می توان رفت در ستاره های چشم او

می توان نیست شد هیچ ندید، جز دو نقطه سیاه

می توان خود را دید، لحظه ای غربت خود را حس کرد

و در آن مرز غریبانه چه شیرین جان داد

از غم عشق چه می باید کرد، من نمی دانم هیچ

تو بگو، تشنه ام تشنه ترین تشنه ها

از عطش می سوزم، تو بگو من نمی دانم هیچ

از غم عشق چه می باید کرد


دسته ها : عاشقانه ها
پنج شنبه بیست و چهارم 11 1387
X