خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت منتظر مانده ام
که دست خالی شوقم به خرمنش برشد
بر این مشام و بر این جان چه می شود یا رب...!
نسیمی از چمنش ، بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظارم تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
« سعید بیابانکی »
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی
سهیل محمودی
کاش! میآمدی گل زهرا (علیها السلام)
انتظار همیشه دل ها
کاش! میآمدی زجاده نور
ای تو معنای عشق! رمز حضور!
عطر پیغام سرمدی، مهدی (علیه السلام)!
گل باغ محمدی، مهدی (علیه السلام)!
عاشقانیم و بی قرار توایم
جمعه ها را در انتظار توایم
بیحضور تو دیده دریایییست
سینه را شعله های تنهایی ست
کاش! میآمدی زخلوت راز
ای تو معنای جاودان نماز!
ای تو تفسیر ذکر و مدح و ثنا!
ترجمان امید و مهر و وفا
قائم آل عشق، روح قیام
آخرین لاله، آخرین پیغام
قائم آل نور، یا مهدی (علیه السلام)!
آیه های حضور یا مهدی (علیه السلام)!
سوره سوره عدالتی به خدا!
بندگی را نهایتی به خدا!
ای نماز تو زینت دینم!
رسم وراه تو رسم و آیینم
راز گویای عالم هستی!
انتظار همیشه ام هستی
شور عشق است در سجود شما
در قیام شما، قعود شما
عطر سجاده تان بهاری سبز
راهِ پایان انتظاری سبز
از تبار زلال آیینه!
مقتدای نماز آدینه!
چه شکوهی است در نیایش تو
در ثنای تو و ستایش تو
همه دلهاست در تب و تابت
عطر گل میوزد زمحرابت
در نماز تو عطر عاشورا است
بوی گلهای باور زهرا (علیها السلام) است
کاش! روزی به اقتدای شما
فجر آدینه ای شود بر پا
با تو عطر قیام برخیزد
شوردرجسم وجان برانگیزد
با تو جاری شود در آیینه
عطر سبز نماز آدینه
با تو جاری شود زلال خدا
ای امید همیشه دنیا
بیا که خسته دل از کار روزگاران
بیا به همرهی، ای چراغ تابانم!
بگیر دست مرا از کرامت و یاری
تو ای حضور زلال طراوت جاری!
مرا بخوان به حضور تمام آینه ها
رها کن از غم دل، خاطر غمین مرا
مرا ببر به دیار گل و ستاره و نور
به شهر عاطفه ها و زلال سبز حضور
بخوان به خطّه خورشید و آفتاب مرا
به سمت زمزمه های زلال آب مرا
به سمت سبز ترین سبز، رهسپارم کن
قسم به نور! خزانم بیا بهارم کن
بریز جرعه نوری به ساغرجانم
بپرس از دل شوریده پریشانم
مرا ببر به دیار کبوتران سپید
دیار سرخ پرستو، دیار سبز امید
مرا ببر به تماشای باغ نیلوفر
به روشنای سپیده به روشنایی سحر
مرا به خانه سبز نسیم مهمان کن
دل مرا زحضورت، ستاره باران کن
مرا ببر به زیارت،زیارت گل یاس
به بیکرانه ترین بیکرانه احساس
مرا ببر به زلالی ترین کرانه رود
به سوی سبزترین لحظه لحظه موعود
بیا که تنگی دل را به مِهر چاره کنی
دل غمین مرا خانه ستاره کنی
بیا که دست بدارم زهر چه اینجاییست
مرا هوای سفر در دیار رؤیاییست
بیا زدست غم و غصه ها، رهایم کن
بیا و با گل و آیینه، آشنایم کن
بیا که بی تو دلم تنگ از زمانه شده است
غم فراق تو در سینه جاودانه شده است
به روی «نسترن» از مرحمت دری واکن
بیا و چاره درد همیشه ما کن
یا صاحب الزمان ...
آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.
آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!
باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....
کاش!
کاش! روزی سینه ها دریای توفان خیز گردد
کوچه از عطر عبوری، ناگهان لبریز گردد
جان بگیرد لحظه ها مان از حضور آشنایت
از نوایت وسعت هر سینه عطر آمیز گردد
انتظار دیرپا، پایان بگیرد کاش روزی!
بزم دلهامان سراسر شاد و شور انگیز گردد
با بهار سبز رخسارت گل باغ محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)
باغهای غصّه و اندوه مان پاییز گردد
گل باغ اهورایی! به دیدارم نمیآیی
شفای درد تنهایی! به دیدارم نمیآیی
تمنای دل شیدا، امید دیده تنها!
شب است و ناشکیبایی، به دیدارم نمیآیی
زهجرانت غمی دارم،فراق و ماتمی دارم
گرفتارم نمیآیی، به دیدارم نمیآیی
بیا و روشنایی ده، حضور خلوت ما را
چراغ شام یلدایی، به دیدارم نمیآیی
به هر سویی که رو کردم، جمالت آرزو کردم
گل باغ تماشایی! به دیدارم نمیآیی
سرشکی دارم و آهی، شرار و درد جانکاهی
تسلای دل مایی، به دیدارم نمیآیی
گل باغ تمنایم زعشقت ناشکیبایم
سرود بزم صحرایی! به دیدارم نمیآیی
دمی بنشین کنار من، بهار انتظار من!
امید جان سودایی! به دیدارم نمیآیی
به یادت ای گل زیبا! ببین سرشارِ سرشارم
زشور و شوق و شیدایی، به دیدارم نمیآیی
عشق از من و نگاه تو تشکیل میشود گاهی تمام من به تو تبدیل میشودچ وقتی به داستان نگاه تو میرسم یکباره شعر وارد تمثیل میشود ای عابر بزرگ که با گامهای تو... از انتظار پنجره تجلیل میشود تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد بر چشمهای پنجره تحمیل میشود؟ آیا دوباره مثل همان سالهای پیش امسال هم بدون تو تحویل میشود؟ بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو بازار وزن و قافیه تعطیل میشود «آنروز هفت سین اهورایی بهار موعود! با سلام تو تکمیل میشود» بی شک شبی به پاس
|
زهرا بیدکی ـ خراسانی |
پشت پَرچین سپیدار، من او را دیدم
سایه در سایه دیوار، من او را دیدم
سبدی از گل و سیب و غزل وآینه داشت
با یکی توسن رهوار، من او را دیدم
من زلال نفسش را به خدا! حس کردم
نه خیال است و نه پندار، من او را دیدم
به صنوبر، به شقایق، به گل یاس قسم!
پشت این پنجره صد بار من او را دیدم
به گل افشانی دلهای رها میآمد
شاد و آزاد و سبکبار من او را دیدم
عطر پیغام سحر بود که جاری میشد
در تن کوچه اسرار من او را دیدم
پی درمان غمِ دخترکی میآمد
دختری خسته و تبدار من او را دیدم
ردّ پایش سر آن کوچه خلوت پیدا است
دور از دیده اغیار من او را دیدم
در هوایش دل من بود که از خود میرفت
با دل و دیده بیدار من او را دیدم
مثل هر روز سلامی و گل لبخندی
باز هم وعده دیدار! من او را دیدم
عابران را گل و آیینه تعارف میکرد
نه همین بار که بسیار من او را دیدم
صبح فردا زهمین کوچه گذر خواهد کرد
باز این جمله به تکرار «من او را دیدم»
دانی که انتظار تو با ما چه میکند؟
توفان ببین به پهنه دریا چه میکند
آشفته ام چو موج به دریای زندگی
آشفتگی ببین به دل ما، چه میکند
یکدم بپرس این همه غم این همه بلا
در خاطر شکسته زغم ها چه میکند
دور از بهار روی تو بیبرگ مانده ام
بی برگ و بار مانده به دنیا چه میکند؟
بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل
آخر بپرس این دل تنها چه میکند
لحظه لحظه با تو هستم، ای تمام انتظارم!
چشم در راهت نشستم، ای گل باغ بهارم!
مثل رؤیا سبز سبزی، مثل دریا مهربانی
با دل درد آشنایم، همنوایی، همزبانی
میتراود از نگاهت قطره قطره روشنایی
مینشاند در دل من عطر ناب آشنایی
از نفس های زلالت میچکد بوی بهاران
قلب من میگوید آیا میرسی همراه باران؟
مینوازی خاطرم را با نسیمی از کرامت
میبری صبر و قرارم، ای حضور بی نهایت!
میوزی همراه گلها، هر سحر درباور من
مینشینی در خیالم، ای گل نیلوفر من!
بوی خوب عشق داری، آشنا با کوچه هایی
مثل عشقی، مثل نوری، با دل من آشنایی
بی تو نومیدم زهستی، با تو سرشار بهارم
یادگار سبز زهرا (علیها السلام) من شما را دوست دارم!