دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1826707
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

طنز/ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

چه کسی در عرض یک سال 850 کیلومتر راه‌آهن احداث کرد؟ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست.
چه کسی در یک سال 40 دستگاه لکوموتیو خرید؟ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست.
چه کسی یکساله برای خرید 50 فروند هواپیما برنامه‌ریزی کرد؟ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست.
چه کسی در یک سال به 3/78 درصد برنامه‌هایش عمل کرده؟ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست.
چه کسی طی یک سال 767 کیلومتر آزاد راه احداث کرد؟ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست.
چه کسی «پدر راه ایران» است؟ بهبهانی، همان بهبهانی که دوست ماست.
منظور از «ما» چه کسی ا‌ست؟ احمدی‌نژاد، همان احمدی‌نژاد که دوست بهبهانی است.
متن بالا را نوشتیم که خیلی خاطره‌انگیز باشد برای نمایندگان مجلس تا همگی «یاری» کنند که با رأی‌شان آقای بهبهانی «وزارت راه داری» کند.
البته آقای زاکانی که از نمایندگان مخالف به وزارت رسیدن بهبهانی است در نطقش به عنوان مخالفت گفته: «بنده با تحقیقی که در این زمینه انجام دادم متوجه شدم که متأسفانه بخش‌های عمده‌ای از این مطالب (ادعا‌های بهبهانی) دروغ است.»

1 - یا بهبهانی دروغ می‌گوید یا زاکانی. هر دو نفر که با هم دروغ نمی‌گویند.
2- به نظر شما بعد از اثبات دروغگویی، کسی که دروغگوست او چه کاره می‌شود ؟
3- می‌گویند دروغگو، دشمن خداست. لطفاً یک شغل مناسب برای دشمن خدا پیشنهاد کنید.

نماینده میناب در دفاع از بهبهانی گفت:‌«بهبهانی مدیر لایق و کارآزموده‌ای است که می‌تواند کشتی وزارت راه را به ساحل برساند.» خیلی خوب است. ای کاش این نماینده محترم می‌گفت که آقای بهبهانی با «هواپیمای وزارت راه» چه خواهند کرد.

نماینده لنگرود در دفاع از بهبهانی گفت:‌« او یکی از باسابقه‌ترین کارشناسان حمل‌ونقل است که «پدر راه ایران» لقب گرفته.
چه خوب. همه چیزمان پدر داشت، غیر از «راه» که به حمد‌الله راه هم از بی‌پدری درآمد.
پدر آب، پدر تاریخ،‌ پدر راه، پدر فیزیک، پدر جدول، پدر روزنامه‌نگاری، پدر جغرافیا، پدر طنز، پدر... این همه پدر برای هر چیزی معرفی می‌کنیم. ببینم، این چیز‌ها «مادر» ندارند؟

نماینده میناب گفته و البته خود وزیر راه هم یاد‌آوری کرده که سقوط‌ هواپیماهامان به خاطر تحریم‌ها بوده. سلمنا. فقط اگر ممکن است بفرمایند که کشور دوست و برادر روسیه از کی تا حالا ما را تحریم کرده و لوازم ایلوشن و توپولوف نمی‌فروشد؟

بهبهانی در پایان دفاعیاتش به عنوان وزیر راه خطاب به نمایندگان مجلس گفته: «من دست‌ تک‌تک شما را می‌بوسم».
این کار ایشان بد است و به شکلی پیشنهاد بی‌شرمانه به حساب می‌آید، همه نمایندگان مجلس که از آقایان نیستند! برای یک رأی اعتماد که آدم از این کار‌ها نمی‌کند.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز
چهارشنبه یازدهم 6 1388

طنز/ مولانا در مجلس شورای اسلامی

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

سیدشمس‌الدین حسینی، وزیر پیشنهادی اموراقتصادی و دارایی در مجلس شورای اسلامی، هیچ مخالفی نداشت.

شاید خیلی‌ها برایشان سؤال پیش بیاید چطور شده که او هیچ مخالفی نداشته و قطعاً همه یکپارچه و یکصدا پس از اندک تأملی اذعان خواهند کرد که به سبب دفاع جانانه آقای مؤید حسینی‌صدر، نماینده محترم مردم خوی از یک وزیر دیگر! آقای مؤید حسینی‌صدر در دفاعی بی‌سابقه فرمودند: «وزیر بازرگانی پیشنهادی چون به زبان انگلیسی تسلط دارد، گزینه خوبی برای این وزارتخانه است.»

1- آیا مؤید حسینی‌صدر فکر می‌کند وزیر شخصاً باید از خارج خرید کند و شخصاً هم پای دخل وزارتخانه بایستد و بفروشد؟
2- افشین قطبی: اگه می‌شه بگین این آقای مؤید‌ حسینی‌صدر بیاد تیم‌ملی. ما یه دفاع وسط خوب لازم داریم که عمراً توپ ازش رد نشه.
3- پیشنهاد می‌کنم از ایشان به عنوان وکیل تسخیری سران اغتشاشات اخیر، قبلی و بعدی استفاده شود.

طبیعی است که با چنین مدافعانی، کسی نمی‌تواند مخالفتی داشته باشد. به هر حال آقای سیدشمس‌الدین حسینی که هیچ مخالفی نداشته در پایان دفاعیات خود چند بیت شعر از مولوی خوانده که با فریاد «احسنت» نمایندگان مواجه شده.

1- ایشان که مخالف نداشته، اساساً از چه چیزی دفاع کرده؟
2- من اگر جای علی لاریجانی بودم از هرکس که بلندتر گفته احسنت می‌خواستم که بیاید همان شعر را معنی کند.
3- به طور کلی «دور هم بودن خودش یه نعمته».

... و اما اشعاری که وزیر پیشنهادی اموراقتصادی و دارایی قرائت کرده این ابیات از مولوی ا‌ست:
آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشغلة نظر برم

دوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
دوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم
شرح بیت اول
1- من آمده‌ام وای‌وای.
2- اومدم فقط بگم چشم.
3- آمده‌ام که از «نه» گفتن شما از آن لب‌ شکرینتان استفاده کنم و شکر صادر کنم ای حضرت رئیس‌جمهور.

شرح بیت دوم
1- بنده یواشکی تشریف آورده‌ام.
2- یواشکی و پنهانی، مثل عقل و جان که معلوم نیست کجاست.

شرح بیت سوم
1- شما آقای رئیس‌جمهور به همراه رئیس دفتر محترمتان آقای اسفندیار رحیم‌مشایی هرکدامتان روی یکی از چشم‌های بنده جا دارید.
2- فلذا جز شما هیچ‌جا را نمی‌توانم ببینم.
3- بحمدالله شما شهر را تصرف کرده‌اید. فلذا من جایی نمی‌توانم بروم.
4- گور پدر قافیه، معنی رو بچسب!
[چون قافیة بیت سوم هم باید طبیعتاً «برم» باشد اما آقای وزیر «کنم» را ترجیح داده‌اند.]

منبع: خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
سه شنبه دهم 6 1388

طنز/ موج تازه افشاگری

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

شهرام شکیبا افشا کرد: عاملان اصلی ضرر ایران‌خودرو «مجمع عمومی سالانه ایران‌خودرو» صبح دیروز بالاخره رسماً با اعلام ضرر انباشته 123 میلیارد تومانی برگزار شد تا سهامداران رسماً در جریان وقایع رفته بر این گروه صنعتی قرار گیرند. اینها جملات ابتدایی گزارشی است که درباره ایران‌خودرو در صفحات اقتصادی «خبر» امروز چاپ شده. طبیعتاً در چنین شرایطی همه انگشت‌های اتهامشان را بلند می‌کنند و می‌چرخند تا عامل اصلی را پیدا کرده و انگشت‌های مورد نظر را به سمتش بگیرند.

لذا براساس وظیفه روشنگری که بر شانه‌های خویش حس می‌کنم برای تنویر افکار عمومی هر آنچه در این باب می‌دانم به اطلاع مردم قهرمان کشورم می‌رسانم و در این راه از هیچ چیز نمی‌هراسم. باشد که یک جوری یک طوری‌ بشود و مانند محمد مسعود در خاطره روزنامه‌نگاری کشورم نامی جاویدان شوم.

. . . و اما بعد. مبلغ ضرر 123 میلیارد بوده. همین نشان می‌دهد که اساساً ماجرا به هیچ وجه مهم نیست و عن‌قریب ختم به خیر می‌شود. نظر به لزوم تسریع در مختومه به خیر شدن قضیه باید به عرض ملت شریف ایران برسانم که عاملان اصلی این ضرر 123 میلیاردی دو نفر بیشتر نیستند.

1- خلبان: که اساساً هر چیز سقوط کند، مقصر اصلی فقط اوست، نه کسی دیگر. که البته متأسفانه در سانحه به رحمت خدا رفته.

2- فاضل خداداد: که تخصصش در ماجراهای 123 میلیاردی است و بس. ایشان هم که اعدام شده و هیچ «دوست» و «رفیق» و شریکی هم نداشته.
لذا ماجرا تمام است. شتر را کشتند، حاجی خلاص.

سهامداران جزء
در همین جلسه فوق‌الذکر مجمع عمومی سالانه ایران‌خودرو اعلام شد که امسال سودی برای تقسیم وجود ندارد و بنا شد به سهامداران جزء به جای سود، خودرو با تخفیف داده شود. اگر ماجرا همین طور پیش برود و مرحومان «خلبان» و «فاضل خداداد» همینطور به خیانت‌هایشان ادامه بدهند، احتمالاً در یکی دو سال آینده شاهد این ماجرا خواهیم بود که اسامی سهامداران را اعلام می‌کنند و عوض سود، قطعاتی از خودرو البته به تعداد مکفی بسته به میزان سهامشان اهدا خواهد شد. مثلاً:
1- خانم ژوبین شقایق: تعداد 25000 آینه بغل سمت چپ.
2- آقای پدرام پرورش: تعداد 32742 عدد سردنده.
3- خانم ژینوس شوربخت: 700 عدد راهنما و 1200 عدد فلاشر.
4- آقای غلام غروی: 900 دست سگ‌دست (چپ و راست).
5- خانم ژانارک قمرسیما: 18 دست گلگیر راست و 20 عدد در صندوق عقب و 17 عدد کاپوت.
6- آقای شهرام شکیبا: 10 عدد میل‌لنگ و 90 عدد میل‌بادامک و 1000 عدد سیم ترمز.
7- خانم ژیلا ژابیز: 9 دست جعبه دنده و 18 دست رینگ و پیستون.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز
دوشنبه نهم 6 1388

طنز/ فروپاشی مخملی بنیان خانواده‌ها

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

می‌خواستم درباره مباحث دیروز بنویسم که در مجلس شورا مطرح شد. بالاخص این که به لحاظ فیزیکی و متافیزیکی و ترانس فیزیکی چطور یک رئیس‌جمهور می‌تواند «در مناظره‌ها همه خودش را بیرون بگذارد» و این که بچه‌های 10 ساله و 5 ساله چطور به رئیس‌جمهور کشورشان مشاوره می‌دهند و اساساً بچه 5 ساله چطوری می‌تواند نامه بنویسد و اینها...

ولی دیدم لابد خودتان می‌خوانید در صفحات سیاسی و روزتان خوش می‌شود و حال می‌کنید. دیگر چه نیازی به بازگویی من وجود دارد. اساساً در دوره‌ای به سر می‌بریم که جماعت غالباً خودشان می‌گویند و بعد رأساً اقدام به خنده می‌نمایند، فلذا بسیار مردان هنرمندی می‌باشند.

... و اما بعد. اس و اساس هر جامعه‌ای خانواده است. لذا اول سه خبر خانوادگی برایتان نقل می‌کنم، بعد به موضوع بنیان خانواده می‌پردازم.

خبر اول: سایت جهان نیوز نوشته بود: «مناظره‌های انتخاباتی صداوسیما، عامل اغتشاشات خیابانی و اختلافات خانوادگی.»

خبر دوم: خبرگزاری محترم فارس که مدتی بود به آن سری نزده بودم و دلم به شدت برایش تنگ شده بود نوشته بود :«میثم لطفی شرور معروف منطقه شرق تهران دوباره دستگیر شد. ما در این شرور، پیش از این در گفتگو با رسانه‌های بیگانه با مظلوم‌نمایی اعلام می‌کرد که پسرش از اراذل و اوباش نیست و به دلیل فعالیت‌های سیاسی دستگیر شده است.»

خبر سوم: روزنامه جوان که اساساً از همه چیز خبر دارد ولی معلوم نیست چطور نوشته بود میر‌حسین و همسرش با هم دعوا کردند و در شرح ماجرا نوشته بود: «همسر موسوی طی روز‌های اخیر به علت پیگیری نکردن وضعیت برادرش توسط میر‌حسین موسوی به شدت با وی دچار مشکل شده و بحث‌های سنگینی با وی در این زمینه داشته است.»

با تلفیق و بازخوانی اخبار فوق موقعیت‌های گوناگونی در ذهنم شکل گرفت:
موقعیت اول؛‌خونه جمشید اینا: جمشید بسیار عصبانی‌‌ست. همسرش (ثریا) گریان دارد خرده شیشه‌ها را از روی زمین جمع می‌کند.

ثریا:‌حالا واسه چی میز رو می‌شکنی؟
جمشید: صدای منو در نیار. صد دفه گفتم ننجونت اینارو حق نداری دعوت کنی.
ثریا: واسه چی؟
جمشید: میاد این جا هی می‌خواد از قیمت مرغ و گوشت و پنیر و گوجه حرف بزنه. من اعصاب ندارم. این ننجون تو اصلاً بر‌اندازه. از اولشم با ازدواج ما مخالف بود و می‌خواست تو زن پسرخاله‌‌ات بشی که آمریکاس.
ثریا: نذار زبونم باز بشه. می‌گما، بگم؟ بگم تو خودت...

موقعیت دوم؛ خونه اون یکی جمشید اینا: جو منزل به شدت عصبانی‌ست.
اون یکی جمشید با سهیلا توی آشپزخانه‌اند.
سهیلا: دو دو‌تا؟
اون یکی جمشید: ده‌تا
سهیلا همه لیوان‌ها را می‌شکند. ولی اون یکی جمشید عین خیالش نیست و دائم پوزخند می‌زند.
سهیلا: دو، دو تا؟
اون یکی جمشید: سیزده تا.
سهیلا همه بشقاب‌ها را می‌زند توی سرخودش و می‌شکند. جمشید همچنان آرام پوزخند می‌زند.
سهیلا: دو، دوتا؟
اون یکی جمشید: سه ممیز چارده. یعنی همان نقطه جوش آب که عددش با زاویه قائمه برابره.
سهیلا از حرص دق می‌کند، می‌میرد. جمشید پوزخند می‌زند. شماره‌ای را با تلفن می‌گیرد.
اون یکی جمشید: ببخشید فلانجا؟ این همسر من که از اراذل و اوباش براندازه، به رحمت خدا رفته. چن تا از بچه‌های بالا رو بفرستین ببرنش بهشت زهرا. فقط یه جای خوب دفنش کنن. آخه خیلی دوستش داشتم... آره... آره... هم برانداز بود، هم مننژیت داشت خدا بیامرز.

موقعیت سوم؛ خونه میر‌حسین اینا: درگیری سنگینی در جریان است.
همسر میر‌حسین: پاشو مرد. پاشو عوض نقاشی کردن، یه چایی بریز.
میر‌حسین: چشم. راستی از داداشت چه خبر؟
همسر میر‌حسین: ولش‌کن اون اراذل و اوباشه.
میر‌حسین:‌چشم.
خبرنگار روزنامه چیز که زیر تخت قایم شده شرح این ماجرا را می‌نویسد. تا حالا شده 180 صفحه.

منبع : خبر آ لاین

دسته ها : ادبی - طنز
دوشنبه نهم 6 1388
روایت گل آقا از وصیت رجایى درباره بهزاد نبوی

غلامعلى رجایی: در سال 82 که صلاحیت بهزاد نبوى براى نمایندگى مجلس شوراى اسلامى مثل خیلى‌ها از جمله همسر شهید رجایى و... رد شده بود این حادثه تلخ بر من و خیلى‌ها که کم و بیش بهزاد را و نقش او را در زندان و در دولت تام و تمام شهید رجایى را به او مى‌دانستند و مى‌شناختند – گران آمد. این گرانی! موجب آن شد تا به یکى از خاطرات مرحوم کیومرث صابرى (گل آقاى ملت ایران) که در بازگویى خاطراتش درباره شهید رجایى در دو جلسه با من در میان گذاشت پناه ببرم و از زبان گل‌آقا، بهزاد را آنگونه که شهید رجایى معرفى کرده بود به خوانندگانى که او را نمى‌شناسند و کمتر مى‌شناسند بشناسانم که در روزنامه یاس نو منتشر شد.

پس از نقل این خاطره روزنامه کیهان به میدان آمد و به حریم گل‌آقا تاخت و همین تاختن باعث شد گل‌آقا در اقدامى شرافتمندانه زوایاى دیگرى از حمایت شهید رجایى از بهزاد نبوى را با من در نامه‌اى که به من نوشت در میان بگذارد. البته براى همیشه با عباراتى که در نامه‌اش آورد مرا شرمنده محبت‌هاى خود کرد.

خاطره‌اى که گل‌آقا براى من تعریف کرد

در جریان لانه جاسوسى ما که از نزدیک با آقاى رجایى ارتباط داشتیم مى‌دانستیم آقاى رجایى چه دیدگاهى دارد وقتى قضیه آزادى گروگان‌ها مطرح شد من که از زاویه منافع دولت به این قضیه مى‌نگریستم به آقاى رجایى گفتم یک عده دانشجو رفته‌اند و عده‌اى جاسوس گرفته‌اند که به تبع آن به مملکت ما فوائد و زیان‌هایى رسیده است حالا براى چه دولت باید برود و این قضیه را حل کند که تبعات آن دامنگیر دولت بشود که فردا مخالفان سیاسى بگویند آزادى گروگان‌ها به منافع ملى کشور ضربه زده بعد به آقاى رجایى گفتم شما چرا باید زیر این بار بروید؟ تا این را گفتم پاسخ داد چرا تن زیر بار این ندهیم؟ یک پیرمردى است اسمش امام خمینى است که رهبر این انقلاب است و ما هم مرید او هستیم حالا که نظر ایشان این است ما باید برویم و به ایشان کمک کنیم. ما باید روى این انقلاب حیثیت خودمان را بگذاریم. در جمع ما آقاى بهزاد نبوى هم حضور داشت که همان نظر آقاى رجایى را داشت. از ایشان پرسیدم تو هم با آزادى گروگان‌ها مخالف هستی؟ گفت بله. پس از این صحبت، این دو بزرگوار بلند شدند و خدمت امام رفتند و من هم با التهاب خاصى در نخست‌وزیرى منتظر بودم تا ببینم نتیجه این ملاقات چه مى‌شود و کمتر کسى هم مى‌دانست که اینها کجا و براى چه کارى رفتند. وقتى دو نفرى از جماران برگشتند بهزاد تا مرا دید از ته سالن گفت صابرى ببین تو به عنوان یک نویسنده شاهد باش قرار است ما کارى بکنیم که فردا به من خواهند گفت وثوق‌الدوله ایران! ولى تو شاهد باش که ما فقط به اطاعت امر امام این کار را مى‌کنیم. من به بهزاد گفتم حالا تو نروى و این عبارت وثوق‌الدوله را به خبرنگاران بگویى که اتفاقا گوش نکرد و رفت و عین همین تعبیر را هم به خبرنگاران گفت. در این قضیه من شاهد بودم که این دو نفر زیر فشارهاى وحشتناک مخالفین قرارگرفتند ولى خیلى سعى کردند که ذره‌اى گرد و خاک حل این مسئله به دامن امام ننشیند و من متاسف هستم که بهزاد نبوى هم شهید نشد تا بماند و یک عده بى‌تقوا به نام حمایت از ولایت ایشان را متهم بکنندکه تو چرا بیانیه الجزایر را اینجورى امضا کردی.

به ایشان گفتم بمیرم الهى من شاهد بودم که تو تا لحظه آخر مى‌گفتى با این کار مخالفى و من این را مى‌فهمم. آقاى رجایى گفت چى چى را مى‌فهمى این کافى نیست بهزاد سیاسى است تو باید در تاریخ این را بنویسى و من حیثیت بهزاد را در این زمینه به دست تو سپرده‌ام. مبادا در آینده زنده باشى و عده‌اى بگویند بهزاد نبوى رفت و مسئله گروگان‌ها را اینجورى حل کرد. صابری، خدایى مسئله را امام حل کرد و بهزاد اطاعت کرد. به آقاى رجایى گفتم تو هم که همه‌اش مى‌گویى بهزاد، بهزاد! با این جور دفاع کردن ممکن است شخصیت خودت هم زیر سوال برود! آقاى رجایى گفت باشد تو نمى‌خواهد از من دفاع کنى ولى در مورد بهزاد من به تو وصیت مى‌کنم. پرسیدم امام در این رابطه به شما چه فرمودند؟ آقاى رجایى گفت ما اول همه حرف‌ها و نظراتمان را از اول تا آخر گفتیم سپس ایشان فرمودند آقایان شما گروگان‌ها را مانند یک انار تصور کنید اگر این انار را فشار دادید و آب آن را گرفتید با بقیه آن چه مى‌کنید؟ گفتیم دور مى‌ریزیم. فرمودند: خب حالا قضیه گروگان‌ها هم همین طور است. شما استفاده‌تان را از آن برده‌اید. ما توضیح دادیم که منافع ما این طور است و دشمن هم به دنبال نابودى انقلاب است فرمودند شما بروید و این کار را بکنید.

نامه‌اى که گل آقا پس از درج این خاطره و حملات کیهان به او، به من نوشت:

برادر عزیزم جناب آقاى غلامعلى رجایی
با سلام

در صفحه دوم روزنامه کیهان امروز یکشنبه 30/10/82 نامم را در ستون «خبر ویژه» دیدم و سپس مقاله شما را در صفحه سوم روزنامه یاس نو همین امروز خواندم! در باب شخصى موسوم به بهزاد نبوی- که خدا بگویم چکارش کند!- خاطره یا خاطراتم با شهید رجایى (رضوان‌الله تعالى علیه) البته به همان یکى منحصر نیست.

در آن روزهاى سخت و توفانی، شخصیت و حیثیت بهزاد از چند سو، آماج حمله بود و من پیوسته متعجب بودم که او چرا عین خیالش نیست. روزى همین جمله را به شهید رجایى گفتم. گفت: «حالا ایام خوش بهزاد است!» و خدا را شکر مى‌کنم که مثل تو نیست که تا چیزى درباره‌ات مى‌گویند تعادلت به هم مى‌خورد! پوست بهزاد کلفت است، دعا مى‌کنم کلفت‌تر شود!»

آقاى غلامعلى رجایى عزیز،

شما هر چه از آن خاطرات من (که سال‌ها پیش ثبت شده است و به آن اشاره کرده‌ای) استفاده کنی، مجاز و مختارى در راستاى بهزاد نبوى هم که مشاورى امین و مستشارى مومن براى شهید رجایى تا آخرین لحظه حیات آن بزرگوار بود. شهادت مى‌دهم که اعتماد شهید رجایى به او، واجد صفت «صددرصد» بود و من به یاد نمى‌آورم که آن شهید این عبارت «صددرصد» را جز درباره بهزاد گفته باشد. مگر یک بار و در جلسه‌اى در وزارت کشور و در حضور حضرات آیات مهدوى کنى و محمد یزدى و خود بهزاد و صاحب این قلم (شهید اشراقى هم مى‌بایست در آن جلسه حاضر مى‌بودند که تا لحظه‌اى که من در آن جلسه حضور داشتم، نیامدند) و درباره این نفر دوم هم که لفظ صددرصد را به کار بردند. لابد در همان خاطرات ثبت شده‌اى که به آن اشاره کرده‌ای، نام برده‌ام و اگرنه، لابد در جاى دیگرى ثبت است!

باری،

من این روزها کارى به کار سیاست ندارم اما در روزهایى هم که کارى به کار سیاست داشتم، این تفاوت عمده را با بهزاد داشتم که وقتى در جایى شخصیت و حیثیتم را هدف مى‌گرفتند دچار لکنت زبان مى‌شدم و اگر فقط یک درجه به میزان حمله مى‌افزودند پاک لال مى‌گردیدم! حال آنکه اگر همین کار را صد درجه بیشتر (به مقیاس این روزها!) با بهزاد مى‌کردند تازه نطقش باز مى‌شد! در سال‌هاى 59 و 60 اینجورى بود و اینجورى بودم. حالا هم که 20 سال و اندى از آن روزها مى‌گذرد، توفیرى حاصل نشده است و همانیم که بودیم. اجمالا شما در نقل خاطراتى که از من ثبت کرده‌ای، در هر شرایطی، مجاز و مختاری، فقط التفات بفرما که نقل بعضى چیزها در بعضى وقت‌ها، ما را که زمانى گل آقاى ملت ایران بوده‌ایم، از بلبل‌زبانى به لالمانى دچار مى‌کند! والا حق بهزاد بر این قلم در روزهاى لازم، خیلى بیش از این حرف‌هاست. بنا به وصیت آن شهید به صاحب این قلم درباره شخصى موسوم به بهزاد نبوى که... (خدا بگویم چکارش کند)!

ارادتمند و دوستدار : گل آقا

 

منبع : پارلمان نیوز

دسته ها : طنز - مقالات - هنری
دوشنبه نهم 6 1388

طنز/ آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا نداری؛ فلذا وزیری

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

شمس‌الدین حسینی که در دولت نهم وزیر اقتصاد و دارایی بوده و برای همین سمت در دولت دهم هم پیشنهاد شده، در جمع اعضای اتاق بازرگانی گفته است: «اقتصاد فرمانده نمی‌خواهد.»

محمد علی‌آبادی که در دولت نهم رئیس سازمان تربیت‌بدنی بوده و در دولت دهم به عنوان وزیر نیرو پیشنهاد شده، گفته است: «تخصص وزیر، دستگاه‌های دولتی را نمی‌سازد. وزیر باید فردی باشد که در رده‌های پایینی خدمت کرده و بتواند یک دستگاه را اداره کند.»

کم‌کم دارم نتیجه می‌گیرم وزارت، جز «بله‌قربان» گفتن و مرید و آستان‌بوس و خاکسار و بنده‌ و فدایی و گردن‌کج و رفیق قدیمی‌بودن و خاطرات گرمابه‌ و گلستان و این‌ها چیز بیشتری نیاز ندارد.
اگر اوضاع بر همین منوال پیش برود، هیچ بعید نیست به زودی این جملات را هم بشنویم:
یک معلم: کی گفته معلم باید سواد داشته باشد؟
یک راننده تاکسی: راننده تاکسی باید اخلاق داشته باشد، گواهینامه مهم نیست.
یک خلبان: خلبان باید بلد باشد هواپیما را بلند کند، نشاندنش مهم نیست. بالاخره یا روی چرخ فرود می‌آید، یا با سر.
یک نفر که سر چهارراه ایستاده: وایستادم که وایستادم، به درک که وایستادم.

شغل سخت
من قبلاً مجری تلویزیون بودم. چند روزی است دوباره این کار را شروع کرده‌ام. به نظرم باید دستمزدم را چند برابر کنند. کار خیلی سخت شده است. حتی اگر مجری برنامه آشپزی هم باشی، هزار جور گرفتاری داری. اگر کوکوی سیب‌زمینی درس بدهی، مردم توی خیابان می‌گویند: «عجب!‌ حالا کارت به جایی رسیده که به احمدی‌نژاد طعنه می‌زنی!» اگر کوکوی سبزی پختن را به مردم یاد بدهی، مردم توی خیابان می‌گویند: «تو که طرفدار موسوی و سبزها هستی، توی تلویزیون چه‌کار می‌کنی؟!»

کاپشن بپوشی، حامی دولت می‌شوی. کت مخمل بپوشی، می‌شوی طرفدار انقلاب مخملی. انگشتر فیروزه دستت کنی، می‌شوی طرفدار رضایی. خاطره از مادربزرگت بگویی، می‌شوی طرفدار کروبی.
این چه اوضاع و احوالی است، نمی‌دانم. خلاصه که از دست قضاوت‌های عجیب و غریب مردم، مجری‌گری تلویزیون سخت‌تر شده است از جوشکاری زیر آب.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
شنبه هفتم 6 1388

طنز/ جواب به جوابیه وزارت بازرگانی

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

اوضاع و احوال کلاً بانمک است. دوستان در روزنامه خبر درباره وزیر پیشنهادی برای وزارت نفت مطلبی با عنوان «سوپرمارکت نفتی» نوشته‌اند، روابط عمومی وزارت بازرگانی جوابیه فرستاده! درست است که دکتر سیدمسعود میرکاظمی وزیر بازرگانی است الان، ولی چرا دوستان روابط عمومی آن وزارتخانه از حضور ایشان در وزارت نفت دفاع می‌کنند؟ اگر خوب است خب نگهش دارید همانجا! حیف نیست مدیری به این باحالی را از دست بدهید؟

خلاصه دیدم همه در مورد چیزهایی که ربطی به آنها ندارد، نظر می‌دهند، تصمیم گرفتم من هم جوابیه‌ای بر جوابیه آنها بنویسم.

حسین پرسان مدیرکل روابط عمومی وزارت بازرگانی نوشته: «رویکرد ناصواب روزنامه خبر برخلاف ادعای مطروحه در تابلوهای تبلیغاتی چندده میلیون تومانی منصوبه در بزرگراه‌های شمال شهر با عنوان «باخبر باشیم» با جهت‌گیری ملهم از اغراض و اهداف سیاسی، این رسانه را تا حد یک‌تریبون و بلندگوی سیاسی تنزل داده است و همگان اذعان دارند روزنامه‌ای که متأثر از سیاست‌های جناحی منتشر می‌شود، نمی‌تواند «خبر منصفانه»، «گزارش واقع‌بینانه»، «تحلیل صادقانه» و «تفسیر عالمانه» درج نماید و در این شرایط درج اخبار بی‌طرفانه و مردمی از این مصنوع به ظاهر رسانه‌ای بیهوده است.»

1- بیلبوردهای روزنامه خبر 4 تا بوده، دو تا در بزرگراه مدرس، یکی در اتوبان یادگار امام و یکی در اتوبان شیخ فضل‌الله. منزل شما کجاست که اینجاها برایتان بالاشهر به حساب می‌آید؟‌ لابد «دولت‌آباد!» ببخشید که آنجاها اتوبان نیست تا بیلبورد باشد و بتوانیم از آنها استفاده کنیم.

2- گفته‌اید بیلبوردهای چندده میلیون تومانی. حاج‌آقا با شما گران حساب کرده‌اند. شما تبلیغاتتان را چند حساب می‌کنید پای وزارت نفت؟ فقط قضیه «از کجا آورده‌ای؟» نیست، «به کجا داده‌ای؟» و «چقدر داده‌ای؟» هم مهم است.

3- گفته‌اید «مصنوع به ظاهر رسانه‌ای». این عبارت حکیمانه از چندین منظر قابل «تفسیر عالمانه» است.

اولاً: برای روزنامه «مصنوع» به کار نمی‌برند. «مطبوعه» درست است.
ثانیاً: روزنامه، رسانه‌ است. ظاهراً و باطناً ندارد. شما در روابط‌عمومی به «روزنامه» چه می‌گویید؟
ثالثاً: شما با این درک عمیق از «رسانه» چقدر حقوق می‌گیرید در روابط عمومی یک وزارتخانه؟ راستی پول‌هایتان را چه کار می‌کنید؟ در شرایطی که بالاشهر هم نیستید؟ (باز هم که قضیه «به کجا داده‌اید؟‌» پیش آمد.)

در جوابیه آمده: «شایسته است دست‌اندرکاران صفحه اقتصاد روزنامه خبر خود رأساً مبادرت به نظرسنجی نمایند و بازتاب میزان فروش روزنامه و پژواک مندرجات آن به ویژه تحلیل‌های ناقص و علیل به ظاهر اقتصادی، بازرگانی و... را از منظر خوانندگان و مخاطبان پرشمار! خود ارزیابی کنند تا تصدیق نمایند تا چه اندازه به اعتبار بی‌بدیل جایگاه رسانه در اطلاع‌رسانی صادقانه به خوانندگان لطمه وارد ساخته‌اند.»

1- خب ما کسبمان ضعیف است و مخاطبانمان کم‌شمار، دیگر چرا توی سر بچه‌ یتیم می‌زنید و علامت تعجب می‌گذارید جلوی «پرشمار». خوب است ما هم بیاییم جلوی ویژگی‌های شما و ادعاهایتان علامت تعجب بگذاریم؟
2- چه کار کنیم کم مخاطبیم دیگر. عکس «مهناز افشار» هم چاپ کردیم، تیراژمان فرق نکرد ولی خدا را شکر کاریکاتور دکتر میرکاظمی که چاپ شد، 24میلیون نفر روزنامه را خریدند. حالا اگر عکسشان را چاپ می‌کردیم چه می‌شد؟
3- گفته‌اید به خوانندگان لطمه وارد ساخته‌ایم. عجیب است که در جریان واردسازی لطمه، فقط شما «آخ» گفتید. یک طوری نوشته‌اید که انگار هر روز خیل لطمه‌خوردگان جلوی روزنامه در حال ناله و آخ هستند. البته خوانندگانمان لطمه دیده‌اند اخیراً، منتهی از طریق دیگر.

روابط عمومی وزارت بازرگانی نوشته: «دروغی را با دروغ دیگر به هم می‌بافند بلکه طناب بی‌خبری و تزویر رسانه‌ای قطورتر و محکم‌تر شود. غافل از آنکه اگر پلیدی را بر پلیدی دیگری اضافه کنی، رایحه نامطبوع و مشمئزکننده آن افزون‌تر خواهد شد و مؤمنان روزه‌دار را در ماه صیام آزرده می‌سازد.»

1- طناب بی‌خبری چیست و چه فایده و کاربردی دارد؟
2- قطر طناب بی‌خبری و استحکام آن به چه درد می‌خورد؟
3- اجازه هست از این تعابیر در یک شعر طنز اجتماعی- سیاسی استفاده کنیم؟
4- طول طناب بی‌خبری مهم‌تر است یا قطر یا استحکامش؟
5- رایحه یعنی بوی‌خوش. رایحه نامطبوع یعنی چه؟
6- ببخشید که رایحه نامطبوع ما آزارنده است، لذا اگر ممکن است شما یک کم تولید رایحه خوش خدمتتان را بیشتر کنید تا بوی ما جایی نپیچد.
7- ما از هر مؤمن روزه‌داری سؤال کردیم «بوی بدمان» را متوجه نشده بود. البته ما بچه‌ بالاییم. مثل بیلبوردهایمان. شما از بچه‌ محل‌هایتان یک آماری راجع به بوی ما بگیرید. ثواب دارد.

... و اما کلام آخر
اصلاً وزیر نفت «هلو»، «خوردنی». خوب است؟ هلوی قبلی 4 سال بیشتر دوام نداشت. شما هم برای 4 سال دیگر روابط عمومی «هلو» بودن خیلی حرص نخورید. روابط عمومی «هلو» می‌شود چیزی در حد پرزهای روی هلو، همین.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز
پنج شنبه پنجم 6 1388

طنز/ فرماندار آینده کالیفرنیا در تهران

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

در خبرها خواندم که یک مرد 65 ساله که راننده اتوبوس است، طی یک درگیری با همسایه‌هایش عصبانی شده است. لذا به خانه رفته یک کلاشینکف و دو کلت برداشته و 1920 تیر به آنها شلیک کرده و چندین نفر، از جمله دو همسر خود و یکی از دختران همسایه و دختر خودش را به قتل رسانده است.
1- ایشان با احتساب اینکه هر خشاب کلاشینکف 30 فشنگ ظرفیت دارد، دست کم 60 خشاب تیر در کرده است.
2- اگر فرض کنیم که همه خشاب‌ها پر و آماده بوده، فقط برای تعویض خشاب و به رگبار بستن، دست کم دو دقیقه وقت لازم داشته. یعنی 120 دقیقه که می‌شود دو ساعت، شلیک گلوله.
3- در این دو ساعت هیچکس از شنیدن این همه صدای تیر، تعجب نکرده که به پلیس تلفن بزند؟
4- یا پلیس آنقدر دیر رسیده که او دو ساعت وقت شلیک داشته.
5- این چه اوضاعی است که یک نفر این همه گلوله و سلاح در خانه دارد؟
6- چطور ممکن است که کسی این همه فشنگ داشته باشد و مستقیماً با آشوب‌های اخیر رابطه نداشته باشد؟
7- خواهشمندیم بیشتر تحقیق کنید، طرف مربوطه قطعاً یک نسبتی با اعضای ستادهای انتخاباتی داشته.
8- گرچه شخص مورد نظر زبرتر از آن به نظر می‌رسد که بتواند انقلاب مخملی و اینها بکند.
9- ایشان با این همه توانایی، قطعاً تالی تلو آرنولد شوارتزنگر در ترمیناتور است. لذاً قطعاً فرماندار آینده ایالت کالیفرنیاست. از همین حالا محکم نسق‌گیری کنید که فردا رویش زیاد نشود.

منبع : خبر آنلای

دسته ها : ادبی - طنز
چهارشنبه چهارم 6 1388

طنز/ علی‌آبادی، مردی که ول‌کن خدمت نیست

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

پایگاه خبری ورزشی ایران «PEONEWS» یک گفت‌وگو چاپ کرده بود با جناب آقای مهندس علی‌آبادی که البته به هیچ وجه سفارشی نیست والا و لابد فقط از سر تکلیف است و‌لا غیر...

در مقدمه این گفتگو آمده است: «مهندس محمد علی‌آبادی تصریح دارد که اصل مهم برایش خدمت به مردم است و از این منظر توجهی به این نکته ندارد که قرار است در چه بخشی از دولت دهم مشغول فعالیت شود.»

1- خدمت مهم است اما مسئله چیز دیگری ا‌ست. کردن یا نکردن، مسئله این است. جاهای دیگر را نمی‌دانم، ولی دست‌کم خدمات بی‌نظیر ایشان در ورزش بر هیچ‌کس پوشیده نیست. البته خدماتشان به کشور‌ها و تیم‌های حریف.
2- به زور که نمی‌شود! فکر کن کامپیوترت خراب شده و پسرعمه‌ات به زور می‌خواهد به تو خدمت کند و کامپیوترت را درست کند. منتها یک مسئله کوچک وجود دارد، که پسر عمه‌ات مکانیک تریلی است. حالا هی بخواهد به زور خدمت کند. بابا جان آچار رینگی 54 که به کار باز و بسته کردن کیس کامپیوتر نمی‌آید.

در مقدمه همین گفتگو باز هم آمده است: «آنان که با روحیات و ویژگی‌های رفتاری مهندس علی‌آبادی آشنایی دارند،‌ نیک واقفند که او انرژی زیادی برای کار کردن دارد.»
حالا تصور کن که پسرعمه‌ فوق‌الذکر انرژی زیادی هم دارد و می‌خواهد همه انرژی ذاتی‌اش را هم به کار ببندد.

نویسنده مقدمه از قول علی‌آبادی نوشته: «دل کندن از جامعه صمیمی ورزش به لحاظ عاطفی برایش سخت و دشوار است.»
1- می‌شه بگن چرا براشون دشواره؟
2- چهار سال علی‌رغم همه ویژگی‌های خاص، در مسیر باد شهریار قرار داشتن شرایط عاطفی خاصی ایجاد می‌کند؟
3- البته حق دارند. روز‌های خوشی زود فراموش می‌شود. ولی روز‌های اشک و آه و دریغ، یک صمیمیت خاصی را ایجاد می‌کند که به راحتی فراموش نمی‌شود.

علی‌آبادی:‌ «اگر رأی اعتماد نیاورم باز در یک قسمت دیگری از مملکتم خدمتگزار مردم خواهم بود.»
1- ای داد بی‌داد. با این حساب پسر عمه، قرار است اگر کامپیوتر نشد،‌ حتماً گوشی موبایل را با آچار کامیون تعمیر کند.
2- من نمی‌دانم این چه رسمی است که اگر کسی در ایران یک بار مدیر شد، باید سرانجام هم مدیر از دنیا برود و فقط سمتش هی عوض شود. مثلاً از شهرداری، بیاید سازمان تربیت‌بدنی و بعد از آنها برود وزارت نیرو.
3- واقعاً ربط شهرداری به تربیت‌بدنی و وزارت نیرو چیست؟
4- اگر علی‌آبادی در ورزش خوب بوده که همان جا بماند حالا که تجربه پیدا کرده. اگر هم بد بوده که نباید کار مهمتری به او داد.

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
سه شنبه سوم 6 1388

طنز/ هی‌نامه

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

بشنو، این نی هی حکایت می‌کند / بشنو،‌ هی این نی شکایت می‌کند
از چه نی شاکی‌ست آخر این پسر؟ / از چه هی‌ شاکی‌ست آخر ای پسر،
گرچه نی شاکی‌ست، بانگش نیست باد / هرکه هی شاکی‌ست، بانگش نیست باد
نی هی از دوری حکایت می‌کند / هی نی از دوری شکایت می‌کند
کز نیستان‌ها مرا ببریده‌اند / آری‌ از آنجا مرا ببریده‌اند

گرچه در اسپانیا کس نی ندید / پرده‌هایش پرده‌های «مادرید»
ای به یادت هی هی و هیهای من / ای به قربانت همه نی‌های من
این‌قدر نی هی نبر از نیستان / این قدر هی نی نبر از نیستان
هی بریدی نی، چه شد آخر، بگو؟ / نی‌ بریدی هی، چه شد آخر، بگو؟
ای برادر جای نی، حرفی بزن / هی نگو هی، جای هی حرفی بزن
بی‌خودی هی نی‌نی و هی‌هی نکن / این‌قدر هی هی‌هی و نی‌نی نکن

باز سر کن شعر بودار ای حکیم
اندکی رندی کن و چیزی بگو / از مقام و پست یا میزی بگو
گرچه شعرم عالی و محکم نشد / هیچ بیتی از تمامش کم نشد
بی‌خودی از نی نوشتم، خوب بود؟ / «نی» نوشتم، «هی» نوشتم، خوب بود؟
«بشنوید ای دوستان این داستان / در حقیقت نقد حال ماست آن»
بود مردی دائماً در نیستان / از نیستان‌های عالم،‌ نی‌ستان

روز و شب نی می‌برید و می‌برید / روز و شب هی می‌برید و می‌برید
نی بریدن را شدیداً دوست داشت / هی بریدن را شدیداً دوست داشت
نی برید و نی برید و نی برید / هی برید و هی برید و هی برید
آن‌قدر نی از نیستان‌ها برید / آن‌قدر هی از نیستان‌ها برید
تا که نی رفت و نیستان شد خراب / دیده‌اش از هجر نی‌ها شد پرآب
روز و شب از غصه نی‌ گریه کرد / از غم کمبود نی، هی گریه کرد

بس که نی‌نی گفته و هی گفته بود
هرکه می‌دیدش به او می‌گفت: «نی» / در جوابش مرد هم می‌گفت:‌ «هی»
نی بگفت و نی شنید و هی شنید / هی بگفت و هی شنید و نی شنید
نی به هر جمعیتی نالان شده / هی به هر جمعیتی نالان شده
نی دوای نخوت و ناموس ماست / نی چو افلاطون و جالینوس ماست
«نی» نوشتم،‌ لیک قصدم «نفت» بود / هی نوشتم، لیک قصدم نفت بود

وقت، وقت سوخت‌های هسته‌ای‌ست
رفت نفت و نفت رفت و رفت نفت / «خر برفت و خر برفت و خر برفت»
چشم‌های ما به دستان شماست / پس بکوشید این انرژی حق ماست
بیت بالا بود جان این کلام / پس سخن کوتاه باید،‌ والسلام

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
يکشنبه اول 6 1388

طنز/ بهبهانی، بهبهانی، بهبهانی و باز هم بهبهانی

فرهنگ > طنز  - شهرام شکیبا

حمید بهبهانی وزیر راه دیروز در جمع خبرنگاران گفته است: «رسانه‌ها موظف هستند مردم را آرام کنند تا ما در جهت افزایش ایمنی و نوسازی ناوگان حرکت کنیم.»

موقعیت اول: هواپیما
خلبان:
«مسافرین محترم خسته نباشید. خلبان با شما صحبت می‌کنه. لطفاً آرام و راحت باشید. از مهمانداران محترم و محترمه هم خواهش می‌کنم که به ترتیب آقایان و خانم‌ها را به آرامش دعوت کنند که خدای ناکرده محرم و نامحرمی نشه. ما الان در ارتفاع 2000 پایی از سطح دریا، داریم برای سقوط آماده می‌شیم. لطفاً آرام باشید. ناوگان هواپیمایی داره در جهت افزایش ایمنی و نوسازی حرکت می‌کنه. البته به عمر شماها قد نمی‌ده، ولی به هر حال آیند‌گان در امان خواهند بود. لطفاً اشتباه من رو ببخشید. هواپیمای ما همان‌طور که آقای بهبهانی گفتند سالم بوده ولی انفارکتوس کرده. البته طبق معمول اشتباه اصلی از منه، هیچ کس دیگه‌ای مقصر نیست. خدا همه مونو بیامرزه. سرپل صراط همدیگه رو می‌بینیم. قرارمون یادتون نره!»

موقعیت دوم: اسباب‌بازی‌فروشی
بچه: بابا من از اینا می‌خوام.
پدربچه: نمی‌شه. اسباب‌بازی جنگی نمی‌خرم.
بچه: پس چی می‌خری؟
پدربچه:‌ من نمی‌دونم شما بچه‌های این دوره زمونه چرا این قدر اسباب‌بازی می‌خواین. ما که بچه بودیم، با کاغذ برش و حصیر و سریش یه بادبادک می‌ساختیم و یه ماه باهاش بازی می‌کردیم.
بچه: نه! بادبادک نمی‌خوام. الان یه اوضاع و احوالی شده که بادبادک هم نمی‌شه هوا کرد. تا بره هوا می‌افته.
پدربچه: چرا؟
بچه: از بس که رسانه‌ها بی‌اعتمادسازی کردن وگرنه کسی مقصر نیست. هر چه که بره هوا لاجرم باید پایین بیاد دیگه. حالا یا آروم آروم یا یهو و یه دفه‌ای ولی این رسانه‌ها هی شلوغش می‌کنن.
حمید بهبهانی وزیر راه: «هشدار می‌دهم روی سوانح مانور دادن کافی نیست و باید برای اعتمادسازی مردم کار کنید. رسانه‌ها وظیفه سنگین‌تری از ما دارند و باید مردم را آرام کنید.»
1- ببخشید این هشدار به که و برای چیست؟ به آنها که سوار می‌شوند؟ به آنها که می‌افتند؟ به آنها که می‌اندازند؟ یا به آنها که می​گویند ای وای چرا افتاد؟
2- اساساً وقتی سانحه رخ می​دهد، باید روی چه مانور داد؟​ شما جای ما باشید روی چی مانور می‌دهید؟
3- البته که رسانه​ها وظیفه سنگین​تری دارند. شما می​اندازید گردن خلبان بنده خدا و تمام می​شود، او هم که به رحمت خدا رفته و حرفی ندارد. ما که می‌خواهیم بیندازیم گردن اصل کاری که از قضا گردن هم نمی​گیرد کارمان والذاریات است

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
يکشنبه اول 6 1388
X