بررسى کامل مسئله اعجاز قرآن

و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على‏عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله‏ان کنتم صادقین (23)فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین (24)

تفسیر کلمات و جمله‏هاى آیات

و اگر از آنچه ما بر بنده خویش نازل‏کرده‏ایم بشک اندرید سوره‏اى‏مانند آن بیارید و اگر راست مى‏گوئید غیر خدا یاران خویش را بخوانید(23).

و اگر نکردید و هرگز نخواهید کرد پس از آتشى که هیزمش‏مردم و سنگ است و براى کافران مهیا شده بترسید(24).

.(فاتوا بسورة من مثله)امر در(فاتوا، پس بیاورید)، امر تعجیزى‏است، تا بهمه بفهماند: که‏قرآن معجزه است، و هیچ بشرى نمى‏تواند نظیرش را بیاورد، و اینکه این کتاب‏از ناحیه خدا نازل‏شده، و در آن هیچ شکى نیست، معجزه است که تا زمین و زمان باقى است، آن نیز باعجاز خودباقى‏است، و این تعجیز، در خصوص آوردن نظیرى براى قرآن، در قرآن کریم مکرر آمده، مانندآیه: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على‏ان یاتوا بمثل هذا القرآن، لا یاتون بمثله، و لو کان بعضهم‏لبعض ظهیرا، بگواگر انس و جن دست بدست هم دهند، که مثل این قرآن بیاورند، نمى‏توانند

صفحه : 92

و نیز مانند آیه: (ام‏یقولون افتریه؟قل فاتوا بعشر سورمثله مفتریات، و(1) ادعوا من استطعتم من دون الله، ان کنتم صادقین‏و یا آنکه میگویند: این قرآن‏افترائى است که بخدا بسته، بگو اگر راست میگوئید، غیر از خدا هر کس را که میخواهیددعوت‏کنید، و بکمک بطلبید، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببندید) (2) .

و بنا بر این ضمیر در کلمه(مثله)، به کلمه(ما)، در جمله(ممانزلنا)برمى‏گردد، و در نتیجه‏آیه شریفه تعجیزى است از طرف قرآن، و بى سابقه بودن اسلوب و طرز بیان آن.

ممکن هم هست ضمیر نامبرده به کلمه(عبد)، در جمله(عبدنا)برگردد،که در این صورت‏آیه شریفه تعجیز بخود قرآن نیست، بلکه بقرآن است از حیث اینکه مردى بى سوادو درس نخوانده‏آنرا آورده، کسى آنرا آورده که تعلیمى ندیده و این معارف عالى و گرانبها و بیانات بدیع و بى سابقه‏و متقن‏را از احدى از مردم نگرفته، در نتیجه آیه شریفه در سیاق آیه: (قل لو شاء الله ما تلوته علیکم، و لا ادریکم به، فقد لبثت‏فیکم عمرا من قبله ا فلا تعقلون؟بگو: اگر خدا مى‏خواست نه من آنرا برشما مى‏خواندم، و نه از آن اطلاعى مى‏داشتم،خود شما شاهدید که مدتها از عمرم قبل از این قرآن‏در بین شما زیستم، در حالى که خبرى از آنم نبود، باز هم تعقل‏نمى‏کنید؟)(3) و در بعضى روایات هردو احتمال نامبرده بعنوان تفسیر آیه مورد بحث آمده.

این نکته را هم باید دانست که این آیه و نظائر آن دلالت‏دارد بر اینکه قرآن کریم همه‏اش‏معجزه است، حتى کوچکترین سوره‏اش، مانند سوره کوثر، و سوره عصر، و اینکه‏بعضى احتمال‏داده، و یا شاید بدهند، که ضمیر در(مثله)بخصوص سوره مورد بحث، و در آیه سوره یونس‏بخصوص‏سوره یونس برگردد، احتمالى است که فهم مانوس با اسلوبهاى کلام آنرا نمى‏پذیرد، براى اینکه کسى که بقرآن‏تهمت مى‏زند: که ساخته و پرداخته رسول خدا(ص)است، و آنجناب‏آنرا بخدا افتراء بسته، بهمه قرآن نظر دارد، نه تنها بیک سوره و دو سوره.

با این حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرماید: اگر شک دارید، یک‏سوره مانند سوره بقره ویا یونس بیاورید، چون برگشت معنا بنظیر این حرف میشود، که بگوئیم:اگر در خدائى بودن سوره‏کوثر یا اخلاص مثلا شک دارید، همه دست بدست هم دهید، و یک سوره مانند بقره ویا یونس‏بیاورید، و این طرز سخن را هر کس بشنود زشت و ناپسند مى‏داند.

...

............................................ 1 - سوره اسراء آیه 88 2 - سوره هود آیه 13 3 - یونس آیه 16

صفحه : 93

اعجاز و ماهیت آن

قرآن کریم در آیه مورد بحث، و آیاتى که نقل کردیم، ادعاء کرده‏است: بر اینکه آیت ومعجزه است، و استدلال کرده باینکه اگر قبول ندارید، مانند یک سوره از آنرا بیاورید،و این‏دعوى قرآن بحسب حقیقت بدو دعوى منحل میشود، یکى اینکه بطور کلى معجزه و خارق عادت‏وجود دارد، ودوم اینکه قرآن یکى از مصادیق آن معجزات است، و معلوم است که اگر دعوى دوم‏ثابت‏شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت‏شده،و بهمین جهت قرآن کریم هم در مقام اثبات دعوى‏اولى بر نیامد، و تنها اکتفاء کرد باثبات دعوى دوم، و اینکه‏خودش معجزه است و بر دعوى خوداستدلال کرد به مسئله تحدى، و تعجیز، و وقتى بشر نتوانست نظیر آنرا بیاورد هر دو نتیجه راگرفت.

چیزى که هست این بحث و سئوال باقى مى‏ماند، که معجزه‏چگونه صورت مى‏گیرد، با اینکه‏اسمش با خودش است، که مشتمل بر عملى است که عادت جارى‏در طبیعت، یعنى استناد مسببات‏باسباب معهود و مشخص آنرا نمى‏پذیرد، چون فکر میکند، قانون علت و معلول استثناءپذیرنیست، نه هیچ سببى از مسببش جدا میشود، و نه هیچ مسببى بدون سبب پدید مى‏آید، و نه در قانون‏علیت امکان‏تخلف و اختلافى هست، پس چطور مى‏شود که مثلا عصاى موسى بدون علت که‏توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟و مرده‏چندین سال قبل با دم مسیحائى مسیح زنده شود؟!قرآن کریم این شبهه را زایل کرده، و حقیقت امر را از هر دو جهت بیان‏مى‏کند، یعنى هم‏بیان مى‏کند: اصل اعجاز ثابت است، و قرآن خود یکى از معجزات است، و براى اثبات اصل‏اعجازدلیلى است کافى، براى اینکه احدى نمى‏تواند نظیرش را بیاورد.

و هم بیان مى‏کند که حقیقت اعجاز چیست، و چطورمى‏شود که در طبیعت امرى رخ دهد، که عادت طبیعت را خرق کرده، و کلیت آنرا نقض کند؟.

اعجاز قرآن

در اینکه قرآن کریم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى‏کرده هیچ حرفى و مخالفى‏نیست، و این تحدى، هم در آیات مکى آمده، و هم آیات مدنى، که همه آنهادلالت دارد بر اینکه قرآن‏آیتى است معجزه، و خارق، حتى آیه قبلى هم که مى‏فرمود: (و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا

صفحه : 94

فاتوا بسورة من مثله)الخ،(1) استدلالى است بر معجزه بودن‏قرآن، بوسیله تحدى، و آوردن سوره‏اى‏نظیر سوره بقره، و بدست‏شخصى بى سواد مانند رسول‏خدا(ص)، نه اینکه مستقیما و بلا واسطه‏استدلال بر نبوت رسول خدا(ص)باشد، بدلیل اینکه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد،نه برمعجزه بودن قرآن، باید در اولش مى‏فرمود: (و ان کنتم فى ریب من رسالة عبدنا، اگر در رسالت‏بنده ما شک دارید)،ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل کرده‏ایم شک‏دارید، یک سوره مثل این سوره‏را بوسیله مردى درس نخوانده بیاورید، پس در نتیجه تمامى‏تحدى‏هائیکه در قرآن واقع شده، استدلالى را میمانند که برمعجزه بودن قرآن و نازل بودن آن ازطرف خدا شده‏اند، و آیات مشتمله بر این تحدیها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضى‏هادرباره یک سوره تحدى کرده‏اند، نظیر آیه سوره بقره، و بعضى بر ده سوره، و بعضى بر عموم قرآن وبعضى بر خصوص‏بلاغت آن، و بعضى بر همه جهات آن.یکى از آیاتیکه بر عموم قرآن تحدى‏کرده، آیه: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن على‏ان یاتوا بمثل هذا القرآن، لا یاتون بمثله و لو کان‏بعضهم لبعض ظهیرا)(2) است که ترجمه‏اش گذشت، و این آیه‏در مکه نازل شده، و عمومیت تحدى‏آن جاى شک براى هیچ عاقلى نیست.

اعجاز قرآن فقط ازنظر اسلوب کلام یا جهتى دیگر از جهات، به تنهائى نیست

پس اگر تحدیهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب‏آن بود، دیگر نباید ازعرب تجاوز میکرد، و تنها باید عرب را تحدى کند، که اهل زبان قرآنند، آنهم نه‏کردهاى عرب، که‏زبان شکسته‏اى دارند، بلکه عربهاى خالص جاهلیت و آنها که هم جاهلیت و هم اسلام را درک‏کرده‏اند، آن‏هم قبل از آنکه زبانشان با زبان دیگر اختلاط پیدا کرده، و فاسد شده باشد، و حال‏آنکه مى‏بینیم سخنى از عرب آن هم‏با این قید و شرطها بمیان نیاورده، و در عوض روى سخن‏بجن و انس کرده است، پس معلوم میشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب کلام نیست.

و همچنین غیر بلاغت و جزالت اسلوب، هیچ جهت دیگر قرآن به‏تنهائى مورد نظر نیست، و نمیخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اینکه مشتمل بر معارفى‏است‏حقیقى، و اخلاق.فاضله، و قوانین صالحه، و اخبار غیبى، و معارف دیگریکه هنوز بشر نقاب از چهره‏آن‏بر نداشته، معجزه است، چون هر یک از جهات را یک طائفه از جن و انس مى‏فهمند، نه همه آنهاپس اینکه بطور مطلق‏تحدى کرد، (یعنى فرمود: اگر شک دارید مثلش را بیاورید)، و نفرمود کتابى‏فصیح مثل آن بیاورید، و یا کتابى مشتمل‏بر چنین معارف بیاورید، مى‏فهماند که قرآن از هر جهتى‏که ممکن است مورد برترى قرار گیرد برتر است، نه یک جهت و دو جهت.

............................................ 1 - سوره بقره آیه 23. 2 - سوره الاسراء آیه 88

صفحه : 95

عمومیت اعجاز قرآن براى تمامى افراد انس و جن

بنا بر این قرآن کریم هم معجزیست در بلاغت، براى بلیغ‏ترین‏بلغاء و هم آیتى است فصیح، براى فصیح‏ترین فصحاء و هم خارق العاده‏ایست براى حکماء در حکمتش،و هم سرشارترین‏گنجینه علمى است معجزه‏آسا، براى علماء و هم اجتماعى‏ترین قانونى است معجزآسا،براى قانون‏گذاران، و سیاستى است بدیع، و بى سابقه براى سیاستمداران و حکومتى است معجزه، براى‏حکام، و خلاصه معجزه‏ایست‏براى همه عالمیان، در حقایقى که راهى براى کشف آن ندارند، مانندامور غیبى، و اختلاف در حکم، و علم و بیان.

از اینجا روشن میشود که قرآن کریم دعوى اعجاز، از هر جهت‏براى خود مى‏کند، آنهم‏اعجاز براى تمامى افراد جن و انس، چه عوام و چه خواص، چه عالم و چه جاهل،چه مرد و چه‏زن، چه فاضل متبحر و چه مفضول، چه و چه و چه، البته بشرطى که اینقدر شعور داشته باشد که‏حرف سرش شود.

براى اینکه هر انسانى این فطرت را دارد که فضیلت را تشخیص‏دهد، و کم و زیاد آنرابفهمد پس هر انسانى میتواند در فضیلت‏هائى که در خودش و یا در غیر خودش سراغ‏دارد، فکرکند، و آنگاه آنرا در هر حدیکه درک مى‏کند، با فضیلتى که قرآن مشتمل بر آنست مقایسه کند، آنگاه بحق و انصاف‏داورى نماید، و فکر کند، و انصاف دهد، آیا نیروى بشرى میتواند معارفى‏الهى، و آن هم مستدل از خود بسازد؟بطوریکه‏با معارف قرآن هم سنگ باشد؟و واقعا و حقیقتامعادل و برابر قرآن باشد؟و آیا یک انسان این معنا در قدرتش‏هست که اخلاقى براى سعادت بشرپیشنهاد کند، که همه‏اش بر اساس حقایق باشد؟و در صفا و فضیلت درست آنطور باشد که‏قرآن‏پیشنهاد کرده؟!و آیا براى یک انسان این امکان هست، که احکام و قوانینى فقهى تشریع کند، که‏دامنه‏اش آنقدر وسیع‏باشد، که تمامى افعال بشر را شامل بشود؟و در عین حال تناقضى هم در آن‏پدید نیاید؟و نیز در عین حال روح توحید وتقوى و طهارت مانند بند تسبیح در تمامى آن احکام ونتائج آنها، و اصل و فرع آنها دویده باشد؟و آیا عقل هیچ انسانیکه‏حد اقل شعور را داشته باشد، ممکن میداند که چنین آمارگیرى‏دقیق از افعال و حرکات و سکنات انسانها، و سپس جعل قوانینى‏براى هر حرکت و سکون آنان، بطوریکه از اول تا باخر قوانینش یک تناقض دیده نشود از کسى سر بزندکه مدرسه نرفته باشد، ودر شهرى که مردمش با سواد و تحصیل کرده باشند، نشو و نما نکرده باشد، بلکه در محیطى ظهورکرده‏باشد، که بهره‏شان از انسانیت و فضائل و کمالات بى شمار آن، این باشد که از راه‏غارتگرى، و جنگ لقمه نانى بکف آورده،و براى اینکه بسد جوعشان کافى باشد، دخترانرا زنده‏بگور کنند، و فرزندان‏خود را بکشند، و به پدران خود فخر نموده، مادران را همسر خود سازند، و

صفحه : 96

بفسق و فجور افتخار نموده، علم را مذمت، و جهل را حمایت‏کنند، و در عین پلنگ دماغى وحمیت دروغین خود، تو سرى خور هر رهگذر باشند، روزى یمنى‏هااستعمارشان کنند، روز دیگرزیر یوغ حبشه در آیند، روزى برده دسته جمعى روم شوند، روز دیگر فرمانبر بى قید و شرط‏فارس‏شوند؟آیا از چنین محیطى ممکن است چنین قانون‏گذارى برخیزد؟و آیا هیچ عاقلى بخود جرئت میدهد که کتابى‏بیاورد، و ادعاء کند که این کتاب هدایت تمامى‏عالمیان، از بى سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرین من و آیندگان،تا آخر روزگار است، وآنگاه در آن اخبارى غیبى از گذشته و آینده، و از امتهاى گذشته و آینده، نه یکى، و نه دو تا، آنهم‏دربابهاى مختلف، و داستانهاى گوناگون قرار داده باشد، که هیچیک از این معارف با دیگرى‏مخالفت نداشته،و از راستى و درستى هم بى بهره نباشد، هر قسمتش قسمت‏هاى دیگر را تصدیق‏کند؟!

و آیا یک انسان که خود یکى از اجزاء عالم ماده و طبیعت است،و مانند تمامى موجودات‏عالم محکوم به تحول و تکامل است، میتواند در تمامى شئون عالم بشرى دخل و تصرف‏نموده، قوانین، و علوم، و معارف، و احکام، و مواعظ، و امثال، و داستانهائى در خصوص کوچکترین وبزرگترین شئون‏بشرى بدنیا عرضه کند، که با تحول و تکامل بشر متحول نشود، و از بشر عقب‏نماند؟و حال و وضع خود آن قوانین هم‏از جهت کمال و نقص مختلف نشود، با اینکه آنچه عرضه‏کرده، بتدریج عرضه کرده باشد و در آن پاره‏اى معارف‏باشد که در آغاز عرضه شده، در آخردو باره تکرار شده باشد، و در طول مدت، تکاملى نکرده تغیرى نیافته باشد، و نیز در آن فروعى‏متفرع‏بر اصولى باشد؟با اینکه همه میدانیم که هیچ انسانى از نظر کمال و نقص عملش بیک حال‏باقى نمى‏ماند،در جوانى یک جور فکر مى‏کند، چهل‏ساله که شد جور دیگر، پیر که شد جورى‏دیگر.

پس انسان عاقل و کسى که بتواند این معانى را تعقل کند، شکى برایش‏باقى نمى‏ماند، که‏این مزایاى کلى، و غیر آن، که قرآن مشتمل بر آنست، فوق طاقت بشرى، وبیرون از حیطه وسائل‏طبیعى و مادى است، و بفرض هم که نتواند این معانى را درک کند، انسان بودن خود را که‏فراموش‏نکرده، و وجدان خود را که گم ننموده، وجدان فطرى هر انسانى باو میگوید: در هرمسئله‏اى که نیروى فکریت‏از درکش عاجز ماند، و آنطور که باید نتوانست صحت و سقم و درستى‏و نادرستى آنرا بفهمد، و ماخذ و دلیل‏هیچیک را نیافت، باید باهل خبره و متخصص در آن مسئله‏مراجعه بکنى.

صفحه : 97

در اینجا ممکن است‏خواننده عزیز بپرسد که اینکه شما اصراردارید عمومیت اعجاز قرآن‏را ثابت کنید، چه فائده‏اى بر این عمومیت مترتب میشود، و تحدى عموم مردم‏چه فائده‏اى دارد؟باید خواص بفهمند که قرآن معجزه است، زیرا عوام در مقابل هر دعوتى سریع الانفعال و زودباورند، و هر معامله‏اى‏که با ایشان بکنند، مى‏پذیرند، مگر همین مردم نبودند که در برابر دعوت امثال‏حسینعلى بهاء، و قادیانى، و مسیلمه‏کذاب، خاضع شده، و آنها را پذیرفتند؟!با اینکه آنچه آنهاآورده بودند به هذیان بیشتر شباهت داشت، تا سخن‏آدمى؟در پاسخ میگوئیم: اولا تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر، و براى ابد این است که آن‏معجزه از سنخ علم ومعرفت باشد، چون غیر از علم و معرفت هر چیز دیگریکه تصور شود، که سرو کارش با سایر قواى دراکه انسان باشد،ممکن نیست عمومیت داشته، دیدنیش را همه و براى‏همیشه ببینند، شنیدنیش را همه بشر، و براى همیشه بشنوندعصاى موسایش براى همه جهانیان، و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داودیش نیز عمومى و ابدى باشد، چون عصاى موسى،و نغمه‏داود، و هر معجزه دیگریکه غیر از علم و معرفت باشد، قهرا موجودى طبیعى، و حادثى حسى‏خواهد بود، که خواه‏نا خواه محکوم قوانین ماده، و محدود به یک زمان، و یک مکان معینى میباشد، و ممکن نیست غیر این باشد،و بفرض محال یا نزدیک به محال، اگر آنرا براى تمامى افراد روى‏زمین دیدنى بدانیم، بارى باید همه سکنه روى زمین‏براى دیدن آن در یک محل جمع شوند، وبفرضى هم که بگوئیم براى همه و در همه‏جا دیدنى باشد، بارى براى اهل یک عصر دیدنى‏خواهد، بود نه براى ابد.

بخلاف علم و معرفت، که میتواند براى همه، و براى ابد معجزه‏باشد، این اولا، و ثانیا وقتى‏از مقوله علم و معرفت‏شد، جواب اشکال شما روشن میشود، چون بحکم‏ضرورت فهم مردم‏مختلف است، و قوى و ضعیف دارد، همچنانکه کمالات نیز مختلف است، و راه فطرى و غریزى‏انسان‏براى درک کمالات که روزمره در زندگیش آنرا طى مى‏کند، این است که هر چه را خودش‏درک کرد، و فهمید، که فهمیده،و هر جا کمیت فهمش از درک چیزى عاجز ماند، بکسانى مراجعه‏مى‏کند، که قدرت درک آنرا دارند، و آنرا درک کرده‏اند،و آنگاه حقیقت مطلب را از ایشان‏مى‏پرسند، در مسئله اعجاز قرآن نیز فطرت غریزى بشر حکم باین مى‏کند، که‏صاحبان فهم قوى، وصاحب نظران از بشر، در پى کشف آن برآیند، و معجزه بودن آنرا درک کنند، و صاحبان فهم‏ضعیف بایشان‏مراجعه نموده، حقیقت‏حال را سئوال کنند، پس تحدى و تعجیز قرآن عمومى‏است، و معجزه بودنش براى فرد فرد بشر، و براى تمامى اعصار میباشد.

صفحه : 98

تحدى قرآن به علم

قرآن کریم بعلم و معرفت تحدى کرده، یعنى فرموده:اگر در آسمانى بودن آن شک دارید، همه دست بدست هم دهید، و کتابى درست کنید که از نظر علم و معرفت مانندقرآن باشد، یکجافرموده: (و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى‏ء، ما کتاب را که بیان همه چیزها است بر تو نازل‏کردیم)(1) و جائى دیگر فرموده: (لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین، هیچ تر و خشکى نیست مگرآنکه‏در کتابى بیانگر، ضبط است) (2) ، و از این قبیل آیاتى دیگر.

آرى هر کس در متن تعلیمات عالیه اسلام سیر کند، و آنچه از کلیات‏که قرآن کریم بیان‏کرده و آنچه از جزئیات که همین قرآن در آیه: ، (و ما آتیکم الرسول فخذوه، و ما نهیکم‏عنه فانتهوا، رسول شما را بهر چه امر کرد انجام دهید، و از هر چه و آیه: (لتحکم بین‏الناس بما اریک‏الله تا در میان مردم بانچه خدا نشانت داده حکم کنى)(4) وآیاتى دیگر به پیامبر اسلام حوالت داده، و آن‏جناب بیان کرده، مورد دقت قرار دهد، خواهد دید که‏اسلام از معارف الهى فلسفى، و اخلاق فاضله، و قوانین دینى و فرعى،از عبادتها، و معاملات، وسیاسات اجتماعى و هر چیز دیگرى که انسانها در مرحله عمل بدان نیازمندند، نه تنها متعرض‏کلیات‏و مهمات مسائل است، بلکه جزئى‏ترین مسائل را نیز متعرض است، و عجیب این است که‏تمام معارفش بر اساس‏فطرت، و اصل توحید بنا شده، بطوریکه تفاصیل و جزئیات احکامش، بعداز تحلیل، به توحیدبر مى‏گردد، و اصل توحیدش بعد از تجزیه بهمان تفاصیل بازگشت مى‏کند.

قرآن کریم خودش بقاء همه معارفش را تضمین کرده، و آنرا نه تنهاصالح براى تمامى‏نسلهاى بشر دانسته، و در آیه: (و انه لکتاب عزیز، لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من‏خلفه، تنزیل‏من حکیم حمید، نه از گذشته و نه در آینده، باطل در این کتاب راه نمى‏یابد، چون کتابى است عزیز، و نازل شده از ناحیه‏خداى حکیم حمید)(5) و آیه: (انا نحن نزلنا الذکر، و انا له لحافظون، ما ذکر رانازل کردیم، و خود ما آنرا حفظ‏مى‏کنیم)(6) فرموده: که این کتاب با مرور ایام و کرور لیالى کهنه‏نمیشود، کتابى است که تا آخرین روز روزگار،ناسخى، هیچ حکمى از احکام آنرا نسخ نمى‏کند وقانون تحول و تکامل آنرا کهنه نمى‏سازد.

............................................ 1 - سوره نحل 89. 2 - سوره انعام آیه 59. 3 - سوره حشر آیه 7. 4 - نساء 106. 5 - سوره فصلت آیه 42 6 - سوره حجر آیه 9.

صفحه : 99

خواهى گفت علماى علم الاجتماع، و جامعه‏شناسان، و قانون‏دانان‏عصر حاضر، این معنابرایشان مسلم شده: که قوانین اجتماعى باید با تحول اجتماع و تکامل آن تحول‏بپذیرد، و پا بپاى‏اجتماع رو بکمال بگذارد، و معنا ندارد که زمان بسوى جلو پیش برود، و تمدن روز بروز پیشرفت‏بکند، و درعین حال قوانین اجتماعى قرنها قبل، براى امروز، و قرنها بعد باقى بماند.

جواب این شبهه را در تفسیر آیه: (کان الناس‏امة واحدة)الخ (1) خواهیم داد انشاء الله.

و خلاصه کلام و جامع آن این است که: قرآن اساس قوانین‏را بر توحید فطرى، و اخلاق‏فاضله غریزى بنا کرده، ادعاء مى‏کند که تشریع(تقنین قوانین)باید بر روى بذرتکوین، و نوامیس‏هستى جوانه زده و رشد کند، و از آن نوامیس منشا گیرد، ولى دانشمندان و قانون‏گذاران، اساس‏قوانین‏خود را، و نظریات علمى خویش را بر تحول اجتماع بنا نموده، معنویات را بکلى نادیده‏مى‏گیرند، نه بمعارف توحیدکار دارند، و نه به فضائل اخلاق، و بهمین جهت‏سخنان ایشان همه برسیر تکامل اجتماعى مادى، و فاقد روح فضیلت‏دور مى‏زند، و چیزیکه هیچ مورد عنایت آنان‏نیست، کلمه عالیه خداست.

تحدى بکسى که قرآن بر وى نازل شده

قرآن کریم بشر رابشخص رسول خدا(ص)، که آورنده آنست، تحدى کرده و فرموده: آوردن شخصى امى و درس نخوانده و مربى‏ندیده کتابى را که هم الفاظش معجزه است و هم‏معانیش، امرى طبیعى نیست، و جز بمعجزه صورت نمى‏گیرد: (قل لو شاء الله ماتلوته علیکم، و لاادریکم به، فقد لبثت فیکم عمرا من قبله، ا فلا تعقلون؟بگو اگر خدا میخواست این قرآن را بر شماتلاوت‏نکنم، نمى‏کردم، و نه شما مى‏فهمیدید، شما میدانید که قبل از این سالها در میان شما بودم، آیا باز هم تعقل‏نمى‏کنید؟ (2) آرى رسول خدا(ص)سالها بعنوان مردى عادى در بین مردم زندگى کرد، در حالیکه نه‏براى خود فضیلتى وفرقى با مردم قائل بود، و نه سخنى از علم بمیان آورده بود، حتى احدى ازمعاصرینش یک بیت‏شعر و یا نثر هم از او نشنید،و در مدت چهل سال که دو ثلث عمر او میشود، (و معمولا هر کسى که در صدد کسب جاه و مقام باشد، عرصه‏تاخت و تازش، و بحبوحه فعالیتش، از جوانى تا چهل سالگى است مترجم)با این حال آن جناب در این مدت نه مقامى کسب‏کرد، و نه‏یکى از عناوین اعتبارى که ملاک برترى و تقدم است بدست آورد، آنگاه در راس چهل سالگى

............................................ 1 - سوره بقره آیه 213. 2 - سوره یونس آیه 16.

صفحه : 100

ناگهان طلوع کرد، و کتابى آورد، که فحول و عقلاى قومش از آوردن‏چون آن عاجز ماندند، و زبان‏بلغاء و فصحاء و شعراى سخن‏دانشان به لکنت افتاد، و لال شد، و بعداز آنکه کتابش در اقطارزمین منتشر گشت، احدى جرئت نکرد که در مقام معارضه با آن بر آید، نه عاقلى این فکر خام را درسرپرورید، و نه فاضلى دانا چنین هوسى کرد، نه خردمندى در یاراى خود دید، و نه زیرک‏هوشیارى اجازه چنین کارى بخود داد.

نهایت چیزیکه دشمنانش در باره‏اش احتمال دادند، این بود:که گفته‏اند: وى سفرى براى‏تجارت بشام کرده، ممکن است در آنجا داستانهاى کتابش را از رهبانان آن‏سرزمین گرفته باشد، در حالیکه سفرهاى آنجناب بشام عبارت بود از یک سفر که با عمویش ابو طالب کرد، در حالیکه‏هنوزبسن بلوغ نرسیده بود، و سفرى دیگر با میسره غلام خدیجه ع کرد، که در آنروزهابیست و پنج‏ساله بود، (نه چهل‏ساله)،علاوه بر اینکه جمعى که با او بودند شب و روز ملازمش‏بودند.

و بفرض محال، اگر در آن سفر از کسى چیزى آموخته باشد، چه‏ربطى باین معارف و علوم‏بى پایان قرآن دارد؟و این همه حکمت و حقایق در آنروز کجا بود؟و این‏فصاحت و بلاغت را که‏تمامى بلغاى دنیا در برابرش سر فرود آورده، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در برابرش لال والکن شده، از چه کسى آموخته؟.

و یا گفته‏اند: که وى در مکه‏گاهى بسر وقت آهنگرى رومى مى‏رفته، که شمشیر میساخت.

و قرآن‏کریم در پاسخ این تهمتشان فرمود: (و لقد نعلم انهم یقولون:انما یعلمه بشر، لسان‏الذى یلحدون الیه اعجمى، و هذا لسان عربى مبین، ما دانستیم که آنان میگویندبشرى این قرآن رابوى درس میدهد، (فکر نکردند آخر)زبان آنکسى که قرآن را بوى نسبت‏میدهند غیر عربى‏است، و این قرآن بزبان عربى آشکار است) (1) .

و یا گفته‏اند: که پاره‏اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته،که یکى از علماى فرس، وداناى بمذاهب و ادیان بوده است، با اینکه سلمان فارسى در مدینه مسلمان‏شد، و وقتى بزیارت‏آنجناب نائل گشت، که بیشتر قرآن نازل شده بود چون بیشتر قرآن در مکه نازل شد، و در این‏قسمت‏از قرآن تمامى آن معارف کلى اسلام، و داستانها که در آیات مدنى هست، نیز وجود دارد، بلکه آنچه در آیات مکى هست،بیشتر از آنمقدارى است که در آیات مدنى وجود دارد، پس سلمان‏که یکى از صحابه آنجناب است، چه چیز بمعلومات او افزوده؟.

............................................ 1 - سوره نحل آیه 103.

صفحه : 101

علاوه بر اینکه خودشان میگویند سلمان داناى بمذاهب بوده، یعنى‏به تورات و انجیل، و آن‏تورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم هست، بردارند و بخوانند و با آنچه‏در قرآن هست مقایسه‏کنند، خواهند دید که تاریخ قرآن غیر تاریخ آن کتابها، و داستانهایش غیر آن داستانها است، درتورات‏و انجیل لغزشها و خطاهائى بانبیاء نسبت داده، که فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن‏است، که چنین‏نسبتى را حتى به یک کشیش، و حتى به یک مرد صالح متعارف بدهد، واحدى‏اینگونه جسارتها را به یکى از عقلاى قوم خود نمیکند.

و اما قرآن کریم ساحت انبیاء را مقدس دانسته، و آنان را ازچنان لغزشها برى میداند، و نیزدر تورات و انجیل مطالب پیش پا افتاده‏اى است، که نه از حقیقتى پرده برمیدارد، و نه فضیلتى‏اخلاقى به بشر مى‏آموزد، و اما قرآن کریم از آن مطالب آنچه براى مردم در معارف و اخلاقشان‏بدردمیخورد آورده، و بقیه را که قسمت عمده این دو کتابست رها کرده.

تحدى قرآن کریم به خبرهائیکه از غیب داده

قرآن کریم در آیات بسیارى باخبرهاى غیبى خود تحدى کرده، یعنى به بشر اعلام نموده: که اگر در آسمانى بودن‏این کتاب تردید دارید، کتابى نظیر آن مشتمل بر اخبار غیبى بیاورید.

و این آیات بعضى در باره داستانهاى انبیاء گذشته، و امتهاى ایشان‏است، مانند آیه: (تلک‏من انباء الغیب، نوحیها الیک، ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا، این‏داستان از خبرهاى‏غیب است، که ما بتو وحى مى‏کنیم، و تو خودت و قومت هیچیک از آن اطلاع نداشتید) (1) ، و آیه: (ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک، و ما کنت‏لدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمکرون، این سرگذشت‏یوسف از خبرهاى غیبى است، که ما بتو وحى مى‏کنیم، تو خودت‏در آن جریان نبودى، و ندیدى که‏چگونه حرف‏هاى خود را یکى کردند، تا با یوسف‏نیرنگ کنند)(2) و آیه: (ذلک من انباء الغیب، نوحیه‏الیک، و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم، ایهم یکفل مریم؟و ما کنت لدیهم، اذ یختصمون، این‏از خبرهاى غیبى‏است، که ما بتو وحى مى‏کنیم.و گر نه تو آنروز نزد ایشان نبودى، که داشتندقرعه‏هاى خود مى‏انداختند، که‏کدامشان سرپرست مریم شود، و نیز نبودى که چگونه بر سر این‏کار با هم مخاصمه مى‏کردند)(3) و آیه: (ذلک عیسى بن مریم‏قول الحق الذى فیه یمترون، اینست‏عیسى بن مریم آن قول حقیکه در او شک مى‏کنند)، (4) و آیاتى دیگر.

............................................ 1 - سوره هود آیه 49 2 - سوره یوسف آیه 102. 3 - سوره آل عمران آیه 44 4 - سوره مریم آیه 34 .

صفحه : 102

و یک قسمت دیگر در باره حوادث آینده است، مانند آیه: (غلبت الروم‏فى ادنى الارض، و هم من بعد غلبهم سیغلبون فى بضع سنین، سپاه روم در سرزمین پائین‏ترشکست‏خوردند، ولى هم‏ایشان بعد از شکستشان بزودى و در چند سال بعد غلبه‏خواهند کرد) (1) ، و آیه: (ان الذى فرض‏علیک القرآن،لرادک الى معاد، آن خدائیکه قرآن را نصیب تو کرد، بزودى تو را بدانجا که از آنجاگریختى، یعنى بشهر مکه برمى‏گرداند) (2) ، و آیه(لتدخلن المسجد الحرام، انشاء الله آمنین، محلقین‏رؤسکم، و مقصرین لا تخافون، بزودى داخل‏مسجد الحرام میشوید، انشاء الله، در حالیکه سرهاتراشیده باشید، و تقصیر کرده باشید، و در حالیکه هیچ ترسى نداشته باشید)(3) ، و آیه: (سیقول‏المخلفون، اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها، : ذرونا نتبعکم، بزودى آنها که از شرکت در جهادتخلف‏کردند، وقتى براى گرفتن غنیمت روانه میشوید، التماس خواهند کرد: که‏اجازه دهید ما هم‏بیائیم)(4) و آیه: (و الله یعصمک من‏الناس، و خدا تو را از شر مردم حفظ مى‏کند) (5) ، و آیه - (انا نحن‏نزلنا الذکر و انا له لحافظون بدرستیکه ما خودمان‏ذکر را نازل کرده‏ایم، و خودمان نیز بطور مسلم‏آنرا حفظ خواهیم کرد) (6) ، و آیات بسیارى دیگر که مؤمنین را وعده‏هاداده، و همانطور که وعده‏داد تحقق یافت، و مشرکین مکه و کفار را تهدیدها کرد، و همانطور که تهدید کرده بود، واقع شد.

و از این باب است آیات دیگریکه در باره امور غیبى است، نظیر آیه:(و حرام على قریة‏اهلکناها، انهم لا یرجعون، حتى اذا فتحت‏یاجوج و ماجوج، و هم من کل حدب ینسلون،و اقترب‏الوعد الحق، فاذا هى شاخصة ابصار الذین کفروا، یا ویلنا قد کنا فى غفلة من هذا، بل کنا ظالمین، ممکن نیست‏مردم آن شهریکه ما نابودشان کردیم، و مقدر نمودیم که دیگر باز نگردند، اینکه بازگردند، مگر وقتى که راه‏یاجوج و ماجوج باز شود، در حالیکه از هر پشته‏اى سرازیر شوند، ووعده حق نزدیک شود، که در آن هنگام دیده آنانکه کافر شدنداز شدت تحیر باز میماند، ومیگویند: واى بر ما که از این آتیه خود در غفلت بودیم، بلکه حقیقت مطلب آنست که ستمگربودیم)(7) ، و آیه(وعد الله الذین آمنوا منکم، و عملوا الصالحات، لیستخلفنهم فى الارض، خدا کسانى‏از شما را که ایمان‏آوردند، و عمل صالح کردند، وعده داد: که بزودى ایشانرا جانشین در زمین‏کند) (8) ، و آیه(قل: هو القادر على ان یبعث‏علیکم عذابا من فوقکم، بگو خدا قادر است بر اینکه‏عذابى از بالاى سر بر شما مسلط کند) (9) .

............................................ 1 - سوره روم آیات 1 - 4 2 - سوره قصص آیه 85 3 - سوره فتح آیه 27 4 - سوره فتح آیه 15 5 - سوره مائده آیه 67 6 - سوره حجر آیه 9 7 - سوره انبیاء آیه 97 8 - نور 55 9 - سوره انعام آیه 65

صفحه : 103

باز از این‏باب است آیه: (و ارسلنا الریاح لواقح، ما بادها را فرستادیم تا گیاهان نرو ماده راتلقیح کنند)، (1) ، و آیه(و انبتنا فیهامن کل شى‏ء موزون و رویاندیم در زمین از هر گیاهى موزون‏که‏هر یک وزن مخصوص دارد)(2) و آیه: (و الجبال اوتادا، آیا ما کوهها را استخوان‏بندى زمین‏نکردیم)،(3) که‏اینگونه آیات از حقایقى خبر داده که در روزهاى نزول قرآن در هیچ جاى دنیا اثرى‏از آن حقایق علمى وجود نداشته،و بعد از چهارده قرن، و بعد از بحث‏هاى علمى طولانى بشرموفق بکشف آنها شده است.

باز از این باب است(البته این مطلب از مختصات این تفسیر است‏که همانطور که درمقدمه کتاب گفتیم، معناى یک آیه را از آیات دیگر قرآن استفاده نموده، براى فهم‏یک آیه سایرآیات را استنطاق مى‏کند، و از بعضى براى بعضى دیگر شاهد مى‏گیرد)آیه شریفه: (یا ایها الذین‏آمنوا من یرتد منکم عن‏دینه، فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه، اى کسانیکه ایمان آورده‏اید!هرکس از شما از دین خود برگردد، ضررى بدین خدا نمى‏زند، چون بزودى خداوند مردمانى خواهدآورد، که دوستشان دارد، و ایشان او را دوست میدارند)،(4) و آیه‏شریفه(و لکل امة رسول، فاذا جاءرسولهم، قضى بینهم بالقسط، براى هر امتى رسولى است، همینکه رسولشان آمد، درمیان آن امت‏بعدالت‏حکم میشود)، تا آخر چند آیه(5) و آیه شریفه(فاقم وجهک للدین حنیفا، فطرة الله التى‏فطرالناس علیها، روى دل بسوى دین حنیف کن، که فطرة خدائى است، آن فطرتى که خدا بشر را بدان‏فطرت آفریده) (6) ،و آیاتى دیگر که از حوادث عظیم آینده اسلام و یا آینده دنیا خبر میدهد، که همه آن‏حوادث بعد از نزول آن آیات واقع‏شده، و بزودى انشاء الله مقدارى از آنها را در بحث از سوره‏اسراء ایراد مى‏کنیم.

............................................ 1 - سوره حجر آیه 22 2 - حجر آیه 19 3 - نبا آیه 7 4 - مائده آیه 54 5 - یونس آیه 47 6 - سوره روم آیه 30

تحدى قرآن باینکه اختلافى در آن نیست

قرآن کریم باین معنا تحدى کرده، که در سراپاى آن اختلافى در معارف‏وجود ندارد، وفرموده: (ا فلا یتدبرون القرآن؟و لو کان من عند غیر الله، لوجدوا فیه اختلافا کثیرا،چرا در قرآن‏تدبر نمى‏کنند؟که اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلافهاى زیادى در آن مى‏یافتند) (7) ، و این تحدى‏درست‏و بجا است، براى اینکه این معنا بدیهى است، که حیات دنیا، حیات مادى و قانون حاکم در آن

............................................ 7 - سوره نساء آیه 82

صفحه : 104

قانون تحول و تکامل است، هیچ موجودى از موجودات، و هیچ‏جزئى از اجزاء این عالم نیست، مگر آنکه وجودش تدریجى است، که از نقطه ضعف شروع میشود، وبسوى قوة و شدت مى‏رود، از نقص شروع شده، بسوى کمال مى‏رود، تا هم در ذاتش، و هم در توابع ذاتش، و لوا حق آن،یعنى‏افعالش، و آثارش تکامل نموده، بنقطه نهایت کمال خود برسد.

یکى از اجزاء این عالم انسان است، که لا یزال در تحول و تکامل‏است، هم در وجودش، وهم در افعالش، و هم در آثارش، به پیش مى‏رود، یکى از آثار انسانیت، آن آثاریست‏که با فکر وادراک او صورت مى‏گیرد، پس احدى از ما انسانها نیست، مگر آنکه خودش را چنین در مى‏یابد، که امروزش‏از دیروزش کامل‏تر است، و نیز لا یزال در لحظه دوم، به لغزش‏هاى خود در لحظه اول‏بر میخورد، لغزشهائى در افعالش، دراقوالش، این معنا چیزى نیست که انسانى با شعور آنرا انکارکند، و در نفس خود آنرا نیابد.

و این کتاب آسمانى که رسولخدا(ص)آنرا آورده، بتدریج‏نازل شده، و پاره پاره و درمدت بیست و سه سال بمردم قرائت میشد، در حالیکه در این مدت حالات مختلفى،و شرائطمتفاوتى پدید آمد، پاره‏اى از آن در مکه، و پاره‏اى در مدینه، پاره‏اى در شب، و پاره‏اى در روز، پاره‏اى‏در سفر، و پاره‏اى در حضر، قسمتى در حال سلم، و قسمتى در حال جنگ، طائفه‏اى درروز عسرت و شکست، و طائفه‏اى‏در حال غلبه و پیشرفت، عده‏اى از آیاتش در حال امنیت وآرامش، و عده‏اى دیگر در حال ترس و وحشت نازل شده.

آنهم‏نه اینکه براى یک منظور نازل شده باشد، بلکه هم براى القاءمعارف الهیه، و هم تعلیم‏اخلاق فاضله، و هم تقنین قوانین، و احکام دینى، آنهم در همه حوائج‏زندگى نازل شده است، و بااین حال در چنین کتابى کوچکترین اختلاف در نظم متشابهش دیده نمیشود، همچنانکه خودش‏دراین باره فرموده: (کتابا متشابها مثانى)، کتابى که با تکرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ‏است. (1) این از نظر اسلوب‏و نظم کلام، اما از نظر معارف و اصولى که در معارف بیان کرده، نیزاختلافى در آن وجود ندارد، طورى نیست که‏یکى از معارفش با یکى دیگر آن متناقض و منافى‏باشد، آیه آن آیه دیگرش را تفسیر مى‏کند، و بعضى از آن بعض دیگررا بیان مى‏کند، و جمله‏اى ازآن مصدق جمله‏اى دیگر است، همچنانکه امیر المؤمنین على(ع)فرمود: (بعضى از قرآن ناطق به‏مفادبعض دیگر و پاره‏اى از آن شاهد پاره‏اى دیگر است) (2) ، و اگر از ناحیه غیر خدا بود، هم نظم

............................................ 1 - سوره زمر آیه 23 2 - نهج البلاغه فیض الاسلام ص 414 خ 133

صفحه : 105

الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف میشد، و هم جمله‏اش‏از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت‏مى‏گشت، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغایر میشد.

اشکال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن

دراینجا ممکن است‏شما خواننده عزیز بگوئى: این‏ها همه که گفتید،صرف ادعا بود، ومتکى بدلیلى قانع کننده نبود، علاوه بر اینکه بر خلاف دعوى شما اشکالهاى زیادى‏بر قرآن‏کرده‏اند، و چه بسیار کتابهائى در متناقضات قرآن تالیف شده و در آن کتابها متناقضاتى در باره‏الفاظ قرآن‏ارائه داده‏اند، که برگشت همه آنها باین است که قرآن از جهت بلاغت قاصر است، ونیز تناقضاتى معنوى نشان داده‏اند، که برگشت‏آنها باین است که قرآن در آراء و نظریات وتعلیماتش بخطاء رفته، و از طرف مسلمانان پاسخ‏هائى باین اشکالات‏داده‏اند، که در حقیقت‏برگشتش به تاویلاتى است که اگر بخواهیم سخن قرآنرا بان معانى معنا کنیم، سخنى‏خواهد شدبیرون از اسلوب کلام، و فاقد استقامت، سخنى که فطرت سالم آنرا نمى‏پسندد.

در پاسخ میگوئیم: اشکالها و تناقضاتى که بدان اشاره گردید،در کتب تفسیر و غیر آن باجوابهایش آمده، و یکى از آن کتابها همین کتابست، و بهمین جهت‏باید بپذیرید، که اشکال شمابه ادعاى بدون دلیل شبیه‏تر است، تا بیان ما.

چون در هیچیک از این کتابها که گفتیم اشکالى بدون جواب‏نخواهى یافت، چیزیکه هست‏معاندین، اشکالها را در یک کتاب جمع آورى نموده، و در آوردن جوابهایش‏کوتاهى کرده‏اند، و یادرست نقل نکرده‏اند، براى اینکه معاند و دشمن بوده‏اند، و در مثل معروف میگویند:اگر بنا باشدچشم محبت متهم باشد، چشم کینه و دشمنى متهم‏تر است.

رفع شبهه در باره نسخ که در قرآن صورت گرفته

خواهى گفت بسیار خوب، خود شما در باره نسخى که در قرآن‏صورت گرفته، چه میگوئى؟با اینکه خود قرآن کریم در آیه(ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها، هیچ آیه‏اى رانسخ‏نمى‏کنیم، مگر آنکه آیه‏اى بهتر از آن مى‏آوریم، )(1) و همچنین در آیه: (و اذا بدلنا آیة مکان آیة، و الله‏اعلم‏بما ینزل، و چون آیتى را در جاى آیتى دیگر عوض مى‏کنیم، بارى خدا داناتر است بانچه نازل‏مى‏کند) (2) ، اعتراف کرده:باینکه در آن نسخ و تبدیل واقع شده، و بفرضیکه ما آنرا تناقض گوئى‏ندانیم، حد اقل اختلاف در نظریه هست.

در پاسخ میگوئیم مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گوئى است،و نه از قبیل اختلاف در نظریه‏و حکم، بلکه نسخ ناشى از اختلاف در مصداق است، باین معنا که‏یک مصداق، روزى با حکمى‏انطباق دارد، چون مصلحت آن حکم در آن مصداق وجود دارد، و روزى دیگر با آن حکم انطباق

............................................ 1 - سوره بقره آیه 106 2 - سوره نحل آیه 101

صفحه : 106

ندارد، براى اینکه مصلحت قبلیش به مصلحت دیگر مبدل‏شده، که قهرا حکمى دیگر را ایجاب‏مى‏کند، مثلا در آغاز دعوت اسلام، که اکثر خانواده‏ها مبتلا بزنا بودند،مصلحت در این بود که‏براى جلوگیرى از زناى زنان، ایشانرا در خانه‏ها زندانى کنند، ولى بعد از گسترش اسلام،و قدرت‏یافتن حکومتش آن مصلحت جاى خود را باین داد: که در زناى غیر محصنه تازیانه بزنند، و درمحصنه سنگسار کنند.

و نیز در آغاز دعوت اسلام، و ضعف حکومتش، مصلحت در این‏بود که اگر یهودیان درصدد برآمدند مسلمانان را از دین برگردانند، مسلمانان بروى خود نیاورده، و جرم ایشانراندیده‏بگیرند، ولى بعد از آنکه اسلام نیرو پیدا کرد، این مصلحت جاى خود را بمصلحتى‏دیگر داد، و آن‏جنگیدن و کشتن، و یا جزیه گرفتن از آنان بود.

و اتفاقا در هر دو مسئله آیه قرآن طورى نازل شده که هر خواننده‏مى‏فهمد حکم در آیه‏بزودى منسوخ میشود، و مصلحت آن حکم دائمى نیست، بلکه موقت است، در باره مسئله‏اولى‏مى‏فرماید: (و اللاتى یاتین الفاحشة من نساءکم، فاستشهدوا علیهن اربعة منکم، فان شهدوا، فامسکوهن فى البیوت،حتى یتوفیهن الموت، او یجعل الله لهن سبیلا و آن زنان از شما که مرتکب‏زنا میشوند، از چهار نفر گواهى بخواهید،اگر شهادت دادند، ایشانرا در خانه‏ها زندانى کنید، تامرگ ایشانرا ببرد، و یا خداوند راهى براى آنان معین کند)(1) ، که جمله اخیر بخوبى مى‏فهماند: که‏حکم زندانى کردن موقت است، پس این حکم تازیانه و سنگسار، از باب تناقض گوئى نیست.

و در خصوص مسئله دوم مى‏فرماید: (ود کثیر من اهل الکتاب، لویردونکم من بعد ایمانکم‏کفارا حسدا من عند انفسهم، من بعد ما تبین لهم الحق، فاعفوا و اصفحوا، حتى‏یاتى الله بامره، بسیارى از اهل کتاب دوست دارند بلکه بتوانند شما را از دین بسوى کفر برگردانند، و حسادت‏درونیشان‏ایشانرا وادار میکند که با وجود روشن شدن حق این چنین بر خلاف حق عمل کنند، پس شما صرفنظر کنید، و به بخشید،تا خداوند دستورش را بفرستد) (2) ، که جمله اخیر دلیل قاطعى‏است بر اینکه مصلحت عفو و بخشش موقتى است، نه دائمى.

تحدى قرآن به بلاغت

یکى دیگر از جهات اعجاز که‏قرآن کریم بشر را با آن تحدى کرده، یعنى فرموده: اگر در

............................................ 1 - سوره نساء آیه 15 2 - سوره بقره 109

صفحه : 107

آسمانى بودن این کتاب شک دارید، نظیر آنرا بیاورید، مسئله بلاغت‏قرآن است، و در این باره‏فرموده: (ام یقولون افتریه، قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من‏دون الله ان کنتم‏صادقین، فان لم یستجیبوا لکم، فاعلموا انما انزل بعلم الله، و ان لا اله الا هو، فهل انتم مسلمون؟ویامیگویند: این قرآن را وى بخدا افتراء بسته، بگو اگر چنین چیزى ممکن است، شما هم ده سوره‏مثل آنرا بخدا افتراءببندید، و حتى غیر خدا هر کسى را هم که میتوانید بکمک بطلبید، اگر راست‏میگوئید، و اما اگر نتوانستید این پیشنهادرا عملى کنید، پس باید بدانید که این کتاب بعلم خدانازل شده، و اینکه‏معبودى جز او نیست، پس آیا باز هم تسلیم نمیشوید؟!(1) ، و نیز فرموده: (ام‏یقولون: افتریه، قل فاتوا بسورة مثله، و ادعوا من استطعتم من دون الله، ان کنتم صادقین، بل کذبوابمالم یحیطوا بعلمه، و لما یاتهم تاویله، و یا میگویند: قرآنرا بدروغ بخدا نسبت داده، بگو: اگرراست میگوئید،یک سوره مثل آن بیاورید، و هر کسى را هم که میتوانید بکمک دعوت کنید، لکن‏اینها بهانه است، حقیقت مطلب‏این استکه چیزیرا که احاطه علمى بدان ندارند، و هنوز بتاویلش‏دست نیافته‏اند، تکذیب مى‏کنند) (2) .

این دو آیه مکى هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدى‏شده، چون تنها بهره‏ایکه عرب‏آنروز از علم و فرهنگ داشت، و حقا هم متخصص در آن بود، همین مسئله‏سخندانى، و بلاغت‏بود، چه، تاریخ، هیچ تردیدى نکرده، در اینکه عرب خالص آنروز، (یعنى قبل از آنکه زبانش در اثراختلاط‏با اقوام دیگر اصالت‏خود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدى رسیده بود، که تاریخ چنان‏بلاغتى را از هیچ قوم و ملتى، قبل‏از ایشان و بعد از ایشان، و حتى از اقوامیکه بر آنان آقائى وحکومت مى‏کردند، سراغ نداده، و در این فن بحدى پیش رفته‏بودند، که پاى احدى از اقوام‏بدانجا نرسیده بود، و هیچ قوم و ملتى کمال بیان و جزالت‏نظم، و وفاء لفظ، و رعایت مقام، وسهولت منطق ایشانرا نداشت.

از سوى دیگر قرآن کریم، عرب متعصب و غیرتى را بشدیدترین‏و تکان دهنده‏ترین بیان تحدى‏کرده، با اینکه همه میدانیم عرب آنقدر غیرتى و متعصب‏است، که بهیچ وجه حاضر نیست براى‏کسى و در برابر کار کسى خضوع کند، و احدى در این مطلب تردید ندارد.

و نیز از سوئى دیگر، این تحدى قرآن یکبار، و دو بار نبوده، که‏عرب آنرا فراموش کند، بلکه در مدتى طولانى انجام شد، و در این مدت عرب آنچنانى، براى تسکین‏حمیت و غیرت خودنتوانست هیچ کارى صورت دهد، و این دعوت قرآنرا جز با شانه خالى کردن، و اظهار عجز بیشتر

............................................ 1 - سوره هود آیه 14 2 - سوره یونس آیه 39

صفحه : 108

پاسخى ندادند، و جز گریختن، و خود پنهان کردن، عکس‏العملى نشان ندادند، همچنانکه خود قرآن‏در این باره مى‏فرماید: (الا انهم یثنون صدورهم، لیستخفوا منه، الاحین یستغشون ثیابهم، یعلم مایسرون و ما یعلنون، متوجه باشید، که ایشان شانه خالى مى‏کنند، تا آرام آرام خود رابیرون کشیده، پنهان کنند، باید بدانند که در همان حالیکه لباس خود بر سر مى‏افکنند، که کسى ایشانرا نشناسد،خدا میداند که چه اظهار مى‏کنند، و چه پنهان میدارند) (1) .

نمونه‏هائى از معارضاتى که با قرآن شده

از طول مدت این تحدى، در عصر نزولش که بگذریم،در مدت چهارده قرن هم که از عمرنزول قرآن گذشته، کسى نتوانسته کتابى نظیر آن بیاورد، و حد اقل‏کسى این معنا را در خور قدرت‏خود ندیده، و اگر هم کسى در این صدد بر آمده، خود را رسوا و مفتضح ساخته.

تاریخ، بعضى از این معارضات و مناقشات را ضبط کرده، مثلایکى از کسانیکه با قرآن‏معارضه کرده‏اند، مسیلمه کذاب بوده، که در مقام معارضه با سوره فیل بر آمده،و تاریخ سخنانش راضبط کرده، که گفته است: (الفیل، ما الفیل، و ما ادریک ما الفیل، له ذنب و بیل، و خرطوم طویل،فیل چیست فیل، و چه میدانى که چیست فیل، دمى دارد سخت و وبیل، و خرطومى طویل).

و در کلامیکه خطاب به سجاح(زنى که دعوى پیغمبرى مى‏کرد)گفته:(فنولجه فیکن‏ایلاجا، و نخرجه منکن اخراجا، آنرا در شما زنان فرو مى‏کنیم، چه فرو کردنى،و سپس بیرون‏مى‏آوریم، چه بیرون کردنى)، حال شما خواننده عزیز خودت در این هذیانها دقت کن، و عبرت‏بگیرد.

بعضى از نصارى که خواسته است با سوره فاتحه(سرشاراز معارف)معارضه کند، چنین‏گفته: (الحمد للرحمان، رب الاکوان، الملک الدیان لک العبادة، و بک المستعان،اهدنا صراط‏الایمان، سپاس براى رحمان، پروردگار کون‏ها، و پادشاه دین ساز، عبادت تو را باد، و استعانت‏بتو، مارا بسوى صراط ایمان هدایت فرما)و از این قبیل رطب و یابس‏هاى دیگر.

دو شبهه پیرامون اعجاز بلاغت قرآن

حال ممکن است بگوئى: اصلا معناى معجزه بودن کلام‏را نفهمیدم، براى اینکه کلام ساخته‏قریحه خود انسان است، چطور ممکن است از قریحه انسان چیزى‏ترشح کند، که خود انسان ازدرک آن عاجز بماند؟و براى خود او معجزه باشد؟ با اینکه فاعل، اقواى از فعل خویش، و منشااثر،محیط باثر خویش است، و بعبارتى دیگر، این انسان بود که کلمات را براى معانى وضع کرد، و قرار گذاشت که فلان کلمه بمعناى‏فلان چیز باشد، تا باین وسیله انسان اجتماعى بتواند مقاصدخود را بدیگران تفهیم نموده، و مقاصد دیگرانرا بفهمد.

............................................ 1 - سوره هود آیه 5

صفحه : 109

پس خاصه کشف از معنا در لفظ، خاصه‏ایست قراردادى، و اعتبارى،که انسان این خاصه‏را بان داده، و محال است در الفاظ نوعى از کشف پیدا شود، که قریحه خود انسان‏بدان احاطه‏نیابد، و بفرضى که چنین کشفى در الفاظ پیدا شود، یعنى لفظى که خود بشر قرار داده، در برابرمعنائى معین،معناى دیگرى را کشف کند، که فهم و قریحه بشر از درک آن عاجز باشد، این گونه‏کشف‏را دیگر کشف لفظى نمیگویند، و نباید آنرا دلالت لفظ نامید.

علاوه بر اینکه اگر فرض کنیم که در ترکیب یک کلام، اعمال‏قدرتى شود، که بشر نتواندآنطور کلام را ترکیب کند، معنایش این استکه هر معنا از معانى که بخواهددر قالب لفظ در آید، بچند قالب میتواند در آید، که بعضى از قالب‏ها ناقص، و بعضى کامل، و بعضى کاملتر است، وهمچنین‏بعضى خالى از بلاغت، و بعضى بلیغ و بعضى بلیغ‏تر، آنوقت در میان این چند قالب، یکى‏که از هر حیث ازسایر قالبها عالى‏تر است، بطوریکه بشر نمیتواند مقصود خود را در چنان قالبى‏در آورد، آنرا معجزه بدانیم.

و لازمه چنین چیزى این است که هر معنا و مقصودى که‏فرض شود، چند قالب غیر معجزآسادارد، و یک قالب معجزآسا، با اینکه قرآن کریم در بسیارى از موارد یک معنارا بچند قالب‏در آورده، و مخصوصا این تفنن در عبارت در داستانها بخوبى بچشم میخورد، و چیزى نیست که‏بشود انکارکرد، و اگر بنا بدعوى شما، ظاهر آیات قرآن معجزه باشد، باید یک مفاد، و یک معنا، ویا بگو یک مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد.

در جواب میگوئیم: قبل از آنکه جواب از شبهه را بدهیم مقدمتاتوجه بفرمائید که، این دوشبهه و نظائر آن، همان چیزیست که جمعى از اهل دانش را وادارکرده، که در باب اعجاز قرآن دربلاغتش، معتقد بصرف شوند، یعنى بگویند: درست است که بحکم آیات تحدى، آوردن‏مثل قرآن یاچند سوره‏اى از آن، و یا یک سوره از آن، براى بشر محال است، بشهادت اینکه دشمنان دین، دراین چند قرن،نتوانستند دست بچنین اقدامى بزنند، و لکن این از آن جهت نیست که طرزترکیب‏بندى کلمات فى نفسه امرى‏محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون مى‏بینیم که‏ترکیب‏بندى جملات‏آن، نظیر ترکیب و نظم و جمله‏بندى‏هائى است که براى بشر ممکن است.

بلکه از این جهت بوده، که خداى سبحان نگذاشته دشمنان دینش‏دست بچنین اقدامى‏بزنند، باین معنا که با اراده الهیه خود، که حاکم بر همه عالم، و از آن جمله بردلهاى بشر است، تصمیم بر چنین امرى را از دلهاى بشر گرفته، و بمنظور حفظ معجزه، و نشانه نبوت، و نگه‏دارى‏پاس‏حرمت رسالت، هر وقت بشر میخواسته در مقام معارضه با قرآن برآید، او تصمیم وى را شل‏مى‏کرده، و در آخر منصرفش میساخته.

صفحه : 110

اعتقاد بهصرفدرباره معجزه بودن قرآن

ولى این حرف فاسد و نادرست است، و با آیات تحدى هیچ‏قابل انطباق نیست، چون ظاهرآیات تحدى، مانند آیه(قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من‏دون الله، ان کنتم‏صادقین، فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله) (1) ، این است که خود بشر نمى‏تواندچنین‏قالبى بسازد، نه اینکه خدا نمى‏گذارد، زیرا جمله آخرى آیه که مى‏فرماید: (فاعلموا انما انزل بعلم‏الله)،ظاهر در این است که استدلال به تحدى استدلال بر این است که قرآن از ناحیه خدا نازل‏شد، نه اینکه رسولخدا(ص)آنرا از خودتراشیده باشد، و نیز بر این است که قرآن بعلم خدا نازل‏شده، نه بانزال شیطانها، همچنانکه در آن آیه دیگر مى‏فرماید: (ام یقولون‏تقوله، بل لا یؤمنون، فلیاتوا بحدیث مثله، ان کانوا صادقین، و یا میگویند قرآن را خود او بهم بافته، بلکه چنین نیست،ایشان ایمان ندارند، نه اینکه قرآن از ناحیه خدا نیامده باشد، اگر جز این است، و راست میگویند، خود آنان نیز، یک داستان مثل آن‏بیاورند) (2) ، و نیز مى‏فرماید: (و ما تنزلت به الشیاطین، و ما ینبغى‏لهم، و ما یستطیعون، انهم عن السمع لمعزولون،بوسیله شیطانها نازل نشده، چون نه شیطان‏هاسزاوار چنین کارى هستند، و نه مى‏توانندبکنند، چون آنها از شنیدن اسرار آسمان‏ها رانده‏شده‏اند) (3) .

نادرستى اعتقاد به صرف

و صرفى که آقایان مى‏گویند تنها دلالت دارد بر اینکه رسالت‏خاتم‏الانبیاء صلوات الله علیه‏صادق است، بخاطر معجزه صرف، و اینکه خدا که زمام دلها دست او است، تاکنون‏نگذاشته که‏دلها بر آوردن کتابى چون قرآن تصمیم بگیرند، و اما بر این معنا دلالت ندارد، که قرآن کلام‏خداست، و از ناحیه او نازل شده.

نظیر آیات بالا آیه: (قل فاتوا بسورة مثله، و ادعوا من استطعتم من‏دون الله ان کنتم صادقین، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و لما یاتهم تاویله) (4) ، است، که ترجمه‏اش‏گذشت، و دیدیم که ظاهر دراین معنا بود که آنچه باعث‏شده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعى آنان،محال نموده، و قدرتش را بر این کار نارسا بسازد، این بوده که قرآن مشتمل بر تاویلى است، که‏چون بشر احاطه‏بان نداشته، آنرا تکذیب کرده، و از آوردن نظیرش نیز عاجز مانده، چون تا کسى‏چیزى را درک نکند، نمى‏تواندمثل آنرا بیاورد، چون جز خدا کسى علمى بان ندارد، لا جرم احدى‏نمى‏تواند بمعارضه خدا برخیزد، نه اینکه خداى‏سبحان دلهاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف‏کرده باشد، بطوریکه اگر منصرف نکرده بود، مى‏توانستند بیاورند.

و نیز آیه: (ا فلا یتدبرون القرآن، و لو کان من عند غیرالله، لوجدوا فیه اختلافا کثیرا، )(5) که به

............................................ 1 - سوره هود آیه 14 2 - سوره طور آیه 34 3 - سوره شعراء آیه 212 4 - سوره یونس آیه 39 5 - سوره نساء آیه 82

صفحه : 111

نبودن اختلاف در قرآن تحدى کرده است، چه ظاهرش این‏است که تنها چیزى که بشر را عاجز ازآوردن مثل قرآن کرده، این است که خود قرآن، یعنى الفاظ، و معانیش،این خصوصیت را دارد: که‏اختلافى در آن نیست، نه اینکه خداى تعالى دلها را از اینکه در مقام پیدا کردن اختلافهاى‏آن برآیندمنصرف نموده باشد، بطوریکه اگر این صرف نبود، اختلاف در آن پیدا میکردند، پس اینکه جمعى‏از مفسرین،اعجاز قرآن را از راه صرف، و تصرف در دلها معجزه دانسته‏اند، حرف صحیحى‏نزده‏اند، و نباید بدان اعتناء کرد.

پاسخ به دو شبهه‏یاد شده و توضیح اینکه چگونه بلاغت قرآن معجزه است

بعد از آنکه این مقدمه روشن شد، اینک در پاسخ از اصل شبهه‏هاى‏دوگانه مى‏گوئیم: اینکه‏گفتید: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزم‏آنست که، انسان در برابر ساخته‏خودش عاجز شود، جواب میگوئیم: که آنچه از کلام مستند بقریحه آدمى است، این مقدار است که‏طورى‏کلام را ترکیب کنیم، که از معناى درونى ما کشف کند، و اما ترکیب آن، و چیدن و نظم‏کلماتش، بطوریکه‏علاوه بر کشف از معنا، جمال معنا را هم حکایت کند، و معنا را بعین همان‏هیئتى که در ذهن دارد، بذهن شنونده منتقل‏بسازد، و یا نسازد، و عین آن معنا که در ذهن گوینده‏است، بشنونده نشان بدهد، و یا ندهد، و نیز خود گوینده،معنا را طورى در ذهن خود تنظیم کرده، وصورت علمیه‏اش را ردیف کرده باشد، که در تمامى روابطش، و مقدماتش، ومقارناتش، و لوا حق‏آن، مطابق واقع باشد، و یا نباشد، یا در بیشتر آنها مطابق باشد، یا در بعضى از آنها مطابق، و دربعضى‏مخالف باشد، و یا در هیچیک از آنها رعایت واقع نشده باشد، امورى است که ربطى بوضع‏الفاظ ندارد بلکه مربوط‏بمقدار مهارت گوینده در فن بیان، و هنر بلاغت است، و این مهارت هم‏مولود قریحه‏ایست که بعضى براى اینکاردارند، و یکنوع لطافت ذهنى است، که بصاحب ذهن‏اجازه مى‏دهد کلمات و ادوات لفظى را به بهترین وضع ردیف کند، ونیروى ذهنى او را بان‏جریانیکه مى‏خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه مى‏دهد بطوریکه الفاظ‏تمامى اطراف و جوانب‏آن، و لوازم و متعلقات آن جریان را حکایت کند.

پس در باب فصاحت و بلاغت، سه جهت هست، که‏ممکن است هر سه در کلامى جمع‏بشود، و ممکن است در خارج، از یکدیگر جدا شوند.

1 - ممکن است‏یک انسان آنقدر بواژه‏هاى زبانى تسلط‏داشته باشد، که حتى یک لغت ازآن زبان برایش ناشناخته و نا مفهوم نباشد، و لکن همین‏شخص که خود یک لغت نامه متحرک‏است، نتواند با آن زبان و لغت‏حرف بزند.

2 - و چه بسا مى‏شود که‏انسانى، نه تنها عالم بلغت‏هاى زبانى است، بلکه مهارت

صفحه : 112

سخنورى بان زبان را هم دارد، یعنى مى‏تواند خوب حرف‏بزند، اما حرف خوبى ندارد که بزند، در نتیجه از سخن گفتن عاجز میماند، نمى‏تواند سخنى بگوید، که‏حافظ جهات معنا، و حاکى ازجمال صورت آن معنا، آنطور که هست، باشد.

3 - و چه بسا کسى باشد که هم آگاهى بواژه‏هاى یک زبان‏داشته باشد، و هم در یک‏سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد، و لطف قریحه و رقت فطرى‏نیز داشته، اما نتواند آنچه از معلومات دقیق که در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بریزد، درنتیجه‏از حکایت کردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زیباى آن معنالذت مى‏برد، اما نمى‏تواندمعنا را بعین آن زیبائى و لطافت بذهن شنونده منتقل سازد.

واز این امور سه‏گانه، تنها اولى مربوط بوضع الفاظ است، که انسان‏با قریحه اجتماعى‏خود آنها را براى معانى که در نظر گرفته وضع مى‏کند، و اما دومى و سومى، ربطى‏بوضع الفاظندارد، بلکه مربوط بنوعى لطافت در قوه مدرکه آدمى است.

و این هم خیلى واضح است، که قوه مدرکه آدمى محدودو مقدر است، و نمى‏تواند بتمامى‏تفاصیل و جزئیات حوادث خارجى، و امور واقعى، با تمامى روابط، و علل،و اسبابش، احاطه‏پیدا کند، و بهمین جهت ما در هیچ لحظه‏اى بهیچ وجه ایمن از خطا نیستیم، علاوه بر اینکه‏استکمال‏ما تدریجى است، و هستى ما بتدریج رو بکمال مى‏رود، و این خود باعث‏شده که معلومات‏مانیز اختلاف تدریجى داشته باشد، و از نقطه نقص بسوى کمال برود.

هیچ خطیب ساحر بیان، و هیچ شاعر سخندان، سراغ‏نداریم، که سخن و شعرش در اوائل‏امرش، و اواخر کارش یکسان باشد.

و بر این اساس، هر کلام انسانى که فرض شود، و گوینده‏اش‏هر کس باشد، بارى ایمن ازخطاء نیست، چون گفتیم اولا انسان بتمامى اجزاء و شرائط واقع، اطلاع و احاطه‏ندارد، و ثانیاکلام اوائل امرش، با اواخر کارش، و حتى اوائل سخنانش، در یک مجلس، با اواخر آن یکسان‏نیست، هر چندکه ما نتوانیم تفاوت آنرا لمس نموده، و روى موارد اختلاف انگشت بگذاریم، امااینقدر میدانیم که قانون تحول و تکامل عمومى است.

و بنا بر این اگر در عالم، بکلامى بربخوریم، که کلامى‏جدى و جدا سازنده حق از باطل‏باشد، نه هذیان و شوخى، و یا هنرنمائى، در عین حال اختلافى در آن نباشد، باید یقین‏کنیم، که این‏کلام آدمى نیست، این همان معنائى است که قرآن کریم آنرا افاده مى‏کند، و مى‏فرماید: (ا فلایتدبرون القرآن‏و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا، آیا در قرآن تدبر نمى‏کنند؟که

صفحه : 113

اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلاف بسیار در آن مى‏یافتند) (1) ،و نیز مى‏فرماید: (و السماء ذات‏الرجع، و الارض ذات الصدع، انه لقول فصل، و ما هو بالهزل، سوگند باسمان،که دائما در برگشت‏بنقطه‏ایست که از آن نقطه حرکت کرد، و قسم بزمین که در هر بهاران براى برون کردن گیاهان‏شکافته‏میشود، که این قرآن جدا سازنده میانه حق و باطل است، و نه سخنى باطل و مسخره) (2) .

و در مورد قسم این آیه، نظر و دقت کن، که به چه چیز سوگندخورده، باسمان و زمینى که‏همواره در تحول و دگرگونى هستند، و براى چه سوگند خورده؟براى‏قرآنیکه دگرگونگى ندارد، ومتکى بر حقیقت ثابته‏ایستکه همان تاویل آنست(تاویلى‏که بزودى خواهیم گفت مراد قرآن از این‏کلمه هر جا که آورده چیست).

و نیز در باره اختلاف نداشتن قرآن و متکى بودنش بر حقیقتى‏ثابت فرموده: (بل هو قرآن‏مجید، فى لوح محفوظ، بلکه این‏قرآنى است مجید، در لوحى محفوظ)(3) و نیز فرموده:(و الکتاب‏المبین، انا جعلناه قرآنا عربیا، لعلکم تعقلون، و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم، سوگند بکتاب‏مبین،بدرستیکه ما آنرا خواندنى و بزبان عرب در آوردیم، باشد که شما آنرا بفهمید، و بدرستى که‏آن در ام الکتاب بود، که نزد ما بلندمرتبه و فرزانه است) (4) ، و نیز فرموده: (فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظیم، انه لقرآن‏کریم، فى کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون، بمدارهاى‏ستارگان سوگند، (و چه سوگندى که)اگر علم میداشتیدمى‏فهمیدید که سوگندى است عظیم، که این‏کتاب خواندنى‏هائى است بزرگوار، و محترم، و این خواندنى و دیدنى در کتابى‏نادیدنى قرار دارد، که جز پاکان، احدى با آن ارتباط ندارد) (5) .

آیاتیکه ملاحظه فرمودید، و آیاتى دیگر نظائر آنها، همه حکایت‏از این دارند: که قرآن کریم‏در معانى و معارفش، همه متکى بر حقائقى‏ثابت، و لا یتغیر است، نه خودش در معرض دگرگونگى‏است، و نه آن حقائق.

حال که این مقدمه را شنیدى، پاسخ از اشکال برایت معلوم شد، وفهمیدى که صرف اینکه‏واژه‏ها و زبانها ساخته و قریحه آدمى است، باعث نمیشود که کلام معجزآسامحال باشد، و سخنى‏یافت‏شود که خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آنرا بیاورد، و معلوم شد که اشکال نامبرده مثل‏این‏میماند، که کسى بگوید: محال است آهنگریکه خودش شمشیر میسازد، در برابر ساخته خودش‏که در دست‏مردى شجاع‏تر از او است عاجز بماند، و سازنده تخت نرد و شطرنج، باید که از همه‏بازى‏کنان شطرنج ماهرترباشد، و سازنده فلود باید که از هر کس دیگر بهتر آنرا بنوازد، در حالیکه

............................................ 1 - نساء آیه 82 2 - سوره طارق آیه 14 3 - سوره بروج آیه 22 4 - سوره زخرف آیه 4 5 - سوره واقعه آیه 79

صفحه : 114

هیچیک از این حرفها صحیح نیست، و بسیار میشود که‏آهنگرى با شمشیریکه خودش ساخته‏کشته میشود، و سازنده شطرنج در برابر بازى کنى ماهر شکست میخورد،و نوازنده‏اى بهتر ازسازنده فلود آنرا مى‏نوازد، پس چه عیبى دارد که خداى‏تعالى بشر را با همان زبانیکه خود او وضع‏کرده، عاجز و ناتوان سازد.

پس از همه مطالب گذشته روشن گردید، که بلاغت بتمام‏معناى کلمه وقتى براى کسى‏دست میدهد که اولا بتمامى امور واقعى احاطه و آگاهى داشته باشد، و در ثانى الفاظى‏که اداءمى‏کند الفاظى باشد که نظم و اسلوبى داشته باشد و مو به مو همه‏آن واقعیات و صورتهاى ذهنى‏گوینده را در ذهن شنونده منتقل سازد.

و ترتیب میان اجزاء لفظ بحسب وضع لغوى مطابق باشد با اجزاءمعنائى که لفظ میخواهدقالب آن شود، و این مطابقت بطبع هم بوده باشد، و در نتیجه وضع لغوى‏لغت با طبع مطابق باشد، این آن تعریفى است که شیخ عبد القاهر جرجانى در کتاب دلائل الاعجاز خود براى کلام فصیح وبلیغ‏کرده. (1) و اما معنا در صحت و درستیش متکى بر خارج و واقع بوده باشد، بطوریکه در قالب لفظ، آن وضعى‏را که در خارج دارد از دست ندهد، و این مرتبه مقدم بر مرتبه قبلى، و اساس آنست، براى اینکه چه بسیار کلام بلیغ که تعریف‏بلاغت‏شامل آن هست، یعنى اجزاء لفظ با اجزاء معنامطابقت دارد، ولى اساس آن کلام شوخى و هذیانست، که‏هیچ واقعیت‏خارجى ندارد، و یااساسش جهالت است و معلوم است که نه کلام شوخى و هذیان مى‏تواند با جد مقاومت کند، و نه‏جهالت‏بنیه آنرا دارد که با حکمت بمعارضه برخیزد، و نیز معلوم استکه کلام جامع میان حلاوت وگوارائى عبارت،و جزالت اسلوب، و بلاغت معنا، و حقیقت واقع، راقى‏ترین کلام است.

باز این معنا معلوم است که وقتى کلام قائم بر اساس حقیقت ومعنایش منطبق با واقع باشد، و تمام انطباق را دارا باشد، ممکن نیست که‏حقایق دیگر را تکذیب کند، و یا حقایق و معارف‏دیگرانرا تکذیب کند.

حق یکى است و چون قرآن حق است میان اجزاء آن اختلاف نیست

چون حقائق عالم همه با هم متحد الاجزاء متحدالارکانند،هیچ حقى نیست که حقى دیگر را باطل‏کند، و هیچ صدقى نیست که صدقى دیگر را ابطال نماید، و تکذیب‏کند، و این باطل است که هم باحق منافات دارد، و هم با باطلهاى دیگر، خوب توجه کن، ببین از آیه: فما ذا بعد الحق الا الضلال،بعد از حق غیر از ضلالت چه چیز هست)؟(2) چه میفهمى، در این آیه حق را مفرد آورده، تا اشاره کند

............................................ 1 - دلائل الاعجاز جرجانى 2 - سوره یونس آیه 32

صفحه : 115

باینکه در حق افتراق و تفرقه و پراکندگى نیست، باز در آیه(و لا تتبعواالسبل فتفرق بکم عن‏سبیله، راه‏ها را دنبال مکنید، که از راه او متفرقتان میسازد) (1) ، نظر کن، که‏راه خدا را یکى دانسته، و راه‏هاى دیگر را متعدد، و متفرق، و تفرقه آور دانسته است.

حال که امر بدین منوال است، یعنى میان اجزاء حق اختلاف‏و تفرقه نیست، بلکه همه‏اجزاء آن با یکدگر ائتلاف دارند، قرآن کریم هم که حق است، قهرا اختلافى‏در آن دیده نمیشود، ونباید دیده شود، چون حق است، و حق یکى است، و اجزاءش یکدگر را بسوى خود مى‏کشند، و هریک‏سایر اجزاء را نتیجه میدهد، هر یک شاهد صدق دیگران، و حاکى از آنها است.

و این از عجائب امر قرآن کریم است، براى اینکه یک آیه ازآیات آن ممکن نیست بدون‏دلالت و بى نتیجه باشد، و وقتى یکى از آیات آن با یکى دیگر مناسب با آن ضمیمه‏میشود، ممکن‏نیست که از ضمیمه شدن آندو نکته بکرى از حقایق دست نیاید، و همچنین وقتى آندو آیه را باسومى‏ضمیمه کنیم مى‏بینیم که سومى شاهد صدق آن نکته میشود.

و این خصوصیت تنها در قرآن کریم است، و بزودى خواننده‏عزیز در این کتاب درخلال بیاناتیکه ذیل دسته از آیات ایراد مى‏کنیم، باین خاصه بر خواهد خورد، و نمونه‏هائى‏ازآنرا خواهد دید، اما حیف و صد حیف که این روش و این طریقه از تفسیر از صدر اسلام متروک‏ماند، و اگر از همان‏اوائل این طریقه تعقیب میشد، قطعا تا امروز چشمه‏هائى از دریاى گواراى‏قرآن‏جوشیده بود، و بشر بگنجینه‏هاى گرانبهائى از آن دست‏یافته بود.

پس خیال مى‏کنم که تا اینجا اشکالى که کرده بودندجواب داده شد، و بطلانش از هر دوجهت روشن گردید، هم روشن شد که منافات ندارد انسان، واضع لغت باشد،و در عین حال قرآنى‏نازل شود که خود وضع کننده لغت عرب را از آوردن مثل آن عاجز سازد، و هم روشن گردید که‏ممکن‏است از میان قالبها و ترکیب‏هاى لفظى، چند ترکیب، معجزه باشد، و اینکه در جهت اولى‏گفتند: سازنده لغت‏عرب انسان است، چطور ممکن است کتابى عربى او را عاجز کند؟باطل‏است، و اینکه در جهت دوم گفتندبفرضى هم که از میان ترکیبات یک ترکیب معجزه‏در آید نیز باطل است.

معجزه‏در قرآن بچه معنا است؟و چه چیز حقیقت آنرا تفسیر مى‏کند؟

هیچ شبهه‏اى نیست در اینکه‏قرآن دلالت دارد بر وجود آیتى که معجزه باشد، یعنى خارق

............................................ 1 - سوره انعام آیه 153

صفحه : 116

عادت باشد، و دلالت کند بر اینکه عاملى غیر طبیعى و ازماوراء طبیعت و بیرون از نشئه ماده در آن‏دست داشته است، البته معجزه باین‏معنا را قرآن قبول دارد، نه بمعناى امرى که ضرورت عقل راباطل سازد.

اثبات بى پایگى سخنان عالم نمایانى که در صددتاویل آیات داله بر وقوع معجزه، بر آمده‏اند در چند فصل

پس اینکه بعضى از عالم‏نماها در صدد بر آمده‏اند بخاطر اینکه‏آبروى مباحث طبیعى راحفظ نموده، آنچه را از ظاهر آنها فهمیده با قرآن وفق دهند، آیات داله بر وجودمعجزه و وقوع‏آنرا تاویل کرده‏اند زحمتى بیهوده کشیده و سخنانشان مردود است، و بدرد خودشان میخورد، اینک‏براى روشن شدن حقیقت مطلب، آنچه از قرآن شریف در باره معناى معجزه استفاده میشوددر ضمن‏چند فصل ایراد مى‏کنیم، تا بى‏پایگى سخنان آن عالم‏نماها روشن گردد.

1 - قرآن قانون علیت عمومى را مى‏پذیرد

قرآن کریم براى حوادث طبیعى، اسبابى قائل است، و قانون‏عمومى علیت و معلولیت راتصدیق دارد، عقل هم با حکم بدیهى و ضروریش این قانون را قبول داشته، بحثهاى‏علمى واستدلالهاى نظرى نیز بر آن تکیه دارد، چون انسان بر این فطرت آفریده شده که براى هرحادثه‏اى مادى‏از علت پیدایش آن جستجو کند، و بدون هیچ تردیدى حکم کند که این حادثه علتى‏داشته است.

این حکم ضرورى عقل آدمى است، و اما علوم طبیعى و سایربحثهاى علمى نیز هرحادثه‏اى را مستند بامورى میداند، که مربوط بان و صالح براى علیت آن است، البته‏منظور ما ازعلت، آن امر واحد، و یا مجموع امورى است که وقتى دست بدست هم داده، و در طبیعت بوجودمى‏آیند،باعث پیدایش موجودى دیگر مى‏شوند، بعد از تکرار تجربه خود آن امر و یا امور را علت وآن موجود را معلول آنها مینامیم،مثلا بطور مکرر تجربه کرده‏ایم که هر جا سوخته‏اى دیده‏ایم، قبل‏از پیدایش آن، علتى باعث آن شده، یا آتشى در بین‏بوده، و آنرا سوزانده، و یا حرکت و اصطکاک‏شدیدى باعث آن شده، و یا چیز دیگرى که باعث‏سوختگى میگردد، و از این‏تجربه مکرر خود، حکمى کلى بدست آورده‏ایم، و نیز بدست آورده‏ایم که هرگز علت از معلول، و معلول از علت‏تخلف نمى‏پذیرد،پس کلیت و عدم تخلف یکى از احکام علیت و معلولیت، و از لوازم آن میباشد.

پس تا اینجا مسلم شد که قانون علیت هم مورد قبول عقل‏آدمى است، و هم بحثهاى علمى‏آنرا اساس و تکیه‏گاه خود میداند، حال مى‏خواهیم بگوئیم از ظاهر قرآن کریم‏هم بر مى‏آید که این‏قانون را قبول کرده، و آنرا انکار نکرده است، چون بهر موضوعیکه متعرض شده از قبیل مرگ و

صفحه : 117

زندگى، و حوادث دیگر آسمانى و زمینى، آنرا مستند بعلتى‏کرده است، هر چند که در آخر بمنظوراثبات توحید، همه را مستند بخدا دانسته.

پس قرآن عزیز بصحت قانون علیت عمومى حکم کرده، باین‏معنا که قبول کرده وقتى سببى‏از اسباب پیدا شود، و شرائط دیگر هم با آن سبب هماهنگى کند، و مانعى‏هم جلو تاثیر آن سبب رانگیرد، مسبب آن سبب وجود خواهد یافت، البته باذن خدا وجود مى‏یابد، و چون مسببى را دیدیم‏که‏وجود یافته، کشف مى‏شود که لابد قبلا سببش وجود یافته بوده.

2 - قرآن حوادث خارق عادت را مى‏پذیرد

قرآن کریم در عین اینکه دیدیم که قانون علیت را قبول‏دارد، از داستانها و حوادثى خبرمیدهد که با جریان عادى و معمولى و جارى در نظام علت و معلول سازگار نبوده،و جز با عواملى‏غیر طبیعى و خارق العاده صورت نمى‏گیرد، و این حوادث همان آیت‏ها و معجزاتى است که‏بعده‏اى ازانبیاء کرام، چون نوح، و هود، و صالح، و ابراهیم، و لوط، و داود، و سلیمان، و موسى، وعیسى، و محمد، ص نسبت داده است.

حال باید دانست که اینگونه امور خارق العاده هر چند که عادت،آنرا انکار نموده، و بعیدش‏مى‏شمارد، الا اینکه فى نفسه امور محال نیستند، و چنان نیست که عقل آنرا محال‏بداند، و از قبیل‏اجتماع دو نقیض، و ارتفاع آندو نبوده، مانند این نیست که بگوئیم: ممکن است چیزى از خودآن‏چیز سلب شود، مثلا گردو گردو نباشد، و یا بگوئیم: یکى نصف دو تا نیست، و امثال اینگونه‏امورى‏که بالذات و فى نفسه محالند، و خوارق عادات از این قبیل نیستند.

و چگونه میتوان آنرا از قبیل محالات دانست؟با اینکه ملیونهاانسان عاقل که پیرو دین‏بودند، در اعصار قدیم، معجزات را پذیرفته، و بدون هیچ انکارى با آغوش باز و با جان‏و دل‏قبولش کرده‏اند، اگر معجزه از قبیل مثالهاى بالا بود، عقل هیچ عاقلى آنرا نمى‏پذیرفت، و با آن به‏نبوت کسى، وهیچ مسئله‏اى دیگر استدلال نمى‏کرد، و اصلا احدى یافت نمیشد که آنرا بکسى‏نسبت دهد.

علاوه بر اینکه اصل اینگونه امور، یعنى معجزات را عادت طبیعت،انکار نمى‏کند، چون‏چشم نظام طبیعت از دیدن آن پر است، و برایش تازگى ندارد، در هر آن مى‏بیندکه زنده‏اى بمرده‏تبدیل میشود، و مرده‏اى زنده میگردد، صورتى بصورت دیگر، حادثه‏اى بحادثه‏دیگر تبدیل مى‏شود، راحتى‏ها جاى خود را به بلا، و بلاها به راحتى میدهند.

صفحه : 118

دو فرق بین وقایع عادى و معجزه خارق عادت

تنها فرقى که میان روش عادت با معجزه خارق عادت‏هست، این است که اسباب مادى‏براى پدید آوردن آنگونه حوادث در جلو چشم ما اثر مى‏گذارند، و ما روابط‏مخصوصى که آن‏اسباب با آن حوادث دارند، و نیز شرایط زمانى و مکانى مخصوصش را مى‏بینیم، و از معجزات رانمى‏بینیم،و دیگر اینکه در حوادث طبیعى اسباب اثر خود را بتدریج مى‏بخشند، و در معجزه آنى وفورى اثر مى‏گذارند.

مثلا اژدها شدن عصا که گفتیم محال عقلى نیست، درمجراى طبیعى اگر بخواهد صورت‏بگیرد، محتاج بعلل و شرائط زمانى و مکانى مخصوصى است، تا در آن شرائط،ماده عصا از حالى‏بحالى دیگر برگردد، و بصورتهاى بسیارى یکى پس از دیگرى در آید، تا در آخر صورت آخرى رابخود بگیرد،یعنى اژدها شود، و معلوم است که در این مجرا عصا در هر شرایطى که پیش آید، وبدون هیچ علتى و خواست‏صاحب اراده‏اى اژدها نمیشود، ولى در مسیر معجزه محتاج بان شرائطو آن مدت طولانى نیست، بلکه علت که عبارتست‏از خواست‏خدا، همه آن تاثیرهائى را که درمدت طولانى بکار مى‏افتاد تا عصا اژدها شود، در یک آن بکار مى‏اندازند، همچنانکه‏ظاهر ازآیاتیکه حال معجزات و خوارق را بیان مى‏کند همین است.

تصدیق و پذیرفتن خوارق عادت نه تنها براى عامه مردم‏که سر و کارشان با حس و تجربه‏میباشد مشکل است، بلکه نظر علوم طبیعى نیز با آن مساعد نیست براى اینکه‏علوم طبیعى هم سر وکارش با سطح مشهود از نظام علت و معلول طبیعى است، آن سطحى که تجارب علمى وآزمایش‏هاى‏امروز و فرضیاتى که حوادث را تعلیل مى‏کنند، همه بر آن سطحى انجام میشوند، پس‏پذیرفتن معجزات‏و خوارق عادات هم براى عوام، و هم براى دانشمندان روز، مشکل است.

چیزیکه هست علت این نامساعد بودن نظرها، تنها انس ذهن‏بامور محسوس و ملموس‏است، و گر نه خود علم معجزه را نمى‏تواند انکار کند، و یا روى آن پرده‏پوشى‏کند، براى اینکه‏چشم علم از دیدن امور عجیب و خارق العاده پر است، هر چند که دستش هنوز به مجارى آن‏نرسیده باشد،و دانشمندان دنیا همواره از مرتاضین و جوکیها، حرکات و کارهاى خارق العاده‏مى‏بینند، و در جرائد و مجلات و کتابهامیخوانند، و خلاصه چشم و گوش مردم دنیا از اینگونه‏اخبار پر است، بحدى‏که دیگر جاى هیچ شک و تردیدى در وجود چنین خوارقى باقى نمانده.

کارهاى خارق العاده و توجیه علماء روانکا و از آنها

و چون‏راهى براى انکار آن باقى نمانده، علماى روانکاو دنیا، ناگزیرشده‏اند در مقام‏توجیه اینگونه کارها بر آمده، آنرا بجریان امواج نا مرئى الکتریسته و مغناطیسى‏نسبت دهند، لذا این‏فرضیه را عنوان کرده‏اند: که ریاضت و مبارزات نفسانى، هر قدر سخت‏تر باشد، بیشتر انسان رامسلط‏بر امواج نامرئى و مرموز مى‏سازد، و بهتر میتواند در آن امواج قوى بدلخواه خود دخل و

صفحه : 119

تصرف کند، امواجى که در اختیار اراده و شعورى است و یااراده و شعورى با آنها است، و بوسیله‏این تسلط بر امواج حرکات و تحریکات و تصرفاتى عجیب در ماده نموده،از طریق قبض و بسطو امثال آن، ماده را بهر شکلى که میخواهد در مى‏آورد.

و این فرضیه در صورتى که تمام باشد، و هیچ اشکالى‏اساسش را سست نکند سر از یک‏فرضیه جدیدى در مى‏آورد که تمامى حوادث متفرقه را تعلیل مى‏کند، و همه‏را مربوط بیک علت‏طبیعى میسازد، نظیر فرضیه‏اى که در قدیم حوادث و یا بعضى از آنها را توجیه مى‏کرد، و آن فرضیه‏حرکت و قوه بود.

معجزه و خوارق عادات نیز مستند به علل و اسباب هستند

این بود سخنان دانشمندان عصر در باره معجزه و خوارق‏عادات، و تا اندازه‏اى حق با ایشان‏است، چون معقول نیست معلولى طبیعى علت طبیعى نداشته باشد،و در عین حال رابطه طبیعى‏محفوظ باشد، و بعبارت ساده‏تر منظور از علت طبیعى این است که چند موجود طبیعى(چون‏آب وآفتاب و هوا و خاک)با شرائط و روابطى خاص جمع شوند، و در اثر اجتماع آنها موجودى دیگرفرضا گیاه پیداشود، که وجودش بعد از وجود آنها، و مربوط بانها است، به طورى که اگر آن‏اجتماع و نظام سابق بهم بخورد، این موجود بعدى وجود پیدا نمى‏کند.

پس فرضا اگر از طریق معجزه درخت‏خشکى سبز و بارورشد، با اینکه موجودى است‏طبیعى، باید علتى طبیعى نیز داشته باشد، حال چه ما آن علت را بشناسیم، و چه‏نشناسیم، چه مانندعلماى نامبرده آن علت را عبارت از امواج نا مرئى الکتریسته مغناطیسى بدانیم، و چه در باره‏اش‏سکوت کنیم.

قرآن کریم هم نام آن علت را نبرده، و نفرموده آن یگانه امرطبیعى که تمامى حوادث را چه‏عادیش و چه آنها که براى بشر خارق العاده‏است، تعلیل مى‏کند چیست؟و چه نام دارد؟و کیفیت‏تاثیرش چگونه است؟.

و این سکوت قرآن از تعیین آن علت، بدان جهت است که‏از غرض عمومى آن خارج بوده، زیرا قرآن براى هدایت عموم بشر نازل شده، نه تنها براى دانشمندان و کسانیکه‏فرضا الکتریسته‏شناسند، چیزیکه هست قرآن کریم این مقدار را بیان کرده: که براى هر حادث مادى سببى‏مادى‏است، که باذن خدا آن حادث را پدید مى‏آورد، و بعبارتى دیگر، براى هر حادثى مادى که در هستیش‏مستند بخداست،(و همه موجودات مستند باو است)یک مجراى مادى و راهى طبیعى است، که‏خدایتعالى فیض خود را از آن مجرى بان موجود افاضه مى‏کند.

از آن جمله میفرماید: (و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه‏من حیث لا یحتسب، و من‏یتوکل على الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شى‏ء قدرا، کسیکه از خدا بترسد، خدا

صفحه : 120

برایش راه نجاتى قرار داده، از مسیرى که خودش نپندارد،روزیش میدهد، و کسیکه بر خدا توکل‏کند، او وى را بس است، که خدا بکار خویش‏مى‏رسد، و خدا براى هر چیزى مقدار و اندازه‏اى قرارداده) (1) .

در صدر آیه، با مطلق آوردن کلام، مى‏فهماند هر کس‏از خدا بترسد، و هر کس بطور مطلق‏بر خدا توکل کند، خدا او را روزى میدهد، و کافى براى او است، هرچند که اسباب عادى که نزد ماسبب‏اند، بر خلاف روزى وى حکم کنند، یعنى حکم کنند که چنین کسى نباید روزى بمقدار کفایت‏داشته باشد.

این دلالت را اطلاق آیات زیر نیز دارد: (و اذا سالک عبادى عنى،فانى قریب اجیب دعوة‏الداع اذا دعان: و چون بندگان من سراغ مرا از تو مى‏گیرند من نزدیکم، دعاى‏دعا کننده را درصورتیکه مرا بخواند اجابت مى‏کنم، هر چند که اسباب ظاهرى مانع از اجابت باشد) (2) ، (ادعونى‏استجب‏لکم: مرا بخوانید تا دعایتان را مستجاب کنم، (هر چند که اسباب ظاهرى اقتضاى آن‏نداشته باشد) (3) : (ا لیس الله بکاف‏عبده، آیا خدا کافى بنده خود نیست؟ (4) (چرا هست، و حوائج وسئوالات او را کفایت مى‏کند، هر چند که اسباب ظاهرى مخالف آن باشند).

گفتگوى ما در باره صدر آیه سوم از سوره طلاق بود، که آیات بعدى‏نیز، استفاده ما را از آن‏تایید مى‏کرد، اینک میگوئیم که‏ذیل آیه یعنى جمله: (ان الله بالغ امره)(5) اطلاق‏صدر را تعلیل‏مى‏کند، و مى‏فهماند چرا خدایتعالى بطور مطلق امور متوکلین و متقین را کفایت مى‏کند؟هر چنداسباب‏ظاهرى اجازه آنرا ندهند؟مى‏فرماید: براى اینکه اولا امور زندگى متوکلین و متقین جزوکارهاى خود خداست،(همچنانکه کارهاى شخصى یک وزیر فداکار، کار شخص سلطان است)، ودر ثانى خدائیکه سلسله اسباب را براه انداخته،العیاذ بالله دست بند بدست‏خود نزده، همانطور که‏باراده و مشیت‏خود آتش را سوزنده کرده، در داستان ابراهیم این‏اثر را از آتش مى‏گیرد، وهمچنین در مورد هر سببى دیگر، اراده و شیت‏خدایتعالى باطلاق خود باقى‏است، و هر چه‏بخواهد مى‏کند، هر چند که راههاى عادى و اسباب ظاهرى اجازه چنین کارى را نداده باشند.

حال باید دید آیا در مورد خوارق عادات و معجزات، خدایتعالى‏چه مى‏کند؟آیا معجزه رابدون بجریان انداختن اسباب مادى و علل طبیعى و بصرف اراده خود انجام میدهد،و یا آنکه درمورد معجزه نیز پاى اسباب را بمیان میاورد؟ولى علم ما بان اسباب احاطه ندارد، و خداخودش‏بدان احاطه دارد، و بوسیله آن اسباب آنکاریرا که میخواهد مى‏کند؟.

............................................ 1 - سوره طلاق آیه 3 2 - سوره بقره آیه 186 3 - سوره مؤمن آیه 60 4 - سوره زمر آیه 36 5 - سوره طلاق آیه 3

صفحه : 121

هر دو طریق، احتمال دارد، جز اینکه جمله آخرى آیه سوم سوره‏طلاق یعنى جمله: (قد جعل‏الله لکل شى‏ء قدرا)، که مطالب ما قبل خود را تعلیل مى‏کند، ومى‏فهماند بچه جهت(خدا بکارهاى‏متوکلین و متقین مى‏رسد؟)دلالت دارد بر اینکه احتمال دوم صحیح است، چون بطور عموم‏فرموده:خدا براى هر چیزى که تصور کنى، حدى و اندازه‏اى و مسیرى معین کرده، پس هر سببى‏که فرض شود،(چه از قبیل سرد شدن آتش بر ابراهیم، و زنده شدن عصاى موسى، و امثال آنهاباشد، که اسباب عادیه اجازه آنها رانمیدهد)، و یا سوختن هیزم باشد، که خود، مسبب یکى ازاسباب عادى است، در هر دو مسبب خداى تعالى براى آن مسیرى‏و اندازه‏اى و مرزى معین کرده، و آن مسبب را با سایر مسببات و موجودات مربوط و متصل ساخته، در مورد خوارق‏عادات آن‏موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طورى بکار مى‏زند، که باعث پیدایش مسبب مورداراده‏اش(نسوختن‏ابراهیم، و اژدها شدن عصا و امثال آن)شود، هر چند که اسباب عادى هیچ‏ارتباطى با آنها نداشته باشد، براى اینکه‏اتصالات و ارتباطهاى نامبرده ملک موجودات نیست، تاهر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند، و هر جا اجازه ندادند یاغى‏گردند، بلکه مانند خودموجودات، ملک خدایتعالى و مطیع و منقاد اویند.

و بنا بر این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خدایتعالى بین تمامى‏موجودات اتصالها وارتباطهائى بر قرار کرده، هر کارى بخواهد میتواند انجام دهد، و این نفى علیت و سببیت‏میان‏اشیاء نیست، و نمیخواهد بفرماید اصلا علت و معلولى در بین نیست، بلکه میخواهد آنرا اثبات کندو بگوید:زمام این علل همه بدست‏خداست، و بهر جا و بهر نحو که بخواهد بحرکتش در مى‏آورد، پس، میان موجودات، علیت‏حقیقى‏و واقعى هست، و هر موجودى با موجوداتى قبل از خود مرتبط‏است، و نظامى در میان آنها بر قرار است، اما نه بان‏نحوى که از ظواهر موجودات و بحسب عادت‏در مى‏یابیم، (که مثلا همه جا سر که صفرا بر باشد)، بلکه بنحوى دیگر است‏که تنها خدا بدان آگاه‏است، (دلیل روشن این معنا این استکه مى‏بینیم فرضیات‏علمى موجود قاصر از آنند که تمامى‏حوادث وجود را تعلیل کنند).

این همان حقیقتى است که آیات قدر نیز بر آن دلالت دارد، مانندآیه(و ان من شى‏ء الا عندناخزائنه، و ما ننزله الا بقدر معلوم، هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه‏هاى‏آنست، و ما نازل و درخور این جهانش نمیکنیم، مگر به اندازه‏اى معلوم)(1) و آیه(انا کل شى‏ء خلقناه بقدر، ما هر چیزیرابقدر و اندازه‏خلق کرده‏ایم)،(2) و آیه(و خلق کل شى‏ء، فقدره تقدیرا و هر چیزى آفرید، و آنرا به

............................................ 1 - سوره حجر آیه 21 2 - سوره قمر آیه 49

صفحه : 122

نوعى‏اندازه‏گیرى کرد)(1) و آیه(الذى خلق فسوى، و الذى قدرفهدى، آنکسى که خلق کرد، و خلقت‏هر چیزیرا تکمیل و تمام نمود، و آنکسیکه هر چه را آفرید اندازه گیرى و هدایتش‏فرمود)،(2) وهمچنین آیه(ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم، الا فى کتاب من قبل ان نبراها هیچ‏مصیبتى‏در زمین و نه در خود شما پدید نمى‏آید، مگر آنکه قبل از پدید آوردنش در کتابى ضبطبوده)،(3) که در باره ناگواریهااست، و نیز آیه(ما اصاب من مصیبة الا باذن الله، و من یؤمن بالله یهدقلبه، و الله بکل شى‏ء علیم، هیچ مصیبتى‏نمى‏رسد، مگر باذن خدا، و کسیکه بخدا ایمان آورد، خداقلبش را هدایت مى‏کند، و خدا بهر چیزى دانا است).(4)

............................................ 1 - سوره فرقان آیه 2 2 - اعلى آیه 3 3 - سوره حدید آیه 22 4 - سوره تغابن آیه 11

آیه اولى و نیز بقیه آیات، همه دلالت دارند بر اینکه‏هر چیزى از ساحت اطلاق بساحت ومرحله تعین و تشخص نازل میشود، و این خدا است که با تقدیر و اندازه‏گیرى‏خود، آنها را نازل‏میسازد، تقدیریکه هم قبل از هر موجود هست، و هم با آن، و چون معنا ندارد که موجودى درهستیش‏محدود و مقدر باشد، مگر آنکه با همه روابطى که با سایر موجودات دارد محدود باشد، ونیز از آنجائیکه یک موجودمادى با مجموعه‏اى از موجودات مادى ارتباط دارد، و آن مجموعه‏براى وى نظیر قالبند، که هستى او را تحدید و تعیین مى‏کند،لا جرم باید گفت: هیچ موجود مادى‏نیست، مگر آنکه بوسیله تمامى موجودات مادى که جلوتر از او و با اوهستند قالب‏گیرى شده، و این‏موجود، معلول موجود دیگرى است مثل خود.

ممکن هم هست در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد بایه(ذلکم الله‏ربکم، خالق کلشى‏ء، این الله است که پروردگار شما، وآفریدگار همه کائنات است) (5) .و آیه(ما من دابة الا هوآخذبناصیتها ان ربى على صراط مستقیم)،(6) چون این دو آیه بضمیمه آیات دیگریکه‏گذشت قانون‏عمومى علیت را تصدیق مى‏کند، و مطلوب ما اثبات میشود.

براى اینکه آیه اول خلقت را بتمامى موجوداتى که اطلاق‏کلمه(چیز)بر آن صحیح باشد، عمومیت داده، و فرموده هر آنچه(چیز)باشد مخلوق خداست، و آیه دومى‏خلقت را یک و تیره ویک نسق دانسته، اختلافى را که مایه هرج و مرج و جزاف باشد نفى مى‏کند.

و قرآن کریم همانطور که دیدید قانون عمومى علیت میان‏موجودات را تصدیق کرد، نتیجه‏میدهد که نظام وجود در موجودات مادى چه با جریان عادى موجودشوند، و چه با معجزه، بر صراطمستقیم است، و اختلافى در طرز کار آن علل نیست، همه‏بیک و تیره است، و آن این استکه هرحادثى معلول علت متقدم بر آن است.

............................................ 5 - سوره مؤمن آیه 62 6 - سوره هود آیه 56

صفحه : 123

از اینجا این معنا نیز نتیجه‏گیرى میشود: که هر سبب‏از اسباب عادى، که از مسبب خودتخلف کند، سبب حقیقى نیست، ما آنرا سبب پنداشته‏ایم، و در مورد آن‏مسبب، اسباب حقیقى‏هست، که بهیچ وجه تخلف نمى‏پذیرد، و احکام و خواص، دائمى است، همچنانکه تجارب‏علمى‏نیز در عناصر حیاة و در خوارق عادات، این معنا را تایید مى‏کند.

3 - قرآن در عین اینکه حوادث‏مادى را بعلل مادى نسبت میدهدبخدا هم منسوب میدارد

قرآن کریم همانطور که دیدید میان موجودات علیت ومعلولیت را اثبات نمود، و سببیت‏بعضى را براى بعضى دیگر تصدیق نمود، همچنین امر تمامى موجودات‏را بخدایتعالى نسبت داده، نتیجه مى‏گیرد: که اسباب وجودى، سببیت‏خود را از خود ندارند، و مستقل در تاثیر نیستند، بلکه‏مؤثرحقیقى و بتمام معناى کلمه کسى جز خداى(عز سلطانه)نیست، و در این باره فرموده: (الا له‏الخلق و الامر، آگاه باش که خلقت‏و امر همه بدست او است)،(1) و نیز فرموده: (لله ما فى السماوات‏و ما فى الارض، از آن خداست آنچه در آسمانها است‏و آنچه در زمین است) (2) و نیز فرموده: (له‏ملک السماوات و و نیز فرموده:(قل کل من عند الله، بگو همه از ناحیه خداست)(4) و آیاتى بسیار دیگر، که همه دلالت میکنندبر اینکه هر چیزى مملوک‏محض براى خداست، و کسى در ملک عالم شریک خدا نیست، و خدا میتواند هر گونه تصرفى که‏بخواهدو اراده کند در آن بکند، و کسى نیست که در چیزى از عالم تصرف نماید، مگر بعد از آنکه‏خدا اجازه دهد، که البته‏خدا بهر کس بخواهد اجازه تصرف میدهد، ولى در عین حال همان کس‏نیز مستقل در تصرف نیست، بلکه تنها اجازه‏دارد، و معلوم است که شخص مجاز، دخل و تصرفش‏بمقدارى است که اجازه‏اش داده باشند، و در این باره فرموده(قل اللهم مالک الملک،توتى‏الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء، بار الها که مالک ملکى، و ملک را بهر کس بخواهى‏میدهى، و از هر کس بخواهى‏باز مى‏ستانى)،(5) و نیز فرموده: (الذى اعطى کلشى‏ء خلقه ثم هدى، آنکه خلقت هر موجودى را بان داده و سپس‏هدایت کرده)(6) و آیاتى دیگر از این قبیل، که تنهاخدایرا مستقل در ملکیت عالم معرفى مى‏کنند.

همچنانکه در دو آیه زیر اجازه تصرف را بپاره‏اى اثبات نموده، دریکى فرموده: (له ما فى‏السماوات و ما فى الارض، من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه؟مر او راست ملک‏آنچه در آسمانها وآنچه در زمین است، کیست آنکس که نزد او بدون اذن او شفاعت کند)،(7) و در دومى مى‏فرماید: (ثم

............................................ 1 - سوره اعراف آیه 54 2 - سوره بقره آیه 284 3 - سوره حدید آیه 5 4 - سوره نساء آیه 80 5 - سوره آل عمران آیه 26 6 - سوره طه آیه 50 7 - سوره بقره آیه 255

صفحه : 124

استوى على العرش، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعداذنه، سپس بر مصدر اوامر قرار گرفته، امررا اداره کرد، هیچ شفیعى نیست مگر بعد از اذن او). (1) پس‏با در نظر گرفتن این آیات، اسباب هر چه باشند، مالک سببیت‏خود هستند، اما به‏تملیک خدایتعالى، و در عین اینکه‏مالک سببیت‏خود هستند، مستقل در اثر نیستند، این معنا همان‏است که خدایتعالى از آن به شفاعت و اذن تعبیر نموده،و معلوم است که اذن وقتى معناى صحیحى‏خواهد داشت که وجود و عدمش یکسان نباشد، باین معنا که اگراذن باشد مانعى از تصرف ماذون‏نباشد، و اگر اذن نباشد، مانعى از تصرف او جلوگیرى کند، و آن مانع هم وقتى تصوردارد، که درشى‏ء مورد بحث اقتضائى براى تصرف باشد، چیزیکه هست مانع جلو آن اقتضاء را بگیرد، ونگذارد شخص ماذون در آن شى‏ء تصرف کند.

پس روشن شد که در هر سببى مبدئى است مؤثر و مقتضى‏براى تاثیر، که بخاطر آن مبدء ومقتضى سبب در مسبب مؤثر مى‏افتد، و خلاصه هر سببى وقتى مؤثر میشود که‏مقتضى تاثیر موجود، و مانع از آن معدوم باشد، و در عین حال یعنى با وجود مقتضى و عدم مانع،شرط مهم‏ترى دارد، وآن این است که خداوند جلوگیر سبب از تاثیر نشود.

4 -قرآن کریم براى نفوس انبیاء تاثیرى در معجزات قائل است

بدنبال آنچه در فصل سابق گفته شد، اضافه مى‏کنیم که بنابر آنچه از آیات کریمه قرآن‏استفاده مى‏شود، یکى از سبب‏ها در مورد خصوص معجزات نفوس انبیاء است، یکى از آن آیات آیه: (و ما کان لرسول ان یاتى بایة الاباذن الله، فاذا جاء امر الله، قضى بالحق، و خسر هنا لک المبطلون: هیچ رسولى نمیتواند معجزه‏اى بیاورد،مگر باذن خدا پس وقتى امر خدا بیاید بحق داورى شده، ومبطلین در آنجا زیانکار میشوند) (2) از این آیه بر مى‏آید که‏آوردن معجزه از هر پیغمبرى که فرض شود منوط باذن خداى سبحان‏است، از این تعبیر بدست مى‏آید که آوردن معجزه و صدورآن از انبیاء، بخاطر مبدئى است مؤثر که‏در نفوس شریفه آنان موجود است، که‏بکار افتادن و تاثیرش منوط باذن خداست، که تفصیلش درفصل سابق گذشت.

آیه دیگریکه‏این معنا را اثبات مى‏کند، آیه(و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین‏على ملک سلیمان، و ماکفر سلیمان، و لکن الشیاطین کفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزل‏على الملکین ببابل هاروت‏و ماروت، و ما یعلمان من احد، حتى یقولا انما نحن فتنة، فلا تکفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین

............................................ 1 - یونس آیه 3 2 - سوره مؤمن آیه 78

صفحه : 125

المرءو زوجه، و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله، آنچه شیطانهابر ملک سلیمان میخواندند، پیروى کردند، سلیمان خودش کفر نورزید، و لکن شیطانها کفر ورزیدندکه سحر بمردم آموختند، آن سحریکه بر دو فرشته بابل یعنى هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینکه آن دو فرشته بهیچ کس‏یادنمیدادند مگر بعد از آنکه زنهار میدادند: که این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است، مواظب‏باشید با این سحرکافر نشوید، ولى آنها از آن دو فرشته تنها چیزیرا فرا مى‏گرفتند که مایه جدائى‏میانه زن وشوهر بود، هر چند که با حدى ضرر نمى‏رساندند مگر باذن خدا) (1) .

این آیه همانطور که صحت علم سحررا فى الجمله تصدیق کرده، بر این معنا نیز دلالت دارد: که سحر هم مانند معجزه ناشى از یک مبدءنفسانى در ساحر است، براى اینکه در سحر نیز مسئله‏اذن آمده، معلوم میشود در خود ساحر چیزى هست، که اگر اذن خدا باشد بصورت سحر ظاهرمیشود.

و کوتاه سخن اینکه: کلام خدایتعالى اشاره دارد باینکه تمامى‏امور خارق العاده، چه سحر، وچه معجزه، و چه غیر آن، مانند کرامتهاى اولیاء، و سایر خصالیکه‏با ریاضت و مجاهده بدست‏مى‏آید، همه مستند بمبادئى است نفسانى، و مقتضیاتى ارادى است، چنانکه کلام خدایتعالى تصریح‏داردباینکه آن مبدئى که در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤمنین هست، مبدئى است، ما فوق‏تمامى اسباب ظاهرى، و غالب بر آنها در همه احوال، و آن تصریح اینستکه مى‏فرماید: (ولقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون،و ان جندنا لهم الغالبون، کلمه ما در باره‏بندگان مرسل ما سبقت‏یافته،که ایشان، آرى تنها ایشان یارى خواهند شد، و بدرستیکه‏لشگریان ماتنها غالبند)(2) و نیز فرموده: (کتب الله لاغلبن‏انا و رسلى، خدا چنین نوشته که من و فرستادگانم‏بطور مسلم‏غالبیم)،(3) و نیز فرموده: (انا لننصر رسلنا، و الذین آمنوا فى الحیاة الدنیا، و یوم یقوم‏الاشهاد، ما فرستادگان‏خود را و نیز آنهائى را که در زندگى دنیا ایمان آوردند، در روزیکه گواهان‏بپا مى‏خیزند یارى مى‏کنیم)،(4) و این آیات بطوریکه ملاحظه مى‏کنید مطلقند، و هیچ قیدى ندارند.

از اینجا ممکن است نتیجه گرفت، که مبدء موجود در نفوس‏انبیاء که همواره از طرف خدامنصور و یارى شده است، امرى است غیر طبیعى، و ما فوق عالم طبیعت وماده، چون اگر مادى بودمانند همه امور مادى مقدر و محدود بود، و در نتیجه در برابر مادى قوى‏ترى مقهور و مغلوب میشد.

خواهى گفت امور مجرده هم مانند امور مادى همینطورند،یعنى در مورد تزاحم غلبه باقوى‏تر است، در پاسخ میگوئیم: درست است، و لکن در امور مجرده، تزاحمى پیش نمى‏آید، مگر

............................................ 1 - سوره بقره آیه 102 2 - سوره صافات آیه 173 3 - سوره مجادله آیه 21 4 - سوره مؤمن 53

صفحه : 126

آنکه آن دو مجردى که فرض کرده‏ایم تعلقى به مادیات داشته باشند،که در اینصورت اگر یکى قوى‏ترباشد غلبه مى‏کند، و اما اگر تعلقى بمادیات نداشته باشند تزاحمى‏هم نخواهند داشت، و مبدءنفسانى مجرد که باراده خداى سبحان همواره منصور است وقتى بمانعى مادى برخورد خدایتعالى‏نیروئى‏بان مبدء مجرد افاضه مى‏کند که مانع مادى تاب مقاومت در برابرش نداشته باشد.

5 - قرآن‏کریم همانطور که معجزات را بنفوس انبیاء نسبت میدهد،

بخدا هم نسبت میدهد.

جمله اخیراز آیه‏ایکه در فصل سابق آوردیم یعنى آیه‏اى: که میفرمود: (فاذاجاء امر الله قضى‏بالحق)(1) الخ، دلالت دارد بر اینکه تاثیر مقتضى نامبرده منوط بامرى از ناحیه‏خدایتعالى است، که‏آن امر با اذن خدا که گفتیم جریان منوط بان نیز هست صادر میشود، پس تاثیر مقتضى وقتى‏است‏که مصادف با امر خدا، و یا متحد با آن باشد، و اما اینکه امر چیست؟در آیه(انما امره اذا اراد شیئاان یقول‏له کن فیکون)(2) کلمه ایجاد و کلمه(کن)تفسیر شده.

وآیات زیر این اناطه به امر خدا را آماده مى‏کنند، (ان هذه تذکرة، فمن‏شاء اتخذ الى ربه‏سبیلا، و ما تشاؤن الا ان یشاء الله، بدرستى این قرآن تذکره و هشدارى‏است، پس هر کس خواست‏بسوى پروردگارش راهى انتخاب کند، ولى نمى‏کنید، مگرآنکه خدا بخواهد)(3) و آیه(ان هو الا ذکرللعالمین، لمن‏شاء منکم ان یستقیم، و ما تشاؤن الا ان یشاء الله رب العالمین، او نیست مگر هشداردهى براى عالمیان،براى هر کس که از شما بخواهد مستقیم شود، ولى نمیخواهید مگر آنکه خدابخواهد، که رب العالمین است). (4) بیان اینکه‏اراده و فعل انسان موقوف به اراده و فعل خدا است‏این آیات دلالت کرد بر اینکه آن امرى که انسان میتواند اراده‏اش‏کند، و زمام اختیار وى‏بدست آنست، هرگز تحقق نمى‏یابد، مگر آنکه خدا بخواهد، یعنى خدا بخواهد که انسان آنرابخواهد،و خلاصه اراده انسان را اراده کرده باشد، که اگر خدا بخواهد انسان اراده مى‏کند،ومیخواهد، و اگر او نخواهد، اراده و خواستى در انسان پیدا نمیشود.

آرى آیات شریفه‏ایکه خواندید، در مقام بیان این نکته‏اندکه کارهاى اختیارى و ارادى بشرهر چند بدست‏خود او و باختیار او است، و لکن اختیار و اراده‏او دیگر بدست او نیست، بلکه‏مستند بمشیت‏خداى سبحان است، بعضى‏ها گمان کرده‏اند آیات در مقام افاده این معنا است که‏هرچه را انسان اراده کند خدا هم همان را اراده کرده، و این خطائى است فاحش، چون لازمه‏اش‏این است که‏در موردیکه انسان اراده‏اى ندارد، و خدا اراده دارد، مراد خدا از اراده‏اش تخلف

............................................ 1 - سوره مؤمن آیه 78 2 - سوره یس آیه 82 3 - سوره دهر آیه 30 4 - تکویر آیه 29

صفحه : 127

کند، و خدا بزرگتر از چنین نقص و عجز است، علاوه بر اینکه‏اصلا این معنا مخالف با ظواهرآیاتى بى شمار است، که در این‏مورد وارد شده، مانند آیه: (و لو شئنا لاتینا کل نفس هدیها،اگرمیخواستیم هدایت همه نفوس را بانها میدادیم)،(1) یعنى هر چند که خود آن نفوس نخواهندهدایت‏شوند، پس مشیت‏خدا تابع خواست مردم نیست، و آیه شریفه(و لو شاء ربک لامن من فى الارض‏کلهم جمیعا، و اگر پروردگارت میخواست‏تمامى مردم روى زمین همگیشان ایمان مى‏آوردند)،(2) پس معلوم میشود اراده مردم تابع اراده خداست،نه بعکس، چون مى‏فرماید: اگر او اراده مى‏کرد که‏تمامى مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان مى‏کردند، و از این قبیل آیاتى دیگر.

پس اراده و مشیت، اگر تحقق پیدا کند، معلوم میشود تحقق‏آن مراد به اراده خداى سبحان ومشیت او بوده، و همچنین افعالیکه از ما سر مى‏زند مراد خداست، و خدا خواسته‏که آن افعال ازطریق اراده ما، و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند، و این دو یعنى اراده و فعل، هر دو موقوف‏برامر خداى سبحان، و کلمه(کن)است.پس تمامى امور، چه عادى، و چه خارق العاده، وخارق العاده هم، چه طرف‏خیر و سعادت باشد، مانند معجزه و کرامت، و چه جانب شرش باشد، مانند سحر و کهانت، همه مستند باسباب طبیعى است،و در عین اینکه مستند باسباب طبیعى است، موقوف باراده خدا نیز هست، هیچ امرى وجود پیدا نمى‏کند، مگر بامرخداى سبحان، یعنى باینکه‏سبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خداى تعالى.

و تمامى اشیاء، هر چند از نظر استناد وجودش بخدایتعالى‏بطور مساوى مستند باو است، باین معنا که هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودى از مسیر اسبابش وجودپیدا مى‏کند، و اگر امر واجازه او نباشد تحقق پیدا نمى‏کند، یعنى ببیت‏سببش تمام نمیشود، الا اینکه قسمى از آن اموریعنى‏معجزه انبیاء، و یا دعاى بنده مؤمن، همواره همراه اراده خدا هست، چون خودش چنین‏وعده‏اى را داده، و در باره خواست انبیائش‏فرموده: (کتب الله لاغلبن انا و رسلى)،(3) و در باره اجابت‏دعاى مؤمن وعده داده، و فرموده: (اجیب دعوة الداع اذادعان)الخ،(4) آیاتى دیگر نیز این استثناءرا بیان مى‏کنند، که در فصل سابق گذشت.

6 - قرآن‏معجزه را به سببى نسبت میدهد که هرگز مغلوب نمیشود.

در پنج فصل گذشته روشن گردید که معجزه هم مانند سایرامور خارق العاده از اسباب‏عادى خالى نیست و مانند امور عادى محتاج به سببى طبیعى است، و هر دو اسبابى‏باطنى غیرآنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقى که میان امور عادى و امور خارق العاده هست، این استکه

............................................ 1 - سوره سجده آیه 13 2 - سوره یونس آیه 99 3 - سوره مجادله آیه 21 4 - سوره بقره آیه 186

صفحه : 128

امور عادى مسبب از اسباب ظاهرى و عادى و آن اسباب هم‏توام با اسبابى باطنى و حقیقى هستند، و آن اسباب حقیقى توام با اراده خدا و امر او هستند، که گاهى‏آن اسباب با اسباب ظاهرى هم‏آهنگى نمى‏کنند، و در نتیجه سبب ظاهرى از سببیت مى‏افتد،و آن امر عادى موجود نمیشود، چون‏اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته.

تفاوت بین سحر و معجزات و کرامات

بخلاف امور خارق العاده که چه در ناحیه شرور، مانندسحر و کهانت، و چه خیرات، چون‏استجابت دعا و امثال آن، و چه معجزات، مستند باسباب طبیعى عادى نیستند،بلکه مستند باسباب‏طبیعى غیر عادى‏اند، یعنى اسبابى که براى عموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعى غیرعادى‏نیز مقارن با سبب حقیقى و باطنى، و در آخر مستند باذن و اراده خدا هستندو تفاوتى که میان سحر و کهانت از یکطرف‏و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزات‏انبیاء از طرفى دیگر هست اینستکه در اولى‏اسباب غیر طبیعى مغلوب میشوند ولى در دو قسم‏اخیر نمیشوند.

باز فرقى که میانه مصادیق قسم دوم هست اینستکه در موردمعجزه از آنجا که پاى تحدى وهدایت‏خلق در کار است، و با صدور آن صحت نبوت پیغمبرى‏و رسالت و دعوتش بسوى خدااثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است، باین معنا که هر وقت‏ازاو معجزه خواستند میتواند بیاورد، و خدا هم اراده‏اش را عملى میسازد، بخلاف استجابت دعا وکرامات اولیاء، که چون‏پاى تحدى در کار نیست، و اگر تخلف بپذیرد کسى گمراه نمیشود، وخلاصه هدایت کسى وابسته بدان نیست، لذا تخلف آن امکان پذیر هست.

اشکال بر حجیت معجزه‏حال اگر بگوئى: بنا بر آنچه گفته‏شد، اگر فرض کنیم کسى بتمامى اسباب و علل طبیعى‏معجزه آگهى پیدا کند، باید او هم بتواند آن عوامل را بکارگرفته، و معجزه بیاورد، هر چند که‏پیغمبر نباشد، و نیز در اینصورت هیچ فرقى میان معجزه و غیر معجزه باقى نمى‏ماند،مگر صرف‏نسبت، یعنى یک عمل براى مردمى معجزه باشد، و براى غیر آن مردم معجزه نباشد، براى مردمى که‏علم‏و فرهنگى ندارند معجزه باشد، و براى مردمى دیگر که علمى پیشرفته دارند، و به اسرار جهان‏آگهى یافته‏اند، معجزه‏نباشد، و یا یک عمل براى یک عصر معجزه باشد و براى اعصار بعد از آن‏معجزه نباشد، اگر پى بردن باسباب حقیقى‏و علل طبیعى قبل از علت اخیر در خور توانائى علم وابحاث علمى باشد، دیگر اعتبارى براى معجزه باقى نمى‏ماند، ومعجزه از حق کشف نمیکند، ونتیجه این بحثى که شما پیرامون معجزه کردید، این میشود: که معجزه هیچ حجیتى‏ندارد، مگر تنهابراى مردم جاهل، که باسرار خلقت و علل طبیعى حوادث اطلاعى ندارند، و حال آنکه ما معتقدیم‏معجزه‏خودش حجت است، نه اینکه شرائط زمان و مکان آنرا حجت مى‏سازد.

صفحه : 129

بیان جهت اعجاز معجزات و پاسخ به اشکال مذکوردر پاسخ این اشکال‏میگوئیم: که خیر، گفتار ما مستلزم این تالى فاسد نیست، چون ما نگفتیم‏معجزه از این جهت‏معجزه است که مستند بعوامل طبیعى مجهول است، تا شما بگوئید هر جا که‏جهل مبدل بعلم شد، معجزه هم از معجزه‏بودن و از حجیت مى‏افتد، و نیز نگفتیم معجزه از این‏جهت معجزه استکه مستند بعوامل طبیعى غیر عادى است، بلکه‏گفتیم، از این جهت معجزه است‏که عوامل طبیعى و غیر عادیش مغلوب نمیشود، و همواره قاهر و غالب است.

مثلا بهبودى یافتن یک جذامى بدعاى مسیح ع، ازاین جهت معجزه است که‏عامل آن امرى است که هرگز مغلوب نمیشود، یعنى کسى دیگر اینکار را نمیتواندانجام دهد، مگرآنکه او نیز صاحب کرامتى چون مسیح باشد، و این منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم‏بهبودى نامبرده‏حاصل بشود، چون بهبودى از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجه‏اى‏قوى‏تر از خود گردد، یعنى طبیبى‏دیگر بهتر از طبیب اول معالجه کند، ولى نام آنرا معجزه‏نمیگذاریم.

7 - قرآن کریم معجزه‏را برهان بر حقانیت رسالت میداند، نه دلیلى عامیانه.

در اینجا سئوالى پیش مى‏آید و آن اینست که چه رابطه‏اى میان‏معجزه و حقانیت ادعاى‏رسالت هست؟با اینکه عقل آدمى هیچ تلازمى میان آندو نمى‏بیند، و نمیگوید: اگرمدعى رسالت‏راست بگوید، باید کارهاى خارق العاده انجام دهد، و گر نه معارفى را که آورده همه باطل است، هرچند که دو دو تا چهار تا باشد.

و از ظاهر قرآن کریم هم بر مى‏آید که نمى‏خواهد چنین‏ملازمه‏اى را اثبات کند، چون هر جاسخن از داستانهاى جمعى از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسى، و عیسى، ومحمد ع، بمیان آورده، معجزاتشان را هم ذکر مى‏کند، که بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتى‏خواستند،تا بر حقیت دعوتشان دلالت کند، و ایشان هم همانچه را خواسته بودند آوردند.

و اى بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتى را دارامیشدند، همچنانکه‏خدایتعالى بنقل قرآن کریم در شبى که موسى را برسالت بر مى‏گزیند، معجزه عصا و یدبیضاء را باوو هارون داد(اذهب انت و اخوک بایاتى، و لا تنیا فى ذکرى، تو و برادرت معجزات مرا بردار و برودر یاد من سستى‏مکنید)،(1) و از عیسى ع نقل مى‏کند که فرمود: (و رسولا الى بنى‏اسرائیل، انى قد جئتکم بایة من ربکم، انى اخلق لکم‏من الطین کهیئة الطیر، فانفخ فیه، فیکون‏طیرا باذن الله، و ابرى‏ء الاکمه و الابرص، و احیى الموتى باذن الله، و انبئکم،بما تاکلون، و ما تدخرون‏فى بیوتکم، ان فى ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین، و فرستاده‏اى بسوى بنى اسرائیل گسیل داشتم،

............................................ 1 - سوره طه آیه 42

صفحه : 130

که مى‏گفت: من آیتى از ناحیه پروردگارتان آورده‏ام، من‏براى شما از گل مجسمه مرغى میسازم، بعد در آن میدمم، ناگهان باذن خدا مرغ زنده میشود، و کور مادرزاد و جذامى را شفا میدهم، ومردگان را باذن خدا زنده مى‏کنم، و بشما خبر میدهم که امروز چه خورده‏اید، و در خانه چه‏ذخیره‏هادارید، همه اینها آیتهائى است براى شما اگر که ایمان بیاورید)، وهمچنین قبل از انتشاردعوت اسلام قرآن را بعنوان معجزه بوى داده‏اند.(1)

با اینکه همانطور که در اشکال گفتیم، هیچ تلازمى میان حق بودن‏معارفى که انبیاء و رسل‏در باره مبدء و معاد آورده‏اند، و میانه آوردن معجزه نیست؟علاوه بر نبودن ملازمه،اشکال دیگر اینکه: اصلا معارفى که انبیاء آورده‏اند، تمام بر طبق‏برهانهائى روشن و واضح است، و این براهین‏هر عالم و بصیرى را از معجزه بى نیاز مى‏کند، وبهمین جهت بعضى گفته‏اند: اصلا معجزه براى قانع کردن عوام الناس‏است، چون عقلشان قاصراست از اینکه حقایق و معارف عقلى را درک کنند، بخلاف‏خاصه مردم، که در پذیرفتن معارف‏آسمانى هیچ احتیاجى بمعجزه ندارند.

جواب از این اشکال اینستکه انبیاء و رسل، هیچیک هیچ معجزه‏اى‏را براى اثبات‏معارف خود نیاوردند، و نمى‏خواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را که عقل‏خودش‏بر آنها حکم مى‏کند اثبات کنند، و در اثبات آنها بحجت عقل اکتفاء کردند، و مردم را از طریق نظرو استدلال هوشیار ساختند.

همچنانکه قرآن کریم در استدلال بر توحید مى‏فرماید: (قالت‏رسلهم: ا فى الله شک فاطرالسماوات و الارض؟ رسولان ایشان بایشان مى‏گفتند: آیا در وجود خدا پدید آرنده‏آسمانها و زمین‏شکى هست؟!) (2) ، و در احتجاج بر مسئله معاد مى‏فرماید: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهماباطلا،ذلک ظن الذین کفروا، فویل للذین کفروا من النار، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات‏کالمفسدین فى الارض؟ام‏نجعل المتقین کالفجار؟ما آسمان و زمین و آنچه بین آندو است بباطل‏نیافریدیم، این پندار کسانى است که کافرشدند، پس واى بر کسانیکه کفر ورزیدند، از آتش، آیا مابا آنانکه ایمان آورده‏و عمل صالح کردند، چون مفسدان در زمین معامله مى‏کنیم؟ویا متقین وفجار را بیک چوب میرانیم؟)(3) نه اینکه براى اثبات این معارف متوسل بمعجزه شده‏باشند، بلکه‏معجزه را از این بابت آوردند که مردم از ایشان در خواست آنرا کردند، تا بحقانیت دعویشان‏پى ببرند.

............................................ 1 - سوره آل عمران آیه 49 2 - سوره ابراهیم آیه 10 3 - سوره ص آیه 28

صفحه : 131

(و حق چنین در خواستى هم داشتند، براى اینکه عقل مردم‏بایشان اجازه نمیدهد دنبال هرادعائى را بگیرند، و زمام عقاید خود را بدست هر کسى بسپارند، بلکه‏باید بکسى ایمان بیاورند که‏یقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده)آرى کسیکه ادعا میکند فرستاده خدا است، وخدا از طریق‏وحى یا بدون واسطه وحى با وى سخن میگوید، و یا فرشته‏اى بسوى او نازل میشود، ادعاى امرى‏خارق العاده‏میکند، چون وحى و امثال آن از سنخ ادراکات ظاهرى و باطنى که عامه مردم آنرامیشناسند، و در خود مى‏یابند، نیست،بلکه ادراکى است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعاصحیح باشد، معلوم است که از غیب و ماوراى طبیعت تصرفاتى‏در نفس وى میشود، و بهمین‏جهت با انکار شدید مردم روبرو میشود.

دو نوع عکس العمل مردم در انکار دعوى انبیاء(ع)و مردم در انکاردعوى انبیاء یکى از دو عکس العمل را نشان دادند، جمعى در مقام ابطال‏دعوى آنان بر آمده،و خواستند تا با استدلال آنرا باطل سازند، از آنجمله گفتند: (ان انتم الا بشرمثلنا، تریدون ان تصدونا عما کان یعبد آباؤنا،شما جز بشرى مثل ما نیستید، و با اینحال میخواهیدما را از پرستش چیزهائیکه پدران ما مى‏پرستیدند باز بدارید)،(2) که حاصل استدلالشان اینستکه‏شما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفس‏خود چنین چیزهائى که شما براى خود ادعا مى‏کنیدنمى‏یابند،با اینکه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزى‏براى یک انسان ممکن بود، براى همه بود، و یا همه مثل شما میشدند.

و از سوى دیگر یعنى از ناحیه‏انبیاء جوابشان را بنا بر حکایت قرآن کریم چنین دادند: (قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم، و لکن‏الله یمن على من یشاء من عباده، رسولان ایشان‏بایشان گفتند: ما(همانطور که شما میگوئید)جز بشرى مثل‏شما نیستیم، تنها تفاوت ما با شما منتى‏است که خدا بر هر کسى بخواهد مى‏گذارد)، (3) یعنى مماثلت را قبول کرده‏گفتند: رسالت از منت‏هاى‏خاصه خدا است، و اختصاص بعضى از مردم به بعضى از نعمت‏هاى خاصه، منافاتى با مماثلت‏ندارد، همچنانکه‏مى‏بینیم: بعضى از مردم به بعضى از نعمت‏هاى خاصه اختصاص یافته‏اند و اگرخدا بخواهد این خصوصیت را نسبت‏به بعضى قائل شود مانعى نیست که جلوگیرش شود، نبوت‏هم یکى از آن خصوصیت‏ها است، که خداانبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند که میتوانست بغیرایشان نیز بدهد.

نظیر این احتجاج که علیه انبیاء کردند، استدلالى است‏که علیه رسول اسلام(ص)کردند، و قرآن آنرا چنین حکایت میکند:(ا انزل علیه الذکر من بیننا، آیا از میانه همه ما مردم،قرآن تنها باونازل شود؟)(1) و نیز حکایت مى‏کند که گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم؟

............................................ 1 - سوره ابراهیم آیه 10 2 - سوره ابراهیم آیه 11 3 - سوره ص آیه 8

صفحه : 132

چرا این‏قرآن بر یکى از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد).

باز نظیر این احتجاج و یا قریب بان، احتجاجى است که در آیه: (و قالواما لهذا الرسول‏یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق؟ لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا؟او یلقى الیه‏کنز؟او تکون‏له جنة یاکل منها، گفتند: این چه پیغمبرى است که غذا میخورد، و در بازارها راه مى‏رود؟اگرپیغمبر است،چرا فرشته‏اى بر او نازل نمیشود، تا با او بکار انذار بپردازد، و چرا گنجى برایش‏نمى‏افتد،و یا باغى ندارد که از آن بخورد؟)(2) بچشم میخورد.

چون خواسته‏اند بگویند: ادعاى رسالت، ایجاب مى‏کندکه شخص رسول مثل ما مردم‏نباشد، چون حالاتى از قبیل وحى و غیره دارد که در ما نیست، و با این حال چرا این‏رسول طعام‏میخورد، و در بازارها راه مى‏رود، تا لقمه نانى بدست آورد؟او باید براى اینکه محتاج کاسبى نشود، گنجى‏نزدش بیفتد و دیگر محتاج بامدن بازار و کار و کسب نباشد، و یا باید باغى داشته باشد که ازآن ارتزاق کند، نه اینکه از همان‏طعامها که ما میخوریم استفاده کند، دیگر اینکه باید فرشته‏اى با اوباشد که در کار انذار کمکش کند.

و خدایتعالى‏استدلالشان را رد نموده فرمود: (انظر کیف ضربوا لک الامثال،فضلوافلا یستطیعون سبیلا)(3) تا آنجا که میفرماید:(و ما ارسلنا قبلک من المرسلین، الا انهم لیاکلون‏الطعام،و یمشون فى الاسواق، و جعلنا بعضکم لبعض فتنة، ا تصبرون؟و کان ربک بصیرا، ببین‏چگونه مثلها مى‏زنند،و این بدان جهت است که گمراه شده نمیتوانند راهى پیدا کنند - تا آنجا که‏مى‏فرماید - و ما قبل از تو هیچیک از پیغمبران‏را نفرستادیم، الا اینکه آنان نیز طعام میخوردند، ودر بازارها راه میرفتند، و ما بعضى از شما را مایه فتنه بعضى دیگرکرده‏ایم، ببینیم آیاخویشتن دارى مى‏کنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است) (4) و در جاى دیگر از استدلال نامبرده‏آنان این قسمت را که مى‏گفتند: باید فرشته‏اى‏نازل شود، رد نموده مى‏فرماید: (و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا، و للبسناعلیهم ما یلبسون، بفرض‏هم که آن رسول را فرشته مى‏کردیم باز در صورت مردى مى‏کردیم و امر را بر آنان‏مشتبه‏میساختیم). (5) باز قریب بهمین استدلال را در آیه: (و قال الذین لا یرجون لقاءنا،لو لا انزل علینا الملائکة؟او نرى ربنا لقد استکبروا فى‏انفسهم، و عتوا عتوا کبیرا، آنانکه امید دیدار ما ندارند، گفتند: چراملائکه بر خود ما نازل نمیشود؟وچرا پروردگارمان را نمى‏بینیم؟راستى چقدر پا از گلیم خود بیرون

............................................ 1 - زخرف آیه 31 2 - سوره فرقان آیه 8 3 - سوره فرقان آیه 9 4 - سوره فرقان آیه 20 5 - سوره انعام آیه 9

صفحه : 133

نهادند، و چه طغیان بزرگى مرتکب شدند؟!)،(1) از ایشان حکایت‏کرده چون در این گفتارشان‏خواسته‏اند با این توقع که خودشان نزول ملائکه و یا پروردگار را ببینند، دعوى‏رسالت رسول‏خدا(ص)را باطل کنند، و بگویند: ما هم که مثل اوئیم، پس چرا خودمان نزول ملائکه را نبینیم؟وچرا خودمان پروردگارمان را دیدار نکنیم؟!خدایتعالى استدلالشان را رد نموده و فرموده: (یوم یرون الملائکة، لا بشرى یومئذللمجرمین، و یقولون حجرا محجورا، روزى خواهد رسید که ملائکه را ببینند، اما روزى که مجرمین مژده‏اى‏ندارند و در امانخواهى‏فریادشان به حجرا حجرا بلند میشود)(2) و حاصل معناى آن این استکه این‏کفار با این حال و وصفى که‏دارند، ملائکه را نمى‏بینند، مگر در حال مردن، همچنانکه در جاى‏دیگر همین پاسخ را داده و فرموده: (و قالوا: یا ایها الذى‏نزل علیه الذکر انک لمجنون، لو ما تاتینابالملائکة؟ان کنت من الصادقین، ما ننزل الملائکة الا بالحق، و ما کانوااذا منظرین، گفتند: اى‏کسیکه ذکر بر او نازل شده، تو دیوانه‏اى، اگر راست میگوئى، چرا این ملائکه بسر وقت‏خود مانیاید؟(مگرما از تو کمتریم؟)اینان میدانند که ما ملائکه را جز بحق نازل نمیکنیم، و وقتى بحق‏نازل کنیم دیگر بایشان مهلت‏نمیدهند). (3) این چند آیه اخیر علاوه بر وجه استدلال، نکته‏اى اضافى دارد، و آن این است که اعتراف‏براستگوئى‏رسولخدا(ص)کرده‏اند، چیزیکه هست میگویند: خود او نمیداند آنچه که میگوید، اماوحى آسمانى نیست، بلکه هذیانهائى‏است که بیمارى جنون در او پدید آورده، همچنانکه در جاى‏دیگر از ایشان حکایت میکند که گفتند: (مجنون و ازدجر، اجنه او راآزار میدهند). (4) و کوتاه سخن آنکه امثال آیات نامبرده در مقام بیان استدلالهائى‏است که کفار از طریق‏مماثلت بر ابطال دعوى نبوت انبیاء کرده‏اند.

در خواست معجزه بعنوان حجت و شاهد از انبیاء براى پذیرش‏دعوت آنهاعکس العمل دوم که مردم در برابر دعوت انبیاء نشان دادند، این بود که دعوت آنان رانپذیرفتندمگر وقتى که حجت و شاهدى بر صدق دعوى خود بیاورند، براى اینکه دعوى انبیاءمشتمل بر چیزهائى بود که نه دلها و نه‏عقول بشر آشنائى با آن نداشت، و لذا باصطلاح فن مناظره‏از راه منع با سند وارد شدند، و منظورشان از شاهد همان معجزه است.

توضیح اینکه ادعاى نبوت و رسالت، از هر نبى و رسولى که‏قرآن نقل کرده، با ادعاى‏وحى و سخن گوئى با خدا، و یا به گفتگوى با واسطه و بى واسطه نقل کرده،و این مطلبى است که‏هیچیک از حواس ظاهرى انسان با آن آشنائى ندارد، و حتى تجربه نیز نمیتواند انسانرا با آن آشنا

............................................ 1 - سوره فرقان آیه 21 2 - سوره فرقان آیه 22 3 - سوره حجر آیه 8 4 - سوره قمر آیه 9

صفحه : 134

سازد، در نتیجه از دو جهت مورد اشکال واقع میشود.

اول‏اینکه شما انبیاء چه دلیلى بر این ادعا دارید که وحى بر ما نازل‏میشود؟دوم اینکه، مادلیل بر نبود چنین چیزى داریم، و آن اینستکه وحى و گفتگوى با خدا، و دنباله‏هاى‏آن، که همان‏تشریع قوانین و تربیت‏هاى دینى است، همه از امورى استکه براى بشر قابل لمس نیست، وبشرآنرا در خود احساس نمیکند، و قانون جارى در اسباب و مسببات نیز منکر آنست، پس این ادعاءادعاى‏بر امرى خارق العاده است، که قانون عمومى علیت آنرا جائز نمیداند.

بنا بر این اگر پیغمبرى چنین ادعائى بکند، و در دعویش‏راستگو هم باشد، لازمه دعویش‏این استکه با ماوراء طبیعت اتصال و رابطه داشته باشد، و مؤید به نیروئى الهى‏باشد، که آن نیرومیتواند عادت را خرق کند، و وقتى یک پیغمبر داراى نیروئى است که عادت را خرق مى‏کند، بایدمعجزه‏مورد نظر ما را هم بتواند بیاورد، چون فرقى میان آن خارق العاده و این خارق العاده نیست، و حکم امثال یکى‏است، اگر منظور خدا هدایت مردم از طرق خارق العاده یعنى از راه نبوت ووحى است، باید این نبوت و وحى را با خارق‏العاده‏ى دیگرى تایید کند، تا مردم آنرا بپذیرند، و اوبمنظور خود برسد.

این آن علتى است که امتهاى انبیا را وادار کرد تااز پیغمبر خود معجزه‏اى بخواهند، تامصدق نبوتشان باشد، و منظورشان از درخواست معجزه، همانطور که‏گفته شد تصدیق نبوت بوده، نه اینکه بر صدق معارف حقه‏ایکه بشر را بدان میخواندند دلالت کند، چون آن‏معارف مانند توحیدو معاد همه برهانى است، و احتیاج به معجزه ندارد.

مسئله درخواست امتها از پیامبرانشان که معجزه بیاورد،مثل این استکه مردى از طرف‏بزرگ یک قوم پیامى براى آن قوم بیاورد، که در آن پیام اوامر و نواهى آن‏بزرگ هست، و مردم هم‏ایمان دارند باینکه بزرگشان از این دستورات جز خیر و صلاح آنان را نمیخواهد، در چنین فرض‏همینکه‏پیام آرنده احکام و دستورات بزرگ قوم را براى قوم بیان کند، و آنرا برهانى نماید، کافى‏است در اینکه مردم بحقانیت،آن دستورات ایمان پیدا کنند، ولى آن برهانها براى اثبات این معنا که‏پیام آرنده براستى از طرف آن بزرگ آمده، کافى‏نیست، لذا مردم اول از او شاهد و دلیل‏میخواهند، که از کجا میگوئى: بزرگ ما تو را بسوى ما گسیل داشته؟درست‏است که احکامى که‏براى ما خواندى همه صحیح است، اما باید اثبات کنى که این احکام دستورات بزرگ ما است، یاباینکه‏دستخط او را بیاورى، یا باینکه مهر او در ذیل نامه‏ات باشد، و یا علامت دیگرى که ما آنرابشناسیم، داستان انبیاء و معجزه‏خواستن قومشان، عینا نظیر این مثال است، و لذا قرآن ازمشرکین مکه حکایت مى‏کند: که‏گفتند: (حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه، تا آنکه کتابى بیاورى که ما

صفحه : 135

آنرابخوانیم). (1) پس از آنچه تاکنون گفته شد چند مطلب روشن گردید: اول اینکه میانه دعوى نبوت و قدرت بر آوردن‏معجزه ملازمه هست، و معجزه دلیل بر صدق‏دعوى پیغمبر است، و در این دلالت فرقى میان عوام و خواص مردم نیست.

دوم اینکه وحیى که انبیاء از غیب مى‏گیرند، از سنخ‏مدرکات ما، و آنچه که ما با حواس و باعقل نظرى خود درک مى‏کنیم، نیست، و وحى غیر فکر صائب‏است، و این معنا در قرآن کریم ازواضحات قرآن است، بطوریکه احدى در آن تردید نمى‏کند،و اگر کسى کمترین تامل و دقت نظر وانصاف داشته باشد، آنرا در مى‏یابد.

انحراف جمعى از اهل علم معاصر با تفسیر مادى حقائق دینى و ازآنجمله معجزه‏ولى متاسفانه جمعى از اهل علم معاصر، در همین جا منحرف شده‏اند، و همانطور که درسابق‏نیز اشاره کرده‏ایم، گفته‏اند: اساس معارف الهى و حقایق دینى بر اصالت ماده و تحول وتکامل آنست، چون‏اساس علوم طبیعى بر همان است، در نتیجه تمامى ادراک‏هاى انسانى را درخواص ماده دانسته‏اند، که ماده دماغ، آنرا ترشح‏میدهد، و نیز گفته‏اند: تمامى غایات وجودى وهمه کمالات حقیقى، چه افراد براى درک آن تلاش کنند، و چه اجتماعات، همه و همه مادى است.

و در دنبال این دعوى بدون دلیل خود نتیجه گرفته‏اند: که‏پس نبوت هم یک نوع نبوغ‏فکرى، و صفاى ذهنى است، که دارنده آن که ما او را پیغمبر مى‏نامیم بوسیله‏این سرمایه کمالات‏اجتماعى قوم خود را هدف همت قرار میدهد، و باین صراط مى‏افتد، که قوم خویش را از ورطه‏وحشیت‏و بربریت بساحت‏حضارت و تمدن برساند، و از عقائد و آرائى که از نسلهاى گذشته‏بارث برده، آنچه را که قابل‏انطباق با مقتضیات عصر و محیط زندگى خودش هست، منطبق‏مى‏کند، و بر همین اساس قوانین اجتماعى و کلیات عملى بر ایشان‏تشریع نموده، با آن اصول وقوانین اعمال حیاتى آنان را اصلاح مى‏کند، و براى تتمیم آن، احکام، و امورى عبادى‏نیز جعل‏مى‏کند، تا بوسیله آن عبادتها خصوصیات روحى آنانرا نیز حفظ کرده باشد، چون‏جامعه صالح ومدینه فاضله جز با داشتن چنین مراسمى درست نمى‏شود.

از این تئوریها و فرضیات که جز در ذهن، و در عالم فرض، جائى‏ندارد، نتیجه گرفته‏اندکه اولا: پیغمبر آن کسى استکه داراى نبوغ‏فکرى باشد، و قوم خود را دعوت کند، تا باصلاح‏محیط اجتماعى خود بپردازند.

و ثانیا: وحى بمعناى‏نقش بستن افکار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.

............................................ 1 - سوره اسرى آیه 93

صفحه : 136

و ثالثا: کتاب آسمانى عبارت است از مجموع همان‏افکار فاضله، و دور از هوس و ازاغراض نفسانى شخصى.

و رابعا: ملائکه که انسان نامبرده از آنها خبر میدهد، عبارتنداز قواى طبیعى‏ایکه در عالم‏طبیعت امور طبیعى را اداره مى‏کند، و یا عبارتست از قواى نفسانیه‏ایکه‏کمالات را به نفس افاضه‏مى‏کند، و در میان ملائکه خصوص روح القدس عبارتست از مرتبه‏اى از روح طبیعى مادى، که این‏افکار از آن ترشح میشود.

و در مقابل، شیطان عبارتست از مرتبه‏اى از روح که افکارزشت و پلید از آن ترشح‏مى‏گردد، و انسانرا بکارهاى زشت و بفساد انگیزى در اجتماع دعوت مى‏کند، و روى‏همین اساس‏واهى، تمامى حقایقى را که انبیاء از آن خبر داده‏اند، تفسیر مى‏کنند، و سر هر یک از لوح، و قلم، وعرش،و کرسى، و کتاب، حساب و بهشت، و دوزخ، از این قبیل حقایق را ببالینى مناسب با اصول‏نامبرده مى‏خوابانند.

و خامسا: بطور کلى، دین تابع مقتضیات هرعصرى است، که با تحول آن عصر بعصرى‏دیگر باید متحول شود.

و سادسا: معجزاتى که از انبیاء نقل شده، همه دروغ است،و خرافاتى است که بان حضرات‏نسبت داده‏اند، و یا از باب اغراق گوئى حوادثى عادى بوده، که بمنظور ترویج دین،و حفظ‏عقائد عوام، از اینکه در اثر تحول اعصار متحول شود، و یا حفظ حیثیت پیشوایان دین، و رؤساى‏مذهب،از سقوط، بصورت خارق العاده‏اش در آورده، و نقل کرده‏اند، و از این قبیل‏یاوه‏سرائى‏هائى‏که یک عده آنرا سروده، و جمعى دیگر هم از ایشان پیروى نموده‏اند.

و نبوت باین معنا به خیمه شب بازیهاى سیاسى شبیه‏تراست، تا به رسالت الهى، و چون‏بحث و گفتگو در پیرامون این سخنان، خارج‏از بحث مورد نظر است، لذا از پرداختن پاسخ‏بدانها صرفنظر نموده مى‏گذریم.

آنچه در اینجا میتوانیم بگوئیم، این استکه کتابهاى آسمانى،و بیاناتیکه از پیغمبران بمارسیده، بهیچ وجه با این تفسیریکه آقایان کرده‏اند، حتى کمترین سازش و تناسب را ندارد.

خواهید گفت: آخر صاحبان این نظریه‏ها، باصطلاح دانشمندند،و همانهایند که مو را ازماست مى‏کشند، چطور ممکن است‏حقیقت دین و حقانیت آورندگان ادیانرا نفهمند؟!درپاسخ‏میگوئیم: عینک انسان بهر رنگ که باشد، موجودات را بان رنگ بادمى نشان میدهد، ودانشمندان مادى همه‏چیز را با عینک مادیت مى‏بینند، و چون خودشان هم مادى و فریفته مادیاتند، لذا در نظر آنان معنویات وماوراى طبیعت مفهوم ندارد، و هر چه از حقائق دین که برتر از ماده‏اند

صفحه : 137

بگوششان بخورد تا سطح مادیت پائینش آورده، معناى‏مادى جامدى برایش درست مى‏کنند، (عینامانند کودک خاک‏نشین،که عالیترین شیرینى را تا با کثافت آغشته نکند نمیخورد).

البته آنچه از آقایان شنیدى، در حقیقت تطور جدیدى‏است، که یک فرضیه قدیمى بخودگرفته، چون در قدیم نیز اشخاصى بودند که تمامى حقائق دینى را بامورى مادى‏تفسیر مى‏کردند، بااین تفاوت، که آنها مى‏گفتند: این حقائق مادى در عین اینکه مادى هستند، از حس ما غایبند، عرش،و کرسى، و لوح، و قلم، و ملائکه، و امثال آن، همه مادى هستند، و لکن دست‏حس و تجربه‏ما بانها نمیرسد.

این فرضیه در قدیم بود، لکن بعد از آنکه قلمرو علوم‏طبیعى توسعه یافت، و اساس همه‏بحث‏ها حس و تجربه شد، اهل دانش ناگزیر حقائق نامبرده را بعنوان امورى مادى‏انکار کردند، چون نه تنها با چشم معمولى دیده نمیشدند، حتى با چشم مسلح به تلسکوپ و امثال آن نیزمحسوس‏نبودند، و براى اینکه یکسره زیراب آنها را نزنند، و هتک حرمت دین نکنند، و نیز علم‏قطعى‏خود را مخدوش نسازند، حقائق نامبرده را بامورى مادى برگردانیدند.

واین دو طائفه از اهل علم، یکى یاغى، و دیگرى طاغیند، دسته اول‏که از قدماى متکلمین، یعنى دارندگان علم کلامند، از بیانات دینى آنچه را که باید بفهمند فهمیده‏بودند، چون بیانات دینى‏مجازگوئى نکرده، ولى بر خلاف فهم و وجدان خود، تمامى مصادیق آن بیانات را امورى‏مادى‏محض دانستند، وقتى از ایشان پرسیده شد: آخر این عرش مادى و کرسى، و بهشت و دوزخ و لوح‏و قلم مادى کجایندکه دیده نمیشوند؟در پاسخ گفتند: اینها مادیاتى غایب از حسند، در حالیکه‏واقع مطلب بر خلاف آن بود.

دسته دوم نیز بیانات واضح و روشن دین را از مقاصدش بیرون‏نموده، بر حقایقى مادى ودیدنى و لمس کردنى تطبیق نمودند، با اینکه نه آن امور، مقصودصاحب دین بود، و نه آن بیانات والفاظ بر آن امور تطبیق میشد.

و بحث صحیح و دور از غرض و مرض، اقتضاء مى‏کند، که این بیانات‏لفظى را بر معنائى‏تفسیر کنیم، که عرف و لغت آنرا تعیین کرده باشند، و عرف و لغت هر چه در باره کلمات‏عرش وکرسى و غیره گفته‏اند، ما نیز همان را بگوئیم، و آنگاه در باره مصادیق آنها، از خود کلام استمدادبجوئیم،چون کلمات دینى بعضى بعض دیگر را تفسیر مى‏کند، سپس آنچه بدست آمد، بعلم ونظریه‏هاى آن عرضه بداریم، ببینیم آیاعلم این چنین مصداقى را قبول دارد؟و یا آنکه آنرا باطل‏میداند؟.

در این بین اگر بتحقیقى برخوردیم،که نه مادى بود، و نه آثار و احکام ماده را داشت،

صفحه : 138

مى‏فهمیم پس راه اثبات و نفى این مصداق غیر آن راهى است‏که علوم طبیعى در کشف اسرارطبیعت طى مى‏کند، بلکه راه دیگرى است، که ربطى بعلوم طبیعى‏ندارد، آرى علمى که در باره‏اسرار و حقایق داخل طبیعت بحث مى‏کند، چه ارتباطى با حقایق خارج از طبیعت دارد؟و اگرهم‏بخواهد در آنگونه مسائل دست درازى نموده، چیزى را اثبات و یا نفى کند، در حقیقت فضولى‏کرده است، و نباید باثبات و نفى آن اعتنائى کرد.

و آن دانشمند طبیعى دانى هم که در اینگونه مسائل غیر طبیعى‏دخل و تصرفى کرده، و اظهارنظرى نموده، نیز فضولى کرده، و بیهوده سخن گفته است، و بکسى میماندکه عالم بعلم لغت است، و بخواهد از علم خودش احکام فلکى را اثبات و یا نفى کند، بنظرم همین مقدار براى‏روشن شدن‏خواننده عزیز کافى است، و بیشترش اطاله سخن است، لذا به تفسیر بقیه آیات مورد بحث‏مى‏پردازیم.

علامه سید محمد حسین طباطبایى ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه 90


X