آزادی اسماعیل

روزگاری که اسماعیل در زندان رژیم ستم گستر پهلوی محبوس بود (سال 1352) کلاس اول ابتدای بودم. هر چند از آن ایام که ایام کودکی من بود ، آن چنان خاطره ای در ذهنم باقی نمانده ، ولی این را به خاطر دارم که وضعیت خانواده ما غیر عادی بود. گویی نشاط و شادی از آن جا رخت بربسته و اندوهی سترگ بر آن سایه افکنده بود. روزی یکی از بچه های همسایه که رد اهواز دانشجو بود ، به خانه ما آمد و از آزادی اسماعیل خبر داد. آن روز ، پدرم از شدت شادمانی اشک شوق می ریخت و چندین دقیقه او را در آغوش گرفته بود. این خبر ، بار دیگر حال و هوای خانه ما را بهاری کرد.
تو بیا تا بهار برگردد جاده از انتظار برگردد
راوی: خواهر شهید (فاطمه دقایقی)


طبل تو خالی

سال 52 که از زندان آزاد شد ، مصمم تر ، هوشتیارتر و پخته تر شده بود و تجربه های پر بهایی اندوخته بود. دیگر به راحتی کتاب به کسی نمی داد و کار و روشنگری اش را با پیچیدگی و درایت بیشتری انجام می داد.
از او پرسیدم: «در زندان چه خبر بود؟»
پاسخ داد: «هیچ خبری نبود. اینها یک طبل تو خالی بیش تر نیستند. من از زندان استفاده کردم».
پرسیدیم: «چه کار کردی؟»
وی در پاسخ ، نمونه ای از کارهایش را چنین بیان نمود: «زندانبانی بود که می خواست درس بخواند. کم کم با او ریاضی و فیزیک کار کردم و ... »
آن زندانبان دوست اسماعیل شده بود و بعد از آزادی اش از او سراغ می گرفت و به دیدارش می آمد. اسماعیل هم خوش حال از این که در زندان هم تأثیر گذار بوده است:
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود

روای: همسر شهید (معصومه همراهی)


زیرکانه

در گرماگرم قیام خدایی امام خمینی (رض) ، مجاهدین گروه «منصورون» ، فرمانده نظامی دانشکده اهواز را مورد حمله قرار دادند و در گریزی حساب شده ، به سمت امیدیه آمدند. آنان به نام های «رضا رضوی» و «عبدا.. ساکی» بودند که در جاده دچار حادثه شده و خودروی آنها واژگون شد. طبق نظر عده ای ، این سانحه با دسیسه ها و اقدامات ناجوانمردانه ساواکی ها انجام گرفت و آنان با این خیال که این دو نفر در نفر در اثر جراحات وارده کارشان تمام شده و جان سپرد هاند ، از آن جا متواری شدند. به هر حال آن دو نفر را به امیدیه آوردند و رد جست و جوی آقا اسماعیل بودند که مشکل دارو و درمانشان را حل نماید. در آن جو نفس گیر اختناق ، اسماعیل را هنمایی های بسیار دقیق و زیرکاننه ای بیان نمود. من هم به همراه دو نفر و با استفاده از خوروی شخصی بردارم ، آن دو را به بیمارستانی در اهواز انتقال دادیم و به پزشکی که اسماعیل معرفی کرده بود ، تحویل دادیم:
یاد آن مردان جاویدان به خیر یاد مردانی که تاب آورده اند
شب سپرانی که با سوز نگاه انقلاب آفتاب آورده اند

راوی: اسماعیل بهمئی


مسلحانه

س
ال 57 بود و اعتصاب صنعت نفت ضربه ای سخت بر پیکر رژیم شاه وارد ساخته بود ، در زمستان همان سال ، مزدوران شاه به کارکنان شرکت نفت به شدت فشار می آوردند ، تا اعتصابشان را بشکنند.
در آن کشاکش پر خطر ، وقتی به منزل آیت ا.. جزایری (در اهواز) رفتیم ، وی با درک عمیق موقعیت و حساسیت خاص آن روها گفت: «گاردی ها به جان شرکت نفتی ها افتاده اند و می خواهند اعتصابشان را بشکنند. اگر به دامان نرسید و کاری و اقدامی نکنید ، ممکن است آنان پیروز شوند و کارکنان شرکت ، سر کار بروند و ...!»
آن جا بود که ضرورت چند عملیات مسلحانه به شدت احساس می شد و اگر من و اماعیل و چند تن دیگر ، برای گرفتن زهر چشم از عمال طاغوت و تقویت روحیه انقلابیون و مردم به چنین کار پرخطری دست نمی زدیم ، وضعیت دشواری را در پیش رو داشتیم. دو تا زا آن سلسه عملیات در شهر بهبهان انجام گرفت که رد آن میان دلاورانی چون اسماعیل ، مهندس صدرا... فنی و دکتر مجید بقایی نقش به سزایی داشتند. یادشان به خیر باد:

سر زدی از دشت های تشنه طوفان در بغل
کوله باری از شجاعت های عریان در بغل
سر زدی از موج خیز عشق با دستی شگفت
علقمه در علقمه بال شهیدان در بغل

راوی: محسن رضایی

منبع:سایت ساجد

X