سراشیب غم
ما پا به پای هم به سراشیب غم شدیم
در این دیارمخمصه بیمار هم شدیم
با زخم های کهنه روح و روانمان
در شوره زار فطرت خود همقدم شدیم
از کوله بار دردسر و درد بی کسی
زیر فشار فاجعه بر خویش خم شدیم
چون رفته ای نیامد از این راه بی نشان
ما هم بی اختیا ر از این جاده کم شدیم
ما سمفونی صامت صد ها پرنده ایم
در انجماد فصل زمستان عدم شدیم
ما را نه کوک بود و نه سیم و نه زخمه ای
در حال و در هوای بتی زیر و بم شدیم
بر بودن و نبو دنمان داغ عاشقی ست
با داغ دل بزاده و در خون علم شدیم
بی تاب در حوالی یک آبسال عشق
لب تشنه بر سواری لنج و بلم شدیم
دردا که سال سال عافیت و سال دل نبود
ما در هبوط عاطفه ها بار هم شدیم
شعر از آقای صابر قره داغی اردبیلی

X