دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1826671
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
الویری: ترانه موسوی یکی از جانباختگان است
ترانه موسوی یکی از جان باختگان است و آنچه در برنامه 30/8 شبکه 2 و سایر رسانه ها در مورد زنده بودن وی پخش شد، بی اساس است. باید دلسوزان نظام از آقایان توضیح بخواهند که چرا این گونه مطالب خلاف واقع پخش و با اعتماد مردم بازی می شود.
مرتضی الویری گفت هنوز 7 نفر وجود دارند که پس از انتخابات، هیچ نشانی از آنهانیست و گم شده اند.

وی به روزنامه اعتماد گفت:

- ما 69 نفر از کسانی که جان شان را از دست داده اند شناسایی کردیم و اسامی آنها را در اختیار کمیسیون ویژه مجلس گذاشتیم.این آمار از طریق کمیته که با خانواده ها تماس گرفته و اطلاعاتی که آنها ارائه داده اند، تهیه شده است. منتها ما هفت اسم داریم که مفقود هستند چون اسامی این هفت نفر نه در بین زندانیان وجود دارد، نه با خانواده هایشان تماس گرفته اند و نه اسم شان در لیست کشته شدگان است. بهشت زهرا و سردخانه ها هم اطلاعاتی از آنها ندارند. از گوشه و کنار هم خبر می رسد، خانواده هایی که در این جریانات عزیزی را از دست داده اند از ترس یا ناراحتی زیاد حاضر نیستند همکاری کنند. من تصور می کنم رسیدن به آمار واقعی نیاز به زمان دارد.



- ترانه موسوی یکی از جان باختگان است و آنچه در برنامه 20/30شبکه 2 و سایر رسانه ها در مورد زنده بودن وی پخش شد، بی اساس است. باید دلسوزان نظام از آقایان توضیح بخواهند که چرا این گونه مطالب خلاف واقع پخش و با اعتماد مردم بازی می شود.

- همین آقای صادق نوروزی(از دستگیر شدگان) برای برپایی نظام جمهوری اسلامی محکوم به حبس ابد شد و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و از زندان قصر تا محل زندگی اش در میدان ژاله مردم روی دست شان او را به خانه بردند. حالا شما در نظر بگیرید فردی که قبل از انقلاب برای برپایی نظام جمهوری اسلامی محکوم به حبس ابد شده بود اکنون در زندان است بدون اینکه کوچک ترین جرمی داشته باشد و بدون اینکه حتی در راهپیمایی شرکت کرده باشد.فقط به دلیل اینکه از راهپیمایی مردم در داخل اتومبیلش عکس گرفته است و این مساله به هیچ وجه قابل توجیه و قابل درک نیست چگونه به خاطر این اتفاق او را بازداشت می کنند.
منبع : تابناک
دسته ها : خبر سیاسی - گفتگو
يکشنبه هشتم 6 1388
ترابی: تنش در کشور مطلوب احمدی‌نژاد است/ آتش زدن و خرابکاری شیوه آدمهای خودشان است نه اصلاح‌طلبان

پارلمان‌نیوز: عضو فراکسیون خط امام(ره) در واکنش به اظهارات محمود احمدی‌نژاد در تریبون نمازجمعه گفت:« خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی.»

نصرالله ترابی در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس«پارلمان‌نیوز»، درخصوص اظهارات احمدی‌نژاد درباره بازداشت آنچه او سران اغتشاشات خوانده اظهار داشت:« ایشان (احمدی‌نژاد)در صحبت‌هایشان مدام اصرار دارند که فضای عمومی کشور را بهم بریزند.»

وی با بیان اینکه چنین روندی در همه زمینه‌ها از جمله معرفی کابینه و ...هم مشاهده می‌شود؛ افزود:« گویا احمدی‌نژاد همیشه دنبال این است که کشور در تنش باشد، کما اینکه عملکرد او در دولت نهم و درگیری‌هایی که بین همه گروه‌ها ایجاد می‌کرد مطلوب ایشان بود.»

نماینده اصلاح‌طلب مردم شهرکرد تاکید کرد:«صحبت‌های ایشان در نمازجمعه پر از تناقض بود، از یک سو می‌گویند 40 میلیون نفر رای دادند و تشکر می‌کند، از یک طرف خواهان برخورد با سران مخالف دولت خود یعنی کسانی که به او رای ندادند می‌شود.»

وی با تاکید بر اینکه برخورد با سران مخالف یعنی برخورد با مردم گفت:«احمدی‌نژاد تقاضای برخورد با لیدرهایی را دارد که مردم از آنها حمایت می‌کنند و این افراد از آبرو و اعتبار خود هزینه کردند تا مردم را برای رای دادن به صحنه انتخابات بیاورند.»

عضو فراکسیون خط امام (ره) مجلس تاکید کرد:« احمدی‌نژاد خواستار محاکمه سران اغتشاشات است، در حالیکه به اعتقاد ما اگر کسی خرابکاری کرد و آتش زد، از اصلاح‌طلبان نبود و معلوم نیست که این افراد را خود به میان تجمعات فرستاده باشند.»

وی تصریح کرد:« اصلاح‌طلبان طرفداران گفت‌و‌گو و منطق هستند، اصلاح‌طلبان افرادی هستند که آقای خاتمی، لیدر آنها بحث گفت‌و‌گوی تمدن‌ها را درسطح جهان مطرح کرد.»

ترابی با بیان اینکه مشی اصلاح‌طلبان همیشه تساهل بوده است، گفت:«شیوه‌ اصلاح‌طلبان آتش زدن و خرابکاری نبوده است و شاید سرانی که ایشان (احمدی‌نژاد) می‌گوید آدمهای خودشان هستند که ما هم موافق برخورد و محاکمه آنها هستیم.»

وی تصریح کرد:« اما اگر منظور احمدی‌نژاد از محاکمه سران، آقایان هاشمی،خاتمی، موسوی و کروبی باشد، باید گفت که ما هیچ کجا ندیدیم این آقایان مردم را تشویق به اغتشاش کنند، اگر هم قصد دارند دشمن فرضی برای خودشان بسازند و در تریبون‌ها تحلیل ارائه دهند، بحث دیگری است.»

عضو فراکسیون خط امام(ره) تاکید کرد:« در صلاحیت رییس قوه مجریه یک کشور نیست که در تریبون نماز جمعه کیفرخواست ارائه دهد و در جایگاه قضا قرار گیرد.»

وی با بیان اینکه به سران اصلاحات وصله اغتشاشات نمی‌چسبد، تصریح کرد:«اگر برخی در تصور این هستند که با این ترفندها و  اتهامات می‌توانند این افراد را از انقلاب حذف و انقلاب را به انحراف بکشاند باید بدانند که این مساله عملیاتی نیست.»

ترابی خاطر نشان کرد:«اصلاح‌طلبان در همه زمان‌ها از جمله انقلاب،جنگ، سازندگی و ... در این مرز و بوم حضور داشته‌اند و حذف آنها ممکن نیست.»

وی ادامه داد:«فقط ممکن است با زندانی و محدود کردن آنها را از قدرت دور کنند، اما نمی توانند آنها را برای همیشه حذف کنند؛ زیرا حذف اصلاح‌طلبان یعنی حذف مردم.»

ترابی با ابراز تاسف از اینکه تریبون‌های نمازجمعه و صدا و سیما یک طرفه در اختیار یک جناح خاص است، تصریح کرد:«اگر راست می‌گویند میزگردهایی با حضور دو جریان برگزار کنند تا مشخص شود حرف هرکس چیست.»

وی خاطر نشان کرد:«اینکه یک طرفه هرکس هرچه خواست بگوید می‌شود ضرب المثل خود گویی و خود خندی،عجب مرد هنرمندی.»

دسته ها : خبر سیاسی - گفتگو
شنبه هفتم 6 1388

روایت تاج زاده از سفر رجایی به سازمان ملل

                                        بازخوانی یک گفتگو

 
       

مصطفی تاج‌زاده از جمله اعضای مجاهدین انقلاب بوده است که در زمان نخست‌وزیری رجایی جلسات هفتگی با رجایی داشته‌اند و از همین‌رو نام او نیز در فهرست گروه سیزده نفره‌ای که به همراه محمدعلی رجایی راهی سازمان ملل شدند، به چشم می‌خورد. مصطفی تاج‌زاده تحصیلات دانشگاهی خود را تا زمان انقلاب در آمریکا سپری کرده بود و این نیز عامل مهمی بود در قرار گرفتن نامش در میان هیأت همراه نخست‌وزیر. با تاج‌زاده درخصوص آن سفر و مشی سیاسی محمدعلی رجایی گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌خوانید.
 
تاج‌زاده خاطرات جالبی از آن روزها دارد. او تعریف می‌کند که در سفر از نیویورک به ایالت دیگر، رجایی و هیات همراه شب را در هواپیما خوابیده بودند:«بهزاد نبوی کاپشن رجایی را هنگام خواب زیر سرش گذاشته بود. وقتی رسیدیم و می‌خواستیم از هواپیما پیاده شویم متوجه شدیم که کاپشن آقای رجایی به شدت چروک شده است. آقای رجایی چاره‌ای پیدا نکرد جز این‌که پالتوی اضافی آقای افتخار جهرمی را در آن هوای گرم بپوشد و از هواپیما پیاده شود.»

شما در هیات همراه آقای رجایی در آن سفر تاریخی به سازمان ملل بودید. می‌خواستیم درباره آن سفر با شما صحبت کنیم و اینکه اصلاً چرا قرار شد نخست‌وزیر به سازمان ملل برود و رئیس‌جمهور نرود. آیا رفتن به سازمان ملل در آن زمان مخالف نداشت؟
از ابتدای انقلاب اگرچه فضای کشور بسیار انقلابی و تند بود اما به عکس در عرصه خارجی منطقی رفتار می‌شد. به جز اسرائیل با همه کشورها رابطه داشتیم و آمریکا در ایران سفارت داشت که ده ماه بعد از پیروزی انقلاب توسط دانشجویان تسخیر شد. بنابراین اصل سفر به سازمان ملل چندان امر غیرمنتظره‌ای نبود.
البته همانطور که گفتید قرار بود آقای بنی‌صدر به آن سفر برود که در نهایت نظر امام بر این شد که نخست‌وزیر برود. برنامه سفر ظرف 24 ساعت ریخته شد و واقعاً برای من غیرمنتظره بود.

چرا امام این تصمیم را گرفتند؟
من اطلاعی ندارم. آن زمان کسی هم دنبال ماجرا را نگرفت. در هر حال قرار شد که آقای رجایی به سازمان ملل بروند تا از مواضع ایران دفاع کنند.
در آن زمان ارتش بعث به ایران تجاوز کرده بود و در عین‌حال داستان گروگانگیری ادامه داشت.

چه کسانی در این هیات بودند؟
هیات همراه آقای رجایی کلاً دوازده یا سیزده نفر بود. خود ایشان در مقام نخست‌وزیر حضور داشتند و آقای بهزاد نبوی در مقام وزیر مشاور. آقای افتخارجهرمی حقوقدان شورای نگهبان هم بودند که از قدیم رابطه دوستی با آقای رجایی داشتند. یک حقوقدان از وزارت امور خارجه بود برای تنظیم حقوقی متن سخنان آقای رجایی در سازمان ملل. آقایان صادق عزیزی و دوانی نیز از نخست‌وزیری بودند به علاوه یک اکیپ خبری از صداوسیما.

شما در چه جایگاهی همراه هیات بودید؟
من و چند تن از دوستان سازمان مجاهدین انقلاب، یک گروه مشورتی برای آقای رجایی بودیم که جلسات هفتگی با ایشان داشتیم. قرار شد در این سفر یکی از ما که قبلاً در آمریکا بوده همراه هیات باشد که بر این مبنا من انتخاب شدم. در هواپیما آقای رجایی همه را جمع کرد و گفت ما در آنجا نه باید مرعوب آمریکایی‌ها باشیم و نه باید ژست انقلابی بگیریم. ایشان تاکید کردند همانجور که در ایران عمل می‌کنید در اینجا هم همانگونه رفتار کنید، نه بیشتر و نه کمتر.

رسم بود که همه با سلام به حضار و دبیرکل صحبت‌های خود را شروع کنند اما آقای رجایی این کار را نکردند و با آیه قرآن صحبت خود را شروع کردند.
سؤال خوبی است. بله رسم بود که نطق ما با مخاطب قرار دادن رئیس و حضار شروع شود اما آقای رجایی گفت که من این کار را نمی‌کنم. گفتیم چرا؟ ایشان گفتند چون من همانطور رفتار می‌کنم که در مجلس ایران رفتار می‌کنم. من هیچگاه در مجلس صحبت خودم را با سلام به رئیس شروع نمی‌کنم و اینجا هم از نظر من مثل مجلس است. پس این کار را نمی‌کنم. ایشان نمی‌خواست روش خود را تغییر دهد. جالب است بدانید که نطق ایشان هم به دلیل همان عجله‌ای که در سفر بود، در نیویورک آماده شد.

نطق را چه کسی تهیه کرد؟
آقایان رجایی و نبوی متن را نوشتند. آقای افتخارجهرمی و نماینده حقوقی وزارت خارجه، متن را به لحاظ حقوقی بررسی کردند. من هم ویراستاری و نظارت بر تایپ متن را برعهده داشتم و متن نهایی را چند دقیقه قبل از آنکه ایشان پشت تریبون قرار بگیرد به دست آقای رجایی رساندم.

فضای حاکم بر آن جلسه سازمان ملل چگونه بود؟ سنگین بود؟
بدون تردید فضا سنگین بود، نه فقط به خاطر انقلاب و جنگ بلکه بیشتر به خاطر گروگانگیری. در هرحال آقای رجایی نخست‌وزیر یک نظام انقلابی بود و همین امر جاذبه ایجاد می‌کرد که همه به ایشان توجه کنند. بنابراین فضای آنجا بسیار سنگین بود. ما حتی پیش‌بینی می‌کردیم که در نیویورک علیه ما راهپیمایی و تبلیغات ‌شود. منتها اتفاق خاصی نیفتاد. آقای رجایی به دیدار دبیرکل سازمان ملل رفت و همراه ایشان وارد اجلاس شد و نطق را هم که کرد از اجلاس خارج شد. آن جلسه، جلسه‌ای استثنایی بود. همه صندلی‌ها پر شده بود و همه می‌خواستند ببینند که دیدگاه یک نخست‌وزیر انقلابی که دیپلمات‌های آمریکایی هم در کشورش به گروگان گرفته شده‌اند و کشور در حال جنگ است چیست. اما فضای مصاحبه‌هایی که بعد انجام شد سنگین‌تر بود.

آیا در آن زمان هیچ کس مخالف سفر این هیات انقلابی به آمریکا نبود؟
تا آنجایی که یادم می‌آید هیچکس مخالف نبود. حتی چپ‌ها و مارکسیست‌ها هم مخالف نبودند. اما در خارج از کشور مسلماً سلطنت‌طلب‌ها مخالف بودند و ما گمان می‌کردیم که آنها حتی تظاهرات اعتراضی هم انجام دهند، چون مخالف جمهوری اسلامی بودند. اما به هر دلیل، اعتراضی جدی صورت نگرفت. فقط در اقامتگاه آقای‌رجایی شاید حدود 50 یا 100 نفر از مردم آمریکا تجمع داشتند که معترض گروگانگیری در ایران بودند و می‌گفتند گروگان‌ها را آزاد کنید.

آیا در این سفر مذاکره‌ای هم درباره گروگان‌ها از طرف آقای‌رجایی و هیات همراه با آمریکایی‌ها انجام شد؟
نه، مذاکره‌ای با مقامات آمریکایی انجام نشد. اما با خانواده‌ گروگان‌ها ملاقات انجام شد و آقای رجایی هم به آنها اطمینان می‌داد که جان گروگان‌ها در خطر نیست.

آیا پیغامی برای مذاکره نیامد؟
چرا پیغام‌هایی آمد اما آقای رجایی ‌گفت که من برای طرح مسأله تجاوز عراق به ایران به نیویورک آمده‌ام و نه برای مذاکره درباره گروگان‌ها. همین بحث در مصاحبه مطبوعاتی ایشان هم مطرح شد.

به چه صورت؟
آقای رجایی، نطقش را که تمام کرد برای اولین مصاحبه مطبوعاتی در مقابل خبرنگاران قرار گرفت. برنامه‌ریزی شده بود که دو مصاحبه انجام شود تا در مصاحبه اول به جنگ بپردازد و در مصاحبه دوم به گروگان‌ها. در همان مصاحبه اول وقتی ایشان گفت که امروز درباره گروگان‌ها به پرسشی پاسخ نمی‌دهد و برای این موضوع فردا مصاحبه جداگانه‌ای خواهد کرد، برخی خبرنگاران اعتراض کردند و یکی از آنها گفت که ما امروز درباره گروگان‌ها سوال داریم و سؤال دیگری نداریم. آقای رجایی آماده شد که از سالن بیرون بیاید اما خبرنگاران دیگر اصرار کردند که ایشان بماند و پذیرفتند که برای پرسش‌های خود درباره گروگان‌ها، فردا بیایند.

در مصاحبه دوم بود که ایشان پای‌شان را روی میز گذاشتند و آثار شکنجه را نشان دادند؟
بله، همین‌طور بود.

آیا برای این اقدام برنامه‌ریزی شده بود؟
به ما نگفته بود اما این تصمیم را داشت. ایشان آثار شکنجه را روی پای خود نشان داد و گفت رژیم شاه که دولت آمریکا از آن حمایت می‌کرد، با مخالفان خود چنین می‌کرد. به این ترتیب می‌خواست علت مخالفت مردم را در آن ایام با دولت آمریکا نشان دهد.

شما هم در آن جلسه بودید؟
بله، برای ما هم صحنه‌ای استثنایی بود. انجام دادن این کار در سازمان ملل، یک عمل قابل توجه و بی‌سابقه بود. همانجا یک خبرنگار گفت که آقای رجایی اگر شما را بنابر یک عمل متقابل در آمریکا به گروگان بگیرند، چه واکنشی خواهید داشت. آقای رجایی هم گفت که ما 25 سال از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57، گروگان آمریکایی‌ها بودیم و بنابراین ترسی از به گروگان گرفته شدن نداریم و این اتفاق برای ما جدید و عجیب نیست.

آیا احتمال این را هم نمی‌دادید که به گروگان گرفته شوید؟
نه، مطلقا. آن‌قدر روحیه‌ها بالا بود که چنین ترسی وجود نداشت. جالب است بگویم که به ما نفری صد دلار برای هزینه سفر و حق ماموریت پرداخته بودند که پیرو کمک آقای رجایی به انجمن ما هم اعلام کردیم می‌خواهیم این پول را به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بدهیم. نماینده صدا و سیما، مضطرب آمد پیش من و گفت که من با 25 دلار از آن پول کاپشن خریده‌ام. گفتم اشکالی ندارد. ما این کمک را داوطلبانه انجام می‌دهیم و اجباری نیست. او در آن فضای انقلابی احساس می‌کرد که کار زشتی کرده اگر 25 دلار از حق مأموریت خود را خرج کرده است.

البته این پاسخ آقای رجایی صرفاً در یک فضای ضدآمریکایی قابل فهم است و نه در پاسخ به کسانی‌که از دلیل گروگان‌گیری می‌پرسیده‌اند.
خیلی‌ها از من می‌پرسند که چرا نسل انقلاب ضدآمریکایی‌ بود. پاسخ من همیشه این بوده که در رژیم شاه، حقوق مردم نقض می‌شد و وقتی از ماهیت این رژیم‌ می‌پرسیدیم می‌گفتند که دست‌نشانده آمریکاست. 

ما آزادی بیان نداشتیم و آزادی احزاب‌ها و آزادی انتخابات و دیگر آزادی‌ها را، چون شاه نمی‌داد و چون دست‌نشانده آمریکا بود یا دست‌کم به حمایت آمریکا دلگرم بود. این فضای آن زمان بود و آمریکا برای نسل انقلاب، تجسم استبداد رژیم و استثمار سرمایه‌های ملی بود. شاید علت اینکه امروز آمریکا سعی می‌کند میان دیپلماسی خود و دموکراسی یک این‌همانی ایجاد کند از گذشته درس گرفته باشد. اما این رویکرد در آن زمان وجود نداشت. همه چیز جابه‌جا شده است و شما این نکته را باید در نظر بگیرید.

اگر از این نکته بگذریم می‌خواستم درباره مشی سیاسی آقای رجایی هم از شما سؤالی بپرسم. ایشان قبل از انقلاب هم سابقه عضویت در نهضت آزادی و همکاری با مجاهدین خلق را داشتند. این پیشینه چقدر با رفتارهای سیاسی بعد از انقلاب ایشان تطابق داشت؟
آقای رجایی قبل از انقلاب در زندان با بسیاری از دوستان مثل آقای‌نبوی، سلامتی و نوروزی همکاری داشت. با مجاهدین خلق هم آشنایی کامل در زندان پیدا کرد و با روش‌های آنها از نزدیک آشنا شد. از آن طرف با اعضای نهضت آزادی هم همکاری داشت. در عین‌حال با سران مؤتلفه هم همکاری خوبی داشت، اگرچه هیچگاه عضو موتلفه نبود. آقای‌رجایی با اینکه عضو نهضت آزادی بود، اما عاشق امام بود مثل دکتر شیبانی؛ و این اعتقاد در مشی سیاسی ایشان بارز بود. ایشان به‌شدت ضد خشونت بود و معتقد بود که باید موافق را به مخالف و مخالف را به معاند تبدیل کرد. برای همین هم وقتی شنید قرار است سعادتی اعدام شود، تلاش بسیار زیادی کرد تا آقای لاجوردی او را اعدام نکند، اما جواب او را ندادند.

چون سعادتی مخالف مشی مسلحانه در سازمان بود؟
بله، سعادتی نفر سوم سازمان بود و رهبری مجاهدین خلق به راحتی می‌توانست علیه او تبلیغات منفی ‌کند. سعادتی عمیقاً مخالف مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی بود و به مبارزه سیاسی باور داشت و آقای‌رجایی معتقد بود که به همین دلیل، نباید اعدام شود. آقای‌رجایی معتقد بود که حضور سعادتی در سازمان می‌تواند به انشعاب در سازمان بیانجامد و بخش قابل توجهی از آنان از مشی مسلحانه دوری گزینند و برای همین مخالف اعدام او بود.

شما به این روحیه در آقای رجایی اشاره می‌کنید. اما چرا تنها چهره متفاوت در سطح مدیران دولتی که آقای توسلی بود در مقام شهرداری تهران در نهایت برکنار شد. در حالی‌که بعد از حذف دولت موقت ایشان تنها بازمانده نهضت در حاکمیت بودند. حال آنکه آقای توسلی دوستی قدیم با آقای رجایی داشت. آیا آقای رجایی در برابر فشار کابینه، برای کنار رفتن ایشان قرار داشت؟
شما فضای سیاسی آن زمان را در نظر بگیرید. آقای‌رجایی اگرچه معتقد به رعایت حقوق مخالفان سیاسی بود اما نسبت به دیدگاه و روش نهضت آزادی موضع داشت. همچنان‌که ایشان مخالف اعدام سعادتی بود در عین‌حال مخالف جدی مجاهدین خلق و مشی آنها بود. آقای رجایی اعتقاد داشت که مخالف هم باید بتواند فعالیت سیاسی بکند. 

معتقد نبود که به سعادتی باید پست بدهیم، بلکه از حق فعالیت‌ سیاسی او دفاع می‌کرد. در همین جهت اطلاعیه 10 ماده‌ای دادستانی در سال 60 قابل توجه است که در آن شرایط دادستانی می‌گوید هر گروهی که اسلحه را زمین بگذارد حق فعالیت سیاسی دارد. مجاهدین خلق در پاسخ به این اطلاعیه، سلاح برداشته و در مسیر ترور قرار گرفتند و چهره‌های انقلاب را به شهادت رساندند. بیشتر هم چهره‌هایی را به شهادت رساندند که طرفدار گفت‌وگو، مناظره و معتقد به حق فعالیت سیاسی مخالفان بودند.

در پاسخ به سؤال شما این نکته را هم باید بگویم که آقای رجایی تنها عضو نهضت آزادی بود که در دولت آقای بازرگان به عنوان سرپرست وزارت آموزش و پرورش معرفی شد و وزیر شدن ایشان را آقای بازرگان نپذیرفت. بنابراین شما این فضا و آرایش نیروهای سیاسی در آن را در نظر بگیرید. اعضای نهضت آزادی و بنی‌صدر در مجلس شورای اسلامی عملاً یک جبهه علیه اکثریت مجلس حامی دولت رجایی را تشکیل داده بودند و فضا دو قطبی شده بود. در این فضا طبیعتاً ماندن یک عضو نهضت آزادی در مقام شهرداری تهران برای کابینه و حتی برای آقای مهدوی‌کنی که در آن زمان مخالفت چندانی با آنان نداشت قابل قبول نبود.

شما از تبدیل مخالف به موافق و معاند به مخالف صحبت کردید. اما یک چیز جالب برای من طرحی است که آن زمان در دولت آماده شده بود تا به مجلس برود و آقای نبوی در مقام وزیر مشاور آن را یک بار در مطبوعات اعلام کردند. مطابق آن طرح، گروه‌های سیاسی به مخالف و معاند و موافق و دوست تقسیم می‌شدند و بر آن اساس رابطه حکومت و دولت با آنها تعریف می‌شد. حال آنکه یک دولت باید نسبت به گروه‌های سیاسی بی‌طرف باشد. 

مخالف بودن با ائتلاف گروه‌های سیاسی در دولت یک‌ مساله است و حق فعالیت سیاسی داشتن یک مسأله دیگر. دولت رجایی با نهضت آزادی اختلاف نظر داشتند ولی مخالف حق فعالیت آنها نبودیم. اگر مجاهدین خلق هم می‌پذیرفتند که فعالیت سیاسی بکنند، اینقدر فضا نظامی و دوقطبی نمی‌شد.

اما چرا این طرح باید به مجلس می‌رفت و به صورت یک مصوبه برای تقسیم‌بندی گروه‌ها درمی‌آمد؟
بعید می‌دانم چنین طرحی وجود داشته باشد. در هرحال ما از ابتدا با فعالیت سیاسی گروه‌های طرفدار مبارزه سیاسی مشکلی نداشتیم و مثل اقتدار گرایان نمی‌گفتیم هر منتقدی باید حذف شود. 

مرجع : شهروند امروز
دسته ها : گفتگو - سیاسی
شنبه هفتم 6 1388

بعد از 30سال که از تاسیس نظام جمهوری اسلامی می گذرد خانواده هاشمی رفسنجانی همچنان در کانون توجهات سیاسی و رسانه یی هستند. بعد از اعتراضات به انتخابات دو بار خبر دستگیری خانواده آیت الله هاشمی رفسنجانی منتشر شد. محمد هاشمی برادر رئیس مجلس خبرگان در گزارش کوتاهی ناگفته هایی از برخورد ماموران با عروس آیت الله هاشمی رفسنجانی را بازگو می کند.

-ماجرای دستگیری برخی از اعضای خانواده آقای هاشمی چه بود؟
در نوبت اول که خانم فائزه و چند تن از بستگان دستگیر شدند، اعلام کردند نیروی انتظامی دختر آقای هاشمی را گرفته برای اینکه مردم به ایشان آسیب نرسانند، در حقیقت توجیه آنها برای این اقدام این بود. ولی در مورد دوم که عروس ایشان همسر آقای مهدی هاشمی دستگیر شد، نمی دانم ایشان را شناسایی کرده بودند یا ایشان را به عنوان یک فرد عادی دستگیر کرده بودند چون نسبت به ایشان بدرفتاری کرده و ایشان را ضرب و شتم کرده بودند. اما از اطلاع یا عدم اطلاع آنها از اینکه ایشان عروس آقای هاشمی است، آگاه نیستم. رفتاری که با ایشان شده بود حتی به عنوان یک فرد عادی دور از ارزش های اسلامی و انسانی بوده است.

-از نگاه شما منشاء این خصومت و دشمنی چیست؟
این طور به نظر می رسد که شخص آقای هاشمی مطرح نیست، شخصیت هاشمی است که مطرح است. آنانی که می خواهند قرائتی متفاوت از قرائت فکر امام را در جامعه پیاده کنند به خوبی می دانند افرادی چون هاشمی مانع بزرگی برایشان محسوب می شود و نمی توانند به راحتی از این مانع عبور کنند. پایگاه حضرت امام(ره) هنوز آنقدر ضعیف نشده است که آنها هر کاری می خواهند انجام دهند. یاران امام در صحنه حضور دارند. اعتراضاتی که نسبت به این جملات مطرح شد نشان می دهد طرفداران امام در صحنه هستند. شفافیت مرزها نمی گذارد آقایان شرایط کشور را به 30 سال پیش برگردانند. اسلام و امام تمام افتخارش این بود که حضورشان پایانی بود بر این نوع تفکرات. بنابراین دوران سختی پیش رو داریم و ان شاءالله خدا کمک کند از این مرحله سخت عبور کنیم. 

-چگونه می توانید یا می خواهید از این مرحله عبور کنید؟

تمام تلاش امام در دورانی که در تبعید به سر می بردند این بود که به عده یی در حوزه ها ثابت کنند اسلام حکومت دارد. مگر می شود دین حکومت نداشته باشد. ایشان حکومت دینی را حکومت مردمی کردند. در صحبت های مختلف همیشه حرف های منتقدان را مبنی بر اینکه اسلام برنامه ندارد، نقض کردند و با این کار خود می خواستند اسلام واقعی را به همگان نشان دهند. ایشان کارهایی را که خود مردم می توانستند انجام دهند به مردم سپردند. اما امروز می بینیم حتی به این مساله نیز خدشه وارد می کنند. با رفتارهایی که با مردم می شود چهره نظام را خدشه دار می کنند. حتی دستاورد حکومتی زمان امام زیر سوال می رود.

می خواهم بگویم راه برون رفت از این وضعیت این است که رفتار و سیره امام را به عنوان الگوی حکومتی در عصر حاضر قرار دهیم و تلاش کنیم این سیره الگوی جمهوری اسلامی قرار بگیرد. اگر هم قرار است وحدتی برقرار شود باید حول امام، راه امام و اندیشه امام وحدت به وجود آید و با تمام دشمنان این نگاه برخورد شود.

-شما اشاره کردید این نگاه دشمنی با نگاه امام دارد. آیا وحدت با دشمن امکان پذیر است؟
با دشمن نمی شود وحدت برقرار کرد اما می شود به تفاهم رسید. البته همه کسانی که با سیره و اندیشه امام مخالفت می کنند قصد دشمنی ندارند بلکه مخالفت آنها ناشی از برداشت های غلط و کج سلیقگی است. البته در این میان هستند افرادی که عناد دارند و هدف شان انحراف از خط امام است.

-چگونه می توان به این وحدت دست یافت؟
در حال حاضر چون شفاف سازی صورت گرفته به راحتی می شود فهمید با چه کسانی امکان وحدت وجود دارد.

-آیا می شود گفت نیروهای خط امام در یک جبهه قرار گرفته اند؟
این طور به نظر می رسد. اظهارنظر درباره اینکه همه لزوماً در یک جبهه هستند یا نه، دشوار است. ولی بسیاری از یاران قدیمی دغدغه های فکری مشترکی پیدا کرده اند اما ممکن است از نظر سیاسی در یک جبهه نباشند.

-در انتخابات گذشته خانواده آقای هاشمی یک طرف ماجرا بودند یا به عنوان نامزد انتخابات یا به عنوان مجری انتخابات. این انتخابات از آن دست انتخاباتی بود که خانواده آقای هاشمی هیچ نقشی نداشتند. اما باز هم نوک پیکان انتقادات و اعتراضات متوجه ایشان بود. شما تا حالا به این موضوع فکر کرده اید، چرا؟
در مثل مناقشه نیست. ما در تاریخ از این گونه موارد زیاد داریم. یکی از موارد مشهور آن صحرای کربلا است. زمانی که امام حسین(ع) فرمودند به چه جرمی قصد کشتن مرا دارید، عده یی گفتند «بذنب ابی»، یعنی از روی کینه یی که به حضرت علی(ع) داریم چنین قصدی داریم. در امام حسین موضوعی ندیدند که مستوجب قتل باشد. حالا هم می بینم همین منطق در مورد آقای هاشمی وجود دارد. نقشی که آقای هاشمی از پیدایش نهضت امام(ره) تاکنون ایفا کرده اند برای عده یی کینه شده است و نمی توانند از آن بگذرند. ایشان را ترور کردند، موفق نشدند.

ترور شخصیتی کردند اما باز هم نتوانستند ایشان را از قلب مردم بیرون کنند چون بالاخره یاران امام به آقای هاشمی به عنوان یک قهرمان مبارز می نگرند. الان هم آقای هاشمی می تواند از انحرافات و پایمال شدن اندیشه های امام جلوگیری کند. الان افرادی پیدا شده اند که مهم ترین وظیفه شان تهمت زدن به آقای هاشمی است.

-فکر می کنید این افراد متوجه جایگاه آقای هاشمی در بین مردم هستند و این تهمت ها را می زنند؟
اتفاقاً بحث من این است. اگر مردم از آقای هاشمی استقبال نمی کردند و فکر نمی کردند آقای هاشمی جایگاهی ندارد که مهم نبود. آنها وقتی فهمیدند نتوانسته اند مردم را از آقای هاشمی و آقای هاشمی را از مردم بگیرند دقیقاً صحبت های امام را یادآوری می کند که فرمودند؛ «ملت بزرگ اسلام مصمم است به نهضت اسلامی خود ادامه دهد و اجازه دخالت خیانتکاران را در کشور خود ندهد». چیزی که ما امروز در آینه می بینیم، امام 30 سال پیش در خشت خام می دیدند. پیام امام برای آقای هاشمی در 30 سال پیش مثل این است که امروز صادر شده است.

-پیش بینی می کردید از نماز جمعه آقای هاشمی تا این اندازه استقبال شود؟
اینچنین جمعیتی برای من غیرقابل پیش بینی نبود. هفته یی که اعلام شد نماز را آقای هاشمی اقامه می کنند هیجانی در بین مردم به چشم خورد. بنابراین غیرقابل پیش بینی نبود. نکته مهم این ماجرا این است که وقتی بدخواهان آقای هاشمی (به تعبیر امام) فهمیدند هیچ کدام از تهمت ها و ناسزاهایشان نه تنها تاثیری در ذهن مردم نداشته بلکه باعث تثبیت جایگاه ایشان نیز شده این عاملی برای تشدید کینه شد.

-به همین دلیل نماز جمعه دوم برگزار نشد؟
دلایل لغو شدن نماز جمعه ایشان را نمی دانم. پیرامون نماز جمعه، دفعه قبل مردم را کتک زدند و ایشان بسیار ناراحت و کسل شدند و گفتند چرا باید در نماز مردم را کتک بزنند؟ بعد به خاطر اینکه این حوادث تکرار نشود از حضور در نماز جمعه خودداری کردند.

-هر بار که ایشان بخواهند نماز جمعه را اقامه کنند حتماً با چنین استقبالی روبه رو خواهند بود. آیا این به این معناست که باید تریبون نماز جمعه را ترک کنند؟
اولاً من تصور نمی کنم ایشان نماز جمعه را ترک کنند. ثانیاً ما امیدواریم مخالفان آقای هاشمی واقعاً مصلحت نظام را در نظر بگیرند. اگر نماز جمعه نمازی دشمن شکن است و باید باشکوه برگزار شود، این نشانه اقتدار نظام است و به شخص آقای هاشمی مربوط نمی شود. ایشان یکی از ارکان نظام هستند. بنابراین اگر بخواهند اقتدار نظام حفظ شود باید ارکان نظام مثل آقای هاشمی حفظ شوند و این بعد از 30 سال افتخار بزرگی برای ملت و مسوولان نظام است که ما می بینیم به رغم همه اتهاماتی که دشمنان خارجی و دوستان نادان داخلی به ما زدند و رفتار ناشایستی داشتند باز هم وقتی جایی سخن از یاران نظام و اصالت نظام به میان می آید مردم در صحنه حاضر می شوند.

-آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام آمادگی این را دارد با این شرایطی که کشور در آن قرار گرفته به سمت تلطیف فضا برود؟
این مساله جزء مسوولیت های مجمع است. یعنی در قانون اساسی ظرفیتی که برای حل موضوع یا معضلات پیش بینی شده، مجمع است. مجمع است که این مهم را بر عهده دارد. اما اینجا شیوه یی داریم به این معنی که رهبری معضلات را ارجاع دهند. اگر رهبری ارجاع بدهند قاعدتاً چون این از وظایف مجمع است و ظرفیت قانونی لازم را دارد، مجمع سر باز نمی زند.

-در مجمع برای خروج از این وضعیت چنین بحثی شده است؟
در آخرین جلسه مجلس هنوز مسائل تا این حد بحرانی نشده بود. بنابراین بحث بر اینکه مجمع مسائل را حل کند، مطرح نبود. اما عده یی خارج از مجمع به بعضی از اعضای مجمع پیشنهاداتی می دادند. الان حدود یک ماه است که مجمع تعطیلات تابستانی داشت حالا اگر رهبری ارجاع دهند چون وظیفه مجمع است که رسیدگی کند حتماً اقدام می کند.

مبع : فرارو

دسته ها : خبر - گفتگو - سیاسی
شنبه هفتم 6 1388
خصوصیات یک سحری سالم
یک متخصص تغذیه گفت: سحری مهمترین وعده غذایی در ماه رمضان به شمار می رود چرا که طولانی ترین فاصله غذایی تا افطار دارد.

دکتر رضا آمری نیا، متخصص تغذیه در گفت‌وگو با ایسنا، درمورد سحری در ماه رمضان گفت: خیلی از افراد به دلیل تنبلی و یا بی دلیل این وعده را حذف می کنند که این امر باعث ایجاد آسیبهای داخلی و فکری در فرد می شود.

وی در ادامه افزود: در حالت عادی طولانی ترین فاصله غذایی بین شام و صبحانه است که افراد مدت زیادی از این ساعات را در خواب هستند اما در ماه رمضان اگر سحری صرف نشود فاصله غذایی بین 20 تا 24 ساعت است و نداشتن انرژی، آسیب های داخلی مانند زخم معده و مشکلات دستگاه گوارش و آسیب های فکری مانند نداشتن انرژی برای فعالیت فکری را به همراه دارد.

وی با برشمردن خصوصیات غذای مناسب برای سحری گفت: تصور بر این است که مصرف مواد پرچرب مانند خامه، کله پاچه و آبگوشت در وعده سحری مانع از گرسنگی در طول روز می شود اما این مواد چرب نیازمند آب است و فرد را تشنه و کم طاقت می کند و توصیه نمی شود.

این متخصص تغذیه با اشاره به این مطلب که مصرف شیرینی و شکلات در سحری باعث افت قند در طول روز می شود اضافه کرد: این تنقلات قند زیادی دارند و مصرف آنها باعث افزایش ناگهانی قند خون می شود اما بعد از مدت کوتاهی به علت افزایش ناگهانی هورمون انسولین (هورمون تنظیم کنده قند خون) به صورت کاملاً ناگهانی اتفاق می افتد.

وی در ادامه با تاکید بر مصرف قندهای مرکب در وعده سحری توضیح داد: قندهای مرکب موجود در برنج، غلات، حبوبات و ... به تدریج و آرام آرام آزاد می شود و باعث تعادل قند خون در طول روز می شود و فرد در طول روز احساس گرسنگی و ضعف ندارد.

دکتر آمری نیا در ادامه با تاکید بر مصرف مواد حاوی فیبر برای غلبه به تشنگی در ماه رمضان افزود: فیبر موجود در میوه و سبزیجات باعث آزاد شدن تدریجی آب در میوه ها و سبزیجات می شود و در این صورت فرد در طول روز احساس تشنگی نمی کند.

وی در توضیح فواید مصرف مواد فیبردار در وعده سحری گفت: فیبرها مواد غذایی را احاطه کرده و مانع از تاثیر زودهنگام آنزیم های دستگاه گوارش به غذا شده و هضم غذا را به تعویق می اندازد.

این متخصص تغذیه در ادامه مواد غذایی آب پز یا کبابی و سبزیجات، سالاد و میوه ها را یک وعده غذایی سالم در سحر ماه رمضان است.

دکتر آمری نیا در پایان توصیه کرد که افراد تا 2 ساعت بعد از صرف سحری نخوابند و افزود: خوابیدن بعد از صرف غذا، فعالیت جذب و هضم غذا را دچار اختلال می کند زیرا ماندگاری مواد غذایی در دستگاه گوارش افزایش یافته و جذب پروتئین زیاد می شود وبه دنال آن جذب سایر گروه های غذایی پایین تر می آید و این عدم تعادل می تواند باعث ایجاد مشکلاتی در فرد شود.
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - علمی - گفتگو
شنبه هفتم 6 1388

زیباکلام: پخش اعترافات متهمان باهدف حفظ علاقه طرفداران راست رادیکال به جناحشان صورت می‌گیرد

سیاست > احزاب و تشکل ها  - صادق زیباکلام در تحلیلی متفاوت گفت پخش اعترافات ، پروژهای برای بازداشت دیگران نیست.

وی به عصر ایران گفت:بعید است که این اعترافات پروژه ای باشد برای بازداشت دیگران. برعکس به نظر من این اعترافات مسکنی برای جریان راست رادیکال است تا حرفهای مورد اعتقاد خودش را از زبان اصلاح طلبان بشنود تا به تبع آن طرفداران این جناح اعتقاد بیشتری به جناح سیاسی مورد علاقه شان پیدا کنند.این جناح می خواهد به هوادارانش بگوید همان طور که ما از اول گفته بودیم، جنبش سبز در پی انقلاب مخملی بود و این اعترافات نیز صحت ادعای ما را به اثبات می رساند. این یک نوع تسکین روحی است که جریان راست رادیکال دارد به خودش می دهد.

زیباکلام افزود:

من فکر می کنم که حتی اگر هاشمی از مناصب انتصابی اش عزل شود، یکی از زیبایی های شخصیت تاریخی آقای هاشمی این است که ایشان هیچ وقت انفعالی یا واکنشی عمل نمی کند. هاشمی نمی گوید چون من از این مناصب انتصابی حذف شده ام و به من توهین شده است، باید واکنش نشان دهم و این کار را تلافی کنم. من پس از آخرین نماز جمعه آقای هاشمی، در یادداشتی نوشتم که وقتی آدم به خطبه های ایشان در این نماز جمعه گوش می کند، تازه متوجه می شود که چرا امام خمینی آن قدر به آقای هاشمی نظر داشت و چرا همیشه در بزنگاهها و نقاط حساس، یعنی زمانی که مشکلات سیاسی جدی پیش می آمد، امام حل این مشکلات را به آقای هاشمی ارجاع می داد.    

به هر حال برای آینده نظام امیدوارم که این اتفاق نیفتد ولی اگر ایشان از مقامات انتصابی اش عزل شود، گذشته آقای هاشمی نشان داده که ایشان به صورت واکنشی عمل نخواهد کرد. یعنی نمی گوید که چون من از نماز جمعه حذف شده ام حالا می آیم و به جنبش سبز می پیوندم.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : گفتگو - سیاسی
پنج شنبه پنجم 6 1388


صبح چهارم شهریور 1358 در خیابانی بالای حسینیه ارشاد دو سرنشین موتورسوار راه را بر اتومبیلی بستند و سرنشینان آن را زیر رگبار گلوله گرفتند. چند لحظه بعد اهالی محل از خانه ها بیرون ریختند و با اتومبیل سوراخ سوراخ شده و سه سرنشین غرقه در خون مواجه شدند. چهره ها آشنا بودند. حاج مهدی عراقی و حسام عراقی فرزندش در دم جان سپرده بودند و مهدیان سرپرست موسسه کیهان مجروح شده بود. مهدی عراقی که آخرین بار 12 سال در زندان ستمشاهی به سر برده بود و از دوران نوجوانی که به عرصه مبارزات سیاسی پا گذاشته بود یک دم آرام نداشت، در 48سالگی به شهادت رسید. او که مبارزاتش را با پیوستن به فداییان اسلام در دهه30 آغاز کرده بود، بعد از کودتای 28 مرداد 32 به دلیل انتقاداتی که نسبت به برخی مواضع عملی فداییان داشت از آنها فاصله گرفت. چند سالی را به تامل و تعمق سپری کرد تا در آستانه نهضت روحانیت در سال 1340 بار دیگر با یاری دیگران دست به تاسیس تشکیلاتی نوین زد که بعدها جمعیت موتلفه اسلامی نام گرفت. وی از سازماندهان اصلی این گروه و شاخه نظامی آن بود. پس از دستگیری در سال 1343 حکم اعدام گرفت که در آخرین لحظاتی که برای اعدام آماده شده بود حکم وی به ابد تبدیل شد. مرحوم عراقی در زندان با همه شخصیت ها و گروه های سیاسی روابطی انسانی و پدرانه داشت. برای خدمت و یاری همه داوطلب بود. 

حتی برای زندانیان غیرسیاسی نیز دلسوزی می کرد و حمایت آنها را برای خود جلب می کرد. سال 55 که از زندان آزاد شد درحالی که سه فرزند داشت و خانواده اش سال ها دور از وی رنج فراوان دیده بودند، باز دست از مبارزه نکشید. اسناد منتشرشده ساواک درباره وی نشان می دهد او همواره در دو سال آخر در پی ارتباط و هماهنگ کردن نیروهای مخالف رژیم شاه با همه شخصیت ها و نیروهای سیاسی همکاری می کرده است. علاقه او به رهبر انقلاب باعث شد با همه گرفتاری ها خود را به پاریس برساند و به رتق و فتق کارهای دفتر امام در پاریس بپردازد. وقتی هواپیمای امام در 12 بهمن در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست او اولین کسی بود که پیش از امام از هواپیما بیرون آمد تا در صورت بروز خطر او پیشمرگ شود. 

شهید عراقی در طول زندگی همواره به وحدت و همیاری نیروها می اندیشید و به رغم حفظ مرزهای فکری و عقیدتی خود وجه انسانی و اخلاقی را در روابط سیاسی از یاد نمی برد و به همه انسان ها احترام می گذاشت. ترور این شخصیت و امثال او در سال اول انقلاب و پس از آن زمینه تشدید اختلافات و درگیری های داخلی میان نیروها را فراهم کرد و کار به آنجا کشید که پتانسیل انقلاب توسط خود نیروهای دخیل در انقلاب از میان برود.

-نسل جوان ما خیلی شناختی از گذشته ندارد و گاهی از حال به گذشته قیاس می کنند. به خصوص در مورد شخصیت های آن زمان خیلی وقت ها تصوری دور از واقع دارند. یکی از کسانی که چهره واقعی اش خیلی شناخته نشده مرحوم حاج مهدی عراقی است. به دلیل انتسابش به بعضی از گروه های سیاسی خیلی ها فکر می کنند ایشان به همان رنگ و بویی است که آن گروه های سیاسی امروز دارند. درحالی که ایشان شخصیت خاصی بود و در هر جریانی هم که بود رنگ و بوی خودش را داشت. شما که با ایشان بیش از همه آشنا هستید شاید بتوانید این فاصله را با توضیحات تان بکاهید. 

نکته یی که قابل توجه است این است که مرحوم عراقی همیشه با جریان های رادیکال و تندرو همکاری می کرد. چه در دوره فداییان اسلام و چه در دوره موتلفه، ایشان از مشی قهرآمیز و رادیکال تبعیت می کرد و حتی در دوره انقلاب با طیف های مسلحانه ارتباط داشت. تجربه معمول چنین بوده آنهایی که با دشمن مشی رادیکال داشته اند، با دوستان هم برخوردی رادیکال دارند. در این زمینه شهید عراقی چه کارنامه یی دارد؟
این سوال را خود شما که در زندان با ایشان بودید بهتر می توانید جواب بدهید. در این دوران 13، 14سالی که ایشان زندان بود شخصیتش چگونه بود. من آن چیزی را که در این مدت کوتاه دیده ام، می گویم. واقعیت هم این است که ایشان مطابق عرف جامعه برای ما پدری نکرد و اکثراً در زندان و مبارزه بود. 

ولی بینی و بین الله الگوی خوبی برای ما بود. طیف آدم هایی که با حاج مهدی در ارتباط بودند بسیار وسیع بود. طیف انحصاری و رادیکالی و محدودی نبود. اما مبارزات حاج مهدی در قالب های سیاسی و گروهی بود که به نحوی رادیکال بودند. فداییان اسلام حرکت های رادیکالی داشتند اما برای همان حرکت های رادیکالی هم یک حجت شرعی داشتند. چنین نبود که خودسرانه هر کاری را بخواهند بکنند. در آن زمان فعال ترین گروه سیاسی بودند. مشی شان هم مسلحانه بود اما در چارچوب های عقیدتی خودشان کار می کردند.

او از 12سالگی وارد اجتماع می شود. در سه جبهه شروع به فعالیت می کند؛ درس، اقتصاد، سیاست. در 14سالگی عضو مرکزی فداییان اسلام است. چارچوب تفکرش هم مکتب اسلام است. او در یک خانواده مذهبی تربیت شد اما خودش را وابسته به یک وجهه نکرد. یعنی زمانی که درسش را می خواند، کسبش را هم انجام می داد، فعالیت سیاسی اش را هم می کرد. این سه جبهه را با هم داشت. آدمی یکجانبه نبود. به همین دلیل شما طیف اطرافیان حاج مهدی را یک قشر خاص نمی بینید. 

در هر دوره و زمانی اطرافیان حاج مهدی روشنفکرها بودند، روحانیت بود، کارگران بودند، بازاری ها هم بودند. او اصولی داشت که بر اساس آن حرکت هایش

ما بچه های حاجی، یا فرزندان شهید مطهری یا شهید بهشتی و دیگران ارتباطی و تعاملی با هم نداریم اما فکر می کنم یک دغدغه مشترک و درد مشترک داریم و آن اینکه با این وضعی که پیش آمده خون پدران ما هدر نرود و اهدافی که آنها داشتند، گم نشود.
را انجام می داد. چند خصلت هم در وجودش یا ایجاد کرده بود یا در وجودش بود. اولاً آدم نترسی بود. البته آدم نترس باید به یک جایی متکی باشد. او توکل به خدا می کرد. برای توکل داشتن به خدا چندتا ویژگی دیگر لازم می آمد؛ یکی خلوص بود و یکی صداقت. اما داشتن این ویژگی ها باعث می شد درمیان مردم محبوب شود. حاج مهدی در مبارزات قبل از انقلاب یکی از محبوبین در میان همه مبارزان بود.

-جالب این است که نیروهایی که خودشان با هم درگیر بودند، ایشان در بین دو طرف محبوبیت داشت.
چرا، چون هیچ وقت یک بعدی فکر نمی کرد. آدم افراطی یعنی کسی که خودش را بسته و محدود کرده است. می گوید این است و غیر این نیست. اما حاج مهدی این طوری نبود. به همین دلیل است که شخصیتی مثل دکتر شریعتی بعد از دیدار با حاج مهدی که از زندان آزاد شده بود، می گوید آن چیزهایی که من در سوربن یاد گرفته ام حاج مهدی در گوشه زندان و در آشپزخانه زندان یاد گرفته است. شریعتی هم آدم کمی نبود. شاید خیلی از جوان هایی که طرف مذهب و ایدئولوژی آمدند تحت تاثیر او قرار گرفتند. 

اگر حاج مهدی می خواست یک بعدی فکر کند هیچ وقتی شریعتی این حرف را نمی زد. مبارزه فقط داد و فریاد و بزن و بکش نیست. بعد از سال 40 که رهبری نهضت بر عهده امام رحمت الله علیه گذاشته شد می بینید حاج مهدی محور بود. آدم هایی که در این مبارزات شرکت کردند یک طیف خاص نبودند. چطوری یک آدم افراطی سراغ شخصی مثل مرحوم طیب می رود که در آن زمان مورد اتهامات زیادی بود و چنان رابطه یی با او برقرار می کند که وی متحول می شود. معلوم است که حاج مهدی آدم شناس بوده یعنی می دانسته رگ خواب مرحوم طیب کجاست. به قول خودش کجا را باید قلقلک بدهد که مرحوم طیب را از آن حالت بکشاند به یک حالت درست که امام بگوید طیب طیب شد. یا یک نمونه دیگر هست در رابطه با گرفتن امضا از مراجع. خاطرات خود حاج مهدی را که بخوانید می بینید رفته پیش مرحوم آقای مرعشی نجفی و با چند کلمه شوخی و جدی امضای آقای مرعشی نجفی را برای اعلامیه می گیرد. 

طیف آدم ها را نگاه کنید. نمی دانم یادتان است یا نه، مراسم سوم حاج آقا در مدرسه شهید مطهری بود. یک لحظه دیدیم حدود 300 ، 400 تا کارگر کوره پزخانه با علم و کتل هایی که خودشان درست کرده بودند گریه کنان وارد مسجد شدند. حالت مسجد را این 300 ، 400 کارگر عوض کردند. از آن طرف هم همه شخصیت های سیاسی نشسته بودند. پس رادیکال به آن معنایی که شما می گویید در مورد حاج مهدی مصداق ندارد. ممکن است گروه هایی که ایشان با آنها کار می کرد مشی رادیکالی داشته اند، اما خود حاج مهدی شخصیتش رادیکالی نبود. حتی آنجایی که می بیند حرکت های رادیکالی خارج از چارچوبی که برایش تعریف کرده بودند یا برای خودش تعریف کرده بود صورت می دهند، کنار می کشد. 

کمااینکه آخر سر حاج مهدی از فداییان اسلام می آید بیرون. با اینکه رهبرش نواب را قبول دارد و همیشه می گوید دست دو نفر را بوسیده ام یکی نواب و یکی امام، اما زیر بار حرکتی که فداییان اسلام در پایان کار دارند انجام می دهند نمی رود و قبول نمی کند. می گوید من دیگر نیستم. از آن طرف هم تا سال 40 که بستر و رهبر جدیدی برای فعالیت هایش پیدا نمی کند فعالیت سیاسی به آن معنا ندارد. به ازدواج و زندگی و بچه داری و کارهای خیر می رسد. شش هفت سال از سال 34 تا 40 حاج مهدی در مسائل سیاسی به ظاهر غایب است ولی بعد دوباره داستان شروع می شود.

-نکته یی که در زندگی مبارزاتی ایشان مشهود است، این است که حاج مهدی همیشه با یک جریان تشکیلاتی همکاری داشته اما خودش را در چارچوب های تشکیلاتی محصور و محکوم نمی کرد، شما هم این ویژگی را در او می بینید؟
یک بار از یکی از آقایان پرسیدم بابای ما چطوری با این آقایانی که رفقایش بودند، کار می کرد؟ درحالی که حرکت هایی که حاج مهدی داشت مثل اینکه اینها ندارند. انگار گروه خونی شان به هم نمی خورد. به من گفت اشتباه نکن، حاج مهدی کار خودش را که اعتقاد داشت، می کرد. نمی ایستاد دیگران شروع بکنند. خودش حرکت می کرد. به قول آقای هاشمی در 15 خرداد فرمانده کل قوا بود. یک جیپ جنگی زیر پایش بود. از یک طرف سران میدان بارفروشی را راه انداخت، از آن طرف بازار را به حرکت واداشت، از آن سو جلوی لات و لوت های جنوب شهر و باغ فردوس را می گرفت. از آن طرف هم می آمد داخل تظاهرات و جایی که لازم بود سخنرانی می کرد. در تظاهرات از مسجد حاج ابوالفتح به دانشگاه حاج مهدی جلوی سردر دانشگاه سخنرانی می کند.
 
برای او مهم نبود کاری کوچک است یا بزرگ. می گویند ناصر جگرکی با دسته اش وارد مسجد حاج ابوالفتح می شود. او از لات های باغ فردوس و جنوب شهر بود. همه می مانند با او چه کنند. اینجا حاجی می رود و با او برخوردی می کند که ناصر سرش را بیندازد پایین و برود. چطوری می تواند یک آدم افراطی رادیکال با دو تا کلمه فردی از آن سنخ را چنین متحول کند. اینها نشان می دهد رادیکالیسم به معنایی که امروز مطرح است در حاج مهدی نبوده است. در طول دادگاه ها باز حاج مهدی با رفقایش برنامه ریزی می کند که چه کسی مثلاً جرمش کمتر باشد کی جرمش بیشتر باشد. می گویند اگر حاج مهدی لب به سخن می برد شاید در آن زمان چندصد نفر را دستگیر می کردند. 

ولی اسلحه و برخی مسائل را به گردن گرفت. او دانشگاه نرفته بود اما سواد و آگاهی داشت. دیپلمش را گرفته بود، مبارزاتش را ادامه داد، کاسبی اش را هم انجام می داد، زندگی دنیایی اش را هم می کرد. این طوری نبود که بگوید من رفتم دنبال آخرت، باقی مسائل مهم نیست. هم دنیایش را می چرخاند هم به فکر آخرتش بود. نترس بودن، صداقت، مدیریت، تدبیر، و در عین حال ولایتمداری و ارادتش به امام خمینی بسیار بارز بود. اما در عین حال چنین نبود که مثل بعضی ها بگوید ذوب در ولایتیم و خردورزی و عقلانیت را تعطیل کند. یک نمونه بگویم در سال 42 احساس می کنند افرادی می خواهند بریزند
آقای کروبی برای من نقل کردند در زندان حاج مهدی می گفت اگر من را الان آزادکنند همین سر کوچه ببینم 10 نفر، پنج نفر، 20 نفر آدم دارند تظاهرات می کنند و شعار اسلام علیه این حکومت می دهند، بلافاصله وارد آن مجموعه می شوم، آن بیست نفر را می کنم 100 نفر. این موضع او بعد از 13 سال زندان کشیدن است.
خانه امام و ایشان را دستگیر کنند. حاج مهدی یکسری آدم ها را مامور خانه امام می گذارد که مراقب باشند. آقا باخبر می شوند و می گویند همه بروند بیرون. اینها با من کار دارند. کسی در خانه نباشد. 

حاج مهدی می گوید ما همه را بیرون کردیم و در را هم بستیم، اما خودمان نرفتیم بیرون. رفتیم زیرزمین خانه. نزدیک غروب شد، دستم زغالی و سیاه شده بود. آمدم سر حوض دست هایم را بشویم و وضو بگیرم. امام از داخل اتاق مرا دید. گفت مگر من نگفتم کسی نباشد؟ حاجی می گوید چرا شما فرمودید ولی ما تکلیف داشتیم. امام می گوید تکلیف را کی مشخص می کند؟ حاجی می گوید شما، ولی تشخیصش هم با ما است. در همین حال هم گریه اش می گیرد، امام هم سرش را می اندازد پایین و می رود یعنی جایی که تشخیص می داد باید حضور داشته باشد امام را هم قانع می کرد که تکلیف را شما روشن می کنید اما در این مورد من تکلیفم و تشخیصم چیز دیگری است. 

این اجتهاد من است. در پاریس چند تا نمونه داریم که مثلاً امام می خواست کاری بکند که دیگران موافق نبودند، نه حاج احمد آقا حاضر شد با امام صحبت کند نه آقای اشراقی، همه به اتفاق آمدند حاج مهدی را قانع کردند. چون حاج مهدی هم زیر بار آن حرکت نمی رفت. بعد که قانع شد رفت امام را قانع کرد که شما باید آن کار را بکنی. یعنی ارتباطش با رهبری ارتباط بسته و تحجرآمیز نبود. برخوردی فعال و متقابل داشت. آنجایی که تشخیص می داد یک حرکتی باید انجام بشود بنا بر تشخیص خودش عمل می کرد. البته با امام هم مشورت می کرد. به نظر می آید حاج مهدی یک انسان جامع به تمام معنا بود. تکلیفش با خودش و خدایش مشخص بود. هدفش هم مشخص بود. 

سیر تکاملی زندگی حاج مهدی را که نگاه می کنی می بینی به هدفش هم رسید. در طول زندگی اش هیچ وقت دوست نداشت در رختخواب بمیرد. بعد از شهادتش امام هم گفت حیف بود اگر او در رختخواب می مرد. واقعاً در هر کجا بود به اندازه 50 نفر آدم کار می کرد. امام هم به این توانایی او اشاره کرد. رابطه اش با امام واقعاً رابطه فرزندی و پدری بود. امام هم گفت او برادر من و فرزند من بود. بعد از شهادتش می بینید که امام می رود بالای مقبره اش 20 دقیقه می نشیند و فاتحه می خواند.

در عین حال بعد از شهادتش می بینید نهضت آزادی برایش تسلیت می گوید، مجاهدین برایش تسلیت می گویند، رفتارش طوری بود که نزد همه احترام و محبوبیت داشت. اما این طوری هم نبود که تابع آنها شود، با آنها هم برخورد انتقادی اش را داشت، اما نسبت به همه به نوعی رابطه پدری داشت. اتفاقات سال 54 را ماها شنیده ایم، خرده اختلافی هم که بعضی از دوستان در آن زمان با حاج مهدی پیدا کرده بودند مواضعی بوده که حاج مهدی در آن زمان نسبت به جریان ها گرفته است .

چون او علاوه بر مواضع ایدئولوژیک روحیه پدری را هم احساس می کرد. او می گفت من آدمی مثل حسین رمضان یخی و مرحوم طیب را از آن طرف به این سو کشاندم. جوان مسلمان مبارز که جای خودش را دارد. اما دیگران این تجربیات را نداشتند، شاید تحول را در آدم ها نمی دیدند. به قول آقای فلسفی حر بدترین کارها را نسبت به امام حسین کرد، هم جلوی آب را گرفت، هم جلوی لشگر ایشان را گرفت و امام را به کربلا کشاند، اما اولین شهید کربلا هم باز همان حر است. ما که خدا نیستیم که از درون آدم ها خبر داشته باشیم. به صرف اینکه فلانی این حرف را زد پس باید گردنش را زد که نمی شود. از آن طرف شما نگاه کنید حاج مهدی وقتی در زندان می بیند زندانیان غذای خوب نمی خورند، نمی تواند تحمل کند و تماشا کند. 

مسوولیت غذا و نظارت برآن را برعهده می گیرد. عشقش خدمت بود. اصلاً بدون خدمت انگار حاج مهدی مرده بود، در زندان یک بار اول مسوولیت غذای 300 ، 400 نفر بعد سه، چهار هزار نفر را یعنی زندان عادی را هم بر عهده می گیرد و آشپزخانه را اداره می کند. این آدم چطور می تواند به آن معنای گفته شده رادیکال باشد؟ آدم رادیکال اصلاً می تواند محبوب همه باشد؟ تازه آدم رادیکال در تیپ های مثل خودش ممکن است معروف باشد اما محبوب نیست. حاج مهدی محبوب بود. هنوز هم که به کوره پزخانه می روی کارگرهایی که با حاج مهدی کار کرده اند تا اسم او می آید اشک شان درمی آید. می گویند بهترین دوران زندگی ما آن زمان بود که حاج مهدی سر کوره می آمد. رفقای سیاسی هم همه به نیکی از او یاد می کنند. هرکدام خاطره یی مثبت از او به یاد دارند. آقا مصطفی حائری زاده خاطره یی نقل کرده که روحیه حاجی را نشان می دهد. می گوید سال های 43 ، 44 بعد از اینکه ملاقات دادند رفتیم زندان دیدیم انگشت هایش بسته است. 

حدس زدیم ناخن هایش را کشیده اند. مادر ما می پرسد دست هایت چی شده؟ حاجی که آدمی بذله گو هم بود می گوید؛ یک خرده با زیر ناخن هایم بازی کرده ام. یعنی در آن شرایط روحیه آدم ها را چنان تقویت می کرد که آدم تعجب می کرد. این را من اخیراً فهمیده ام که آن زمان ساواک دنبال حاج صادق امانی بوده، مدتی حاج مهدی حاج صادق را پنهان کرده بود. در بازجویی هر چی حاج مهدی را می زنند که کجا صادق را مخفی کردی، صدایش درنمی آید. حتی ناخن هایش را هم کشیدند که بگوید باز هم نگفت. این فداکاری ها هم یک وجه از شخصیت حاج مهدی است.

یکی از آقایان گفت در زندان کمیته شهربانی ازغدی آمد از حاج مهدی بازجویی کند، کلی بی احترامی به امام کرد. حاج مهدی آنقدر عصبانی شد که بازجو را بلند کرد از آن طبقه بالا او را پرت کند داخل حیاط. اما در همان حال عصبانیتش از آقای انواری که در اتاق بازجویی بود، حکم شرعی می خواست که شما حکم را صادر کن تا من این را بیندازم پایین. آقای انواری گفت دست نگه دار. آن وقت او را پایین آورد و پرتش کرد توی اتاق. این نشان می داد در عین حال که ایشان آدم بی باک و شجاعی بود اما کاری بدون دلیل عقیدتی نمی کرد. در جریان فداییان اسلام هم همین وضعیت را داشت. البته شرایط زمانی و مکانی هر جریانی را باید در نظر گرفت. 

کمااینکه قبل از انقلاب بعد از سرکوب های سال های 43 و 44 همین علمای ما مجاهدین را تقویت و تایید نمی کردند؟ شرایط متفاوت
در پاریس چند تا نمونه داریم که مثلاً امام می خواست کاری بکند که دیگران موافق نبودند، نه حاج احمد آقا حاضر شد با امام صحبت کند نه آقای اشراقی، همه به اتفاق آمدند حاج مهدی را قانع کردند. چون حاج مهدی هم زیر بار آن حرکت نمی رفت. بعد که قانع شد رفت امام را قانع کرد که شما باید آن کار را بکنی
است، وقتی فهمیدند اینها انحراف پیدا کردند دیگر مساله شان فرق کرد. امام هم در یک سخنرانی گفت اینها منظور مجاهدین آمدند دو سه روزی در نجف صحبت کردند. می خواستند تاییدیه یی بگیرند. ولی ما بعد از دو سه روز فهمیدیم اینها انگار خیلی از ماها ملاتر هستند، همین باعث شک ما شد. مثل ما که می بینیم بعضی ها کاسه داغ تر از آش اند این روزها. خارجی ها یک جمله یی دارند می گویند

It is too good to be truth یعنی اینقدر خوب است که باورکردنی نیست. سخن امام هم ناظر به همین معناست. اینها تشخیص است. این روزها هم گاه می بینیم یک مساله اینقدر خوب اتفاق افتاده که همین باعث شک است.

-یک نکته دیگر در زندگی حاج مهدی به چشم می خورد که قابل تامل است. خیلی آدم ها هستند که در مقطعی خیلی مبارز هستند، بعد از مدتی می گویند ما دیگر تکلیف مان را انجام دادیم حالا وقت بازنشستگی است، به زندگی برسیم، مطالعه کنیم. بعضی ها هم در طول مسیر تغییر موضع می دهند و... ولی در زندگی حاج مهدی می بینیم بازنشستگی مفهومی ندارد. حتی بعد از آزادی از زندان گزارش های ساواک را که نگاه می کنیم، می بینیم شدت فعالیتش بیشتر شده است. هرچه زمان می گذرد مثل اینکه شتابش بیشتر می شود. چطور به چنین حالتی رسیده بود؟
این روز ها سخن از آقای کروبی زیاد است، یک خاطره هم از ایشان بگویم. آقای کروبی برای من نقل کردند در زندان حاج مهدی می گفت اگر من را الان آزادکنند همین سر کوچه ببینم 10 نفر، پنج نفر، 20 نفر آدم دارند تظاهرات می کنند و شعار اسلام علیه این حکومت می دهند، بلافاصله وارد آن مجموعه می شوم، آن بیست نفر را می کنم 100 نفر. این موضع او بعد از 13 سال زندان کشیدن است.

این خاطره آقای کروبی را من در عمل هم دیدم، بعد از آزاد شدن حاج آقا از زندان من امریکا درس می خواندم. آمدم ایران یک ماهی ماندم بعد رفتم. یک ماه بعد حاج آقا زنگ زد که من دارم می روم پاریس، تو هم بیا آنجا. گفتم هنوز دو ماه نیست از زندان آمدی بیرون، مادر ما و این دو تا بچه هم نیاز دارند. گفت آنجا وضع خوب نیست، من دارم می روم. به هرحال من هم رفتم پاریس. با دو تا از بچه های دیگر وارد پاریس شدیم، رفتیم خانه 24. نزدیک غروب رسیدیم، امام اتاق بالا نماز می خواند. دیدیم در حیاط هیچ کسی نیست جز حاج مهدی. حاج آقا اینجا چه کار می کنید برای چی تنهایی می چرخی؟
 
گفت هیچ کس نبود من گفتم خودم رتق و فتق کنم. یعنی وقتی احساس می کرد الان وظیفه اش پاسداری است، درحالی که عده یی پشت سر امام ایستاده اند نماز می خوانند، می ایستاد پاسداری می کرد. موقع ورود حاج مهدی به نوفل لوشاتو امام برای خانم ها سخنرانی می کرده. آقای اشراقی به امام می گوید حاج مهدی آمده است. ایشان می گوید بگو بیاید تو. وسط سخنرانی امام بلند می شود، حاج مهدی را می نشاند کنارش، سرش را می گذارد روی زانوی خودش و می گوید مثل اینکه خیلی اذیتت کرده اند. حاجی می گوید من دیگر چیزی یادم نمی آید. او آدم عاشقی بود و تنها به هدف فکر می کرد و خودش را وقف این هدف کرده بود. 

حاج احمد بهار برای من تعریف می کرد در همان روزهای اول پیروزی وقتی آقای موسوی اردبیلی اولین بار رفت در تلویزیون سخنرانی کند در مدرسه علوی حاج مهدی نشست تکیه اش را داد به دیوار و مثل کسی که خستگی در می کند، گفت آخیش. انگار 30 سال مبارزه و همه سختی هایش آن روز از خاطرش رفت. آقای عسگراولادی می گفت یک روز آمد پیش من گفت فلانی دیگر انقلاب شد و همه مان آمدیم یک پست و مقامی هم گرفته ایم، نکند همه مان همین طوری توی رختخواب بمیریم. یعنی به جمهوری اسلامی رسیده اما هنوز نگران شهادت است که نکند در رختخواب بمیرد. 

من سال های اول درگذشتش می گفتم حاجی حیف شد. این روزها فکر می کنم واقعاً خدا حاج مهدی و شهید مطهری و شهید بهشتی را دوست داشت که آنها را برد که این اتفاقات و این داستان ها را نبینند. چون طاقت نمی آوردند. حرکت و جنبش و فعالیت در وجودش بود. او با خدای خودش و خودش صادق بود، تکلیفش را روشن کرده بود.

-یک سوال خصوصی هم دارم. واقعیت این است که حاج مهدی برای شما و خانواده با تعریف عرفی جامعه ما پدری نکرد. 13 سال که زندان بود وقتی هم آزاد بود، دغدغه اصلی اش مسائل مبارزه و انقلاب بود. حالا شما به عنوان فرزند چنین پدری آیا آرزو نداشتید پدرتان مثل پدرهای عرفی سر خانه و زندگی اش و بالای سر شما بود؟ آیا در این صورت شما موفقیت بیشتری نصیب تان نمی شد و در زندگی موفق تر نبودید؟
درست است که حاج مهدی برای ما به معنی عرفی پدری نمی کرد اما مستقل از اینکه پدر من بود او برای من یک الگوی عملی و ملموس بود. من همیشه حتی موقعی که در زندان بود سایه اش و حضورش را در زندگی ام و بالای سرم حس می کردم. ما جوان بودیم و امکان همه گونه انحراف در محیط برایمان فراهم بود. 

ولی واقعاً خیلی از کارها را به خاطر حسی که نسبت به او داشتم و حضورش در زندگی شخصی ام نمی کردم. حتی زمانی که من در امریکا درس می خواندم و حاجی در زندان بود، مردانگی او و شجاعت و صداقتش برای من الگو بود و هم برای کارهای خوب انگیزه می داد و هم از کارهای بد بازدارنده بود.

او واقعاً صفات انسانی برجسته یی داشت که هنوز برای من الگوست. شما نگاه کنید در زندان عادی بین خلافکارها تبعید است. آنجا برای نیمه شعبان جشن راه می اندازد و همان خلافکارها را به کار می گیرد تا این جشن را اداره کنند. او با دیدی باز به انسان ها نگاه می کرد. می گفت اگر کسی خوبی هایش نسبت به بدی هایش 51 به 49 باشد آدم خوبی است. حالا طرف ما 99 درصدش خوبی است به خاطر یک عیب که تازه همان را هم حدس می زنیم، طردش می کنیم. می گوییم خالص نیست. آیا ما باید به اینجا می رسیدیم؟

الان من دیگر غبطه نمی خورم که چرا پدرم را از دست دادم. او به هدفش رسید و به خوبی از دنیا رفت. ما بچه های حاجی، یا فرزندان شهید مطهری یا شهید بهشتی و دیگران ارتباطی و تعاملی با هم نداریم اما فکر می کنم یک دغدغه مشترک و درد مشترک داریم و آن اینکه با این وضعی که پیش آمده خون پدران ما هدر نرود و اهدافی که آنها داشتند، گم نشود.

 

مرجع : اعتماد
دسته ها : گفتگو
چهارشنبه چهارم 6 1388
۰۴ شهریور ۱۳۸۸

عضو کمیته کشوری آنفلوانزا با اشاره به اینکه تا کنون سه هزار نفر در منطقه مدیترانه شرقی به ویروس آنفلوانزای نوع A دچار شده‌اند و 10 نفر از آنان نیز فوت کرده اند، گفت: در کشور ما نیز تا کنون 285 نفر به این بیماری مبتلا شده ‌اند.

به گزارش مهر، دکتر بیژن صدری ‌زاده با اعلام این خبر گفت: با گذشت نزدیک به چهار ماه از زمان شروع اپیدمی جهان‌گیر بیماری آنفلوانزای نوع A تاکنون این بیماری در 177 کشور جهان انتشار یافته و بیش از 200 هزار نفر در جهان به این بیماری مبتلا شده و بیش از 1800 نفر بر اثر این بیماری جان خود را از دست داده‌اند.

وی افزود: در منطقه مدیترانه شرقی که دارای 22 کشور و 550 میلیون نفر جمعیت است تاکنون بیش از 3000 نفر به این بیماری دچار شده‌اند و 10 نفر از آنان نیز فوت شده‌اند.

صدری ‌زاده با بیان اینکه 20 درصد از مبتلایان و 40 درصد از فوت‌شدگان در منطقه مدیترانه شرقی از کشور عربستان سعودی گزارش شده است، گفت: در کشور ما نیز تاکنون 285 نفر به این بیماری مبتلا شده‌اند.

وی در ادامه به تشریح علائم این بیماری و توصیه‌های بهداشتی پیشگیرانه در این خصوص پرداخت و گفت: کسانی که علائم شبیه به آنفلوانزا شامل تب، خستگی، سردرد، درد عضلانی، سرفه، گرفتگی و آبریزش بینی و اسهال و استفراغ دارند باید به مدت یک هفته در منزل استراحت کنند و طی این مدت از حضور در محل‌های عمومی مانند محل کار و تحصیل و همچنین جلسات، مراسم مذهبی، جشنها، وسایل نقلیه عمومی و سایر اماکن عمومی خودداری کنند.

صدری ‌زاده افزود: این افراد در صورتی که مجبور باشند در اماکن عمومی و یا مراکز تجمع جمعیت حضور پیدا کنند باید از ماسک یکبار مصرف استفاده کرده و از دست دادن و روبوسی با دیگران جداً خودداری کنند.

وی رعایت نکات بهداشتی مانند شستن دستها با آب و صابون را در پیشگیری از این بیماری مهم عنوان کرد و افزود: افراد مبتلا به این بیماری باید موقع سرفه و عطسه جلوی دهان و بینی خود را با دستمال بپوشانند و در صورت آلودگی دستها به قطرات و ترشحات بینی و دهان قبل از دست زدن به اشیاء اطراف، دستها را با آب و صابون بشویند و همچنین هوای اتاقی که در آن زندگی می‌کنند را به طور مناسبی تهویه کنند.

به گفته صدری‌ زاده استفاده از غذای مناسب و مغذی، مصرف مایعات فراوان، خواب کافی و انجام فعالیتهای بدنی مانند پیاده‌روی در پیشگیری از بیماری موثر است.

این کارشناس سازمان جهانی بهداشت افزود: با توجه به این که نوع جدید آنفلوانزای A در بیش از 170 کشور دنیا از جمله کشور ما انتشار پیدا کرده است باید دانست اکثریت قاطع افرادی که به این نوع آنفلوانزا دچار می‌شوند، علائمی شبیه به آنفلوانزای معمولی (فصلی) خواهند داشت و ظرف یک هفته استراحت در منزل و مصرف مایعات و بدون هیچ نوع درمان پزشکی بهبود خواهند یافت.

صدری‌زاده خاطرنشان کرد: در مواقعی که افراد به نوع شدید آنفلوانزا دچار می‌شوند با مشاهده علائم خطر باید فوراً به پزشک یا مرکز درمانی مراجعه کنند و در عین حال افراد زیر 18 سال برای تسکین تب و درد در صورت نیاز به مسکن باید به جای آسپرین از استامینوفن استفاده کنند.

عضو کمیته کشوری آنفلوانزا علائم خطر این بیماری در بزرگسالان را شامل اشکال در تنفس، کبود شدن رنگ پوست و مخاط، ناخن‌ها، لب و زبان، خلط خونی، درد قفسه سینه، تغییر در وضعیت روانی و هوشیاری (گیجی و منگی ناگهانی، گمی در زمان و مکان)، ادامه تب شدید (بالای 40 درجه سانتیگراد) برای مدت سه روز و افت فشارخون ذکر کرد و گفت: این قبیل افراد در صورت مشاهده هر یک از این علائم سریعاً باید به پزشک و یا بیمارستان مراجعه کرده و تحت درمان جدی قرار گیرند.

وی همچنین در تشریح علائم خطر این بیماری در کودکان اظهار داشت: تند شدن تعداد تنفس یا اشکال در تنفس، اختلال در هوشیاری، اشکال در بیدار کردن از خواب، بیقراری زیاد، استفراغ مکرر و شدید، بروز کم آبی بدن به علت اسهال و استفراغ، برگشت تب و بدتر شدن سرفه، عدم تمایل به بازی کردن و ناتوانی در نوشیدن شیر و مایعات علائم خطر در کودکان است که در صورت بروز آن باید سریعاً تحت مراقبت‌های درمانی قرار گیرند.

منبع : بازیاب
دسته ها : خبر - علمی - گفتگو
چهارشنبه چهارم 6 1388
گزارشی جالب از روستای لاریجانی‌ها
تهران امروز نوشت:

عمه حاجی از اینکه صادق لاریجانی برادر زاده‌اش قاضی القضات شده،خوشحال است. مثل روزی که علی لاریجانی رئیس‌جمهور نشد.

«گوشت گران می‌شه همه می‌گن رئیس‌جمهور، گوجه گران می‌شه همه... کسی که رئیس‌جمهور شد دیگه پدرش پرده نداره» حالاهر بار که علی لاریجانی به خانه پدریش در پردمه می‌آید،عمه منظربا چادر گل گلی آبی با کمر بسته عصا زنان خودش را به سینه کش جاده خاکی می‌رساند و برای رئیس قوه مقننه آغوش می‌گشاید.

«علی لاریجانی ننه قربون / لباس پاسداری ننه قربون/ نی رئیس‌جمهور ننه قربون /چند خوشحالی ننه قربون»

فاضل،جواد،علی، صادق، و باقر. آنها پنج برادرند و خواهری فاضله. اگرچه منظر خانم70 ساله همه فرزندان برادرش آیت‌الله العظمی حاج میرزا هاشم آملی را به یک اندازه دوست دارد اما وقتی از پسرها حرف می‌زند، مدام «دکتر علی»، «آقا صادق» و...هربار که از او بپرسی کدام یک را بیشتر دوست دارد، می‌گوید «هر دو» اما می‌شود فهمید که خواهر آیت‌الله، علی لاریجانی را بیش از همه دوست دارد. وقتی از رئیس قوه مقننه حرف می زند گویی نقل کودکی بازیگوش است «علی عاشق پردمه است»، «علی عاشق آتیش هیزمه»

گوشه حیاط کنار باغچه کوچک و سرسبز، هیزم‌ها منظم روی هم چیده شده اند«هر وقت که دکتر علی می‌یاد، با پاسدارها جلوی خانه آتیش روشن می‌کنند و تا نصف شب می‌نشینند دور آتیش و نوار نوحه گوش می‌کنند» با تحکم عصایش را تکان داده و با لهجه مازونی می‌گوید که به پاسدارها می‌گم برید بیرون آتیش روشن کنید، حیاط منو کثیف نکنید. بعد می خندد.

روی دیوار خانه منظر خانم که فاصله‌اش با خانه آیت‌الله فقط یک کوچه باریک است، عکس‌های قدیمی آیت‌الله میرزا هاشم آملی در نجف و قم قاب شده‌اند و شاگردانش آیت‌الله حسن‌زاده آملی و آیت‌الله جوادی آملی که امروز از مدرسین و بزرگان به نام حوزه هستند.

از میان پنج برادر فقط یک عکس در کنار عکس آیت‌الله‌ها به چشم می‌خورد«آقا صادق هفت ساله که بود وقتی با بچه‌ها توی کوچه بازی می‌کرد، مدام ذکر الله اکبر بر لب داشت» عمه وقتی از صادق لاریجانی حرف می‌زند از او با احترام یاد می‌کند «آخه آقا صادق وصی و جانشین پدرش است» از آخرین باری که رئیس قوه قضائیه به خانه پدریش در پردمه سر زده نه ماهی می‌گذرد، موقع آمدنش عمه منظر برای او هم شعرخوانده و صادق اشک ریخته.

«مونا آقا، شبیه آمد/ آقا نما، شبیه آمد/ آقا نما، عمه بمیره» شبیه‌ترین کس به پدر «وقتی اینها رو برای آقا صادق خوندم، گریه کرد و گفت عمه جان چرا شرمنده می‌کنید.»

ساعت 9 صبح به بایجان می‌رسیم، در منطقه لاریجان که با آمل 70 کیلومتری فاصله دارد. برای رسیدن به روستای پردمه تابلوی راهنمایی وجود ندارد، تنها یک راه باریک که به امامزاده هفت تن می‌رسد و از آنجا به پردمه.

در کوچه‌باغ ها با مزه مزه غورها20 دقیقه‌ای را اتول سواری می‌کنیم تا دستمان به امامزاده هفت تن برسد. امامزاده‌ای مثل همه امامزاده‌های خطه شمال، با گنبدی نقره ای.کمی جلوتر جاده اسفالته تمام می‌شود و توی جاده خاکی شیب دار و نفس گیر با دنده یک خرامان خرامان بالا می‌رویم.آن‌قدر که توی مه گم شویم.

فقط با نور بالا می‌شود به نیسان‌ها و کامیون‌هایی که هر 10 دقیقه یکبار از روبه‌رو می‌آیند،گفت. آهای با توام /ای دریچه بیدار/ از کوچه همیشه ترین هرگز و هنوز/ آهای!... با تو... می شنوی؟... آرام،آرم روی ابرها راه می‌رویم.

گفته بودن جاده خاکی 14 کیلومتر کمی کمتر یا بیشتر نیست اما سربالایی جاده تند بود و شنها سست و راه طولانی. گفته بودند از بالای البرز می‌شود دماوند را بغل کرد. اما پیش چشم فقط مه بود و تصور ترسناک دره‌ای عمیق زیرپا. در سکوت مطلق و هوای خیس ابری و مه گرفته و جاده سربالایی که هر چه می‌رفتیم نه آدمی بود و نه روستایی بعد ساعتی شنیدن پارس سگ و صدای زنگوله گوسفندان نوری بود در ظلمت روشنایی.

مرد چوپان تکیه بر چوب دستی از نشخوارگوسفندانش لذت می‌برد،انگار.از چوپان سراغ روستای پردمه را می‌گیریم با انگشت پشت سررا نشان می‌دهد. بر می‌گردیم روستا روبه‌رویمان است. باد پرده، مه را کنار زده «خانه صادق لاریجانی را می‌شناسی» پوستین روی شانه هایش را بالا می‌اندازد «نوچ».

پیرمردها در دوسوی ورودی باریک روستا کنار خانه‌های خشتی قدیمی روی سکو‌ها تکیه برعصا حمام آفتاب گرفته‌اند و چهره‌های نا آشنا را از نظر می‌گذرانند، صورت که می‌گیریم، روستا تمام می‌شود. قدیر و محمد می‌گویند که در پردمه 100 خانوار زندگی می‌کنند.

جوان‌های روستا خیلی آیت‌الله میراز هاشم آملی را نمی‌شناسند. قدیر در حالی که از اسب سفید پایین می‌آید، می‌گوید که صادق و علی لاریجانی را هم از طریق تلویزیون شناخته اند.قدیر مجیدی 22 ساله آخرین باری که صادق لاریجانی را دیده 9 ماه پیش در مسجد امام حسن عسگری پشت سرش نماز خوانده «هر روز نماز جماعت رو آقا صادق می‌خونن».

جوان‌های روستا می‌گویند برخلاف علی لاریجانی، صادق لاریجانی بدون اسکورت به روستا یشان می‌آید«همین هفته گذشته سه شنبه اومدن ما هم رفتیم جلو، پاسدارها گذاشتن با دکترعلی دست بدیم»

آنها هنوز خبر ندارند که صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه شده اما وقتی می‌شنوند، خوشحالیشان را نمی توانند پنهان کنند به لهجه مازونی چیزهایی می‌گویند، به همدیگر. جوانها هم دوست دارند درآینده مثل لاریجانی‌ها مقام و منصب داشته باشند، در چراییش هر دو سکوت می‌کنند، دوباره که می‌پرسم محمد بهرستاقی 20 ساله اشاره‌ای به وضع ظاهریش می‌کند«وضع مار و ببین وضع اونها رو ببین»

موقع گرفتن نشانی خانه آیت‌الله، می‌پرسم اگر این‌بار صادق لاریجانی را که رئیس قوه‌قضائیه شده ببینید از او چه چیزی خواهید خواست؟ هر دو می‌خندند، آرام. سوار براسب سفید دورمی شوند. راه روستا را در پیش می‌گیریم که با شیهه اسب می‌مانیم، محمد می‌گوید«کار می‌خواهیم، بیکاریم.»

با نشانی که جوان‌ها داده‌اند به سمت خانه هاشم آملی می‌رویم، جایی که می‌گویند خواهر آیت‌الله هنوزآنجا زندگی می‌کند. روستای پردمه یک مسجد دارد که آیت‌الله میرزا هاشم تا زمان حیاتش در آن نماز می‌گذارده. نصرت‌الله ادرشیر پیرمرد 70 ساله ازساکنان بومی که به شوخی حضورش در پردمه را دوران در تبعید می‌داند، روزهای حیات آیت‌الله میراز هاشم آملی را روزگار پر رونق این روستای دور افتاده می‌داند«آقا 6 ماه از سال را اینجا اقامت داشتند.

پردمه محل تردد و اقامت آیت‌الله‌ها بود. آیت‌الله مکارم شیرازی، آیت‌الله حسن‌زاده آملی، آیت‌الله معرفت، آیت‌الله قافی یزدی،آیت‌الله جوادی آملی... و دامادش آیت‌الله محقق داماد. اینها می‌آمدند خدمت آقا و 3 ماه 3 ماه می‌ماندند.»

پیرمردها روزهای جوانی‌شان راهنوز پیش چشم دارند که پشت به پشت طلبه پیاده و سواره بر الاغ و قاطر جاده صعب العبور را پشت سر می‌گذاشتند تا به دیدار آیت الله آمده و در محضرش تلمذ کنند «با مرگ آقا دیگه پردمه فراموش شد» اسکندراردشیرعصایش را بر زمین خاکی می‌زند«نگاه کنید پردمه آلان اینه» دیگر ساکنان روستا هم از وضعیت راه و امکانات شکایت دارند، می گویند بارها مشکلاتشان را با برادران لاریجانی در میان گذارده‌اند «هیچ خیری برای ما ندارند، نمی خواهند کسی بگوید که برای زادگاه پدریشان پارتی بازی کرده اند.»

عمه منظر هم این وضع را بارها به علی لاریجانی گفته و هر بار شنیده که لذت روستا به همین بکری و دست نخوردگی آن است، به تنور و نان محلی، آتش و هیزم...«ببین چه نعمتیه عمه جان»،«علی جان تو که سختی نمی‌کشی یا با ماشین آخرین سیستم می‌آیی یا پیاده برای تفریح.»

احمد اردشیر صاحب بقالی که بقالیش هیچ شباهتی به دیگر بقالی‌ها ندارد(چیزی شبیه زیر پله ای) و از خویشان لاریجانی ها، با محبت در دکانش را تخته می‌کند تا ما را به خانه خواهر آیت‌الله ببرد. نکته جالب در مورد اهالی روستا این است که ته اسم اکثرپردمه ایها اردشیراست.

وارد حیاط می‌شویم، خانه‌ای تقریبا نوساز به سبک روستاهای شمال، مرد با لهجه مازونی خواهر آیت‌الله را صدا می‌زند«عمه حاجی،عمه حاجی» وقتی می‌شنود خبرنگاریم کمی ترش می‌کند اما وقتی از آیت‌الله میراز هاشم آملی سراغ می‌گیریم، چادر به کمر می‌بندد و می‌گوید بسم الله.

«در یکی از روزهای سال 1278 در روستای «پردمه» در خانه ساده مرحوم میرزا محمد، کودکی به دنیا آمد» این را صادق لاریجانی در کتابی که برای پدرش با نام «آموزگار جاوید» نوشته، آورده اما منظر خانم یکی از هشت دختر میرزا محمد می‌گوید«پدر ما در حقیقت ارباب محمد اردشیر لاریجانی ارباب روستا بود و زمین‌های بسیاری در آمل و تهران داشت که در ماجرای تقسیم اراضی زمین‌‌هایش تقسیم شد که بعد از انقلاب هم زمین‌ها را گرفتند و دادن به دهقانان» خواهر آیت‌الله دامنه وسیعی را با انگشت نشان می‌دهد و می‌گوید همه اینها و نزدیک به 300 راس گوسفند و آملاکی در قلهک حسن آباد- آخرهای تراز- مال ماست «پدرم همیشه وقتی با آقا از ملک و آملاک حرف می‌زدند می‌گفتند بیا سرمایه بدهم، اما آقا می‌گفتند سرمایه زیادی عذاب الهی است» به دیوار کاه گلی خانه آیت‌الله که می‌رسیم می‌ایستد ونفسی چاق می کند و با عصا به دیوار اشاره می کند «بچه‌ها به آقا اصرار کردند که اجازه بدهد خانه را تعمیر کنند اما نگذاشت، آقا درویش مسلک و زاهد بود» ازمیان 8 دختر و سه پسرمیرزا محمد، مهدی اردشیر و منظرخانم ساکن پردمه هستند.

اهالی پردمه به عمه حاجی خانم رنجبر هم می‌گویند، چه منظر خانم مادرعلی رنجبر است. از دیگر ویژگی‌های جالب این روستا ی دورافتاده از ثروت که به تعبیر خواهر آیت‌الله که پردمه را محل تشریف‌فرمایی آیت‌الله‌ها می‌داند. تولد تجار بنام در این روستاست. سلیمانی‌ها با کمپانی عظیم و پرآوازه فراورده‌های لبنی و گوشتی کاله و دکتر علی رنجبر از بزرگترین تاجران ایران و مالک قبلی شرکت روغن غنچه به اضافه اردشیر‌ها و دیگر صاحبان بزرگ صنایع خردو کلان.

سال‌هاست که قفل در چوبی خانه آیت‌الله کلیدی به خود ندیده، آخرین باری که برادران لاریجانی گردهم آمدند یک‌ماه و اندی پیش به مناسبت عروسی آخرین دختر صادق لاریجانی آن‌هم در تهران بود.
آمد و شد از در آهنی بزرگی است که بعد مرگ آیت الله در ضلع رو به ورودی روستا کارگذارده شده. پسرخاله صادق لاریجانی دسته کلید را می‌گیرد و در را باز می‌کند. آیت‌الله میراز هاشم توی ایوان خانه نشسته. آیت‌الله هر روز بعد ازنماز صبح توی ایوان خانه می‌نشیندو هوای پاک پردمه را به درون می‌دمد و مراتع بلند و سر سبز روبه‌رو را از پیش چشم می‌گذراند و تا موقع بیداری بچه‌ها و صرف صبحانه سر توی کتاب می‌برد و کتاب‌های نخوانده را از بر می‌کند.

تنها صدای بچه‌هاست که آیت‌الله را از کتاب‌ها بیرون می‌کشد«علی، فاضل، صادق مواظب باشید» خواهر آیت‌الله می‌گوید «یک روز صادق از کوچه که آمد، رفت پیش مادرش،مادر ایشان فرزند آیت الله آقا سید محسن نبوی از فقهای بزرگ آن دوران بود، صادق مادرش را مادر یا مامان صدا نمی‌زد، می‌گفت «اما» آقا صادق به مادرشان چیزی گفتند که ایشان از هوش رفتند، از صادق پرسیدیم چی گفتی، بچه‌ها یک فحش فارسی به ایشان یاد داده بودند که صادق معنی آن را نمی‌دانست، برای همین آقا اصلا موافق این نبودند که فرزندان‌شان با بچه‌های روستا دمخور شوند و بازی کنند، آنها مربی‌ای به نام سید اسماعیل داشتند که از تهران با آنها به پردمه آمده بود و کارش این بود که هر روز صبح این بچه‌ها را می‌برد بالای کوه دور از بچه‌های روستا نگه می‌داشت و عصر آنها را بازمی گرداند» حتی به یاد دارد که «باقر آن‌قدر کوچک بود که توان رفتن به کوه را نداشت، گریه می‌کرد، به آقا گفتیم اجازه بدهید چادری در حیاط علم کنیم و وسایل بازی کودکانه مثل سماور و استکان و نعلبکی... در اختیارش بگذاریم، آقا مخالف شطرنج و این جور چیزها بودند.»

درنبود اهالی خانه علف‌های هرز تا دلشان خواسته قد کشیده اند، به سختی از میانشان می‌گذریم و وارد حیاطی می‌شویم که به گفته پسر خاله لاریجانی‌ها محل بازی والیبال برادران لاریجانی و بچه‌های فامیل بوده، یکی هم احمد توکلی رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، شاخ‌های شکسته و برگ‌های پژمرده روی ایوان پهن، دیواره‌ها ترک ترک و دستگیره‌ها زنگ زده‌اند و تارهای عنکبوت درزدرهای سبز رنگ را پوشانده اند.

توی ایوان فقط سطلی است و پیت نفت سیاه رنگی که در تار عنکبوت‌ها محصور شده. از پشت در صدای طلبه‌ها را می‌‌شود، شنید که منتظرند تا آیت‌الله تشریف بیاورند و درس را شروع کنند آنها می‌دانند که آقا در مورد وقت حساس است «من امروز تب داشتم و حالم مساعد نبود، اما برای اینکه درس تعطیل نشود و من بر شما حجت بوده باشم به درس آمدم.»

توی حیاط چسبیده به خانه، اتاقک کوچک کاه گلی قرار دارد «آنجا چیزی نیست حمام است و آن دوتا هم که در گوشه‌های حیاط می‌بینید توالت» جماعتی هم بیرون خانه در انتظارند تا بعد درس برای پرسیدن استفتاعات شرعیشان پا به درون بگذارند. اما کسی در را به رویشان باز نمی‌کند. از دو جوان طلبه می‌پرسم برای چه آمده اید اینجا «اومدیم حجره بگیریم، گفتن اینجا حجره خالی هست» آنها به تازگی وارد شهر قم شده اند، می خواهند آخوند شوند و حالا در به‌در دنبال حجره می گردند.

اما انگار آنها هم مثل من تهرانی که نمی‌داند اکثر حوزه های علمیه در تابستان تعطیل است، پشت در بسته مدرسه ولی عصر که آیت میرزا هاشم آملی بنای آن را نهاده، گیوه به دیوار می‌گذارند تا شاید فرجی شود و یکی از حجره‌های آقا میرزا هاشم هم نصیب آنها. مثل حجره دار شدن دکتر سید جعفر شهیدی «هنگامی که به نجف اشرف مشرف شدم در بیغوله‌ای انبارمانند جای گرفتم و هفته‌ها در آن بسر می‌بردم سپس از آنجا به مدرسه بزرگ مرحوم آخوند منتقل شدم. حجره‌ای که در آنجا به من دادند هر چند بهتر از آن سیاهچال بود اما بازهم روشنایی درستی نداشت.

سالی یا اندکی کمتر گذشت، حضرت آیت‌الله آملی که متاهل شده بودند به خانه نقل مکان کردند و حجره ایشان خالی ماند. چند تنی از طالبان علم که در حجره‌های زاویه شرقی مدرسه جا داشتند خواهان حجره ایشان شدند. خادم مدرسه نامی از بنده نزد ایشان برده بودند. در آن روزها آشنایی بنده با ایشان ازعرض سلام و ادب تجاوز نمی‌کرد، یکی از روزهایی که به مدرسه آمدند، خادم تجدید درخواست کردند. صدای ایشان را شنیدم که فرمودند قول حجره را به آقا سید دادم»اما طلاب جوان امروز به اندازه دیروزی‌ها پیشه صبر ندارند، به دقیقه نمی‌کشد که خسته و نامید راه می‌کشند.

آفتاب ساعت 12 مرداد ماه قم مثل پتک توسرت می‌زند تا خم شوی و از زیر درز در نگاهی به داخل بیندازی. درهای نیمه باز، حجره‌ها، دمپایی‌های آبی رنگ و حیاط خالی از آخوند. حوزه علمیه ولی عصر با بیش از چهل حجره و یک باب کتابخانه و مساحتی نزدیک به هفتصدمتر تا امروز محل سکونت طلاب بسیاری بوده که یکی از آن طلاب فرزند چهارم آیت‌الله، صادق لاریجانی است.

خواهر میراز هاشم آملی می‌گوید«علی را از خدا نمی‌دانم / ولی از خدا جدا نمی‌دانم. آقا صادق جانشین پدرش است،اگر به تمام معنا جای پدرش را پر نکرد، کم نکرد» خواهرآیت‌الله معتقد است چون صادق لاریجانی هر دو علم جدید و قدیم را آموخته از دیگربرادرانش نیز باهوش تر است.
صادق لاریجانی در نو جوانی به جمع جدول اعداد برادرانش پیوست و در سال 1346 دیپلم ریاضی اخذ کرد «با فراهم آمدن بورس تحصیلی از دانشگاه صنعتی شریف،عازم تحصیل در یکی از کشورهای غربی بودم که نا گهان زندگی‌ام چرخش تمام پیدا کرد» صادق به جای رفتن به دیار فرنگ ساکن کوچه بن بست ناصر، قم شد.

خواهر آیت‌الله چرخش ناگهانی زندگی صادق لاریجانی را وصیت پدر می‌داند«آقا می‌گفتند نوشتن رساله توسط یک عالم برابر است با کندن 40 متر چاه با سره(مژه) چشم، آقا صادق الانه 30 ساله زحمت می‌کشه و انشاالله تا 10 سال دیگه جای پدرش را می‌گیره» شاید بتوان نقطه عزیمت صادق طلبه جوان 22 ساله به عرصه عمومی را چاپ یکی از ترجمه هایش با عنوان «کشکول و چراغ: دو نظریه پیرامون معرفت» نوشته کارل پوپردرآخرین فصل کتاب «علم چیست، فلسفه چیست.»

عبدالکریم سروش دانست، سال 1361. مقالی که در آن هیچ نامی از صادق لاریجانی به چشم نمی‌خورد و سروش به همین پانویس اکتفا می‌کند«مقاله بالا توسط یکی از برادران ترجمه شده و پس از اصلاحات مختصری توسط این جانب اینک در اینجا به سبب حسن مناسب با بحث‌های کتاب حاضر، بدان افزوده می‌گردد» اما شش سال بعد وقتی عبدالکریم سروش مجموعه مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» را درمجله کیهان فرهنگی آغاز کرد.

برادرجوان که حالا داماد آیت‌الله وحید خراسانی و ملقب به استاد شیخ صادق لاریجانی بود، به عنوان جدی‌ترین منتقد نظریه سروش از حوزه علمیه قم، قد علم کرد و این آغاز راه «آقا صادق» بود، شیخ تنها به نوشتن یک مقاله تند و تیز بسنده نکرد و دو کتاب مجزا در نقد نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش تحریر کرد. از دیگر تفکرات جنجالی عضو مجلس خبرگان رهبری نظراتش پیرامون ولایت فقیه است چه این عضو شورای نگهبان مشروعیت حکومت را از جانب رای مردم نمی‌داند ودیگری نظریه «اجتهاد متوسط» که منتقدانش معتقدند قبض و بسط تئوریک این نظریه پیامدهای بسیار خطرناکی به همراه دارد.صادق لاریجانی در این نظریه می کوشد میان اجتهاد متجزی و اجتهاد انسدادی پیوندی ایجاد کند که «دیگر شاهد کپی شدن فتاوا از روی دیگر رساله‌های توضیح المسائل نخواهیم بود» اما آنچه که منتقدان این نظریه را بیشترنگران می کند «برخی از استادان دانشگاه هم می توانند با استفاده از این نظریه، با برخی از مبادی نظری مرجع تقلید خود مخالفت کنند.»

خواهر آیت‌الله می‌گوید که آقا ازسیاست بی‌زار بود چه آیت‌الله اشرفی، پدربزرگ مادری آنها نیز گرچه از شاگردان ‏بزرگ آخوند خراسانی بود، اما اهل فلسفه و عرفان و انزوا طلب بود«بچه‌ها بیشتر بعد فوت آقا سیاسی شدند» اما به جرات می‌توان گفت که عمه منظر از همه خواهرزاده هایش سیاسی تراست. او یکی از منتقدان سرسخت رئیس‌جمهور احمدی‌نژاد است«دوره‌ای که علی می‌خواست رئیس‌جمهوربشه، رئیس‌جمهور شدن به این راحتی‌ها نبود اما الانه کافیه بری توی تلویزیون و بگویی فلانی دزد است» عمه محبوب لاریجانی‌ها مسبب نابسامانی‌های اقتصادی و سیاسی را آقای رئیس‌جمهور می‌داند. می‌پرسم این حرف‌ها را به علی لاریجانی هم می‌گویی «می‌گم، فقط می‌خنده».

منظر خانم که به همراه پسرش علی رنجبرطرفدار سرسخت یکی از کاندیداهای معترض به نتیجه انتخابات است در مورد واکنشش به انتخاب احمدی‌نژاد می‌گوید«همان شب زنگ زدم به دکترعلی، گفتم علی دیدی احمدی نژاد رئیس جمهورشد!» پاسخ علی لاریجانی چیزی شبیه «هیس» بوده و صادق «هرچی آقا بگه». یا به قول عمه خانم «کسی به کسی به من چه رسی» موقع خداحافظی از عمه خانم میهمان نواز و کاریزمای لاریجانی‌ها می‌پرسم که از رئیس‌جمهور نشدن علی لاریجانی خوشحال شدی حالا از رئیس قوه قضائیه شدن صادق لاریجانی ناراحتی؟ «نه خیلی هم خوشحالم» علتش را که می‌پرسم، می‌گوید می‌خواهد ازدست بعضی‌ها شکایت کند! «ازدست همان کسی که توی کشور دو دستگی انداخت و مسبب کدورت بین خانواده‌ها شد.»
دسته ها : خبر - گفتگو
چهارشنبه چهارم 6 1388
تفکر ما تعطیل شده است
گفتگو با دکتر نصرالله حکمت
یاد و بزرگداشت فرهیختگان و بزرگان
تفکر ما تعطیل شده است
گفتگو با دکتر نصرالله حکمت
یاد و بزرگداشت فرهیختگان و بزرگان فرهنگ و اندیشه، هرساله با مراسمی و احیانا ارائه سخنرانی‌ها و مقالاتی در «بزرگی» آنها برگزار می‌شود؛ امری که به شدت از قالبی و کلیشه‌ای‌شدن رنج می‌برد.

اکنون نیز در روز بزرگداشت ابن‌سینا، این پرسش را می‌توان مطرح کرد که فلسفه وجودی این بزرگداشت‌ها چیست؟ چرا باید از بزرگی «بزرگان» در چنین بزرگداشت‌هایی یاد شود؟ آیا بزرگداشت ابن‌سینا، بر شناخت ما از وی می‌افزاید؟ چگونه می‌توانیم بین ابن‌سینا و خودمان نسبت برقرار سازیم؟ اینها و پرسش‌های بی‌شمار دیگری، ما را به گفت‌وگو با دکتر نصرالله حکمت، استاد فلسفه و نویسنده فلسفه و عرفان اسلامی کشاند. لازم به یادآوری است که دکتر حکمت هم‌اکنون کتابی با عنوان «درآمدی به متافیزیک ابن‌سینا» در دست نگارش دارد.

* پیش از هر چیز اجازه دهید به فلسفه بزرگداشت‌هایی که در خصوص بزرگان در گذشته گرفته می‌شود، بپردازیم: اصلا چه نیازی به این بزرگداشت‌ها هست؛ آیا قدر و بزرگی بزرگانی چون ابن‌سینا، با بیاناتی «چون او فیلسوف بزرگی بود»، یا چنین و چنان بود، پاس داشته می‌شود؟ آیا بزرگان درگذشته با ابراز چنین تعبیرهایی به ویژه به نسل جوان، شناخته می‌شوند؟ آیا یادآوری بزرگی فرهیختگان گذشته ما را در نظر عمومی جهان بزرگ می‌گرداند و در نهایت اینکه اثبات بزرگی بزرگانی چون ابن‌سینا در روزگار ما چه معنایی در بر دارد؟

خود من با این شیوه بزرگداشت‌هایی که امروزه متداول است، مخالفم؛ زیرا همه آنها به امور رایج و قالبی‌ای تبدیل شده‌اند که کمتر می‌توان اثر و نتیجه‌ای از آنها متوقع بود؛ به‌ویژه آنکه بعید است این دست بزرگداشت‌ها، شناخت نسل جدید را نسبت به گذشتگان افزایش دهد. گرچه نمی‌توان بزرگی دانشمندان و متفکران گذشته را نادیده گرفت اما اکثر این دست بزرگداشت‌ها برای ادای تکلیف است. بنابراین، اگر در این مقام قرار گیرم که بگویم در این ارتباط چه باید کرد، در مرحله اول توصیه‌ام این است که ما باید زمینه مطالعه و پژوهش در آثار امثال ابن‌سینا را فراهم آوریم. این بسیار ضرورت دارد. تنها اشاره می‌کنم که واقعا ابن‌سینا دریایی مواج و خروشان است که ما حتی در حد رفع عطش هم از او نچشیده‌ایم. شناخت ما از ابن‌سینا در حد یکسری اطلاعات دایره‌المعارفی است که اکثر آنها از ناحیه شرق‌شناسان بوده است.

ممکن است این بیان مکرر شده باشد ولی واقع امر این است که وقتی وارد آثار ابن‌سینا می‌شویم، درمی‌یابیم که بخش عمده‌ای از آثار وی ناشناخته مانده است. سّر اینکه ممکن است سخن شرق‌شناسان درباره مفاخر گذشته ما مقبول افتد، این است که آنها (شرق‌شناسان) در آن چیزهایی که می‌گویند، مشکلی ندارند ولی همه اشکال در آن چیزهایی است که نمی‌گویند. این مهم است.

اشکال اساسی بر سر آن بخش عظیمی از آثار ابن‌سیناست که یا شرق‌شناسان آنها را بیان نمی‌کنند یا مطابق میل خود بیان می‌کنند. البته این، به آن معنا نیست که قدر کارهای شرق‌شناسان را نادیده بگیریم. من در کتابی که با عنوان «درآمدی به متافیزیک ابن‌سینا»‌مشغول نگارش آن هستم، در مواردی به پژوهش‌های شرق‌شناسان استناد کرده‌ام؛ از جمله مورد بسیار مهمی که خانم «گواشون» انجام داده است. او مطالب بسیار ارزنده‌ای درباره ابن‌سینا دارد.

از جمله مواردی که او به آن رسیده، بحث «عُروض وجود بر ماهیت» است. این بحث خیلی مهمی است. همه کسانی که امروزه این بحث را مطالعه می‌کنند، معمولا ابن‌سینا را از نگاه صدرالمتالهین می‌بینند. تنها کسی که خارج از این نگاه به این بحث در آثار ابن‌سینا نگریسته است، همین خانم «گواشون» است. او بسیار دقیق این بحث را در متون سینوی دنبال کرده است.

من در مقاله‌ای که چندی پیش در کتاب ماه فلسفه درباره همین کتابی که در دست نگارش دارم نوشتم، این را مطرح کردم که ابن‌سینا، ابن‌سیناست. این یک همانگویی است ولی حرف زیادی در دل خود دارد. ابن‌سینا ارسطویی، افلاطونی، مشایی، اشراقی، نوافلاطونی و هیچ‌کدام نیست؛ ابن‌سینا، ابن‌سیناست گرچه ابن‌سینا از همه فیلسوفان پیش از خودش استفاده کرده است. اصلا کدام فیلسوف وامدار فیلسوفان قبل از خودش نیست؟ این وامدار بودن در ارتباط با ابن‌سینا به این معناست که او افلاطونی و ارسطویی نیست. بنابراین نظرم این است که برای شناخت بزرگان، در مرحله اول باید زمینه‌های پژوهش در آثار آنها را فراهم ساخت. در اینجا باید بگویم که ما در فراهم‌آوری بستر مطالعه آثار ابن‌سینا، حتی یک گام هم برنداشته‌ایم. ممکن است کارهای تبلیغاتی بشود اما کار دقیق مطالعاتی نشده است.

نکته دیگر آنکه با صرف تجلیل، تقدیر و بزرگ‌کردن، بزرگی کسی پاس داشته نمی‌شود. اصلا بزرگان نیازی به تجلیل ندارند. ما باید زمینه نقد اندیشه‌های آنها را فراهم سازیم. اینکه گفته شود ابن‌سینا فیلسوف برجسته شرق است، شأنی برای او نیست. اگر ما بررسی نقادانه آثار وی را فراهم آوریم، گام بسیار مهمی در سمت‌وسوی شناخت او برداشته‌ایم. در همین راستا، پارسال نیز در بزرگداشت علامه طباطبایی در اصفهان، مطرح کردم که قرار نیست در بزرگداشت‌ها به تجلیل و تقدیر بزرگان بنشینیم؛ باید جوانب مختلف اندیشه‌های آنان را نقد کنیم. من در همان همایش، روش تعلیم فلسفی ایشان را نقد کردم. در آنجا گفتم که «بدایه الحکمه» کتاب فلسفی و تعلیمی فلسفه برای دانشجویان فلسفه نیست.

* این برداشت و تلقی‌ای را که از فلسفه بزرگداشت فرهیختگان در گذشته ارائه کردید، چگونه می‌توان درباره بزرگی چون ابن‌سینا به کار بست؟ بزرگی ابن‌سینا در این روزگار حاوی چه معنایی برای ماست؟

ابن‌سینا دارای جوانب بسیار عمیق و قابل تاملی است. صرف ادعا یا گفتن این تعبیر مشکل حل نمی‌شود. من برای بیرون‌شد از معضلی که در شناخت بزرگان خود داریم، روشی را ارائه می‌کنم. شکی نیست که ما امروزه در شناخت ابن‌سینا و دیگران، عادت کرده‌ایم به آثار دست دوم و سوم یا آثار شرق‌شناسان رجوع کنیم.

این وضعیت ما را از ابن‌سینا دور می‌کند. اینکه من بروم قول فلانی را درباره ابن‌سینا بخوانم، از او (ابن‌سینا) دور شده‌ام؛ به‌ویژه اگر با نگاه خاصی به سراغ وی رفته باشم. به نظرم برای حل معضل شناخت حکما و سنت خودمان باید براساس محوریت مسئله و متن حرکت کنیم.
در توضیح باید گفت که ما باید با کوله‌باری از پرسش سراغ ابن‌سینا برویم. اینکه گفته شود او حکیم و فیلسوف بزرگی است، به درد ما نمی‌خورد. در عوض باید پرسید: آیا ابن‌سینا امروزه حرفی برای گفتن دارد؟ سپس برای یافتن پاسخ این پرسش، به جای آنکه به منابع درجه دوم و سوم رجوع کنم، مستقیم به آثار او رجوع می‌کنم. اگر متن بخوانم و پرسش نداشته باشم، به جایی نمی‌رسم و برعکس. این دو مکمل یکدیگر هستند.

ما کسانی را داریم که اشارات ابن‌سینا را خوب می‌فهمند؛ اصلا متخصص الهیات شفا هستند اما ابن‌سینا‌شناس نیستند. دلیل این امر این است که آنها بدون پرسش سراغ متون سینوی رفته‌اند و نتیجه آن شده که متن مجزا از ابن‌سینا را مطالعه کرده‌اند. حال اگر با پرسش سراغ متون سینوی می‌رفتند، تمام اجزای اندیشه ابن‌سینا خود به خود به هم وصل می‌شدند. بنابراین آنچه در شناخت ابن‌سینا یا هر بزرگ دیگری اهمیت دارد، روش مطالعه آثار آنهاست.

* اما به نظر می‌رسد طرح خود پرسش پیش‌شرط‌هایی دارد؛ به این معنا که برخی با انبانی از پرسش‌ها ولی با توقعی حداکثری در پاسخ‌یابی آنها، سراغ متن می‌روند. این وضعیت، سبب بدفهمی‌ها، خلط‌ها و ناهمخوانی‌های زیادی می‌شود. به عبارت بهتر، گاهی پرسش‌ها به گونه‌ای مطرح می‌شوند که گویی حتما باید در فلان متن مشخص به پاسخ برسند. این نکته، یکی از آسیب‌های فرهنگی روزگار ماست. به نظر شما، اگر نخواهیم به پرسش‌های پاسخ‌محور در متن‌هایی از قبیل آثار ابن‌سینا برسیم، چه روش و شیوه‌ای را در پیش باید گرفت؟

این مسئله بسیار مهمی است. از این نکته می‌توان به آسیب‌شناسی مطالعه سنت پرداخت. خود من وقتی آثار ابن‌سینا را می‌خواندم با پرسش‌های زیادی مواجه شدم. تردیدی نیست که من پژوهشگر نباید براساس مفاهیم امروزی چون حقوق بشر، لیبرالیسم، دمکراسی، فمینیسم و ... بگویم «ابن‌سینا در همه این موارد حرفی برای گفتن دارد.»
البته ابن‌عربی در کرامت و شأن زن مسائلی را طرح کرده که خیلی کسانی که ادعای فمینیست بودن دارند، به گرد او نمی‌رسند منتها اینها 2مبنا، 2فضا و 2 ساحت متفاوت دارند. اینگونه نیست که مثلا بگویم که جنبش فمینیسم، یک جنبش پسامدرن است و ابن‌عربی هم در آن قرار دارد. این نسبت دادن دو چیزی است که با هم نسبتی ندارند.

همان‌گونه که گفتم، باید با پرسش سراغ فیلسوف برویم. وقتی پرسش‌ نباشد، سراغ هر که بروید، ساکت و صامت است حتی اگر سخن بگوید، سخنش عین سکوت است. بنابراین در چنین وضعیتی روش من این است: 1- طرح اولیه پرسش 2- برای آنکه در دام توقع حداکثری از متون نیفتیم، فرضیه‌ای برای خود در پاسخ به آن پرسش ایجاد کنیم. 3- در نهایت به سراغ متن برویم و تلاش کنیم تا آن فرضیه را ابطال کنیم. بی‌تردید تلاش برای ابطال آن فرضیه به معنای ابطال آن نیست؛ صرفا به این دلیل است که در دام پیش‌داوری و خواسته‌های حداکثری نیفتیم. از دیگرسو، نفس اینکه من فرضیه‌ای دارم و تلاش می‌کنم تا با مطالعه ابن‌سینا آن را ابطال سازم، باعث می‌شود که با دقت و موشکافی تمام آن اثرخاص را بخوانم.

در واقع، با یک مسیر پرجنب‌وجوش به مطالعه می‌پردازم. البته در پایان ممکن است نتوانم آن فرضیه را ابطال کنم و برعکس فرضیه اثبات شود یا به این نتیجه برسم که ابن‌سینا در مورد این پرسش سکوت کرده است یا اصلا برای او مسئله اینگونه مطرح نبوده است. به نظرم این روشی فعال و پرشور برای مطالعه متون بزرگان است.

* ولی گاهی‌وقت‌ها پرسش‌ها سربرآورده‌اند، متن‌ها هم خوب خوانده شده‌اند اما تفاوت روش‌ها، ساحت‌ها و مبناهای امروز با گذشته نادیده گرفته می‌شود و نتیجه، از یک ناهمخوانی و کج فهمی تاریخی حکایت دارد. اصلا چرا باید فکر کرد که هر پرسشی که در افق کنونی قابل طرح است، درگذشته قابل ردیابی و پاسخ‌گیری است؟

من در باب این مطلب کتابی با عنوان «مسئله چیست؟» نوشته‌ام. در آن کتاب مسائل را طبقه‌بندی کرده‌ام. بسیاری از مسائلی که امروزه در دنیای ما مطرح است، جامه و چهره تغییر داده‌‌اند. اینگونه نیست که این مسائل جدید باشند و پیشینه‌ای نداشته باشند. من این را قبول ندارم. ما به مسئله‌شناسی و طبقه‌بندی مسائل نیاز داریم. مطلب بر سر شناسایی پرسش‌هاست؛ پرسش‌ها چگونه زاده می‌شوند، گسترش می‌یابند و سپس می‌میرند؟ شاید حقوق بشر با مبنا و شکل امروزی، در گذشته نبوده است اما حق بشر از ابتدا مطرح بوده است. این تبارشناسی بحث است. بنابراین نه می‌توان به‌سادگی ابن‌سینا را مدافع حقوق بشر دانست و نه او را مخالف یا بی‌تفاوت به این امر. ما نیاز به مسائل مقدم داریم؛ یعنی اگر می‌خواهیم این بحث (حقوق بشر) را در آثار ابن‌سینا پی بگیریم، باید مسئله‌شناسی کنیم و آنگاه ببینیم که آیا این مسائل خاص بوده‌اند یا نه.

* به این معنا، آیا شما بر این نظرید که طرح هر مسئله‌‌ای با تبارشناسی آن در سنت قابل تحقق است و جدای از سنت نمی‌توان به تبیین مسائل و سپس پاسخ آنها امید بست؟

اینکه به‌سادگی بگوییم، این مسئله در گذشته بوده یا نبوده، مشکل حل نمی‌شود اما اگر آن را تبارشناسی کنیم، ارتباط آن را با امروز پیدا می‌کنیم. اینگونه نیست که این مسائل یکباره پیدا شده باشند. مرادم این نیست که این مسائل آنجا بوده یا نبوده؛ باید رفت و به دقت مطالعه کرد. بسیاری از مسائل امروز ما در چهره، فضا و شکل‌ دیگری نزد گذشتگان ما مطرح بوده‌اند.

* چگونه می‌توان از طریق تبارشناسی پرسش‌ها و مسائل به نسبت با گذشته یا گذشتگان رسید؛ به‌ویژه پرسش‌های به ظاهر مشترکی که از مبانی گوناگون برخاسته‌اند و در عین حال مواجهات و پاسخ‌های متفاوتی می‌جویند؟

تا مسئله‌شناسی نشود، نمی‌توان نسبت را یافت. زمان ملاک نسبت نیست. درست است که زمان در پیدایی خیلی از مفاهیم موثر است اما عامل تعیین‌کننده نیست. اگر بین من و ابن‌سینا هزار سال فاصله هست، به این معنا نیست که من با ا و ضرورتا نسبتی ندارم. فاصله زمانی، ضرورتا فاصله فکری و مفهومی پدید نمی‌آورد؛ گرچه خود زمان می‌تواند ایجاد فاصله کند. آن کس که تصور می‌کند با ابن‌سینا نسبتی ندارد، حرفش این است که اندیشه وی فرسوده و کهنه است و به درد امروز نمی‌خورد. ابن‌سینا کاسه- کوزه موجود در موزه‌ها نیست که بگوییم این کاسه مال هزارسال پیش است و امروز کارایی ندارد. تاریخ علم، تاریخ پاسخ‌های مکرر است.

به این معنا که روزی بشر می‌گفت چه بخورم و بعد میوه یا علفی را می‌یافت و شکم خود را با آن سیر می‌کرد. امروز هم می‌گوییم چه بخوریم اما پاسخ آن متفاوت است. اما تاریخ فلسفه، تاریخ پرسش‌های مکرر است، نه پاسخ‌های مکرر. این به آن معناست که مسئله ابن‌سینا، با مسئله من یکی است. بله، من در مسائل روزمره حیات حیوانی با ابن‌سینا فاصله دارم؛ اما پرسش‌هایی از این‌ دست که «هستی چیست؟»، «انسان چیست؟» و «رابطه انسان با خداوند و هستی چیست؟» از هزاران سال پیش برای بشر مطرح بوده و تا به امروز و تاکنون پاسخ نهایی نیافته است. بنابراین اگر بخواهم بین خود و ابن‌سینا نسبت برقرار سازم، از طریق این پرسش‌های مشترک است. دغدغه اینکه «هستی چیست؟» یا «من کی هستم و چه نسبتی با هستی دارم؟» مثل خورشید هر روز از اندیشه‌ها طلوع می‌کند و هیچ‌گاه از متن و ساحت زندگی ما خارج نمی‌شود.

* درست است. این پرسش‌های وجودی و به یک معنا جهان‌شمول، همواره مطرح بوده‌اند اما نحوه طرح، تبیین و پاسخ‌گیری هریک از آنها بسته به هر موقعیت تاریخی، سرزمینی و فرهنگی خاص متفاوت بوده است. نمی‌توان انکار کرد که مسائل جدید‌تر در فلسفه، اجزای خردتری از این پرسش‌های کلان هستند. پرسش‌هایی که امروزه برای ما مطرح‌ هستند مثل اخلاق زیست‌محیطی، فمینیسم، حقوق‌بشر، باهم‌زیستن، دیگری و... نحوه‌ای از دلالت آن پرسش‌های کلان هستی‌شناختی در بافت تاریخی و فرهنگی معینی هستند. بنابراین، تنها یافتن پرسش‌های مشترک برای نسبت‌یابی با گذشتگان کافی نیست؛ باید به‌تفاوت افق‌های تاریخی و فرهنگی نیز نگریست.

اتفاقاً در مقاله‌ای مبانی فلسفی محیط‌زیست را در ارتباط با ابن‌عربی مورد مطالعه قرار داده‌ام. حفظ محیط‌زیست، یک مسئله امروزی و جدید است اما مبانی آن در اندیشه ابن‌عربی به‌طور کاملا شفاف وجود دارد. اگر بشر امروز محیط‌زیست را تخریب کرده و در این 25سال 75درصد آن را نابود کرده، دلیلش در هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی جهان امروز نهفته است. این وضعیت ریشه در نحوه نگاه انسان معاصر به هستی و محیط‌زیست دارد. این هم که انسان‌های گذشته محیط‌زیست خود را ویران نمی‌کردند، ریشه در مبانی آنها دارد.

با استفاده از آرای ابن‌عربی می‌توان گفت آنچه بشر امروز می‌داند علم است و علم، محیط‌زیست را حفظ نمی‌کند، چرا؟ برای آنکه علم، تابع معلوم است. تابع معلوم‌بودن علم به این نتیجه می‌رسد که فرضا من به‌دنبال منافع خودم باشم. مثلا اگر امروزه انسان به جنگل نگاه می‌کند، آن را به عنوان منبعی که می‌تواند تأمین‌کننده کاغذهای نرم ساندویچ باشد، در نظر می‌آورد اما وقتی براساس حکمت به جنگل نگاه کند، آن را دنیای اسرارآمیزی می‌بیند که با آن ارتباط وجودی دارد. لذا اگر انسان امروز بخواهد حق جنگل یا کلاً محیط‌زیست را ادا کند، باید حد وجودی آن را بشناسد. هم‌اکنون بحث حقوق بشر یا محیط‌زیست تبدیل به ابزاری برای تأمین منافع خودمان شده است. بی‌تردید از این بیان من نباید مخالفت با حقوق بشر را نتیجه گرفت.

* با توجه به آنچه گفته شد، اگر بخواهید بر وجه یا وجوهی از اهمیت و بزرگی ابن‌سینا انگشت بگذارید، کدامیک را قابل‌طرح می‌دانید؟

ابن‌سینا فیلسوفی بوده که عمر کوتاه و از دیگرسو اشتغالات و درگیری‌های سیاسی و اجتماعی بسیاری داشته است. عمر فلسفی او حدود 40-30سال بوده است. در این‌مدت، می‌توان تطور فلسفی وی را به‌وضوح مشاهده کرد؛ حال آنکه ما امروزه ابن‌سینا را به‌عنوان فردی تثبیت‌شده مورد مطالعه قرار می‌دهیم که گویی هیچ دگرگونی‌ای در زندگی و تفکر خود نداشته است. یکی از مسائلی که من در کتاب «درآمدی به متافیزیک ابن‌سینا» مطرح کرده‌ام، مقایسه بین ساختار کتاب «اشارات» و ساختار کتاب «شفا» است.

تفکر ابن‌سینا در فاصله بین این دو کتاب، تغییر و تحول زیادی یافته است؛ حال آنکه امروزه هزارسال پس از وی تفکر ما تعطیل شده است چراکه او را مثل یک متن، هزارسال است که می‌خوانیم. فلسفه مقدس نیست؛ فلسفه، فلسفه است. خلط میان فلسفه و دین خطرناک است. این کار (خلط فلسفه و دین) هم فلسفه را از فلسفه‌بودن ساقط می‌کند و هم دین را از دین‌بودن خود. فلسفه ساحتی برای تفکر و تعقل است؛ حرکت‌های وجودی است که هر متفکر با آن درگیر بوده است. این‌گونه نیست که ابن‌سینا یا هر فیلسوف دیگری، اندیشه‌های قطعی مطرح‌ کرده باشند.

خود ابن‌سینا در بسیاری از جاها از حرف‌هایش عدول کرده است. کسانی که به فلسفه به چشم قداست می‌نگرند، به فلسفه قائل نیستند؛ حال آنکه ابن‌سینا به تکامل و سیر استکمالی فلسفه نظر داشت.

منبع: همشهری
 
دسته ها : گفتگو
يکشنبه اول 6 1388

سلوک امام خمینی ره در ماه رمضان

اندیشه  - حضرت امام، رضوان‌الله علیه، توجه ویژه‏ای نسبت‏به ماه رمضان داشته و بدین جهت، ملاقات‏های خودشان را در ماه رمضان تعطیل می‏کردند و به دعا و تلاوت قرآن و.‌.‌. می‏پرداختند.

حضرت امام، رضوان‌الله علیه، توجه ویژه‏ای نسبت‏به ماه رمضان داشته و بدین جهت، ملاقات‏های خودشان را در ماه رمضان تعطیل می‏کردند و به دعا و تلاوت قرآن و.‌.‌. می‏پرداختند. و خودشان می‏گفتند: «خود ماه مبارک رمضان، کاری است‏».

در این ماه، ایشان، شعر نمی‏خواندند و نمی‏سرودند و گوش به شعر هم نمی‏دانند‌، دگرگونی خاصی متناسب با این ماه در زندگی خود ایجاد می‏کردند، به گونه‏ای که این ماه را سراسر به تلاوت قرآن مجید و دعا کردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپری می‏کردند.

حضرت امام رحمه‌الله درباره رمضان چنین می‏سرایند:
ماه رمضان شد، می‌‌و میخانه بر افتاد / عشق و طرب و باده به وقت‏سحر افتاد. افطار به می‌ کرد برم پیر خرابات / گفتم که تو را روزه به برگ و ثمر افتاد.
با باده وضو گیر که در مذهب رندان / در حضرت حق این عملت‏بارور افتاد.

از جمله برنامه‏های ویژه‏ حضرت امام، رضوان‌الله علیه، در ماه مبارک رمضان، عبادت و تهجد بود. امام، عبادت را ابزار رسیدن به عشق الهی می‏دانستند و به صراحت‏بیان می‏کردند که در وادی عشق، نباید به عبادت به چشم وسیله‏ای برای رسیدن به بهشت نگاه کرد.
اکثر آشنایان امام نقل می‏کنند که از سن جوانی، نماز شب و تهجد، جزو برنامه‏هایشان بود.
بعضی از نزدیکان ایشان می‏گفتند که وقتی در ظلمت و تاریکی نیمه‏ شب، آهسته وارد اتاق امام می‏شدند، می‏دیدند که با خضوع و خشوعی خاص، نماز می‏خواندند و قیام و رکوع و سجود را به‏جا می‏آوردند که حقاً وصف ناپذیر بود.
یکی از اعضای دفتر ایشان، در این باره می‏گوید: پنجاه سال است که نماز شب امام، ترک نشده است. امام در بیماری و در صحت و در زندان و در خلاصی و در تبعید، حتی روی تخت‏بیمارستان قلب هم نماز شب خواندند.

امام، توجه خاصی به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترک نمی‌‏کردند. نقل شده است که امام، در نجف اشرف، با آن گرمای شدید، ماه مبارک رمضان را روزه می‏گرفت و با این که در سنین پیری بودند و ضعف بسیار داشتند، تا نماز مغرب و عشا را به همراه نوافل به‏جای نمی‏آوردند، افطار نمی‏کردند! و شب‏ها تا صبح، نماز و دعا می‏خواندند و بعد از نماز صبح، کمی استراحت می‏کردند و صبح زود برای کارهایشان آماده می‏شدند.

خانم زهرا مصطفوی می‏گوید:
راز و نیاز امام و گریه‏ها و ناله‏های نیمه شبش، چنان شدید بود که انسان را بی‌اختیار به گریه می‏انداخت.

یکی از اساتید قم نقل می‏کرد: شبی مهمان حاج آقا مصطفی بودم. ایشان خانه‏ جداگانه‏ای نداشتند و در منزل امام زندگی می‏کردند. نصف شب از خواب بیدار شدم و صدای آه و ناله‏ای شنیدم، نگران شدم که مگر اتفاقی افتاده است؛ حاج‌آقا مصطفی را بیدار کردم و گفتم: «ببین چه خبر است!». ایشان نشست و گوش داد و گفت: «صدای امام است که مشغول تهجد و عبادت است‏»
در ماه مبارک رمضان، این شب زنده‌داری و تهجد، وضعیت دیگری داشت. یکی از محافظان بیت می‏گوید در یکی از شب‏های ماه مبارک رمضان، نیمه شب، برای انجام کاری مجبور شدم از جلوی اتاق امام گذر کنم. حین عبور، متوجه شدم که امام زار زار گریه می‏کردند! هق‌هق گریه‏ امام که در فضا پیچیده بود، واقعاً مرا تحت‌تأثیر قرار داد که چگونه امام، در آن موقع از شب با خدای خویش راز و نیاز می‏کند.

آخرین ماه مبارک رمضان دوران حیات امام، به گفته‏ ساکنان بیت، از ماه مبارک رمضان‏های دیگر متفاوت بود! به این صورت که امام، همیشه، برای خشک کردن اشک چشم‏شان دستمالی را همراه داشتند، ولی در آن ماه مبارک رمضان، حوله‏ای را نیز همراه بر می‏داشتند تا به هنگام نمازهای نیمه شب‏شان، از آن استفاده کنند!

امام خمینی، رضوان‌الله علیه، توجه خاصی به قرآن داشتند، به‏طوری که روزی، هفت‏بار قرآن می‏خواندند!
امام در هر فرصتی که به‏دست می‏آوردند، ولو اندک، قرآن می‏خواندند. بارها دیده شد که امام حتی در دقایقی قبل از آماده شدن سفره - که معمولاً به بطالت می‏گذرد - قرآن تلاوت می‏کنند! امام، بعد از نماز شبش تا وقت نماز صبح، قرآن می‏خواند.

یکی از اطرافیان امام می‏گوید:
امام در نجف چشم‏شان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند. دکتر بعد از معاینه‏ چشم امام گفت: «شما باید چند روزی قرآن نخوانید و به چشم‏تان استراحت‏بدهید». امام، خندیدند! و فرمودند: «دکتر، من چشم را برای قرآن خواندن می‏خواهم! چه فایده‏ای دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کاری کنید که من بتوانم قرآن بخوانم.»
و در ماه رمضان یکی از همراهان امام در نجف اظهار می‏کرد که امام خمینی در ماه مبارک رمضان هر روز ده جزء قرآن می‏خواندند؛ یعنی در هر سه روز یک بار قرآن را ختم می‏‌کردند.
علاوه بر آن، هر سال چند روز قبل از ماه مبارک رمضان دستور می‏دادند که چند ختم قرآن برای افرادی که مد نظر مبارک‏شان بود، قرائت‏شود.

امام در ماه رمضان توصیه‏ می‌کردند:
از کردار و رفتار ناشایسته‏ خود، استغفار کنید. اگر خدای نخواسته، گناهی مرتکب شده‏اید، قبل از ورود به ماه مبارک رمضان توبه کنید. زبان را به مناجات حق تعالی عادت دهید. مبادا در ماه مبارک رمضان از شما غیبتی، تهمتی و خلاصه گناهی سر بزند و در محضر ربوبی با نعم الهی و در مهمانسرای باری تعالی آلوده به معاصی باشید.

منبع : خبر آن لاین
دسته ها : مذهبی - خبر - گفتگو - مقالات
شنبه سی یکم 5 1388
X