دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1826725
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان


برای موعود همه امم



پلک می‌زنی سپیده می‌شود


آسمان دوباره دیده می‌شود


قامت بلند و پر غرور کوه


در برابرت خمیده می‌شود


میوه‌های کالِ باغِ برزخی


با اشاره‌ات رسیده می‌شود


در رگ و پی فسردة زمین


خونِ عاشقی دویده می‌شود


از گلویِ زخمی ستم کشان


بانگِ سرخوشی شنیده می‌شود


قدرِ عالمان به عرش می‌رسد


گوشِ جاهلان کشیده می‌شود


وضعِ واعظانِ قوم دیدنی است


پردة ریا دریده می‌شود


تیر دشمنان به سنگ می‌خورد


مشکلاتشان عدیده می‌شود


هر چه مهره از سیاه و از سفید


بادرایت تو چیده می‌شود


آنچه زائد است نیست می‌شود


آنچه لازم است دیده می‌شود


حاصل کلام: آنچه هست و نیست


بار دیگر آفریده می‌شود...

 

 سیدعبدالجواد موسوی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

نمی شود که مرا در خودم رها بکنی
و بعد با همه بنشینی ادعا بکنی

که عاشق منی و حاضری به خاطر من
هزار بار صمیمانه جان فدا بکنی

از آن طرف ته قلبت اگر که دست دهد
بنای عشق رقیب مرا به پا بکنی

شکست پشت من از بار بی وفایی تو
نخواستی با من عاشقانه تا بکنی

من از قبیله دردم چگونه می خواهی
که حق عشق اصیل مرا ادا بکنی؟

دوباره فرصت جبران گرفته ای از من
که بلکه این گره را عاشقانه وا بکنی

قبول! قلب مرا باز هم نشانه بگیر
اگر خطا بکنی وای اگر خطا بکنی

سید محمد بابامیری

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
 
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
 
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
 
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

مهدی فرجی

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

 

از خاطرات گمشده می‌آیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسمِ عزاداران غیر از لباسِ تیره نمی‌پوشم

در سردسیری از منِ بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شب‌ها شبیه خواب و خیال انگار تب می‌کند تن تو در آغوشم

تکثیر می‌شوند و نمی‌میرند سلول‌های خاطره‌ات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرمِ تو در گوشم

هرچند زیر این‌همه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم
...
بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زنده‌ام به شعر و پس از مرگم مردُم نمی‌کنند فراموشم

 

مرحومه نجمه زارع

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

 نه می شه باورت کنم
نه می شه از تو رد بشم
نه می شه خوبِ من بشی
نه می شه با تو بد بشم

نه دل دارم که بشکنی
نه جون دارم فدات کنم
نه پای موندنِ منی
نه می تونم رهات کنم

نه می تونه تو خلوتش
دلم صدا کنه تو رو
نه می تونم بگم بمون
نه می تونم بگم برو

کجا برم که عطر تو
نپیچه توی لحظه هام
قصه مو از کجا بگم
که پا نگیری تو صدام

چه جوری از تو بگذرم
تویی که معنی منی
تویی که از منی اگر
به ریشه تیشه میزنی

نه ساده ای، نه خط خطی
نه دشمنی، نه هم نفس
نه با تو جای موندنه
نه مونده راه پیش و پس

نمی شه با تو باشم و
اسیرِ دستِ غم نشم
فقط می خوام با خواستنت
تا هستم از تو کم نشم

 

اهورا ایمان

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

 

ای عاشقان، ای عاشقان پیمانه‌ها پرخون کنید


وز خون دل چون لاله‌ها، رخساره‌ها گلگون کنید


آمد یکی آتش‌سوار، بیرون جهید از این حصار


تا بردمد خورشید نو، شب را ز خود بیرون کنید


آن یوسف چون ماه را، از چاه غم بیرون کشید


در کلبة احزان چرا، این نالة محزون کنید


از چشم ما آیینه‌ای، در پیش آن مه‌رو نهید


آن فتنة فتانه را بر خویشتن مفتون کنید


دیوانه چون طغیان کند، زنجیر و زندان بشکند


از زلف لیلی حلقه‌ای در گردن مجنون کنید


دیدم به خواب نیمه‌شب، خورشید و مه را لب به لب


تعبیر این خواب عجب، ای صبح‌خیزان چون کنید


نوری برای دوستان، دودی به چشم دشمنان


من دل بر آتش می‌نهم، این هیمه را افزون کنید


زین تخت و تاج سرنگون، تا کی رود سیلاب خون؟


این تخت را ویران کنید، این تاج را وارون کنید


چندین که از خم در سبو، خون در دل ما می‌رود


ای شاهدان بزم کین، پیمانه‌ها پر خون کنید

 

هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

 

یا ابا صالح ...

 

دوباره فصل شکفتن، دوباره شبنم ماه


دوباره خاطره‌ای از طراوتی دل‌خواه


پُر از نشانة شوق است کهکشان خیال


پر از صدای تماشاست کوچه‌های نگاه


گذشت یازده، امشب شب دوازده است


که عکس ماه بیفتد میان برکه و چاه


شلالِ گیسوی شب سپید از مهتاب


رسید پیک سحر، بردمید صبح پگاه


کجاست ماه تمامی که عین خورشید است؟


سروربخش به ناگاهِ جانِ جان آگاه


جوانه زد دل آیین، شکفت شاخة دین


بهار باور مردم، سپید، سرخ، سیاه


که آن سلالة خوبان معدلت‌گستر


رسد به داد دل مردم عدالت‌خواه


بیا که دست امید است و دامن تو عزیز


بیا که منتظران تواند چشم به راه

 

محود جواد محبت

 8/10/1384

 

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
جمعه بیست و پنجم 10 1388



سرخوشم،‌ این ناگهان مستی ز بوی جام کیست؟


شعله می‌ریزد زبانم، بر زبانم نام کیست؟


کوچه‌های روشن دل در صدای او رهاست


می‌رود منزل به منزل، این طنین گام کیست؟


اینک آن خون ـ‌ خون‌ِ تلخ‌ِ سنگ بودنهای من ـ


نذر شیرین‌کاری‌ِ شمشیر خون‌آشام کیست؟


آن جنون لاابالی ـ‌ وحشی صحرای وهم


در پناه کیست امروز؟ ای عزیزان! رام کیست؟


از پی هم مهر و قهر و مهر و قهر و مهر و قهر


دانه‌ها پاشیده اینجا، پیش پایم دام کیست؟


شام هر شام این شرار شعله شعله از کجاست؟


صبح هر صبح این نسیم نو به نو پیغام کیست؟

 

ساعد باقری

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

آن روزهای سبز

با موجی از ترنم آن روزهای سبز


می رویم از تلاطم آن روزهای سبز


گل می‌کند دوباره در آیینة خیال


سوسو زنان تجسم آن روزهای سبز


در قاب چشم شعله‌ورم نقش می‌زند


تصویر پر‌ تلاطم آن روزهای سبز


یک شب به میهمانی چشمان من بیا


ای از تبار مردم آن روزهای سبز


در ساغر نگاه عطشناک من بریز


یک جرعه از تبسم آن روزهای سبز


برگی اگرچه زرد مرا تحفه آفرید


از جنگل تفاهم آن روزهای سبز


امروز اگر چه سفره دل‌هایمان تهی است


از عطر نان گندم آن روزهای سبز


خالی مباد اجاق جنون سوز سینه‌مان


از شعله‌های هیزم آن روزهای سبز


امشب کنار دفتر رنگین خاطرات


من ماندم و تجسم آن روزهای سبز!

 

 

محمدرضا روزبه

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388

 

 

باد آمدو دستان ما را با خودش برد

شوق دل داغان ما را با خودش برد

بادی نبود اصلا نسیمی بود آرام

اما همین دامان ما را با خودش برد

هر چشم زیبایی که خیره ماند درما

یک گوشه از ایمان ما را با خودش برد

دنیا برای لحظه ای وقتی که می رفت

سخت آمد و آسان ما را با خودش برد

یک شب میان سایه ها دستی ولو شد

هم سفره و هم نان ما را با خودش برد

آه نجیب دختران روستا مان

دار و ندار خان ما را با خودش برد

در بین ما دیگر دروغی نیست زیرا

گرگ آمد و چوپان ما را با خودش برد

مراد قلی پور

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388


یا ابا صالح بیا ...

 

بی تو چه سخت می گذرد روزگار من


خود را به من نشان بده آئینه دار من


ای آفتاب ! خیره به راهت نشسته ام


رحمی به حال دیده چشم انتظار من


هر شب برای آمدنت گریه می کنند


سجاده و دو دیده شب زنده دار من


امید بسته ام که می آیی و می کشی


دستی به روی این دل امیدوار من


دل را برای آمدنت فرش کرده ام


بشتاب ای امید دل بی قرار من


دست دعا و اشک و نیازم ظهور توست


کی مستجاب می شود این انتظار من 


اسماعیل یکتایی لنگرودی

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
پنج شنبه بیست و چهارم 10 1388
X