دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1826957
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 نه می شه باورت کنم
نه می شه از تو رد بشم
نه می شه خوبِ من بشی
نه می شه با تو بد بشم

نه دل دارم که بشکنی
نه جون دارم فدات کنم
نه پای موندنِ منی
نه می تونم رهات کنم

نه می تونه تو خلوتش
دلم صدا کنه تو رو
نه می تونم بگم بمون
نه می تونم بگم برو

کجا برم که عطر تو
نپیچه توی لحظه هام
قصه مو از کجا بگم
که پا نگیری تو صدام

چه جوری از تو بگذرم
تویی که معنی منی
تویی که از منی اگر
به ریشه تیشه میزنی

نه ساده ای، نه خط خطی
نه دشمنی، نه هم نفس
نه با تو جای موندنه
نه مونده راه پیش و پس

نمی شه با تو باشم و
اسیرِ دستِ غم نشم
فقط می خوام با خواستنت
تا هستم از تو کم نشم

 

اهورا ایمان

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

 

ای عاشقان، ای عاشقان پیمانه‌ها پرخون کنید


وز خون دل چون لاله‌ها، رخساره‌ها گلگون کنید


آمد یکی آتش‌سوار، بیرون جهید از این حصار


تا بردمد خورشید نو، شب را ز خود بیرون کنید


آن یوسف چون ماه را، از چاه غم بیرون کشید


در کلبة احزان چرا، این نالة محزون کنید


از چشم ما آیینه‌ای، در پیش آن مه‌رو نهید


آن فتنة فتانه را بر خویشتن مفتون کنید


دیوانه چون طغیان کند، زنجیر و زندان بشکند


از زلف لیلی حلقه‌ای در گردن مجنون کنید


دیدم به خواب نیمه‌شب، خورشید و مه را لب به لب


تعبیر این خواب عجب، ای صبح‌خیزان چون کنید


نوری برای دوستان، دودی به چشم دشمنان


من دل بر آتش می‌نهم، این هیمه را افزون کنید


زین تخت و تاج سرنگون، تا کی رود سیلاب خون؟


این تخت را ویران کنید، این تاج را وارون کنید


چندین که از خم در سبو، خون در دل ما می‌رود


ای شاهدان بزم کین، پیمانه‌ها پر خون کنید

 

هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

 

یا ابا صالح ...

 

دوباره فصل شکفتن، دوباره شبنم ماه


دوباره خاطره‌ای از طراوتی دل‌خواه


پُر از نشانة شوق است کهکشان خیال


پر از صدای تماشاست کوچه‌های نگاه


گذشت یازده، امشب شب دوازده است


که عکس ماه بیفتد میان برکه و چاه


شلالِ گیسوی شب سپید از مهتاب


رسید پیک سحر، بردمید صبح پگاه


کجاست ماه تمامی که عین خورشید است؟


سروربخش به ناگاهِ جانِ جان آگاه


جوانه زد دل آیین، شکفت شاخة دین


بهار باور مردم، سپید، سرخ، سیاه


که آن سلالة خوبان معدلت‌گستر


رسد به داد دل مردم عدالت‌خواه


بیا که دست امید است و دامن تو عزیز


بیا که منتظران تواند چشم به راه

 

محود جواد محبت

 8/10/1384

 

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
جمعه بیست و پنجم 10 1388



سرخوشم،‌ این ناگهان مستی ز بوی جام کیست؟


شعله می‌ریزد زبانم، بر زبانم نام کیست؟


کوچه‌های روشن دل در صدای او رهاست


می‌رود منزل به منزل، این طنین گام کیست؟


اینک آن خون ـ‌ خون‌ِ تلخ‌ِ سنگ بودنهای من ـ


نذر شیرین‌کاری‌ِ شمشیر خون‌آشام کیست؟


آن جنون لاابالی ـ‌ وحشی صحرای وهم


در پناه کیست امروز؟ ای عزیزان! رام کیست؟


از پی هم مهر و قهر و مهر و قهر و مهر و قهر


دانه‌ها پاشیده اینجا، پیش پایم دام کیست؟


شام هر شام این شرار شعله شعله از کجاست؟


صبح هر صبح این نسیم نو به نو پیغام کیست؟

 

ساعد باقری

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

آن روزهای سبز

با موجی از ترنم آن روزهای سبز


می رویم از تلاطم آن روزهای سبز


گل می‌کند دوباره در آیینة خیال


سوسو زنان تجسم آن روزهای سبز


در قاب چشم شعله‌ورم نقش می‌زند


تصویر پر‌ تلاطم آن روزهای سبز


یک شب به میهمانی چشمان من بیا


ای از تبار مردم آن روزهای سبز


در ساغر نگاه عطشناک من بریز


یک جرعه از تبسم آن روزهای سبز


برگی اگرچه زرد مرا تحفه آفرید


از جنگل تفاهم آن روزهای سبز


امروز اگر چه سفره دل‌هایمان تهی است


از عطر نان گندم آن روزهای سبز


خالی مباد اجاق جنون سوز سینه‌مان


از شعله‌های هیزم آن روزهای سبز


امشب کنار دفتر رنگین خاطرات


من ماندم و تجسم آن روزهای سبز!

 

 

محمدرضا روزبه

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

 

 

باد آمدو دستان ما را با خودش برد

شوق دل داغان ما را با خودش برد

بادی نبود اصلا نسیمی بود آرام

اما همین دامان ما را با خودش برد

هر چشم زیبایی که خیره ماند درما

یک گوشه از ایمان ما را با خودش برد

دنیا برای لحظه ای وقتی که می رفت

سخت آمد و آسان ما را با خودش برد

یک شب میان سایه ها دستی ولو شد

هم سفره و هم نان ما را با خودش برد

آه نجیب دختران روستا مان

دار و ندار خان ما را با خودش برد

در بین ما دیگر دروغی نیست زیرا

گرگ آمد و چوپان ما را با خودش برد

مراد قلی پور

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388


یا ابا صالح بیا ...

 

بی تو چه سخت می گذرد روزگار من


خود را به من نشان بده آئینه دار من


ای آفتاب ! خیره به راهت نشسته ام


رحمی به حال دیده چشم انتظار من


هر شب برای آمدنت گریه می کنند


سجاده و دو دیده شب زنده دار من


امید بسته ام که می آیی و می کشی


دستی به روی این دل امیدوار من


دل را برای آمدنت فرش کرده ام


بشتاب ای امید دل بی قرار من


دست دعا و اشک و نیازم ظهور توست


کی مستجاب می شود این انتظار من 


اسماعیل یکتایی لنگرودی

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
پنج شنبه بیست و چهارم 10 1388

 حضور عشقم ...

سلام ...

هرچه کردم

از هر وبی رفتم

نتونستم برای تمام نوشته های عالیت نظر بگذارم ...

پس

      با عشق

                    تقدیم به حضور نازنینت...

 

 

این واژگان هر آنچه که دارند می دهند
تا شعر ها مرا به تو پیوند می دهند

حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز
تنها مرا به جان تو سو گند می دهند

با این گدازه ها چه کنم ؟دردهای من
بوی گدازه های دماوند می دهند

از مادرت بپرس که در وادی شما
یک قلب واژگون شده را چند می دهند؟

دیوانگی مجال غریبی است عشق من!
زنجیرها مدام مرا پند می دهند  ...

مهتاب بازوند

چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

 

دیده ای یک نفر پرنده شود، پر بگیرد بدون سر باشد
سایه گستر شود درختی که تنه اش زخمی تبر باشد

دیده ای تا کنون پرستویی روی مین آشیانه بگذارد
استخوانی بیاید و مثل قاصدک های خوش خبر باشد

فکر کن دیده ای یکشب ماه روی دوشش ستاره بگذارد
یک نفر بعد ِ رفتنش حتی باز هم بهترین پدر باشد!

همه ی شهر می شناسندت، گرچه یک کوچه هم به نامت نیست
چشم هایم ندیده دریایی از دل تو بزرگ تر باشد

آن قدر ارتفاع داری که مرگ از تو سقوط خواهد کرد
زندگی بعد ِ مرگ می خواهد بیشتر در تو شعله ور باشد

هرچه نادیدنی ست را دیدی، تا ابد سنت جنون اینست
عشق از هر دری بیاید تو، عقل باید که پشت در باشد!

رضا نیکوکار

دسته ها : ادبی - شعر - جبهه و جنگ
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

 

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می پیش تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند
می ده حریفانم صبوری می‌توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمینند
با ناشکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم من صبوری کی توانم

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم

من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم
در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد

بی درد مردم ها خدا، بی درد مردم
نامرد مردم ها خدا، نامرد مردم

از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوه‌گان مصطفی را سربریدند
مرغان بستان خدا را سربریدند

دربر گریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما
تاوان این خون تا قیامت ماند برما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

علی معلم دامغانی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

 

شکر خدا که بوی محرم گرفته ام
در کوچه های سینه زنی دم گرفته ام

شکر خدا عبادت من روضه های توست
در دل دوباره هیئت ماتم گرفته ام

گاهی کنار روضه ات از دست می روم
با چشمهای پر شفق و غم گرفته ام

این آبروی نوکری هیئت تو را
از دستمال مشکی اشکم گرفته ام

دیگر هراس روز قیامت نمی برم
وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته ام

با تربت تو کام دلم را گشوده اند
عمری اگر که بوی محرم گرفته ام

گفتم میان روضه از اعجاز چشمهات
دیدم رسیده ام به حوالی کربلات

یوسف رحیمی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
چهارشنبه بیست و سوم 10 1388
X