صفحه ها
دسته
وبلاگ دوستان
وبلاگ دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 542577
تعداد نوشته ها : 559
تعداد نظرات : 493
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

بزار آدما بدونن

 میشه بیهوده نپوسید

 میشه خورشیدشدوتابید

میشه آسمونوبوسید

مروارید باران / شاعر اکبر آزاد کی میرسی قصمو شیرین کنی یاد منه اسیر غمگین کنی ظهور تو حضور اطلسی هاست کویر تشنه با تو روح دریاست وقتی میای یخ زمین آب میشه شبای قطبی با تو آفتاب میشه گلای کاغذی رو دور می ریزی تو سفره ها برکتو نور می ریزی گلهای نم خورده به زیر بارون مژده میدن تموم شده زمستون صدای چلچله تو ایوون میاد بوی گل از دشتو بیابون میاد بساط عشق دوباره سکه بهتر ابرای غصه تکه تکه بهتر روشنه با تو هر چراغ لاله تشنگی رو میشکنی مثل ژاله اسب سپید جاده ها بهاره سبد سبد نسیمو گل میاره سرخی گل از تو نشونه داره بهار تو چشمای تو خونه داره سرخی شرم غنچه ها چه زیباست تور عروسی بافته گلدون یاس صدا بزن پرنده های خوابو که بشکنی آیینه سرابو اسب سپید جاده ها بهاره سبد سبد نسیمو گل میاره سرخی گل از تو نشونه داره بهار تو چشمای تو خونه داره مهتابو نقره پاشی کن تو بیشه بیا نمون تو قصه تا همیشه معنی زندگی تو هستیو بس مثل هوایی تو برای نفس آبی آسمونی رو به تن کن ستاره رو دکمه پیرهن کن بیاکه مهربونی ارزون بشه شبای ما مرواری بارون بشه اسب سفید جاده ها بهاره سبد س
این چه شوریست که در دهر بپاست وین چه سوزیست که اندر دل ماست ابر غم کرده سیه گیتی را تیره و تار زمین است و سماست جن و انس و ملک و حور و پری اشک ریزان زغم آل عباست هر طرف مینگری ولوله ایست هر کجا پای نهی پرغوغاست سیل اشک است زچشمان جاری سینه ها یکسره پر سوز و نواست گفتگوی دل و دیوانگی است قصه ی کشته ی عشاق خداست محبت از غیرت و خون است و شرف سخن از بیعت و میزان وفاست چاک چاک است دل ریش زمین آری آری همه جا کرب بلاست ماه پیروزی خون بر شمشیر ماه جوشیدن خون شهداست انقلابی که حسن رهبر اوست ریشه اش در دل این بانک رساست بدر آئید زبیدینی وظلم بسر آرید ستمها که خطاست چون شما را نبود دین خدا زین سبب غارت و دزدی زشماست این هم جعل و دغا و تزویر این همه پستی و بیداد چراست این ریاکاری و این خوردن مال برخلاف همه احکام خداست از دم تیغ گرانی و ستم هر طرف مینگری خون برپاست
زیباترین حرفت را بگو ...
شکنجه ی پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آنکه بگویند ترانه ای بیهوده میخوانید
چرا که ترانه ی ما ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق حرفی بیهوده نیست
شاملو

چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟
.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد

.
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
.
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟

.
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟

به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟

.
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد

خدا می خواست باغ آسمان ها

به روی ما همیشه باز باشد

.
خدا بال و پر و پروازشان داد

ولی مردم درون خود خزیدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند.
 قیصر امین پور
من از عهد ادم تو را دوست دارم

از اغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و اسمان تا در صبح

سرودیم نم نم : تو را دوست دارم

نه خطی نه خالی نه خواب و نه خیالی

من این جسم مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگو با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم اواز با ما:

تو را دوست دارم تو را دوست دارم
__________________
قیصر امین پور
از همین جا این شعر رو تقدیم میکنم به م-الف
خواب کودکی

در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
مرحوم قیصر امین پور



آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست

زنده یاد قیصر امین پور


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...


مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
* * *
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

هر روز بی تو
روز مبادا است !

مرحوم قیصر امین پور

پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس وخشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب صدای خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش دکمه پیراهن او آفتاب برق تیغ و خنجر او ماهتاب هیچکس از جای او آگاه نیست هیچکس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده وزیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم از خود از خدا از زمین، از آسمان،از ابرها زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست آب اگر خوردی ، عذابش آتش است هر چه می پرسی ،جوابش آتش است تا ببندی چشم ، کورت می کند تا شدی نزدیک ،دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند تا
باز بـــوی باورم خـــــاکستریست واژه هـــای دفتــرم خاکستریست پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم هرچــه میگفتند  بـــــاور داشــتم مــا به رنگی ساده عادت داشتیم ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست نه   فقط حرفی از آهن مانده است شمع بیت المال روشن مانده است با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی غــرق در دریــا شدن کار تو نیست شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز خواستم چیزی بگویم د یــــر شد واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد قصه ی نـــا گفته بسیار است باز دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز دستهارا  باز در شبـــهای ســـرد هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها می رسد ته مانده ی بشقابــــها سر به لاک خویش بردیم ای دریغ نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا بی خبر
  اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود   اگر ذهن آیینه خالی نبود اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود   اگر گوش سنگین این کوچه‌ها فقط یک نفس می‌توانست طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد   اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز شبی چشم‌های درشت تو را جای شبنم ببارد   اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد   اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد   اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را برای کسی باز می‌کرد   و می‌شد به رسم امانت گلی را به دست زمین بسپریم و از آسمان پس بگیریم   اگر خاک کافر نبود و روی حقیقت نمی‌ریخت   اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد اگر کوه‌ها کر نبودند اگر آب‌ها تر نبودند   اگر باد می&zw
 

ای پرنده ی مهاجر سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا


روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تو همیشه سوت و کوری

 

میگذره روزای عمرت توی جاده ی های خلوت
تا بخوای برگردی خونه گم میشی تو باغ غربت


واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نیشی
دلخوشیم به اینکه شاید سحر و یه روز ببینیم

 آخرش یه روزی هجرت در خونه تو می کوبه
تازه اون لحظه می فهمی همه آسمون غروبه


 برقرار باشی و سبز ، گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو ، جای من زنده بمون
 

باغ دل بی تو خزون ، موندنی باش مهربون
تو که از خود منی ، منو از خودت بدون

غزل و قافیه بی تو همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه همه بی عطر و بهاره
 

موندنی باشی همیشه لب پائیز و نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم مهربونم گلم نپوسی

 واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
 

دیگه نه غروب پائیز رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن زیر قطره های بارون

واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
 

تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره

ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه

 

این شعر از احسان یاورانی هستش که سیاوش

اونو خونده

باز هم سلام حالا که این دو شعر از مرحوم قیصر مورد توجه دوستان قرار گرفت ترغیب شدم تا یه شعر دیگه از ایشون بزارم امیدوارم باز هم خوشتون بیاد.

----------------------------

لبخند تو خلاصه‌ی خوبیهاست

لختی بخند، خنده‌ی گل زیباست

پیشانی‌ات تنفس یک صبح است

صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها

هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین‌کمان عشق اهورایی

از پشت شیشه‌ی دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان

آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن

ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

----------

ازاینکه با نظرات خوب خودتون موجب دلگرمی م میشید ممنونم

 

سلام       سلام     سلام ازاینکه به جمع شما اومدم خیلی خوشحالم                                  ------------------------------------- سراپا اگر زرد وپژمرده‌ایم ولى دل به پاییز نسپرده‌ایم چو گلدان خالى لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده‌ایم اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم اگر خون دل بود ما خورده‌ایم اگر دل دلیل است آورده‌ایم اگر داغ شرط است ما برده‌ایم اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم! اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم! گواهی بخواهید اینک گواه: همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم دلی سربلند و سری سر‌به‌زیر از این دست عمری به سر برده‌ایم                   
X