دروغ مصلحت آميز
دروغ ذاتاً كار فوق العاده بدى است و بسيارى از مشكلات و بدبختى ها و نابسامانى هاى اجتماع كنونى ما بر اثر همين دروغ است. در بعضى از بياناتى كه از ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) رسيده، دروغ را كليد ساير گناهان شمرده اند!
ولى در عين حال در پاره اى از موارد استثنايى، پيش آمدهايى مى كند كه اگر انسان در آن جا راست بگويد فتنه و فساد بزرگى برپا مى شود در حالى كه اگر راست نگويد آتش فتنه خاموش مى گردد; مثلا، هرگاه ميان دو نفر اختلاف شديدى باشد و يكى از آنها پشت سر ديگرى بدگويى كند و ما هم بشنويم و بدانيم كه اگر در برابر سؤالاتى كه مى شود راست بگوييم و بدگويى هاى او را فاش كنيم، آتش فتنه اى برپا مى شود كه ممكن است تلفات و خسارات مهمّى به بار آورد; بديهى است در چنين موردى راست گفتن كار غلطى است و هيچ عاقلى نمى تواند بگويد در چنين موردى هم بايد راست گفت، اين يك قانون مسلّم عقلى است كه هرگاه فساد چيزى از اصلاح آن بيشتر باشد، ما بايد از آن چيز بپرهيزيم.
قوانين اسلامى نيز اين حكم عقلى را تأييد نموده و در چنين موارد استثنايى، از روى ضرورت دروغ گفتن را تجويز مى كند.
ولى به دو موضوع بايد مؤكّداً داشت: نخست اين كه اين موضوع كاملا جنبه استثنايى دارد و جز در شرايط خاصّى دروغ گفتن جايز نيست و نبايد عدّه اى موضوع «دروغ مصلحت آميز» را دستاويز كرده و بدون جهت و يا براى به دست آوردن منافع شخصى دروغ بگويند و اين عمل زشت را به نام اين كه مصلحت! ايجاب كرده، مرتكب شوند.
دوّم اين كه اسلام بقدرى به موضوع دروغ اهمّيّت داده كه حتّى در مواردى كه ضرورت ايجاب مى كند كه انسان دروغ بگويد، دستور «توريه»(1) داده است و در ميان دانشمندان و فقهاى ما اين فتوا مشهور است.
منظور از «توريه» اين است كه در موارد ضرورى به جاى دروغ گفتن، جمله اى گفته شود كه شنونده به گمان خود از آن مطلبى استفاده كند در حالى كه منظور گوينده چيز ديگرى بوده است; مثلا: كسى از ما بپرسد آيا فلان كس درباره من چنين حرف بدى زده؟ ما در جواب مى گوييم: نه و منظورمان اين باشد كه به اين عبارت نگفته - اگر چه همان مطلب را به عبارت ديگر گفته است - ولى شنونده از كلمه «نه» چنين مى پندارد كه اصلا آن حرف درباره او گفته نشده است.
اگر در كلمات پيشوايان دين - به مقتضاى ضرورت و حفظ جان و مال مردم و جلوگيرى از اختلافات و فتنه ها - دروغ مصلحت آميزى بوده باشد، حتماً از قبيل توريه است كه دروغ محسوب نمى گردد.
اين نكته هم ناگفته نماند، در مواردى كه وظيفه انسان توريه يا دروغ مصلحت آميز باشد، اگر راست بگويد گناه كرده و هر فسادى به وجود بيايد او مسؤول است!
روشن است كه در آيات قرآن هيچ گونه دروغ مصلحت آميز و توريه وجود ندارد، يعنى درباره آيات و احكام الهى اصولا چنين ضرورتى مفهوم ندارد.
1. «توريه» بر وزن «توصيه» سخنى است كه دو معنا دارد، گوينده از آن معنا خاصّى را كه حقيقت است اراده كرده و شنونده معنا ديگرى مى فهمد.
شبهاتى در مورد ازدواج موقت
گاهى مى گويند: چه تفاوتى ميان «ازدواج موقت» و «فحشاء» وجود دارد؟ هر دو «خودفروشى» در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شوند و در حقيقت اين نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگى هاى جنسى! تنها تفاوت آن دو، در ذكر دو جمله ساده، يعنى اجراى صيغه است.
پاسخ:
آنها كه چنين مى گويند، گويا اصلاً از مفهوم ازدواج موقت آگاهى ندارند; زيرا ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود، بلكه مقرراتى همانند ازدواج دائم دارد، يعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت، منحصراً در اختيار اين مرد بايد باشد، و به هنگامى كه مدت پايان يافت بايد عده نگاه دارد، يعنى حد اقل چهل و پنج روز بايد از اقدام به هر گونه ازدواج با شخص ديگرى خوددارى كند، تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد، حتى اگر با وسائل جلوگيرى اقدام به جلوگيرى از انعقاد نطفه كرده، باز هم رعايت اين مدت واجب است.
و اگر از او صاحب فرزندى شد بايد همانند فرزند ازدواج دائم مورد حمايت قرار گيرد و تمام احكام فرزند بر او جارى خواهد شد.
در حالى كه در فحشاء هيچ يك از اين شرائط و قيود وجود ندارد. آيا اين دو را با يكديگر هرگز مى توان مقايسه نمود؟
البته ازدواج موقت، از نظر مسأله ارث (در ميان زن و شوهر) و نفقه و پاره اى از احكام ديگر تفاوت هائى با ازدواج دائم دارد، ولى اين تفاوت ها هرگز آن را در رديف فحشاء قرار نخواهد داد، و در هر حال شكلى از ازدواج است با مقررات ازدواج.
ب ـ «ازدواج موقت» سبب مى شود بعضى از افراد هوسباز از اين قانون سوء استفاده كرده و هر نوع فحشاء را در پشت اين پرده انجام دهند، تا آنجا كه افراد محترم، هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند، و زنان با شخصيت از آن ابا دارند.
پاسخ:
سوء استفاده از كدام قانون در دنيا نشده است؟ آيا بايد جلو يك قانون فطرى و ضرورت اجتماعى را به خاطر سوء استفاده گرفت؟
يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!
اگر فرضاً عده اى از زيارت خانه خدا سوء استفاده كردند و در اين سفر اقدام به فروش مواد مخدر كردند، آيا بايد جلو مردم را از شركت در اين كنگره عظيم اسلامى بگيريم؟ يا جلو سوء استفاده كنندگان را؟!
و اگر ملاحظه مى كنيم: امروز افراد محترم استفاده از اين قانون اسلامى را كراهت دارند، عيب قانون نيست، عيب عمل كنندگان به قانون، و يا صحيح تر، سوء استفاده كنندگان از آن است.
اگر در جامعه امروز، هم ازدواج موقت به صورت سالم در آيد و حكومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص، اين موضوع را به طور صحيح پياده كند، هم جلو سوء استفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم (به هنگام ضرورت هاى اجتماعى) از آن كراهت نخواهند داشت.
ج ـ مى گويند: ازدواج موقت سبب مى شود افراد بى سرپرست همچون فرزندان نامشروع تحويل به جامعه داده شود!
پاسخ:
از آنچه گفتيم، جواب اين ايراد كاملاً روشن شد; زيرا فرزندان نامشروع از نظر قانونى نه وابسته به پدرند و نه مادر، در حالى كه فرزندان ازدواج موقت كمترين و كوچك ترين تفاوتى با فرزندان ازدواج دائم، حتى در ميراث و ساير حقوق اجتماعى ندارند.
گويا عدم توجه به اين حقيقت، سرچشمه اشكال فوق شده است.(1)
1-تفسير نمونه، جلد 3، صفحه 435.
ديدگاه اسلام در مورد همجنس گرائى
در قرآن مجيد در سوره هاى «اعراف»، «هود»، «حجر»، «انبياء»، «نمل» و «عنكبوت» اشاراتى به وضع قوم لوط و گناه شنيع آنها شده است، منتها در هر مورد، تعبيرش با مورد ديگر متفاوت است، در حقيقت هر كدام از اين تعبيرات، به يكى از ابعاد شوم اين عمل ننگين اشاره مى كند:
در سوره «اعراف» مى خوانيم كه لوط به آنها مى گويد: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ: «شما جمعيتى اسرافكاريد».(1)
در سوره «انبياء» مى خوانيم: وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْء فاسِقِينَ: «ما لوط را از قريه اى كه «خبائث» انجام مى داد رهائى بخشيديم، آنها قوم بد و فاسقى بودند».(2)
در آيه مورد بحث نيز خوانديم، كه لوط به آنها مى گويد: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ: «شما جمعيت تجاوزگرى هستيد».
در سوره «نمل» آمده است: بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ: «شما قومى جاهل و نادانيد».(3)
و در سوره «عنكبوت» آيه 29 از زبان لوط چنين آمده است كه به آنها مى گويد: أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ: «شما به سراغ مردان مى رويد و راه فطرت و نسل انسان را قطع مى كنيد».
به اين ترتيب، اين عمل زشت تحت عنوان «اسراف»، «خبيث»، «فسق»، «تجاوز»، «جهل» و «قطع سبيل» مطرح شده است.
«اسراف» از اين نظر كه، آنها نظام آفرينش را در اين امر فراموش كرده و از حدّ تجاوز نمودند، و تعدى نيز به همين خاطر بر آن اطلاق شده است.
«خبيث» به معنى كار يا چيز آلوده اى است كه طبع سالم آدمى از آن تنفر دارد، و چه عملى از اين عمل تنفر آميزتر است.
«فسق» به معنى خروج از اطاعت پروردگار، و برهنگى از شخصيت انسانى است كه از لوازم حتمى اين كار است.
«جهل» به خاطر بى خبرى از عواقب شومى است كه اين عمل براى فرد و جامعه دارد.
و بالاخره «قطع سبيل» نتيجه شوم اين عمل را كه در صورت گسترش منتهى به قطع نسل انسانى مى گردد; چرا كه تدريجاً علاقه به جنس موافق جانشين علاقه طبيعى به جنس مخالف مى شود مى باشد.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: لا يَجِدُ رِيْحَ الْجَنَّةِ زَنُوقٌ، وَ هُوَ الْمُخّنَّثُ!: «بوى بهشت به مشام كسى كه مورد همجنس گرائى واقع مى شود نخواهد رسيد»!
در حديث ديگرى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه: «لواط را در سر حدّ كفر معرفى فرموده است».
و در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در فلسفه تحريم همجنس گرائى چنين آمده است:
عِلَّةُ تَحْرِيمِ الذُّكْرَانِ لِلذُّكْرَانِ، وَ الإِنَاثِ لِلاْ ِنَاثِ، لِما رُكِّبَ فِي الإِنَاثِ وَ ما طُبِعَ عَلَيْهِ الذُّكْرَانُ، وَ لِمَا فِي إِتْيَانِ الذُّكْرَانِ لِلذُّكْرَانِ، وَ الإِنَاثِ لِلاْ ِنَاثِ، مِنِ انْقِطَاعِ النَّسْلِ، وَ فَسَادِ التَّدْبِيرِ، وَ خَرَابِ الدُّنْيَا:
«فلسفه تحريم مردان بر مردان و زنان بر زنان اين است كه: اين امر بر خلاف طبيعتى است كه خداوند براى زن و مرد قرار داده (و مخالفت با اين ساختمان فطرى و طبيعى، سبب انحراف روح و جسم انسان خواهد شد) و به خاطر اين است كه: اگر مردان و زنان همجنس گرا شوند، نسل بشر قطع مى گردد، و تدبير زندگى اجتماعى به فساد مى گرايد، و دنيا به ويرانى مى كشد».
اين مسأله تا به آنجا از ديدگاه اسلام زشت و ننگين است، كه در ابواب حدود اسلامى، حدّ آن بدون شك اعدام شمرده شده است، و حتى براى كسانى كه مراحل پائين تر همجنس گرائى را انجام مى دهند، مجازات هاى شديدى ذكر شده، از جمله:
در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَبَّلَ غُلاماً مِنْ شَهْوَة أَلْجَمَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِلِجَام مِنْ نَار:
«كسى كه پسرى را از روى شهوت ببوسد خداوند در روز قيامت لجامى از آتش بر دهان او مى زند»!.
مجازات كسى كه مرتكب چنين عملى شود، از سى تا 99 تازيانه ذكر شده است.
به هر حال، شك نيست كه انحراف جنسى از خطرناكترين انحرافاتى است كه ممكن است در جوامع انسانى پيدا شود; چرا كه سايه شوم خود را بر همه مسائل اخلاقى مى افكند، و انسان را به انحراف عاطفى مى كشاند.(4)
1 ـ اعراف، آيه 81.
2 ـ انبياء، آيه 74.
3 ـ نمل، آيه 55.
4. تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 344.
ديدگاه فرقه بهائيت نسبت به زن
بهائيان، ازدواج با همه ي محارم را، جز با زن پدر جايز مي دانند؛ و اين از كثيف ترين دستورالعمل هايي بود، كه بهائيان براي حفظ و ازدياد نسل خود به آن تن داده اند؛ و علاوه بر اين، مانند پيشينيان خود، از راه فطرت و اخلاق خارج شده و روابط فاسد و لجام گسيخته و غير طبيعي را به عنوان امري پذيرفته شده در ميان خود قبول كرده اند و مرتكب مي شوند، و در صدد آن هستند همان طور كه در غرب، برخي كشورها اين عمل زشت اخلاقي را قانوني كرده اند، در تمام دنيا به صورت اصلي قانوني درآورند.
بانگاهي گذرا به سير تاريخي اين فرقه و دستورالعمل هاي مكتوب و منتشر شده آنان، مشاهده مي كنيم كه اين اعمال، از ابتداي حركت اين افراد جاسوس و خود فروخته و غرق در لجنزار هواهاي پست نفساني، يكي از مهم ترين اصول پذيرفته شده آنان بوده است. آنها عقيده داشتند:
«... اين ايام، ايام فطرت است و هيچ تكليفي بر مردم واجب نيفتاده؛ اگر چه در شريعت "باب" يك زن را نُه شوهر جايز است، ولي اكنون اگر افزون بخواهد، منعي نباشد؛ و هر يك از جماعت، نامي از انبياء كبار و ائمه اطهار را برخويش مي نهادند و زنان و دختران خويش را به نام و نشان زنان خانواده ي طهارت مي خواندند؛ هر جا كه جمع مي شدند، به شرب خمر و منهيات شرعيه ارتكاب مي نمودند، و زنان خويش را اجازه مي دادند، تا بي پرده به مجلس نامحرمان درآمده، و به خوردن شراب مشغول شوند و سقايت نمايند».[1]
حسين فردوست در خاطرات خود، نمونه هاي بسياري از رفتارهاي ناهنجار مردان بي بند و بار بهائي همچون هويدا و ... را ذكر ميكند، و علاوه بر آن افرادي مانند صبحي نيز، نمونه هاي بسيار ديگري را در كتاب "خاطرات صبحي" خود نقل مي كند.
"قرّة العين"، زن فاسد و بي عفتي كه با گفتار و رفتار فاسدش، نقش مؤثري در معرفي و جذب افراد منحرف به اين فرقه داشت، خطاب به پيروان بابيگري گفته است: « اي اصحاب! اين روزگار از ايام فطرت شمرده مي شود، امروز تكاليف شرعيه به يكباره ساقط است و اين صوم (روزه) و صلوة (نماز) و ثنا و صلوات، كاري بيهوده است ... پس زحمت بيهوده بر خويش روا نداريد و زنان خود را در مضاجعت (همخوابگي و همبستري) به طريق مشاركت! بسپاريد!».[2]
و البته اين جملات از كسي كه مريد فرقه اي استعمار ساخته است، بعيد نيست؛ چرا كه وزارت مستعمرات انگليس _از مؤسسان و حاميان فرقه هاي ضاله_ نيز، خطاب به يكي از جاسوسان خود در كشورهاي اسلامي مي گويد:
«در مسئله بي حجابي زنان بايد كوشش فوق العاده به عمل آوريم، تا زنان مسلمان به بي حجابي و رها كردن چادر، مشتاق شوند... پس از آنكه حجاب زن با تبليغات وسيعي از ميان رفت، وظيفه ي مأموران ماست كه جوانان را به عشق بازي و روابط جنسي نامشروع با زنان تشويق كنند و به اين وسيله، فساد را در جوامع اسلامي گسترش دهند».[3]
بهائيان همچنين با توجه به تأثير پذيري كودكان و نوجوانان، بيشترين تلاش تبليغي خود را بر روي اين نسل متمركز كرده اند، و لجنه هاي گلشن توحيد، با احداث مهد كودك ها و مدارس و ترتيب دادن اردوهاي تبليغي، كودكان و نوجوانان را به خود جذب مي كنند.
آنها همچنين به بهانه ي صلح و شعار تساوي زن و مرد، زنان را در تمام عرصه ها به عنوان عروسك هاي خيمه شب بازي، كه سرنخ آنان دست صهيونيست ها است، به روي صحنه آورده و مي خواهند به وسيله ي آنان، صلحي منطبق بر نظم نوين و تك قطبي جهاني برقرار سازند. "عبدالبهاء" در يكي از مطالب خود مي نويسد:
«... و چون نسوان در عالم انساني نفوذ و تأثير كلي يابند، از جنگ محققاً جلوگيري نمايند... نفرت و انزجار آنان نسبت به جنگ، بايد براي استقرار و حفظ صلح عمومي مورد استفاده قرار گيرد».[4]
و البته بهترين و مؤثرترين كار زنان، نقش تبليغي آنان است: «اي اماء رحمن، محفلي... آرايش دهيد و در آن محفل به كمال حكمت در اوقات مخصوصه، مجتمع شويد و به ذكر آن يار مهربان مشغول گرديد، و مذاكره در ادله و براهين ظهور جمال مبين فرمائيد، تا هر يك از اماء رحمن نطقي بليغ يابند و لساني فصيح بگشايند و سبب هدايت اماء كثيره گردد و عليكن التحية و الثناء... ».[5]
با توجه به آثار منتشره بهائيان مشاهده مي شود كه آنان دنباله رو فرقه ي استعماري وهابيت هستند كه با تلقين جاسوس انگليسي، مستر همفر، و حمايت هاي قواي نظامي و مالي انگليس ايجاد شد.
حضرت امام (رضوان الله عليه) سالها پيش، از اين هماهنگي پرده برداشته و مي فرمايند: «يك حقايقي در كار است، شما آقايان در تقويم دو سال پيش از اين يا سه سال از اين بهائي ها مراجعه كنيد، در آنجا مي نويسد: تساوي حقوق زن و مرد رأي عبدالوهاب، آقايان هم از او تبعيت مي كنند... نظامي كردن زن، رأي عبدالوهاب، آقا تقويمش موجود است، نگوئيد نيست...».[6]،[7]
[1] . فتنه ي باب، ص 14.
[2] . تاريخ جامع بهائيت، ص 114.
[3] . خاطرات مستر همفر، ص 84.
[4] . مقام و حقوق زن در ديانت بهائي، ص 92.
[5] . همان، ص 146.
[6] . صحيفه ي نور، ج 1، ص 56.
[7] . سايه روشن بهائيت، ص 147 – 152.
آيا حضرت عيسي آخرين صحابي حضرت رسول است؟
براى روشن شدن جواب به نكاتى تحت عنوان مقدمه اشاره مى شود:
1ـ تعريف صحابى در لغت و اصطلاح عامه و خاصه، در لغت صاحب و ملازم بودن با انسان يا مكان و يا حيوان را گويند و فرق نمى كند مصاحبت با بدن باشد يا همت و در عرف مصاحب به كسى مى گويند كه مدت زيادى با كسى همراه بوده باشد([1]).
از نظر عامه:
1ـ سيد بن مسيب: صحابى كسى است كه لااقل يكى دو سال و يا يكى دو جنگ با حضرت بوده باشد([2]).
2ـ صاحب غوالى: صحابى بر كسى كه يك ساعت با حضرت بوده صدق مى كند ولى در عرف به كسى كه زياد همراه حضرت بوده گفته مى شود([3]).
3ـ ابن عبدالبر، «نثبت عدالة جمعيهم» همه صحابه را عادل مى دانيم([4]).
از نظر شيعه:
1ـ صحابى طبق اقتضاى لغت و شواهد قرآنى، و حديث، كسى را گويند كه معاشر با آن حضرت بوده خواه مسلم يا كافر باشد متقى و مؤمن يا فاسق و منافق باشد([5]).
2ـ صحابه در قرآن، به چند گروه تقسيم مى شود. الف) الا سابقون الاولون([6]). ب) بيعت كنندگان تحت شجره([7])، مهاجرين([8])، اصحاب فتح([9])، منافقين معروف([10]) و مخفى([11]) و...
3ـ در قرآن دستور داده كه آنچه را نمى دانيد ا زاهلش سؤال كنيد([12]) و در روايات هم سفارش شده است([13]) اما در مواردى سؤال نهى شده است.
1ـ سؤال از چيزى كه فهميدن آن باعث ناراحتى انسان مى شود([14]).
2ـ سؤال آزمايشى و تعنّتى([15]) كه ديگرى را بخواهيم بفهميم چند مرده حلاج است.
3ـ سؤال براى خودنمائى([16]) و سؤالاتى كه ثمره دنيوى و اخروى ندارد و فائده در آن نيست، بعد از اين مقدمه اولا بايد گفت كه سؤال خيلى روشن نيست در واقع سؤال به اخبار (خبر دادن) بيشتر شباهت دارد تا انشاء و گذشته از اين بر فرض حضرت مسيح صحابى شد و يا نشد ثمره چه مى شود؟ بنظر مى رسد كه نتيجه اى آنچنانى ندارد و ثانياً: طبق تعريفى كه از صحابى بودن ارائه شد، كه صحابى كسى است كه با پيامبر (ص) ملازم بوده باشد مخصوصاً تعريف سيد بن مسيب مسيح (ع) جزء صحابى قرار نمى گيرد، آيا صرف يك برخورد با شخصى، باعث مى شود كه آن شخص مصاحب و صحابى بحساب آيد، مثلا مسيحيان نجرآن كه براى مباهله نزد حضرت آمدند، جزء صحابى هستند، با اينكه بيش از يك برخورد نداشته اند؟ و يا جبرائيل جزء صحابى است؟ و همچنين سفيران بعضى از كشورها كه با حضرت فقط يك برخورد بيشتر نداشتند جزء صحابه بحساب مى آيند؟ همچنين حضرت بعضى از گناهكاران امتش را با وضع زننده اى در شب معراج ديد آيا آنها هم جزء صحابى مى شوند([17])؟
ثالثاً: بر فرض اينكه يك برخورد با شخص باعث صحابى بودن بشود در برخوردهاى طبيعى دنيوى است نه در يك برخورد معجزه آسا والا حضرت در بيت المعمور نماز جماعت خواند ملائكه و تمام پيامبران([18]) به او اقتدا كردند؟
بايد همه ملائكه ها و انبياء جزء صحابى حضرت بحساب آيند نه فقط حضرت مسيح (ع) چنانكه زمخشرى تصريح دارد كه حضرت با همه انبياء ملاقات كرد «و انه لقى الانبياء و بلغ بيت المعمور([19])» گذشته از اينكه در بين علماى عامه اختلاف است كه معراج در خواب بوده يا بيدارى؟ در بيدارى هم جسمانى بوده و يا روحانى([20]) لذا مساله مشكلتر مى شود هر چند از نظر علماى شيعه معراج در بيدارى و جسمانى بوده است([21]) و در روايات شيعه داريم اولين و آخرين، نبيين و مرسلين پشت سر حضرت نماز خواندند([22]) و با ابراهيم و موسى و مسيح([23]) و يوسف و صالح و ادريس([24]) حضرت سلام و صحبت فرمودند آيا مى شود گفت همه اولين و آخرين و همه انبياء و... صحابى پيامبرند؟
بلى از نظر ما شيعيان حضرت مسيح(ع) جزء اصحاب و ياران حضرت حجة (عليه السلام) بحساب مى آيد، در دوران ظهور چنانكه در روايت مى خوانيم «هو مهدى هذه الامة الذى يقتدى خلفه عيسى بن مريم([25])» او مهدى اين امت است كه حضرت عيسى پشت سرش نماز مى خواند.
رابعاً: صحابى بودن فى نفسه حسن ذاتى ندارد بلكه رابطه صحابى بودن و خوب بودن عام و خاص من وجه است نه عام و خاص مطلق([26]).
خامساً: بر فرض، از قرائنى صحابى بودن حضرت عيسى(ع) ثابت شود، خوب بودن و وسيله هدايت بودن حضرت عيسى(ع) قبلا ثابت شده است نه بخاطر صحابى بودن.
نتيجه اينكه با اطلاق صحابى بر حضرت عيسى(ع) حسن ذاتى ندارد و از او هم به ديگران سرايت نمى كند.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ ابوالقاسم الحسين محمد راغب اصفهانى، المفردات (دفتر نشر كتاب، دوم، 1404 هـ ق) ص275.
[2]ـ استاد جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، (لجنة ادارة الحوزة العلمية بقم المقدسه) ج1، ص201 كه از مقالات الاسلامين ج1، ص323 نقل نموده است.
[3]ـ همان، ص202.
[4]ـ همان، ج1، ص203، نقل از استيعاب فى اسماء الاصحاب، ج1، ص2.
[5]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، 37، 1370) ص784.
[6]ـ توبه/100.
[7]ـ فتح/11.
[8]ـ حشر/8.
[9]ـ فتح/29.
[10]ـ منافقين/1.
[11]ـ توبه/110.
[12]ـ انبياء/7.
[13]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسة النشر الاسلامى لجماعة المدرسين، 1403 هـ ق) ج1، ص22.
[14]ـ مائده/101.
[15]ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (دار احياء التراث العربى) ج10، ص122.
[16]ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (دار احياء التراث العربى) ج10، ص122.
[17]ـ همان مدرك، ج8، ص323.
[18]ـ الحكم الزاهرة، (پيشين) ج1، ص59، روايت 2463 به نقل از بحار، ج18، ص307.
[19]ـ محمد بن عمر زمخشرى، الكشاف، (دار الكتب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج2، ص647.
[20]ـ همان مدرك، ص647.
[21]ـ بحار الانوار، (پيشين) ج18، ص286، سطر 14.
[22]ـ همان، ص309، ج18.
[23]ـ همان مدرك، ج18، ص320.
[24]ـ همان، ص325.
[25]ـ شيخ حر عاملى، اثبات الهداة (مطبعة علميه قم) ج7، ص14.
[26]ـ ملل و نحل (پيشين) ج1، ص207ـ218.
في الكافي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصادق عليه السلام : قَالَ إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ
بسم الله الرحمن ارحيم والعاقبة للمتقين
حضرت آيت الله العظمي ميرزا احمد دشتي نجفي رضوان الله عليه امروزصبح(26 شهريور ماه) دار فاني را وداع گفت . ايشان از علماء طراز اول و از مدرسين بنام و مجتهدين حوزه علميه نجف اشرف و قم مقدسه بودند و مدرسه عليمه امام عصر عجل الله فرجه گواه خدمت خالصانه ايشان براي تعالي دين و مذهب بود .
مرحوم مغفور ساليان طولاني در محضر اساتيد نام آوري چون آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهاني ،شيخ ابوالحسن مشكيني،سيدعبدالهادي شيرازي ، سيدابوالقاسم موسوي خوئي،شيخ كاظم شيرازي و ... كسب فيض كرد و به درجه عالي اجتهاد نائل آمد.
ارتحال ايشان براي حوزه هاي علميه ثلمه اي است جبران ناپذير .
ايشان از كساني بود كه به حق مصداق بارز فقيهي است كه : صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه ، مطيعا لأمر مولاه است.
بلا شك حضرت صاحب الامر داغدار اين مصيبت است لذا عرض تسليت دريم به محضر ولي الله الاعظم و شيعيان و محبان آن بزرگوار و براي علما و مراجع طول عمر مقرون به صحت و عافيت از درگاه علي قدير خواستاريم
و انا لله و انا اليه راجعون
عقيده يهود درباره شفاعت
اهل كتاب، به خصوص يهود به شفاعت مطلق و بى قيد در مورد شفاعت شوندگان اعتقاد داشتند و مى گفتند در قيامت، مطيع و گنهكار، به شفاعت پيامبران و اوليا به بهشت مى روند. اين عقيده به خاطر باورهاى نادرستى بود كه ميانشان رايج بود. از جمله:
1. خود را ملّت برگزيده مى دانستند، آنگونه كه قرآن از قول آنان نقل مى كند:
(وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَ أَحِبّاؤُهُ)(1)، «يهود و نصارى مى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوييم.»
2. معتقد بودند تنها چند روز محدود عذاب خواهند شد:
(وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً)(2)، «ما را آتش لمس نمى كند، مگر روزهايى چند.»
و عقايد ديگرى كه زمينه اعتقاد به شفاعت آزاد بى قيد و شرط شده بود، بويژه نسبت به شفاعت شوندگان. با اينكه قرآن شفاعت در حق كسى را كه ارتباط ايمانى با خدا ندارد و به او يا به يكتايى خدا يا به قيامت عقيده ندارد و در زمين فساد مى كند و به بندگان خدا ظلم مى نمايد، يا ارتباط معنوى با شفيعان را گسسته است، نفى مى كند. چنين كسانى هيچ بهره اى از شفاعت نمى برند. خداوند مى فرمايد:
1. (نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ)(3)، «خدا را فراموش كردند، خدا هم آنان را از ياد خودشان برد.»
2. (قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى)(4)، «گفت: اينگونه آيات ما براى تو آمد و تو آن ها را فراموش كردى، امروز هم تو فراموش مى شوى.»
3. (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا)(5) «امروز هم ما آنان را از ياد مى بريم همانگونه كه آنان ديدار امروزشان را فراموش كردند.»
در برخى آيات به بعضى از آنان كه اذن شفاعت دارند اشاره شده است كه تنها يك آيه مى آوريم:
(وَ كَمْ مِنْ مَلَك فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى)(6)
«چه بسا فرشتگانى در آسمان هاكه شفاعت آنان به هيچ كارى نمى آيد، مگر پس از آنكه خداوند به هركس بخواهد و بپسندد، اجازه دهد.»
با بررسى روايات شيعه و اهل سنت درباره شفاعت، روشن مى شود كه يكى از مفاهيم اصيل در قرآن و روايات، شفاعتِ محدود و مأذون است.(7)
1. مائده: 18.
2 . بقره: 80 .
3 . حشر: 19.
4 . طه: 126.
5 . اعراف: 51.
6 . نجم: 26.
7-سيماى عقايد شيعه ص 95.
اجماع وهابيت بر تخريب قبور
اجماع از نظر علماى شيعه با اجماع از ديدگاه اهل سنت تفاوت دارد. ما اجماع را در صورتى حجت مى دانيم كه كاشف از قول معصوم باشد. امّا در ديدگاه اهل سنت، اجماع حجيّت ذاتى دارد و دليلشان هم جمله اى است كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت مى دهند كه فرمود: لاتجتمع أمّتى على الخطأ» امت من بر خطا اجتماع نمى كنند.
حال بايد ديد اجماعى كه وهابى ها ادعا دارند چگونه اجماعى است. يا منظور از اين ادّعا اين است كه فقها و علماى مسلمين چنين اجماعى داشته اند، و يا منظور اجماع كل مسلمين است; بدين معنا كه سيره عملى مسلمين بر اين مطلب بوده است كه بناى بر قبور را حرام مى دانسته اند. هر يك از اين دو اجماع منظور آنها باشد داراى اشكال است.
اگر منظور اين باشد كه علما در كتب فقهى و روايى همگى چنين فتوايى داده اند چنين چيزى ادعايى بيش نيست چرا كه پاره اى از علماى اهل تسنن بر خلاف آن نظر داده اند در كتاب «الفقه على المذاهب الأربقه»چنين آمده است :
«مكروه است كه بر قبر، اتاق، قبه، مدرسه، مسجد يا ديوارى كه آنرا احاطه كند ساخته شود»(1) همانطور كه مى بينيد صحبتى از تحريم نيست و در رابطه با اصل بناى بر قبور جز كراهت هيچ نظر ديگرى كه حاكى از اختلاف باشد ذكر نشده است.
همين نمونه مى رساند كه بين علما و فقها چنين اجماعى بر حرمت وجود ندارد.
اما اگر منظور وهابى ها از اجماع، سيره عملى مسلمين بر عدم بناى بر قبور باشد بايد گفت: سيره مسلمين نا زمان عبدالوهاب و حركت وهابى ها واقدام به انهدام قبور و هجوم و قتل و غارت در حجاز و نجد و عراق و ساير سرزمين هاى اسلامى بر خلاف رويه بوده است. شيعه و سنى بر قبور انبيا و اوليا(عليهم السلام) و علما قبه و بارگاه و ل اقل سايبان و اتاق مى ساختند. قبل از اسلام نيز بر قبور انبيا و صلحا سايبان و بنا قرار داشته است. قبور حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب و يوسف(عليهم السلام) (در بيت المقدس) و قبور حضرت هود، صالح، يونس و ذوالكفل(عليهم السلام) (در عراق) و قبر حوّا (در جدّه) داراى بنا بوده است بعداز اسلام نيز همين طور بوده است. قبر ابو حنيفه در بغداد هنوز قبه و بارگاه دارد، قبر مالك در بقيع بنا داشته، قبر شافعى در مصر قبه و بارگاه دارد. مقام رأس الحسين(عليه السلام) و قبر حضرت زينب(عليها السلام) در مصر بنابر نقلى داراى قبه و بارگاه است و از آن جا كه تعداد شيعيان در مصر كم است، با اين حال، تعداد زيادى از اهل سنت به زيارت آن قبه مباركه مشرف مى شوند. هم چنين مزار حضرت زينب(عليها السلام) در سوريه.
قبور ائمه معصومين(عليهم السلام) در بقيع، صحن و سرا داشته است. قبر ابن عباس و اجداد پيامبر(صلى الله عليه وآله) عبدالمطلب ابو طالب و خديجه(عليهم السلام) در قبرستان ابو طالب در مكه همه داراى بنا بوده اند. بطور كلّى در مصر، عربستان، عراق، تركيه، ايران و تمامى سرزمين هاى اسلامى، قبور مورد احترام بوده و داراى سايبان، بنا و ى قبّه و بارگاه بوده اند. بنابراين سيره عملى مسلمنى نه تنها بر حرام ندانستن و هدم بناى قبور نبوده بلكه قبور انبيا و ائمه(عليهم السلام) را محترم دانسته و بر آن علامت هائى گذاشته و بنا مى ساختند. اين جامعه اسلامى بوده كه در حدود هزار وسيصد سال علماى اسلام و مسلمين اين مسئله را ناديده گرفته و منكرى در حدّ بت پرستى و شرك را نهى از منكر نكرده اند؟!! اگر چنين چيزى حرام بوده چرا خليفه دوّم، با آن سخت گيرى كه داشت، وقتى بيت المقدس و شام را گرفت به محض ورود، مانند وهابى ها، قبه و بارگاه انبياء(عليهم السلام) را خراب نكرد؟!!(2)
1.الفقه على المذاهب الاربعة 1/536
2.متبرك و قبور 19 ـ 23
ازدواج موقّت از نظر صحابه و تابعين
علاّمه امينى(رحمه الله) در الغدير(1) 20 نفر از اصحاب و تابعان را نام برده است كه ازدواج موقّت را حلال مى دانسته اند. اسامى برخى از اصحاب به اين شرح است:
1 ـ جابر بن عبدالله(2) .
2 ـ عبدالله بن مسعود . آلوسى در تفسير خود(3) حديث قرائت ابن مسعود درباره آيه : «فما استمتعتم به منهنّ إلى أجل» را يادآور شده است، و ابن حزم در «المحلّى»(4) و زرقانى در «شرح الموطّأ»(5) ، ابن مسعود را از قائلين به حلّيّت شمرده اند .
و حافظان حديث نيز از او نقل كرده اند : «ما هنگامى كه با پيامبر در جنگى شركت مى كرديم زنان با ما نبودند به همين خاطر به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرديم كه آيا اجازه مى دهيد ما خود را خواجه كنيم؟ حضرت ما را از اين كار نهى فرمود ، ولى به ما اجازه داد حتّى با يك دست لباس (و قرار دادن آن به عنوان مهريّه) ، ازدواج [موقّت] كنيم. آنگاه فرمود : (لاَتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ)(6) .
آنگاه جصّاص پس از يادآورى اين روايت مى گويد :
اين آيه : (لاَتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ)(7) [ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد!] ، از آياتى است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هنگام اعلان مباح بودن ازدواج موقّت آن را تلاوت فرمود .
3 ـ عبدالله بن عمر(8) .(9)
پي نوشتها:
1 ـ [مراجعه شود: الغدير 6/311 ـ 314] .
2 ـ مراجعه شود: عمدة القاري ، عينى 8 : 310 [17/246] ; صحيح مسلم 1 : 395 [3/194 ، ح 17 ، كتاب النكاح] .
3 ـ تفسير آلوسى 5 : 5 .
4 ـ المحلّى [9/519 ، مسأله 1854] .
5 ـ شرح زرقانى بر موطّأ مالك [3/154 ، ح 1178 ، كتاب النكاح] .
6 ـ صحيح بخارى 8 : 7 [5/1953 ، ح 4787] كتاب النكاح ; صحيح مسلم 1 : 354 [3/192 ، ح 11 ، كتاب النكاح] ; الدرّ المنثور 2 : 307 [3/140] به نقل از نُه نفر از أئمّه و حفّاظ .
7 ـ مائده : 87 .
8 ـ مراجعه شود: مسند احمد 2 : 95 [2/225 ، ح 5661] .
9 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 550.
مشروعيت تبرّك
تبرّك در لغت، مشتق از «بركت» به معناى افزونى در نعمت است.
امّا در اصطلاح آن است كه موحّدان، از رهگذر تبرّك به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بندگان صالح خدا و تبرك به آثار باقى مانده از آنان، درخواست افاضه نعمت و افزايش بركت كنند. معناى اين آن نيست كه تبرك جوينده، راه ها و اسباب طبيعى را براى رسيدن به خواسته هايش به روى خود ببندد، بلكه در همان حال كه به علل و اسباب طبيعى تكيه مى كند، راه تبرك را در برابر خود باز مى گذارد، تا از اين طريق، به فيض الهى كه از اين مجرا نازل مى شود، افزون بر آنچه از راه اسباب طبيعى مى رسد، دست يابد.
مسلم است كه ميان آثار پيامبران و صالحان و خيراتى كه انسان از اين راه به دست مى آورد رابطه مادى وجود ندارد، ليكن همانگونه كه گفته شد فيض هاى الهى بربندگان گاهى از غير مجراى طبيعى افاضه مى شود، آنجا كه اراده الهى بر اين باشد كه حاجت هاى يك انسان مؤمن را از راه تبرّك به پيامبر يا آثار بازمانده از او برآورده سازد. آيات قرآن كريم و روايات فراوانى بر اين حقيقت تأكيد دارد. افزون بر اينكه هيچ مانع عقلى نيست كه آثار پيامبر و صالحان در اجابت خواسته هاى انسان اثر گذار باشد. اينك برخى از آياتى كه در اين زمينه است:
1. پيراهن يوسف(عليه السلام) و بينايى يعقوب(عليه السلام)
يعقوب پيامبر، مدتى طولانى در رنج هجران فرزند عزيزش يوسف(عليه السلام) بود و در آن مدّت آنقدر گريست كه به تعبير قرآن كريم، چشمانش سفيد (و نابينا) شد: (وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ)(1).
اراده الهى بر آن شد كه به واسطه پيراهن فرزندش يوسف، بينايى يعقوب را به او برگرداند. خداوند از زبان يوسف(عليه السلام) چنين نقل مى فرمايد:
(اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً)(2)
«اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد، بينا مى شود.»
شكى نيست كه پيراهن يوسف، از جهت موّاد و شكل، با پيراهن هاى ديگر فرقى ندارد، ولى خواست خدا آن بود كه فيض الهى از اين راه به بنده اش يعقوب برسد. قرآن با صراحت اين حقيقت را چنين بيان مى كند:
(فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً)(3)
«چون مژده دهنده آمد، آن پيراهن را به صورت او افكند، پس او بينا شد.»
2. تابوت سكينه بنى اسرائيل
حضرت موسى(عليه السلام) در اواخر عمر شريفش، الواح مقدّس را كه در بردارنده شريعت او بود، همچنين زره، سلاح و آثار ديگرش را در صندوقى گذاشت و صندوق را به وصىّ خود «يوشع بن نون» سپرد. از همين جا آن صندوق نزد بنى اسرائيل اهميت ويژه اى يافت. در جنگ هايى كه ميان آنان و دشمنانشان پيش مى آمد، آن صندوق را به عنوان تبرك با خود مى بردند و به سبب آن از خداوند نصرت مى طلبيدند و تا وقتى كه آن صندوق ميان آنان بود، با عزّت مى زيستند. امّا وقتى كه در دين سست شدند و تأثير عامل بازدارنده اخلاقى در ميان ايشان كم شد، دشمنانشان توانستند آنان را شكست دهند و آن صندوق مقدس را هم به غارت ببرند.
چون خداى سبحان پس از مدتى طالوت را به عنوان پادشاه و فرمانده بنى اسرائيل برگزيد، پيامبرشان به ايشان گفت: نشانه صدق او و اينكه طالوت از سوى خداوند به فرماندهى تعيين شده است، آن است كه صندوق را نزد شما مى آورد. قرآن در اشاره به اين داستان مى فرمايد:
(وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)(4)
«پيامبرشان به آنان گفت: نشانه فرمانروايى او آنست كه تابوت را براى شما مى آورد، در آن مايه آرامشى از سوى خداست و بازمانده اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون برجا گذاشته اند. آن صندوق را فرشتگان حمل مى كنند. به يقين در اين موضوع، نشانه اى است، اگر اهل ايمان باشيد.»
دقت در آيه مى رساند كه قرآن كريم، از زبان پيامبر نقل مى كند كه بنى اسرائيل به آن صندوق تبرك مى جستند و آن قدر ارزش و شرافت داشته كه فرشتگان آن را حمل مى كردند. اينك مى پرسيم: اگر اين كار، با اصول توحيد، ناسازگار است، چگونه آن پيامبر، اين خبر را به صورت يك مژده به آنان نقل مى كند؟
به اين دو آيه بسنده مى كنيم. دقت در اين آيات ما را از يك اصل علمى و قرآنى روشن آگاه مى كند و آن اينكه گاهى خواست الهى بر اين مى شود كه نعمت ها، مواهب مادى و معنوى را از خلال اسباب و عوامل طبيعى به بشر افاضه كند، بدون آنكه ميان امور مادى و معنوى تفاوتى باشد، مثل آنكه اراده الهى تعلّق گرفته تا بشر را از راه اسباب طبيعى هدايت كند، از اين رو پيامبران را به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاده است. ولى در همان حال، گاهى نيز اراده خدا بر اين تعلّق مى گيرد كه فيض خويش را از راه ها و اسباب غيرطبيعى جارى سازد. تبرّك يكى از آن راه هاى غيرطبيعى است كه انسان به آن روى مى آورد تا فيض الهى و نعمت پروردگار را به دست آورد.
براساس همين روش، مسلمانان به آثار پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) و به موى شريف او و به قطرات آب وضوى آن حضرت و به جامه و ظرف و لمس بدن مطهّرش تبرك مى جستندكه نمونه هاى آن در روايت ها آمده است. پس تبرّك، سنتى شد كه صحابه به آن عمل مى كردند و تابعان و صالحان بعدى نيز از آنان پيروى كردند.(5)
1 . يوسف: 84.
2 . يوسف: 93.
3 . همان: 96.
4 . بقره: 248.
5. سيماى عقايد شيعه،ص 108.
مشروعيت ازدواج موقّت
يكى ديگر از مواردى كه شيعيان رابه بدعت گزارى متهم مى كند بحث ازدواج موقت است در حاليكه ازدواج موقت از احكام شرعى است و ريشه در كتاب وسنت دارد توضيح مطلب اينكه : فقه شيعه به پيروى از قرآن و سنت، دو گونه ازدواج را صحيح مى داند: ازدواج دائم (كه بى نياز از توضيح است) و ازدواج موقت يا متعه، به اين صورت كه مرد و زن پيوند زناشويى را براى مدّت معيّنى منعقد مى سازند، به شرط آنكه مانع شرعى از جهت نسب يا رضاع براى ازدواج وجود نداشته باشد، پس از آنكه مبلغى را به عنوان مهريه تعيين مى كنند و پس از گذشتن آن مدّت تعيين شده، بدون اجراى طلاق، از هم جدا مى شوند. اگر از اين ازدواج موقّت فرزندى به دنيا بيايد، فرزند شرعى آن دو است و از آنان ارث مى برد. زن هم پس از سپرى شدن مدت، بايد عدّه شرعى نگه دارد و اگر باردار است، بايد تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است يا در حال عدّه به سر مى برد، حق ازدواج با ديگرى ندارد.
ازدواج موقّت، در ماهيت و بيشتر احكام مثل ازدواج دائم است، تنها دو تفاوت دارد: يكى مدت دار بودن ازدواج موقت، ديگرى واجب نبودن نفقه در اين ازدواج. از اين دو تفاوت آشكار كه بگذريم، تفاوت هاى جزئى ديگرى هم وجود دارد كه چندان مهم نيست.
از آن جا كه اسلام، دينى جامع و آخرين دين آسمانى است، اين طرح را براى حلّ مشكل جنسى تجويز كرده است. جوانى كه مشغول درس يا كار در خارج از كشور است و نمى تواند ازدواج دائم كند، چه كند؟ و وظيفه اش چيست؟ جوان سه گزينه در مقابل خود دارد:
الف. سركوبى غريزه جنسى و محروم ساختن خود از لذّت جنسى.
ب. رابطه نامشروع با زنان فاسد يا آلوده به بيمارى ها.
ج. استفاده از راه حل ازدواج موقت با زنى پاك با شرايطى خاص، بدون تحمّل بار نفقه و مشكلات ازدواج دائمى.
راه چهارمى وجود ندارد كه جوان ياد شده از آن استفاده كند. البته اين به اين معنى نيست كه ازدواج موقت مخصوص چنين شرايطى است، ولى مى توان با ملاحظه اين موارد به حكمت تشريع اين شيوه از ازدواج پى برد.
در ضمن بايد توجه داشت كه فقهاى اسلام نوع ديگرى از ازدواج دائم را تأييد كرده اند كه در حقيقت همان ازدواج موقت است و آن اين كه مردى با زنى ازدواج دائمى كند، اما هر دو يا يكى از آن دو اعلام كنند كه پس از مدتى با طلاق از هم جدا شوند. اين نوع ازدواج، بسيار شبيه ازدواج موقت است و هر چند نامشان متفاوت است، ولى ماهيتى يكسان دارند.
قرآن و سنت نبوى ازدواج موقت و متعه را مشروع مى دانند. قرآن كريم مى فرمايد:
(فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً)(1);
«زنانى را كه متعه مى كنيد، واجب است مَهر آنان را بپردازيد.»
بيشتر مفسّرين اين آيه را مربوط به ازدواج موقت مى دانند، اساساً ترديدى در مشروعيت اين ازدواج از ديد اسلام نيست، اگر هم اختلافى باشد، در اين است كه آيا چنين ازدواجى نسخ شده يا بر مشروعيت باقى است؟
روايات شيعه و اهل سنت حكايت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خليفه دوم جلوى عمل به اين حكم گرفته شد. شايسته است ياد شود كه سخن خليفه در اين مورد، نشان مى دهد كه اين گونه ازدواج در زمان پيامبر اكرم9 جايز و رايج بوده و جلوگيرى از آن تنها نظر شخصى او بوده است، چرا كه او گفته است:
«اى مردم! سه چيز در زمان پيامبر خدا بود كه من از آنها نهى مى كنم و تحريم مى كنم و هر كه انجام دهد كيفر مى دهم: يكى متعه زنان، يكى متعه حج، يكى هم گفتنِ حىّ على خير العمل ».(2)
شگفت است كه نهى خليفه از كار اول و سوم تا كنون باقى است، ولى متعه حج را همه مسلمانان برخلاف رأى خليفه عمل مى كنند (مقصود از متعه حج آن است كه حاجى پس از انجام دادن اعمال عمره حج، از احرام در مى آيد و همه محرّمات احرام بر او حلال مى شود. در حالى كه عمر از آن نهى كرده بود و دستور داده بود كه حاجى از احرام در نيايد و در همان حالت بماند تا هنگام حج برسد).
دليل روشن بر اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) جلوى متعه را نگرفته است، روايت بخارى از عمران بن حصين است كه گويد: آيه متعه در قرآن نازل شد، ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مى كرديم و آيه اى هم نازل نشد كه آن را تحريم كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) هم تا زنده بود از آن نهى نكرد و كسى به نظر خودش چيزى كه مى خواسته گفته است (مقصودش تحريم متعه از سوى خليفه دوم است).(3)(4)
پي نوشتها:
1 . نساء: 24.
2 . شرح تجريد، قوشجى، بحث امامت، ص 464 و منابع ديگر.
3 . صحيح بخارى: ج6، ص37 در تفسير آيه 196 سوره بقره.
4. سيماى عقايد شيعه،ص 282.