معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520234
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
برخی میگویند چرا نام ائمه دوازده گانه شیعه چرا در قرآن نیامده است؟

برخی تصور می‌کند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن می‌آمد، اختلاف از بین می‌رفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازده‌گانه، سبب می‌شد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل‌کشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد.

روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است، تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی(ص) می‌باشد. رسول‌خدا(ص) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنانکه می‌فرماید:

و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون.(1) و قرآن را بر تو فرستادیم تا آنچه برای مردم نازل شده است، برای آنها بیان کنی و آشکارسازی، شاید آنان بیندیشند.

در آیه یادشده دقت کنید، می‌فرماید: «تبیّن» و نمی‌گوید: «لتقراً» یا «لیتلو» و این نشانه آن است که پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن کند.

بنابراین انتظار اینکه مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است که انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسی کشور ذکر شود. اینک برخی از روش‌های قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان می‌کنیم:

1. معرفی به نام
گاهی شرایط ایجاب می‌کند که فردی را به نام معرفی کنند، چنانکه می‌فرماید: و مبشّراً برسولٍ یأتی من بعدی اسمه احمد(2)، (عیسی می‌گوید): من به شما مژده پیامبری را می‌دهم که پس از من می‌آید و نامش احمد است.

در این آیه حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی می‌کند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل می‌نماید.

2. معرفی با عدد
و گاهی شرایط ایجاد می‌کند که افرادی را با عدد معرفی کند، چنانکه می‌فرماید: و لقد أخذ الله میثاق بنی‌اسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً ... .(3) و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگیختم.

3. معرفی با صفت
بعضی اوقات شرایط ایجاب می‌کند که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند، چنانکه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است.

الذین یتّبعون الرسول النّبیّ الأمّیّ الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم... .(4)

کسانی که از رسول و نبی درس ناخوانده‌ای پیروی می‌کنند که نام و خصوصیات او را در تورات و انجیل نوشته می‌یابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بدی‌ها بازشان می‌دارد، پاکی‌ها را برای آنان حلال کرده و ناپاکی‌ها را تحریم می‌نماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و بارهای گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمی‌دارد...

با توجه به این روش، انتظار اینکه اسامی دوازده‌ امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بی‌جا است؛ زیرا گاهی مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف.

مسائل زیادی وجود دارد که قرن‌ها مایة جنگ و جدل و خونریزی در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع که ریشه‌کن کننده نزاع باشد سخن نگفته است، مانند:

ـ صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟
ـ حقیقت صفات خبری مانند استواری بر عرش چیست؟
ـ کلام خدا قدیم یا حادث است؟
ـ خلقت بر اساس جبر استوار است یا اختیار؟

این مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است، ولی آن چنان شفاف و قاطع که نزاع را یک سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حکمت آن در این است که قرآن مردم را به تفکّر و دقت در مفاد آیات دعوت می‌کند، بیان قاطع همه مسائل، به گونه‌ای که همه مردم را راضی سازد، بر خلاف این اصل است.

معرفی به نام، برطرف کننده اختلاف نیست
پرسشگر تصور می‌کند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن می‌آمد، اختلاف از بین می‌رفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد؛ زیرا در موردی تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است.

بنی‌اسرائیل، از پیامبر خود خواستند فرمان‌روایی برای آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمین‌های غصب‌شده خود را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند:

إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل‌الله.(5) آنان به یکی از پیامبران خود گفتند: برای ما فرمان‌روایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم...

پیامبر آنان به امر الهی فرمان‌روا را به نام معرفی کرده، گفت: إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً...(6) به راستی که خدا طالوت را به فرمان‌روایی شما برگزیده است.

با وجودی که نام فرمان‌روا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند:

أنّی یکون له الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعةً من المال...(7) از کجا می‌تواند فرمان‌روای ما باشد، حال آنکه ما به فرمان‌روایی از او شایسته‌تریم، و او توانمندی مالی ندارد؟...

این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام برای رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید شرایط جامعه، آماده پذیرایی باشد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازده‌گانه، سبب می‌شد که آزمندان حکومت و ریاست به نسل‌کشی بپردازند تا از تولد آن امامان جلوگیری کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد و به قول معروف:

صد هزاران طفل سر ببریده شد / تا کلیم‌الله موسی زنده شد

درباره حضرت مهدی(عج) هم که اشاره‌ای به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیت‌های فراوانی پدید آمد و خانه حضرت عسکری(ع) مدت‌ها تحت‌نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند.

در پایان یادآور می‌شویم: همان‌طوری که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی می‌باشد و انتظار اینکه همه چیز در آن آورده شود، کاملاً بی‌مورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالی‌ترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(ص) گرفته شده است.

پی‌نوشت‌ها:
٭ برگرفته از: افق حوزه، 3/5/1386.
1. سورة نحل (16)، آیة 44.
2. سورة صف (61)، آیة 6.
3. سورة مائده (5)، آیة 11.
4. سورة اعراف (7)، آیة 157.
5. سورة بقره (2)، آیة 246.
6. سورة بقره (2)، آیة 247.
7. همان.



دسته ها : پاسخ به شبهات
جمعه 21 12 1388 12:9
مسلمونا: ابوبکر اولین مسلمان نبوده
اول اینکه برخلاف اعتقاد عده ای از برادران اهل تسنن که فکر میکنند اولین کسی که به اسلام روی آورده است و مسلمان شده، ابوبکر بوده است، در خود کتب اهل تسنن این اعتقاد وجود ندارد و خلاف آن اثبات شده است.
در کتاب تاریخ طبری جلد 1 صفحه 540 آمده است: «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین.» و نیز در کتاب فتح الباری جلد 7 صفحه 29 آمده است:«.... فقد کان حینئذ جماعة ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من أقاربهم» 
جعل اولین مسلمان برای ابوبکر به آن دلیل صورت گرفته است که برای ابوبکر فضیلت تراشیده شود. در حالیکه در کتب اهل سنت نیز این واقعیت آمده است که علی(ع) اولین ایمان آورنده به فرمان پیامبر بوده است. در نامه محمد بن ابوبکر که در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه ی 188 آمده، چنین بیان می شود: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً» و نیز ابولیقظان در کتاب المستدرک علی الصحیحین جلد 3 صفحه 278 آورده است: «اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق» و نیز در تاریخ طبری جلد 1 صفحه 540 آمده که: «محمد بن سعد، قلت لأبی: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أکثر من خمسین» یعنی: «ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند» بنابراین باید بدانیم که جماعتی قبل از ابوبکر به اسلام روی آوردند و او به هر نحوی که حساب کنیم، اولین مسلمان محسوب نمی شود.
از دیگر نکات جالب این است که اهل تسنن ادعا دارند که ابوبکر در جنگهای صدر اسلام رشادت ها به خرج داده است. در حالیکه ابوبکر در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است؛ چنانچه در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 293 از ابوجعفر اسکافى چنین نقل شده: «لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً» و این در حالیست که با نبود سند تاریخی در مورد جنگهای ابوبکر، فخر رازی در تفسیر خود جلد 10 صفحه 173 مدعی است که: جهاد ابوبکر افضل تر از جهاد علی است!!!! جای تعجب است که جهاد نکرده ی ابوبکر را افضل تر از جهاد علی(ع) می دانند. وقتی که فضیلتی در ابوبکر نباشد، باید هم برای ابوبکر فضیلت بتراشند. معلوم نیست که کدام یک اشتباه کرده اند؟ اما هر کدام که اشتباه کرده باشند، پایه ای از اهل سنت سست خواهد شد. 
برخی اعتقاد دارند که خلافت ابوبکر بر پایه اجماع بوده است. اما جالب است که بدانید در کتاب المحلی جلد 9 صفحه 345 از امام ابن حزم آمده است که: «لعنة اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابة» و این نشاندهنده ی این است که اجماعی نبوده و علی(ع) و یارانش با این خلافت مخالفت داشته اند. به همین خاطر مشهور است که: «حضرت على(رضی الله عنه)و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است».
در کتب دیگری هم این مطلب عنوان شده است که خلافت ابوبکر نه با اجماع بوده و نه با شورا و فقط با رأی یک نفر یعنی عمر بن خطاب بوده. از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: ابویعلى حنبلى مى گوید: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من کل بلد، لیکون الرضا به عاماً، والتسلیم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر على الخلافة بأختیار من حضرها ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها در الاحکام السلطانیة صفحه 33 و نیز قرطبى مى گوید: «فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لاینعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودلیلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبی بکر» در کتاب جامع أحکام القرآن جلد 1 صفحه 272 و یا «غزالی امام الحرمین مى گوید: اعلموا أنه لا یشترط فی عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدلیل علیه أن الأمامة لما عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ولم یتأن لانتشار الأخبار الى من نأی من الصحابة فی الأقطار ولم ینکر منکر، فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد الإمامة، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحکم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد.» در کتاب الارشاد فی الکلام صفحه 424 و همچنین عضد الدین ایحى: واذا ثبت حصول الإمامة بالأختیار والبیعة فاعلم أن ذلک لایفتقر الى الإجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد کاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لأبی بکر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ینکر علیه أحدُ، وعلیه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» در المواقف فی الکلام جلد 8 صفحه 351 و نیز ابن العربی المالکی (543): قال: «لایلزم فی عقد البیعة للأمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد.» در شرح سنن الترمذی جلد 13صفحه 229 مراجعه کنید. با این تفاسیر چگونه می توان گفت که برای خلافت اجماعی بوده و یا مسلمین به این خلافت ابوبکر راضی بوده اند، در حالیکه کتب اهل سنت برخلاف این موضوع را نشان می دهد. این چگونه اجماع و شورایی است که در کتب اهل سنت رد شده است؟ خوب است که عقلانی به این موضوع نگاه کنیم. 



دسته ها : پاسخ به شبهات
پنج شنبه 1 11 1388 21:39
متأسفانه برخی از صاحب نظران از برادران اهل تسنن بخاطر اینکه شیعیان حقایقی را در مورد خلیفه دوم بیان می کنند، به مقابله برخاسته اند و سعی می کنند که عمر را بلند مرتبه نشان دهند. اما مراجعه به برخی از کتب اهل تسنن، بسیار عجیب نشان می دهد. 
اینان حقایقی را پنهان می کنند که بزرگان آنان، تمام و کمال آن حقایق را بیان می کنند. نگاهی به کتب اهل تسنن می کنیم. ((هر چند که می دانیم، برخی ازبرادران اهل تسنن، به جای تحقیق، لقب دروغگو را برای شیعیان بیان می کنند!!!))
امام ذهبی (رحمه الله)در تاریخ الاسلام (الخلفاء) صفحه 494 در مورد اسلام عمر می نویسد: «حضرت عمر رضی الله عنه  از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟» بسیار جالب است که در البدایه النهایه جلد 5 صفحه 25 نیز این موضوع را تأیید نموده است.
بسیار جالب است که امام ذهبی در همان کتاب تاریخ الاسلام (الخلفاء) صفحه 267 عمر را شخصی کند ذهن و دیر فهم معرفی می کند. به گونه ای که عنوان می کند که عمر طی 12 سال سوره بقره را یاد گرفت و به شکرانه آن یک شتر قربانی کرد. «قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً.» جالبتر اینکه در کتب کنزالعمال جلد11 صفحه 79، الدرالمنثور جلد2 صفحه249، احکام القران، جصاص حنفى جلد 2 صفحه 110 نیز بیان شده است: «عن سعید بن المسیب أن عمر سأل رسول الله: کیف یورث الکلالة؟ قال: اولیس قد بیّن الله ذلک ثم قرآ: و ان کان رجل یورث کلالة او امراة، الى آخر الایة، فکان عمر لم یفهم، فانزل الله... یستفتونک قل الله یفتیکم فى الکلالة» الى اخر الایه، فکان عمر لم یفهم، فقال لحفصة: اذا ارایت من رسول الله طیب نفس. فاسألیه عنها! فقال: أبوک ذکر لک هذا ما آرى اباک یعلمها ابداً! فکان یقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال.» منظور آن است که آیه کلالة را درک نمی کرد.
از نکات جالب توجه این است که عمر، حکم تیمم را نمی دانست. اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت حضرت خلیفه نماز نمى خواند!!!!! امام نسائى در سنن نسائی جلد1 صفحه 168 چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر والشهرین ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء..» امام بخارى همین حدیث را در صحیح بخارى جلد1صفحه 70 باب المتیمم هل ینفخ فیهما آورده ولى آنجا که عمر مى گوید: «اگر جنب باشم و آب یافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضی الله عنه)، حذف مى کند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احکام اسلام. و سبک شمردن نماز و ترک آن بشود.
عمر و فرزندش حتی از مسائل ساده اسلامی هم آگاهی نداشتند. به گونه ای که امام مالک در کتاب الموطا جلد1صفحه 60 بیان می کند که «عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً» یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد. امام ترمذى هم در سنن الترمذی جلد1صفحه18 مى گوید: عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...» یعنى هنگامى که پیامبر اکرمـ صلى الله علیه و سلّم ـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن. و امام عسقلانى در توجیه کار عمر(رضی الله عنه) مى فرماید: البول قائماً أحفظ للدبر. یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبرـ صلى الله علیه و سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ایستاده بول مى کردند. فقط سؤال اینجاست: اهل تسنن طبق حدیث اقتدوا باللذین من بعدى که در سنن ترمذی جلد5 صفحه 63 آْمده، آیا از پیامبر که طبق اعترافات بالا آمده، تبعیت می کنند و نشسته بول می کنند یا از عمر که تقلید می نمایند و ایستاده بول می کنند؟
بسیار جالب است با این همه نادانی که از عمر دیدیم و شنیدیم و تمام آنها را کتب اهل سنت بیان نمودند، اهل تسنن ادعای فراتر از پیامبری برای عمر دارند و در این میان خودآگاه یا ناخودآگاه به ساحت مقدس پیامبر(ص) نیز توهین می کنند.
در صحیح بخارى کتاب التعبیرصفحه 2982 کتاب الانبیاء 3392 کتاب التفسیر 4953. الامام البخارى 142 بیان شده است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و سلّم ـ هر زمان که آمدن وحى برایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب(رضی الله عنه)انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است!!!
امام بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...» و نیز الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه جلد12صفحه 178 ـ ما أبطأ عنی جبرئیل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر بیان شده: به پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نسبت داده شد که فرمود: ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب!!!! 
آیا به راستی کسی که این همه خطا و اشتباه داشته است، می توانسته پیامبری نماید؟؟؟ یعنی واقعاً اهل سنت، عمر را برتر از خاتم الانبیا می دانند؟ آیا این خود شک به رسالت پیامبر نیست که یک شخص پر اشتباه و خطاکار را بالاتر از پیامبر اسلام می دانند؟ آیا غیرمسلمانان چنین چیزی را بشنوند، به اسلام و پیامبرش با تعجب نگاه نخواهند کرد؟؟؟



ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
دسته ها : پاسخ به شبهات
چهارشنبه 30 10 1388 22:44

‏نکته اصلى در مسأله نامحدود بودن ذات پاک خداوند و محدود بودن عقل و علم و دانش ماست.

او وجودى است از هر نظر بى نهایت، ذات او مانند علم و قدرت و همه صفاتش بى پایان و نامحدود است. و از سوى دیگر ما و تمام آنچه به ما مربوط است اعم از علم و قدرت و حیات ما و زمان و مکانى که در اختیار داریم همه محدود است.

بنابراین ما با این همه محدودیت چگونه مى توانیم به آن وجود نامحدود و صفاتش احاطه پیدا کنیم؟ چگونه علم محدود ما مى تواند از آن وجود نامحدود خبر دهد.

آرى ما مى توانیم در عالم اندیشه و فکر از دور شبحى ببینیم، و اشاره اجمالى به ذات و صفاتش کنیم، ولى رسیدن به کنه ذات و صفات یعنى آگاهى تفصیلى از او براى ما ممکن نیست ـ این از یک سو.

از سوى دیگر یک وجود بى نهایت از هر جهت مثل و مانندى ندارد، و منحصر به فرد است چرا که اگر مثل و مانندى مى داشت هر دو محدود بودند.

حال چگونه ما مى توانیم به وجودى پى بریم که هیچگونه مثل و مانندى براى او سراغ نداریم، و هرچه غیر او مى بینیم ممکنات است، و صفاتش با صفات واجب الوجود کاملاً متفاوت.(1)

نمى گوئیم ما از اصل وجود او آگاه نیستیم، از علم و قدرت و اراده و حیات او بى خبریم، بلکه مى گوئیم ما یک معرفت اجمالى از همه این امور داریم، و هرگز به عمق و باطن آن راه نمى یابیم، و مرکب عقل همه فرزانگان عالم بدون استثنا در این راه لنگ است یا به گفته شاعر:

به عقل نازى حکیم تا کى؟ *** به فکرت این ره نمى شود طى!

به کنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خس به قعر دریا!(2)

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) چنین مى خوانیم:

«اذا انتهى الکلام الى الله فامسکوا»!(3)

«هنگامى که سخن به ذات خدا مى رسد سکوت کنید» یعنى درباره ذات او سخن نگوئید که عقل ها در آنجا حیران است و به جائى نمى رسد، و اندیشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غیر ممکن است، چرا که هرچه در اندیشه گنجد محدود است و خداوند محال است محدود گردد.(4)

به تعبیرى روشن تر هنگامى که به جهان هستى و این همه شگفتى ها و موجودات بدیع، با آن ظرافت و در عین حال عظمت مى نگریم و یا حتّى نگاهى به وجود خود مى کنیم، اجمالاً مى فهمیم که خالق و آفریدگار و مبدئى دارد. این همان علم اجمالى است که آخرین مرحله قدرت شناخت انسان درباره خداست (منتهى هر چه به اسرار هستى آگاه تر شویم به عظمت او آشناتر و در مسیر معرفت اجمالى او قوى تر خواهیم شد) امّا هنگامى که از خود مى پرسیم او چیست؟ و چگونه است؟ و دست به سوى حقیقت ذات پاک او دراز مى کنیم، چیزى جز حیرت و سرگردانى نصیبمان نمى شود و این است که مى گوییم راه به سوى او کاملاً باز است و در عین حال راه کاملاً بسته است.

مى توان این مسأله را با یک مثال روشن ساخت و آن این که همه ما به روشنى مى دانیم که نیرویى به نام جاذبه وجود دارد. چرا که هر چیزى رها شود سقوط مى کند و به سوى زمین جذب مى شود و اگر این جاذبه نبود آرامش و قرارى براى موجودات روى زمین وجود نداشت.

آگاهى بر وجود جاذبه چیزى نیست که مخصوص دانشمندان باشد حتّى اطفال و کودکان خردسال نیز آن را به خوبى درک مى کنند; ولى حقیقت جاذبه چیست، آیا امواج نامرئى یا ذرّات ناشناخته و یا نیرویى دیگر است؟ و عجیب این که نیروى جاذبه بر خلاف آنچه در تمام جهان مادّه مى شناسیم، ظاهراً براى انتقال از نقطه اى به نقطه دیگر نیاز به زمان ندارد، به خلاف نور که سریع ترین حرکت را در جهان مادّه دارد، ولى در عین حال به هنگام انتقال در فضا گاهى براى رسیدن از یک نقطه به نقطه دیگر میلیون ها سال وقت لازم است. امّا نیروى جاذبه گویى در یک لحظه از هر نقطه اى از جهان به نقطه دیگر منتقل مى گردد و یا حداقل سرعتى دارد بالاتر از آنچه تاکنون شنیده ایم.

این چه نیرویى است که این آثار را دارد؟ حقیقت ذات آن چگونه است؟ هیچ کس پاسخ روشنى براى آن ندارد.

جایى که درباره نیروى جاذبه که یکى از مخلوقات است علم و آگاهى ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالى دارد و از علم تفصیلى به کلى دوریم، چگونه مى توان درباره خالق جهان مادّه و ماوراى مادّه که وجودى است بى نهایت در بى نهایت، انتظار داشته باشیم که از کنه ذاتش باخبر شویم؟! ولى با این حال او را همه جا حاضر و ناظر و همراه هر موجودى در جهان مشاهده مى کنیم.

با صد هزار جلوه برون آمدى که من *** با صدهزار دیده تماشا کنم تو را(5)

پی نوشت ها :

1 ـ اگر تعجب نکنید ما حتى نمى توانیم مفهوم «نامتناهى» را تصور کنیم، اگر گفته شود پس چگونه کلمه «نامتناهى» را به کار مى برید؟ و از آن خبر مى دهید، ودرباره احکام آن سخن مى گوئید، مگر تصدیق بدون تصور ممکن است؟

در پاسخ مى گوئیم: ما این کلمه را از دو واژه «نا» که به معنى عدم است و «متناهى» که به معنى محدود است گرفته ایم، یعنى این دو را جداگانه مى توانیم تصور کنیم (عدم و متناهى) سپس آنها را با یکدیگر ترکیب کرده و به آن وجودى که در تصور نمى گنجد اشاره نموده و به آن علم اجمالى پیدا مى کنیم (دقت کنید).

2 ـ پیام قران 4/33

3 ـ تفسیر «على بن ابراهیم» طبق نقل نور الثقلین جلد 5 صفحه 170.

4 ـ تفسیر نمونه 22/558

5 ـ پیام امام (شرح نهج البلاغة) 1/91

دسته ها : پاسخ به شبهات
شنبه 30 8 1388 12:15
چگونه پیامبر (ص) امّى بود؟
‏درباره مفهوم «امى»، سه احتمال معروف وجود دارد،
 نخست اینکه به معنى درس نخوانده است،
 دوم اینکه به معنى کسى است که در سرزمین مکّه تولد یافته و از مکه برخاسته است، (چون که مکه ام القری می باشد)
سوم به معنى کسى است که از میان امت و توده مردم قیام کرده است،

 ولى معروفتر از همه تفسیر اول است که با موارد استعمال این کلمه نیز سازگارتر مى باشد، و همانگونه که گفتیم ممکن است هر سه معنى باهم مراد باشد.
در اینکه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به مکتب نرفت و خط ننوشت، در میان مورخان بحثى نیست و قرآن نیز صریحاً در آیه 48 سوره عنکبوت درباره وضع پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبل از بعثت مى گوید: 
«و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون:»
 «پیش از این نه کتابى مى خواندى و نه با دست خود چیزى مى نوشتى تا موجب تردید دشمنانى که مى خواهند سخنان ترا ابطال کنند گردد».
اصولاً در محیط حجاز به اندازه اى باسواد کم بود که افراد باسواد کاملاً معروف و شناخته شده بودند، در مکه که مرکز حجاز محسوب مى شد تعداد کسانى که از مردان مى توانستند بخوانند و بنویسند از 17 نفر تجاوز نمى کرد و از زنان تنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت(1).
مسلماً در چنین محیطى اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود کاملاً معروف و مشهور مى شد. و به فرض اینکه نبوتش را نپذیریم او چگونه مى توانست با صراحت در کتاب خویش این موضوع را نفى کند؟ آیا مردم به او اعتراض نمى کردند که درس خواندن تو مسلم است، این قرینه روشنى بر امى بودن او است.
و در هرحال وجود این صفت در پیامبر(صلى الله علیه وآله) تأکیدى در زمینه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبیعت در زمینه دعوت او منتفى گردد.
این در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نیز در هیچیک از تواریخ نقل نشده است که او خواندن و نوشتن را از کسى فرا گرفته باشد، بنابراین به همان حال امّى بودن تا پایان عمر باقى ماند.
ولى اشتباه بزرگى که باید در اینجا از آن اجتناب کرد این است که درس نخواندن غیر از بى سواد بودن است و کسانى که کلمه «امّى» را به معنى «بى سواد» تفسیر مى کنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند.
هیچ مانعى ندارد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به تعلیم الهى، «خواندن» یا «خواندن و نوشتن» را بداند، بى آنکه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زیرا چنین اطلاعى بدون تردید از کمالات انسانى است و مکمّل مقام نبوت است.
شاهد این سخن آن است که در روایاتى که از امامان اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده مى خوانیم: 
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى توانست بخواند و یا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن(2).
امّا براى اینکه جائى براى کوچکترین تردید براى دعوت او نماند از این توانائى استفاده نمى کرد.
و اینکه بعضى گفته اند توانائى بر خواندن و نوشتن، کمالى محسوب نمى شود، بلکه این دو علم کلیدى براى رسیدن به کمالات علمى هستند نه علم واقعى و کمال حقیقى، پاسخش در خودش نهفته است، زیرا آگاهى از وسیله کمالات، خود نیز کمالى است روشن.
و اما اینکه بعضى تصور کرده اند که آیه دوم سوره جمعه
«یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة» و آیات دیگرى که به این مضمون است، دلیل بر آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند کاملاً اشتباه است، زیرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، کسانى که قرآن یا اشعار یا ادعیه را از حفظ مى خوانند، تعبیر به تلاوت در مورد آنها بسیار فراوان است.(3)

نوشته شده توسط عزیز سالمی
پی نوشت ها
1 ـ فتوح البلدان بلاذرى ط مصر صفحه 459.
2 ـ تفسیر برهان جلد چهارم صفحه 332 ذیل آیات اول سوره جمعه.
3 ـ تفسیر نمونه 6/400



دسته ها : پاسخ به شبهات
چهارشنبه 20 8 1388 12:9

آیا توسل به اولیاء با توحید سازگار است؟

اوّلاً لازم به تذکر است که هرگز منظور از توسّل این نیست که چیزى را از شخص پیامبر یا امام مستقلا تقاضا کنند بلکه منظور این است که با اعمال صالح یا پیروى از پیامبر وامام، یا شفاعت آنان و یا سوگند دادن خداوند به مقام و مکتب آنها (که خود یک نوع احترام و اهتمام به موقعیّت آنها و یک نوع عبادت است).از خداوند چیزى را بخواهند این معنى نه بوى شرک مى دهد و نه بر خلاف آیات قرآن است.ثانیاً: از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که وسیله قرار دادن مقام انسان صالحى در پیشگاه خدا و طلب چیزى از خداوند به خاطر او، به هیچ وجه ممنوع نیست و منافات با توحید ندارد، در آیه 64 سوره نساء مى خوانیم:

ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیما:

«اگر آنها هنگامى که به خویشتن ستم کردند (و مرتکب گناهى شدند) به سراغ تو مى آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش مى کردند و تو نیز براى آنها طلب عفو مى کردى، خدا را توبه پذیر و رحیم مى یافتند».

روایات اسلامى و توسل

از روایات متعددى که از طریق شیعه و اهل تسنن در دست داریم، نیز به خوبى استفاده مى شود که توسل هیچگونه اشکالى ندارد، بلکه کار خوبى محسوب مى شود، این روایات بسیار فراوان است و در کتب زیادى نقل شده و ما به عنوان نمونه به چند قسمت از آنها که در کتب معروف اهل تسنن مى باشد اشاره مى کنیم:

1 ـ در کتاب «وفاء الوفاء» تألیف دانشمند معروف سنى «سمهودى» چنین مى خوانیم که:

 مدد گرفتن و شفاعت خواستن در پیشگاه خداوند از پیامبر (صلى الله علیه وآله) و از مقام و شخصیت او، هم پیش از خلقت او مجاز است و هم بعد از تولد و هم بعد از رحلتش، هم در عالم برزخ، و هم در روز رستاخیز، سپس روایت معروف توسل آدم را به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) از عمر بن خطاب نقل کرده که: آدم روى اطلاعى که از آفرینش پیامبر اسلام در آینده داشت به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد:

«یارب اسئلک بحق محمد لما غفرت لى»(1).

«خداوندا به حق محمد (صلى الله علیه وآله) از تو تقاضا مى کنم که مرا ببخشى».

سپس حدیث دیگرى از جماعتى از راویان حدیث از جمله «نسائى» و «ترمذى» دانشمندان معروف اهل تسنن به عنوان شاهد براى جواز توسل به پیامبر در حال حیات نقل مى کند که خلاصه اش این است: مرد نابینائى تقاضاى دعا از پیامبر براى شفاى بیماریش کرد، پیغمبر به او دستور داد که چنین دعا کند:

«اللهم انى اسئلک و اتوجه الیک بنبیک محمد نبى الرحمة یا محمد انّى توجهت بک الى ربى فى حاجتى لتقضى لى اللهم شفعه فىّ»(2).

«خداوندا من از تو به خاطر پیامبرت پیامبر رحمت تقاضا مى کنم و به تو روى مى آورم اى محمد! به وسیله تو به سوى پروردگارم براى انجام حاجتم متوجه مى شوم خداوندا او را شفیع من ساز»

.سپس در مورد جواز توسل به پیامبر (صلى الله علیه وآله) بعد از وفات چنین نقل مى کند که مرد حاجتمندى در زمان عثمان کنار قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله) آمد و نماز خواند و چنین دعا کرد:

اللهم انى اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد (صلى الله علیه وآله) نبى الرحمة، یا محمد انى اتوجه الى ربک ان تقضى حاجتى».

«خداوندا من از تو تقاضا مى کنم و به وسیله پیامبر ما محمد (صلى الله علیه وآله)پیغمبر رحمت به سوى تو متوجه مى شوم، اى محمد من به وسیله تو متوجه پروردگار تو مى شوم تا مشکلم حل شود».

بعداً اضافه مى  نگذشت که مشکل او حل شد.(3)

2 ـ نویسنده کتاب «التوصل الى حقیقة التوسل» که در موضوع توسل بسیار سختگیر است 26 حدیث از کتب و منابع مختلف نقل کرده که جواز این کند چیزى موضوع در لابلاى آنها منعکس است، اگر چه نامبرده سعى دارد که در اسناد این احادث خدشه وارد کند، ولى واضح است که روایات هنگامى که فراوان باشند و به حد تواتر برسند جائى براى خدشه در سند حدیث باقى نمى ماند و روایاتى که در زمینه توسل در منابع اسلامى وارد شده است مافوق حد تواتر است و از جمله روایاتى که نقل مى کند این است که:«ابن حجر مکى» در کتاب «صواعق» از «امام شافعى» پیشواى معروف اهل تسنن نقل مى کند که به اهل بیت پیامبر توسل مى جست و چنین مى گفت:

آل النبى ذریعتى *** وهم الیه وسیلتى

ارجوبهم اعطى غداً *** بید الیمین صحیفتى(4)

«خاندان پیامبر وسیله منند آنها در پیشگاه او سبب تقرب من مى باشند»

«امیدوارم به سبب آنها فرداى قیامت نامه عمل من به دست راست من سپرده شود»

.و نیز از «بیهقى» نقل مى کند که در زمان خلافت خلیفه دوم سالى قحطى شد بلال به همراهى عده اى از صحابه بر سر قبر پیامبر آمد و چنین گفت:

«یا رسول الله استسق لامتک... فانهم قد هلکوا..»(5)

«اى رسول خدا! از خدایت براى امتت باران بخواه... که ممکن است هلاک شوند».

حتى از ابن حجر در کتاب «الخیرات الحسان» نقل مى کند که «امام شافعى» در ایامى که در بغداد بود به زیارت ابوحنیفه مى رفت و در حاجاتش به او متوسل مى شد!(6)و نیز در صیحح «دارمى» از «ابى الجوزاء» نقل مى کند که سالى در مدینه قحطى شدیدى واقع شد، بعضى شکایت به «عایشه» بردند، او سفارش کرد که بر فراز قبر پیامبر روزنه اى در سقف ایجاد کنند تا به برکت قبر پیامبر از طرف خدا باران نازل شود، چنین کردند و باران فراوانى آمد!.در تفسیر «آلوسى» قسمت هاى زیادى از احادیث فوق را نقل کرده و پس از تجزیه و تحلیل طولانى و حتىسختگیرى درباره احادیث فوق در پایان ناگزیر به اعتراف شده و چنین مى گوید:«بعد از تمام این گفتگوها من مانعى در توسل به پیشگاه خداوند به مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمى بینم چه در حال حیات پیامبر و چه پس از رحلت او، وبعد از بحث نسبتاً مشروحى در این زمینه، اضافه مى کند «توسل جستن به مقام غیر پیامبر در پیشگاه خدا نیز مانعى ندارد به شرط اینکه او حقیقتاً در پیشگاه خدا مقامى داشته باشد.»(7)و اما در منابع شیعه موضوع به قدرى روشن است که نیاز به نقل حدیث ندارد. چند یادآورى لازمدر اینجا لازم است به چند نکته اشاره کنیم :

1 ـ منظور از توسل این نیست که کسى حاجت را از پیامبر یا امامان بخواهد بلکه منظور این است که به مقام او در پیشگاه خدا متوسل شود، و این در حقیقت توجه به خدا است، زیرا احترام پیامبر نیز به خاطر این است که فرستاده او بوده و در راه او گام برداشته و ما تعجب مى کنیم از کسانى که این گونه توسل را یک نوع شرک مى پندارند در حالى که شرک این است که براى خدا شریکى در صفات و اعمال او قائل شوند و این گونه توسل به هیچ وجه شباهتى با شرک ندارد.

2 ـ بعضى اصرار دارند که میان حیات و وفات پیامبر و امامان فرق بگذارند، در حالى که گذشته از روایات فوق که بسیارى از آنها مربوط به بعد از وفات است، از نظر یک مسلمان، پیامبران و صلحاء بعد از مرگ «حیات برزخى» دارند، حیاتى وسیع تر از عالم دنیا همانطور که قرآن درباره شهداء به آن تصریح کرده است ومى گوید آنها را مردگان فرض نکنید آنها زندگانند(8)

.3 ـ بعضى نیز اصرار دارند که میان تقاضاى دعا از پیامبر، و بیان سوگند دادن خدا به مقام او، فرق بگذارند، تقاضاى دعا را مجاز و غیر آن را ممنوع بشمارند در حالى که هیچگونه فرق منطقى میان این دو دیده نمى شود.

4 ـ بعضى از نویسندگان و دانشمندان اهل تسنن مخصوصاً «وهابیها» با لجاجت خاصى کوشش دارند تمام احادیثى که در زمینه توسل وارد شده است تضعیف کنند و یا با اشکالات واهى و بى اساس آنها را به دست فراموشى بسپارند، آنها در این زمینه چنان بحث مى کنند که هر ناظر بى طرفى احساس مى کند که قبلا عقیده اى براى خود انتخاب کرده، سپس مى خواهند عقیده خود را به روایات اسلامى «تحمیل» کنند، و هرچه مخالف آن بود به نوعى از سر راه خود کنار بزنند، در حالى که یک محقق هرگز نمى تواند چنین بحث هاى غیر منطقى و تعصب آمیزى را بپذیرد

.5 ـ همان طور که گفتیم روایات توسل به حدّ تواتر رسیده یعنى به قدرى زیاد است که ما را از بررسى اسناد آن بى نیاز مى سازد، علاوه بر این در میان آنها روایت صحیح نیز فراوان است با این حال جائى براى خرده گیرى در پاره اى از اسناد آنها باقى نمى ماند

.6 ـ از آنچه گفتیم روشن مى شود که روایاتى که در ذیل این آیه وارد شده و مى گوید: پیغمبر به مردم مى فرمود: از خداوند براى من «وسیله» بخواهید و یا آنچه در کافى از على (علیه السلام) نقل شده که وسیله بالاترین مقامى است که در بهشت قرار دارد، با آنچه در تفسیر آیه گفتیم هیچگونه منافاتى ندارد زیرا همانطورکه مکرر اشاره کردیم «وسیله» هرگونه تقرب به پروردگار را شامل مى شود و تقرب پیامبر به خدا و بالاترین درجه اى که در بهشت وجود دارد یکى از مصداق هاى آن است.(9)

پی نوشت ها

1 ـ وفاء الوفاء جلد 3 ص 1371 ـ در کتاب «التوصل الى حقیقة التوسل» صفحه 215 حدیث فوق را از «دلائل النبوة» بیهقى نیز نقل نموده است.

 

2 ـ وفاء الوفاء ص 1372

3 ـ وفاء الوفاء ص 1373.

 

4 ـ التوصل ... ص 329.

 

5 ـ التوصل ... ص 253.

 

6 ـ التوصل... ص 331.

 

7 ـ روح المعانى جلد 4 ـ 6 ص 114 ـ 115.

 

8 ـ سوره آل عمران ـ آیه 169.

 

9 ـ تفسیر نمونه 4/366

 منبع :  کتاب شیعه پاسخ می دهد
دسته ها : پاسخ به شبهات
دوشنبه 6 7 1388 16:12

احترام به قبور بزرگان   

در این جا مخاطب ما فقط وهّابیان تندرو هستند، زیرا زیارت قبور بزرگان اسلام را همه فرق مسلمین ـ جز این گروه اندک ـ جایز مى شمرند، به هر حال گروهى از وهّابى ها به ما ایراد مى کنند که چرا به زیارت پیشوایان دینى مى روید؟ و ما را «قبوریّون» مى نامند! در حالى که در همه نقاط جهان براى آرامگاه هاى گذشتگان اهمّیّت قائل هستند و به زیارت آن مى روند.مسلمین جهان نیز همیشه براى قبور بزرگان خود ارج قائل بوده و هستند و به زیارت آنها رفته و مى روند، تنها گروه کوچک وهّابیون هستند که با آن مخالفت مى کنند و در واقع مدّعى تمام مسلمین دنیا مى باشند.البتّه بعضى از علماى معروف وهّابى نیز تصریح کرده اند که زیارت قبر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مستحب است، ولى به نیّت زیارت نباید «شدّ رحال» کرد، یعنى به قصد زیارت مسجد النّبى و عبادت در آن یا انجام عمره به مدینه بیایند، در ضمن قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز زیارت کنند و به قصد زیارت بار سفر نبندند!«بن باز» فقیه معروف وهّابى که چندى پیش درگذشت طبق گفته مجله «الجزیره» مى گفت: 

«کسى که مسجد پیامبر را زیارت کند مستحب است در روضه پیامبر دو رکعت نماز بگذارد، سپس بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سلام بگوید و نیز مستحب است به قبرستان بقیع برود و به شهداى مدفون در آن سلام بگوید».(1)

فقهاى چهارگانه اهل سنّت ـ طبق نقل «الفقه على المذاهب الاربعه» ـ زیارت قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بدون این قیود و شروط مستحب مى دانستند، در این کتاب چنین مى خوانیم: 

«زیارت قبر پیامبر از بالاترین مستحبّات است و در مورد آن احادیث متعدّدى وارد شده است».

 سپس به نقل شش حدیث مى پردازد.(2)این گروه از وهّابیون به طور کلّى در سه نقطه با دیگر مسلمانان جهان درگیر بوده و مخالفت دارند:

1ـ بناى قبور

.2ـ شدّ رحال براى زیارت قبور.

3ـ زیارت زنان از قبور

آنها به بعضى از روایات در هر سه موضوع تمسّک جسته اند که یا سند درستى ندارد یا دلالت آن مردود است. به نظر مى رسد انگیزه دیگرى براى این حرکت نادرست دارند، آنها گرفتار وسوسه در مسأله توحید و شرکند و شاید چنین مى پندارند زیارت قبور به مفهوم پرستش آنهاست و لابد همه مسلمین غیر از آنها مشرک و ملحدند!!

سابقه تاریخى

احترام به قبور گذشتگان ـ به خصوص قبور بزرگان ـ سابقه اى بسیار طولانى دارد، از هزاران سال پیش، مردم جهان امواتشان را گرامى مى داشتند، و به قبور آنها ـ به خصوص بزرگانشان ـ احترام مى گذاشتند، که فلسفه و آثار مثبت این کار بسیار است.

نخستین فایده بزرگداشت گذشتگان، نگهدارى حرمت این عزیزان است و قدرشناسى از آنان، یکى از نشانه هاى عزّت و شرف انسانى است، و سبب تشویق جوانان به پیمودن راه آنهاست.

دوّمین اثر، گرفتن درس هاى عبرت از قبور خاموش امّا گویاى آنها، و زدودن زنگار غفلت از آیینه قلب انسان و بیدارى و هشیارى در برابر زرق و برق تخدیر کننده دنیا، و کاستن از سیطره هوا و هوسهاست، و به تعبیر امیرمؤمنان على(علیه السلام) مردگان بهترین واعظانند.

 سوّمین اثر، تسلّى خاطر بازماندگان است، چرا که مردم در کنار قبور عزیزان خود آرامش بیشترى احساس مى کنند. گویى در کنار خود آنها هستند و این زیارت ها از شدّت آلام آنها مى کاهد، به همین دلیل حتّى براى آنها که مفقودالاثر هستند، شبیه قبرى درست مى کنند و در کنار آن به یاد آنان هستند.

چهارم این که بزرگ شمردن قبور بزرگان پیشین یکى از طرق حفظ میراث فرهنگى هر قوم و ملّت است، و اقوام روزگار به فرهنگ کهن خود زنده اند. مسلمانان جهان فرهنگ غنى و عظیمى دارند که بخش مهمّى از آن در قبور و آرامگاه هاى شهدا و علماى بزرگ و پیشروان علم و فرهنگ و به خصوص در مشاهد پیشوایان بزرگ دین نهفته است.حفظ و یادآورى و بزرگداشت آنها سبب حفظ اسلام و سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است.چه بى سلیقه هستند کسانى که آثار پرافتخار بزرگان اسلام را در مکّه و مدینه و بعضى مناطق دیگر از میان بردند و جامعه اسلامى را گرفتار خسارت عظیمى کردند. متأسّفانه سلفى هاى نادان و عقب افتاده به بهانه هاى واهى، ضربات سنگینى از این طریق بر پیکر میراث فرهنگى اسلام، وارد آوردند که جبران آن ممکن نیست.آیا این آثار تاریخى با عظمت، فقط به این گروه اندک تعلّق دارد که این گونه بیرحمانه نابود شود یا پاسدارى از آن باید به دست گروهى از دانشمندان آگاه اسلامى از تمام کشورها سپرده شود؟

پنجمین اثر این که زیارت قبور پیشوایان بزرگ دین، و تقاضاى شفاعت در پیشگاه خدا از آنان که آمیخته با توبه و انابه به درگاه الهى است، اثر معنوى فوق العاده اى در تربیت نفوس و پرورش اخلاق وایمان دارد و بسیارى از گنهکاران آلوده، در جوار بارگاه ملکوتى آنان توبه کرده و مى کنند، و براى همیشه اصلاح مى شوند، و صالحان نیز به مقام هاى والاترى از صلاح مى رسند

پی نوشت ها. 

1- جریده الجزیره، شماره 6826 (22 ذى القعدة 1411)

.2. الفقه على المذاهب الاربعة، جلد 1، صفحه 590.

منبع : کتاب شیعه پاسخ می دهد

 نوشته شده توسط عزیز سالمی 

دسته ها : پاسخ به شبهات
دوشنبه 6 7 1388 16:10
X