ادعاى جعلى بودن روایت «هذا فاروق امّتى»
شیخ السلام بن تیمیه (حیف این لقب که به این آدم داده بشه) روایت پیامبر درباره على: «هذا فاروقُ اُمّتی ، یفرقُ بین أهلِ الحقِّ والباطلِ» [على معیار تشخیص امّت من است ، و اهل حقّ را از اهل باطل جدا مى سازد] و سخن ابن عمر که مى گوید : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» [در زمان پیامبر معیار شناخت منافق از غیر منافق براى ما بغض ورزیدن آنان نسبت به على(علیه السلام) بود]، هر دو حدیث جعلى است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است و هیچ یک از آن دو سند ندارد و در کتب معتبر نقل نشده است(1) .
در پاسخ مى گوییم: جامع ترین جمله اى که با این غفلت زده نادان مطابقت دارد ، این جمله است که پیش از او درباره شخص دیگرى گفته شده است : «اُعطی مقولا ولم یعط معقولا» [قدرت حرف زدن به او داده اند، ولى عقل به او نداده اند].
و لذا مى بینید که وى در کتابش بدون تعقّل حرف مى زند و بى ربط جواب مى دهد ; مثلاً آیت الله علاّمه حلّى جمله : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد النبیِّ(صلى الله علیه وآله) إلاّ ببغضهم علیّاً» را از ابن عمر نقل مى کند، ولى ابن تیمیّه مى گوید : این حدیث دروغ است و به دروغ به پیامبر نسبت داده شده است، و اصلاً به عقلش نرسیده که راوى ، این سخن را به پیامبر نسبت نداده است و حقّش آن بود که این آقا آن را به ابن عمر نسبت مى داد نه به پیامبر . از آن گذشته این سخنى نیست که فقط ابن عمر گفته باشد ، بلکه گروهى دیگر از اصحاب نیز در این کلام با ابن عمر همراهند ; مانند :
1 ـ ابوذر غفارى; وى گفته است : «ما کنّا نعرف المنافقین على عهد رسول الله(صلى الله علیه وآله) إلاّ بثلاث : بتکذیبهم الله ورسوله ، والتخلّف عن الصلاة ، وبغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما در عهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)منافقان را با سه ویژگى مى شناختیم: 1 ـ تکذیب خدا و پیامبر 2 ـ تخلّف از نماز 3 ـ بغض على بن ابى طالب ] .
این روایت را خطیب در «متّفق»، و محبّ الدین طبرى در «ریاض»(2)، و جزرى در «أسنى المطالب»(3) ـ وى مى گوید : تصحیح این روایت از حاکم نقل شده است ـ و سیوطى در «الجامع الکبیر» و ترتیب آن،(4) نقل کرده اند .
2 ـ جابر بن عبد الله انصارى; وى مى گوید :«ما کنّا نعرف المنافقین إلاّ ببغض ـ أو ببغضهم ـ علیِّ بن أبی طالب» [ما منافقان را تنها با دشمنى و بغض آنها نسبت به على بن ابى طالب مى شناختیم] .
این روایت را احمد در «مناقب»(5)، و ابن عبدالبرّ در «استیعاب»(6) و در حاشیه «إصابه»، و حافظ محبّ الدین در «ریاض»(7)، و حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد»(8) نقل کرده اند .
3 ـ ابو درداء مى گوید : «إن کنّا نعرف المنافقین ـ معشر الأنصار ـ إلاّ ببغضهم علیَّ بن أبی طالب» [ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنان با على بن ابى طالب مى شناختیم].
آن گونه که در «تذکره»(9) ابن جوزى آمده ، ترمذى این روایت را نقل کرده است .
و این سخنان ، بى پایه و دلیل نیست بلکه پشتوانه این سخنان کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره على(علیه السلام)است ; که ما برخى از آنها را ذکر مى کنیم :
1 ـ از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است: «والّذی فلق الحبّة وبرأ النسمة ، إنّه لعهد النبیّ الاُمیّ إلىّ : أنّه لایحبّنی إلاّ مؤمن ، ولا یبغضنی إلاّ منافق» [سوگند به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، همانا پیامبر امّى با من عهد بست که کسى جز مؤمن مرا دوست نداشته باشد و کسى جز منافق با من دشمنى نورزد ] .
مصدر و مدرک این روایت :
این روایت را این بزرگان اهل سنّت ذکر کرده اند: مسلم در «صحیح» ـ آن گونه که در «کفایه» آمده است ـ ترمذى در جامع خود ولى بدون جمله قسم ، گفته است : «این روایت حسن و صحیح است»; احمد در «مسند»; ابن ماجه در «سنن»; نسائى در «سنن» و «خصائص»; ابن حجر هیتمى در «صواعق»; ابن حجر عسقلانى در «فتح الباری»; و سیوطى در «جمع الجوامع» و «ترتیب آن» و . . .(10) .
شکل دیگر از این روایت :
امیر مؤمنان(علیه السلام) مى فرماید : «لو ضربتُ خیشوم المؤمن بسیفی هذا على أن یبغضنی ما أبغضنی ، ولو صببت الدنیا بجَمّاتها(11) على المنافق على أن یحبّنی ما أحبّنی ; و ذلک أ نَّه قضى فانقضى على لسان النبیّ الاُمّی(صلى الله علیه وآله)أ نَّه قال : یا علیُّ! لایبغضک مؤمنٌ ، ولایحبّک منافقٌ» [ مؤمن هرگز به من بغض نورزد گرچه بینى او را با این شمشیرم قطع کنم، و منافق نیز هرگز به من مهر نورزد گرچه تمام دنیا را به او بدهم; زیرا این حکمى حتمى بود که بر زبان پیامبر امّى جارى شد و فرمود: یا على! مؤمن هرگز به تو بغض نورزد و منافق نیز هرگز به تو مهر نورزد ] .
این روایت در «نهج البلاغه»(12) است ، و ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه»(13) مى گوید :
غرض حضرت از این فصل آن است که سخن پیامبر درباره او را به یاد آنان بیاورد .
2 ـ از امّ سلمه نقل شده است : رسول خدا مى فرمود : ««لا یحبّ علیّاً منافقٌ ولا یبغضه مؤمن»(14)[ هیچ منافقى به على مهر نورزد و هیچ مؤمنى او را دشمن ندارد ] .
3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى مى فرماید : «یا أیّها الناس اُوصیکم بحبِّ ذی قرنَیها ، أخی وابن عمّی علیِّ بن أبی طالب ، فإنّه لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(15) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .
4 ـ از ابن عبّاس نقل شده است: پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) نگاه کرد و فرمود : «لایحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق»(16) .
و این ، از جمله روایاتى است که امیر مؤمنان(علیه السلام) در روز شورا به آن استدلال کرده ، و فرمود : «أَنشُدُکم بالله هل فیکم أحدٌ قال(صلى الله علیه وآله) له : لا یحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق غیری؟ قالوا : اللّهم لا»(17) [ شما را به خدا سوگند مى دهم : آیا در میان شما کسى هست که پیامبر درباره او فرموده باشد : «تنها مؤمن او را دوست مى دارد ، و تنها منافق به او کینه مىورزد» ، همگى گفتند : بار خدایا ، نه] .
با این وصف سزاوار است که آتش فشان عقده هاى ابن تیمیّه از این حدیث منفجر گردد ، و این حدیث را هدف آماج تیرهاى تهمت قرار داده وبراى ناقص جلوه دادن مطلب و خدشه وارد کردن در آن، آن را برانداز و بالا وپایین نماید .
آرى ، پس از ملاحظه این روایات به ارزش گفتار بلکه سخن دروغ و من درآوردى ابن تیمیّه پى خواهیم برد، آنجا که مى گوید : «أنَّ الحدیثین لم یُروَ واحد منهما فی کتب العلم المعتمدة ، ولا لواحد منهما إسناد معروف» [هیچ یک از این دو روایت در کتاب علمى مورد اعتماد نقل نشده و سند معروفى ندارد] .
براى کسى که روایات صحیحه امامان و حافظان حدیث را غیر معتبر، و صحاح و مسانید خودشان را غیر علمى و غیر قابل اعتماد مى داند، همین بس که نشانِ نهایتِ جهل او، و بالاترین ننگ و عار براى هم فکرانش باشد . واقعاً انسان متحیّر است که او و همفکرانش با وجود چنین عقیده پست و سبکى در اثبات مذهب خود به چه چیزى مى خواهند چنگ بزنند؟!
(ضَعُفَ الطّالِبُ وَالْمَطْلُوب)(18)[ضعیف اند طلب کننده و آنچه طلب شده(19)].
پی نوشتها :
1 ـ منهاج السنّة 2 : 179 .
2 ـ الریاض النضرة 2 : 215 [3/167] .
3 ـ أسنى المطالب : 8 [ص 57] .
4 ـ کنز العمّال 6 : 390 [13/106 ، ح 36346] .
5 ـ مناقب علی، أحمد بن حنبل [ص 143 ، ح 208] .
6 ـ الاستیعاب 3 : 46 [ القسم الثالث/1110 ، شماره 1855] .
7 ـ الریاض النضرة 2 : 214 [3/167] .
8 ـ مجمع الزوائد 9 : 132.
9ـ تذکرة الخواصّ : 17 [ص 28] .
10 ـ صحیح مسلم [1/120 ، ح 131 ، کتاب الإیمان] ; کفایة الطالب [ص 68 ، باب 3] ; سنن الترمذی 2 : 299 [5/601 ، ح 3736] ; مسند أحمد 1 : 84 [1/135 ، ح 643] ; سنن ابن ماجه 1 : 55 [1/42 ، ح 114] ; السنن الکبرى 8 : 117 [5/47 ، ح 8153] ; خصائص أمیر المؤمنین : 27 [118 ، ح 100] ; الصواعق المحرقة : 73 [ص 122] ; فتح الباری 7 : 57 [7/72] ; کنز العمّال 6 : 394 [13/120 ، ح 36385] .
11 ـ [واژه «جمّات» در لغت عرب جایى از کشتى را گویند که آبهایى که از تخته هاى آن مى پاشد در آنجا جمع مى شود، و این واژه ، جمع «جمّ» است و «جمّ» به معنى «بسیار» آمده و منظور از آن در روایت این است که اگر همه دنیا را در دامن او بریزم او . . .] .
12 ـ نهج البلاغة : 477 ، حکمت 45 ; شرح نهج البلاغة [18/275 ، حکمت 108] .
13 ـ شرح نهج البلاغة 4 : 264 .
14ـ مراجعه شود : سنن ترمذى 2 : 213 [5/594 ، ح 3717] ، او صحّت روایت را تأیید کرده است; المصنّف ، ابن أبی شیبه [12/77 ، ح12163] ; المعجم الکبیر [23/375 ، ح 886]; الریاض النضرة [3/166]; کنز العمّال [11/599 ، ح 32884 ; 622 ، ح 33026] .
لایحبّه إلاّ مؤمن ولا یبغضه إلاّ منافقٌ»(1) [ اى مردم! شما را به محبّت ذوالقرنینِ این امّت سفارش مى کنم، برادرم و پسر عمویم على بن ابى طالب، چرا که تنها مؤمن او را دوست مى دارد و تنها منافق به او کینه مىورزد ] .
15ـ مناقب علیّ ، احمد بن حنبل [ص 214 ، ح 292] ; الریاض النضرة [3/166] ; شرح نهج البلاغة [9/172 ، خطبه 154] ; تذکرة الخواصّ [ص 28] .
16 ـ مراجعه شود: مجمع الزوائد حافظ هیثمى 9 : 133.
17 ـ مراجعه شود: حدیث مناشده [سوگند دادن حضرت آنان را در مناقب خوارزمی : 217[ ص 313، ح 314]. فرائد السمطین، امام حموینی [ 1/319، ح 251]. و شرح نتهج البلاغه، ابن ابی الحدید 2: 61[ 6/167] خطبه 73.
18ـ حج: 73
19ـ شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 311.
تهمت های ناروای بن تیمیه به شیعه در باب اصول دین
بن تیمیه می گوید : اصول دین نزد شیعه امامیّه چهار تاست : توحید ، عدل ، نبوت و امامت که آخرین اصل است ، و توحید و عدل و نبوّت پیش از آن است. و مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» و «عدم رؤیت خدا در آخرت» را جزء مسائل توحید مى شمارند ، و مسأله نفى و تکذیب قدرت خدا را در مبحث عدل مطرح مى کنند و معتقدند که خداوند نه قدرت بر هدایت کسى دارد و نه قدرت بر گمراهى او و نه قدرت بر انجام کارى ; چون غالباً کارى را که مى خواهد انجام نمى گیرد و کارى را که نمى خواهد انجام مى گیرد ، و مسائلى از این دست; بنابراین به خالقیّت و قادریّت و مشیّت او اعتقادى ندارند(1) .
در پاسخ مى گوییم: به اندازه اى این مرد جاهل است که فرق بین اصول دین و اصول مذهب را تشخیص نمى دهد و بدون آشنایى با عقاید دیگران آن را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد ، و معاد که از اصول دین است و تک تک شیعه به آن معتقد است را از قلم انداخته است . وانگهى ، اگر کسى امامت را از اصول دین بداند ، بى راهه نرفته است; چون خداى سبحان در آیه : (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ . . .)(2)[ سرپرست و ولىّ شما ، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند] ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) را در کنار ولایت خود و ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قرار داده ، و مراد از «مؤمنین» در آیه على(علیه السلام) است .
و همچنین در آیه : (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَرَضِیتُ لَکُمُ ا لاِْسْلامَ دِیناً)(3)[ امروز، دین شما را کامل کردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم; و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم] خداوند کمال دین را ولایت آن حضرت قرار داده است ، و این ، معنا ندارد مگر آنکه امامت از اصول دین شمرده شود ، به گونه اى که بدون آن دین ناقص ونعمتهاى خدا براى بندگان نا تمام خواهد بود ، و تنها با آن ، دین مورد پسندِ خدا یعنى اسلام به کمال خود مى رسد .
ونیز بر اساس آیه : (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ)(4)[ اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مى دارد] مقام ولایت نزد خدا به اندازه اى اهمیّت دارد که اگر پیامبر آن را اعلام نکند در واقع وظیفه تبلیغ رسالت خود را انجام نداده است.
و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) شرط قبولى اعمال است و معناى اصل بودن آن ، چیزى جز این نیست ، و اصل بودن توحید و نبوّت نیز به همین جهت است ، و هیچ فرعى از فروع دین این ویژگى را ندارد . و گویا نزد قدماى اصحاب این معنا بدیهى بوده است ; از این رو وقتى دو نفر نزد عمر بن خطّاب نزاعى را مطرح کردند او [عمر ]گفت: این مرد (على) مولاى من و همه مؤمنان است و کسى که او مولایش نباشد مؤمن نیست(5). و این نیز بدیهى بوده است که بُغض او ـ صلوات الله علیه ـ نشانه نفاق و کفر ، و وجودش پس از پیامبر معیار شناخت مؤمن از غیر مؤمن ، و دشمنى با او نشانه بى ایمانى است.
و از اینکه بسیارى از احکام توحید و نبوّت در امامت جارى است ، اصل شمردن آن به واقع نزدیکتر است ، و عدم جریان اندکى از احکام آن دو به جهت حکمت و مصلحت اجتماعى ، مانع اصل بودنِ ولایت نخواهد بود .
امّا مسأله نفى صفات : اگر منظورش همان معنایى است که شیعه اراده کرده یعنى عین ذات بودن صفات و نفى زائد بودن آن بر ذات ، این عین توحید است . و امّا اگر منظورش نظریه نامربوط «معطّله»(6) باشد یقیناً شیعه از آن بیزار بوده و هست و عقیده زلال شیعه از این آلودگى ها پاک مى باشد .
و امّا مسأله مخلوق بودن قرآن : در کتابهاى عقاید با برهانِ صادق ، مفصّلاً ثابت شده است که قرآن همیشه با خدا نبوده تا در قدیم بودن شبیه خدا باشد .
امّا مسأله نفى رؤیت : نفى رؤیت همان نفى جسمیّت از خدا است که برهان راستین با پشتوانه قرآن و سنّت ، قاطعانه بر آن گواهى مى دهند.
و امّا سایر مسائلى که او به شیعه نسبت داده (نفى قادریت، خالقیت و مشیّت الهى) همگى دروغ محض است و شیعه از آغاز پیدایش تا کنون ، قائلان به آن را گمراه دانسته و مى داند .(7)
1ـ منهاج السنّة 1 : 23 .
2ـ مائده : 55 .
3ـ مائده : 3 .
4ـ مائده : 67 .
5ـ ر. ک: کتاب الریاض النضرة 2: 170[ 3/115] ; ذخائر العقبى محبّ طبرى : 68 ; مناقب خوارزمى: 97 [ص 160، ح 191] ; الصواعق المحرقه : 107 [ص 179] . و در الفتوحات الاسلامیّة 3 : 307 آمده است : «روزى على(علیه السلام) درباره مردى اعرابى قضاوت کرده حکمى صادر فرمود ، ولى اعرابى راضى نشد . عمر بن خطّاب او را فراخواند و به او گفت : «ویلک إنّه مولاک ومولى کلّ مؤمن ومؤمنة» [واى بر تو مگر نمى دانى که او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است] .
6ـ [«معطّله» : در اصطلاح اشاعره ، عبارتند از معتزله ; زیرا ذات خداوند را از توصیف به صفات تعطیل مى کنند . و بر کسانى که عقل را از معرفت و تحصیل معارف تعطیل مى دانند ، نیز اطلاق مى شود ; دلیل اینها این است که خداوند ، عقل را براى اقامه عبودیّت به انسان داده است نه براى ادراک ربوبیّت ، واگر کسى آنچه را که براى اقامه ربوبیّت به او داده شده (عقل) ، را در ادراک ربوبیّت مشغول کند ، هم عبودیّت را از دست مى دهد و هم به ربوبیّت نمى رسد ; ر . ک : رسائل و مقالات ، آیت الله سبحانى/265] .
7. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.
| نظر آیت الله العظمی روحانی درباره لعن خلفا آیا لعن کردن خلفا به طور عمومی و در حین مداحی کردن در حرم ائمه بزرگوار(علیهم السلام) و در مجالس مذهبی اشکال دارد؟ |
به گزارش صدای شیعه یکی از مداحان اهل بیت ضمن استفتایی از حضرت آیت الله سید صادق روحانی ، نظر ایشان را در مورد لعن خلفا جویا شده است که متن این سوال وجواب را با هم میخوانیم .
با سلام و تحیت اینجانب از مداحان اهل بیت(علیهم السلام) می باشم ،آیا لعن کردن خلفا به طور عمومی و در حین مداحی کردن در حرم ائمه بزرگوار(علیهم السلام) و در مجالس مذهبی اشکال دارد؟
جواب آیت الله العظمی روحانی:
باسمه حلت اسمائه ،برحسب آیات کریمه و روایات متواتره و عمل حضرات معصومین علیهم السلام در زمان هایی که اسلام مورد حملات مخالفین قرار می گیرد، مانند زمان فعلی باید از هر گونه عملی که موجب تشتت و اختلاف است و موجب تضعیف اصل اسلام می شود جلوگیری نمود و در زمان ائمه اطهار علیهم السلام هم چنین بوده است بنابراین لعن در مجالس عمومی نکنید بخصوص کسانی که افتخارمداحی اهل بیت و روضه خوانی و احیاء شعائر حسینیه را دارند،مداحی از بهترین عبادات است و نباید آن را آمیخته به چیزهایی که خلاف دستورات معصومین علیهم السلام است ،نمود
حالا مدام تو گوش مسلمونا بخونین شیعه خلفا رو لعن میکنه ، والله ما کسی رو لعن نمیکنیم چند بار باید بگیم!!!!!.
| چرا با وجود حضرت علی(ع)، فاطمه زهرا (س) پشت در رفت؟ | |
|
| |
| طرح شبهه: چگونه مىتوان باور داشت که با وجود علی (ع) در درون منزل، همسر او براى باز کردن در خانه برود! چرا خود علی (ع) براى بازکردن در نرفت؟ نقد و بررسی: أوّلاً: آن چه که از برخى از روایات استفاده مىشود: حضرت فاطمه سلام الله علیها نزدیک در ورودى منزل نشسته بود و با دیدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست. مرحوم عیاشى در تفسیر، شیخ مفید در الإختصاص و... نوشتهاند: قال: قال عمر قوموا بنا إلیه فقام أبو بکر وعمر وعثمان وخالد بن الولید و المغیرة بن شعبة وأبو عبیدة بن الجراح وسالم مولى أبی حذیفة وقنفذ وقمت معهم فلما انتهینا إلى الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله علیها أغلقت الباب فی وجوههم وهی لا تشک أن لا یدخل علیها إلا باذنها، فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثم دخلوا فأخرجوا علیا ( علیه السلام ) ملببا.... عمر گفت: برخیزید تا پیش او (علی) برویم، پس ابوبکر، عمر، عثمان، خالد بن ولید، مغیرة بن شعبة، ابوعبید جراح، سالم مولى ابوحذیفة، قنفذ و من به همراه او راه افتادیم، چون نزدیک خانه رسیدیم، فاطمه آنان را دید و لذا در را بست و شک نداشت که بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شکست، سپس وارد خانه شدند و علی را بیرون آوردند در حالى که به خاطر این پیروزى الله اکبر مىگفتند. السمرقندى المعروف بالعیاشی، أبى النضر محمد بن مسعود بن عیاش السلمى (متوفای320هـ)، تفسیر العیاشی، ج2، ص67، تحقیق: تحقیق وتصحیح وتعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، ناشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة – طهران. الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413هـ) الاختصاص ص 186، تحقیق: علی أکبر الغفاری، السید محمود الزرندی، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م. المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28، ص 227، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. و در روایت سلیم نیز آمده: ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِیٍّ وَفَاطِمَةُ علیهما السلام قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَنَحَلَ جِسْمُهَا فِی وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ [افْتَحِ الْبَابَ] فَقَالَتْ فَاطِمَةُ یَا عُمَرُ مَا لَنَا وَلَکَ لَا تَدَعُنَا وَمَا نَحْنُ فِیهِ قَالَ افْتَحِی الْبَابَ وَإِلَّا أَحْرَقْنَاهُ عَلَیْکُمْ فَقَالَتْ یَا عُمَرُ أَمَا تَتَّقِی اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَیْتِی وَتَهْجُمُ عَلَى دَارِی فَأَبَى أَنْ یَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ. عمر آمد تا به خانه رسید، فاطمه پشت در نشسته بود، سرش را بسته بود و بدنش از غم از دست دادن پدر نحیف و لاغر شده بود، عمر در را کوبید و گفت: اى پسر ابوطالب! در را باز کن، فاطمه فرمود: اى عمر به ما چه کار دارى؟ ما را با مصیبتى که گرفتارش شدهایم تنها بگذار. عمر گفت: در را باز کن وگرنه خانه را به آتش مىکشم. فاطمه فرمود: آیا از خداوند نمىترسى که وارد خانه ما مىشوی، عمر بازنگشت و آتش خواست و آتش را بر در خانه افکند و آن را سوزاند. الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ) کتاب سلیم بن قیس، ص 864، تحقیق محمد باقر الأنصاری، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعة الأولی، 1405هـ. ثانیاً: حضرت صدیقه شکى نداشت که جمعیت بدون اذن داخل منزل نخواهند شد؛ چون نص قرآن است که بدون اجازه وارد خانه کسى نشوید: یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتًا غَیرَْ بُیُوتِکُمْ حَتىَ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِکُمْ خَیرٌْ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِیهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتىَ یُؤْذَنَ لَکمُْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُواْ فَارْجِعُواْ هُوَ أَزْکىَ لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیم. النور / 27 و 28. اى افرادى که ایمان آوردهاید! در خانههایى غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید این براى شما بهتر است شاید متذکّر شوید! و اگر کسى را در آن نیافتید، وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد: «بازگردید!» بازگردید این براى شما پاکیزهتر است و خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است!. خانه فاطمه، برتر از خانه پیامبران: و از طرفى خانه انبیاء احترام ویژهاى دارد که کسى حق ورود بدون اجازه ندارد: یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لاتَدْخُلُواْ بُیُوتَ النَّبِىِّ إِلا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ. الأحزاب /53. اى افرادى که ایمان آوردهاید! در خانههاى پیامبر داخل نشوید مگر به شما داده شود. و شکى نیست که خانه حضرت صدیقه طاهره خانه پیغمبر محسوب مىشود همانطورى که در تفاسیر متعدد اهل سنت ذیل آیه شریفه: فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُو یُسَبِّحُ لَهُو فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْأَصَالِ. النور/36. در خانههایى که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت] آنها رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود. در آن [خانه] ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مىکنند. سیوطى و دیگران از قول ابوبکر از نبى مکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل کردهاند که خانه علی و زهرا علیهما السلام از با فضیلتترین خانههاى انبیاء محسوب مىشود: وأخرج ابن مردویه عن أنس بن مالک وبریدة قال: قرأ رسول الله صلى الله علیه وسلم هذه الآیة ) فی بیوت أذن الله أن ترفع ( فقام الیه رجل فقال: أی بیوت هذه یا رسول الله قال: بیوت الأنبیاء. فقام الیه أبو بکر فقال: یا رسول الله هذا البیت منها ـ البیت علی وفاطمة ـ قال: نعم من أفاضلها. رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت فرمود، شخصى پرسید: این کدام خانه ها است؟ فرمود: خانه هاى پیامبران. ابوبکر پرسید: آیا خانه علی و فاطمه هم از همان خانه ها است؟ فرمود: بلی، از برترین آن است. السیوطی، عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 6، ص 203، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993 م؛ الثعلبی النیسابوری أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفای427هـ) الکشف والبیان، (متوفای 427 هـ - 1035م)، ج 7، ص 107، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛ الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفای875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 107، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت. الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 18، ص 174، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. افزون بر این تصور این بود که با توجه به موقعیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و احترام رسول اکرم صلى الله علیه وآله مردم با دیدن حضرت صدیقه خجالت بکشند و متعرض نشوند همچنان که عدّهاى با شنیدن صداى حضرت صدیقه برگشتند. قام عمر فمشى ومعه جماعة حتى أتوا باب فاطمة فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها باکیة: یا رسول الله ما ذا لقینا بعد أبی من ابن الخطاب وابن أبی قحافة! فلما سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، فکادت قلوبهم تتصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر معه قوم. عمر همراه عدهاى به طرف خانه فاطمه آمد و در را کوبید، فاطمه با شنیدن سر وصداى جمعیت با صداى بلند و همراه گریه فریاد زد: اى رسول خدا چه مصیبتهایى پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه مىبینیم. گروهى با شنیدن گریه فاطمه دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند؛ اما عمر با گروهى دیگر باقى ماندند. الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24. بنابراین حضرت صدیقه طاهره، هنگام هجوم، با دیدن عمر و همراهانش در را بست و نزدیک دَر ایستاده بود و احتمال نمىداد که با وجود آن حضرت متعرض خانه شوند و این بیشرمى مهاجمان بود که حرمت خانه و اهل آن را رعایت نکردند و به قول سلمان فارسى رضوان الله تعال علیه، کردید و نکردید و ندانستید که چه کردید. همسران رسول خدا (ص) و باز کردن دَر برای نامحرم: نگاهى به روش پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم در موضوع مورد بحث، بهترین دلیل بر محکومیت شبهه انگیزان است؛ چرا که موارد گوناگونى در کتابهاى شیعه و اهل سنت وجود دارد که رسول خدا صلى الله علیه وآله به همسرانش اجازه مىداد تا درب خانه را به روى دیگران ( نا محرمان ) باز کنند. الف: امّ سلمه و باز کردن دَرِ خانه برای علی (علیه السلام): عن علقمة عن عبد الله قال خرج رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) من بیت زینب بنت جحش وأتى بیت أم سلمة فکان یومها من رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) فلم یلبث أن جاء علی فدق الباب دقا خفیفا فانتبه النبی ( صلى الله علیه وسلم ) للدق وأنکرته أم سلمة فقال رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) قومی فافتحی له رسول خدا (ص) از خانه زینب دختر جحش بیرون آمد و وارد خانه امّسلمه شد؛ چون آن روز نوبت آمدن آن حضرت به خانه وى بود، مدتى نگذشته بود که علی آهسته دقّ الباب کرد، رسول خدا (ص) بیدار شد، امّسلمه پاسخ نداد، پیامبر فرمود: بلند شو و در را باز کن.... ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 42، ص 470، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995 الرافعی القزوینی، عبد الکریم بن محمد (متوفای623 هـ)، التدوین فی أخبار قزوین، ج 1، ص 89، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت تحقیق: عزیز الله العطاری، 1987م. ب: عائشه به دستور رسول خدا (ص) دَر را برای علی (ع) باز کرد: وعن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام عن أبیه عن آبائه عن علی علیه السلام قال: کنت أنا ورسول الله صلى الله علیه وآله فی المسجد بعد أن صلى الفجر، ثم نهض ونهضت معه، وکان رسول الله صلى الله علیه وآله إذا أراد أن یتجه إلى موضع أعلمنی بذلک، وکان إذا أبطأ فی ذلک الموضع صرت إلیه لأعرف خبره، لأنه لا یتصابر قلبی على فراقه ساعة واحدة فقال لی: أنا متجه إلى بیت عائشة، فمضى صلى الله علیه وآله ومضیت إلى بیت فاطمة الزهراء علیها السلام فلم أزل مع الحسن والحسین فأنا وهی مسروران بهما، ثم إنی نهضت وسرت إلى باب عائشة، فطرقت الباب فقالت: من هذا؟ فقلت لها: أنا علی فقالت: إن النبی راقد، فانصرفت، ثم قلت: النبی راقد وعائشة فی الدار، فرجعت وطرقت الباب فقالت لی عائشة: من هذا؟ فقلت لها: أنا علی فقالت: إن النبی صلى الله علیه وآله على حاجة فانثنیتمستحییا من دق الباب، ووجدت فی صدری ما لا أستطیع علیه صبرا، فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنیفا، فقالت لی عائشة: من هذا؟ فقلت: أنا علی فسمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول: یا عائشة افتحی له الباب، ففتحت ودخلت.... نماز صبح را با رسول خدا (ص) خواندم، با آن حضرت از مسجد بیرون آمدم، اگر جایى مىرفت به من خبر مىداد و هنگامى که دیر بر مىگشت سراغ وى مىرفتم تا مطلع شوم؛ چون دورى او را نمىتوانستم تحمل نمایم، فرمود: به خانه عائشه مىروم، من نیز نزد فاطمه رفتم و در کنار حسن و حسین همه خوشحال بودیم، سپس به طرف خانه عائشه رفتم و دَر زدم، گفت: کى هستى؟ گفتم: علی، گفت: پیامبر استراحت مىکند، برگشتم و دو مرتبه رفتم و دَر را کوبیدم، گفت: کیستى؟ گفتم: علی، گفت: پیامبر را کارى است، دلم تاقت نیاورد، براى دفعه سوّم دقّ الباب کردم، عائشه گفت: کیستى؟ گفتم: علی، صداى رسول خدا را شنیدم، فرمود:اى عائشه دَر را باز کن، عائشه دَر را باز کرد و من وارد شدم.... الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج1، ص 292 و 293، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م. المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 38 ص 348، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. آنچه گذشت یک روایت از کتابهاى شیعه و یک روایت از کتابهاى اهل سنت بود که به عنوان نمونه ذکر شد که در آنها رسول خدا صلى الله علیه وآله با توجه به این که خود حضرتش در خانه حضور داشت اجازه مىداد تا همسرانش دَر را براى افراد نا محرم باز کنند، و این نشان مىدهد که این عمل با رعایت وظایف شرعى منعى نخواهد داشت. عایشه و عمر، سر یک سفره نشستند: طبق روایت صحیح السندى که اهل سنت در اکثر کتابهاى خودشان نقل کردهاند، رسول خدا به عمر اجازه داد که با او و عائشه سر یک سفره بنشینند و حتى نقل کردهاند هنگامى که از یک کاسه غذا مىخوردند، دست عائشه با دست عمر برخورد کرد. ابن أبی شیبه در المصنف، بخارى در ادب المفرد، ابن أبی حاتم، ابن کثیر در تفسیر و... نقل کردهاند: عن مجاهد قال مر عمر برسول الله صلى الله علیه وسلم وهو وعائشة وهما یأکلان حیسا فدعاه فوضع یده مع أیدیهما فأصابت یده ید عائشة فقال أوه لو أطاع فی هذه ووصواحبها ما رأتهن أعین. رسول خدا با عائشه مشغول خوردن غذا بود، عمر وارد شد، حضرت او را دعوت کرد تا با آنان غذا بخورد. عمر جلو رفت و دست در میان ظرف غذا برد، دست با دست عائشه تماس مىگرفت، گفت: اوه! اگر در باره حجاب همسرانت از من پیروى مىکرد، هیچ چشمى آنان را نمىدید. إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 358، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛ إبی أبی حاتم الرازی، عبد الرحمن بن محمد بن إدریس، تفسیر ابن أبی حاتم، ج 10، ص 3148، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا؛ البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 362، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، ناشر: دار البشائر الإسلامیة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ – 1989م؛ المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 29، ص 138، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛ القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ؛ العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 531، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت. هیثمى پس از نقل این روایت مىگوید: رواه الطبرانی فی الأوسط ورجاله رجال الصحیح غیر موسى بن أبی کثیر وهو ثقة. این روایت را طبرانى در اوسط نقل کرده است، تمام راویان آن، راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از موسى بن کثیر که او نیز مورد اعتماد است. الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 93، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ. و سیوطى مىگوید: وأخرج الطبرانی بسند صحیح عن عائشة قالت کنت آکل مع النبی صلى الله علیه وسلم فی قعب فمر عمر فدعاه فأکل فأصابت أصبعه أصبعی فقال أوه لو أطاع فیکن ما رأتکن عین. طبرانى با سند صحیح از عائشه نقل کرده است که گفت: من با رسول خدا در یک ظرف غذا مىخوردیم که عمر از آن جا گذشت، رسول خدا او را دعوت کرد، در حال غذا خوردن انگشتش به انگشت من خورد، عمر گفت: اوه! اگر او در باره شما از من اطاعت مىکرد، هیچ چشمى شما را نمىدید. السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، لباب النقول فی أسباب النزول، ج 1، ص 178، ناشر: دار إحیاء العلوم – بیروت. هنگامى که نشستن با نامحرم سر یک سفره و خوردن غذا از یک کاسه؛ آنهم براى همسر رسول خدا اشکالى نداشته باشد، رفتن پشت در براى دختر آن حضرت نیز اشکالى نخواهد داشت. نتیجه: اولاً: صدیقه شهیده، پشت در نرفت؛ بلکه جلوى در ایستاده بود که با دیدن عمر و همراهان او به داخل خانه رفت و در را بست؛ پس اصلا حضرت زهرا سلام الله علیها پشت در نرفته بودد تا این اشکال پیش بیاید؛ ثانیاً: حتى اگر این مطلب صحت نیز داشته باشد و حضرت پشت در رفته باشد، به دلیل این که عین همین قضیه براى رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش آمده و آن حضرت به همسران خود دستور دادهاند که در را باز نمایند، این اشکال دفع مىشود. به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر | |
| چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) از همسرش دفاع نکرد؟ | |
|
|
|
| طرح شبهه: علی که شیر خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خیبر را با یک دست بلند کرد، چگونه حاضر مىشود ببیند همسرش را در مقابل چشمانش کتک بزنند؛ اما هیچ واکنشى از خود نشان ندهد؟! نقد و بررسی: یکى از مهمترین شبهاتى که وهابیها با تحریک احساسات مردم، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا سلام الله علیها مطرح مىکنند، این است که چرا امیرمؤمنان علیه السلام از همسرش دفاع نکرد؟ مگر نه این که او اسد الله الغالب و شجاعترین فرد زمان خود بود و... عالمان شیعه در طول تاریخ از این شبهه پاسخهاى گوناگونى دادهاند که به اختصار به چند نکته بسنده مىکنیم. عکس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب: امیرمؤمنان علیه السلام در مرحله اول و زمانى که آنها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایى که مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله صبر پیشه کرد. در حقیقت با این کار مىخواست به آنها بفهماند که اگر مأمور به شکیبائى نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسى جرأت نمىکرد که این فکر را حتى از مخیلهاش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمانهاى الهى بوده است. سلیم بن قیس هلالى که از یاران مخلص امیرمؤمنان علیه السلام است، در این باره مىنویسد: وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ علیه السلام وَصَاحَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّیْفَ وَهُوَ فِی غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ یَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ. فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی. عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعلهور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مىکنند»! علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مىدانستى که تو نمىتوانى به خانه من داخل شوى» الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعة الأولی، 1405هـ. همچنین آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شیعه این روایت را نقل کرده است: أنه لما یجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ على بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید. الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت. آتسلیم وصیت پیامبر اکرم (ص): امیرمؤمنان علیه السلام در تمام دوران زندگیاش، مطیع محض فرمانهاى الهى بوده و آنچه او را به واکنش وامىداشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واکنش نشان نمىداد. آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شکیبائى در برابر این مصیبتهاى عظیم بوده است و طبق همین فرمان بود که دست به شمشیر نبرد. مرحوم سید رضى الدین موسوى در کتاب شریف خصائص الأئمه (علیهم السلام) مىنویسد: أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَیْهِ النِّسَاءُ یَبْکِینَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ نُودِیَ أَیْنَ عَلِیٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَانْکَبَبْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَخِی... أَنَّ الْقَوْمَ سَیَشْغَلُهُمْ عَنِّی مَا یَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُکَ فِی الْأُمَّةِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ وَنَأْیٍ سَحِیقٍ وَلَا تَأْتِی وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّینِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ یَا أَخِی وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْهِمْ بِالْوَعِیدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّکَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِکَ وَکُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَیْکَ الْأَمْرَ وَإِنِّی لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِیعِ مَا أُوصِیکَ بِهِ وَغَیَّبْتَنِی فِی قَبْرِی فَالْزَمْ بَیْتَکَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِیفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْکَامَ عَلَى تَنْزِیلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِکَ] عَلَى غیر لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَعَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا یَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [یعنی بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَیَّ. امام کاظم علیه السلام مىفرماید: از پدرم امام صادق علیه السلام پرسیدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گریه بلند کردند، مهاجرین و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مىکردند، علی فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پیغمبر انداختم، فرمود: برادرم، این مردم مرا رها خواهند کرد و به دنیاى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسیدگى به من باز ندارد، مثل تو در بین این امت مثل کعبه است که خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بیایند... پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتی، در خانهات بنشین و قرآن را آنگونه که دستور دادهام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع آورى کن، تو را به بردبارى در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله علیها خواهد رسید سفارش مىکنم، صبر کن تا بر من وارد شوی. الشریف الرضی، أبی الحسن محمد بن الحسین بن موسى الموسوی البغدادی (متوفای406هـ) خصائصالأئمة (علیهم السلام)، ص73، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة الآستانة الرضویة المقدسة مشهد – إیران، 1406هـ المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. در روایت دیگرى سلیم بن قیس هلالى نقل مىکند: ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَیْهَا فَقَالَ یَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِی فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله) عَلَى عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَتَلْقَى [بَعْدِی] مِنْ قُرَیْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْکَ وَظُلْمِهِمْ لَکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَیْهِمْ] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَکُفَّ یَدَکَ وَلا تُلْقِ بِیَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَةِ فَإِنَّکَ [مِنِّی] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَکَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی. پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مىگیرم افرادى که با اینان بجنگند با من جنگیدهاند، افرادى که با اینان روى صلح داشته باشند با من صلح کردهاند، بدانید که اینان در بهشت همراه منند. سپس پیامبر صلى الله علیه وآله نگاهى به علی علیه السلام کرد و فرمود: اى علی! تو به زودى پس از من، از قریش و متحد شدنشان علیه خودت و ستمشان سختى خواهى کشید. اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و به وسیله موافقینت با آنان بجنگ، و اگر کمک کار و یاورى نیافتى صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش خود را به نابودى مینداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی؛ این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند. الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص569، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعة الأولی، 1405هـ. همچنین در ادامه روایت پیشین که از سلیم نقل شد، امیرمؤمنان علیه السلام خطاب به عمر فرمود: یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی. اى پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوندى و پیمان و سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود، هر آینه مىفهمیدى که تو قدرت ورود به خانه مرا نداری. الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى ـ قم، الطبعة الأولی، 1405هـ. البته روایات در این باب بیش از آن است که در این مختصر بگنجد؛ از این رو به همین چند روایت بسنده مىکنیم. به راستى چه کسى جز حیدر کرّار مىتواند از چنین امتحان سختى بیرون بیاید؟! زمانى ارزش این کار مشخص مىشود که بدانیم علی علیه السلام همان کسى است که در میدان نبرد، همچون شیر ژیان بر دشمن حمله مىکرد و پهلوانان و یلان کفر را یکى پس از دیگرى از سر راه بر مىداشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاک مىمالد و روزى دیگر فرق سر مرهب یهودى را همراه با کلاه خودش مىشکافد. آن روز فرمان خداوند این بود که دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز دیگر فرمان این است که همان ذوالفقار در نیام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود کردن آن مأیوس شوند. احتمال شهادت حضرت زهرا علیها السلام هنگام درگیری: دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترک میان همه انسانها است؛ اما روشن است که اگر کسى بداند که قصد دشمن از تعرض به ناموس وى این است که او را به واکنش وادار کنند تا به مقصود مهمتر و شومترى دست یابند؛ انسان عاقل، با تدبیر و مسلط بر نفس خویش، هرگز کارى نخواهد کرد که دشمن به مقصودش برسد. قصد مهاجمین به خانه وحى این بود که امیرمؤمنان علیه السلام را به واکنش وادار کنند و با استفاده از این فرصت، ثابت کنند که شخصى همانند علی علیه السلام براى رسیدن به حکومت دنیوى حاضر شد که افراد زیادى را از دم شمشیر بگذراند. و نیز اگر امیرمؤمنان علیه السلام از خود واکنش نشان مىداد و با آنها درگیر مىشد، ممکن بود که فاطمه زهرا در این درگیریها کشته شود، سپس دشمنان شایع مىکردند که علی علیه السلام براى به دست آوردن حکومت دنیایى، همسرش را نیز فدا کرد و در حقیقت او بود که سبب کشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار یاسر، یار وفادار امیرمؤمنان علیه السلام چنین کردند. هنگام ساختن مسجد مدینه، عمار یاسر برخلاف دیگران که یک خشت برمىداشتند، او دو تا دو تا مىآورد، پیامبر اسلام او را دید، با دست مبارکش، غبار را از سر و صورت نازنین عمار زدود و پس فرمود: وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّار. عمار را گروه ستمگر مىکشند، او آنان را به بهشت مىخواند وآنان او را به جهنّم. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، کتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م. صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مىکرد که معاویه و دار و دستهاش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبانها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که علی علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه علی وهمراه او بوده است و علی او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است. احمد بن جنبل در مسندش مىنویسد: مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا. ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مىکند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مىکشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مىگفت تا نزد معاویه رفت، معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت: کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مىفرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشتهایم، عمار را علی و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزهها و شمشیرهاى ما قرار دادند. الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسى أبو بکر (متوفای 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج8، ص189، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛ الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. هیثمى پس از نقل روایت مىگوید: رواه أحمد وهو ثقة. الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ. و حاکم نیشابورى پس از نقل روایت مىگوید: هذا حدیث صحیح على شرط الشخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة. این حدیث با شرائطى که بخارى و مسلم قبول دارند، صحیح است؛ ولى آنها به این صورت نقل نکردهاند. الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج2، ص155، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. مناوى به نقل از قرطبى مىنویسد: وهذا الحدیث أثبت الأحادیث وأصحّها، ولمّا لم یقدر معاویة على إنکاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه علیّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم إذن قتل حمزة حین أخرجه. قال ابن دحیة: وهذا من على إلزام مفحم الذی لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض علیها. این حدیث از محکمترین و صحیحترین احادیث است و چون معاویه قدرت بر انکارش نداشت، گفت: عمار را کسى کشت که او را همراه خود آورده است و لذا علی (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراین حمزه را هم در جنگ احد پیامبر کشته است؛ چون آن حضرت بود که حمزه را همراه خودش آورده بود. ابن دحیه مىگوید: این پاسخ علی چنان کوبنده است که حرفى براى گفتن باقى نمىگذارد ودلیلى است که انتقادى بر آن نیست. المناوی، عبد الرؤوف (متوفای: 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 6، ص 366، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ چرا امیر المؤمنین در هیچ جنگی در زمان خلفاء شرکت نکرد؟ این که امیرمؤمنان علیه السلام شجاعترین فرد زمان خودش بود، هیچ شک و شبههاى در آن نیست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود که شنیدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مىپراند؛ تا جایى که عمر بن خطاب مىگفت: والله لولا سیفه لما قام عمود الاسلام. به خدا سوگند! اگر شمشیر علی علیه السلام نبود، عمود خیمه اسلام استوار نمىشد. إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م. حتى در زمانى که تمام یاران بیوفاى رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد و حنین آن حضرت را رها و از معرکه گریختند، امام علی علیه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پیامبر گرامى چرخید و از او دفاع مىکرد. اما چرا همان علی علیه السلام در هیچ یک از جنگهاى زمان خلفاء شرکت نکرد؟ همان کسى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان علیه کفار، یهودیان و... شرکت فعال داشت و پیشاپیش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مىکشید و پهلوانان دشمن را یکى پس از دیگرى بر زمین مىکوبید، چه اتفاقى افتاده بود که در زمان خلفاء در هیچ نبردى حضور نمىیافت؟ آیا شجاعتش را از دست داده بود، یا جنگ در رکاب خلفاء را جهاد نمىدانست؟ یا این که خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟ امیر المؤمنین علیه السلام بهترین تصمیم را گرفت: امر دائر بود بین این که امیرمؤمنان علیه السلام اساس اسلام را حفظ نماید و از حق خود بگذرد؛ یا این که بر آن عده اندک حمله نموده و آنها را از دم تیغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقین با استفاده از این فرصت اساس اسلام را به خطر بیندازند، امیرمؤمنان علیه السلام راه دوم را برگزید و با این فداکارى دین اسلام را براى همیشه حفظ و دشمنان اسلام را نا امید کرد و به طور قطع این تصمیم عاقلانهتر بوده است. در خطبه سوم نهج البلاغه مىفرماید: وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ. یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًى وَفِی الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً. در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى یاورى) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و تاریکیى که پدید آوردهاند صبر کنم، محیطى که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مىدارد. (عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبائى ورزیدم؛ ولى به کسى مىماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مىدیدم، میراثم را به غارت مىبرند. و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى که شخصى همانند ابوسفیان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعیت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بیعت و جنگ با أبوبکر را داد، امام علیه السلام خطبه خواند و فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ... أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ... فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی وَاللَّهِ لابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَةِ. اى مردم امواج کوه پیکر فتنهها را، با کشتیهاى نجات در هم بشکنید... (دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروى کافى به پا خاست و پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروى کافى کنارهگیرى کرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم) خواهند گفت از مرگ مىترسد. (اما) هیهات پس از آن همه جنگها و حوادث (این گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بگویم همانند طناب ها در چاههاى عمیق به لرزه درآئید. چرا رسول خدا (ص) از سمیه و دیگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟ امیرمؤمنان علیه السلام، به همان دلیل از خود واکنش نشان نداد که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام کشته شدن سمیه، مادر عمار یاسر توسط مشرکان و تعرض آنها به وی، از خود واکنشى نشان نداد. ابن حجر عسقلانى در الإصابة مىنویسد: ( 11342 ) سمیة بنت خباط... والدة عمار بن یاسر کانت سابعة سبعة فی الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها فی قبلها فماتت فکانت أول شهیدة فی الاسلام... عذبها آل بنی المغیرة على الاسلام وهی تأبى غیره حتى قتلوها وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم یمر بعمار وأمه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکة فیقول صبرا یا آل یاسر موعدکم الجنة. سمیه دختر خباط... مادر عمار یاسر هفتمین کسى است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذیت مىکرد و آن قدر نیزه بر پایین شکمش زد تا به شهادت رسید، و او نخستین زن شهید در اسلام است. آل بنومغیره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذیت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه مىدید و مىفرمود: اى خاندان یاسر! صبور باشید که وعدهگاه شما بهشت است. العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992. با این که رسول خدا صلى الله علیه وآله مىدید کافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مىشود؛ ولى در عین حال هیچ واکنشى از خود نشان نمىداد و به آنان نیز فرمان مىداد که صبر نمایند. مگر نه این که رسول خدا صلى الله علیه وآله غیورترین و شجاعترین فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟ و نیز زمانى که عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مىشد و آنها را به خاطر اسلام آوردنشان کتک مىزد، چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله از خود واکنشى نشان نمىداد. ابن هشام در السیرة النبویة، مىنویسد: ومر [ابوبکر] بجاریة بنى مؤمل، حی من بنى عدى بن کعب، وکانت مسلمة، وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الاسلام، وهو یومئذ مشرک، وهو یضربها، حتى إذا مل قال: إنی أعتذر إلیک، إنی لم أترکک إلا ملالة، فتقول: کذلک فعل الله بک. ابوبکر مىدید که کنیز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب، عمر او را کتک مىزد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمىزنم براى این است که خسته شدهام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد. الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛ الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛ الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛ الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛ النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م. چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از این کار منع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟ اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نیز عین همان را در باره صبر امیرمؤمنان علیه السلام و شمشیر نکشیدن آن حضرت خواهیم داد. چرا عثمان از زنش دفاع نکرد؟ هنگامى که یاران رسول خدا صلى الله علیه وآله به خانه عثمان ریختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از این عملکرد عثمان چه پاسخى دارید؟ طبری، در تاریخش مىنویسد: وجاء سودان بن حمران لیضربه فانکبت علیه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السیف بیدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع یدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجیزة وضرب عثمان فقتله. سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشیر را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و کشت. الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت. همچنین ابن أثیر در الکامل فى التاریخ مىنویسد: وجاء سودان لیضربه فأکبت علیه امرأته واتقت السیف بیدها فنفح أصابعها فأطن أصابع یدیها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجز وضرب عثمان فقتله. الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 68، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ. ابن کثیر دمشقى سلفى مىنویسد: ثم تقدم سودان بن حمران بالسیف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجیزتها بیده وقال: أنها لکبیرة العجیزة. وضرب عثمان فقتله. القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 188، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، مگر نه این که او مرد بود، غیرت داشت و باید از زنش دفاع مىکرد؟ پس چرا هیچ واکنشى از خود نشان نداد و حاضر شد که ببیند یاران رسول خدا به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند؟ چرا عمر از زنش دفاع نکرد؟ اهل سنت اصرار دارند که امّکلثوم دختر امیر مؤمنان علیه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مىبینیم که هنگامى که مغیرة بن شعبه اهانت زشتى به امّکلثوم کرده و او را با امّجمیل، زنا کار مشهور عرب تشبیه و قیاس مىکند، عمر هیچ عکس العملى از خود نشان نمىدهد. ابن خلکان در وفیات الأعیان مىنویسد: ثم إن أم جمیل وافقت عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه المرأة یا مغیرة قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء. ام جمیل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایى یافت) در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مىشناسی؟ مغیره در پاسخ گفت: آرى این امّکلثوم دختر علی است! عمر گفت: آیا خودت را به بى خبرى مىزنى؟ قسم به خدا من گمان مىکنم که ابوبکرة در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را مىبینم مىترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آید! إبن خلکان، أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر (متوفای681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان. و ابوالفرج اصفهانى مىنویسد: حدثنا ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن یحیى بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانت أم جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلى المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء. ام جمیل همان کسى است که مغیره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهاى او را انجام مىداد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مىشناسى؟ پاسخ داد: آرى این امّکلثوم دختر علی است! عمر گفت: آیا در مقابل من خود را به بیخبرى مىزنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمىبینم، مگر آنکه مىترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آید! الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 16، ص 109، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان. زنا کردن مغیره با امّجمیل، مشهور و معروف و امّجمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنین زنى زناکارى مقایسه مىکند، خلیفه دوم او را مجازات نمىکند؟ به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر
| |
| آیا تا قبل از سال 71 ، تقویمها در باره حضرت زهرا (س) از کلمه «وفات» استفاده میکردهاند؟ | |
| طرح شبهه: احتمالا در سال ۷۱ بود که عدهاى از کارشناسان و محققان جمهورى اسلامى مستقر در مجلس شوراى اسلامى که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسى ناگهان به راز مهمى پیبردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا (ص) فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویمها بجاى وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامى وارد نموده و شکافى عمیق ایجاد نمودند. آقایان شیعه به ما بگویید چرا تا پیش از این در تقویم ایران مىنوشتند رحلت؟! نقد و بررسی: این پرسش دیگر واقعا شیعه را ضربه فنى کرده است!!! حال اگر یک یا دو تقویم نوشتهاند وفات، آنهم با وجود اینهمه دلیل از اهل سنت و شیعه بر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، آیا استناد به چنین دلیلهاى ارزش شنیدن دارد؟ در پاسخ به این شبهه، توجه به دو نکته ضرور است: اولاً: وفات کلمهاى است عام که هم شامل مرگ طبیعى و هم شامل شهادت مىشود؛ زیرا در بسیارى از موارد حتى در کتابهاى معتبر، نسبت به شهادت امام حسین، امیر مؤمنان، جعفر طیار علیهم السلام و همچنین در باره خلیفه دوم و سوم نیز کلمه وفات به کار رفته است. وفات امام حسین علیه السلام در روایات طبرسى در الإحتجاج مىنویسد: محمد بن الحنفیة بعد وفاة أخیه الحسین صلوات الله علیه الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج 2، ص 136، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م. و ابن شهرآشوب مىنویسد: رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره امام حسین علیه السلام فرمود: أما ان أمتی ستقتله فمن زاره بعد وفاته کتب الله له حجة من حججی. آگاه باشید که امتم حسین را مىکشند، پس هر کس پس از وفاتش او را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حجهاى مرا براى وى مىنویسد. ابن شهرآشوب، شیر الدین أبی عبد الله محمد بن علی المازندرانی (متوفای588 هـ)، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 272، ناشر: المکتبة والمطبعة الحیدریة ـ النجف، 1345هـ. وفات امیر المؤمنین علیه السلام در روایات شیعه و سنی: همچنین درباره شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تعبیر به وفات وجود دارد: وکان مع أخیه الحسن بعد وفاة أبیه علیهم السلام عشر سنین وبقى بعد وفاة أخیه الحسن علیه السلام إلى وقت مقتله عشر سنین. امام حسین علیه السلام، پس از شهادت پدر بزرگوارش، ده سال با برادرش امام حسن علیه السلام و ده سال پس از ایشان زندگى کرد. الأربلی، أبى الحسن علی بن عیسى بن أبی الفتح (متوفای693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 250، ناشر: دار الأضواء بیروت، الطبعة: الثانیة، 1405هـ 1985م؛ المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 44، ص 200، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. در روایات اهل سنت نیز در باره امیر مؤمنان علیه السلام از کلمه «وفات» استفاده شده است: عن عمرو بن حبشی قال خطبنا الحسن بن علی بعد وفاة علی فقال لقد فارقکم رجل بالأمس لم یسبقه الأولون بعلم.... إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6 ص 371 و ج 7، ص 476، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛ الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2 ص 600، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م. وخرج عبید الله بن العباس بن عبد المطلب إلى الناس بعد وفاة علی ودفنه فقال: إن أمیر المؤمنین رحمه الله تعالى قد توفی براً تقیاً، عدلا مرضیاً... البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1 ص 383. وفات حمزه سید الشهداء در روایات: حضرت حمزه عموى رسول خدا، در میان شیعه و سنى به «سید الشهداء» مشهور است، در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده شده است: منها بعد وفاة حمزة بن عبد المطلب ورسول الله... العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1 ص 426، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة. وفات جعفر بن أبی طالب علیهما السلام در روایات: شهادت جفعر بن ابوطالب علیهما السلام از دیدگاه شیعه و سنى قطعى است؛ اما در عین حال در باره وى نیز کلمه «وفات» به کار برده شده است: عن عَائِشَةَ قالت لَمَّا أَتَتْ وَفَاةُ جَعْفَرٍ عَرَفْنَا فی وَجْهِ رسول اللهِ صلى الله علیه وسلم الْحُزْنَ … إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 3، ص 62 و ج 7، ص 414، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ. وفات عمر بن الخطاب در روایات: اهل سنت اتفاق دارند که خلیفه دوم توسط ابولؤلؤ به شهادت!!! رسیده است؛ اما مىبینیم که خود آنها در کتابهایشان همواره از کلمه «وفات» در باره عمر استفاده کردهاند. آیا این دلیل مىشود که بگوییم کشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ دروغ است و عمر اصلاً کشته نشده است؟ اگر کسى کتابهاى اهل سنت را بگردد، شاید بیش از هزاران مورد پیدا کند که ما به اختصار به چند مورد اشاره مىکنیم: بلاذرى در انساب الأشراف مىنویسد: وخطب فاطمة بنت عمر الخطاب رضی الله تعالى عنه، بعد وفاة عمر، وأصدقها مائة ألف.... البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 2، ص 257. ویقال کان فتح الری قبل وفاة عمر بسنتین. الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 536، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت. ولا حجة له فی بقاء الصحابة بلا خلیفة فی مدة التشاور یوم السقیفة وأیام الشورى بعد وفاة عمر رضی الله عنه لأنهم لم یکونوا تارکین لنصب الخلیفة. النووی، أبو زکریا یحیى بن شرف بن مری، شرح النووی على صحیح مسلم، ج 12، ص 205، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، 1392 هـ. وروى حماد بن النضر عن محمد بن المنکدر عن عطاء عنها نحوه وقال حدثتنی بعد وفاة عمر. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 132، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. والصحیح أنه ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر فیکون له وقت وفاة عمر ثمان سنین ابن القیم الجوزیه، محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله (متوفای751هـ)، حاشیة ابن القیم على سنن أبی داود، ج 13، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1415هـ - 1995م. لأنه ولد یوم موت رسول الله صلى الله علیه وسلم وفطم یوم وفاة أبی بکر وبلغ یوم وفاة عمر بن الخطاب وتزوج یوم مقتل عثمان بن عفان وولد له یوم مقتل علی بن أبی طالب الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 16، ص 287، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م. صفدى در این جا براى رسول خدا صلى الله علیه وآله، ابوبکر و عمر از کلمه «وفات» استفاده کرده است؛ ولى براى امیر مؤمنان علیه السلام و عثمان از کلمه «مقتل»!!!. به احتمال زیاد ایشان اعتقادى به کشته شدن عمر نداشته است!!!. ثم دخلت سنة ثلاث وعشرین وفیها وفاة عمر بن الخطاب. القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 130، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. حتى هیثمى در کتابش بابى را با عنوان «باب وفاة عمر رضی الله عنه» قرار داده است. الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 74، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ. وفات عثمان در روایات اهل سنت: عثمان بن عفان، در زمان خلافتش توسط صحابه رسول خدا کشته شد، اهل سنت او را شهید مىدانند؛ اما در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده کردهاند: ذکر وفاة عثمان بن عفان رضی الله عنه (47 ق هـ 35هـ). ... أخبرنا إسماعیل بن أحمد قال أخبرنا محمد بن هبة الله الطبری قال أخبرنا أبو الحسین بن بشران قال أخبرنا أبو علی بن صفوان قال حدثنا أبو بکر القرشی قال حدثنی الحارث بن محمد التمیمی قال حدثنی أبو الحسن علی بن محمد القرشی عن سعید بن مسلم بن بانک عن أبیه أن عثمان بن عفان قال متمثلا یوم دخل علیه فقتل أرى الموت لا یبقی عزیزا ولم یدع لعاد ملاذا فی البلاد ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، الثبات عند الممات، ج 1ص 101، تحقیق: عبد الله اللیثی الأنصاری، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ. سخاوى از بزرگان اهل سنت در مطلبى در باره امیر مؤمنان علیه السلام، عمر بن خطاب و عثمان از کلمه وفات استفاده مىکند: ... وبالکاف والجیم أیضا: إلى أن وفاة عمر بن الخطاب کانت فى سنة ثلاث وعشرین، وذلک فى آخر یوم فى ذى الحجة شهیدا. وبالهاء واللام: إلى أن وفاة عثمان بن عفان کانت فى سنة خمس وثلاثین وذلک فى ذى الحجة أیضا شهیدا. وباللام والتحتانیة: إلى أن وفاة على بن أبى طالب کانت فى سنة أربعین، وذلک فى رمضان شهیدا. وفات عمر در سال 23 هـ بود که در آخر ذى الحجه، شهید شد. وفات عثمان در سال 35هـ بود که در ذى الحجة همان سال شهید شد. وفات علی بن ابوطالب در سال 40هـ بود که در رمضان همان سال به شهادت رسید. السخاوی، الإمام الحافظ شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، الغایة فی شرح الهدایة فی علم الروایة، ج 1، ص 315، تحقیق: أبو عائش عبد المنعم إبراهیم، الطبعة: الأولى، ناشر: مکتبة أولاد الشیخ للتراث - 2001م. ثانیاً: این که در تقویمهاى پیش از سال 1372، به جاى شهادت، وفات آمده باشد، دروغى است آشکار. بلی، پیش از انقلاب این گونه بوده است. بر فرض که چنین باشد، آیا تقویم مىتواند ملاک درستى یا نادرستى وقایع و اعتقادات باشد؟ جاى بسى تأسف است که برخى براى اثبات یا رد مطلبى اعتقادی، به چنین ادله سستى استناد مىکنند. از قدیم گفتهاند که: « الغریق یتشبّث بکل حشیش؛ کسى که در حال غرق شدن است به هر خس و خاشاکى چنگ مىاندازد ». با وجود روایات صحیح السند در کتابهاى اهل سنت مبنى بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه صدیقه شهیده سلام الله علیها، استناد به چنین دلایلى چه ارزشى دارد؟ نتیجه: این که تقویمها به جاى شهادت «وفات» نوشته باشند، دلیل بر عدم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها نمىشود؛ چرا که کلمه «وفات» هم شامل مرگ طبیعی و هم شهادت میشود و حتى در باره امام حسین، امیر مؤمنان، حمزه سید الشهداء، جعفر بن ابوطالب علیهم السلام، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نیز این واژه به کار برده شده است. | |
به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر
طرح شبهه:
مىگویند فاطمه را شبانه دفن کردهاند، خوب این به خاطر وصیت حضرت فاطمه به اسماء بنت عمیس خانم حضرت ابوبکر بود که نمىخواست اندازه جسدش را نامحرم ببیند.
نقد و بررسی:
دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه، قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیامها دارند. درست است که فاطمه این چنین خواست و این گونه وصیت کرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است که زهرا سلام الله علیها وصیت تاریخیاش را با این در خواستها به پایان مىبرد؟!! مگر نه این است که خشم و ناراحتیاش را نسبت به دشمنانش اظهار مىکند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مىگذارد تا به پرسند: چرا قبر فاطمه پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا علی علیه السلام بدون اطلاع ابوبکر و عمر بر وى نماز خواند؟ و…
آیا کسى که جانشین پیامبر بود ( آن گونه که خود ادعا کردهاند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟
آری، فاطمه وصیت کرد که او را شبانه دفن نموده و هیچ یک از کسانى را که بر وى ستم کردهاند، خبر نکنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت کنند که صدیقه شهیده مظلوم از دنیا رفته و از افرادى که بر وى ستم کردهاند، هرگز راضى نشده است.
روایات فراوانى در کتابهاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد که به اختصار چند روایت را ذکر مىکنیم:
دفن شبانه، در روایات اهل سنت:
محمد بن اسماعیل بخارى مىنویسد:
وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی صلى الله علیه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها أَبَا بَکْرٍ وَصَلَّى علیها.
فاطمه زهرا سلام الله علیها، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى که از دنیا رفت، شوهرش علی علیه السلام او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را با خبر نساخت.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
ابن قتیبه دینورى در تأویل مختلف الحدیث مىنویسد:
وقد طالبت فاطمة رضی الله عنها أبا بکر رضی الله عنه بمیراث أبیها رسول الله صلى الله علیه وسلم فلما لم یعطها إیاه حلفت لا تکلمه أبدا وأوصت أن تدفن لیلا لئلا یحضرها فدفنت لیلا.
فاطمه از ابوبکر میراث پدرش را خواست، ابوبکر نپذیرفت، قسم خورد که دیگر با او (ابو بکر) سخن نگوید و وصیت کرد که شبانه دفن شود تا او (ابوبکر) در دفن وى حاضر نشود.
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 300، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل، بیروت، 1393هـ، 1972م.
عبد الرزاق صنعانى مىنویسد:
عن بن جریج وعمرو بن دینار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبی صلى الله علیه وسلم دفنت باللیل قال فرَّ بِهَا علی من أبی بکر أن یصلی علیها کان بینهما شیء.
فاطمه دختر پیامبر شانه به خاک سپرده شد، تا ابوبکر بر وى نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.
و در ادامه نیز مىگوید:
عبد الرزاق عن بن عیینة عن عمرو بن دینار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلک
از حسن بن محمد بن نیز همانند این روایت نقل شده است؛ مگر این که در این روایت قید شده است که خود فاطمه این چنین وصیت کرده بود.
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، حدیث شماره 6554 و حدیث شماره: 6555، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.
و ابن بطال در شرح صحیح بخارى مىنویسد:
أجاز أکثر العلماء الدفن باللیل... ودفن علىُّ بن أبى طالب زوجته فاطمة لیلاً، فَرَّ بِهَا من أبى بکر أن یصلى علیها، کان بینهما شىء.
اکثر علما دفن جنازه را در شب اجازه دادهاند. علی بن ابوطالب، همسرش فاطمه را شبانه دفن کرد تا ابوبکر به او نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.
إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 325، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.
ابن أبیالحدید به نقل از جاحظ (متوفاى 255) مىنویسد:
وظهرت الشکیة، واشتدت الموجدة، وقد بلغ ذلک من فاطمة ( علیها السلام ) أنها أوصت أن لا یصلی علیها أبوبکر.
شکایت و ناراحتى فاطمه (از دست غاصبین) به حدى رسید که وصیت کرد ابوبکر بر وى نماز نخواند.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 157، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
و در جاى دیگر مىنویسد:
وأما إخفاء القبر، وکتمان الموت، وعدم الصلاة، وکل ما ذکره المرتضى فیه، فهو الذی یظهر ویقوی عندی، لأن الروایات به أکثر وأصح من غیرها، وکذلک القول فی موجدتها وغضبها.
مخفى کردن مرگ فاطمه (سلام الله علیها) و محل دفن او و نماز نخواندن ابوبکر و عمر و هر آن چه که سید مرتضى گفته است، مورد تأیید و قبول من است؛ زیرا روایات بر اثبات این موارد صحیحتر و بیشتر است و همچنین ناراحتى و خشم فاطمه بر شیخین نزد من از اقوال دیگر اعتبار بیشترى دارد.
شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 170.
دفن شبانه در روایات شیعه:
هر چند که سبب وصیت صدیقه طاهره در میان شیعیان مشخص و اجماعى است؛ اما در عین حال به یک روایت و سخن اشاره مىکنیم.
مرحوم شیخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مىنویسد:
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِأَیِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (علیها السلام) بِاللَّیْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا یُصَلِّیَ عَلَیْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ].
علی بن ابوحمزه از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا فاطمه را شب دفن کردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله علیها وصیت کرده بود تا در شب وى را دفن کنند تا ابوبکر و عمر بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.
الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، علل الشرایع، ج1، ص185، تحقیق: تقدیم: السید محمد صادق بحر العلوم، ناشر: منشورات المکتبة الحیدریة ومطبعتها - النجف الأشرف، 1385 - 1966 م .
مرحوم صاحب مدارک رضوان الله تعالى علیه مىگوید:
إنّ سبب خفاء قبرها ( علیها السلام ) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها ( علیها السلام ) أوصت إلى أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أن یدفنها لیلا لئلا یصلی علیها من آذاها ومنعها میراثها من أبیها ( صلى الله علیه وآله وسلم ).
علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله علیها آن گونه که مخالف و موافق نقل کردهاند این است که آن حضرت به امیرمؤمنان علیه السلام سفارش کرد تا او را شبانه دفن کند تا آنان که او را اذیت کرده و از ارث پدرش محروم کرده بودند بر وى نماز نخوانند.
الموسوی العاملی، السید محمد بن علی (متوفای1009هـ)، مدارک الأحکام فی شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279، نشر و تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الطبعة: الأولی، 1410هـ.
نتیجه:
با توجه به مدارک موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت، دلیل دفن شبانه آن حضرت وصیت آن حضرت بود که نمىخواست افرادى که بر او ستم کردهاند، بر جنازهاش نماز بخوانند و با این کار خشم خود را از غاصبان خلافت جاودانه ساخت.
برگرفته از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر
فلسفۀ مخفی بودن قبر زهرا(س) را باید در مبارزۀ سیاسی وی برای احقاق حق علی جست.
قبر زهرا مخفیست تا هر کس که خواست تاریخ اسلام را بخواند از خود بپرسد چرا قبر عزیزترین دختر پیامبر مخفی است و وقتی به دنبال این چرا گشت با حقایقی که برخی نمیخواهند آشکار شود آشنا شود
آيا شيعيان به مساجد بي احترامي ميكنند ؟
شيخ خبيث بن تيميه : شيعه مساجدى را كه به فرمان خدا بايد تعظيم نموده و ذكرش در آن گفته شود ، تعطيل كرده است و در آن نه نماز جمعه اى بر پا مى دارند و نه نماز جماعتى ; بلكه نزد آنان از ارزش و احترامى برخوردار نيست ، و احياناً اگر نمازى هم در مسجد بخوانند به صورت فُرادا مى خوانند . و به عكس ، حرم بزرگانشان را بسيار تعظيم نموده و بسان مشركان در آنجا اعتكاف مى كنند و مانند حاجيانِ خانه خدا در آنجا حجّ بجا مى آورند و برخى از آنها حجّ در آنجا را از حجّ كعبه مهم تر مى دانند ، بلكه به كسى كه حجّ آنجا را كافى از حجِّ كعبه و نماز جمعه و جماعت نمى داند دشنام مى دهند ، و اين از جنس دين مسيحيّت و مشركان است(1) .
و مى گويد:
درحالى كه خدا و پيامبر، بناى مَشاهد [ساخت گنبد و بارگاه] را حرام كرده اند ولى آنان اين اماكن رابه منزله بت خانه قرار داده، آباد و آراسته مى كنند، و بعضى از آنان زيارت آنجا را مانند حجّ مى دانند چنانكه شيخ مفيد يكى از تأليفاتش را «مناسك حجِّ المشاهد» ناميده و در آن، شرك و كذبى از نوع شرك و كذب مسيحيّت وجود دارد(2).
در پاسخ مى گوييم:
مساجدِ آبادِ شهرهاى پيشرفته و غير پيشرفته حتى روستاها و دهات شيعه در برابر ديدگان همه است. و شيعه كسى است كه بى اندازه براى مسجد احترام قائل است و حرمتش را لازم و نجس كردنش را حرام و طاهر نمودنش را واجب مى داند، نماز پيش از برطرف كردن نجاست را در صورت علم به آن باطل دانسته، و توقف جنب و حائض و نفساء در آن، و نيز بردن نجاست به داخل آن را ـ در صورت هتك حرمت ـ جايز نمى داند، و معامله و سخن پيرامون دنيا را در آنجا مكروه مى داند.
و روايت امامان شيعه از پيامبر(صلى الله عليه وآله): «لا صلاة لجار المسجد إلاّ في المسجد» [براى همسايه مسجد نماز نيست جز در مسجد]، و احكامى كه درباره مسجد در فقه شيعه آمده ، و نمازهاى جماعتى كه در آنجا برگزار مى شود ، براى كسانى كه به مناطق شيعه سفرى كرده يا اطّلاعات اندكى دارند، چون روز روشن است.
امّا بزرگداشت مشاهد: هيچ شباهتى ميان شيعيان و عمل مشركان وجود ندارد; زيرا شيعه صاحبان قبر را عبادت نمى كند ، بلكه با زيارت و ستايش آنان به خدا تقرّب مى جويد ; چون آنان ولىّ و محبوب خدايند . و شاهد اين ادّعا روايات و متن زيارتهايى است كه از امامان خود نقل مى كنند و صريحاً گواهى مى دهند : ( ... عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)(3)[ بندگان شايسته اويند . هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند; و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند] .
امّا دشنام بر افراد ياد شده : اين ، از دروغترين سخن هايى است كه از خود درآورده و به شيعه نسبت مى دهد ; زيرا تمام شيعيان بدون استثنا ، از امامانشان نقل مى كنند : «إنّ الاسلام بني على خمس الصلاة والزكاة والحجّ و الصوم والولاية» [ اسلام بر پنج اصل نهاده شده است : نماز ، زكات ، حجّ ، روزه و ولايت] ، و احاديث شيعه در اين زمينه فراوان است .
همچنين شيعه بر اين باور است كه تأخير حجِّ واجب از سال وجوبش گناه كبيره است و به ترك كننده آن هنگام مرگ گفته مى شود : «مُت إن شئت يهوديّاً وإن شئت نصرانيّاً» [ اكنون يا يهودى بمير و يا نصرانى] .
آيا با توجّه به اين عقايد و احاديث و مطابقت فتواى علما با آنها كه برگرفته از قرآن و سنّت مى باشد ، معقول است كه شيعه به كسى كه زيارت را كافى از حجّ نمى داند دشنام دهد ؟!
امّا كتاب شيخ مفيد : تنها نكته موجود در كتاب اين است كه آن را «منسك الزيارات» ناميده ، و «منسك» به معناى عبادت و اداى حقّ خداست، و در شرع معناى خاصّى كه مختصّ حجّ باشد ندارد، گرچه در زبان مردم در حجّ به كار مى رود . بنابراين هر عبادتى در هر جايى و در هر لحظه اى كه مورد پسند خدا باشد را مى توان «منسك» ناميد. پس به كار بردن واژه «نسك» و «منسك» براى زيارت مشاهد مقدّسه و آداب و دعاهاى رسيده ، بدون سجده بر قبر و نماز به سوى آن و بدون درخواست از خود صاحب قبر ، چه مانعى دارد؟!
ادّعاى وجود شرك و كذب در آن كتاب نيز ادّعايى بى دليل است ، لكن ابن تيميه به دليل شدّت دشمنيش، به پيامدهاى خطرناك دروغهايش توجّه ندارد و بى دليل سخن مى گويد . مطالب آن كتاب درباره ائمّه طاهرين جز اثبات مقام بندگى و فروتنى در برابر قدرت پروردگار و نفى مراتبى كه براى آنان نيست و يادآورى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارند ، چيز ديگرى نيست و كتاب ، اكنون موجود بوده و در دسترس مى باشد ; (فَمَالِ هَـؤُلاَ ءِ ا لْقَوْمِ لاَيَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً)(4)[ پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟!] .(5)
پي نوشتها :
1ـ منهاج السنّة 1 : 130 .
2 ـ منهاج السنّة 2 : 39 .
3 ـ أنبياء : 26 ـ 27 .
4ـ نساء : 78 .
5ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 298.
امامت در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین و بعد ...
واژه امام در قرآن
کلمه «امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به کار رفته که هفت بار آن به صورت مفرد آمده و پنج بار به شکل جمع؛ بهر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به کار رفته است:
1. لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (یس/ 12).
«و هر چیزی را در کارنامهای روشن برشمردیم».
2. جاده و راه (1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» (حجر/ 79).
«و آن دو (شهر، اکنون) بر سر راهی آشکار است».
3. تورات یا کتاب و پیشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً» (احقاف/ 12، هود/ 17).
«پیش از وی (نیز) کتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است».
4. پیشوایان الهی و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124).
«فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم».
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24).
«و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند».
5. پیشوایان کفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ» (توبه/ 12 و قصص/ 41).
«پس با پیشوایان کفر بجنگید».
6. مفهوم جامعی که پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل میشود (1 مورد)؛ «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/ 71).
«یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایان فرا میخوانیم».
امام در لغت:
واژه امام که از ماده «اَمّ» میباشد در اصل به معنای «قصد کردن» است. این کلمه در کتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله:
1. کسی که به او اقتدا میشود و در کارها پیشواست.
2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه؛ و مانند آن.
ظاهراً ریشه همه آنها «قصد کردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چرا که مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او میآیند.[1]
امام در اصطلاح
از مجموع آیاتی که ذکر شد ـ به کمک معانی لغوی ـ این برداشت را میتوان کرد که: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین به «کسی یا چیزی میگویند که با فرمان الهی، راهنما و هدایتگران ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آیاتی که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً») یا کتاب باشد (مثل آیهای که میفرماید: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً»).
همچنین این نکته بدست میآید که: امام در اسلام باید یک شرط داشته باشد و آن اینکه اگر امام «کتاب»باشد باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد ( در جهت هدایتِ مردم). اگر «انسان» باشد، اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا که تعبیر شده به «انّی جاعلک للناس اماماً» یا «و جعلنا هم ائمهً» و ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود، چه دیگران)؛ چرا که فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (بقره/ 124).
«پیمان من به بیدادگران نمیرسد».
خلاصه: امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو کاربرد دارد:
1. کتابی مُنْزَل از جانب خدا بر رسول الهی برای هدایت مردم؛
2. آن انسان تعیین شده از جانب خدا برای هدایت مردم که دارای مقام عصمت باشد.[2]
خصوصیات و ویژگیهای امام و مقام امامت:
از بررسی آیات بدست میآید که هر کس دارای این منصب الهی است، باید دارای صفات و ویژگیهای زیر ـ لا اقل ـ باشد:
1. مقام عصمت: به دلیل آیه 124 سوره بقره «لا ینال عهدی الظالمین»؛ یعنی، بدور از هر گونه ظلم (ظلم به خدا، خویشتن و دیگران) باشد.
2. مقام صبر: زمانی امام، این مقام را دارا خواهد بود که:دارای مقام صبر (آن هم صبر مطلق که شامل انواع امتحانات و آزمایشها میشود) باشد؛ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» (سجده/ 24) «و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند».
3. مقام یقین: امام، پیش از مقام صبر باید دارای مقام یقین باشد؛
«و کانوا بآیاتنا یوقنون» که به دنبال آیه قبل آمده.
یا درباره حضرت ابراهیم ـ پیش از رسیدن به مقام امامت ـ میخوانیم «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/ 75) «و این گونه ملکوت آسمانها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جملهیقین کنندگان باشد». از این آیات درمییابیم که باطن و حقیقت جهان برای امام مکشوف است و از اعمال و دلهای مردم باخبر میباشد.
4. منصب الهی (تعیین از جانب خدا)؛ به دلیل آیاتی چون:
«إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)، و «جعلناهم ائمه» (انبیاء/ 73)، «و نجعلهم ائمه» (قصص/ 5)، و مانند این آیات.
5. هدایتگری: امام برحق کارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمانهای الهی و سعادت است که از «عالم امر» فرمان میگیرد. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73) « وَ جَعَلْنامنهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (سجده/ 24).
عالم امر، همان عالم ملکوت است که خداوند در جای دیگر میفرماید:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ـ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (یس / 82 و 83) «چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که میگوید: باش پس (بیدرنگ) موجود میشود، پس پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست و به سوی اوست که بازگردانیده میشوید».
طبق این آیات، امام کسی است که جنبه ملکوتی موجودات را رهبری کند و جوامع بشری را نیز به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خداو احیای ارزشهای الهی برساند و سعادت آنها را تضمین کند.
6. واسطه فیض خداوند: امام بر حق واسطه فیض الهی در اموری چون: انجام دادن نیکیها، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات و عبادت میباشند؛ «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (انبیاء/ 73). «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.
اصول مسائل امامت[3]
از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، میتوان اصول ذیل را نتیجه گرفت:
1. امامت یک منصب مجعول و قرار دادی از سوی خداوند است؛
2. امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛
3. هر زمان که مردمی روی زمین زندگی میکنند باید امامی در میان آنها باشد؛
4. امام باید از طرف خدا تأیید شود؛
5. اعمال مردم از امام پنهان نیست؛
6. امام باید کلیه اموری را که در دنیا وآخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛
7. محال است در میان مردم کسی پیدا شود که در فضایل نفسانی از امام برتر باشد.
نتیجه
مقام امام و امامتی که در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل رهیافته)، مقامی بس والا و عالی است که فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست مییابند (لذا در آیه 24 سوره سجده تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی ازآنها شده «و جعلنا منهم ائمه یهدون بأمرنا»؛ همچنان که حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ با اینکه مقام نبوت را دارا بود پس از امتحانات و آزمایشهایی که سربلند از آنها بیرون آمده، به این مقام میرسد (قل انّی جاعلک للناس اماماً).
امام کسی است که دارای روحیه صبر بلند و یقین و کشف و شهودات است و عالم ملکوت را مشاهده میکند، باران و رحمت ونعمتهای الهی به واسطه او نازل میشود، حجت زمین و زمان است.
این مقام آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست که به «جعل» و یقین الهی است ـ نه به رأی و شورا و انتخاب مردم ـ حتی رسول خدا ـ صلّی الله علی و آله ـ هم مستقیماً نمیتواند امام را معرّفی کند؛ بلکه به دست خالق جهان است.
دیگر اینکه، امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلکه جهان آفرینش و تکوین را زیر نظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامهی الهی، اعم از حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.[4]
پی نوشتها :
[1] . کتب لغت مشهور، تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیه 124، سوره بقره و واژه امام و پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، ج 9.
[2] . معالم المدرستین، عسکری، سید مرتضی، ج 1، صص 160 و 161.
[3] . المیزان، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، ج 1، ص 379، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، چ 2، 1364.
[4] . به تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیات امامت (که جلوتر آوردیم) و همچنین پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی و همکاران، ج 9 و امامت (مجموعه سخنرانی چاپ شده) مطهری، مرتضی مراجعه شود