتارش متناقض ميشود و لازم ميآيد امر به متناقضين كند.
علامه طباطبايي (ره) در اين باره ميگويند: «همانا نزد عقلا، فعل همچون قول است و انجام كاري بر جواز آن نزد انجامدهنده دلالت دارد، حال اگر از شخص نبي، معصيت و خطايي سر بزند در حالي كه قولاً به خلاف آن امر كند،مستلزم تاقض است. يعني در اين صورت، پيامبر تبليغ كنندة دو امر متناقض بوده و روشن است كه تبليغ امرمتناقض به هيچ وجه تبليغ دين نخواهد بود.[14]»
اما در مورد آية مورد بحث؛ اولاً: همان طور كه بيان شد، بين مفسرين، اتفاق نظر وجود ندارد و مفسرين شيعه نميپذيرند كه آيه در شأن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) باشد، بلكه ميگويند: در مورد شخصي از بني اميه است. البته مفسرين شيعه دلايل محكمي بر اين قول اقامه كردهاند از جمله اين كه:
الف) از امام صادق (عليه السلام) نقل شده: «مردي از بني اميه با عدهاي ديگر نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، هنگاميكهام مكتوم (كه شخصي كور و فقير بود) وارد شد، اين شخص چهرهاش درهم فرو رفت و به او پشت كرد، در اينهنگام آيه فوق نازل شد.[15]»
ب) سيد مرتضي چنين استدلال كرده: در آغاز بعثت و بعد از سورة اقرء، سورة قلم بر پيامبر اكرم(صلي الله عليهو آله) نازل شده است كه در وصف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) گفته شده: «و انك لعلي خلق عظيم؛ و تو اخلاق نيكوو برجستهاي داري» حال چطور ممكن است بعد از اين پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) به خاطر اخلاق ناپسند، مورد عقاب و سرزنش قرار گيرد[16].
ثانياً: بر فرض كه بپذيريم آيه در شأن پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل شده، در اين جا هيچ معصيتي از آنحضرت، سر نزده تا منافي عصمتش باشد، چنان چه فخر رازي از مفسرين اهل سنت، صدور معصيت از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) را در اين آيه انكار ميكند و فقط آن را ترك افضل ميداند و بر اين مطلب دلايلي اقامه ميكند.[17]
نتيجه اينكه؛ با توجه به آيات شريف قرآن، كه عصمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و تمامي انبياء (عليهم السلام) را به طورمطلق بيان ميفرمايد، چرا و به چه دليل ما كه مسلمان و مدعي پيروي از نبي مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله)هستيم، بدون هيچ دليل نقلي و عقلي، عصمت انبياء (عليهم السلام) را مخدوش مينماييد؟!
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده «عصم».
[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبين، مكتبة آية الله المرعشي، ص 301.
[3] . علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، اسماعيليان، ج 2، ص 134، ذيل آيه 213 بقره.
[4] . عبس/ 2 ـ 3.
[5] . تفسير مجمع البيان، طبرسي و تفسير الميزان، علامه طباطبايي و تفسير نمونه، ناصر مكارم و ديگر تفاسير ذيل آيه فوق.
[6] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلمية، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر اين مطلب را ادعا كرده).
[7] . نساء / 80.
[8] . نساء / 63.
[9] . احزاب / 21.
[10] . براي توضيح بيشتر در اين باره رجوع كنيد به مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقايد، مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.
[11] . آل عمران / 31.
[12] . محقق طوسي، كشف المراد في شرح التجريد الاعتقاد، مكتبة المصطفوي، ص 274.
[13] . كشف المراد، همان.
[14] . تفسير الميزان، همان، ج 2، ص 134.
[15] . تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.
[16] . الميزان و مجمع البيان، همان.
[17] . تفسير كبير، همان.