تكلم على(عليه السلام) با خورشيد
آيا از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) حديثى پيرامون تكلم على(عليه السلام) با خورشيد نقل شده است؟
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه به على(عليه السلام)فرمود : «يا أبا الحسن! كلّم الشمس فإنَّها تكلّمك» [ اى ابوالحسن! با خورشيد سخن بگو كه او با تو سخن مى گويد] . على(عليه السلام)فرمود : «السلام عليك أيّها العبد المطيع لله ورسوله»[سلام بر تو اى بنده مطيع خدا و رسولش!] . خورشيد گفت : «وعليك السلام يا أمير المؤمنين ، وإمام المتّقين ، وقائد الغرِّ المحجّلين ، يا عليُّ أنت وشيعتك في الجنّة ، يا عليُّ أوّل من تنشقُّ عنه الأرض محمّد ثمّ أنت ، وأوّل من يُحيا محمّد ثمّ أنت ، وأوّل من يُكسى محمّد ثمّ أنت» [و سلام بر تو اى امير المؤمنان ، و امام متّقيان ، و پيشواى بهشتيانى كه پيشانى و دستها و پاهاى آنها (مواضع سجده و وضو) نورانى و سفيد است(1) .
اى على! تو و پيروانت در بهشت هستيد . اى على اولين كسى كه زمين از او جدا شده (كنايه از خلق شدن)، محمّد(صلى الله عليه وآله) بود و سپس تو ، و اوّلين كسى كه زنده مى شود محمّد(صلى الله عليه وآله) است وسپس تو، واوّلين كسى كه لباس به وى پوشانده مى شود محمّد(صلى الله عليه وآله) است و سپس تو] . پس على(عليه السلام)براى خداوند متعال سجده نمود درحالى كه از چشمانش اشك مى ريخت . آنگاه پيامبر نزديك او شد و فرمودند : «يا أخي وحبيبي إرفع رأسك فقد باهى الله بك أهل سبع سماوات» [ اى برادر و حبيب من! سرت را بالا بياور كه خداوند بر اهل هفت آسمان به تو مباهات مى كند] . اين روايت را شيخ الاسلام حموينى در «فرائد السمطين»(2)،
وخوارزمى در «مناقب»(3) ، و قندوزى در «ينابيع»(4) آورده اند .(5)
نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان
1 - مستدرك حاكم 138:3[14/3، ح 4668]، مجمع الزوائد 121:9.
2 - فرائد السمطين [1/185، ح 147] .
3 - المناقب : 68 [113 ، ح 123] .
4 - ينابيع المودّة: 140 [1/140 ، باب 49] .
5 - شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 369.
امام دوازدهم به دنيا آمده ولي از دنيا رفته
يكي از مسائلي كه جزئيات آن مورد اختلاف شيعه و اهل سنت است مسئله مهدويت ميباشد. اين مسئله داراي ابعاد مختلفي ميباشد. مسائل مورد بحث در مهدويت عبادتند از: 1) اصل مهدويت و انتظار ظهور امام زمان ـ عجلالله تعالي فرجهالشريف ـ 2) امامت امام زمان(عج) درسن پنج سالگي و طـول عـمر امام زمان 3) فلـسفة عقيده شيـعه به وجـود امـام زمان(عج).
مسئله اول نه تنها مورد اتفاق شيعه و اهل سنت ميباشد بلكه تمام ملل و فرق و اديان منتظر ظهور مصلحي كل ميباشند تا در آخر الزمان بر اين عالم حكومت كند و بشريت را از ظلم رهايي بخشد. در زبور داود در اين باره ميخوانيم كه: « ... اما منتظران خداوند وارث زمين خواهند بود هان بعد از اندكي شرير نخواهد بود...اما صالحان را خداوند تاييد ميكند... زيرا آنانكه از وي بركت يابند وارث زمين گردند.... و اما نسل شرير منقطع خواهد شد، صالحان وارث زمين خواهند بود و ... [1]».
در اين باب زبور داود از ظلم و ستم و شر، سخن به ميان آورده است و بيان شده كه شر و ستم از بين خواهد رفت و صالحان وارث زمين خواهند شد. قرآن مجيد نيز از اين واقعه از زبور خبر داده و فرموده است: «ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون»[2] . (ما در زبور نوشتيم كه بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد.)
در اناجيل اربعه نيز آمدن «پسر انسان» خبر داده شده است و به مردم دستور انتظار داده شده است[3].
دراسلام نيز بر اساس آيات و روايات نبوي مردم بايد به انتظار روزي باشند كه شخصي از اهل بيت پيامبر(ص) و از فرزندان فاطمه ظهور كند و بساط ظلم و ستم را برچيند و جهان را پر از عدل و داد نمايد.
اين عقيده در اسلام امري مسلم و غير قابل انكار ميباشد. تا جايي كه محي الدين عربي حنفي در فتوحات مكيه جلد 3 باب 366 تحت عنوان «وزراء المهدي ـ عجلالله تعالي فرجهالشريف ـ » بحث مفصلي را مطرح كرده و حتي شمائل حضرت را توضيح داده و به نام مبارك او اشاره ميكند.
ابن حجر در كتاب «الصواعق المحرمة» در شرح حال ائمه دوازده گانه به تفصيل سخن گفته و بابي به نام «الايات التي وردت في ذريه فاطمة ـ عليها سلام ـ » و «الايات التي وردت في فضائل اهل البيت» منعقد كرده است و در رابطه با حضرت مهدي ـ عجلالله تعالي فرجهالشريف ـ آيات زيادي را مطرح كرده است.
در سنن ابن داود كه يكي از كتب صحاح اهل سنت است بابي در اين رابطه به نام «كتاب المهدي» موجود است. در ساير كتب و صحاح اهل سنت روايات زيادي در اين باره ذكر شده است. در اينجا تنها به نقل سه روايت اكتفا ميكنيم و اهل تحقيق را به كتب مفصله ارجاع ميدهيم:
1ـ در روايات نبوي در بسياري از كتب اهل سنت آمده است كه: «لاتقوم الساعة حتي يلي رجل من اهل بيتي يواطؤ اسمه اسمي»[4]. (قيامت بر پا نميشود مگر اينكه مردي از اهل بيت من كه نام او همانند نام من است (محمد است) زمام امور را در دست گيرد).
2ـ جابر بن سمره نقل ميكند كه : «قال النبي ـ صليالله عليه و آله ـ : يكون اثنا عشر اميراً كلهم من قريش»[5]. (بعد از من دوازده امير كه همگي از قريش ميباشند خواهند آمد).
3ـ رسول خدا ـ صليالله عليه و آله ـ فرمود كه: «المهدي من ولد فاطمه»[6].
اما مسئله دوم و سوم مورد اختلاف شيعه و اهل سنت قرار گرفته شده است. از اين دو مسئله، مسئله دوم بيشتر مورد نزاع و بحث قرار گرفته است. مسئلة دوم خود به دو بخش تقسيم ميشود.
الف: امامت حضرت مهدي(عج) در سن پنج سالگي ب: طول عمر آن حضرت.
چون شبهه در رابطه با طول عمر آنحضرت ميباشد در اين جا به طور اختصار به اين قسمت پرداخته ميشود.
در رابطه با اين مسئله ما از طريق قرآن و حقايق ديني سخن ميگوئيم، گر چه بر اهل فن پوشيده نميباشد اگر چه اين مطلب كه امام زمان(عج) در سرداب از دنيا رفته است نياز به دليل و برهان است ولي از آن جا كه فرض بر اين است كه طرف سخن و صاحب شبهه كساني هستند كه قرآن را پذيرفته و به حقانيت آن معتقدند، ميگوئيم نبايد براي شما عمر طولاني يك ولي از اولياء خدا ماية تعجب باشد، زيرا قرآن كريم دربارة افراد گوناگون عمرهاي طولاني ذكر كرده است. در رابطه با حضرت نوح ـ عليه السلام ـ ميخوانيم كه او تنها قبل از طوفان 950 سال در بين قومش بوده و پس از طوفان هم مدتي زنده بوده است. «فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاماً[7]» تا جايي كه در تاريخ عمر حضرت نوح ـ عليه السلام ـ را 2500 سال هم گفتهاند.
همچنين در رابطه با حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ وفتي يهوديان گفتند كه ما او را به دار آويختهايم، قرآن كريم نظر آنها را رد ميكند و ميفرمايد: «خداوند عيسي را به آسمان برده است» «و ما قتلوه يقيناً بل رفعه الله اليه[8]» (او يقيناً كشته نشده بلكه خدا او را به سوي خود بالا برده است). بنا براين طبق آيات فوق و روايات زيادي كه در اين باره از پيامبر اسلام ـ صليالله عليه و آله ـ وارد شده است حضرت نوح ـ عليه السلام ـ عمري طولاني داشته و حضرت مسيح نيز در حدود دو هزار سال است كه زنده است. پس چگونه نسبت به عمر امام زمان(عج) اين همه خدشه وارد ميشود و آن را بعيد فرض ميكنند؟ به علاوه در تاريخ معمّرين بسياري را نام بردهاند كه هر يك با اينكه بعضي ولي خدا نبودهاند عمرهاي طولاني داشتهاند. بالا تر از همه اينها، ما كه خدا را قادر مطلق ميدانيم چه بعدي دارد كه روي مصالحي خداوند ولي خود را در مدتي طولاني حفظ نمايد و او را دور از دسترس ديگران و غايب از ديد مردم نگه بدارد و از اين طريق بندگان خود را آزمايش نمايد.
به هر حال مهم اين است كه از نظر قرآن كريم عمر طولاني براي يك انسان ممكن است و تعجب اين است كه كساني كه به آيات فوق عقيده دارند به طول عمر امام عصر(عج) به شدت اعتراض ميكنند و آن را منكر ميدانند در حالي كه وقتي چيزي ممكن شد، فرقي بين مصاديق آن نميباشد.
عيسي مسيح ـ عليه السلام ـ زنده بماند يا مهدي موعود(عج) هر دو براي خدا ممكن است و مانعي ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . كتاب مقدس، كتاب مزامير داود، مزمور 37، آيه 9 به بعد.
[2] . سورة مباركه انبياء، آيه 105.
[3] . رجوع شود به: انجيل متي باب 24، آيات 40 و 45 ـ انجيل مقدس، باب 13، آيه 27 ـ انجيل لوقا، باب 13، آيات 37 تا 41 ـ انجيل يوحنا، باب 14 ـ آيه 30.
[4] . مسند احمد حنبل، ج1، ص 376، و سنن ابي داود، ج4، ص 106 و صحيح ترمذي، ج4، ص 505 و ... .
[5] . صحيخ نجاري، الجزء الرابع في كتاب الاحكام، ص 175، ط مصر، سنه 1355، و صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب الناس تبع لقريش و الخلافه لقريش، ص 191، ج 2، چاپ مصر، سال 1348، صحيح ترمذي، ج 2، ص 45 و ... .
[6] . در بيشتر كتب اهل سنت از قبيل سنن ابي داود ج 4 و مستدرك حاكم جلد 4 در جاهاي مختلف ذكر شده است.ژ
[7] . عنكبوت آيه 14.
[8] . نساء آيه 158.
آيا برخي بزرگان شيعه در طول تاريخ، سني شده اند؟
اولاً: اين شهبه صرفاً يك ادعا است و شاهدي براي اين مدّعا ارايه نشده است.
ثانياً: بفرض صحت اين موضوع بطلان شيعه ثابت نميگردد. چنانچه مرتد شدن مسلمانان در صدر اسلام و با وجود برخورداري از نعمت ديدار رسول خدا (ص) سبابقه داشته است. و اين باعث بطلان اصل اسلام نميباشد.
در مورد عبيدالله بن حجش داريم كه:
«خرج مع المُسلمين مهاجراً، فلما قَدم ارض الحبشه تنصّر بها و فارق الاسلام و مات هنا لك نصرانياً....»[1]. مسيلمه كذّاب «پيامبر دروغين» نمونه ديگري از اين مدّعا است. علاوه بر اين عبيدالله بن جَحْش بعد از نصراني شدن هر وقت به مسلمانان برخورد ميكرد آنها را مسخره ميكرد.
ثالثاً: اگر بصرف روي گرداندن عدهاي از يك مذهب، اساس آن مذهب مورد خدشه واقع ميشد. مذهب اهل سنت بيشترين ضربه را خواهد خورد. چون بزرگاني در اين مذهب بعد از نوشتن و سرودن شعرهايي در دفاع از مذاهب اهل سنت، دست از اين مذاهب برداشته و به مذهب شيعه گرايش پيدا كردند. دانشمند اسلامي، احمد تيجاني در كتاب «آنگاه هدايت شدم» ذكر ميكند كه پس از پذيرش مذهب تسنن به شيعه گرايش پيدا كرده است.
از ديگر بزرگان و شاعران اهل سنت كه بعد از مدتي به مذهب تشيع گرايش پيدا كردند عطار نيشابوري ميباشد. عطار نيشابوري در كتب اوّليه خود از جمله، منطق الطير و تذكرة الاولياء به مذهب اهل سنت گرايش شديدي ابراز مي دارد و به شيعيان به شدّت حمله ميكند ولي وي در اواخر عمر از مذهب اهل سنت دست كشيده و به مذهب تشيع گرايش پيدا ميكند. و در كتاب «مظهر العجايب» خود بر خلاف كتب سابقش صريحاً اظهار ميدارد كه از گذشته خود نادم است و اظهار تشيع مينمايد و به مدح ائمه اثني عشر (ع) ميپردازد. بعد از نوشتن اين كتاب يعني مظهر العجايب، فقيهي از فقهاء اهل سنت و ساكن سمرقند به عطّار تهمت رَفْض زده و كتاب مظهر العجايب را سوزانيده و فتوي به قتل وي ميدهد.[2]
علاوه بر اين مطالب در حدود چهل سال قبل كه «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّه» در قاهره تأسيس گرديد، رئيس بزرگترين دانشگاه اسلامي اهل سنت يعني شيخ محمود شلتوت، بعد از جلساتي كه با علماي شيعه برقرار كرد، فتوا به جواز عمل به احكام شيعه را صادر نمود. اگر احكام و عقايد شيعه سست و بي پايه بود، چرا چنين فتوايي و نظير آن از سوي علماي اهل سنت صادر گرديده است؟!
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - السيرة النبّويه، ابن هشام، انتشارات دارالقلم بيروت، ج 4 ، ص 6.
[2] - محمد بن عبدالوهاب قزويني، مقدمه تذكره الاولياء، انتشارات صفيعليشاه، ص 6 و ص 7.
ورود پيامبر به مسجد در حال جنابت؟
اين حديث مجعول، كه (معاذ الله) پيامبر اكرم (ص) با حال جنابت وارد مسجد شدهاند، آنچنان كه ابوهريره گفته است (اقامه براي نماز گفته شد، صفهاي نماز مرتب گشت، ولي زماني كه رسول خدا (ص) در محراب برخاست، بياد آورد كه جنب است) [1] اين گفته از سه جهت قابل خدشه است، اول آنكه از علماي شيعه هيچكس، اين حديث را نقل نكرده است.
دوم آنكه: راوي اين حديث شخصي است كه در حديث جانب زيادهروي را گرفته بود و سخنش همگان را به ترديد ميافكند و همه او را سرزنش ميكردند و سخنش را زشت ميپنداشتند و از همه مهمتر آنكه، در زمان حيات خويش، به او ميگفتند: تو دروغ ميگويي. و ابوزين نقل ميكند؛ «ابوهريره به نزد ما آمد، و به پيشانيش ميكوبيد، و ميگفت، آيا من كسي هستم كه دروغ بر رسول خدا (ص) ميبندم و خود را گمراه ميكنم تا شما هدايت شويد؟»[2] براي اثبات دروغگويي او، چند نمونه از احاديث وي را متذكر ميشويم كه حتّي با مباني اهل سنّت هم در تضاد است:
(جز رمهداران احدي را خداوند به پيامبري برنگزيده است.)[3] (حضرت ابراهيم (ع) در سن هشتاد سالگي با تيشة نجاري ختنه شده است). [4] (كسي كه بگويد، رسول خدا (ص) از يونس بن متي برتر است دروغ گفته است). [5] و (عمل آدمي احدي را به بهشت روانه نميكند) [6] وقتي سخن از ابوهريره به ميان آمد، حضرت علي (ع) فرمود: «همان! دروغگوترين مردمان» و در سخن ديگري فرمود: «كسي كه بيش از همة انسانها بر رسول خدا (ص) دروغ بست ابوهريره ميباشد. [7] و در جاي ديگر ميفرمايد: «سخن ابوهريره را نميپذيرم، و با او مخالفت ميكنم.»[8]
از خود ابوهريره نقل است كه: «وقتي حديثم به گوش عمر رسيد، مرا طلبيد و برايم اين حديث را خواند: «من كذب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار» يعني، كمتر دروغگو باش».[9]
و در جاي ديگر عمر ابوهريره را سرزنش كرده و ميگويد: «نقل حديث از رسول خدا را رها ميكني، يا اينكه تو را به سرزمين دوس و يا قرده بفرستم».[10] و در جاي ديگر آمده است: عمر به خاطر دروغ بستن ابوهريره به رسول خدا و افراط در نقل حديث از او، وي را تازيانه ميزد و ميگفت: «چقدر زيادهگويي، تو را از دروغ بستن به رسول خدا باز ميدارم» و پس از آنكه او را شلاق زد و مجروح ساخت و هزار دينار از بيت المال را كه نزد او بود باز گرفت و رسوايش كرد. با سخنان بسيار تندي او را نكوهش كرد. [11]
نظر عايشه در مورد ابوهريره: وقتي عايشه احاديث ابوهريره را شنيد، او را طلبيد و گفت: «اين احاديث كه از رسول خدا ميگويي چيست؟ مگر تو چيزي جز آنكه ما شنيدهايم، شنيدهاي؟»[12]
در جاي ديگري نقل شده است كه، ابو هريره حديثي را روايت ميكند به اين مضمون كه، هر كسي در حال جنابت به صبح برسد آن روز را روزه نگيرد. وقتي اين صحبت به عايشه و حفصه رسيد، ابوهريره را تكذيب كردند و او نيز به خطاي خويش اعتراف نمود. [13]
و مسلم نقل ميكند: «روزي عايشه در حجرهاش در حال نماز نافله بود و در كنار حجرة عايشه ابوهريره مشغول نقل از رسول اكرم (ص) بود. هنگامي نماز عايشه تمام شد كه ابوهريره رفته بود. و عايشه گفت: (اگر ميماند سخنش را رد ميكردم و او را سرزنش ميكردم». [14]
و ابن قتيبه در مورد ابوهريره ميگويد: عمر وعثمان و علي و عايشه او را جملگي دروغگو ميدانستند. [15] احمد امين نويسندة مصري در جايي دربارة ابوهريره ميگويد: (شماري از اصحاب بر زيادهگويي و پرگويي ابوهريره در نقل سخنان رسول خدا (ص) خرده ميگرفتند). [16] و مصطفي صادق رافعي در مورد ابوهريره ميگويد: (در ميان اصحاب ابوهريره با اينكه تنها سه سال با رسول خدا مصاحبت داشت، بيش از همة آنها حديث نقل ميكرد. و از اين روست كه علي (ع) عمر، عثمان و عايشه او را سرزنش مينمودند. و بيش از همه نسبت به عايشه در ترديد بود و او را ملامت ميكرد). [17]
حتي كار بجايي ميرسد كه وقتي حديثي را ابوهريره درست نقل ميكند، اطرافيان باور نميكنند كه نقل است، ابوهريره حديثي را براي عامر بن شريح بن هاني روايت ميكند ولي عامر آن را نميپذيرد، وقتي كه تا عايشه آن روايت را براي او نقل ميكند آنگاه آن روايت را ميپذيرد. [18]
حال پذيرفتن سخن و روايت از چنين فردي دروغگو و كذاب، صحيح ميباشد؟!
وبلاگ نداي اسلام ، دعوتگر به سوي قرآن و عترت
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- صحيح بخاري، ج 1 ، ص 41.
[2]- صحيح مسلم، ج 2 ، ص 217.
[3]- صحيح بخاري، ج 2 ، ص 22.
[4]- همان، ج 4 ، ص 65.
[5]- همان، ج 2 ، ص 92.
[6]- همان، ج 4 ، ص 6.
[7]- ابوهريره، معد ابوريه، ص 125.
[8]- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 27.
[9]- ابن جعر، الاصابه، شرح حال ابوهريره.
[10]- كنز العمال، ج 5، ص 239، حديث شماره 4885.
[11]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 104.
[12]- مستدرك، ج 3، ص 509.
[13]- صحيح بخاري، حديث شماره 27.
[14]- صحيح مسلم، ج2 ، ص 358.
[15]- تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 27.
[16]- احمد امين، فجر الاسلام، باب 6، فصل 2، ص 262.
[17]- صادق رافعي، النظام، آداب العرب، ج 1، ص 282.
[18]- صحيح مسلم، ج 2، ص 432.
اميد به شفاعت و جواز انجام حرام؟
شما شيعيان مى گوييد اگر عزادارى ما حرام باشد، به سبب شفاعت امامان خود در قيامت بخشيده مى شويم، آيا اميد به شفاعت مجوز انجام حرام است؟
مقدمه: در ابتدا به نكاتى جهت روشن شدن سئوال اشاره مى شود:
1ـ در مذهب تشيع درباره دورى از حرام (هر طرح حرامى و لو در عزادارى) و گناه، تأكيد بسيار زيادى شده است كه به چند نمونه اشاره مى شود: امام على (ع) فرمودند «انسان به خاطر گناهى از گناهان خود صد سال حبس مى شود»([1]).
و امام صادق(ع) فرمودند «كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد از دوستان ما است و كسى كه خدا را معصيت كند (با انجام حرام) محبت ما او را نفع نمى دهد»([2]).
على (ع) بارها در نهج البلاغه نهى از حرام و گناه نموده و در خطبه هاى 168/7/111/191/178/113/167/32 و حكمت 103 همواره سفارش به ترك گناه نموده([3]).
در حقيقت از محورهاى مورد تأكيد در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) ترك گناه و محرمات و انجام عبادت و طاعت الهى طبق معيارهاى صحيح شرع مقدس اسلام مى باشد.
2ـ معناى شفاعت; در لغت به معناى ضمّ چيزى به چيز ديگر است و شفاعت انضمام شخصى والا مرتبه است با شخص ديگرى كه در رتبه پايين قرار دارد براى يارى او. اما معنى اصطلاحى درست (نه عوامى و نه عرفى) اين است كه شفيع موجباتى فراهم مى سازد كه شفاعت شونده از يك وضع نا مطلوب و در خور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع (كه مجرى رحمت الهى است) خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد([4]) آن چنان كه پرنده، جوجه خود را تمرين مى دهد تا جوجه خودش پرواز كند كه «الشفيع جناح الطالب»([5]).
3ـ اهداف شفاعت; هدف شفاعت تحريك بر گناه نيست، بلكه عبارت است از: 1ـ اميد دادن به انسان و ريشه نااميدى او را از بين بردن، چرا كه انسان اميدوار مى شود كه زمينه نجات هست و سعى مى كند خود را به آن مرحله برساند. 2ـ ارتباط معنوى و شيعيان با اولياء خدا پيدا نمودن([6]).
4ـ شرايط شفاعت: از قرآن استفاده مى شود كه شفاعت درباره هر كس ممكن نيست، خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آن ها غرق شدنى هستند([7]). لذا شفاعت شرايطى دارد: 1ـ شفاعت شده ظالم نباشد «ما للظالمين من حميم ولا شفيع([8])». 2ـ شفاعت مرضى خداوند متعال باشد «ولا يشفعون الا لمن ارتضى»([9]). 3ـ شفاعت شده، پاى بند به عهد الهى باشد «لا يملكون الشفاعة الاّ من اتخذ عند الرحمن عهداً»([10]). گاهى در روايات از آن به ايمان تفسير شده است([11]).4ـ پشيمانى از گذشته و توبه نمودن([12]). 5ـ توقف خلاف كارى ها و نشكستن سد قوانين الهى([13]). 6ـ پيوند معنوى با شفيع داشتن (تفسير نمونه، ج10، ص354) 7ـ مشرك نباشد خداوند مشرك را نمى بخشد([14])».
5ـ اصل شفاعت مورد اتفاق علماى شيعه و اهل سنت مى باشد غير از گروه وعيديه (كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنم دارند) و روايات آنرا حتى مانند ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب و... متواتر مى دانند([15]).
ـ بعد از بيان نكات پنجگانه، جواب قسم اول سئوال اين است كه، چه كسى گفته است عزادارى حرام مى باشد و شما كه اين نسبت را به شيعه مى دهيد، چه مدركى بر آن داريد؟ آيا يك نظر از علماى شيعه را مى توانيد پيدا كنيد كه اين حرف را زده باشد و يا كتابى را مى توانيد نشان دهيد كه چنين سخنى را نوشته باشد؟ حتى آيا يك نفر غير عالم، ولى آگاه از مبانى شيعه را مى توانيد نشان دهيد، كه چنين نسبتى را به شيعه داده باشد؟
ممكن است بعضى عوامهاى بى اطلاع از مبانى شيعه، و بنام شيعه چنين حرفى را زده باشد، اينكه نمى تواند مدرك شود، والا در بين عوام شما هم سخنهاى خلاف واقع بسيار وجود دارد، از اين گذشته پيامبر اسلام (ص) در مرگ خديجه و ابوطالب جزع و ناله نمود([16]) و در شهادت حمزه شير خدا بيتابى و گريه كرد([17]) و در شهادت جعفر بن ابى طالب گريه كرد و فرمود: على مثل جعفر فليبك البواكى «بر مانند جعفر بايد زنان نوحه گر گريه كنند([18])». و فاطمه زهرا (س) در مرگ مادر اشك ريخت([19]) و همچنين مگر پيامبر (ص) در مرگ فرزندش گريه نكرد، مگر حضرت يعقوب (ع) در فراق فرزندش اشك نريخت([20]). و مگر فاطمه زهرا (س) در رحلت پيامبر (ص) عزادار نبود([21]).
آن مواردى كه عزادارى مشتمل بر حرام باشد همه علماء از آنها نهى نموده اند، كه فتواى بعضى از آنها را نقل مى كنيم: «استفاده از آلات لهو و لعب (در عزاردارى) حرام است([22])» و همچنين «تعزيه و شبيه خوانى اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نباشد مانعى ندارد([23])». حتى زنها بدون اجازه شوهر حق بر پا كردن مجلس عزا را ندارند([24]) در عزادارى از اعمالى كه عنوان حرامى بر آن منطبق مى شود بايد پرهيز كرد([25]) در قصيده خوانى اگر عنوان محرمى مانند غنا بر آن منطبق شود... اشكال دارد([26]).
چگونه مى شود با توجه به آنكه روايات بسيارى (كه در نكته اول مقدمه بدان اشاره رفت) درباره اجتناب از حرام از طريق ائمه (ع) وارد شده باشد، آنگاه شيعه بگويد عزادارى حرام را انجام مى دهيم... اين امكان ندارد. كدام يك از علماى شيعه چنين حرفى زده اند؟ ممكن است شخص عوامى يك چنين حرفى زده باشد ولى اين ربطى به مذهب تشيع ندارد، و شايد اگر كسى گفته باشد مرادش اين بوده كه حرمت عزادارى امتناع دارد و اين نكته هم بايد يادآورى شود كه در جريان حادثه كربلا تحريفاتى صورت گرفته است كه علماى ما شديداً با آن مقابله نموده اند.
مرحوم حاجى نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان، و استاد مطهرى در كتاب فريادهاى شهيد مطهرى بر تحريفهاى عاشورا بر عليه تحريف فرياد سر داده اند.
اما قسمت دوم سئوال «به سبب شفاعت امامان خود در قيامت» قبلا گفتيم در مقدمه، كه شفاعت شرايط عديده دارد و شامل هر كس نمى شود مخصوصاً اگر عمداً حرام و ظلمى را انجام دهد و از آن توبه نكند به اميد شفاعت، قطعاً شفاعت شامل او نمى شود.
اما جواب قسمت پايانى سئوال «آيا اميد به شفاعت مجوز انجام حرام مى شود؟» اين است كه خير باعث چنين مجوزى نمى شود و هيچ كسى هم اين حرف را نگفته است. در نكته سوم مقدمه، اهداف شفاعت را اميدوار شدن و نا اميد نشدن از آينده و ارتباط معنوى با اولياء خدا پيدا نمودن، دانستيم ـ گذشته از اين، علماى اهل سنت همه بايد از اين سئوال جواب بدهند كه آيا شفاعت باعث جرأت بر گناه نمى شود؟...
علماى ما از جمله استاد مطهرى جواب داده است كه «همانطورى كه اعتقاد به مغفرت خداوند موجب تجرى نمى گردد و تنها ايجاد اميدوارى مى كند، اعتقاد به شفاعت هم موجب تشويق به گناه (حرام) نيست، توجه به اين نكته كه «شرط شمول مغفرت و شفاعت، مشيّت خدا و رضاى او است»، روشن مى كند كه اثر اين اعتقادات تا اين اندازه است كه دلها را از يأس و نااميدى نجات مى دهد و همواره بين خوف و رجاء نگه مى دارد([27]).
خلاصه اين كه در مذهب تشيع بر دورى از حرام و داشتن تقوى و حتى اجتناب از شبهات تأكيد فراوان شده است و شفاعت هم اهداف تربيتى دارد، و شمول آن هم شرايط عديده دارد، و اصل شفاعت مورد اتفاق علماى شيعه و عامه است جز گروه وعيديه.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (مكتب الاعلام الاسلامى چاپ اول، 1373 ش) ج2، ص431.
[2]- همان مدرك ص421 روايت 4450.
[3]- نهج البلاغه مترجم محمد دشتى (مؤسسه امير المؤمنين، 1379).
[4]- آية الله مكارم شيرازى، تفسير نمونه (انتشارت دار الكتب الاسلاميه 1370) ج1، ص223، ص225، ص228 و ج19، ص481، و ج22، ص528.
[5]- لجنة من المحقيقين نخبة التغابر (المركز الثقافى للدروس من القرآن چاپ اول) ص179.
[6]- همان، ص179.
[7]- هود/37.
[8]- غافر/18.
[9]- انبياء/28.
[10]- مريم/87.
[11]- تفسير نمونه ج1، ص228.
[12]- همان، ص230.
[13]- همان، ص236.
[14]- نساء/116.
[15]- نخبة التفاسير ـ لجنة من المحققين (المركز الثقافى للدروس من القرآن چاپ مهر قم)، ص180 و تفسير نمونه (معرفى شد) ج1، ص231 و ص232 و پيام قرآن ج1، ص523.
[16]- ابن وضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى و فرهنگى) ج1، ص393.
[17]- همان مدرك، ص407.
[18]- همان مدرك، ص427.
[19]- همان، ص393.
[20]- يوسف/ .
[21]- احمد بن يعقوب تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى فرهنگى آموزش عالى سال 1362) ج2، ص512. در روايات عديده سفارش به عزادارى اهلبيت و امام حسين (ع) شده است و ثواب عظيمى براى آن ذكر شده است از جمله در حديثى آمده كه موسى از خداوند خواست كه به او علت برترى امت محمد (ص) را بر ساير امتها بگويد خداوند فرمود به دو خصلت است، يكى از آن ده خصلت عاشورا را قرار داده است، حضرت موسى مى پرسد كه: مراد از عاشورا چيست؟ خداوند تعالى مى فرمايد: مقصود گريه كردن يا تباكى كرد و روضه خوانى و عزادارى بر مصيبت فرزند مصطفى (ص) اى موسى هر بنده اى از بندگان من كه گريه يا تباكى يا عزادارى كند بر فرزند مصطفى (ص) در آن عصر و روزگار حتماً براى او بهشت جاودانه خواهد بود. معالى السبطين ص143.
[22]- استفتاءات از آية الله فاضل لنكرانى ص11.
[23]- استفتاءات از آية الله فاضل ص11.
[24]- همان، ص13.
[25]- آية الله شيخ جواد تبريزى استفتائات جديد (انتشارات سرود سال 1378) ص454 و ص455.
[26]- آية الله شيخ جواد تبريزى استفتائات جديد (انتشارات سرود سال 1378) ص454 و ص455.
[27]- استاد مطهرى، عدل الهى (انتشارات صدرا چاپ دهم، 1375) ص286.
رواياتي كه از شيعه و سني در خصوص ازدواج ام كلثوم با عمر وارد شده چگونه توجيه پذيرند؟
رواياتي در اين باره از اهل سنت نقل شده است كه صد در صد با يكديگر تناقض دارند و اين تناقضات اصل قضيه را از ريشه ميزند.
در بعضي از روايات آمده است كه خود اميرالمؤمين(ع) ام كلثوم را به عقد عمر درآورد، و بعضي ديگر ميگويند كه آن را به ابن عباس واگذار كرد. گاهي نقل كردهاند كه عقد بعد از تهديد و زورگويي عمر واقع شد (ذخائر العقبى، احمد بن عبد الله الطبري، ص 168_167/المعجم الكبير، الطبراني، جلد : 3، ص44_45 ) و در بعضي ديگر نقل شده است كه با اختيار و و رضا بوده است. برخي روايت كردهاند كه عمر از او فرزندي به نام زيد داشته است و در برخي ديگر روايت شده است كه او قبل از مباشرت از دنيا رفته است. روايتي دارد كه زيد بن عمر داراي فرزند بوده است و در برخي ديگر نقل شده است كه فرزندي به جاي نگذاشته است. در روايتي نقل شده است كه زيد بن عمر و ام كلثوم هردو باهم كشته شدهاند، و روايت ديگر ميگويد كه ام كلثوم بعد از زيد باقي مانده است. در حديثي آمده است كه مهر ام كلثوم چهل هزار درهم بوده است؛ در حاليكه در روايت ديگر آمده است كه چهارهزار درهم بوده است و در روايت ديگري آمده است كه پانصد هزار درهم بوده است و دهها تناقض ديگر...( از طرف ديگر از عمربنخطاب نقل ميشود كه دليل اين ازدواج را اينگونه بيان كرد كه «پيامبر فرمود هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من و من دوست داشتم كه بين من و پيامبر سبب و نسبى باشد»
ميبينيم كه جاعلان اين افسانه دليل واهي براي اين افسانه نقل كردهاند، زيرا خليفه دوم از راه دخترش حفصه با پيامبر رابطه سببي داشت.)
اين اختلافات نشان ميدهد كه جاعلين حديث، با هم ديگر هماهنگ نبودهاند و هركس براي خودش و به دلخواه خودش حديث جعل كرده است. مگر ميشود كه در يك قضيه تاريخي اين همه تناقض وجود داشته باشد؟ اين اخلافات و تناقضات اصل قضيه را از ريشه ميزند و كذب بودن آن را به اثبات ميرساند.( البته برخي از علماي شيعه هم اين داستان را ذكر كرده اند ولي از هيچ كدام از روايات آنها ازدواج عمر بن خطاب با ام كلثوم دختر حضرت زهرا به دست نميآيد، تنها ميتوان متوجه شد كه عمر بن خطاب با ام كلثومي ازدواج كرده است. و همچنين بسياري از روايات هم سند آنها مخدوش و ضعيف است ودر برخي از آنها حتي ازدواج هم بيان نشده است، تا چه رسد به اينكه ازدواج با دختر (افسانهاي) حضرت زهرا صورت گرفته باشد!!!!)
گذشته از همه اين تناقضات و رديه ها برفرض محال كه طبق گفته برخي از علماي طراز چندم اهل سنت، اين ازدواج صورت گرفته باشد، خداوند در قرآن كريم سرگذشت حضرت لوط عليه السلام را نقل ميكند كه آن حضرت به كفاري كه قصد سوء داشتند، پشنهاد ازدواج با دخترانش را داد؛ در حاليكه همه ما ميدانيم كه همه آنهايي كه در جلوي خانه حضرت لوط عليه السلام جمع شده بودند از كفار بودند.
«وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ» «قوم او بسرعت به سراغ او آمدند - و قبلا كارهاى بد انجام مىدادند- گفت: اى قوم من اينها دختران منند براى شما پاكيزهترند از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟» (هود78) پس حتي با فرض قبول وقوع آن، اين ازدواج هيچ فضيلتي را براي خليفه دوم به اثبات نميرساند.
كشته شدن شيطان بدست صاحب الزمان
در قرآن آمده : ابليس (پدر شياطين) به خدا عرض كرد: خدايا مرا تا روز قيامت مهلت بده خداوند فرمود: به تو تا روز وقت معلوم مهلت داده مى شود(18).
از اين تعبير معلوم مى شود درخاست شيطان، اجابت نشده است، و طبق فرموده امامان عليهم السلام منظور از روز وقت معين وقت ظهور امام قائم (عجل الله فرجه) است، بنابراين آيا شيطان در اين وقت كشته مى شود و يا مى ميرد؟
ما در روايات مى خوانيم شخصى در مورد جمله ((يوم الوقت المعلوم)) كه در آيه مذكور آمده از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد، امام عليه السلام فرمود:
وقتى كه قائم ما (عجل الله فرجه) ظهور كند و به مسجد كوفه بيايد، در اين مسجد، شيطان به حضور آن حضرت مى آيد و زانو به زمين مى زند و مى گويد:
((يا ويله من هذا اليوم ؛))
اى والى از اين روز.))
آنگاه امام قائم (عجل الله فرجه) موى پيشانى شيطان را مى گيرد و گردنش را مى زند و او را به هلاكت مى رساند، اين روز وقت معلوم، (در آيه مذكور) است(19).
بنابراين شيطان كشته مى شود، ولى در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد، پس ديگر مردم، آزادى در اراده ندارند و همچون فرشتگان مجبور به اطاعت خدا خواهند شد؟
در پاسخ مى گوييم : آزادى اراده و اختيار از انسانها گرفته نمى شود، منظور از كشتن شيطان اين است كه ريشه هاى فساد و عوامل انحراف و ظلم و جور در عصر درخشان حكومت مهدى (عجل الله فرجه) نابود مى گردد و بجاى آن عقل و ايمان حكومت مى كند، چنانكه در حديثى ديگر نيز مى خوانيم :
((در صحف ادريس پيامبر عليه السلام آمده : تو اى شيطان تا زمانى كه مقدر كرده ام كه زمين را در آن زمان از كفر و شرك و گناه پاك ساز، مهلت داده خواهى شد، ولى در اين زمان (بجاى تو) بندگان خالق و پاكدل و با ايمان روى كار آيند آنها را خليفه و حاكم زمين مى كنم و دينشان را استوار مى سازم، كه آنها تنها مرا مى پرستند و هيچ چيز را شريك من قرار نمى دهند در آن روز است كه تو (شيطان) و همه لشكريانت از پياده و سواره را نابود مى نمايم.))(20)
به اين ترتيب مى فهميم در آن زمان ديگر حناى شيطان و بچه هايش رنگ ندارد، و در برابر بندگان مخلص خدا به رهبرى حضرت حجت (عجل الله فرجه) همچون خفاشهائى در برابر خورشيد تابناك عالمند، نتيجه مى گيريم مرگ شيطان فرا رسيده است.
پي نوشتها :
(1) سوره حجر، 37 و 38.
(2) اثباة الهداة، ج 7 ص 101.
(3) بحار، ج 52، ص 384 توضيح بيشتر اينكه كشته شدن و نابود شيطان همانند كشته شدن و نابودى ما نيست، شيطان مثل ما جسم ندارد تا كشته شود، كشته شدن او در مورد بالا همان قطع نفوذ او و مرگ حكومت و تزوير او مى باشد.
در بحث امكان تشرّف به حضور امامدر غيبت كبرى، علماى زيادى نظريه داده اند، لكن ما به جهت اختصار ديدگاه بعضى از بزرگان علماى شيعه را از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم:
1 ـ مرحوم سيد مرتضى(قدس سره) مى فرمايد:
«إنّا غير قاطعين على أنّ الإمام(عليه السلام) لا يصل إليه أحد ولايلقاه بشر، فهذا أمر غير معلوم ولا سبيل إلى القطع عليه(1); ما قطع نداريم كه در زمان غيبت، كسى امام(عليه السلام)را زيارت نكند. زيرا موضوع عدم تشرّف به حضور حضرت، روشن نيست و راهى نيست كه انسان به آن قطع پيدا كند».
در اين مورد چنين ايراد شده كه اگر سبب غيبت و استتار حضرت، ترس و خوف از ستمگران است، پس بايد حضرت براى دوستان و شيعيان خودشان كه خوفى از ناحيه آنان براى حضرتش نيست، ظاهر باشد.
مرحوم سيد مرتضى(قدس سره) در ضمن جواب هايى كه از اين ايراد داده است، مى فرمايد:
«إنّه غير ممتنع أن يكون الإمام(عليه السلام) يظهر لبعض أوليائه ممّن لايخشى من جهته شيئاً من أسباب الخوف، فإنّ هذا ممّا لا يمكن القطع على ارتفاعه وامتناعه و إنّما يعلم كلّ واحد من شيعته حال نفسه ولاسبيل له إلى العلم بحال غيره(2); هيچ مانعى ندارد كه امام(عليه السلام) براى بعضى از دوستان خود كه ترسى از جانب آنان نباشد، ظاهر شود. زيرا امكان چنين زيارتى، چيزى نيست كه بتوان قطع و يقين به امتناع آن پيدا كرد و هر كدام از شيعيان، به حال خود آگاه است و كسى را راهى به سوى آگاهى از حال ديگران نيست». يعنى ممكن است افراد به زيارت حضرت موفق شوند و ما ندانيم.
2 ـ شيخ طوسى(قدس سره) در اين مورد مى فرمايد:
«الأعداء وإن حالوا بينه و بين الظهور على وجه التصرّف و التدبير، فلم يحولوا بينه و بين لقاء من شاء من أوليائه على سبيل الاختصاص(3); گر چه دشمنان ـ اسلام ـ مانع ظهور و تصرّف و تدبير امام زمان(عليه السلام)شده اند، لكن نتوانستند مانع شوند از اين كه بعضى از دوستان آن حضرت به طور اختصاصى شرفياب حضور آن جناب گردند».
در سخنى ديگر، اين عالم فرزانه جهان اسلام و تشيّع مى فرمايد:
«لايجب القطع على استتاره عن جميع أوليائه(4); بر معتقدين به امامت آن حضرت، واجب نيست كه اعتقاد داشته باشند آن بزرگوار از تمام دوستانش پنهان و مخفى است».
همچنين در مسأله غيبت، شيخ طوسى(رحمه الله) مى فرمايد:
«نحن نجوز أن يصل إليه كثير من أوليائه والقائلون بإمامته(5); ما جايز مى دانيم كه بسيارى از دوستان و شيعيان ـ حضرت مهدى(عليه السلام) ـ در غيبت كبرى به وى دسترسى پيدا كنند».
و نيز در همان رساله غيبت فرموده است:
«لا نقطع على استتاره عن جميع أوليائه، بل يجوز أن يبرز لأكثرهم ولايعلم كلّ إنسان إلاّحال نفسه(6); ما يقين نداريم كه امام زمان(عليه السلام) از تمام دوستان خود پنهان باشد، بلكه ممكن است براى بسيارى از آنان ظاهر شود و هر كس به حال خودش آگاه است نه ديگران (تا ملاقات را نسبت به همه نفى كند)»
3 ـ سيد بن طاووس خطاب به فرزندش مى فرمايد:
«والطريق مفتوحة إلى إمامك(عليه السلام) لمن يريد اللّه جلّ شأنه عنايته به و تمام إحسانه إليه(7); راه به سوى امام زمان تو، براى كسى كه مورد عنايت و احسان خداوند قرار گيرد، باز است».
همچنين در فرمايش ديگرى مى فرمايد:
«وإذ كان(عليه السلام) غير ظاهر الآن لجميع شيعته فلا يمتنع أن يكون جماعة منهم يلقونه وينتفعون بمقاله وفعاله ويكتمونه كما جرى الأمر في جماعة من الأنبياء و الأوصياء والملوك حيث غابوا عن كثير من الاُمّة لمصالح دينيّة أو دنيويّة أوجبت ذلك(8); اكنون كه حضرت مهدى(عليه السلام)براى تمام شيعيان ظاهر نمى باشد، مانعى نيست كه گروهى از شيعيان با حضرت ملاقات نمايند و از گفتار و كردار وى بهره مند گردند، و اين مطلب را پنهان بدارند; چنانكه اين جريان درباره گروهى از پيامبران و اوصيايشان و حتّى بعضى از سلاطين واقع شده است كه به جهت مصالح دينى يا دنيوى از بسيارى از مردم پنهان مى شدند».
4 ـ آخوند خراسانى صاحب «كفاية الأصول» در بحث اجماع مى فرمايد:
«وإن احتمل تشرّف بعض الأوحدي بخدمته ومعرفته أحيان(9); گر چه محتمل است كه بعضى از فرزانگانِ يگانه، به خدمت آن حضرت شرفياب گردند و حضرتش را بشناسند».
5 ـ محقق نائينى نيز در همان بحث مى فرمايد:
«نعم، قد يتّفق في زمان الغيبة للأوحدي التشرّف بخدمته وأخذ الحكم منه(عليه السلام)(10); گاهى ممكن است بعضى از بزرگان شايسته، شرفياب خدمت حضرت شوند و حكم خدا را نيز از وى بگيرند».
6 ـ آية اللّه العظمى گلپايگانى در جواب سؤالى كه از ايشان در مورد امكان تشرف به حضور حضرت بقية اللّه(عليه السلام)شده است، آن را ممكن دانسته كه متن سؤال و جواب را ذكر مى كنيم:
سؤال: چه كار بايد كرد تا امام زمان(عليه السلام) را ملاقات كرد؟
جواب: به طور كلى براى تشرّف به حضور ايشان نمى توان راهى را كه همه كس به آن برسند ارائه داد مگر عدّه معدودى (كه به ملاقات آن حضرت نائل مى شوند; ديگران) از اين فيض عظيم به نحوى كه آن حضرت را بشناسند محروم هستند. مع ذلك عمل به تكاليف شرعيّه و جلب رضايت و خشنودى آن حضرت و بعضى اعمال مثل چهل شب به مسجد سهله رفتن بسا موجب تشرف بعضى از اشخاصى كه مصلحت باشد، خواهد بود(11).
بنابر اين، با توجه به نمونه هايى از ديدگاه هاى بزرگان شيعه و ستارگان آسمان فقه و فقاهت، روشن مى شود كه موضوع ارتباط و تشرّف به خدمت امام زمان(عليه السلام)امرى ممكن است.
اكنون براى اثبات اين مطلب به چند نمونه از شواهد متقن تاريخى، چه در گذشته و چه در حال، كه حاكى از وقوع تشرّفات متعدّد خدمت حضرت است، اشاره مى كنيم.
قبل از ذكر اين حكايات متواتره ـ كه با سندهاى معتبر در كتاب هاى مشهور آمده است و بعضى از آن ها مربوط به سال هاى اخير مى باشد ـ تذكّر اين نكته لازم است كه تداوم و استمرار اين گونه قضايا از آغاز غيبت كبرى تاكنون براى گروهى از علما و عده اى از بندگان صالح خدا كه از هر جهت مورد وثوق و اطمينان بودند، بر ارزش و اعتبار آن مى افزايد و موجب اطمينان نسبت به وقوع آن مى شود.
پي نوشتها :
(1) تنزيه الأنبياء، ص 230; بحارالانوار، ج 53، ص 323.
(2) تنزيه الأنبياء، ص 234.
(3) تلخيص الشافى، ج 2، ص 221.
(4) تلخيص الشافى، ج 4، ص 222.
(5) كلمات المحققين، ص 533.
(6) جنّة المأوى مطبوع با بحارالانوار، ج 53، ص 323.
(7) كشف المحجّة، ص 153.
(8) الطرائف، ص 185.
(9) كفاية الاُصول، ج 2، بحث اجماع.
(10) فوائد الاُصول، ج 2، بحث اجماع.
(11) عنايات حضرت مهدى موعود(عليه السلام)، ص 18، در نقل مطالب بزرگان از كتاب مذكور استفاده شده
فرق بين اختفاء پيامبر و غيبت امام
اگر گفته شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از امت خويش مخفى نشد مگر بعد از انجام دادن همه امورى كه بر عهده او واجب بود، و در زمان مخفى بودن هم كسى به او نيازى پيدا نكرد، در حاليكه سخن شما در باره امام بر خلاف اين است.
از جهت ديگر نيز استتار و مخفى ماندن پيامبر(صلى الله عليه وآله) زياد طولانى نگشت و مدت زيادى طول نكشيد، در حاليكه پنهان ماندن امام شما زمانهايى طولانى بر آن گذشته و قرنهاى متمادى بر آن سپرى شده است.
گوييم : مطلب چنانكه شما گفتيد نيست. زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از هجرت و در زمانى كه در مكّه بود در شعب ابى طالب و در غار پنهان گشت، در حاليكه تمام شريعت را هنوز به انجام نرسانيده بود، چون اكثر احكام وبخش اعظم قرآن كريم در مدينه نازل شد. پس چگونه ادعا مى كنيد كه مخفى شدن حضرت پس از تكميل و به پايان رساندن اداى رسالت بود؟
تازه اگر امر بنا بر آنچه كه شما مى پنداريد كامل شدن انجام رسالت قبل از استتار و مخفى شدن باشد، باز هم اين مطلب نمى تواند نياز مردم را به تدبير و سياست او و امر و نهى او در بين امّت نفى كند.
و كيست آنكس كه بگويد: بعد از اداى رسالت و بيان كامل شرع ديگر هيچ احتياجى به وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست و هيچ نيازى به تدبير و انديشه او در بين امّت وجود ندارد.
كيست جز انسان معاند و زورگو كه بتواند چنين ادّعاى باطلى كند؟
حال اگر مخفى گشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ با فرض نياز مردم به او ـ به خاطر خوف از ستمگران و دشمنان، جايز و ممكن باشد، و پيامدهاى اين امر هم بر عهده كسانى قرار گيرد كه او را در حالت ترس قرار داده و ناچار از غيبت وپنهان شدن ساخته اند، ديگر سرزنشى بر او نيست و همه ملامتها وسرزنشها متوجّه كسانى مى شود كه او را مجبور به اختفاء و استتار كرده وناچار از غيبت و نهان شدن ساخته اند، و سخن در باره غيبت امام زمان(عليه السلام) چنين است.
نقش امامت نزد شيعه
امامت نزد شيعه اماميه چه نقشى را ايفا مى كند؟
بر اساس ديدگاه اهل سنت در امامت، جز شرايطى كه در رؤساى دولت ها وجود دارد شرط نيست. اما امامت نزد شيعه، با حقيقت امامت نزد برادران اهل سنت متفاوت است. امامت، يك رهبرى الهى و استمرار همه وظايف نبوت است. جز دريافت وحى از خدا، مقتضاى اين ديدگاه، اتّصاف امام به همه شرايطى است كه در پيامبر است، جز اين كه وحى به او نمى رسد.
توضيح اين كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خلأ بزرگ و مهمى را در حيات امت اسلامى پر مى كرد و مسئوليت ها و كارهاى او تنها دريافت وحى الهى و رساندن به مردم نبود، بلكه وظايف زير را هم بر عهده داشت:
1. تفسير قرآن و شرح اهداف آن و كشف رموز و اسرار كتاب خدا.
2. بيان احكام موضوعات و مسائلى كه در زمان حيات و دعوتش پيش مى آمد.
3. پاسخ به حمله هاى شكّ آفرين و سئوال هاى دشوار و شبهه انگيز كه دشمنان اسلام از يهود و نصارى بر مى انگيختند.
4. حفاظت از دين در برابر تحريف و دستكارى و مراقبت از آن چه مسلمانان از اصول و فروع دين از او مى آموختند، تا در آن موارد نلغزند.
امامت نزد شيعه اماميه حقّ كسى است كه اين خلأ بزرگ را كه با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيش مى آيد پر كند، افزون بر رهبرى در امور دنيا مثل تأمين امنيت كشور و حفظ مرزها و اجراى حدود و نشر دين حنيف با تلاشى پيگى.(1)
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
1. سيماى عقايد شيعه،ص 188
نازل نشدن هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام)!!!
آيا همان طور كه ابن كثير ادعا مى كند هيچ آيه اى در مورد على(عليه السلام) نازل نشده است؟
جواب: وى حديث صدقه دادن امير مؤمنان(عليه السلام) انگشتر خود را در حال ركوع كه به دنبالش آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذيِنَ آمَنُوا . . .)(1) نازل شد ، را يادآور شده ، و آنگاه گفته است(2) :
اين حديث به هيچ وجه صحيح نيست ; براى اين كه سندهاى آن ضعيف است ، و اساساً هيچ آيه اى در خصوص على نازل نشده است ، و رواياتى كه مى گويد آيات : (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(3) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است]، و (وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً)(4)[ و غذاى (خود) را بااينكه به آن علاقه (ونياز) دارند، به مسكين ويتيم واسير مى دهند]، وآيه: (أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَآجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ)(5) [ آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را ، همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده] ، و آيات ديگر درباره على نازل شده است ، هيچ يك صحّت ندارد .
پاسخ : (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً)(6) [نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند] . چگونه وى به اين دليل كه سندهايش ضعيف است حكم مى كند كه آيه : (إنَّمَا وَليُّكُمُ اللهُ) در خصوص على(عليه السلام) نازل نشده است ; در حالى كه خود او در تفسيرش(7) از طريق ابن مردويه از كلبى آن را روايت كرده و مى گويد : «قال : هذا إسنادٌ لايُقدح به» [ او گفته اين سند قابل خدشه نيست]؟! و حديث ابو سعيد أشجّ كوفى ، متوفّاى (257) را كه نقل كرده ، سندش صحيح و همه راويانش ثقه مى باشند .
و امّا درباره آيه (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هَاد)(8) [تو فقط بيم دهنده اى! و براى هر گروهى هدايت كننده اى است] ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده(9) است : «أنا المنذر وأنت يا عليّ الهادي» [من انذار كننده (بيم دهنده) هستم و تو اى على رهنما] .(10)
ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام
1 - مائده : 55 .
2 - البداية والنهاية 7 : 357 [7/395 ، حوادث سال 40 هـ] .
3 - رعد : 7 .
4 - انسان : 8 .
5 - توبه : 19 .
6 - كهف : 5 .
7 - تفسير ابن كثير 2 : 71 .
8 - رعد : 7 .
9 - [مراجعه شود: بحار الأنوار 35/404 . و از على(عليه السلام) نقل شده است : «رسول الله المنذر وأنا الهادي» (رسول خدا انذار كننده ، و من هدايت كننده هستم) ; والمستدرك ، حاكم نيشابورى 3/130] .
10 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 331.