هزاران گلشن آرائی اگر در خواب من آئی


منور می کنی آن شب اگر آئی و فرمائی


اگر در خواب من آئی به صد لالا کنی رامم


زمستی من دلم پر می شود از شور شیدائی


چه شب ها تا سحر بی تو به سرآمدندانستی


بیا رویای شیرینم که دل خون شد ز تنهائی


خیالت مهربانی می کند شاید نمی دانم


که هی پیمانه ها ریزد مرا خواند به رسوائی


زتنهائی دلم دریای خون شد,چون گلی پژمرد


بیا جانا که بی تو نیست در جانم شکیبائی


خیالت هم گریزانست ازمن روز وشب گوئی


پِیَش گیرم چو آهوئی,نمی یابم ,چه پروائی ؟


شود آیا زدر آئی ؟ ز دل این بند بگشائی ؟


رضا پایش به این زندان,دلش در بند سودائی

 

غزلی از رضا محمدزاده


دسته ها : عاشقانه
جمعه یازدهم 11 1387
X