تعداد بازدید : 8155
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 0
درس ششم توکل
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث درباره توحید از نظر قرآن بود. به اینجا رسیدیم که بر حسب آنچه از آیات شریفه استفاده میشود توحید یک حدّ نصابی دارد که کمتر از آن مورد قبول قرآن نیست و اگر کسی آن حدّ را نپذیرد در حکم انکار کلی توحید است و آن عبارت است از: توحید در الوهیت که لازمهاش توحید در ربوبیت است و لذا شعار اسلام «لا اله الّا اللّه» است که سفارش توحید الوهیت است، کسی که این توحید را داشته باشد از نظر اسلام مورد قبول است هر چند باید در پرتو تعالیم اسلام و عمل به دستورات شرع و تخلق به اخلاق اسلامی مراتب دیگر توحید را پیدا کند که اینها فوق این حد نصاب است.
پیدایش این مراتب عالی در گرو معرفتهای خاصی است که این معرفتها بازگشت به شناخت صفات و افعال خدا میکند که اگر این معرفتها نسبت به خدای متعال افزوده شد و شرایط مساعد روحی در انسان پدید آمد، میتواند به مراتب عالیتری از توحید برسد.
یکی از این مراتبی که در سرلوحه دعوت انبیاء، بعد از توحید در الوهیت و ربوبیت بود که لازمهاش توحید در عبادت است، مطلبی است که آن توکلّ است.
آیاتی در قرآن است که سرلوحه دعوت انبیاء را بیان فرموده که موقع دعوت، دعوت به توحید الوهیت میکردند که بسیاری از آیات است که: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ و در بعضی از این تعبیرات این مطلب اضافه شده که عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ. یا در سوره انعام درباه توحیدمیفرماید: ذَلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ و دنبالش راجع به توکل تاکید میفرماید. و یا درمورد حضرت موسی بعد از بیان دعوت توحید این جمله را اضافه میکند که: وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ .
و این مطلب به خاطر این است که وقتی انسان خدا را درست شناخت و الوهیت و ربوبیت را درست فهمید، به این نتیجه میرسد که تدبیر جهان به طور کلی که شامل انسان هم میشود، به دست خداست. لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ ... ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمْرَ... که خدا بعد از خلق به تدبیر امر پرداخت، یعنی همان لازمه ربوبیت تصرف در جهان.
بلکه بنابر استظهاری که به نظر ما میرسد، از جمله شریفه لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ; امر همان تدبیر است، بعضی گفتهاند که «خلق» و «امر» اشاره به دو عالم مادیات و مجردات است، این اصطلاح در بین عرفا شایع است و گاهی استنادشان استظهار از آیه شریفه است، تا آنجا که مربوط است به اصطلاح بحثی نیست، اما اگر بگویند از آیه این معنی استظهار میشود، باید تأمل کرد. که به حسب ظاهر خلق به همه اشیاء مادی و مجرد تعلق میگیرد و منظور از امر چیزی است غیر از خلقت که آن چیز همان تدبیر است، و شاهدش این است که در مورد مشابهاش میفرماید: ثُمَّ اسْتَوَی ... کارها را او اداره میکند که همان جنبه تصرف است و ناشی از ربوبیت تکوینی است.
اگر معرفت انسان نسبت به تدبیر الهی کامل شد، انسان با بیانات قرآن و با نورانیت معنوی و یا به وسیله برهان عقلی میفهمد که: یک تدبیر عامی از خدای متعال بر تمام جهان هستی حکمفرماست و همه چیز را زیر نظر دارد، حتی افعال اختیاری انسان را یا کارهایی را که ما انجام میدهیم و فکر میکنیم که صد در صد دراختیار ماست همه و همه در تحت تدبیر الهی است. (البته این تدبیر نفی اختیار از ما نمیکند بلکه تدبیری است فوق اینها) اثبات این مطلب راه برهانی دارد که مستقیماً مورد بحث ما نیست. چون بحث ما قرآنی است نه فسلفی ولی اشاره میکنیم که هر معلولی نسبت به علت خودش ربط است و استقلالی از خود ندارد، انسان هم با تمام وجودش، با قدرت و اختیارش; با ...، همه کاملاً ذات الهی است و هر چه دارد از خدا به او افاضه میشود. ممکن نیست چیزی در عالم تحقق پیدا کند که از خدا نباشد; پس انسان در هیچ شأنی از شئونش مستقل نیست; فاعل هست ولی نه فاعلی که افاضه کننده هستی باشد، فاعلیتی است در طول فاعلیت الهی.
فهمیدن این مطلب برای همه آسان نیست و شاید به همن جهت باشد که تصدیق آن شرط ایمان نیست بلکه معرفتی است که در اثر رشد ایمان به وجود میآید. ولی اینطور نیست که شرط ایمان باشد بلکه همان اعتقاد به ربوبیت و خالقیت، کافی است.
به هر حال بعد از اینکه انسان ایمان به حد نصاب آورد، خوبست به این مسأله توجه کند که نیازهای او باید از طرف خدا برآورده شود و خودش قادر نیست. اراده، قدرت و علم همه اینها محدود است. احتیاج دارد وقتی انسان میخواهد دنبال منفعتی برود اولاً، باید بداند منفعتش در چیست؟ ثانیاً، قدرت بر به دست آوردنش داشته باشد. ولی انسان وقتی در علم و قدرت خود تعقل میکند میبیند خیلی محدود است. مثلاً ما روشنترین مصادیق کارهای اختیاری را حرف زدن میدانیم. حال ببینیم در همین کار چه اندازه اختیار داریم; ما که میخواهیم حرف بزنیم، آیا اگر ریه از طرف خدا نیامده بود میشد حرف زد؟ اگر حنجره نبود صدایی پیدا میشد؟ اگر لب و دندان نبود میشد حروف را اداء کرد؟ اگر همه اینها بود و هوا نبود ممکن بود؟ اگر هوا هم بود و اعصاب مربوطه برای حرکت اینها نبود ممکن بود؟ اگر اعصاب هم بود ولی به فرمان متکلم نبود میشد؟ اگر همه اینها بود ولی معنایی در ذهن نبود چه بگوییم؟ اگر این هم بود و حافظه نبود؟ مجموع اینها در مقابل آن اراده حرف زدن اراده ما خیلی ناچیز است.
اگر همه این عوامل باشد آن وقت میشود ادا کرد، اگر یکی از اینها مختصری عیب پیدا کند نمیشود صحبت کرد، اگر مختصری تارهای صوتی عیب کند چه میشد؟
پس اراده ما گاهی با صدها شرط همراه است ولی ما خیال میکنیم که صد در صد در اختیار ماست. پس قدرت ما محدود است، حال که ما میخواهیم اینها را انجام دهیم، میخواهیم از آن نتیجهای بگیریم و منفعتی برایمان حاصل شود، خوب پس باید دانست که منفعت ما در چیست؟ حال آیا معلومات ما نسبت به آن کافی است؟ آیا تا حال شده که کاری را با اصرار میخواستیم انجام گیرد بعد فهمیدهایم که اشتباه کردهایم؟ پس واقعاً علم ما محدود است عَسَی أَن تُحِبُّواْ شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ ... .
پس ما نمیتوانیم اطمینان پیدا کنیم که کارهای تشخیص داده ما صد درصد به نفعمان باشد; حال چه کنیم؟ در مقابل خطراتی که نمیبینیم و یا میدانیم و قدرت پیشگیری نداریم چه کنیم؟ زلزله را که نمیشود پیش بینی کرد و بسیاری از اوقات اشخاص با خیال راحت صبح از خانه بیرون آمدهاند و به موجب تصادفات دیگر به خانه برنگشتهاند. حال در مقابل اینها چه کنیم؟ آیا خودمان را به نسیان بزنیم و غافلانه خوش بگذرانیم. این کار که درست نیست و ظاهراً علم و آگاهی خوب است.
یک چیزی میتواند انسان را از این اضطراباتی که پیش میآید نجات دهد، آن اینکه معتقد باشد، همه این عالم یک مدبر حکیم دارد و او میتواند هر خطری را از انسان دور کند و یا هر خطری پیش آید روی تدبیر حکیمانه اوست و ممکن است موجب کمالات یا ثوابهای اخروی شود; اگرانسان این معرفت را پیدا کرد که خدا بر جهان است و اوست که میتواند در خفا، در خواب، بیداری و ... خطرات احتمالی را از ما دفع کند و چه بسیاری خطراتی که خدا از ما دفع کرد، دیگر این اضطرابات برداشته میشود; چه بسیار خطراتی که خود ما خبر نداریم و خدا از ما دفع کرده در دعاهای کمیل، ابوحمزه، افتتاح و عرفه آمده که خدایا تو از ما بلیههایی دفع کردی بیش از آنچه که به ما نعمت دادی. این مسایل در عالم زیاد است و گاهی نقلش مؤثر واقع میشود لذا دو داستان نقل میکنیم:
نقل از آقای بهاءالدینی:
ایشان میفرمودند: در خانه ما در قدیم یک آب انبار بود که اهل محل میآمدند از آنجا آب میبردند. ما معمولاً شبها ساعت 10 مثلاً در را میبستیم و دیگر کسی نمیآمد آب ببرد. یک شب تابستان ما در حیاط خانه خوابیده بودیم و خانواده اخوی هم با بچه شیرخوار طرف دیگر حیاط خوابیده بود; آخرهای شب بود، ناگهان دیدیم کسی در میزند. من کمی معطل کردم تا آمد بروم و آن طرف شروع به داد و بیداد و فحش دادن کرد تا بالاخره من رفتم در را باز کردم. پیرزنی بود؛ آمده بود آب میخواست؛ خلاصه آب را برداشت و رفت و من نارحت از اینکه چرا این وقت شب آمده آب برد و تازه داد و بیداد میکند، آمدم بروم بخوابم، از جایی میبایست میرفتم که خانواده اخوی خوابیده بود. ناگهان دیدم که یک عقرب بزرگ سیاه دارد به بچه شیرخواره نزدیک میشود و چیزی نمانده که به او برسد خلاصه آن عقرب را کشتم و رفتم خوابیدم، در این فکر افتادم که اگر این پیرزن این وقت شب نیامده بود و داد و بیداد نمیکرد و من نمیرفتم در را باز کنم و در برگشتن عقرب را ببینم، جان این بچه را چه کسی نجات میداد؟ آیا این دست خود است؟
داستان: نقل از آقای سلیم زاده:
ایشان از یکی از دوستانشان نقل میکردند که او میگفت: من در تهران کار میکردم، با بعضی از دوستان قرار گذاشته بودیم روزهای تعطیل به تفریح برویم. هر دفعه نوبت کسی بود نان میگرفت و خلاصه صبح میرفتیم و عصر بر میگشتیم; یک روز صبح نوبت من بود که نان بگیرم و برویم، من صبح زود از خانه بیرون آمدم به مغازه نانوایی محل رفتم بسته بود، نانوایی بالاتر بسته بود و ... تا به نانوایی سه دروازه رسیدم آنجا نان گرفتم نانها داغ بود آوردم تا به موعد رسیدیم و نانها را در کنار دیواری پهن کردم تا سرد شود و مشغول صحبت شدیم. ناگهان یک کلاغی آمد و یک دانه نان برداشت و رفت; من از آنجایی که خیلی برای به دست آوردن نان خسته شده بودم لذا ناراحت شدم بلند شدم دنبال کلاغ رفتم تا از او نان را بگیرم، من بدنبال کلاغ از این طرف به آن طرف رفتم و رفتم تا کلاغ بر سر دیواری نشست، من خوشحال به آنجا رسیم و سنگی به طرف کلاغ زدم. کلاغ نان را انداخت و بلند شد آن طرفتر نشست و نان به آن طرف دیوار افتاد نگاه کردم دیدم دیوار، دیوار قلعهای است و درش بسته است لذا، با زحمت زیاد از دیوار بالا رفتم و به آن طرف به پایین پریدم دیدم آنجا یک مردی خوابیده و دست و پایش بسته شده و نان کنار او افتاده است; دیدم خیلی بیحال است از او پرسیدم تو که هستی؟ اینجا چه میکنی گفت: من از اینجا میگذشتم چند دزد به من رسیدند و اموالم را غارت کرده و با خودم چنین کردهاند; خلاصه دستهای او را باز کردم و با خودم آوردمش و پس از استراحت او هم رفت ... حال اگر نانوایی محل باز بود نانها پهن میشد؟ اگر آن شخص کمیفکر میکرد بلند میشد دنبال کلاغ برود؟ و اگر....؟ اینها دست کیست؟ آیا در اختیار خودماست؟ و از اینجور تدبیرات در کارهای خدا بسیار فراوان است. و به قول مرحوم علامه طباطبایی از قول مرحوم استادشان، مرحوم قاضی میفرمودند: اگر کسی در زندگیش دقت کند که خدا چه حسابی برای او فراهم کرده، میفهمد که گویا همه عالم فقط برای او خلق شده. و اتفاقاً این مضمون حدیث قدسی است که خداوند میفرماید:
من با هریک از بندگانم آن چنان رفتار میکنم که گویی غیر از او بندهای ندارم و بندگان من با من طوری رفتار میکنند که گویی همه خدای او هستد غیر از من.
این مطالب گاهی از راه تجربه برای انسان معلوم میشود و میتوانیم از آیات قرآنی استفاده کنیم. آیات را وقتی دقت کنیم، میبینیم که خداوند تدبیر جهان را به خودش نسبت داده و دانه دانه کارهای انسانی را میفرماید: و این دست خدا در اوست. مثلاً روزی انسان که یک چیز مهم در زندگی اوست خدا دربارهاش میفرماید:
وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ (عنکبوت/22)
یا درباره زندگی و گرفتاری آن میفرماید:
مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا (حدید/22)
یا درباره جنگ میفرماید:
وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ (آل عمران/126)
وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ (نحل:53)
با یک نظر اجمالی در قرآن به این نتیجه میرسیم که آنچه ما احتیاج داریم خدا باید برساند و دفع بلا را هم خدا باید بکند.
وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ (یونس/22)
این مرتبه معرفت، نتایجی دارد که یکی توکل است، بزرگان گفتهاند: در توکل حداقل چیزی که لازم است اینکه: انسان موت، حیات، صحت، مرض، فقر و غنی را از خدا بخواهد (البته اینها بحثهای زیادی دارد که تقدیر الهی که خدا میفرماید به معنای سلب اختیار از ما نیست به این معنی به دنبالش نرویم که این بحثش میآید. ولی این حقیقت است که قرآن اصرار دارد که مردم را متوجه کنیم که کارها دست خداست).
قرآن میخواهد، این را بفهمیم حتی به پیامبر (ص) میفرماید:
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ (کهف/23)
و در داستان کسانی که میخواستند به فقرا از ثمره باغ چیزی ندهند و باغشان سوخت در سوره قلم میفرماید: وَلَا یَسْتَثْنُونَ
که مفسرین گفتهاند: استثناء منظور استثناء مشیت الله یعنی «الا ان شاء الله». معقتدند این یک دستور الهی است که شما برای انجام هر کاری خیلی خاطر جمع نباشید که حتی میشود پیش بینی قطعی برای خود و دیگران نکنید. همیشه انسان خودش را در حال تعلق بیابد. دست و قدرتی بالاتر از قدرت من وجود دارد، من در پرتو قدرت او میتوانم قدرتی جزیی داشته باشم و الا استقلال ندارم.
نتیجه اینکه همان جملهای که در کتابهای حکما و متکلمین و در لسان اهل معرفت هست و معنایش درست نیست که: او «مؤثر فی الوجود». این همان معنایی است که از بررسی این آیات به دست میآید.
ابهام آن بدین خاطر است که جبریها و اشاعره معتقدند که هیچ کس، هیچ نوع فعالیتی نمیتواند انجام دهد; ما آلت بیارادهایم و به همین استدلال میکنند که موثر ... ولی این غلط است قرآن نفی اختیار نمیکند بلکه نفی استقلال میکند. یعنی: «لامؤثر استقلالی» بلکه باذن الله است. حتی افعالی چون خلق و شفاء مرضی هم ممکن است ولی باذن الله; ما هم کارهایمان استقلالی نیست بلکه باذن الله است; منتهی این معرفت را نداریم ابتدا مگر باید به دست آوردن از: 1ـ دقت در آیات، 2ـ برهان عقلی، 3ـ تجربه. که معمولاً تجربه موثرتر است، موجب ازدیاد ایمان میشود و بالاخره کنه آن را باید با مسایل قلبی درک کرد. در این هنگام انسان در کار خودش دیگر اعتماد به خود و نه اسباب دیگر ندارد. فقط یک موجود است که محتاج نیست و همه چیز در اختیار اوست. لذا انسان اعتمادش را بر او قرار میدهد و توکل هم به همین معنی است
دیگر انسان درصدد برمیآید که بندگی کند، زندگی را هم خدا تأمین میکند. هر چند ممکن است به عمل اختیاری او باشد; انسان کار میکند ولی آن کار را روزی دهنده نمیداند; پول وسیلهای است برای انسان متوکل که آن را هدف نمیداند.
وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ، اگر واقعاً ایمان به خدا دارید باید به او توکل کنید. این معرفت موجب حالتی به نام توکل میشود; این توکل را عرفا به آن میگویند: توحید افعالی. در جلسه آینده اصطلاحات مختلف انواع توحید را در رابطه با همین مسایل عرض میکنیم.
لازمه این معرفتها یک عنوان کلی است که توکل است و یک اثرات خاص دارد; از کسی جز خدا نمیترسد، امید فقط به خداست تا آنجا که محبتش اصالة به خدا میباشد؛ چون هیچ چیز دیگر اصالة ندارد. و در دعای عرفه میفرماید: انت الذی ازلت الاغیار حتی لا یحبو احدً سواک، مگر در ارتباط با خدا مثل پیامبر و ائمه اینها همه نوعی توحید است; توحید در خوف، رجا، محبت، دو شاخههای درخت توحید است که موجب کمال انسان میشود تا به مرتبههای توحید که مخصوص مخلصین است برسد.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین والحمدلله رب العالمین