شعر از آقاسازگار
اگر بال وپرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
وگر جان وسرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر روز قیامت از عطش جان به لب آید
شراب کوثرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر آب بقا ریزند بی حیدر نمی نوشم
وگر چشم ترم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر سلمان شوم بی مهر زهرا نا مسلمانم
خلوص بوذرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر چون نخل خشکی باشم واز روضۀ رضوان
همه برگ وبرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر درروضۀ رضوان هزاران حوری و غلمان
دمادم ساغرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر با آن همه فیض منا در ماه ذیحجّه
وقوف مشعرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر با دست جبریل امین پروانۀ جنّت
به صبح محشرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر از کلّ سادات ملک برقلّۀ گردون
مقام برترم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر برمسند شاهی به بام عرش بنشینم
هزاران کشورم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر از کثرت اشک سحر در خلوت شبها
دو دریا گوهرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر دائم بمیرم وز نفس های مسیحائی
روان بر پیکرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
اگر با جام خضر از چشمۀ آب بقاء هر دم
حیات دیگرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
کی ام من «میثمم»عمری گدای کوی زهرایم
وگر صد افسرم بخشند بی زهرا نمی خواهم
التماس دعا:محسن زاده