سیب سرخ
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده ست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای ، نفسی عاشقت شده ست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست ژ
شاعر ؟
سر زُلفت به کناری زن و رُخسار گشا
تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی فنا
بسر کوی تو ای قبلة دل راهی نیست
ورنه هرگز نشوم راهیِ وادیِّ «مِنا»
از صفای گل روی تو هر آنکس بَرخورد
بَرکَنَدْ دل ز حریم و نکُنَد رو به «صفا»
طاق ابروی تو محرابِ دل و جان من است
من کجا و تو کجا؟ زاهد و محراب کجا؟
ملحد و عارف و درویش و خراباتی و مست
همه در اَمْرِ تو هستند و تو فرما نفرما
خرقة صوفی و جامِ می و شمشیر جهاد
قبله گاهی تو و این جُمله همه قبله نما
رسم آیا به وصالِ تو که درجان منی؟
هجر روی تو که در جان منی، نیست روا !
ما همه موج و تو دریای جمالی، ای دوست!
موجْ دریاست، عجب آنکه نباشد دریا
حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)
شمس عالمیان
دلم زدوری رویت قرار وتاب ندارد
میان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد
نسیم صبح، سلامم به دلبرم برسان
بگو جواب سلامم مگر ثواب ندارد
به آسمان جمالت ستاره نازیباست
که تاب دیدن روی تو آفتاب ندارد
نشسته دیدۀ نازت میان صف زده مژگان
شکوه صف زده مژگان تو شهاب ندارد
توشمس عالمیانی ، زروی پرده بیفکن
که آفتاب به رخسار خود نقاب ندارد
هر آن کسی که به دل عشق روی ماه تو داد
به شام اول قبرش بقین عذاب ندارد
چوسر زخاک برآرد به عرصه گاه قیامت
به زیر سایه لطفت دگر عِقاب ندارد
محاسبات الهی اگر چه سخت ودقیق است
محب یوسف زهرا غم حساب ندارد
اگر چه آتش دوزخ هزار شعله فروزد
یقین اثر به دل وسینه کباب ندارد
(هاشمی)
شعر انتظار
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند که سر آید
الا که هستی مایی خدا کند که بیایی
چو از خداست وجودت ثبات دهد ز وجودت
نه جایی و همه جایی خدا کند که بیایی
به هر دعا توانم تو را همیشه بخوانیم
الا که روح دعایی خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر زمانی
یگانه راهنمایی خدا کند که بیایی
شاعر ؟
آقا شب جمعه برایت گریه دارم
یک شب بیا تا که به پایت سر گذارم
در این دیار غربت و در دار دنیا
آقا به غیر از تو کسی را من ندارم
پاییز گردیده تمام اعتبارم
بر من کمک کن یابن زهرا ای بهارم
هر چه که هستم نوکر این آستانم
ردم مکن آقا که من از این دیارم
فردا که جمعه می شود آیا می آیی
تا که بیایی دل غمین و بی قرارم
یک قطره از اشک شب جمعه کرم کن
تا مثل تو در روضه ها گریه بیارم
با مادرت زهرا تو در کرب و بلایی
گریان شاه سر جدایی ای نگارم
حسن نعیمی
شنبه تا پنجشنبه غم شده است
جمعه هم بی تو متهم شده است
ریه هایم دوباره مهمان
تاول سرفه های سم شده است
پشت این پنجره نبودن شد
رنگ هر بودنی عدم شده است
مشق شبهای تلخ این دفتر
جمله ی<< بی شما شدم >> شده است
شاید این بیت هم قدیمی شد
شاید این بیت کهنه هم شده است:...
...بال پروانه تا سحر می گفت :
روزی سوختن چه کم شده است
تو غریبی چرا که حتی من-
چیزی از غیبتت سرم شده است
جمکران می رسم خدا را شکر
دلخوشی مان همین حرم شده است
علیرضا لک
مهدی جان ...
سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال کبوتر کران تا بی کرانی داشتیم
میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم
چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم
چهار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود
در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم
نذری روز ظهور مهدی موعودمان
صبحها چله به چله عهد خوانی داشتیم
صبح جمعه پیشواز تکسوار فاطمه
زوی پشت بامها صوت اذانی داشتیم
گاه پاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده جمکرانی داشتیم
ثانیه ثانیههامان گای آقا می گذشت
آی مردم!یک زمان صاحب زمانی داشتیم
پر نداریم و دل بپُر نداریم و...فقط
یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم
علی اکبر لطیفیان
یا ابا صالح ...
نشستهام به گذرگاه ناگهانی سرخ
در انتظار خطر زیر آسمانی سرخ
نشستهام که بچینم عبور طوفان را
ز جادههای اساطیری زمانی سرخ
بر آن سرم که بخوانم نمازی از آتش
اگر که شعله بگوید شبی اذانی سرخ
تمام هستی من دفتری غزل آتش
و سهم من ز تمام جهان زبانی سرخ
خدا کند دل من در صف خطر باشی
شبی که واقعه میگیرد امتحانی سرخ
در انتهای حماسیترین شب تاریخ
ظهور میکند آن مرد آسمانی سرخ
به قاف خوف و خطر تا ظهور آن موعود
خدا کند دل من منتظر بمانی سرخ
رضا اسماعیلی
ای سوار سبز پوش...
نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی
دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی
تمام شب به هوای طلوع تو خواندم
که آفتاب منی، آبروی فردایی
تو رمز فتح بهاری، کلام بارانی
تو آسمان نجیبی، بلند بالایی
چه می شود که شبی ای نجابت شرقی
دمی برآیی و این دیده را بیارایی
به خاک پای تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز! بگو از چه سمت می آیی
هجوم عاصی توفان به فصل غیبت تو
چه سروها که شکست و چه ریخت گل هایی
مصطفی علی پور
نیامد، رفتم
پائیز شدفصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند
خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند
یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند
از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
اینگونه سرشد انتظاری که به من دادند
پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند
ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند
من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید ...
... گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
[] [] []
حالا زمستان است و من درگور خوابیدم
خورشید من! این خانه تاریک ِ به من دادند
علی اکبر لطیفیان