دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1826730
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


یا ابا صالح بیا ...

 

بی تو چه سخت می گذرد روزگار من


خود را به من نشان بده آئینه دار من


ای آفتاب ! خیره به راهت نشسته ام


رحمی به حال دیده چشم انتظار من


هر شب برای آمدنت گریه می کنند


سجاده و دو دیده شب زنده دار من


امید بسته ام که می آیی و می کشی


دستی به روی این دل امیدوار من


دل را برای آمدنت فرش کرده ام


بشتاب ای امید دل بی قرار من


دست دعا و اشک و نیازم ظهور توست


کی مستجاب می شود این انتظار من 


اسماعیل یکتایی لنگرودی

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
پنج شنبه بیست و چهارم 10 1388

 حضور عشقم ...

سلام ...

هرچه کردم

از هر وبی رفتم

نتونستم برای تمام نوشته های عالیت نظر بگذارم ...

پس

      با عشق

                    تقدیم به حضور نازنینت...

 

 

این واژگان هر آنچه که دارند می دهند
تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند

حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز
تنها مرا به جان تو سو گند می دهند

با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من
بوی گدازه های دماوند می دهند

از مادرت بپرس که در وادی شما
یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟

دیوانگی مجال غریبی است عشق من!
زنجیرها مدام مرا پند می دهند  ...

مهتاب بازوند

چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

 

دیده ای یک نفر پرنده شود، پر بگیرد بدون سر باشد
سایه گستر شود درختی که تنه اش زخمی تبر باشد

دیده ای تا کنون پرستویی روی مین آشیانه بگذارد
استخوانی بیاید و مثل قاصدک های خوش خبر باشد

فکر کن دیده ای یکشب ماه روی دوشش ستاره بگذارد
یک نفر بعد ِ رفتنش حتی باز هم بهترین پدر باشد!

همه ی شهر می شناسندت، گرچه یک کوچه هم به نامت نیست
چشم هایم ندیده دریایی از دل تو بزرگ تر باشد

آن قدر ارتفاع داری که مرگ از تو سقوط خواهد کرد
زندگی بعد ِ مرگ می خواهد بیشتر در تو شعله ور باشد

هرچه نادیدنی ست را دیدی، تا ابد سنت جنون اینست
عشق از هر دری بیاید تو، عقل باید که پشت در باشد!

رضا نیکوکار

دسته ها : ادبی - شعر - جبهه و جنگ
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

 

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می پیش تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند
می ده حریفانم صبوری می‌توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمینند
با ناشکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم من صبوری کی توانم

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم
در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد

بی درد مردم ها خدا، بی درد مردم
نامرد مردم ها خدا، نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوه‌گان مصطفی را سربریدند
مرغان بستان خدا را سربریدند

دربر گریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما
تاوان این خون تا قیامت ماند برما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

علی معلم دامغانی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388
 شکیبا، شهرام  - قرار است به زودی حمید روحانی، رئیس بنیاد تاریخ پژوهشی ایران معاصر، کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی را نقد کند.

وی در این‌باره به خبرگزاری «فارس» گفته است: «یکی از اهداف بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر نقد نادرستی‌ها و خلاف‌گویی‌ها پیرامون تاریخ سیاسی معاصر و انقلاب اسلامی است. لذا تصمیم دارم به‌زودی به نقد و بررسی کتاب خاطرات آقای هاشمی‌رفسنجانی بپردازم. معتقدم که در کتاب خاطرات آقای هاشمی‌ اشتباهات زیادی وجود دارد. امیدوارم این اشتباهات غیرعمدی و از روی خطا و سهو باشد.»

اساساً تاریخ خیلی چیز جالبی است. برخی می‌گویند تاریخ تکرار می‌شود و برخی دیگر می‌گویند تکرار نمی‌شود. به طور کلی جماعت مورخ خیلی حرف می‌زنند و همه‌چیز را می‌گویند، جز یک چیز. آن هم چیزی که هم مردم و هم خود مورخان به آن اعتقاد دارند ولی کسی آن را نمی‌گوید: اینکه واقعاً معلوم نیست تاریخ تکرار می‌شود یا نه، ولی آنچه قطعی است، این است که تاریخ تغییر می‌کند و این تنها موردی است که «حال»‌ بر «گذشته» تأثیر می‌گذارد.

برای نمونه یادداشت روز یک‌شنبه 19 مهر 1360 هاشمی‌رفسنجانی را بخوانید تا بعد اشتباهاتش را درآوریم و اصلش را برایتان روایت کنم.

...شب به خانه نیامدم و به دفتر کارم رفتم. شام، کوکوی سیب‌زمینی داشتیم و تلفنی با خانه صحبت کردم. معلوم شد، عفت هم برگشته و از پیام‌های آقای منتظری برایم گفت. امروز طومار 50 متری در سالن مجلس آورده‌اند که مردم به دنبال سخنان مهدی بازرگان، خواستار اخراج لیبرال‌ها از مجلس شده‌اند و این‌ها خیلی ناراحتند و از من گله دارند که چرا کاملاً از آنها حمایت نمی‌کنم.

آقای محمد محمدی گلپایگانی هم، ضمن اظهار ناراحتی از وضع خودش و فشار حزب‌اللهی‌های گرگان، پیام دکتر پیمان را آورد که «امت»‌ را به خاطر فشار حزب‌الله، تعطیل کند و می‌خواهد من را ببیند.

کارمان با این آقایان مشکل شده، دوستان و همرزمان دوران مبارزه‌اند و خود را ذی‌حق می‌دانند، من هم تحت تأثیر عواطف هستم و از طرفی در این جریان‌های اخیر، بد عمل کردند و اوج آن، که کار را مشکل‌تر کرده، وضع روابط‌شان با ضدانقلاب محارب است که این همه انسان‌های بزرگوار انقلابی را شهید کرده‌اند و در جنگ با عنوان ستون پنجم دشمن عمل می‌کنند. در عین حال از نصیحت و خیرخواهی نسبت به آنها دریغ نمی‌کنم. آخر شب، مقداری از گزارش‌ها را خواندم. حادثه مهمی نداشتیم. ص323 «کتاب عبور از بحران»

حالا با هم روایت درست و دقیق و بدون اشتباه و مناسب با اوضاع واحوال را می‌خوانیم.

یک‌شنبه 19 مهر 1360

...ظهر که از خواب پا شدم، رفتم به دفتر کارم. ناهار کباب تیهو و بوقلمون و خاویار و آلورا و آناناس و سوپ لابستر داشتم. تلفنی با خانه صحبت کردم. معلوم شد، عفت هم برگشته. خیلی اصرار داشت که تا شب جامعه را با شدت هرچه تمام‌تر به آشوب بکشیم و زودتر انقلاب را به باد بدهیم. هرقدر اصرار کردم نپذیرفت. نگرانم. الان وقتش نیست. فائزه و فاطمه هم مثل ایشان به شدت مصرند به این ماجرا.

داشتم دسر می‌خوردم که آقای علی‌اکبر ناطق‌نوری آمد. ناراحت بود. گفت: «اکبر کارها عقب است. چرا نمی‌آیی زودتر همه ثروت‌های ملی را چپاول کنیم و مملکت را به یغما ببریم.» هرچه گفتم من الان درگیر خیانت به رزمندگان اسلام هستم و گرفتار پیروز کردن باطل بر حق هستم، چون به صدام‌یزد کافر قول داده‌ام به خرجش نرفت. دست آخر رضایت دادم که او هم بیاید با حسن روحانی خیانت کند به اساس انقلاب و در عوض پروژه چپاول ثروت‌های مملکت را هم بسپاریم به بچه‌های دو خانواده. اندکی دل‌چرکین شد ولی به‌هرحال پذیرفت و رفت.

بعد از ظهر داشتم نقشه رابطه با آمریکا را می‌کشیدم که آقای خاتمی آمد. بچه‌های دفتر گفتند آقای خاتمی آمده. آمد توی دفتر، خشکم زد. امان از دست گیج‌بازی‌های بچه‌های دفتر. فکر کردم سیدمحمد خاتمی آمده،‌ نگو سیداحمد خاتمی آمده بود. پنج‌ دقیقه بیشتر نماند. دعوایمان شد، ناسزا گفتیم به هم. چایی نخورده رفت. در دفتر را خیلی محکم به هم زد.

آقای محسن رضایی از قرارگاه زنگ زد برای کسب تکلیف، گفتم همین روند خیانت خوب است،‌ آن را پی‌بگیرید.

بعد اخوی محمد آمد. بحمدالله دستش در خیانت و چپاول خوب راه افتاده، مهدی و محسن را به او سپردم تا آموزششان بدهد.
با برادران لاریجانی قرار داشتم. رفته بودند اسکی نیامدند.

...نزدیک غروب خیلی درگیری داشتم. برادران مؤمن و مسلمان و مبارزان واقعی و صاحبان اصلی انقلاب آمدند. برادر سیدمجتبی هاشمی‌ثمره، برادر صادق محصولی،‌ برادر محمد علی‌آبادی، برادر مهدی کلهر و برادر حمید روحانی.
یک اسلام‌شناس برجسته هم همراهشان بود به نام اسفندیار رحیم‌مشایی که انصافاً هم وارد بود. به نمایندگی از برادر دیگری آمده بودند.

فقط همین جمع هستند که فهمیده‌اند من مسائلی را به امام تحمیل کرده‌ام و دارم جام زهر دست ایشان می‌دهم. از طرفی چون همه بار انقلاب بر دوش این جماعت است، نمی‌توانم هیچ چیزی به آنها بگویم. نمی‌دانم کی از همه اسناد یک کپی هم داده به این برادران.

خلاصه حسابی سرم داد‌وبیداد کردند و گفتند که همه مدارک را هم دارند. حتی فهمیده‌اند که می‌خواهم جامعه را به آشوب بکشانم و انقلاب را به باد بدهم. از طرفی همه بار جنگ هم بر دوش این برادران است و همه هم این را می‌دانند. لذا نمی‌توانم هیچ کاری بکنم.

شب آنقدر از دستشان گریه کردم که نماز صبحم قضا شد. خدا مرا ببخشد. اکبر
ص 323 (کتاب عبور از بحران، چاپ جدید با ویرایش خیلی جدید)

منبع : خبر آلاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

 

شکر خدا که بوی محرم گرفته ام
در کوچه های سینه زنی دم گرفته ام

شکر خدا عبادت من روضه های توست
در دل دوباره هیئت ماتم گرفته ام

گاهی کنار روضه ات از دست می روم
با چشمهای پر شفق و غم گرفته ام

این آبروی نوکری هیئت تو را
از دستمال مشکی اشکم گرفته ام

دیگر هراس روز قیامت نمی برم
وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته ام

با تربت تو کام دلم را گشوده اند
عمری اگر که بوی محرم گرفته ام

گفتم میان روضه از اعجاز چشمهات
دیدم رسیده ام به حوالی کربلات

یوسف رحیمی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

هرجا که سرزدم همه در مرز بودن است
کو مرز تازه ای که فراتر ز بودن است

پروانه  وار بال و پر گُر گِرفته ام
پروانه عبور من از مرز بودن است

خاموش می شویم و فراموش می شویم
ما را اگر که وسوسه در سر ز بودن است

کو عمر خضر رو طلب مرگ سرخ کن
کاین شیوه جاودانه ترین طرز بودن است

هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی
رو خار باش خار به از هرزه بودن است

قیصر امین پور

سه شنبه بیست و دوم 10 1388
 

شعر عاشورا

 

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

 

به فجر از افق خون دمیده می ماند

 

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا

 

به نخل سبز  ز ماتم تکیده می ماند

 

میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم

 

به آهویی که ز مردم رمیده می ماند

 

شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی

به لاله های ز حنجر دریده می ماند

 

رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است

 

به آن که رنج نود ساله دیده می ماند

 

امام صادق حق پشت ناقه ی عریان

 

به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند

 

شوم فدای شهیدی که در کنار فرات

 

به آفتاب به خون آرمیده می ماند

هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟

 

نگاه تو به دل داغ دیده می ماند

 

حکایت احد و اشک چشم خونینش

 

به اختران ز گردون چکیده می ماند 

 

 

                                    حاج احد ده بزرگی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
سه شنبه بیست و دوم 10 1388

 سوار سبز پوش من ...

 

خوشحالم از اینکه باید در انتظار تو باشم


فصل تو را گل بخندم، بوی بهار تو باشم


هر جمعه نرگس بچینم از کوچه باغ خیالت


گل بو شوم از خیالت، تا بی‌قرار تو باشم


مانند پروانه گرد مهر منیرت بگردم


در بزم نورت برقصم، آیینه‌دار تو باشم


بر مَرکبی از سپیده بر بوی ظلمت بتازم


فردا که عدل تو گل کرد، با ذوالفقار تو باشم


یک آرزو مانده بر دل، می‌دانی آقا خودت چیست


پیش از ظهورت نمیرم، در روزگار تو باشم


هر جمعه چشمم به راه است، شاید تو این جمعه شاید ...


عجّل علیٰ، قبلة عشق، تا در کنار تو باشم


می‌دانم امّا چه تلخ است تقدیر من غیر از این نیست


یا از فراقت بمیرم، یا بی‌قرار تو باشم

رضا اسماعیلی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه بیست و دوم 10 1388

طنز/ اختلافات من و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

 شکیبا، شهرام  - نقد اسفندیار رحیم‌مشایی، رئیس دفتر رئیس‌جمهور و اسلام‌شناس برجسته برعملکرد حضرت نوح(ع) در باب مدیریت جامع و ایجاد عدالت واکنش‌های گوناگونی را برانگیخته.

اولین واکنش از جانب بنده بود (اشاره به مطلب دیروز بنده با عنوان نقد مشایی بر عملکرد...) و واکنش بعدی از جانب جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

آیت‌الله حسن ممدوحی عضو جامعه مدرسین گفته است: «سخنان وی [رحیم‌مشایی] بیش از حد احمدی‌نژاد را اذیت می‌کند که ما راضی نیستیم.»

1- خود احمدی‌نژاد باید ناراضی باشد که نیست و تازه ایشان را اسلام‌شناس برجسته هم می‌داند.

2- رئیس دفتر ریاست جمهوری باید خلقیاتش به مذاق رئیس‌جمهور خوش بیاید که می‌آید (یا بالعکس).

آیت‌الله ممدوحی: «اگر مشایی چنین سخنانی را گفته باشد، رئیس‌جمهور باید در مورد وی تجدیدنظر بکند.»

1- اتفاقاً رئیس‌جمهور هر بار که در دفترش را باز می‌کند و این اسلام‌شناس برجسته را پشت‌ میز کارش می‌بیند، فی‌المجلس تجدیدنظر می‌کند و هربار نظرش مثبت‌تر می‌شود.

2- به قول سعدی علیه‌الرحمه:

گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم

آیت‌الله ممدوحی: «این عمل مانند کار فردی است که جراح قلب نباشد و قلب بیماران را معاینه کند و در حقیقت سخن گفتن در مورد موضوعات مذهبی تخصص می‌خواهد و تحصیلات حوزوی 30 سال طول می‌کشد.»

1- حاج‌آقا خدمت شما عرض کنم که کار ایشان از معاینه گذشته و فی‌الواقع جراحی هم می‌کنند. می‌برّند، بخیه می‌زنند، پیوند می‌زنند، اکو و آنژیوگرافی می‌کنند. خلاصه به طور کلی همیشه یک جوری سرشان توی قلب ماست.

2- بهتر است شما یک سؤالی هم از آقای احمدی‌نژاد کنید که مدعی هستند ایشان از اسلام‌شناسان برجسته است. الادله علی المدعی و الیمین علی من انکر.

3- فعلاً که جماعت وقت ندارند. هیأت دولتی که در 24 ساعت،‌ 24 ساعت با سرعت 150 کیلومتر کار می‌کنند که نمی‌توانند بروند 30 سال تحصیلات حوزوی بکنند. لذا الان حرف می‌زنند، بعد انشاءالله اگر وقت شد، می‌روند درسش را هم می‌خوانند. اساساً مدتی است که بعضی امورات مملکت این جوری شده که کارشان را شروع می‌کنند و حرفش را می‌زنند، بعد می‌روند کارشناسی می‌کنند که آیا می‌شود مشکل را حل کرد یا نه و آیا اساساً باید سنگ در چاه می‌افتاد یا خیر؟

عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم: «اگر حوزه‌های علمیه از سخنان رئیس دفتر رئیس‌جمهور اطلاع یابند، با واکنش شدید مواجه خواهد شد.»

1- خب، بحمدلله الان اطلاع یافتند. حالا این ما هستیم که می‌نشینیم و نظاره می‌کنیم شدت و حدت این واکنش و نتایج منتجه را.

2- به نظر شما چه کسی پیروز می‌شود؟ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم یا اسلام‌شناس برجسته و برنده نهایی در همه موارد؟

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
سه شنبه بیست و دوم 10 1388


مـرده ام؛ این نـفس تازه‌ی مـن فـلـسفـه دارد


روی پـا بودن این برج کـهن فلسفه دارد


سنگ این است که من فکر کنم "قسمتم این بود"


تیشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد


دوستی با تو میسّر که نشد نقشه کشیدم


با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد


گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی،حیف...


و هـمـین "حیـف" خودش مـطـمـئـنـا فلسفه دارد


آمدی بر سر قبرم ، نـشد از قـبر در آیم


تازه فهمیده‌ام این بـند کـفن فـلسفه دارد

 

* کاظم بهمنی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه بیست و دوم 10 1388
X