دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1826792
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
نیمی حق و نیمی باطل
مهدی کیایی
زینب مادر انسان است و از این روست که در کربلا حماسه حسینش را می‌سراید؛ نه مرثیه دو پسرش را. حسین وارث انسان است و زینب اگرچه خواهر اوست، برای او مادر هم هست.

دلش نامه‌ای است سراسر گواهی حقیقتی به نام حسین و کربلا درسی که سرشت یکنواخت انسان را به تماشا نهاد. سرشتی برابر و برادر و زینب آموزگار این درس خونین بود.

هم از این روست که این خون، که او با دست خود بر آبی آسمان می‌افشاند، آبروی انسان است...
خونی که می‌جوشد و به راه می‌پیوندند و از آن درختی سر بر می‌کند که هر شاخه‌اش لاله‌زاری است شکفته در گوشه‌ای از تاریخ.

زینب خسته زنجیر اسارت نیست که زنجیری گرانبارتر بر دست‌های اوست و چون قدم بر می‌دارد، تاریخ سلسله در سلسله در قدم‌هایش می‌آویزد.

و اینچنین است که او حقیقت را تا ابدیت پرواز می‌دهد.

که ما رایت الا جمیلا، جز زیبایی ندیدم.

قامتی دیدم بلندتر از بلندای عالم، قامتی که از هفت گلشن فلک در می‌گذشت، قامت قیام را که درخت بر پای ایستاده راستی‌ها بود و تصویر حرکت انسان را، رویاروی جریان هستی خویش، آشوب خلقی را که بر جان خویش شورید، اخلاص دیدم،  یکرنگی گام‌ها را و تیغ عاشورا در نیام کربلا و دخیلی از خون بر شاخه نینوا.

خصم هزار نیزه را و تیغ شهادت را چنان برنده که تاریخ را از نیمه می‌گسست.

نیمی حق و نیمی باطل

و این همه زیبا بود: ما رایت الا جمیلا
منبع : تابناک
دسته ها : ادبی - مذهبی - مقالات
دوشنبه هفتم 10 1388
سخنرانی خاتمی در شب عاشورا در جماران
کربلا تجلی‌گاه وجود شگفت‌انگیز انسان خداجو، حقیقت‌طلب وعدالت‌خواه است/ آزادی وآزادگی امام‌حسین همان است که دربیان خود اعلام می‌دارد "ناپاک و ناپاک‌زاده‌ای مرا میان شمشیر وخواری مخیر کرده است و هیهات منا الذله".
مراسم اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه در شب عاشورای حسینی در حسینیه شماره یک جماران با سخنرانی سید محمد خاتمی برگزار ‌شد.
به گزارش ایلنا به نقل از روابط عمومی دفتر حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی متن کامل این سخنرانی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیر این بود که امسال مراسم شب عاشورا در این حسینیه باشد؛ حسینیه‌ای که مرکز رهبری حضرت امام خمینی(ره) بود. انتخاب حسینیه از سوی امام برای هدایت انقلاب و جامعه، نشانه پیوستگی انقلاب اسلامی با نهضت امام حسین(ع) است.
عشق به امام حسین عشق به همه زیبایی‌هاست. عشق به خدا است که کمال مطلق است. عشق به انسان است که برترین آفریننده خداست و عشق به عدالت است که خدا می‌خواهد اساس زندگی اجتماعی انسان باشد. عشق به آزادی است. تجلی‌گاه وجود بلکه عین وجود آدمی است و عشق به امام حسین راز و رمز ماندگاری ملت بزرگوار ایران است که دل در گرو محبت امام حسین نهاد و راه ناهموار تاریخ خود را با پای ابله و جان خسته طی کرد و دمی چشم از قله بلندی که در پی آن بود برنداشت و می‌بینید و می‌بینیم که محرم همیشه در ایران و البته در بسیاری از نقاط جهان چه محشر و قیامتی است.
بگذارید زبان حال دلداگان امام حسین را در غزل بلندی از حافظ بجویم که فرمود:
روشن از پرتوی رویت نظری نیست که نیست / منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری / سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب / خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش / غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست / زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
گفته‌اند که همه روز عاشورا و همه جا کربلاست، چرا که نه عاشورا یک روز است در تاریخ و نه کربلا یک سرزمین در جغرافیا؛ بلکه کربلا تجلی‌گاه وجود شگفت‌انگیز انسان خداجو، موحد حقیقت‌طلب و عدالت‌خواه است و عاشورا نماد حرکت این انسان به سوی مقصدی که خدا معین کرده است و امام حسین(ع) قهرمان بزرگ این صحنه شگفت‌انگیز است.
از آن جهت که هم آگاهی انسان را به سوی ان مسیر و هدف افزایش می‌دهد و هم او را برمی‌انگیزد تا حرکتش شتابان‌تر شود.
البته در بینش الهی توحیدی و ادیان آسمانی به خصوص اسلام، قهرمان و بازیگر اصلی صحنه تاریخ خود انسان است و پیامبران و مصلحان بزرگ الهی آمده‌اند تا آگاهی این انسان را بالا ببرند و اراده‌اش را تقویت کنند تا خود راه را با چراغ آگاهی و پای اراده بپیماید و طبعا این انسان هرچه آگاه‌تر و مصمم‌تر، سیر او به سوی هدف شتابان‌تر و در نزدیک‌تر شدن به آن هدف کامرواتر است و امام حسین قهرمان آگاهی‌بخش و شتاب‌دهنده این حرکت است.
اما تاریخ بشر کدام سو و هدف دارد؟
انسان دارای تاریخ است و تاریخ اختصاص به انسان دارد و تاریخ بشری دارای سیر و هدفی است. صرف‌نظر از همه نظریه‌ها و نگاه‌های فلسفی که کوشیده‌اند برای تاریخ جهت، ضابطه و قاعده و قانون بیابند و فارغ از بحث‌های دراز دامن در این باره، آنچه در اینجا می‌گوییم این است که تردید نکنیم که تاریخ هرچه باشد هدفش شکوفایی وجود آدمی است و این شکوفایی در گرو آزادی انسان است و گزافه نیست که تاریخ انسان را تاریخ آزادی بدانیم و بنامیم.
در اینجا مجال بحث مبسوط نیست، ولی برای نشان دادن این سیر و هدف کافی است که اجمالا به حوادث و وقایعی بنگریم که برای همه ملموس و روشن است. شاخص‌ترین خصوصیت قرن گذشته مقابله جانانه ملت‌ها علیه ظلم و بیداد مدرن یعنی استعمار چه به صورت قدیم و چه جدید آن بوده و انسان‌های مظلوم و استعمارزده به هر حال اراده خود را بر اربابانشان تحمیل کردند، هرچند به علل گوناگون نتوانستند به همه خواست‌ها و آرمان‌های خود برسند، ولی حرکت به سوی برداشتن بندهای استعمار از دست و پای انسان مظلوم دستاورد کمی نبود.
از سوی دیگر در قرن گذشته شاهد نوعی حرکت فراگیر به‌خصوص در کشورهای محروم‌تر علیه بدترین شکل حکومت یعنی حکومت استبدادی بودیم و نیز شاهد ظهور و در پی آن سقوط حکومت‌های توتالیتر و بالاخره مساله‌ای به نام حقوق بشر حداقل در مقام ادعا مورد توجه ملت‌ها بوده است و حکومت‌ها نیز حتی در آنجا که به نقض ابتدایی‌ترین موازین حقوق بشر پرداخته‌اند در فضای عمومی ناچار شده‌اند به ظاهر حرمت نهادن به انسان حقوق او را بپذیرند.
اینها همه خود دلیلی است بر اینکه سیر تاریخ به سوی آزادی است و مقایسه آنچه امروز در باب نظام مطلوب و مقبول در جان جهانیان جای گرفته است با آنچه دیروز بوده، خیلی از مسائل را روشن می‌کند.
اگر تا دیروز تنها وجه حکومت رایج در شرق و غرب عالم به نحوی حکومت استبدادی بود، در همه جا اکثریت نه تنها محکوم به اطاعت از خواست و اراده حاکمان غیرمسؤول بودند، بلکه در عمق جان وجدان خود نیز این امر را به عنوان سرنوشت محتوم خود پذیرفته بودند. امروز در جهان کسی نیست که بتواند از نظام‌های استبدادی و خودکامه دفاع کند و حتی مستبدترین حاکمان نیز تظاهر به مردم‌داری و دفاع از حق و حرمت مردم می‌کنند و در همه جا این اصل پذیرفته شده است که برترین و محکم‌ترین حق در عرصه اجتماعی حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش است و به عبارت دیگر مردم‌سالاری به عنوان کم‌هزینه‌ترین و پرفایده‌ترین سامان حکومت و نظام اجتماعی پذیرفته شده است و می‌بینیم که افتخار انقلاب اسلامی هم این است که منجر به استقرار جمهوری اسلامی می‌شود. بنابراین در عرصه حیات اجتماعی به روشنی و بی‌هیچ تردیدی می‌توانیم ادعاکنیم که سیر تاریخ سیر به سوی آزادی است. از این امر نکته‌ای دیگر که بسیار هم ارزشمند است در می‌آید و آن اینکه انسان رهاشده از قیدهای تحمیلی استعمار، استثمار و استعباد اجتماعی و نیز آزاد از غرائز تلطیف نشده حیوانی چون خشونت و درنده‌خویی، جانب حق و عدالت را خواهد گرفت.
یعنی تاریخ بشر علاوه بر اینکه تاریخ آزادی است تاریخ فعلیت یافتن حق و عدالت نیز خواهد بود و این سخن را می‌توان بیان دیگری از نظریه مهدویت دانست. بر می‌گردیم به فراز آغاز سخن که هدف تاریخ شکوفایی وجود آدمی است. یعنی وجود انسان در پرتو آزادی و در بستر حق و در سایه عدالت است که شکوفا می‌شود.
اجازه دهید از تجربه شخصی که طی این سال‌ها داشته‌ام در اثبات ادعایم مدد بگیرم. این که در زمان ما نیاز به کوشش و بحث فراوان نیست تا همگان بپذیرند که به جای جنگ و خونریزی و کشتار می‌توان و باید با یکدیگر گفتگو کرد چندان آسان به دست نیامده است. گویی تمام تاریخ خونین بشر، مقدمه این قضیه به ظاهر ساده بوده است. البته می‌دانیم که رسیدن به یک داوری و پذیرش یک ارزش از سوی همگان با تحقق و فعلیت آن نظر و ارزش فاصله زیادی است و اصلا آرمان‌ها همان‌ها هستند که در خارج نیستند و انسان می‌خواهد به آنها برسد و لازم است که علیه موانع آن مبارزه کند و آنها را از سر راه بردارد، موانعی که گاه بسیار سخت و متصلب است، چنانکه امروز هم در برابر آرمان آزادی و عدالت وجود دارد و طبیعی است که تا وقتی زورمندان کم‌خرد که چشم بصیرتشان را غرور پر کرده است و دست انصافشان را توهم بسته است و از قدرت فقط تازیانه و شمشیر و بمب را می‌شناسد و از سیاست جز تزویر و تهدید و تطمیع چیزی را مراد نمی‌کنند و قدرت و مکنت خود را در گرو تحقیر انسان و محرومیت بخش‌های مهمی از آنها می‌دانند و با کمال تاسف در اثر پیشرفت دانش و فن این توان را یافته‌اند که در لحظه‌ای کوتاه گل و لبخند و امید و درخت و آب را با تیغ بلاهت خود از چهره زمین پاک کنند. شاید جشن پیروزی کلمه بر تیغ، انسانیت بر ددمنشی و آزادی بر بردگی و آزادگی بر حقارت را به تاخیر انداخت، ولی نمی‌توان و نباید حرکت خرامان و پرشکوه تاریخ پر درد بشری را به سوی آزادی و حق و عدالت ندید و سرشار از امید و خشنودی نشد و همین امید و بینش است که ما، شما و همه انسان‌ها را به‌رغم نامردمی‌ها و سختی‌ها و درد و رنج‌ها امیدوار و با اراده نگاه می‌دارد.
بعد از این مقدمه می‌گویم: نقش قهرمان در عرصه تاریخ غیر قابل انکار است، اما نه در راه بردن تاریخ (که سیر الهی و طبیعی خود را دارد و قهرمان هم در متن این سیر و حرکت است نه بیرون از آن) بلکه در شتابان کردن سیر به سوی هدف والای تاریخ است.
سیری که جان آگاه انسان بستر آن است و اراده مستحکم او محرک آن و قهرمان کسی است که در آگاهی بخشی و تقویت این اراده نقش دارد و آقا اباعبدالله(ع) از بزرگترین قهرمانان عرصه تاریخ و دارای نقش بی‌نظیر در این صحنه است.
اما درس‌هایی که از قیام امام حسین(ع) می‌گیریم، چیست؟
آزادی حقیقی در بندگی خدا است، خدای حسین خدایی است که گرچه قهار و جبار و قادر است، ولی پیش و بیش از آن خدای هدایت و محبت و رحمت است و رحمتش از غضبش پیشی می‌گیرد و خشم و قدرت و قهاریت او نیز که عین علم و حکمت و عدل او است در برابر ستم و کژی و بی‌عدالتی و انسان‌ستیزی است و تنها با پرستش آن خدا است که از یک سو انسان می‌تواند از بند ویرانگر هوس و حیوانیت و خود برتربینی رهایی یابد و از سوی دیگر و از پایه این آزادی درونی قدرت و اراده آن را نیز می‌یابد تا در برابر سلطه هوس قدرت‌های جبار بایستد و به سوی آزادی اجتماعی حرکت کند.
آزادی و آزادگی امام حسین همان است که در بیان بلند خود اعلام می‌دارد "ناپاک و ناپاک‌زاده‌ای مرا میان شمشیر و خواری مخیر کرده است و هیهات منا الذله"
این آزادگی همان آزادگی ناشی از بندگی خدا و نیز روح ازاده بنده خدا است.
2- حرکت به سوی آزادی از موضع دین کارساز است، به خصوص هنگامی که دین پوشش و بهانه‌ای برای بیدادگری باشد. نوعی تقدس بخشیدن به ظلم و خودسری چنانکه کم و بیش در بسیاری پدید آمده است و به تعبیر مرحوم آیت‌الله نایینی بدترین نوع استبداد، استبداد به اصطلاح دینی است.
امام می‌فرماید: انی لم اخرج و لابطرا و لامفسدا بل خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی امر بالمعروف و انهی عن المنکر و باز می‌فرماید الاترون ان الحق لایعمل به و الباطل لایتناهی عنه، نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل بازداشته نمی‌شود.
دین آمده تا انسان را آزاد کند، بندها و قیدها و غل‌ها و زنجیرها را از پای جان انسان بردارد و شرایط اسیرکننده و ویران کننده را دگرگون کند و انسان را بر سرنوشت خود حاکم گرداند و اگر روزی به نام دین انسان را به بند کشیدند، بدانید که هم به انسان و هم به دین جفا شده است و مرام حسین این که باید ایستاد، ولو اینکه او را خارجی، خروج کننده علیه امیرالمونین بدانند و هنگامی که بیداد و تبعیض و انسان ستیزی و بی‌انصافی و بداخلاقی در برابر دادگری و مساوات و حرمت انسان و عدل و انصاف و اخلاق قرار گرفت، بی‌تردید باید جانب دین حق و عدالت را گرفت و این همه را به نام دین انجام داد تا هم خدمتی به انسان باشد و هم خدمتی به دین خدا.
3- آزادی گرانبهاترین هدیه الهی است و ارزان به دست نمی‌آید. باید برای به دست آوردن آن هزینه کرد و نیز برای نگاه‌داری آن هزینه بیشتر و هر چه در این راه هزینه کنیم زیاد نیست، حتی اگر جان پاکی چون جان امام حسین باشد. اینها است درس‌های قیام حسین و صدها و مورد دیگر که مجال بیان آن نیست.
امام حسین با دل دریا و سینه باز و آرامش جان و همه سرمایه، خود را در راه خدا و برای رهایی انسان داد، ولی این دل دریا تحت تاثیر عاطفه والای انسانی متاثر هم می‌شد از جمله هنگامی که به بالین برادرش آمد. آن مرد آزاده با آن چهره نورانی و درخشان که او را ماه بنی هاشم می‌گفتند، با آن ادب و فضیلت و اخلاق و شجاعت بدنش را قطعه قطعه بر خاک دید. امام بر سر بالین او نشست و گریست و هنگامیکه برخواست با قامت خمیده و دست بر کمر برخاست.
یا وقتی بر سر پیکر در خون غرقه جوان برومندش آمد، جوانی که او را شبیه‌ترین انسان به رسول خدا می‌دانستند، امام نشست و مدت‌ها سر فرزندش را بر سینه فشرد و صورت بر صورت او گذاشت و هنگامیکه سر برداشت خون سراسر چهره او را پوشیده بود با تاثر فراوان فرمود: "بعد از تو خاک بر سر دنیا و زندگانی دنیا".
و یا وقتی فرزند شیرخوارش روی دستش با تیر دشمن گوش تا گوش دریده شد دست خود را از خون او پر کرد و رو به آسمان کرد و فرمود: "این همه بر من آسان می‌شود چون خداوند همه چیز در محضر توست و تو می‌بینی".
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
منبع : تابناک
دسته ها : مذهبی - خبر - سیاسی
دوشنبه هفتم 10 1388

دانش‌اندوزی
امام علی (علیه‌ السلام):
إنَّ کَمالَ الدّینِ طَلَبُ العِلْمِ وَالعَمَلُ بِهِ، ألا وَإنَّ طَلَبَ العِلْمِ أوجَبُ عَلَیْکُم مِنْ طَلَبِ المالِ.
بدانید که کمال دین کسب دانش و عمل به آن است و آگاه باشید که دانش‌اندوزی از مال‌اندوزی واجب‌تر است.
Surely, the completion of one’s faith lies in seeking knowledge and putting it into practice, and know that seeking knowledge is more necessary for you than amassing wealth.
کافی، ج 1، ص 30
دسته ها : مذهبی - احادیث
دوشنبه هفتم 10 1388

مسلمان شدن یک خانم روس در روز عاشورا

خانم "ناتاشا" در روز عاشورا با حضور در مسجد خاتم الانبیا(ص) مسکو و گفتن شهادتین مسلمان شد.

به گزارش واحد مرکزی خبر از مسکو، خانم ناتاشا می گوید: پس از مطالعه اسلام و مقایسه آن با ادیان دیگر آگاهانه دین مبین اسلام را پذیرفته است.

وی که نام زینب را برای خود انتخاب کرده است افزود: از اینکه مسلمان شده است احساس بسیار خوبی دارد چرا که در اسلام خداوند از هر چیزی بالاتر است و مهر و محبت، دوستی و یکرنگی که در میان مسلمانان دیده است در سایر ادیان وجود ندارد.

زینب گفت: علاقه زیادی دارد تا اصول اسلام را هرچه سریعتر بیاموزد تا بتواند آنها را در عمل انجام بدهد.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : مذهبی - خبر
يکشنبه ششم 10 1388
نوحه روز عاشورا منسوب به سیدالشهدا(ع)
نوحه‌ای منسوب به سیدالشهدا (ع) وجود دارد که گویا حضرت در لحظات آخر عمر شریفشان این شعر را سروده‌اند. سال‌هاست مداحان و واعظان در جلسات هفتگی خود آن را همخوانی می‌کنند. این شعر به «شیعتی» معروف است. گفته می‌شود که دلیل سلام دادن شیعیان پس از نوشیدن آب، همین شعری است که حضرت در ظهر عاشورا گفته‌اند.
نوحه‌ای منسوب به سیدالشهدا (ع) وجود دارد که گویا حضرت در لحظات آخر عمر شریفشان این شعر را سروده‌اند. سال‌هاست مداحان و واعظان در جلسات هفتگی خود آن را همخوانی می‌کنند. این شعر به «شیعتی» معروف است.

گفته می‌شود که دلیل سلام دادن شیعیان پس از نوشیدن آب، همین شعری است که حضرت در ظهر عاشورا گفته‌اند. و اما شعر:

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی (شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید.)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی (و یا هنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من ندبه کنید.)

فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتِلُونی (من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند.)
وَ بِجَرد الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی (و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند.)

لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاَ تَنْظُرونی (ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و می‌دیدید.)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی (که چگونه برای کودک خردسالم، آب خواستم و آنان رحم نکردند.)
منبع : تابناک
دسته ها : مذهبی - شعر - عاشورایی
يکشنبه ششم 10 1388
اگر اشکی از چشم آمد، یعنی به تو اذن داده‌اند
گفتاری از آیت‌الله العظمی بهجت(ره)
آنچه می خوانید بیانات و توصیه‌های حکیمانه عارف واصل و فقیه عالیقدر مرحوم آیت‌الله بهجت است که در مورد عزاداری و گریه بر امام حسین(ع) ایراد شده است:

آقایانی که به شغل مدّاحی اهل‌بیت مبتلا هستند و به ذکر فضایل و مصائب آن بزرگواران می‌پردازند، باید بدانند که در چه موقعیّتی هستند و چه چیزی را دارند انجام می‌دهند و برای چه دارند این کار را می‌کنند.

باید بدانند همان مودّت ذِی‌الْقُربی که در قرآن است پیاده می‌کنند، خواه ذکر فضایل اهل‌بیت (ع) باشد و یا ذکر مصایب آنان، همه اجر رسالت را ادا کردن، و مردم را بر قرآن تثبیت‌کردن است؛ زیرا در قرآن آمده است که إِلا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.

اگر کسی بگوید ما قرآن را می‌خواهیم، ولی با اهل‌بیت کاری نداریم و حَسْبنُا کِتابُ اللّهِ، ما می‌گوییم: آیا همان کتاب‌الله که در آن «إِلا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» هست، آن را می‌گویید؟ آیا می‌شود گفت کاری به اهل‌بیت نداریم؟

کتاب‌اللّهی که در آن می‌گوید: «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ و أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْدر مَتی» آن را می‌گویی؟ آیا این بدون اکمال، بدون ولایت اهل‌بیت می‌شود؟

آن قرآن را می‌گویی که می‌گوید: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ»؟

بله، اگر در قرآن شما این آیه‌ها نباشد، ممکن است بگویید ما قرآن را می‌گیریم و در قرآن ما اینها نیست.

علی هذا، باید بدانیم که یک واجب بزرگی بر دوش همه هست. معلّمین و مدّاحان باید بفهمانند که از محبّت اینها نباید دست برداشت. همه چیز در محبّت است.

ما اگر خدا را دوست بداریم، آیا ممکن است دوستانش را دوست نداشته باشیم؟

آیا ممکن است اعمالی را که او دوست دارد، دوست نداشته باشیم؟

آیا می‌شود کسی دوست خدا باشد ولی دوستِ دوستان خدا نباشد؟ و اعمالی را که خدا، دوست نداشته باشد، و اعمالی را که خدا دشمن دارد دوست داشته باشد؟ آیا چنین چیزی می‌شود؟

قهراً کسی که گفته است «حَسْبُنا کِتابُ اللّه و هیچ چیز دیگری لازم نیست» دروغ واضح و آشکار است، مثل اینکه در روز بگوید حالا شب است و در شب بگوید: حالا روز است.

کتاب‌الله که پر است از «کُونُوا مَعَ الصّادِقین» کتاب‌الله که صف متّقین و فاسقین را جدا نموده ببینید فاسقین چه کسانی هستند و متّقین چه کسانی هستند. حالا آیا می‌شود تفکیک و تبعیض کرد؟ این مثل آن است که کسی بگوید: ما نصف قرآن را قبول داریم و نصف دیگر را قبول نداریم، کما اینکه یهود و نصاری سیصد سال قبل گفتند: لعن یهود و نصاری باید از قرآن حذف شود. حتی غیر از خداپرستی چیز دیگر در قرآن نباید باشد. آیا واقعاً اگر قرآن را تنصیف کنیم، قرآن است؟ سپس بگوییم خداپرستی هم لازم نیست. بت‌پرستان هم بگویند خوب ما هم گناهی داریم هم صفایی داریم، هم زنایی داریم، هم مال مردم‌خوری داریم، البته یک مطالبی هم دیگر قائلند که می‌گویند لازم نیست خدا یکی باشد، بلکه اینها «شُفَعائُنا عِنْدَاللّهُ» هستند.

پس اگر بنا بر تبعیض باشد، اکثر مردم اصلا خداپرست نیستند، بلکه بت‌پرستند. در صورتی‌که دین خدا تبعیضی نیست، یا باید همه‌اش را بگیری یا اینکه هیچ‌چیز را نگیری.

یک مرد ناجوری هنگام مرگ به بچّه‌های خودش وصیت کرد: ای بچه‌ها! اینهایی که شما را به خداپرستی و دینداری دعوت می‌کنند تا می‌توانید وجود خدا را انکار کنید، وگرنه اگر مغلوب شوید و قبول کنید که خدایی هست دیگر از شر اینها راحت نمی‌شوید و باید تابع اینها باشید، اگر گفتند زن باید از روی دست وضو بگیرد و مرد از پشت دست وضو بگیرد، نمی‌توانی مخالفت کنی.

در هر صورت باید ببینید مدّاحی چیست و مصیبت‌خوانی چیست، گریاندن و گریستن چیست؟ برخی آن قدر احمق هستند که نمی‌فهمند این اشکTطریقه تمام انبیاء علیهم‌السّلام بوده برای شوق لقاءالله و برای تحصیل رضوان‌الله. در مسأله دوستان خدا نیز از همین باب است و محبّت اینها هم ـ اگر در مصائب اینها اشک می‌آورد و در شادی آنان شادمان، و در حزن آنها محزون می‌سازد ـ همینطور است.

دلیل بسیار است.

اوّل اینکه: همه انبیاء علیهم‌السّلام از خوف خدا بُکاء داشتند، آیا از شوق لقای خدا بکاء نداشتند؟ انبیاء علیهم‌السّلام کارشان همین بوده است. اگر کسی انبیاء را قبول دارد، باید بکاء و گریه را قبول داشته باشد.

و همچنین این مسأله که وارد شده است و نزد ما ثابت است و این مطلب در اذن دخول سید‌الشهداء علیه‌السّلام منصوص است که «اأَدْخُلُ یا اللّهُ؟ اأَدْخُلُ یا رَسُولُ اللّهِ؟» ای خدا، آیا وارد شوم‌؟ ای پیامبر خدا! آیا داخل شوم؟

از اینها باید استیذان بشود. اما کیست که این مطلب را بفهمد و عاقل باشد: «فَإِنْ دَمَعَتْ عَیْنُکَ، فَتِلْکَ عَلامَةُ الاِذْنِ»
پس اگر چشمت اشک‌آلود شد، این نشانه اذن و اجازه [از سوی خدا و رسول خدا] می‌باشد.

اگر اشکی از چشم آمد، علامت این است که به تو اذن داده‌اند. این اشک چشم من به اعلی‌علییّن مربوط است، اما احمق‌ها می‌گویند: نه اشک چشم ـ نعوذ بالله ـ خرافات است. در حالی که این اشک چشم به بالا مربوط است.

عمل اُمُّ‌داوود آن‌قدر مفصّل است که بعضی‌ها از ظهر تا غروب نمی‌توانند تمام کنند. دستور است که در آن سجده آخری سعی بکن از چشمت اشکی بیاید، اگر اشک آمد علامت این است که دعای تو مستجاب شد.

حالا یک عدّه‌ای می‌گویند این اشک هیچ کاره است، در حالی‌که این اشک مربوط است به اعلی علییّن، از آنجا استیذان می‌کند و از آنجا استجابت دعا می‌کند.

لذا کسانی که حاجت مهمّی دارند باید بدانند نمازها و عبادت‌هایی را که برای حاجت ذکر شده انجام دهند، برای اینکه چون تثبیت بکنند یا تأیید بکنند و به حاجت خودشان برسند، باید ملتفت باشند که بعد از طلب حاجت و دعا و نماز به سجده بروند و سعی کنند به اندازه بال مگسی، تر بشود. اشک چشم علامت این است که مطلب تمام شد.

بله، چیزی که هست عینک ما درست صاف نیست، ما نمی‌فهمیم. چون فرض کنید ما از خدا خانه می‌خواهیم و خدا خانه‌ای که ما می‌خواهیم برای ما مصلحت نمی‌داند، حالا خدا چه کار می‌کند، آیا دعای او را باطل می‌کند؟ نه بلکه بالاتر از خانه به او می‌دهد، به مَلَک می‌فرماید: «چند سال عمر این فرد را افزایش بده»، در حالی که این بیچاره خیال می‌کند در برابر این همه زحمت که کشید، اثری از خانه و از دعای خودش ندید و دعایش مستجاب نشد. چون نمی‌داند که بالاتر از استجابت این دعا به او داده است، این را نمی‌فهمد. باید به خدا حسن ظّن داشته باشیم و عینک باید واسع و صاف باشد و کدورت نداشته باشد.
منبع : تابناک
دسته ها : مذهبی - سخنرانی
يکشنبه ششم 10 1388
روز اندوه و گریه
امام رضا (علیه ‌السلام):
مَنْ کانَ یَومُ عاشوراءَ یَوْمَ مُصیبَتِهِ وَحُزنِهِ وَبُکائِهِ، یَجْعَلُ اللهُ یَوْمَ القیِامَةِ یَوْمَ فَرَحِهِ وَسُروُرِهِ.
هر که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه‌اش باشد، خداوند روز قیامت را روز شادی و سرورش می‌گرداند.
If one chooses ‘Āshūrā to be the day of his mourning and weeping, Allah will fix the Day of Judgment as a happy day for him.
میزان الحکمه، ح 13011
دسته ها : مذهبی - احادیث
يکشنبه ششم 10 1388

مجلس عزا، متفکر شهید، 30 سال بعد

 محسن حدادی

این‌ها فقط بخشی از خون‌دل‌های استاد مطهری در خصوص عزاداری سیدالشهداء در کشور است که در کتاب حماسه‌ حسینی جلدهای 1 و 3 به آن اشاره کرده است. قسمت غم انگیز ماجرا این جاست که بعضی از این تحریفات هنوز هم رایج بوده و در گوشه و کنار مجالس حضرت در سراسر کشور دیده و شنیده می‌شود...مرور این خرافه‌زدایی‌های دلسوزانه آیت الله شهید مطهری علاوه بر تذکر به پیرغلامان و هیئت‌داران، کتاب پرمغزی است برای مردم به عنوان میهمانان همیشگی خیمه‌های عزاداری سیدالشهداء.

داستان تشنگی

شهید مطهری می گوید: این جور نیست که [امام حسین و یارانشان] سه شبانه روز آبنخورده باشند، نه! سه شبانه روز بود که ممنوع بودند. ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند. [اصلا] لقب سقا ، آب آور،قبلا [یعنی قبل از عاشورا] به حضرت ابوالفضل داده شده بود؛ چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب های پیش، حضرت ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. حتی غسل کردند، بدن های خودشان را شست وشو دادند.

دومین شبهه داستان اربعین است که شهید مطهری اینگونه پاسخ می دهد: اربعین که می رسد، همه، این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند این طور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آن جا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین هم با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف، که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تأیید نکرده است، در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تأیید نمی کند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟!

جابر اولین زائر امام حسین علیه السلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیه السلام [توسط جابر و نه اهل بیت] هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست ، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود (ج۱)... عبور شهدا از کربلا و ملاقات امام سجاد با جابر افسانه است. (ج۳)

داستان دست علمدار

استاد شهید مطهری در خصوص داستانهای پیرامون حضرت عباس در سلسله مباحث حماسه حسینی می گوید: کسی که این روضه را می خواند اتفاقا تریاکی هم بود. این روضه را خواند و به قدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل می خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می کردند و دست ها را می بریدند تا این که قضیه را به آن جا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل العباس! وقتی داشت غرق می شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیر. رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمی کنی؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خیلی گریه کردند.

مرحوم حاج شیخ محمدحسن، تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (جریان، قبل از ایشان اتفاق افتاده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضه ای بود که از بزرگ ترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملااسماعیل خواجویی که از علمای بزرگ اصفهان بود در آن جا شرکت داشت. واعظ معروفی می گفت که من آخرین منبری بودم. منبری های دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند. هر کس می آمد روی دست دیگری می زد و بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند. تا ظهر طول کشید.

دیدم هر کس هر هنری داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم من چه کنم؟ همان جا این قضیه را جعل کردم. رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم. عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود، دیدم آن که قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید. کم کم در کتاب ها نوشتند و چاپ هم کردند! با این داستان، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم پایین آورده ایم.

  

من یکدفعه تشنه‌ام!

شهید مطهری به یکی دیگر از خرافات عزاداری ها اشاره می کند و می آورد: این قضیه را من مکرر شنیده ام و لابد شما هم شنیده اید که می گویند روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای منبر بود و خطبه می خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه ام و آب می خواهم. حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد. اول کسی که از جا بلند شد، کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام باشد. ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند. وقتی که وارد شدند در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می ریخت که با یک طول و تفصیلی قضیه نقل می شود. بعد امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند چرا گریه می کنید؟ فرمود قضایای این ها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی می شود. شما که می گویید علی در بالای منبر خطبه می خواند، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بوده که تقریبا سی وسه سال داشته است. بعد می گوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سی وسه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟

اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده، یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند. آیا این قضیه در شأن امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش، اصلا چه ارزشی دارد؟ این شأن امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟ مسلم است که پایین می آورد، چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم پایین آورده ایم. در حالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است، تشنه اش می شود، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همان جا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام، برای من آب بیاورید!

داماد در کربلا

داستان عروسی قاسم ابن الحسن نیز از مواردی است که استاد مطهری به آن اشاره می کند و می می گوید: در گرما گرم روز عاشورا مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند، و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. مجالی برای نماز خواندن به این ها نمی دادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید، من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا [ببینم]. لااقل شبیه آن را هم که شده ببینم. من آرزو دارم. آرزو را که نمی شود به گور برد! شما را به خدا ببینید حرف هایی را که گاهی وقت ها از آدم هایی در سطح خیلی پایین می شنویم که مثلا می گویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند.

آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نیست! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نو کدخدا، یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. اصل قضیه صددرصد دروغ است.

لیلایی که وجود ندارد

نمونه دیگر قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند، ولی حتی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود و البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر به میدان رفت، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!

اولا لیلایی در کربلا نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست . منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند که هر کس اجازه می خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد، به جز برای علی اکبر؛ فاستاذن فی القتال اباه فاذن له. یعنی تا اجازه خواست، گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید: خیز ای بابا از این صحرا رویم// نک به سوی خیمه لیلا رویم

وقتی آمار جواب نمی‌دهد

داستان هلاک کردن دشمن نیز یکی از داستان هایی است که دستخوش تحریف شده است بدین صورت که ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سؤال کرد این ها از کجا پیدا شدند؟ این ها همه در کوفه بودند؟ ... مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. (این شهر را عمر دستور داد بسازند، برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند.) در آن وقت معلوم نیست همة جمعیت کوفه آیا به صدهزار نفر می رسیده است یا نه؟

... و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصدهزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید پایین و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصدهزار نفر، هشتادوسه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد.

بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!

نذر ریحان

چند سال پیش چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت بعد از این که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصدفرسخ راه را ریحان بکارد! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز: نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق التفت ریحانا؛ یعنی من نذر کردم که اگر این ها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد. [فکر کردم] که این شعر از کجا پیدا شده؟

بعد به دنبال آن رفتم و گشتم، دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست، بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلا مادر علی اکبر و کربلا می خوانده. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آن جا باشد و این قضایا را بشنود، آیا نخواهد گفت که تاریخ این ها چه مزخرفاتی دارد؟ می گویند العیاذ بالله زن های این ها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرف ها یعنی چه؟!

 

منبع : خبر آن لاین

شنبه پنجم 10 1388
 
گفتارهایی منتشر نشده از آیت الله جوادی آملی

وحی و عقل در نهضت حسینی

 آیت الله جوادی آملی

در جریان نهضت سالار شهیدان؛ محور اصلی تبیین اسلام، تَعلیل اسلام، حمایت های همه جانبه و علمی از حدود اسلام و اجرای قوانین اسلامی بعد از تأسیس حکومت دینی است. اَمویان با همة این مراحل درگیر بودند؛ نه می گذاشتند اسلام تبیین بشود، برای مردم بیان بشود که اسلام چیست؛ نه اجازة تَعلیل و استدلال می دادند که اسلام شناسان واقعی معارف دین را مُعلّل کنند، و نه به کسی فرصت حمایت و دفاع می دادند، و نه اجازه اجراء.

بیان نورانی علی بن أبیطالب (ع) در عهد نامه مالک نشان می دهد که بیگانگان اوّل دین را مصادره کردند. یعنی قرآن را در اختیار خود قرار دادند، احادیث نبوی را در اختیار خود قرار دادند. کاری که کلیسا نسبت به انجیل کرده بود، اینها درباره قرآن کردند. قرآن نیازمند به مفسّر است، به مبیّن است، به حامی است و مجری است؛‌ اینها قرآن را مصادره کردند.

احادیث چون شفاف و روشن است، رسول گرامی (ص) به خوبی احکام را روشن کرد، بیان کرد. اینها قدرت مصادره کردن احادیث را نداشتند، لذا جلوی نقل احادیث را گرفتند. سالیان متمادی نقل حدیث قَدغن بود؛ تقریباً یک قرن و نیم گذشت تا با تلاش و کوشش ائمه (ع) نشر حدیث، نقل حدیث، تدوین حدیث مجاز شد. در آن نامه حضرت امیر به مالک نه تنها بخشنامة اداری مصر تدوین شده است، نه تنها رعایت حقوق مردم تبیین شده است؛ بلکه‌ آنچه بر سر اسلام آمد،‌ آنها را هم حضرت در آن نامه یادداشت کردند. به مالک فرمودند: مالک! إنَّ هذَا الدّینْ کانَ اَسیراً فِی اَیدِی الأشرارْ یُعمَلُ فِیهِ بِالهَوی وَ یُطلَبُ بِهِ الدُّنیا (1). حضرت فرمود: مالک ! این دین به مصادره بیگانگان در آمده، و این دین را به اسارت برده اند. هر چه می خواستند به نام دین با مردم در میان می گذاشتند، هر چه می خواستند به نام دین علیه دین تلاش و کوشش کردند. إنَّ هذَا الدّینْ کانَ اَسیراً فِی اَیدِی الأشرارْ یُعمَلُ فِیهِ بِالهَوی وَ یُطلَبُ بِهِ الدُّنیا.

در جریان حکومت، وقتی که سالار شهیدان، حسین بن علی (ع) در دعای عرفه دارد دعا می کند، نعمت های خدا را می شمارد؛ بهترین نعمت و ارزشمند ترین نعمتی را که ذکر می کند، این است؛ عرض می کند: خدایا! آن توفیق را به من دادی که مرا قبلاً به دنیا نیآوردی، من در عصر جاهلیّت به دنیا نیامدم. اینقدر صبر کردی که نظام سلطه و جاهلی رخت بر بست. نظام عدل اسلامی ظهور کرد، پیامبری آمد، دینی آورد، حکومتی تأسیس کرد؛ و من در زمان اسلام و حکومت اسلامی و در شعاع نبوّت و در قلمرو رسالت به دنیا‌ آمدم؛ من شاکرم که قبلاً به دنیا نیامدم.

همین دعا را الآن نوجوان های ما هم دارند، و باید هم داشته باشند. که خدا را شاکر باشند که در عصر طاغوت به دنیا نیامدند؛ در عصری به دنیا آمدند که اگر خواستند معارف الهی را، احکام الهی را بفهمند، تمام راههای هدایت باز است. قبلاً تمام راههای هدایت بسته بود و راههای دوزخ و ضلالت و گمراهی باز بود. بسیاری از مردم اگر هم اشتباه می کردند، در اثر ضرورت محیط و تیرگی و تاریکی حکومت آن عصر بود. آنهائی که در حکومت اسلامی به دنیا آمدند، اگر بخواهند به راه حق بروند؛ همه امکانات برای آنها باز است. هم رسانه های گروهی، هم کتاب های دینی، هم نشریات دینی، هم بحث های دینی برای اینها مقدور است.

شما می بینید الآن صدها نوجوان به حفظ قرآن رو آوردند، صدها نوجوان به حفظ مسائل شرعی شان رو آوردند؛ با اعتدال فکری زندگی می کنند، برای استقلال کشورشان می اندیشند، نمونه اش همین ( دفاع مقدّس ) است. وجود مبارک حسین بن علی عرض می کند‌: خدایا ! من شاکرم که در عصر حکومت اسلامی به دنیا آمدم، و قبلاً به دنیا نیامده بودم. و بهترین و مهم ترین تلاش حسین بن علی هم حفظ و پاسداشت همین حکومت اسلامی است. اگر حکومت، حکومت دینی باشد؛ یعنی راههای بهشت به روی مردم باز باشد، اینها می توانند در فرصت های مناسب بین خود و معارف الهی فاصله را کم بکنند. اجباری بر گناه و مانند آن نیست؛ کسی را به طرف گناه تشویق نمی کنند، جلوی هدایت کسی را هم نمی گیرند !

همین دعا را وجود مبارک امام سجاد در دعای عرفة صحیفة سجادیه (2)هم دارد؛ که به خدای سبحان عرض می کند: پروردگارا! یکی از بهترین برنامه های شما فرستادن پیشوایان دینی است که جامعه را از ضلالت برهاند. به هر تقدیر؛ حسین بن علی (ع) حکومت اسلامی را، تشکیل حکومت اسلامی را، داشتن نظام اسلامی را از بهترین نعمت های دینی می داند که اگر کسی بخواهد دینش را حفظ بکند، در فضای حکومت اسلامی آزادانه مقدور اوست.

دید بیگانگان، اَمویان در همة این امور علیه دین قیام کردند و باز این دین را به مصادره گرفتند. همان بیانی که علی بن أبیطالب (ع) درباره آنچه بعد از سقیفه رخ داده است،  بیان کرد؛ همان بیان را وجود مبارک سالار شهیدان بعد از جریان علی بن أبیطالب و خانه نشین شدن امام مجتبی (ع) مشاهده کرده است. یعنی بعد از جریان سقیفه، امیر المؤمنین مشاهده کرده است که این دین مصادره شد و به اسارت رفت؛ و بعد از خانه نشینی امام مجتبی، حسین بن علی (ع) هم مشاهده کرد که این دین مصادره شد و به غارت رفت، و اسیر اَمویان شد.

اینکه امام راحل (ره) فرمود: ما اسلام ناب داریم و اسلام آمریکائی، اسلام آمریکائی همان اسلام اسیر شده است! سالار شهیدان (ع) دید بعد از جریان حضرت امیر و امام مجتبی (سلام الله علیهما) و روی کار آمدن یزید، این اسلام مصادره شد. مردم یک نمازی می خواندند‌، نماز اسیر؛ نمازی که لا تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر! کسی که حق حرف ندارد، اسیر است؛ کسی که قدرت بیان دارد و می تواند کاری انجام بدهد، آزاد است. نماز آن است که تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر(3) باشد امّا نمازی که کاری از او ساخته نباشد؛‌ یک نماز اسیر است،‌ نه نماز امیر... در جامعه ای که اگر شما به دیگری تذکّر بدهید خیرخواهانه، امر به معروف بکنید، نهی از منکر می کنید؛ به شما می گویند‌: به شما چه ! این معنایش آن است که نماز در جامعه هست؛ امّا یک نماز اسیر است، نه نماز امیر... لا تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر. نماز در جامعه خوانده می شود، امّا سهمی در بازداشت از منکرات ندارد ! سائر مناسک هم به شرح ایضاً.

سالار شهیدان صریحاً اعلام کرد، فرمود: اَ لا تَرُونَ اَنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِه وَ اَنَّ الباطِلَ لا یُتَناهَی عَنه (4)؛ فرمود: نمی بینید که حق عمل نمی شود! حق عمل نمی شود یعنی چه؟ یعنی حق را مصادره کردند، حق را به بند کشیدند، حق اسیر شده است. حق وجود دارد، امّا اسیر است. از حق اسیر، کاری ساخته نیست ! باطل که اسیر بود، الآن امیر شده است.

...این وحی الهی را که علی بن أبیطالب و حسین بن علی (ع) داشتند؛ آن یکی در جمل و صفّین و نهروان تجلّی داد، و این یکی در کربلا متجلّی ساخت.

امّا ظهور و تجلّی «عقل» در نهضت کربلا؛‌ چون کربلا را تنها حسین بن علی (ع) اداره نکرده بود. شهدای فراوانی به رهبری امام حسین (ع) ظهور و حضور داشتند. آنها اهل وحی نبودند، ولی آنها اهل عقل بودند. وجود مبارک أبی عبدالله عقل اینها را شکوفا کرد، عقل اینها را از قوه به فعلیّت آورد، اینها را عاقل کرد؛ بعد به همراهشان به کربلا برد.

 

..............

(1) نهج البلاغه / نامة 53 

(2) صحیفه سجادیه / دعای 47 

(3) عنکبوت / 45

(4) تحف العقول / صفحه 245

 

* آمل. محرم 1425 هجری

منبع : خبر آن لاین

شنبه پنجم 10 1388
از پیر عاشق کربلا چه‏ها باید آموخت؟
پیرمرد بود، اما خانه‏ نشینی را انتخاب نکرد. می‏توانست گوشه‏ ای بنشیند و خود را به سجاده‏ای بچسباند و زندگی‏اش را با رکوع و سجود به پایان برساند.

اما او مردی نبود که مرگ بستر را انتخاب کند. رکوع و سجودِ بی‏ولایت، برای او مرگ تدریجی بود.
..........
پیرمرد بود، از قبیله بنی‏اسد. یک سال پیش از بعثت نبوی به دنیا آمده بود و سال‏های پرحادثه‏ای را از سر گذرانده بود. چه جنگ‏ها که در رکاب امیرالمؤمنین نکرده بود و چه زخم‏ها که از تیغ‏ها و زبان‏های مخالفان نخورده بود.
..........
پیرمرد بود، و از یاران قدیمی‏اش جدا افتاده. احساس می‏کرد که از بعضی از رفقایش عقب مانده است. از رفقایی مانند «میثم تمار». همان که از عشق علی (ع)، سر به دار شد و سر و دست و زبان خود را در این نرد عشق، فدای یار کرد.
..........
پیرمرد بود، ولی در عشق‏ورزی گوی سبقت از جوانان ربوده بود. تا شنید مولایش حسین (ع) به کوفه نزدیک شده است، مرکبش را زین کرد و به راه افتاد. شب‏ها حرکت می‏کرد و روزها استراحت می‏نمود تا در بند ماموران «ابن زیاد» اسیر نشود. سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، خود را به کاروان عشق رساند.
..........
سخن از حبیب است؛ «حبیب بن مظاهر». قهرمان کهنسال کربلای حسین (ع). بزرگ طایفه‏ی بنی‏اسد، که بزرگ قبیله‏ی فداکاران شد و اسوه جاودانه‏ی پیرغلامان اهل بیت (ع).
..........
کودکی و نوجوانی حبیب در عصر پیامبر گذشت، و جوانی‏اش با علی.

رسول خدا که رحلت کرد، حبیب با مولایش علی بیعت نمود و تا آخر عمر در خط ولایت او استقامت کرد. از پیامبر شنیده بود که : «انا مدینة العلم و علی بابها» پس محضر او را مغتنم می‏شمرد و به شاگردی‏اش افتخار می‏کرد. حاصل این شاگردی، دانش‏های گرانبهایی بود که آموخت.

حبیب در فقه و تفسیر و قرائت و حدیث و ادبیات و جدل و مناظره تبحر داشت. دانش دیگر او «علم بلایا و منایا» بود. یعنی: پیشگویی حوادث و خبر داشتن از وقایع گذشته و آینده.
..........
درباره صفات «حبیب بن مظاهر» بسیار گفته‏اند.

او شجاع و باصلابت و با قدرت بود. مردی عابد و پرهیزگار بود. با تقوی و حلال و حرام الهی را رعایت می‏کرد. حافظ کل قرآن بود و در دل شب به نیایش و عبادت خدا می‏پرداخت. زهد را، سرمشق زندگی خود قرار داده بود و زندگی پاک و ساده ای داشت. حبیب حتی آخرین شب عمر خود ـ شب عاشورا ـ را هم، به نیایش با پروردگارش سپری کرد.

حبیب، در یک کلام، یک شیعه واقعی بود.
.........
پیرمرد بود. 75 سال از عمرش می‏گذشت. اما در روز نبرد، با صلابت یک جوانمرد قوی‏پنجه، در مقابل لشگر عمر سعد ایستاد.

شجاعتش مانع از آن نشد که اول مردم را ارشاد نکند. پس شروع به نصیحت و اندرز کرد؛ بلکه آن خفتگان و اسیران هوای نفس را بیدار کند.

آنگاه به میدان کارزار تاخت، تا پس از عمری جهاد اکبر، دِین خود را به جهاد اصغر نیز ادا کند.
..........
از حبیب چه می توان آموخت. و چه درس ها در مکتب این آموزگار پیر می‏توان فرا گرفت؟

اول: امام شناسی

گفته‏اند: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة». زندگی حبیب بن مظاهر، مصداق کامل است از یک امام شناس. حبیب، عصر هفت معصوم را درک کرده بود و در محضر سه امام علم آموخته بود، و برای هر سه‏ی آنها، حبیبی کامل بود.

دوم: ولایت‏مداری

معرفت صحیح اگر نباشد، شیطان پیله‏های زیادی دارد که به دور انسان بتند. مثلاً می‏تواند کاری کند که انسان با خود بگوید: «من هم‏سن پدر او هستم، چرا اطاعتش کند؟»

اما معرفت صحیح که باشد، انسان می‏داند که خداوند ممکن است کسی را در گهواره، رهبر تمامی بشریت قرار دهد.

ولایت‏مداری حبیب، از معرفت صحیح او می جوشید.

سوم: دوری از عافیت‏طلبی

می‏گویند: «چون که شصت آید، نشست آید». پیر که شدی به جهان و جهانیان چه کار داری؟ برو گوشه‏ای بنشین و آخر عمر را به عافیت سپری کن. تو را به جنگ و شمشیر و فتنه چه کار؟

اما این زمزمه‏ها برای کسی چون حبیب نیست.

معرفت حبیب، به امام شناسی او انجامید، و امام شناسی او به ولایتمداری او، و ولایتمداری او به دوری کردنش از عافیت طلبی. و شهادت در رکاب حسین، پاداش اینهمه حق‏جویی و حق‏طلبی.

چهارم: شیعه‏بودن در عمل

بسیاری از ما خود را شیعه‏ی خالص می‏دانیم. اما پای عمل که وسط بیاید، کمیتمان لنگ می‏زند و معلوم می‏شود که آنهمه ادعا، لقلقله‏ی زبانی بیش نبود.

حبیب اما ، عاشق واقعی خدا بود و شیعه‏ی حقیقی اهل بیت. ارادت او تنها زبانی نبود، بلکه در عقیده و افکار و اخلاق و بینش و بصیرت و زندگی فردی و اجتماعی خویش آنگونه رفتار می‏کرد که خدا و رسول و امامانش به او آموخته بودند.

باید بنشینیم و بیاندیشیم. باید خود را برانداز کنیم. بابد خود را با این میزان بسنجیم.

بسنجیم که چقدر شیعه‏ایم؟ و چقدر حبیب محمد و آل محمد؟

به قلم: ع. حسینی عارف ـ سردبیر ابنا
منبع : تابناک
دسته ها : ادبی - مذهبی - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388
فصل دهم از فتح خون: تماشاگه راز
سید مرتضی آوینی
راوی:
حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است.

او آنگاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: « من کان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی.»

سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است. عقل بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ، بال می سوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند ... و چون اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.

اما چه دشوار می نماید طی این عرصات! آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد... طیّّّّّّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد.

این حسین است که عرصات غایی خلافت تکوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدک العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس می گوید: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی، اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان از هم گسسته! نه ماسوی الله، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می ماند.

مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند.

بعدها امّ البنین در رثای عباس سرود:

یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد

لوکان سیفک فی یدیک لما دنی منک احد

دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بکوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران، به تسخیر انسان کامل در آید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است.

چشم عقل خطابین است که می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنکه خطایی باشد و او نبیند... نه! می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب، حق را می نماید. هیچ پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟

منبع: سایت جامع فرهنگی شهید آوینی
دسته ها : ادبی - مذهبی - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388
X