دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 8158
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
محمد مهدي ميرزايي
درس هفتم توحید فطری

بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از مباحثی که وعده داده بودیم بحث کنیم، مسأله توحید فطری بود. درباره معرفت فطری گفتیم که دو اصطلاح دارد:
1ـ شناخت خدا احتیاج به عقلانی زیاد ندارد و با برهان ساده‎ای قابل اثبات است و به عبارت دیگر شناخت عقلانی خدا قریب به بداهت است؛ لذا می‎گویند: معرفت فطری.
2ـ که معنای صحیح هم به نظر ما همین است این که، انسان یک نوع شناخت حضوری نسبت به خدا دارد; با شناختی است شخصی که به ذات تعلق می‎گیرد نه به مفاهیم.
و این معنی را از آیات «فطرة» و «میثاق» استظهار کردیم; بر اساس این استظهار می‎توانیم نتیجه بگیریم که شناخت خدا به وجدانیت هم فطری است، یعنی آن علم حضوری که انسان نسبت به خدا دارد، رابطه وجودی انسان را با خدا نشان می‎دهد که وجود انسان یک وجود تعلّقی است و استقلال ندارد و هنگامی که انسان وجود خودش را به عنوان یک رابطه بیابد، وجود خدا را که طرف این رابطه است خواهد یافت.
بر این اساس اگر فرضاً انسان دو آفریننده داشته باشد، باید هر دو را با علم حضوری بیابد، و چون در این شهود غیر از خدای واحد درک نمی‎شود؛ بنابراین خدایی غیر این خدا وجود ندارد.
 در آیه «میثاق» راجع به معرفت فطری این تعبیر به کار رفته است که: وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی. از آن صحنه‎ای که آن علم حضوری برای انسان حاصل شده به صورت یک مکالمه تعبیر شده که خداوند می‎فرماید: آیا من پروردگار شما نیستم و ایشان می‎گویند: چرا. آن شهودی که منشأ صحت این تخاطب می‎باشد طوری است که جای این سؤال هست که: أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ و نگفت: «الست بخالقکم» و یا ... . از این تعبیر، استفاده می‎کنیم که نه تنها اصل وجود خدا به عنوان آفریننده مورد آن شهود فطری است، بلکه به گونه‎ای است که ربوبیت خدا را هم نسبت به انسان ثابت می‎کند; چون انسان با تمام شئون وجودیش متعلق به خداست. هستی انسان با تمام شئونش وابسته است، وقتی این وابستگی را بیابد رابطه ربوبیت و مربوبیت را هم می‎یابد، یعنی درک می‎کند که تمام هستی او یک‎جا در دست خداست و تصرفاتی که در وجود او می‎شود اصالةً از طرف خداست و ملک خداست.
این معنی را درباره توحید هم می‎توانیم تعمیم دهیم که بگوییم این شهود هم اصل وجود خدا و هم ربوبیت و هم وحدت خدا در ربوبیت و خالقیت را در بردارد. یعنی در این شهود کسی دیگر به عنوان خالق و رب و مؤثر در وجود انسان یافت نمی‎شود و اگر می‎بود می‎بایست یافت شود، چون یک رابطه تکوینی است نه جعلی و قرارداد ی.
با این بیان می‎توانیم اثبات کنیم که توحید در ربوبیت هم فطری است، یعنی فطرت انسان گواهی می‎دهد که تنها آفریننده انسان است که در وجود انسان مؤثر است.
پس آن‎چه نصاب توحید در اسلام است; این شهود فطری قابل اثبات است (البته گفتیم که نصاب توحید، توحید در الوهیت است یعنی معبود جز اللّه نیست ولی تا این‎جا فقط توحید در ربوبیت را اثبات می‎کرد)
وقتی معنای الوهیت و ربوبیت را و رابطه آن‎ها را تحلیل کنیم که توحید در الوهیت قابل انفکاک از توحید در ربوبیت نیست، چون توحید در الوهیت بر حسب تفسیری که شد، این شد که انسان موجودی را شایسته بندگی کردن بداند، بندگی کردن به این معنی است که انسان بنده بودن خود را اظهار کند، پس اعتراف به این‎که کسی شایسته بندگی کردن برای او هست متضمن این است که طرف آقا است و این بنده او. آقا بودن به این است که مالک او باشد، مالک کل یا بعض وجود و چون ربوبیت تکوینی اثبات می‎کند که خدا مالک تمام شئون اوست نتیجه این می‎شود که انسان با تمام وجودش بنده اوست و معنای توحید در ربوبیت به چیز دیگری نیست.
چون الوهیت مستلزم ربوبیت است و اگر ربوبیت ثابت شود دیگر جای تردید در الوهیت نیست پس آن‎چه در نصاب توحید از نظر اسلام لازم است با این شهود فطری ثابت می‎شود.
با این بیان تفسیری که در بعضی از روایات برای آیه «فطرت» و «میثاق» شده روشن می‎شود، چون فطرتی که در آیه 30  از سوره «روم»، ذکر شده در روایات به صورت مختلفی تفسیر شده است. بعضی می‎فرمایند که: «فطرهم علی المعرفة به»، این همان سرشتی است که انسان را با آن سرشته است که خدا را بشناسد. پس فطرت، فطرت خداشناسی است. بعضی روایات می‎فرماید: وَ لَوْلَا ذَلِکَ لَمْ یَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّه مَنْ خَالَقَهُ وَ مَنْ رَازَقَهُ. یعنی علاوه بر اصل وجود خدا خالقیت ربوبیت در این فطرت ثابت می‎شود و بالاخره در بسیاری روایات هست که منظور فطرت توحید است، نه تنها اصل وجود خدا بلکه توحید خدا هم فطری است.
با این بیانات که شد همه روایات جای خود را باز می‎کند، یعنی هم خداشناسی، هم توحید در خالقیت و رازقیت و هم لوازم ربوبیت همه فطری است.
شاید گفته‎ام که در قرآن کلمه توحید و مشتقاتش و اشاره به آن‎ها وجود ندارد. بنابراین کلمه توحید در اصطلاح قرآنی نیست،  البته در روایات کلمه توحید زیاد است و تا آن‎جا که بنده استقصاء کرده‎ام همه این موارد معنایش شناخت خدا به یگانگی است، بعضی از اشخاص کم سواد یا مغرض که تفسیر به رأی کرده‎اند و برداشت‎های نابجا از قرآن کرده‎اند توحید به معنای یکتا سازی و یگانه کردن معنی کرده‎اند و استدلال کرده‎اند به این‎که توحید از باب تفعیل است و معنای تعدیه دارد. ماده «واحد بودن» وقتی به باب تفعیل برود به معنای یکی کردن می‎شود، سپس گفته‎اند که: یکتا کردن که درمورد خدا معنی ندارد؛ چون لازمه‎اش این است که چند خدا باشد و یکی کنیم پس منظور یگانه کردن جامعه است؛ یعنی باید اختلافات طبقاتی را برداشت. پس توحید یعنی نفی طبقات از جامعه. جامعه توحیدی هم به همین معنی است؛ یعنی همان جامعه بی‎طبقه‎ای که مارکسیسم پیش بینی می‎کند، گاهی هم می‎گویند جامعه طراز نوین که خلاصه از این کلمه توحید سوء استفاده می‎کنند.
جواب: استدلال به باب تفعیل نشانه بی‎سوادی است، باب تفعیل منحصر در تعدیه نیست، کلماتی مانند تجلیل، تعظیم، تکریم، تمجید، تکفیر، تفسیق، ... که هیچ کدام به معنای تعدیه نیست.
تعظیم به معنای «ایجاد العظمة» نیست و تکریم به معنای «ایجاد الکرامة» نیست و ... و تکفیر به معنای «ایجاد الکفر» نیست، همه به معنای این است که آن ماده را بیابد، بشناسد و بپذیرد، اعتراف کند، تعظیم یعنی: بزرگ شمردن نه بزرگ کردن، تجلیل یعنی: کسی را با جلالت شمردن نه ایجاد جلالت در کسی کردن، تکفیر به معنای «تثبیت الکفر» است نه «ایجاد الکفر» ... توحید هم نه به معنای «ایجاد الوحدة» بلکه به معنای پذیرش وحدت است، پس توحید یعنی یگانه دانستن و با این همه تعابیر، توحید که در روایات استعمال شده چطور ممکن است به معنای «ایجاد الوحدة» باشد مگر خدا وحدت ندارد که «ایجاد الوحدة» کنند؟!
پس توحید اسلام یعنی: یگانه دانستن و آن هم نه جامعه بلکه خدا; هرچه توحید داریم همه راجع به توحید در الوهیت و ربوبیت است نه جامعه، توحید اسلام همان «لا الله الاّ اللّه» است. همان است که:  إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ. می‎گوید: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بیان می‎کند، همان است که: أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ، بیان می‎کند نه چیز دیگری. توحید یعنی اعتراف به وحدانیت خدا در خالقیت و ربوبیت تکوینی و تشریعی،و اما وحدت جامعه و نفی طبقات مسأله‎ای است مربوط به فروع دین که آیا اسلام اختلاف طبقات را می‎پذیرد یا نمی‎پذیرد؟ علی الفرض که اسلام طرفدار جامعه بی‎طبقه باشد، ربطی به توحید ندارد. مسأله‎ای است مربوط به مسایل اجتماعی اسلام نه مربوط به اصول دین که آن امریست اعتقادی و راجع به خدا نه جامعه.
یکی از مسایل دیگری که در توحید مطرح می‎شود تقسیمی است که برای توحید کرده‎اند به: توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی.
کسانی که آگاه به اصطلاحات فلسفی و عرفانی نیستند، در این‎جا این‎ها را با هم خلط می‎کنند. در صورتی که این کلمات دو اصطلاح دارد:
توحید ذاتی (در عرف فلاسفه و متکلمین) این است که انسان معتقد باشد ذات خدا یگانه است و شریکی در ذات ندارد.
توحید صفاتی (در عرف فلاسفه و متکلمین) در مقابل قول اشاعره است که آن‎ها قایلند خدا هفت صفت دارد که این‎ها غیر از ذات خداست و همه این‎ها مثل خود خدا قدیم است و قایل به «قدماء ثمانیة» هستند یعنی صفات را زائد بر ذات می‎دانند که در مقابل آن‎ها فلاسفه و محققّین معتقدند که صفات خدا زائد بر ذات نیست، این‎طور نیست که خدایی باشد و چیز دیگری هم به نام قدرت و چیزی دیگر به نام علم و ... بلکه خدا یک ذات بسیط تجزیه ناپذیر است که علمش، قدرتش و ... ، همه عین ذاتش است و اختلافشان با ذات اختلاف مفهومی است. مصداق آن یک ذات بسیط است، و آن عقل ماست که مفاهیم متعدد از خدا انتزاع می‎کند. اثبات علم مثلاً برای خدا، معنایش اثبات یک حیثیت وجودی مجزّا از ذات خدا نیست.
 توحید افعالی (در اصطلاح متکلمین و فلاسفه) یعنی خدا در انجام کارهایش احتیاج به کمک ندارد، در آفرینش آسمان و زمین شریکی ندارد، به تنهایی می‎آفریند و به تنهایی تدبیر می‎کند.
با توجه به این اصطلاح فلاسفه و متکلمین، نصاب توحید در اسلام به توحید ذات و صفات ختم می‎شود، بلکه توحید افعالی هم مندرج در نصاب می‎شود. مگر نگفتیم که در توحید اسلام باید ربوبیت خدا لحاظ شود و اعتراف شود که جز خدا ربی وجود ندارد؟ رب معنایش این است که کسی بالاستقلال تصرف در ملک خود کند پس این مفهوم رب از مقام فعل خدا انتزاع می‎شود. اوست که صاحب اختیار جهان است و می‎تواند بالاستقلال تصرف کند; بنابراین حتی توحید افعال به اصطلاح فلاسفه و متکلمین جزء توحید در اسلام است.
اما توحید ذاتی و صفاتی و افعالی بر اساس اصطلاح عرفاء:
عرفا می‎گویند در مقام سیر و سلوک وقتی انسان رو به تکامل و به خدا می‎رود، تدریجاً چیزهایی را با شهود و علم حضوری نسبت به خدا درک می‎کند. بعد از این‎که معرفت به نفس پیدا کرد نسبت به خدای متعال، ابتدا توحید افعالی را درک می‎کند. یعنی در حالات عرفانی خودش با علم حضوری می‎یابد که هر تأثیر و تأثّری در جهان هست، مربوط به اللّه است و هیچ موجودی، مؤثر حقیقی در هیچ کاری از کارهای عالم نیست. (البته آیا این معنی صحت دارد یا ندارد کاری به بحث ما ندارد. ما فقط داریم بیان اصطلاح می‎کنیم)  البته در معنای توکل شبیه چنین چیزی را گفتیم که البته این‎ها اندکی وسیع‎تر می‎گویند، می‎گویند: انسان می‎تواند آن ‎را با شهود بیابد، اگر بخواهیم تعبیر عرفا را در تعبیرات کتاب و سنة بریزیم باید بگوییم انسان در اثر صفای روح به مرتبه‎ای می‎رسد که خدای متعال به او نوری افاضه می‎کند که در پرتو آن این‎ها را درک می‎کند «مصداق العلم نوره ... » به هر حال توحید افعال قبل از توحید صفاتی و ذاتی مورد شهود قرار می‎گیرد.
بعد از این‎که سالک این حالات برایش ملکه و به اصطلاح ایشان مقام شد، وارد مقام توحید صفاتی می‎شود که منظور این است که علاوه بر این‎که کارها را از خدا می‎بیند صفات کمال را مال خدا می‎داند; ما چیزهایی را که به خودمان نسبت می‎دهیم یک سلسله چیزهایی است از قبیل کار، که وجودمان را فاعل آن می‎دانیم. ولی یک سلسله چیزهایی است که به عنوان صفات خودمان تلقی می‎کنیم؛ مانند: عالم بودن; با اراده بودن و قدرت، که این‎ها کار نیست بلکه صفتی است که به خودمان نسبت می‎دهیم، ولی تدبیر کردن; پیروز شدن; کار زندگی خود و جامعه را اداره کردن، این‎ها را کار می‎گوییم. در مقام توحید افعال آن‎چه ابتدا مشاهده می‎شود کارهایی است که به خدا نسبت داده می‎شود. مصداق آن آیه شریفه را انسان درک می‎کند که: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَی
سالک در اثر این‎که انوار الهی برایش تجلّی می‎کند این حقیقت را می‎یابد که کارها از خداست و به دست او انجام می‎شود (البته این مسأله ربطی به جبر و اختیار ندارد و باید در جای خودش بحث شود هر چند ظاهرش، جبر توهم می‎شود) از مقام توحید افعال که گذشت، بعد این حقیقت برایش روشن می‎شود که صفات کمالیه هم مثل علم و قدرت و ... از خدا است، اگر ما علمی داریم مظهر علم الهی است، علم حقیقة مال خداست و همین‎طور قدرت و ... اگر کسی قدرت دارد در حقیقت، قدرت خدا در او ظهور پیدا کرده است و همین‎طور حیات، که هر موجود زنده‎ای آن حیات الهی را به اندازه ظرفیت خود منعکس می‎کند.
و بالاخره می‎گویند: در آخرین مراحل سالک به توحید ذاتی می‎رسد. توحید ذاتی از همه این‎ها بالاتر و نقیس‎تر است در آن حال می‎یابد که حقیقت هستی مال خداست و هر موجودی هر چه هستی دارد به اندازه دائره خودش، هستی خدا را نشان می‎دهد; وحدت وجود هم منظور همین است.
از این تعبیر وحدت وجود، ممکن است توهم شود که عرفا می‎خواسته‎اند بگویند که: همه چیز اجزاء خدا است، ما هر چند احتمال می‎دهیم که در عالم کسانی بوده باشند که چنین عقایدی داشته باشند که وجود خدا عین وجود ممکنات است. ولی درباره عرفاء اسلام، مخصوصاً با تصریحات ایشان از جاهای دیگر، جای تفسیر صحیح این حرف‎هایشان هست و اگر بخواهیم، ما این حرف‎ها را در قالب اصططلاحات فلسفی بریزیم این‎طور می‎شود که: در مقام توحید افعال، همان «فاعل بالاستقلال»؛ در مقام توحید صفات، همان «صفات کمالیه بالاستقلال»؛ و در مقام توحید ذات، همان که «وجود بالاستقلال» را از آن خدا بدانیم.
نه بدین معنی که توحید صفاتی این است که عارف درک می‎کند که غیر خدا هیچ چیزی نیست. نه امام و پیامبری، نه امام حسین و نه شمری. و این‎ها هم نمی‎خواهند بگویند: خدا یعنی همین‎ها. بلکه این‎ها همان را می‎گویند که به اصطلاح می‎شود، وجود مستقل از آن خدا و همه چیز وجود ربط است. به عنوان تشبیه (هر چند در این بحث هر تشبیهی شود ناقص خواهد بود و صرف تقریب به ذهن است):
بعضی وجود خدا و وجود عالم را به وجود دریا و موج آن تشبیه کرده‎اند. (باز متذکر می‎شویم که تشبیهی است بسیار ناقص به خاطر نقص فهم بشر) یا تشبیه دیگر این‎که، از رابطه‎ای که بین علت هستی بخش و مخلوقاتش هست، خدا یک نمونه در نفس ما قرار داده که بتوانیم فی الجمله بفهمیم: چگونه وجود عالم به خدا بستگی دارد؟ (با تاکید به نقص تشبیه) آن گونه که صورت‎های ذهنی قائم به نفس است که تا مادامی‎که نفس توجه دارد صورت وجود دارد و به محض منقطع شدن توجه، دیگر اصلاً صورتی وجود ندارد نه این‎که وجود دارد و ما نمی‎دانیم.
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب‎ها، همین معنی را دارد؛ نه این‎که اگر خدا بخواهد این عالم را نابود کند، با کلنگ می‎آید؛ بلکه اراده هم به نبود عالم نمی‎خواهد؛ بلکه همین عدم اراده به وجود عالم کافی است در نابودی عالم که نیست محض شود. نه این‎که تغییر شکل بدهد بلکه نیست محض می‎شود.
موجودات تبلورات اراده خدا است وقتی اراده نکند هیچ چیز نیست. پس خود عالم خودیت ندارد; اگر این حال را انسان با علم حضوری بیابد، آن وقت آن‎چه را با برهان فلسفی اثبات می‎کنیم که معلول عین ربط به علت است معلوم می‎شود. حسن ظنی که ما نسبت به عرفاء اسلامی داریم به جهت قراینی که در کلماتشان است، ایجاب می‎کند که وحدت وجودی را که می‎گویند، بر این حمل کنیم؛ یعنی وجود استقلالی از آن خداست نه این‎که دیگران هیچ هیچ‎اند یا این‎که همه این‎ها خدایند.
کسی شنیده بود که کسی قایل به وحدت وجود است. خواست از آن شخص چیزی بپرسد. رفت به سراغش، موقع ناهار، آن آقا برایش ناهار آورد، سائل ناهار را نخورد آقا اصرار کرد که بخور ولی او نخورد. فهمید که سرّی در کار هست به او گفت: خیال می‎کنی که من قایلم که جناب عالی هم خدا هستید! مطمئن باش که من شما را به عنوان ... (بعضی موجودات) هم حساب نمی‎کنم.
البته عرفاء اسلامی در کلماتشان حرف‎هایی متشابه هست که چه خوب بود نمی‎زدند ولی در قرآن هم متشابهاتی هست که باید متشابهات را با محکمات حل کرد.
البته ما خیلی هم در مقام دفاع از ایشان نیستم و به صورت قضیه شرطیه می‎نویسم که اگر کسی قایل باشد که انسان می‎تواند به جایی برسد تا بیابد که یک وجود استقلالی هست و بقیه موجودات عین الربطند؛ این مورد تأیید است با برهان عقلی و منافات با عقابد اسلامی ندارد. ولی عقیده به این‎که خدا عین خلق است یا مجموع مخلوقات خدا می‎شود هر کس این را بگوید بر خلاف اعتقادات صحیح اسلامی است و برخلاف برهان عقلی است و کفر است.
در این‎جا اصطلاح دیگری هست و آن توحید فعل است. بر حسب بعضی از تحصیلات فلسفی به این نتیجه می‎توان رسید که تمام عالم یک سیستم و یک نظام واحد است، به اصطلاح فلسفی یک «حقیقت مشکک ذات مراتب» است; بنابراین وجود جهان به طور کلی با یک امر الهی تحقق پیدا می‎کند. مثل این‎که فرضاً شما یک قالب از انسان تصور کنید بدون روح که با یک روح کل اعضاء زنده می‎شود، حال یک قالب خیالی از آغاز عالم تا ختم (اگر داشته باشد) خدا به او می‎گوید موجود شو! این عالم تحقق پیدا می‎کند. هر چیزی در مکان و زمان خودش، این یک تحلیل فلسفی است که به آن می‎گویند توحید فعل. بعضی گفته‎اند: آیه وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ همین مطلب را می‎گوید. البته این اصطلاحی بود که برای اطلاع متذکر شدیم و آیا چیزی این‎گونه از قرآن ثابت می‎شود یا نه کاری نداریم.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین والحمدلله رب العالمین


جمعه بیست و یکم 1 1388
X