معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520218
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

نازل نشدن هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام)!!!

آيا همان طور كه ابن كثير ادعا مى كند هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام) نازل نشده است؟

جواب: وى حديث صدقه دادن امير مؤمنان(عليه السلام) انگشتر خود را در حال ركوع كه به دنبالش آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذيِنَ آمَنُوا . . .)(1) نازل شد ، را يادآور شده ، و آنگاه گفته است(2) :

اين حديث به هيچ وجه صحيح نيست ; براى اين كه سندهاى آن ضعيف است ، و اساساً هيچ آيه اى در خصوص على نازل نشده است ، و رواياتى كه مى گويد آيات : (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(3) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است]، و (وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً)(4)[ و غذاى (خود) را بااينكه به آن علاقه (ونياز) دارند، به مسكين ويتيم واسير مى دهند]، وآيه: (أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَآجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ)(5) [ آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را ، همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده] ، و آيات ديگر درباره على نازل شده است ، هيچ يك صحّت ندارد .

پاسخ : (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً)(6) [نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند] . چگونه وى به اين دليل كه سندهايش ضعيف است حكم مى كند كه آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ) در خصوص على(عليه السلام) نازل نشده است ; در حالى كه خود او در تفسيرش(7) از طريق ابن مردويه از كلبى آن را روايت كرده و مى گويد : «قال : هذا إسنادٌ لايُقدح به» [ او گفته اين سند قابل خدشه نيست]؟! و حديث ابو سعيد أشجّ كوفى ، متوفّاى (257) را كه نقل كرده ، سندش صحيح و همه راويانش ثقه مى باشند .

و امّا درباره آيه (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(8) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است] ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده(9) است : «أنا المنذر وأنت يا عليّ الهادي» [من انذار كننده (بيم دهنده) هستم و تو اى على رهنما] .(10)

ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 - مائده : 55 .

2 - البداية والنهاية 7 : 357 [7/395 ، حوادث سال 40 هـ] .

3 - رعد : 7 .

4 - انسان : 8 .

5 - توبه : 19 .

6 - كهف : 5 .

7 - تفسير ابن كثير 2 : 71 .

8 - رعد : 7 .

9 - [مراجعه شود: بحار الأنوار 35/404 . و از على(عليه السلام) نقل شده است : «رسول الله المنذر وأنا الهادي» (رسول خدا انذار كننده ، و من هدايت كننده هستم) ; والمستدرك ، حاكم نيشابورى 3/130] .

10 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 331.

دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 14:51

ابن تيميه و اشكال در عصمت امام على(عليه السلام)

آيا اشكالى كه ابن تيميه در حديث مدينه علم از جهتِ عصمت امام على(عليه السلام) وارد كرده است قابل پذيرش است؟

ابن تيميه مى گويد: «اگر بگوييد: اين يك نفر ]كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به عنوان دروازه علم معرفى كرده[ معصومى است كه علم به خبر او حاصل مى شود. در جواب مى گوييم: در مرتبه اول بايد علم به عصمت او حاصل كنيم، و عصمت او به مجرد خبر خودش ثابت نمى شود; زيرا موجب دور است. و به اجماع نيز ثابت نمى شود; زيرا اجماعى در مورد عصمت او وجود ندارد. و نزد اماميه هنگامى اجماع حجت است كه در ميان آن ها امام معصوم باشد. در اين صورت بازگشت سخن به اثبات عصمت او به مجرد ادعاى خود اوست. در نتيجه اگر عصمت او به حق است بايد از راه ديگرى غير از خبر او به اثبات رسد، و اگر براى شهر علم راهى به جز على نباشد عصمت او و ساير امور دين به اثبات نخواهد رسيد».(1)

در پاسخ مى گوييم:

اوّلا: از خود حديث «مدينه علم» استفاده عصمت امام على(عليه السلام) شده است.

به اين بيان كه: مقصود از «مدينه علم» كه امام على(عليه السلام) دروازه آن است، علم دين و معارف الهى است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مرتبه سابق به اصحاب خود گوشزد كرده كه خودش شهر علم و امام على(عليه السلام) دروازه آن است و هر كس مى خواهد به معارف الهى به طور عموم برسد بايد از راه امام على(عليه السلام) وارد شود. پس بايد در مسائل دينى براى رسيدن به سنت واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امام على(عليه السلام) رجوع كرد. و اين خود اثبات كننده عصمت امام على(عليه السلام) مى باشد.

ثانياً اين حديث از طرق ديگر غير از طريق امام على(عليه السلام) نيز نقل شده است.

ثالثاً: عصمت امام على(عليه السلام) را مى توان از آيات همچون آيه تطهير و روايات ديگر همچون حديث ثقلين نيز به اثبات رسانيد.

رابعاً: مى توان عصمت امام على(عليه السلام) را به خبر خودش به اثبات رسانيد; زيرا اين خبر او مجرد از قرينه نبوده بلكه مقرون به معجزات آشكار و متواترى بوده كه موجب علم به عصمت او شده است، و لذا به اين جهت دور نخواهد بود.

خامساً: گرچه نزد اماميه، اجماع به اعتبار دخول معصوم حجت است، ولى يكى از افراد مجمعين شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در مورد عصمت حضرت على(عليه السلام) هست و در عصمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) هيچ كس شك ندارد. و نيز در ميان مجمعين امام  حسن و امام حسين(عليهما السلام) نيز هستند، كه عصمت اين دو به دلايل قطعى ديگرى غير از اجماع به اثبات رسيده است.(2)

  ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1. منهاج السنة، ج 4، ص 138.

2. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 391.


دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 14:49

راويان حديث «نور» از صحابه و تابعين

 از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تابعين چه كسانى حديث «نور» را نقل كرده اند؟

 اين حديث را گروهى از صحابه و تابعين نقل كرده اند:

راويان حديث از صحابه

1 ـ امام على(عليه السلام).

2 ـ امام حسين بن على(عليهما السلام).

3 ـ سلمان فارسى.

4 ـ ابوذر غفارى.

5 ـ جابر بن عبدالله انصارى.

6 ـ عبدالله بن عباس.

7 ـ ابوهريره.

8 ـ انس بن مالك.

راويان حديث از تابعين:

1 ـ امام على بن الحسين(عليه السلام).

2 ـ زاذان ابوعمر كندى.

3 ـ ابوعثمان نهدى.

4 ـ سالم بن ابى جعد اشجعى.

5 ـ ابوالزبير محمّد بن مسلم اسدى.

6 ـ عكرمة بن عبدالله بربرى.

7 ـ عبدالرحمن بن يعقوب جهنى.

8 ـ ابوعبيده حميد بن ابى حميد بصرى.(1)

 وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 1. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 441

دسته ها : امامت
پنج شنبه 8 10 1390 12:58

شبهه تصدّى مقام امامت توسط كودك

سؤال: با توجه به آيه 6 سوره نساء آيا تصدّى مقام امامت توسط كودك صحيح است؟

جواب: برخى در اعتراض به عقائد شيعه گفته اند: در قرآن كريم در مورد كودكان يتيم اينطور آمده: (وَابْتَلُوا الْيَتَمى حَتَّى إذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ ءانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِليْهِمْ أَمْوَلَهُمْ)«ويتيمان را چون به حدّ بلوغ برسند; بيازماييد; اگر در آنها رشد (كافى) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد»(1). چگونه ممكن است كودكى را امام قرار داد و او را ولىّ بر مردم در تمام امور دين و دنيا نمود و حال آنكه طبق اين آيه كودكان قبل از رشد حتّى حق تصرف در اموال خود را نيز ندارد؟ امّا امام بايد والى و سرپرست تمام اموال از قبيل صدقه و خمس و امين بر شريعت و رهبر فقيهان و حاكمان باشد. در حاليكه شيعه معتقد است كه كودكان نيز مى توانند به مقام امامت برسند.

در پاسخ به اين سخن مى گوييم: «اين اشكال از كسى صادر مى شود كه بصيرتى در دين ندارد; زيرا آيه اى را كه مخالفان در اين باب به آن اعتماد كرده اند، خاص است و شامل امام معصوم نمى شود; زيرا خداوند متعال با برهان و قياس و دليل سمعى، امامت آنان را ثابت فرموده و اين مى رساند كه امام، مخاطب آيه فوق نمى باشد و از زمره ايتام خارج است. و هيچ اختلافى بين امّت نيست كه اين آيه، مربوط به كسانى است كه عقلشان ناقص است و هيچ ربطى به آنان كه عقلشان ـ به عنايت الهى ـ به حدّ كمال رسيده، ندارد اگرچه كودك باشد. لذا آيه شريفه شامل ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نمى شود.»(2)

منشأ اين طور اشكالات اين است كه امام را با ديگران مقايسه كرده اند و براى او امتياز خاصى قائل نيستند. ولى اگر معتقد شديم كه امام ـ اگرچه كودك باشد ـ كسى است كه با معجزه و نصّ، امامتش ثابت شده و عقلش به عنايت الهى كامل گرديده است، ديگر او را با مردم عوام مقايسه نكرده و احكام آنان را بر او تطبيق نمى كنيم. از آن جهت كودك از يك سرى كارهاى اجتماعى ممنوع شده است كه عقلش رشد نيافته و هنوز مصالح و مفاسد خود را درك نمى كند، ولى امام از ابتدا مورد توجه خاص خداوند متعال قرار گرفته و عقلش كامل شده است، تا بتواند ديگران را دستگيرى كرده و به كمال برساند، همان گونه كه سراسر زندگانى امام و قضايايى كه در دوران حيات او اتفاق افتاده بر اين مطلب گواهى مى دهد; همچنين قرآن كريم بطور صريح اشاره به نبوت پيامبرانى دارد كه در كودكى به مقام نبوت رسيدند و اين خود گواه بر اين است كه افرادى را كه خداوند انتخاب كرده و باعنايت خويش عقلشان را كامل كرده از عموم اين آيه خارج هستند.(3)

 نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

1 ـ سوره نساء، آيه 6.

2 ـ الفصول المختاره، ص 149 و 150.

3 ـ على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات (1)، ص 202.

 

 

دسته ها :
پنج شنبه 8 10 1390 12:57

آيا عصمت حضرت موسي با قتل قبطي زير سوال نمي رود؟

در ابتداى جواب تذكر اين نكته لازم است كه طرح سؤال، درست به نظر نمى رسد و جمله «هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين([1])» قول حضرت موسى (ع) است كه خدا در قرآن از او نقل قول مى كند و نه قول خداوند.

سؤال از دو قسمت تشكيل شده است: قسمت اول اقرار حضرت موسى (ع) به ارتكاب خطا با تعبير «هذا من عمل الشيطان»، و قسمت دوم: اين كه اين كار ظلم است همان طور كه خود حضرت به آن اعتراف نموده است با تعبير «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» و ظلم مخالف عصمت است.

در پاسخ قسمت اول مى گوييم: مشار اليه «هذا» حضرت موسى(ع) نيست بلكه مشاراليه آن زد و خوردى است كه دو مخاصم داشته اند كه منجر به قتل قبطى شده است و با دخالت حضرت موسى، او گرفتار خطر سختى گرديد.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد: «لفظ (هذا) اشاره به آن كتك كارى است، كه در ميان آن دو مخاصم واقع شده، و منجر به مرگ آن قبطى شده بود واينكه آن را به نوعى نسبت به عمل شيطان نسبت داد و صريحاً نفرمود: (اين عمل شيطانست) بلكه فرمود: (اين از عمل شيطانست)... چون شيطان است كه در ميان آن دو عداوت و دشمنى افكنده و به كتك كارى يكديگر وادارشان كرده است: پس در حقيقت جمله (هذا من عمل الشيطان) اظهار انزجار موسى (عليه السلام) است از آنچه واقع شد كه آن دو نفر به جان هم افتادند([2])».

در پاسخ قسمت دوم سؤال مى گوييم: بدون شك حضرت موسى قصد كشتن مرد فرعونى را نداشت و از آيه هاى بعدى نيز استفاده مى شود كه اين قتل عمدى نبوده است و به اصطلاح ترك اولى بوده است و اين با عصمت حضرت موسى (ع) منافات ندارد([3]).

علامه طباطبايى مى فرمايد: «از همين تعبير (فوكزه) استفاده مى شود كه: قتل مزبور عمدى نبوده زيرا اگر عمدى بود به جاى (فوكزه) مى فرمود: (فقتله). و اين عمل (كشتن قبطى) هر چند نا فرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود; براى اينكه اولا خطايى بود نه عمدى، و ثانياً جنبه دفاع از مرد اسرائيلى داشت و مرد كافر و ظالمى را از او دفع كرد([4])».

و اما مطلب مغفرت از خداوند و اعتراف به ظلم، اين ظلم اصطلاحى نيست كه از گناهان محسوب شود و مغفرت معناى اصطلاحى نيست كه آن گناه را ببخش، بلكه معنايش اين است كه نفس خودم را به خطر انداختم و از اين جهت به نفس خود ستم كردم پس خدايا مرا از عواقب وخيم آن كه شرّ فرعونيان است خلاص گردان.

علامه طباطبايى مى فرمايد: «اين جمله (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى...) اعترافى از آن جناب نزد پروردگارش است به اينكه به نفس خود ستم كرده، چون نفس خود را به خطر انداخته بود... و گفته (فاغفرلى) معنايش مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نيست، بلكه مراد از آن اين است كه خدايا اثر اين عمل را خنثى كن، و مرا از عواقب وخيم آن خلاص گردان و از شر فرعون و درباريانش نجات بده... نظير همان طلب مغفرتى است كه قرآن از حضرت آدم (ع) و همسرش حكايت كرده و فرموده: (قال ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لكنونن من الخاسرين([5])).([6])». مخصوصاً اينكه حضرت موسى(ع) وقتى مأمور هدايت فرعون مى شود، مى گويد خداوند «فاخاف ان يقتلون» مى ترسم مرا بكشند. پس معلوم است كه منظور از ظلم، ترس از قصاص از طرف فرعونيان بوده، نه عذاب الهى.

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- قصص/15.

[2]- علامه محمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج16، مترجم سيد محمد باقر موسوى همدانى (چاپ دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم) ص23.

[3]- ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج16، (ناشر دار الكتب الاسلامية، تاريخ چاپ ارديبهشت 1363) ص44.

[4]- محمد حسين طباطبايى، (پيشين)، ج16، ص23.

[5]- اعراف/23.

6]- همان، ص24.

پنج شنبه 8 10 1390 12:54

مشروعيت عزاداري از آيات قرآن

اگر براي يك عمل و رفتاري، دليل عقلي بر نفي و اثبات آن وجود نداشته باشد، به معناي آن نيست كه آن عمل يا رفتار غير مشروع است، چنان كه از نظر شرعي، نبودن دليل، موجب غير مشروع بودن نيست، وگرنه مي‌بايست بسياري از رفتارهايي را كه در صدر اسلام نبود و بعداً به وجود آمد، غير مشروع دانست. هم‌چنين بسياري از امور كه در آيات قرآن، به طور صريح نيامده، در سنت پيامبر اسلام(ص) وجود داشته است.
بعد از بيان اين مقدمه، ببينيم آيا قرآن كريم (كه جامع تمامي احكام و معارف و منبع شناخت دين مي‌باشد) از عزاداري و سوگواري سخني گفته است؟ آيا در قرآن شاهد و قرينه‌اي بر اثبات يا نفي عزاداري وجود دارد؟
آياتي وجود دارد كه مي‌توان پديده عزاداري (حتى عزاداري بر بزرگان دين) را از آن برداشت كرد كه به برخي اشاره مي‌كنيم:
1ـ عزاداري و بزرگداشت شعائر الهي:
«ومن يعظّم شعائر الله فإنّها مِن تقوى القلوب»(1).
بي‌شك بزرگداشت شعائر الهي، از دستورهاي اساسي دين است.
دو بحث در اين جا قابل طرح است:
أ) منظور از شعائر چيست؟
ب) آيا شعائر عموميت دارد يا مخصوص شعائر خاصي است؟
در مورد بحث اوّل مطالب متنوعي مطرح شده است، كه بررسي و تحليل آن، ما را از پاسخ دور ‌مي‌كند.
در مورد بحث دوم، برخي از عالمان شيعي و سني به عموميت و شمول شعائر اشاره كرده‌اند:
أ) صاحب جان هندي حنفي از عالمان اهل سنت در ذيل آيه مذكور ‌مي‌نويسد «شعائر جمع شعير به معناي علامت است، و هر چه كه از ديدن آن، خدا به ياد آيد، شعائر خداست و شعائر الله اختصاص به صفا و مروه ندارد...»(2).
ب) ملا احمد نراقي از عالمان شيعه‌ مي‌نويسد: «برخي از فقها و مفسران عقيده دارند كه آيه دلالت بر عموم و شمول دارد. چنانچه اين نظريه پذيرفته شود، تعظيم همة شعائر اگر واجب نباشد، استحباب و رجحان دارد، زيرا شعائر منسوب به خداوند بزرگ است.(3)
علامه طباطبايي شعائر را به معناي نشانه‌هاي عظمت و تقواي الهي دانسته، و آن را منحصر به موارد خاصي نمي‌داند.(4)
از اين رو به طور عموم ‌مي‌توان استفاده كرد كه در هر زمان يا مكان، عملي كه ياد خدا و زمينه تقوا ورشد معنوي و روحي را فراهم آورد، در صورتي كه در چهارچوب قوانين و دستورهاي اسلام قرار داشته باشد، جزء شعائر الهي است.
بنابراين با توجه به دلايلي كه عزاداري‌ها را مشروع دانسته، به طور مسلّم عزاداري براي اولياي الهي (كه براي حفظ دين، جان خود را قرباني كرده‌اند) از بارزترين نشانه‌ها و شعائر ديني است، چرا كه در اين مراسم جز فراگيري مسائل دين و يادآوري شهامت‌ها و ايثارگري‌هاي شهيدان، سخني ديگري طرح نشده، سخن از دشمني با دشمنان خدا و دوستي با دوستان خدا است.
2ـ عزاداري فرياد ستمديدگان
«لا يحبّ الله الجهر بالسوء مِن القول إلاّ مَن ظُلِم(5)؛ خداوند فرياد زدن را دوست ندارد، جز براي كساني كه مورد ستم قرار گرفته‌اند».
در اين آيه خداوند به همة مظلومان اجازه فرياد و افشاگري داده، بزرگ‌ترين ظلم آن است به حقوقي كه خدا براي برخي قرار داده است، تجاوز شود. يكي از اين حقوق طبق آيه ولايت(6)، حق ولايت و امامت است. تعدّي به حق خدادادي، بزرگ‌ترين ظلم است، زيرا ساير ظلم‌هاي فردي و تجاوزهاي اجتماعي، از آن سرچشمه‌ مي‌گيرد. ستيز با حاكميت ولي خدا و ساير ارزش‌ها، ستمي بزرگ و ناروا است.
حق ولايت و امامت تنها حق كساني كه از آنها به ستم گرفته شده نيست، بلكه علاوه بر آن، حق انسان‌ها و امتي است كه از نور ولايت و امامت و هدايت آن محروم شده‌اند. حق ما و تمام انسان‌ها است كه از فيض وجود امام و راهنمايي و هدايت او (چه در گذشته و چه در زمان حال) بي‌بهره مانديم و با شهادت آنان، يكي از اركان هدايت نابود گشت.
بي‌ترديد امام حسين(ع) يكي از كساني است كه خدا حق ولايت و حاكميت براي ايشان قرار داده است و يزيد و يزيديان جزء طاغوتيان هستند. طبق آيه، جامعه اسلامي و هر مسلماني در برابر چنين حادثه‌اي اندوهبار و غمناك (كه در آن فرزند نازنين پيامبر را به شهادت رسانده‌اند) بايد فرياد برآورد و به دادخواهي، نيز افشاگري و رسوا كردن ستمگران بپردازد و چهرة كثيف و زشت آنان را روشن سازد. فريادها و عزاداري‌هايي كه در اين راستا باشد، از مصاديق «جهر من القول» است كه خدا آن را دوست دارد. حضرت امام(ره) مي‌گويد: گريه بر مظلوم، فرياد بر ظالم است.(7)
3ـ سوگواري يعقوب در فراق يوسف
از آيه 84 سوره يوسف كه در مورد حضرت يعقوب است، ‌مي‌توان به مشروعيت عزاداري استدلال كرد:
«يا أسفي على يوسف وابيضّتْ عيناه من الحزن فهو كظيم؛ وا اسفا بر فراق يوسف! در حالي كه يعقوب خشم خود را فرو‌ مي‌خورد، چشمانش از اندوه سفيد شد».
حضرت يعقوب و حضرت يوسف، هر دو پيامبر بودند و گريه حضرت يعقوب بر حضرت يوسف، تنها به جهت پدر و فرزندي نبود، بلكه گريه يك پيامبر در غم فراقِ پيامبر ديگر بود. فقط جنبه عاطفي در آن نيست و جهات مهم ديگري مطرح است.
با توجه به اين كه ذكر هر داستاني در قرآن كريم به جهت نكات و پيام‌هايي است كه داستان حاوي آن است، شايد مهم‌ترين و بارزترين پيام آيه، پسنديده بودن گريه بر محبوب از دست رفته باشد، كه رابطة فرد با وي رابطة ديني و الهي است، بنابراين از عمل اين پيامبر الهي، پسنديده بودن گريه بر اولياي خداوند استفاده ‌مي‌شود.
هنگامي كه از امام سجاد(ع) سبب گريه بيش از حد را مى‏پرسيدند، آن حضرت مصائب جانگداز كربلا را بازگو مى‏كرد ومى‏فرمود: «مرا ملامت نكنيد. يعقوب، پس از آن كه يك فرزند خود را از دست داد آنقدر گريست تا از غصه چشمهايش سفيد شد، در حالى كه يقين به مرگ فرزندش نداشت در حالى كه من به چشم خود ديدم كه در نيم روز چهارده نفر از اهل بيت مرا سر بريدند. انتظار داريد داغ آنها از دلم بيرون برود؟!(8)
از فراق روى يك يوسف اگر يعقوب سوخت هجر هفتاد و دو يوسف كرده خونين دل مرا
---------------------------------------------------------------------------------------------
پي‌نوشت‌ها:
1ـ حج(22)، آيه 32.
2ـ اصول الاربعه في ترديد الوهابيه، صاحب جان هندي، ص 30.
3ـ عوائد الايام، ص 31.
4ـ تفسير الميزان، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 سوره بقره.
5ـ نساء (4) آيه 148.
6ـ مائده (5) آيه 55.
7ـ صحيفة نور، ج 8، ص 70.
8- امالى صدوق، مجلس 29، ص 121.

 

 

پنج شنبه 8 10 1390 12:41

چرا امام حسين(ع) در كربلا براي رفع تشنگي از خداوند طلب باران نكرد؟

1) پيامبران و امامان معصوم(ع) ملزم بودند كه در تمام كارها و زندگي روزمره خود از علم و قدرت عادي استفاده كنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، برآوردن نيازهاي زندگي و ... از علم و توانايي كه از طريق عادي به دست آمده، استفاده مي كردند و در برخورد با ستمكاران از راه هاي معمولي استفاده مي كردند و دست به اعجاز و كار خارق العاده نمي زدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهي) كه مصلحت دين خداوند و هدايت مردم در آن بود؛ با اين كه قدرت داشتند به وسيلة اعجاز دشمنان خود را در يك لحظه به كام نيستي ببرند و تمام كارها طبق خواست آن ها در جريان باشد امام باقر(ع) فرمود: "اسم اعظم 73 حرف است.ودر پيش "آصف بن برخيا" يك حرفش بود كه با به كار بردن همان يك حرف در يك لحظه تخت بلقيس را آورد، و پيش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست".(1)
امام حسين(ع) هم با اين كه مستجاب الدعوه و داراي اسم اعظم الهي بود، و مي توانست به اذن الهي همه دشمنان را از اين طريق نابود كند، نيز مي توانست از زمين چشمه گوارا بجوشاند يا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سيراب نمايد، ولي اين كار را نكرد، چون مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.
2) آزمايش يكي از سنت‌هاي الهي است كه در آيات بسياري بيان شده، كه غير قابل تغيير بوده، در مورد همة‌انسان‌ها از جمله پيامبران و امامان(ع) جاري است.
يكي از آزمون‌هايي كه خداوند در زندگي مقرّر كرده، سختي و مصيبت و گرسنگي و تشنگي است: «شما را به ترس،‌گرسنگي، كاستي در اموال،‌از دست دادن فرزندان و ميوه‌ها مي‌آزماييم و صابران را بشارت ده».(2)
كربلا نيز صحنة آزمون الهي است. آزمون حسين و ياران او از يك طرف و دشمنان از طرف ديگر. براي چنين صحنه‌اي بايد ابزار آزمايش آماده باشد، كه از جملة‌آنها تشنگي بود، حسين و يارانش تا با صبر و شكيبايي در مقابل اين مصيبت و آزمون الهي،‌به پاداش عظيم صابران دست يابند و اجر و پاداش مصيبت ديدگاه در راه خدا را دريافت كنند.
اميرمؤمنان در يكي از بخش‌هاي خطبه قاصعه با اشاره به زندگي پيامبران، به همين سنت عام الهي اشاره كرده و مي‌فرمايد: «اگر خدوند اراده مي‌فرمود،‌به هنگام بعثت پيامبران،‌درهاي گنج و معدن‌هاي جواهرات و باغ‌هاي سرسبز را روي پيامبران مي‌گشود، نيز پرندگان آسمان و حيوانات وحشي را همراه آنان به حركت در مي‌آورد، اما اگر اين كار را مي‌كرد،‌آزمايش از ميان مي‌رفت و پاداش و عذاب بي‌اثر مي‌شد و بر مؤمنان، اجر و پاداشِ امتحان شدگان لازم نمي‌شد و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمي‌يافتند و واژه‌هاي «ايمان،‌كفر، خوب،‌بد و...» معاني خود را از دست مي‌داد».(3)
3) اگر بنا باشد ائمه با علم لدني و علم غيب كه از خداوند دريافت مي كردند، زندگي كنند و با ديگران برخورد نمايند و نيازهاي خود را برآورده كنند، ديگر امامت، مقام با ارزشي محسوب نمي شد و اصولاً نمي توانستند الگوي ما باشند، بلكه امامان با زحمت بسيار و تلاش و كار و ... زندگي خود را فراهم مي كردند و بر مشكلات چيره مي شدند و در اين راه مشكلات بسياري را تحمل مي كردند. زندگي آن ها سخت تر و مشكل تر بود و رنج هاي بي شماري را در راه رسيدن به خدا و زندگي جاودانه تحمل كردند. قانون و سنت الهي اين است كه هر انساني در سايه تلاش و تحمل سختي و بردباري به مراتب كمال و قرب الهي نائل شود.
هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند
4) مسئله اصلي در روز عاشورا تشنگي نبود تا با رفع آن مشكل حل شود. ياران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل كرده و نوشيده بودند(4) اما در روز عاشورا سپاه دشمن مي‌خواست با قرار دادن آنان در موقعيت كم آبي و تشنگي، آنها را به تسليم وادارد.
اگر امام دعا مي‌كرد و باران مي‌آمد و آب براي رفع تشنگي پيدا مي‌شد، نتيجه قابل توجهي نداشت؛ حداكثر امام و يارانش سيراب مي‌شدند و ساعتي بيشتر ايستادگي مي‌كردند و چند نفر بيشتر از افراد دشمن را مي‌كشتند، ولي بالاخره شهيد مي‌شدند.
مسأله اصلي در آن صحنه، مبارزه با ظلم يا تسليم شده بود، كه يكي به شهادت مي‌انجاميد و ديگري به ذلت، و بودن يا نبودن آب در آن اثري نداشت .
5) از طرف ديگر تشنگي در روز عاشور و منع سپاهيان دشمن براي آب‌رساني به زنان و فرزندان سبب رسوا شدن آنها و آشكار شدن چهرة خشن و غير انساني و قساوت آميز آنان بود.


پي‌نوشت‌ها:
1. اصول كافي،‌ج1، ص 230، حديث 1.
2. بقره(2) آيه 155.
3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192، ص 389 – 387.

 

دسته ها : پاسخ به شبهات
پنج شنبه 8 10 1390 12:37

شركت امناء بهائي

شركت امناء كه در سال 1337 ش. (1958 م)در ايران تشكيل شد، در حقيقت يكي ديگر از سازمانهاي نيمه مخفي بهائي است كه براي معاملات، قبول موقوفه، هديه، ضبط ما ترك بهائيان بدون اولاد به وجود آمده است. براي نخستين بار نظير اين شركت در آمريكا در سال 1929 م. (1308 ش) در واشنگتن تشكيل شد. اين شركت نوبنياد بدون اينكه تا آن روز سابقه كار داشته باشد توسط (هنري . ل . استيسون) وزير امور خارجه وقت آمريكا به رسميت شناخته شد، و اعتبار نامه ي تأسيس آن از جانب وي به محافل مركزي بهائيان آمريكا و كانادا صادر شد. شركت مزبور كه به نام هيأت امناء به ثبت رسيد، به موجب اظهار نامه تقاضا كنندگان به منظور: عقد قراردادها، قبول وصيت نامه ها، پذيرفتن موقوفه، انجام معاملات تجاري و بالاخره انجام هرگونه معاملات مذهبي و غير مذهبي تشكيل شده بود. "شوقي رباني" در اين باره مي نويسد: « ... تسجيل محفل ملي بهائيان امريكا به عنوان هيأت امناء كه از لحاظ مقررات مملكت يك نوع شركت رسمي محسوب است موجب گرديد كه هيأت محفل بتواند طبق قانون به عقد معاملات و قراردادها مبادرت نموده، املاكي به نام خود به ثبت و آنچه كه از طريق وصيت و ... به جامعه بهائي اهدا مي شود به نام و عنوان رسمي محفل منتقل نمايد... ».[1]

پس از تشكيل شركت امناء آمريكا و كانادا، شركتهاي مشابهي تحت همين عنوان در ممالك ديگري از جمله: هند، مصر و سودان، استراليا و زلاند نو، جزائر بريتانيا به ثبت رسيد. پس از اين به تدريج همه ي محافل بهائي مقيم كشورهاي مختلف جهان براي رسميت دادن به تشكيلات بهائيت و ايجاد هيأت امناء و شركت امناء دست به اقدام زدند و موفق شدند شركتها و تأسيسات بهائي را به ثبت برسانند. چه اينكه توانستند در كمتر از ده سال حدود هشتاد شركت سهامي متعلق به محفل ملي بهائي در سرتاسر جهان به ثبت برسانند.

در ايران چون هيچگاه بهائيت به رسميت شناخته نشد و اجازه ي فعاليت علني به پيروان آن داده نشد، هر گونه اقدامي نيز كه از طرف محافل مركزي بهائيان ايران و يا محافل مختلف انجام مي گيرد به رسميت شناخته نمي شود. نخستين باري كه بهائيان موفق شدند، در سال 1337ش. (1958 م) بود. در آن سال شركت سهامي امناء به منظور انجام هرگونه عمليات عمراني با سرمايه ظاهري سي مليون ريال در اداره ثبت شركتها به ثبت رسيد. اين شركت كه سه هزار سهم ده هزار ريالي داشت فقط ده سهم آن با نام و بقيه سهام بي نام و متعلق به محفل مركزي بهائيان ايران بود.[2]

  نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات و تبيين ضلالات بهائيان گمراه

[1] . قرن بديع، قسمت چهارم، ص 41.

[2] . انشعاب در بهائيت، ص 299 – 302.

 

يکشنبه 3 7 1390 16:53

نژاد پرستى يهود

قرآن در آيه 80 سوره «بقره» به يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را به خود مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آنها شده اشاره كرده و به آن پاسخ مى گويد:

مى فرمايد: «آنها گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد» (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّاماً مَعْدُودَةً).

«بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلف نخواهد كرد؟ يا اين كه چيزى را به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد»؟! (قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

اعتقاد به برترى نژادى ملت يهود، و اين كه آنها تافته اى جدا بافته اند، و گنهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى بينند، سپس بهشت الهى براى ابد در اختيار آنان است، يكى از دلائل روشن خود خواهى و خود پرستى اين جمعيت است.

اين امتيازطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست; زيرا هيچ گونه تفاوتى در ميان انسان ها از نظر كيفر و پاداش اعمال در پيشگاه خدا وجود ندارد.

مگر يهود چه كرده بودند كه مى بايست تبصره اى به سود آنها بر قانون كلى مجازات زده شود؟!

آيه فوق با يك بيان منطقى، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد: اين گفتار شما از دو حال خارج نيست: يا بايد عهد و پيمان خاصى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد ـ كه نگرفته ايد ـ و يا دروغ و تهمت به خدا مى بنديد!

از آيه فوق اين نكته نيز استفاده مى شودكه: روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز در دنيا سرچشمه بدبختى هاى فراوان شده، از آن زمان در يهود بوده است، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بوده اند، و متأسفانه بعد از گذشتن هزاران سال، هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است، و در واقع منشأ پيدايش كشور غاصب «اسرائيل» نيز همين روح نژادپرستى است.

آنها نه فقط در اين دنيا براى خود برترى قائل هستند، كه معتقدند: اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آنها مى شتابد و گنهكارانشان بر خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد، و همين پندارهاى غلط آنها را آلوده انواع جنايات، بدبختى ها و سيه روزى ها كرده است!.(1)

   وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات  و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

1. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 

 

دسته ها : مذاهب و فرق
يکشنبه 3 7 1390 16:52

ديدگاه اسلام در مورد فال نيك و بد

شايد هميشه در ميان انسان ها و اقوام مختلف، فال نيك و بد رواج داشته است، امورى را به «فال نيك» مى گرفتند و دليل بر پيروزى و پيشرفت كار مى دانستند، و امورى را به «فال بد» مى گرفتند و دليل بر شكست و ناكامى و عدم پيروزى مى پنداشتند.

در حالى كه هيچ گونه رابطه منطقى در ميان پيروزى و شكست با اين گونه امور وجود نداشت، و مخصوصاً در قسمت فال بد، غالباً جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.

اين دو گر چه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند، «فال نيك» غالباً مايه اميدوارى و حركت است ولى «فال بد» موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى.

شايد به خاطر همين موضوع است كه: در روايات اسلامى از «فال نيك» نهى نشده، اما «فال بد» به شدت محكوم گرديده است.

در حديث معروفى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده: تَفَأَّلُوا بِالْخَيْرِ تَجِدُوهُ: «كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد» جنبه اثباتى اين موضوع منعكس است.

و در حالات خودِ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان اسلام(عليهم السلام) نيز ديده مى شود كه گاهى مسائلى را به فال نيك مى گرفتند، مثلاً در جريان برخورد مسلمانان با كفار «مكّه» در سرزمين «حديبيه» مى خوانيم هنگامى كه «سهيل بن عمرو» به عنوان نماينده كفار «مكّه» به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و حضرت(صلى الله عليه وآله) از نام او آگاه گرديد، فرمود: قَدْ سَهُلَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ: «يعنى از نام سهيل من تفأل مى زنم كه كار بر شما سهل و آسان مى گردد».

دانشمند معروف «دميرى» كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است، در يكى از نوشته هاى خود اشاره به همين مطلب كرده مى گويد: اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فال نيك را دوست مى داشت، به خاطر آن بود كه انسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام برمى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن مايه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است.

اما از فال بد كه عرب آن را «تطيّر» و «طيره» مى نامد، در روايات اسلامى ـ همان طور كه گفتيم ـ شديداً مذمت شده، چنان كه در قرآن مجيد نيز كراراً به آن اشاره گرديده و محكوم شده است.(1)

از جمله در حديثى مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اَلطِّيَرَةُ شِرْكٌ: «فال بد زدن (و آن را مؤثر در سرنوشت آدمى دانستن) يك نوع شرك به خدا است».

و نيز مى خوانيم: اگر فال بد اثرى داشته باشد، همان اثر روانى است، امام صادق(عليه السلام)فرمود: الطِّيَرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيْئاً لَمْ تَكُنْ شَيْئاً:

«فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را مى پذيرى، اگر آن را سبك بگيرى كم اثر خواهد بود، و اگر آن را محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى، هيچ اثرى نخواهد داشت».

در اخبار اسلامى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: راه مبارزه با فال بد، بى اعتنائى است.

از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: ثَلاثٌ لايَسْلَمُ مِنْها أَحَدٌ الطِّيَرَةُ وَ الْحَسَدُ وَ الظَّنُّ.

قِيلَ فَما نَصْنَعُ؟ قالَ: إِذا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ وَ إِذا حَسَدْتَ فَلاتَبْغِ وَ إِذا ظَنَنْتَ فَلاتُحَقِّق:

«سه چيز است كه هيچ كس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلبِ غالب اشخاص پيدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن.

عرض كردند: پس چه كنيم؟

فرمود: هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هنگامى كه حسد در دلت پيدا شد، عملاً كارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى كه سوء ظن پيدا كردى آن را ناديده بگير».

عجيب اين است كه: موضوع فال نيك و بد، حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميان افراد به اصطلاح روشن فكر، و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در ميان غربى ها رد شدن از زير نردبان، افتادن نمكدان و هديه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود!

البته وجود فال نيك همان طور كه گفتيم مسأله مهمى نيست بلكه غالباً اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد هميشه بايد مبارزه كرد و آنها را از افكار دور ساخت و بهترين راه براى مبارزه با آن تقويت روح توكّل و اعتماد بر خدا در دل ها است، همان طور كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.(2)

  وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات  و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

 1. مانند سوره يس، آيه 19. نمل، آيه 47. اعراف، آيه 131.

2. تفسير نمونه، جلد 6، صفحه 378.

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 3 7 1390 16:50

عقيده ي شيخيه در مورد معاد جسماني

معروف‏ترين "رأي شيخ احمد احسايي "، درباره‏ي كيفيت معاد جسماني است. همين نظريه، دليل اصلي تكفير او از سوي برخي علما، از جمله "ملا محمد تقي برغاني" بود، كه گزارش آن را "تنكابني" و ديگران آورده‏اند.[1]

"احسايي"، اصل «معاد جسماني‏» را كه در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تاكيد شده، مي‏پذيرد، اما تفسير ويژه‏اي از جسم ارايه مي‏دهد، كه مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است كه آدمي در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي كالبد ظاهري مركب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نفس، بار ديگر، به آن تعلق مي‏پذيرد، و پاداش‏ها و كيفرها و لذات و آلامي كه جنبه‏ي جزئي و حسي دارند و تحقق آن‏ها بدون بدن و قواي حسي امكان‏پذير نيستند، محقق مي‏يابد.[2]

"احسايي"، معاد جسماني را به اين معنا، نمي‏پذيرد و بر آن است كه اين نحوه‏ي فهم، با آن چه از تغير و تباهي در كالبد ظاهري مي‏شناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقت جسم انساني جست و جو كرد. وي، بحثي لغوي و حديثي درباره‏ي «جسم‏» و «جسد» مي‏آورد و توجه مي‏دهد كه معاني اين هر دو واژه، از آن چه به ذهن متبادر مي‏شود، گسترده‏تر است.[3]

آدمي را غير از جسد ظاهري، جسد دومي نيز هست‏ به نام جسد "هور قليايي"، كه ويژگي‏هاي فناپذير جسد اول را ندارد و در قيامت‏ برانگيخته مي‏شود. در حديث آمده است كه «طينت‏» آدمي، در قبر، به صورت «مستدير» باقي مي‏ماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است كه هيئت پيكري و ترتيب اندام‏ها را در دل خاك از دست نمي‏دهد. اين جسد، مركب از عناصر مثالي و لطيف زمين "هورقليا" است، كه عناصري برتر از عناصر دنيا هستند.[4]

جسد دوم، پيش از مرگ، در باطن جسد اول نهفته است و پس از زوال آن در خاك، خلوص يافته، در قبر بر جا مي‏ماند، اما به سبب لطافتش، قابل رؤيت نيست.[5]

مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است و اين مفارقت، با جسم اول صورت مي‏گيرد، كه حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول، جسمي است لطيف و اثيري كه صورت دهنده‏ي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است؛ همچنان كه جسد مادي، صورت دهنده‏ي آثار حيات دنيوي او است.[6] آن چه در همه‏ي اين نشئات، هويت‏شخص را ثابت مي‏دارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم)، كه جز در فاصله‏ي دو نفخه‏ي صور، از روح جدا نيست.[7] با دميدن نفخه‏ي نخست (نفخه‏ي صعق)، جسم اول، از روح جدا مي‏گردد و از ميان مي‏رود و آن چه پس از نفخه‏ي دوم (نفخه‏ي بعث) حشر مي‏يابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.[8]

"احسايي" تاكيد مي‏كند كه بدن اخروي انسان - كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت كه بدن دنيوي، كثيف و متراكم است، اما بدن اخروي، از تصفيه‏هاي متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است.

وي، از همين جا نتيجه مي‏گيرد كه به معاد جسماني معتقد است.

شيعه تابع حق و حقيقت است ، وبلاگ نداي اسلام

[1]. قصص العلماء، ص 42.

[2]. منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189.

[3]. ر.ك: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 24- 26؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 267- 268، كرمان، 1364 ش.

[4]. مجموعة الرسائل الحكمية، احمد احسايي، ص 308.

[5]. وي، در اين باره آورده است: «..ان الانسان له جسدان و جسمان: فاما الجسد الاول فهو ما تالف من العناصر الزمانية. و هذا الجسد كالثوب يلبسه الانسان و يخلصه و لا لذة له و لا الم و لاطاعة ولامعصية... و اما الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها... و هذا الجسد الباقي هو من ارض هور قليا و هوالجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنة والنار...؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 25- 28؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189- 190.

[6]. شرح العرشيه، ج 2، ص 190- 191؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 29- 30.

[7]. مجموعة الرسائل الحكمية، ص 110- 111.

 [8]. شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 29- 30، مجموعة الرسائل الحكمية، ص 310.

 

دسته ها :
يکشنبه 3 7 1390 16:47
X