«فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم» (احقاف 35)

 پس صبر كن آن گونه كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند و براي (عذاب) آنان شتاب مكن. 
حسن بن فضال مي گويد حضرت رضا عليه السلام فرمود: پيامبران اولوالعزم را از اين جهت اولوالعزم گفتند كه داراي شريعت بودند. مطلب از اين قرار است كه پيغمبران بعد از نوح عليه السلام، به شريعت و كتاب او عمل مي كردند تا هنگامي كه حضرت ابراهيم عليه السلام مبعوث شد. وقتي ايشان رحلت كرد، پيامبران بعد از ايشان تابع شريعت و كتاب او بودند تا وقتي كه موسي عليه السلام به پيامبري برگزيده شد. پس از حضرت موسي، پيامبران از شريعت و كتاب او متابعت مي كردند و تا اين كه حضرت عيسي بن مريم مبعوث شد، و بعد از او به كتاب و شريعت او عمل مي كردند.

 تا آن گاه كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله به رسالت مبعوث شد. اين پنج نفر پيامبران اولوالعزم هستند. آنان افضل انبياء مي باشند. شريعت محمد صلي الله عليه و آله تا روز قيامت منسوخ نمي شود. و هر كس، بعد از شريعت محمد صلي الله عليه و آله و بعد از قرآن ادعاي نبوت و كتاب كند، خونش هدر است.


اباصلت هروي مي گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كس قائل به جبر باشد به او از زكات چيزي ندهيد و شهادت او را نپذيريد.

خداوند متعال هيچ كس را جز به اندازه وسع و توانش تكليف نمي كند، و بيش از قدرتش به او تحميل نمي فرمايد هركس كاري كند و به حساب خودش محسوب مي شود و هيچ كس گناه ديگري را به دوش نمي كشد [1] .

 اين سخن امام رضا عليه السلام اشاره به آيه 286 سوره بقره است كه خداوند مي فرمايد: 
«لايكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها مااكتسبت»

«خداوند هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمي كند. انسان هر كار نيكي را انجام دهد. براي خود انجام داده و هر كار بدي انجام دهد به زيان خود انجام داده است.»

در روايت ديگري از حضرت رضا عليه السلام چنين آمده است:

 
احمد بن ابي نصر بزنطي مي گويد: خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم: بعضي از اصحاب ما به جبر قايلند و برخي ديگر به استطاعت و تفويض. امام رضا عليه السلام فرمود:

بنويس! خداوند متعال مي فرمايد: اي پسر آدم به مشيت من به وجود آمدي: مي خواهي براي خود آنچه را كه بخواهي، و به قوت من فرائض و واجبات مرا انجام مي دهي و با نعمتهاي من بر معصيت من توانا شدي. تو را بينا و شنوا و توانا و قرار دادم. آنچه خوبي و نيكي به تو رسد از جانب خداست و آنچه شر و بدي به تو برسد از جانب خودت مي باشد (نساء: 79) و اين معنا به خاطر آن است كه من به حسنات تو از تو مناسب ترم از تو و تو به اعمال زشت خود، اولويت داري. من سؤال نمي شوم از آنچه عمل مي كنم، ولي تو از آنچه مي كني، بازخواست و سؤال مي شوي


ابراهيم بن ابي محمود مي گويد: از حضرت رضا عليه السلام درباره اين آيه سؤال كردم:

«و تركهم في ظلمات لايبصرون» (بقره: 17)

«آنها را در حالي كه هيچ نمي بينند در ظلمات رها مي كند.»

 حضرت رضا عليه السلام در جواب فرمود: برعكس مخلوقات، كه مي توان درباره آنها، الفاظ رها كردن و ترك نمودن را بكار برد. نمي توان با اين الفاظ، خداوند را وصف كرد. بلكه خدا وقتي مي داند كه آنها از كفر و ضلالت دست برنمي دارند، لطف و كمك خويش را از آنها منع مي كند، و آنها را به حال خودشان رها مي كند و كه هر كاري بخواهند، انجام دهند. 
همچنين ابراهيم بن ابي محمود، مي گويد: از امام رضا عليه السلام درباره اين آيه سؤال كردم: 
ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم (بقره: 7)

 «خداوند بر دلها و گوشهاي آنان مهر نهاده است»

 حضرت فرمودند: منظور از ختم، مهري است كه بر دل كفار به جزاي كفرشان نهاده شده است. همان طور كه خداوند مي فرمايد:

 «بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤمنون الا قليلا» (نساء: 155)

 «خداوند به جزاي كفرشان بر دل آنها مهر نهاده است و در نتيجه جز اندكي ايمان نخواهند آورد.» 
راوي مي گويد: از حضرت سؤال كردم: آيا خداوند بندگانش را بر معصيت كردن مجبور مي كند؟ حضرت رضا عليه السلام فرمودند: خير، بلكه آنها را مخير مي كند، و مهلت مي دهد تا توبه كنند. 
ابراهيم بن ابي محمود مي گويد: پرسيدم آيا خداوند بندگانش را به كارهايي كه توان آن ندارند، مكلف مي كند؟ حضرت رضا فرمودند: چگونه چنين كند حال آن كه خودش مي گويد:

 «و ما ربك بظلام للعبيد» (فصلت: 3)

 «پروردگار تو به بندگان ظلم نمي كند.»

 سپس حضرت رضا عليه السلام فرمود: پدرم موسي بن جعفر از قول پدرشان جعفر بن محمد عليه السلام برايم نقل كردند: هر كس گمان كند كه خداوند بندگانش را بر گناه مجبور مي كند، و يا بر كارهايي كه طاقتش را ندارند، مكلف مي نمايد، گوشت قرباني اش را نخوريد و شهادتش را نپذيريد و پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات چيزي به او ندهيد


حمدان نيشابوري مي گويد: از امام رضا عليه السلام درباره ي اين آيه قرآن پرسيدم: 
«فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام» (انعام: 124)

«و كسي را كه خدا خواسته باشد هدايت كند و سينه اش را براي پذيرفتن اسلام گشايش مي دهد»

امام رضا عليه السلام فرمود: شخصي را كه خدا بخواهد به سبب ايمانش در دنيا به بهشت و خانه كرامت و خود در آخرت، راهنماي نمايد، به او وسعت ديد و تحمل مي دهد كه تسليم محض امر خدا باشد، و به او اتكا داشته باشد و به نويدهاي خدا آرامش يابد، به گونه اي كه آسوده خاطر گردد. و كسي را كه به دليل كفر و نافرماني و سركشي او در دنيا، مي خواهد از بهشت و كرامت خود در آخرت، دور سازد، در دنيا، سينه اش را چنان تنگ مي سازد كه در كفر خودش به ترديد مي افتد و، و از اعتقاد به آن قلبش پريشان مي شود آنطور كه گويي به آسمان بالا مي رود. خدا شك و ناپاكي را اين چنين بر آنان كه ايمان ندارند قرار مي دهد


اباصلت هروي مي گويد: مأمون از امام رضا عليه السلام درباره ي اين آيه سؤال كرد:

و هو الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام و كان عرشه علي الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا» (هود: 7)

«اوست خدايي كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد در حالي كه عرش او بر روي آب بود. تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما اعمالتان بهتر است.

امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند تبارك و تعالي عرش، آب و ملايكه را قبل از خلقت آسمانها و زمين آفريد، و ملائكه با توجه نمودن به خود و عرش و آب، بر وجود خداوند استدلال مي كردند. سپس خداوند عرش خود را بر روي آب قرار داد تا بدين وسيله قدرت خود را به ملائكه بفهماند، كه خداوند بر هر كاري تواناست، سپس با قدرت و توانايي خويش عرش را بلند كرده و بر فراز آسمان هاي هفتگانه قرا داد. آنگاه در حالي كه بر عرش خود تسلط و استيلاء داشت، آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، هر چند توانايي داشت كه در يك چشم به هم زدن اين كار را انجام دهد لكن آنها را در شش روز آفريد تا با اين كار آنچه را كه از آسمانها و زمين مي آفريد كم كم و يكي يكي به ملائكه نشان دهد، تا بوجود آمدن و هر يك در هر مرتبه اي، براي ملائكه دليلي باشد بر خدا. و خداوند عرش را به خاطر نياز، نيافريده است، زيرا او از عرش و تمام مخلوقاتش بي نياز است. در مورد ذات اقدس او نمي توان گفت كه بر روي عرش نشسته است، زيرا او جسم نيست. خداوند بسيار بسيار برتر و والاتر از صفات مخلوقين است. اما درباره ي اين قسمت از آيه كه مي فرمايد:

«ليبلوكم ايكم احسن عملا»

«تا شما را بيازمايد و ببيند عمل كدام يك از شما بهتر است.»

منظور اين است، خدا آنها را آفريد تا به اطاعت و عبادت و تكاليف خود آنها را بيازمايد، اما نه به عنوان امتحان و آزمايش، زيرا او هميشه همه چيز را مي دانسته است.

سپس مأمون گفت: معني اين آيه چيست؟

«و لو شاء ربك لامن من في الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين - و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله» (يونس: 99 - 100)

اگر پروردگار مي خواست تمام كساني كه بر روي زمين زندگي مي كنند و همگي ايمان مي آوردند آيا تو مي خواهي مردم را مجبور كني تا مؤمن شوند؟ در حالي كه هيچ كس ايمان نمي آورد مگر با اذن و اجازه خدا.

امام رضا عليه السلام فرمود: مسلمانان به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله عرض كردند يا رسول الله! اگر آن كساني را كه بر آنها قدرت داشتي، مجبور مي كردي كه مسلمان شوند، تعداد ما زياد مي شد، و در مقابل دشمنان نيرومند مي شديم. حضرت رسول در جواب آنها فرمودند.: نمي خواهم با بدعتي كه خداوند در مورد آن دستوري به من نداده است، خداوند را ملاقات كنم، و كسي نيستم كه بخواهم در كاري كه به من مربوط نيست، دخالت كنم. سپس خداوند آيه فوق را نازل فرمود و معني آيه اين است كه:

اگر خدا مي خواست همه را مجبور مي كرد، در دنيا ايمان آورند، همانطور كه در موقع ديدن سختي ها در آخرت اظهار ايمان مي كنند. اگر اين كار را با آنها انجام مي دادم ديگر مستحق مدح و ثواب از جانب من نبودند لكن من مي خواهم مردم از روي اختيار و بدون اجبار و ايمان بياورند، تا مستحق احترام و اكرام و نزديكي به من و جاودانگي در بهشت برين باشند. 
خدا مي فرمايد:

 «افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين»

«آيا تو مي خواهي مردم را مجبور كني كه ايمان آورند؟»

و اما اين قسمت از آيه كه مي فرمايد:

و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله.

«كسي نمي تواند ايمان آورد مگر با اذن و اجازه و خواست خدا»

به اين معني نيست كه انسانها از ايمان آوردن محروم هستند، بلكه به اين معني است كه بدون خواست خدا نمي توانند ايمان آورند، و اذن و خواست خدا، عبارت است كه از امر و فرمان او به ايمان آوردن مردم در دنيا است كه محل تكليف و تعبد است، و مجبور نمودن مردم به ايمان در موقعي است كه تكليف از آنها برداشته شود.

مأمون گفت: معني اين آيه را توضيح دهيد:

«الذين كانت اعينهم في غطاء عن ذكري و كانوا لايستطيعون سمعا» (كهف: 101) 
«كساني كه چشم هايشان از ياد من در پرده و پوشش بود و توانايي شنيدن هم نداشتند.» 
امام رضا عليه السلام پرده و غطاء چشم، از ياد و توجه قلبي ممانعت نمي كند، و ياد و توجه با چشم ديده نمي شود وليكن خداوند كساني را كه ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام را قبول ندارند، به افراد نابينا شبيه نموده است، زيرا توصيه و سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله بر آنها سنگين و دشوار مي آمد و نمي توانستند به آن سخنان گوش فرا دهند


روزي هشام بن سايب كلبي بر امام صادق عليه السلام وارد شد.


سليمان جعفري مي گويد: امام رضا عليه السلام نقل مي فرمايد: روزي هشام بن سايب كلبي بر امام صادق عليه السلام وارد شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: تويي كه قرآن تفسير مي كني؟ گفت آري. امام فرمود: بگو ببينم منظور از اين سخن خدا كه خطاب به پيامبر مي فرمايد:

«و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخره حجابا مستورا - و جعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم و قرا و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده و لوا علي ادبارهم نفورا» (اسري 44 - 45)

چون تو قرآن را تلاوت كني ما ميان تو و آنها كه ايمان ندارند حجابي بداريم كه آنها از فهم حقايق آن دور مانند و ما بر دلهاي كافران پرده اي افكنديم كه قرآن را فهم نمي كنند. و گوشهايشان از شنيدن سخن حق سنگين است و چون تو در قرآن خدا را به وحدانيت و يگانگي ياد كني آنان روي گردانيده و گريزان مي شوند.

 چيست؟ و مراد از قرآني كه وقتي رسول الله آن را مي خواند، از كفار محافظت مي شده، كدام آيات است؟

گفت نمي دانم، امام فرمود: پس چطور مي گويي كه مفسر قرآني؟!

 گفت: يابن رسول الله اگر صلاح بدانيد، بر من منت گذاشته و آن را به من تعليم دهيد. 
فرمود: منظور اين سه آيه از سوره هاي كهف، نحل و جاثيه مي باشد:

 افرأيت من اتخذ اله و هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره و غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون. (جاثيه: 23)

أولئك الذين طبع الله علي قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون (نحل: 108)

و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ما قدمت يداه انا جعلنا علي قلوبهم آكنه يفقهوه و في آذانهم و قرا و ان تدعهم و الي الهدي فلن يهتدوا اذا ابدا (كهف: 57)

 آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هوي و هوس و خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟ با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمي شويد؟!

 آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده و غافلان واقعي همانها هستند. چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شود و او از آن روي برگردانده و آنچه با دستهاي خود پيش فرستاد فراموش گرد؟!

ما بر دلهاي اينها پرده هايي افكنديم تا نفهمند و در گوشهايشان سنگيني قرار داديم و از اين رو اگر آنها را به سوي هدايت بخواني هرگز هدايت نمي شود .


و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا (مريم: 15)

 ياسر، خادم حضرت رضا عليه السلام مي گويد: آن حضرت فرمود: در سه موضع انسان از هميشه تنهاتر است و ترسناك ترين موقعيت ها براي او، سه موقعيت مي باشد: روزي كه از مادر متولد مي شود و دنيا را مي بيند، و روزي كه مي ميرد و آخرت و اهل آن را مشاهده مي كند، و روزي كه مجددا زنده مي شود. و چيزهايي را مي بيند كه در دنيا نديده است. خداوند در اين سه موضع به حضرت يحيي سلام و درود فرستاده و ترس او را فرو نشانده است، خداوند مي فرمايد: و سلام بر او آن روز كه زاده شد و آن روز كه مي ميرد و آن روز كه مجددا زنده مي شود. و عيسي بن مريم نيز در اين سه موضع بر خورد درود فرستاده و گفته است:

 «و السلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا»(مريم: 33)

 و سلام بر روزي كه زاده شدم و روزي كه مي ميرم و روزي كه مجددا زنده مي شوم  .

 در فضائل و آثار زيارت حضرت رضا عليه السلام بدين مطلب اشاره شده است كه زائران آن حضرت، مشمول عنايات خاصه ايشان قرار خواهند گرفت، و در اين مراحل سه گانه كه موقع گرفتاري انسان است، به ديدار آنان رفته و كمك شان خواهند كرد.

حمدان ديواني مي گويد، حضرت رضا عليه السلام فرمود: هر كس مرا با دوري راه، زيارت كند و از راه دور به زيارت من آيد، در روز قيامت، در سه موقف به ياري او خواهم آمد، تا او را از ناراحتي هاي آن حال، نجات دهم:

 1 - به هنگام پخش و توزيع نامه اعمال از چپ و راست.

 2 - هنگام عبور از پل صراط.

3 - در آن وقت كه اعمال را در ميزان عدل الهي مي سنجند


فاغرقناه و من معه جميعا(اسراء: 103)

داستان حضرت موسي، و درگيري و جهاد او با فرعون، يكي از بلندترين قصه هاي قرآن كريم است. اين قصه كه نمودار مبارزه حق با باطل است، داراي افت و خيزها و مراحل متعددي است، كه عاقبت به پيروزي حق در مصداق حضرت موسي عليه السلام، و شكست باطل در مصداق فرعون و غرق او، منجر شد.

 ابراهيم بن محمد همداني مي گويد: از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام پرسيدم:

چرا خداوند و فرعون را با اين كه ايمان آورد و به يكتايي او اقرار نمود، غرق كرد؟

 امام رضا عليه السلام فرمودند: براي اين كه، او هنگامي كه عذاب را مشاهده كرد، ايمان آورد، و ايمان پس از روبرو شدن با كيفر، قابل قبول نيست و پذيرفته نمي باشد. و اين مطلب بر اساس حكم خداست كه درباره گذشتگان و آيندگان در اين آيه فرموده است:

فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين - فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا بأسنا(غافر: 84 - 85)

 چون عذاب ما را مشاهده كردند گفتند: به خداي يكتا ايمان آورديم و كافر شديم به آنچه قبلا براي او شريك آورديم اما ايمانشان در اين هنگام كه عذاب را ديدند و سودي به حال آنها نبخشيد. 
و باز خدا در آيه اي ديگر مي فرمايد:

يوم يأتي بعض آيات ربك لاينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا (انعام: 158)


(روزي كه بخشي از آيات پروردگارت تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادي كه قبلا ايمان نياورده اند يا در ايمانشان عمل نيكي انجام نداده اند، سودي به حالشان نخواهد داشت.

و نيز درباره فرعون كه در حال غرق شدن گفت:

قال آمنت انه لا اله الا الذي آمنت به بنواسرائيل و انا من المسلمين.

«گفت ايمان آوردم و به اين كه معبودي نيست مگر همان كه بنواسرائيل بدان ايمان آورده اند و من از مسلمانان شدم.»

 به او گفته شد:

 الان؟ و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين - فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية (يونس: 90)

 «اكنون اظهار ايمان مي كني؟ در حالي پيش از اين سخت طغيان و داشتي و از تبهكاران بودي - ما امروز پيكر بي روحت را نجات مي دهيم تا براي آيندگان موجب عبرتي باشد.» 
با اين كه فرعون از سر تا قدم، غرق اسلحه بود و زره آهنين بر بدن داشت، خداوند او را پس از آن كه غرق شد، بر زمين بلندي انداخت تا براي آيندگان نشانه و عبرتي باشد و او را با همه ي سنگيني آهن آلات، بر آن زمين مرتفع، بنگرند و خاصيت هر چيز سنگين فرو رفتن در آب است نه بالا آمدن و اين خود آيه و نشانه اي بود. غرق فرعون، علت ديگري هم داشت و آن اين بود كه خدا فرعون را غرق ساخت، زير ا فرعون به موسي پناه برد كه از عذاب خدا او را برهاند و به خود خدا پناه نجست. خداوند به موسي وحي فرستاد كه اي موسي به فرياد فرعون نرسيدي چون او را خلق نكرده بودي، اگر به من پناه برده بود، او را نجات دادم 
 


وَ اَمّا الجِدار فَكانَ لَغلمينِ يَتيمينَ فِي المَدينهِ وَ كانَ تَحتَه كَنزَ لَها


وَ اَمّا الجِدار فَكانَ لَغلمينِ يَتيمينَ فِي المَدينهِ وَ كانَ تَحتَه كَنزَ لَها(كهف: 82)

 و اما آن ديوار از آن دو نوجوان يتيم و در آن شهر بود و زير آن گنجي متعلق به آن دو وجود داشت. 
داستان حضرت موسي و خضر، و سفر كنايي و سير و سلوك آن دو، يكي از قصص و داستان هاي بزرگ، جالب و پندآموز، و كنايي قرآن كريم مي باشد. در يكي از فصول اين داستان، جريان و بازسازي ديواري است كه توسط حضرت موسي و خضر انجام گرفت. در تفسير اين بخش، از امام رضا عليه السلام روايتي نقل شده است كه توجه خوانندگان محترم را بدان جلب مي كنيم:

 عن علي بن اسباط قال: سمعت ابالحسن الرضا عليه السلام يقول: كان في الكنز الذي قال الله عزوجل: «كان تحته كنز لهما» كان فيه: بسم الله الرحمن الرحيم عجبت لمن ايقن بالموت كيف يفرح؟ و عجبت لمن ايقن بالقدر كيف يحزن؟ و عجبت لمن رأي الدنيا و تقلبها باهلها كيف يركن اليها و ينبغي لمن عقل عن الله ان لا يتهم الله و في قضائه و لايستبطئه في رزقه فقلت و: جعلت فداك اريد ان اكتبه: قال فضرب و الله و يده الي الدواة و ليضعها و بين يدي فتناولت يده فقبلتها و اخذت الدواة فكتبته [1] .

 علي بن اسباط مي گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه فرمود: در آن گنجي كه خداوند در اين آيه مي فرمايد: «و كان تحته كنز لهما» اين جملات بود: بسم الله الرحمن الرحيم، در شگفتم از كسي كه يقين و به مرگ و مردن دارد، چگونه مي خندد؟! و در شگفتم از كسي كه به تقدير، يقين دارد، چگونه محزون و اندوهناك مي شود؟! و در شگفتم از كسي كه زير و رو شدن دنيا و تحولات آن را مي بيند، چگونه به آن اعتماد و تكيه مي كند؟! سزاوار است كسي كه درباره خدا مي انديشد، خدا را در حكم و قضايش، متهم نكند و در روزي رساندن به خلائق، به كندي نسبت ندهد. علي بن اسباط گفت، عرض كردم: قربانت گردم، مي خواهم اين حديث را بنويسم امام دست برد تا دوات را پيش من بگذارد در همين حال دست مباركش را گرفته و بوسيدم، آنگاه دوات را گرفتم و حديث را نوشتم.


خانواده ي آقاي مهدويان ساليان سال است در مشهد زندگي مي كنند. آقاي مهدويان در اين شهر ازدواج كرده و صاحب فرزند شده است. نام دختر سوم او زهرا است. تولد زهرا پدر و مادر را به زندگي دلگرم تر كرده بود. هر روز زهرا بزرگ تر مي شد. بيشتر سيماي مادر را در خود نشان مي داد. شايد از همين رو بود كه توجه پدر و مادر را به خود جلب كرده بود. يك سال و نيم از تولد زهرا گذشته بود. او مثل هر دختر ديگري شيرين زباني مي كرد و آرام و قرار نداشت. از همين رو وقتي از تك و تا افتاد و يك گوشه كز كرد، پدر و مادر سراسيمه شدند. مادر: حال زهرا خيلي بد است. او يك گوشه افتاده است و ناي نفس كشيدن ندارد. مادر به سرعت به طرف زهرا مي دود. او را خواب مي بيند. تو مرا ترساندي، اين كه خواب است. حتمأ خسته بوده... بعد دست نوازشي به سرش مي كشد و با رواندازي روي فرزندش را مي پوشاند و مي گويد: الحمد للّه چيزي نيست. نفوس بد نزن. چند روزگذشت و مادر ماجراي آن روز را فراموش كرد و حتي به همسرش حرفي نزد. زهرا شايد دور از چشم مادر، روز به روز چشم هايش گود افتاد و استخوان گونه اش بيرون زد. او به زحمت راه مي رفت و اين موضوعي نبود كه از چشم مادر پنهان بماند. مادر: انگار زهرا خيلي ضعيف شده است. پدر: به خاطر شيطنت زياد است. فكر نمي كنم نگران كننده باشد. ولي... پدر، حرف همسرش را قطع كرد وگفت: براي اينكه خيال تو هم راحت شود او را نزد دكتر مي برم. صبح روز بعد، زهرا به همراه پدر و مادرش به پزشك مراجعه مي كند. پزشك بعد از معاينه ي سطحي مي گويد: بچه ضعيف شده است. يك مقدار قرص و شربت تقويتي مي نويسم، فكر مي كنم حالش خوب بشود. قرص و شربت به زهرا خورانده مي شود افا افاقه نمي كند. بچه دارد از بين مي رود. پدر هم اين را حس كرده بود، از اين رو به سرعت او را به پزشك متخصص رساند. دكتر بعد از معاينه، نسخه ي جديدي نوشت وگفت: اگر حالش بهتر نشد، او را به بيمارستان بياوريد. مادر با وحشت پرسيد، بيمارستان براي چه؟! اگرخوب نشد.- يا امام رضا عليه السلام يا سيد الشهداء عليه السلام. يا امام حسين عليه السلام... يا امام زمان (عج) سلامت اين دختر را از شما مي خواهيم. هر كس درگوشه اي به دعا و استغاثه نشسته بود. هيچكس نمي دانست آينده آبستن چه حادثه اي است. در دل نذرها شد و قلب هاي شكسشه از دهان هاي معطر به دعا فغان به عرش رساندند و به انتظار شفا ايستادند. ما در زهرا مي گويد: درآخرين لحظاتي كه از همه جا نا اميد شده بوديم ناگهان زهرا از رختخواب بيرون آمد وشروع به بازي كرد و بعد به من گفت: "غذا.. غذا... " من خيلي تعجب كردم و همانطوركه اشك مي ريختم براي زهرا غذا ريختم و او با ولع شروع به خوردن كرد. كسي باور نمي كرد كه زهرا به اين سرعت خوب بشود. اما گويي نداي دل هاي شكسته زودتر به عرش رسيده و اجابت مي شود. پزشك معالج بعد از معاينات و آزمايش هاي دقيق با تعجّب گفت: باورم نمي شود!! هيچي نشانه اي از بيماري دختران ديده نمي شود. اين واقعه خيلي عجيب است. اسمش را نمي دانم چه بگذارم. ولي بي شك معجزه است. زهرا الان بيست و دو سال دارد و زندگي خوب و شيريني را مي گذراند. 

چنگ در پرده همين مي دهدت پند ولي 
وعظت آگاه كند سودكه قابل باشي 



 

داستان هايي از كرامات امام رضا عليه السلام


شب، پرده سياه خود را روي تاقديس روزكشيده و غبارش را همه جا پاشيده بود. اتوبوس جاده آسفالت را مي شكافت و نور چراغهايش مئل خنجري در دل شب فرو مي رفت درآن دور دستها چراغهاي شهر سوسو مي زد. مسافران به شوق زيارت دوست، پاي در راه نهاده بودند يكي دعا مي خواند و ديگري ذكر مي گفت دختر جوان به صندلي تكيه داده و نگاهش را به دور دستها سپرده بود. گرچه بيش از شانزده بهار از عمرش نمي گذشت ولي از نشاط و شور و حال جواني كمتر اثري در او ديده مي شد چند سال بود كه تحرك و شادابي براي او معناي خودش را از دست داده و بيماري مثل خوره به جانش افتاده بود و نيروي جواني اش را به تحليل مي برد. پدر و مادر، كه سالها چون شمع در غم فرزند دلبندشان مي سوختند حالا خسته از آن همه طبابتهاي بي نتيجه، بار سفر بسته و مي آمدند تا خاضعانه در خانه بزرگواري را بكوبند كه دست رد به سينه كسي نمي زند. فاطمه نگاهي به ماه شيرين كرد وگفت: دخترم گرمته؟ پاسخ مادر سكوت بود سكوتي كه پنج سال آتش به جان او زده بود. مادر پنجره را بازكرد نسيم، صورت دختر را نوازش مي داد. 
حرم را هاله اي إز معنويت فرا گرفته بود و دلباختگان جذب آن گشته و عاشقانه گردش جمع شده بودند تا امامشان را زيارت كنند. وقتي كه غلام محمد و خانواده اش وارد حرم شدند شوق زيارت بيش از پيش در دلشان ريشه دواند. حس كردند اين زيارت با زيارتهاي چند روزگذشته فرق مي كند. اما ترس از اين كه فكرشان در قالب يك رويا باقي بماند، لحظه اي آرامشان نمي گذاشت. مرد، صندلي چرخدار را به جلو مي راند، بر روي آن جسم معلول ماه شيرين قرار داشت، هر كس او را مي ديد تأثر و تألم در چهره اش موج مي زد. زن با بغض و اضطراب گفت: ميگم اگه آقا جواب رد بهمون بده، كجا بريم؟ مرد آهي كشيد وگفت: توكل به خدا كن زن، اميدوار باش، آستان قدس از طرف امام ما رو دعوت كرده و حتما آقا مي خوان مرادمون رو بدن. قلب مرد به شدت مي تپيد و رنگ به چهره نداشت، گرچه اين كلامها را براي آرامش و اميدواري همسرش مي گفت، ولي در دلش غوغايي بود، او محكم دسته هاي صندلي چرخ دار را در دست فشرد با اين عمل سعي داشت به اضطرابي كه از لرزش دستهايش مشهود بود غلبه كند و آن را به اختيار خود درآورد. داخل صحن مملو از زوارهايي بود كه وجود سراسر از عشقشان تشنه زيارت بود. فاطمه به سوي پنجره فولاد رفت و انگشتانش را به مشبكهاي عشق سترد، گره نياز را لمس كرد و غرق در اشك، خالصانه زمزمه كرد. آقا يه ماه دل از وطن بريديم و بهت پناه آورديم، خواهش مي كنم بچمونو شفا بده، خاهش مي كنم-.. ناله او در مبان همهمه ساير زوار گم شد، همه دستي سبز يافته بودند كه قادر بود گره از دشوارترين كارها بگشايد. مرد، نگاه زلالش را از ميان پلكهاي مرطوبش، به گنبد طلا دوخت. گنبد در دل سياه شب درخشش خيره كننده اي داشت او متوسل به هشتمين اختر آسمان امامت و ولايت شد و با دلي شكسته به درگاه خدا التماس كرد و طلب حاجت نمود. به طرف فرزندش كه پشت پنجره فولاد به خواب رفته بود راهي شد وكنار او چمباتمه زد. همسر محمد براي زيارت به داخل حرم رفته بود. مرد سرش را بر روي دستانش گذارده و به گذشته اي نه چندان دور انديشيد: درست پنج سال قبل بود كه ماه شيرين همراه با ساير بچه ها به مدرسه مي رفت. در راه همچون بچه آهويي تيزپا مي دويد و مسير خانه به مدرسه و بالعكس را مي پيمود. هنگامي كه از مدرسه باز مي گشت با سخنان شيرين كودكانه خود به تن خسته از تلاش روزانه والدينش جاني دوباره مي بخشيد. آنها زندگي خوب و سعادتمندي داشتند و به رغم بي بضاعتيشان از مستمندان دستگيري و دلجويي مي كردند. وقتي آنها قسمتي از اندك البسه و غذايي كه داشتند را مي بخشيدند و خود در مضيقه به سر مي بردند غلام محمد مي گفت: تو نيكي مي كن و در دجله اندازكه ايزد در ببابانت دهد باز. روزها از پي هم مي گذشت و مي رفت كه غنچه زندگي محمد و فاطمه، تبديل به گل زيبايي شود تا فضاي خانه را معطر به حضور خود كند، كه ناگهان بر اثر حادثه اي كه در راه مدرسه براي دختر پيش آمد باعث ضربه مغزي و در نتيجه بر هم خوردن تعادل فكري و از بين رفتن قدرت تكلم ماه شيرين شد. از آن روز ديگر شادي و خنده براي خانواده غلام محمد معنا نداشت و رنج بيماري ماه شيرين را از يك سو و ضعف مالي آنان از سوي ديگر، اعضاي خانواده را رنج مي داد. تا اين كه پس از نا اميد شدن از درمان، با ارسال درخواستي نيازشان را به سوي آستان نور و اميد مرقد مطهر حضرت رضا عليه السلام آوردند و پمس از دريافت دعوتنامه و با هزينه امام رضا عليه السلام راهي شدند. در مشهد آستان مقدس امام رضا عليه السلام براي آنها مسكن و ساير نيازها را تأمين كرد و پس ازگذشت يك ماه كه متوسل به امام هشتم شده اند، تا به حال نتيجه نگرفته و قرار است فردا رهسپار وطن خود شوند. اما اگر دست خالي برگردند در پاسخ انتظارإت دوت و آشنا چه بگويند؟ دكترهاي ايران نظر اطباي پاكستان را تأييد كردند و همه رأي به صعب العلاج بودن بيماري ماه شيرين دادند. فقط مي تواذست معجزه اي او را نجات دهد تا دوباره با پرتوافشاني اش محفل خانواده را روشن كند و شادي را به آنها بازگرداند. پدر با سينه اي پر درد، قلبي شكسشه و دلي گرفته، در خلوت خود، اشك مي ريخت و از آقا ياري مي جست. مادركه تازه از زيارت بازگشته بود، در زمين نشست، آرام سر دختر را بر زانو نهاد و با گوشه شال سرش، عرق را از روي گونه هاي دختر زدود و عاجزانه از امام خواست تا سلامتي را به فرزندش بازگرداند. كمي آن سوتر تعدادي از زائران، دعاي توسل مي خواندند، فاطمه از صميم قلب با آنان همراهي مي كرد. اشك مي ريخت و با مولا راز دل مي گفت. كشتي شكسته فاطمه، غرق در درياي بيكران معشوق بود. ماه شيرين، از خواب بيدار شد. چشم گشود برق شادي در نگاهش مي درخشيد. خواست حرفي بزند اما زبانش او را ياري نمي كرد. با تلاش زياد، توانست فريادهاي پياپي رضاجان سر دهد. شاخه اميد به يكباره به شكوفه نشست فريادهايشان سرشار از شادي شد. نگاهها متوجه اوگشت مادر از هوش رفت و پدر از شادماني در پوست خود نمي گنجيد اشك به صورتها دويد فضا آكنده از عطر ملائك شد. 
گويي در تمام صحن و سرا، سجاده هاي عبوديت گسترده شد و نسترنها در قيام خود بر مشبكهاي پنجره فولاد پيچيدند و سر به آسمان عشق ساييدند. جمعيت گرد آنان حلقه زد، ماه شيرين و والدينش جبهه بر آستان رضوي ساييدند و سر به سجده شكر نهادند. گويي اعجاز عشق شكل گرفت. آسمان آبي به رنگ عشق شد و كبوتران جشن آب و آيينه و عشق، پر و بال زنان.در پهنه آسمان رها گشتند. خانواده غلام محمد كه راضي نشده بودند اميد نيازمندي كه در خانه شان را مي كوبد نا اميد بكنند و سعي بر آن داشتند به سنت اهل بيت عليهم السلام كه همانا دستگيري از مستمندان است عمل كرده و با انجام اين كار موجب ترويج فرهنگ احسان شوند وقتي كه دست نياز آنها در خانه امام را كوبيدند پاداش نيكوكاريشان را گرفتند. و بدين سان، ثمره آن همه خير خواهي، انسان دوستي و محبت غلام محمد و فاطمه در شفا يافتن فرزندشان متجلي شد. السلام عليك يا علي بن موسي الرضا عليه السلام 

تو نيكي مي كن و در دجله انداز 
كه ايزد در بيابانت دهد باز 


 داستانهايي از كرامات امام رضا عليه السلام، ص 34تا 37

X