بعد از گذشت حدود 4 ماه مرا هم به زندان شماره 3 نزد سایر زندانیان سیاسی
حزب ملل اسلامی بردند ، در این زندان به خاطر حضور دوستان و سیاسی بودن آن
با مشکلات کمتری مواجه بودیم ، آنچه که گفتنی است حکایت هایی از صبر و
انتظار افتخار آمیز بچه هاست .
شب و روزهای زندان وضعیت یکنواختی داشت و ما برای گریز از آن تمام ساعات و
لحظات خود را به صورت منظم برنامه ریزی کرده بودیم ، به جرأت می توان گفت
که ما در این زندان وقت تلف شده ای نداشتیم .
از بامداد تا شامگاه اوقات مان با عبادت ، دعا ، کلاس ، بحث ، ورزش ،
تعامل و تحلیل اخبار ، نظافت و ... می گذشت ، آقای انواری به دو شکل عمومی
و تخصصی ( فقه و اصول ) کلاس گذاشته بود و آقای حجتی کرمانی نیز به تفسیر
قرآن می پرداخت .
از زیباترین صحنه های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق های آیت
الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی بر پا می شد ، مراسم مذهبی و می ،
مجالس دعا و ذکر نیز در جای خود برگزار می شد ، مراسم دعای توسل و دعای
کمیل هر هفته با مداحی دوستان به ویژه اکبر صلاحمند و محمد باقر صنوبری و
محسن حاجی مهدی و خطابه های آقای حجتی کرمانی دنبال می شد .
در عید نوروز برای دیدار خانواده ها با زندانیان روز خاصی را تعیین کردند
و اجازه دادند که فرزندان زیر 12 سال را با خود به همراه بیاورند ، اگر چه
من در آن زمان متأهل و صاحب فرزند نبودم ولی توانستم برادرزاده و خواهر
زاده هایم را ملاقات کنم .
ما برای فرا رسیدن چنین روزی سر از پا نمی شناختیم ، از یک هفته جلوتر با
آماده و نظافت کردن ساختمان و زینت آن با بادکنک و کاغذ رنگی به استقبال
این روز رفتیم ، حتی غذای مناسب برای میهمانان تدارک دیده بودیم ، آن یک
هفته پر بو از جنب و جوش و حیات و شادی آن روز روزی فراموش نشدنی برای
تمام زندانیان بود .
یادم هست در اولین عید زندان دکتر رضا منصوری (1)که در آن زمان حدود 16
سال سن داشت ، توانسته بود به خاطر جثه کوچک و جسم نحیف خود را به جای بچه
های 12 ساله جا زده و به ملاقات دو برادرش (جواد و احمد ) بیاید .
ضمناً او با زیرکی تمام یک دوربین عکاسی را به عنوان اسباب بازی وارد
زندان کرد و از عده زیادی از زندانیان به ویژه یاران حزب ملل عکس گرفت .
(2)
آنچه که در روز ویژه ملاقات با خانواده ها به چشم می خورد حضور فرزندان
دختر زندانیان بود ، فرزندان افراد گروه مسلمان همه با روسری و حجاب و
فرزندان گروه های مارکسیست بدون حجاب بودند .
وضعیت غذای زندان شماره 3 خوب نبود ، از نظر اندازه در حدی نبود که افراد
را سیر کند ، برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به
مریضی می زدند ، چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند . در این میان
افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند ، مثلاً
بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا
بود همیشه رقابت پیش می آمد .
در این زندان ما خود غذا می پختیم ، حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این
کار بود ، او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ
می کرد ، پول این کار بیشتر از محل 360 ریالی که در ماه مسئولین زندان به
هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد .
به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های
بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند ، ما نیز گاهی
تا ساعت 1 شب در حال پاک کردن لوبیا ، عدس ، برنج و ... بودیم . گاهی
ابوالقاسم سرحدی زاده (3)با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان
بود می رفت و تا ساعت 1 بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند ، گپ می زد
و کار می کرد .
از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف
تعیین نشده بود ، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان
شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود . برنامه های
منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت ، گاهی
ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد .
من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه
مسابقه پینک پنگ دادیم ، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و
توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد . پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت
فراوان مارکسیست ها شد ، ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم
سرحدی زاده شکست سختی خورد .
در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید ، سرحدی زاده به نیکخواه گفت
که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی ، تو برنده هستی ، ولی
نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد . این شکست برای
مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد
، ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان
دنبال می شد .
از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در
ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم ، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم
قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود ، گاهی ما تعصب
زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر
ایستاده است .
زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس
حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد
منصوری (4) نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند
و دیپلم بگیرند .
جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان
آنچه که در زندان شماره 3 وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر
کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای
خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید ، برادری و یگانگی در تمام سطوح
دیده می شد .
از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با
برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این
همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم ، زندان فرصتی بود که
اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم ، جامعه اسلامی یک
آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن .
حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته
و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند ، جامعه اسلامی یک
هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند
، این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا
، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ،
برخورد با سایر گروه ها و .... رسیدگی می کردند .
در جامعه اسلامی داخل و خرج مشترک بود ، پول هایی را که از زندان ( 36
تومان در ماه ) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند ،
اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . در اول ماه هر
کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت × می گذاشتند .
از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و
زندانیان تهیه می شد ، در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب
شدیم ، هیئت 1800 تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای
سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود
دهیم .
مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه (5)بودند که در کمون کاری
مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی
متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به
اعضای خود می کردند .
مسلمان ها ، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت
طهارت را می کردند ، این امر خوشایند مارکسیست ها نبود ، آنها نیز برای
تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند . در حمام به
روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و
دستشویی ها نمی کردند ، حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند .
البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها ، هماهنگی و
مشارکت بود ، به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان
خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد . در نتیجه سیلی
محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند .
مأمورین دیگر نیز دخالت کردند ، نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت
، مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند ، پس از شدت
گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند ، مسلمان ها از چاقو (6) و
مارکسیست ها از تیزی(7) استفاده کردند ، این ماجرا سرانجام با دستگیری چند
نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید .
برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان ، گاهی
شایعه فرار از زندان می پراکندیم ، با این که فرار از زندان شماره 3 به
خاطر وجود درهای متعدد ، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود ،
ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند ، چند روزی نمی گذاشتند
که بچه ها در حیاط بخوابند ، از اول غروب همه را به بندها می بردند .
روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند ، آنها
این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این
کار ترغیب کردند ، هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از
بچه ها ، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه .
آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب
اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود ، آنها را از مطالعه و
اندیشیدن باز می دارد ، آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های
آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با
کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم .
من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از
اول پی اش نرویم ، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد ،
تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم .
دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند ، گفتم : " شما چه کار
دارید ، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود ، آن وقت با زور و با پاره
آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد ، فقط باید
خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم ، اهل خسارت دادن هم که نیستم . "
حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید ، آنها جا زده و چند روز خرید
خود را به تعویق انداختند ، آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه
اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم ، به آنها گفتم که تبعیت من از
جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود .
مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ،
منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند ، آنها هم شرح مخالفت و تهدید
مرا به آنها می دهند ، منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به
مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی
است که تلویزیون داشته باشد ، شما بروید تلویزیون را بخرید ، ما حمایت تان
می کنیم ، اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی
می کنیم .
منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون
ادامه دهید آنها ( مأمورین ) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد ،
خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات
گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید
تلویزیون اقدام کردند .
رفت و روب ، نظافت اتاق ها و بندها ، سفره گستردن ، شستشوی ظرف و ... به
صورت نوبتی انجام می شد ، این نوبت توسط هیئت 5 نفره تعیین می شد ، جالب
این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت ، همه در نوبت
های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود
که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند ،
ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند .
نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب
ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد
، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و
چنین برنامه هایی را دنبال می کردند .
پاورقی _________________________
1- دکتر محمد رضا منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد ،
او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سال های 40 و 41 با حضور
در هیئت محبان الحسین آغاز کرد ، علاقه او به فعالیت های سیاسی با دستگیری
برادرانش ( جواد و احمد ) مضاعف شد .
وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفت شد و در رشته پزشکی به تحصیل
پرداخت . وی فعالیت های خود را در انجمن اسلامی دانشکده پی گرفت ، در بهمن
ماه سال 1353 در حالی که دانشجوی سال چهارم پزشکی بود به خاطر اعترافات
فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی توسط ساواک دستگیر و حدود
چهار ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد .
او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت
... سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد
، او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داد و توانست در
رشته چشم پزشکی متخصص شود .
2- آقای دکتر رضا منصوری در خاطرات خود در این زمینه می گوید : " .... در
عید سال 1345 به خانواده های زندانیان اجازه ملاقات دادند ، آنها می
توانستند بچه های زیر 12 سال را با خود به همراه ببرند ، در این روز
خانواده ها از صبح تا شب اجازه داشتند پیش زندانیان باشند . من در آن موقع
با وجود این که شانزده سال و در سال چهارم دبیرستان بودم توانستم به خاطر
جثه کوچک و ریزه ای که داشتم به جای بچه زیر 12 سال پیش برادرهایم به
زندان بروم ، در آنجا با افراد حزب ملل اسلامی بیشتر آشنا شدم . " ( آرشیو
واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی )
3- ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد 1324 تهران ، او فعالیت های
مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد ،
او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود
را به پایان رساند ، قبل از واقعه 15 خرداد 42 به حزب ملل اسلامی دعوت شد
. او پس از دستگیری در مهر سال 44 در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم
شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به 15 سال زندان تبدیل شد و در
سال 1357 آزاد شد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت
از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، عضو شورای سرپرستی و
قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان ، ریاست شورای سرپرستی زندان ها ف
عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ،
وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی ، به مدت 6 سال نماینده مردم
تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی ، عضو مرکزی خانه کارگر
، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی ، رئیس هیئت مدیره اتحادیه
امکان ، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و ...
4- احمد منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1326 در شهر کاشان متولد شد ، او
پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به
پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال 1340
در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل
می شد شرکت کرد . او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به
خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد ، بعد به همراه
برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود ، پس از کشف حزب در مهر سال 44
دستگیر و به 4 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد .
او پس از مدتی در 29 اسفند سال 47 از زندان آزاد شد و در سال 48 در رشته
علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت ، او در
خرداد سال 52 توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجدداً دستگیر و پس از حدود 20
روز آزاد شد .
احمد منصوری در بهمن سال 52 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در تیرماه
سال 54 برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذیرفت
زندانی شد و سرانجام در آبان سال 57 آزاد شد . احمد منصوری چون دیگر
برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم
طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند ، پس از پیروزی
انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت .
5- گروه نیکخواه ، موسوم به " یوش " شامل افرادی چون پرویز نیکخواه ( رهبر
گروه ) ، مهندس احمد منصوری مقدم ، مهندس منصور پور کاشانی و ... با مرام
و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردین سال
1344 و ترور شاه دستگیر شده بودند . اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا
شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده
است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شریف و احمد کامرانی تصمیم
فردی بر ترور شاه می گیرد .
و چون احمد کامرانی با گروه یوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل
مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود ، ولی با این حال رژیم
پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و
در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند . " یوش " نام
روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود ،
گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های
سیاسی خود می پرداختند .
6- چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و یا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود .
7- زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و ح
خاطرات احمد احمد
(قسمت نوزدهم)
«جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان»
به کوشش محسن کاظمی
زندان شماره 3
بعد از گذشت حدود 4 ماه مرا هم به زندان شماره 3 نزد سایر زندانیان سیاسی
حزب ملل اسلامی بردند ، در این زندان به خاطر حضور دوستان و سیاسی بودن آن
با مشکلات کمتری مواجه بودیم ، آنچه که گفتنی است حکایت هایی از صبر و
انتظار افتخار آمیز بچه هاست .
شب و روزهای زندان وضعیت یکنواختی داشت و ما برای گریز از آن تمام ساعات و
لحظات خود را به صورت منظم برنامه ریزی کرده بودیم ، به جرأت می توان گفت
که ما در این زندان وقت تلف شده ای نداشتیم .
از بامداد تا شامگاه اوقات مان با عبادت ، دعا ، کلاس ، بحث ، ورزش ،
تعامل و تحلیل اخبار ، نظافت و ... می گذشت ، آقای انواری به دو شکل عمومی
و تخصصی ( فقه و اصول ) کلاس گذاشته بود و آقای حجتی کرمانی نیز به تفسیر
قرآن می پرداخت .
از زیباترین صحنه های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق های آیت
الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی بر پا می شد ، مراسم مذهبی و می ،
مجالس دعا و ذکر نیز در جای خود برگزار می شد ، مراسم دعای توسل و دعای
کمیل هر هفته با مداحی دوستان به ویژه اکبر صلاحمند و محمد باقر صنوبری و
محسن حاجی مهدی و خطابه های آقای حجتی کرمانی دنبال می شد .
در عید نوروز برای دیدار خانواده ها با زندانیان روز خاصی را تعیین کردند
و اجازه دادند که فرزندان زیر 12 سال را با خود به همراه بیاورند ، اگر چه
من در آن زمان متأهل و صاحب فرزند نبودم ولی توانستم برادرزاده و خواهر
زاده هایم را ملاقات کنم .
ما برای فرا رسیدن چنین روزی سر از پا نمی شناختیم ، از یک هفته جلوتر با
آماده و نظافت کردن ساختمان و زینت آن با بادکنک و کاغذ رنگی به استقبال
این روز رفتیم ، حتی غذای مناسب برای میهمانان تدارک دیده بودیم ، آن یک
هفته پر بو از جنب و جوش و حیات و شادی آن روز روزی فراموش نشدنی برای
تمام زندانیان بود .
یادم هست در اولین عید زندان دکتر رضا منصوری (1)که در آن زمان حدود 16
سال سن داشت ، توانسته بود به خاطر جثه کوچک و جسم نحیف خود را به جای بچه
های 12 ساله جا زده و به ملاقات دو برادرش (جواد و احمد ) بیاید .
ضمناً او با زیرکی تمام یک دوربین عکاسی را به عنوان اسباب بازی وارد
زندان کرد و از عده زیادی از زندانیان به ویژه یاران حزب ملل عکس گرفت .
(2)
آنچه که در روز ویژه ملاقات با خانواده ها به چشم می خورد حضور فرزندان
دختر زندانیان بود ، فرزندان افراد گروه مسلمان همه با روسری و حجاب و
فرزندان گروه های مارکسیست بدون حجاب بودند .
وضعیت غذای زندان شماره 3 خوب نبود ، از نظر اندازه در حدی نبود که افراد
را سیر کند ، برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به
مریضی می زدند ، چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند . در این میان
افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند ، مثلاً
بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا
بود همیشه رقابت پیش می آمد .
در این زندان ما خود غذا می پختیم ، حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این
کار بود ، او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ
می کرد ، پول این کار بیشتر از محل 360 ریالی که در ماه مسئولین زندان به
هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد .
به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های
بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند ، ما نیز گاهی
تا ساعت 1 شب در حال پاک کردن لوبیا ، عدس ، برنج و ... بودیم . گاهی
ابوالقاسم سرحدی زاده (3)با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان
بود می رفت و تا ساعت 1 بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند ، گپ می زد
و کار می کرد .
از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف
تعیین نشده بود ، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان
شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود . برنامه های
منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت ، گاهی
ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد .
من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه
مسابقه پینک پنگ دادیم ، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و
توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد . پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت
فراوان مارکسیست ها شد ، ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم
سرحدی زاده شکست سختی خورد .
در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید ، سرحدی زاده به نیکخواه گفت
که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی ، تو برنده هستی ، ولی
نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد . این شکست برای
مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد
، ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان
دنبال می شد .
از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در
ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم ، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم
قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود ، گاهی ما تعصب
زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر
ایستاده است .
زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس
حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد
منصوری (4) نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند
و دیپلم بگیرند .
جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان
آنچه که در زندان شماره 3 وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر
کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای
خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید ، برادری و یگانگی در تمام سطوح
دیده می شد .
از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با
برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این
همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم ، زندان فرصتی بود که
اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم ، جامعه اسلامی یک
آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن .
حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته
و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند ، جامعه اسلامی یک
هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند
، این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا
، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ،
برخورد با سایر گروه ها و .... رسیدگی می کردند .
در جامعه اسلامی داخل و خرج مشترک بود ، پول هایی را که از زندان ( 36
تومان در ماه ) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند ،
اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . در اول ماه هر
کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت × می گذاشتند .
از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و
زندانیان تهیه می شد ، در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب
شدیم ، هیئت 1800 تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای
سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود
دهیم .
مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه (5)بودند که در کمون کاری
مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی
متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به
اعضای خود می کردند .
مسلمان ها ، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت
طهارت را می کردند ، این امر خوشایند مارکسیست ها نبود ، آنها نیز برای
تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند . در حمام به
روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و
دستشویی ها نمی کردند ، حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند .
البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها ، هماهنگی و
مشارکت بود ، به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان
خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد . در نتیجه سیلی
محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند .
مأمورین دیگر نیز دخالت کردند ، نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت
، مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند ، پس از شدت
گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند ، مسلمان ها از چاقو (6) و
مارکسیست ها از تیزی(7) استفاده کردند ، این ماجرا سرانجام با دستگیری چند
نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید .
برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان ، گاهی
شایعه فرار از زندان می پراکندیم ، با این که فرار از زندان شماره 3 به
خاطر وجود درهای متعدد ، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود ،
ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند ، چند روزی نمی گذاشتند
که بچه ها در حیاط بخوابند ، از اول غروب همه را به بندها می بردند .
روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند ، آنها
این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این
کار ترغیب کردند ، هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از
بچه ها ، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه .
آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب
اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود ، آنها را از مطالعه و
اندیشیدن باز می دارد ، آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های
آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با
کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم .
من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از
اول پی اش نرویم ، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد ،
تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم .
دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند ، گفتم : " شما چه کار
دارید ، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود ، آن وقت با زور و با پاره
آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد ، فقط باید
خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم ، اهل خسارت دادن هم که نیستم . "
حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید ، آنها جا زده و چند روز خرید
خود را به تعویق انداختند ، آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه
اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم ، به آنها گفتم که تبعیت من از
جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود .
مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ،
منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند ، آنها هم شرح مخالفت و تهدید
مرا به آنها می دهند ، منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به
مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی
است که تلویزیون داشته باشد ، شما بروید تلویزیون را بخرید ، ما حمایت تان
می کنیم ، اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی
می کنیم .
منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون
ادامه دهید آنها ( مأمورین ) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد ،
خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات
گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید
تلویزیون اقدام کردند .
رفت و روب ، نظافت اتاق ها و بندها ، سفره گستردن ، شستشوی ظرف و ... به
صورت نوبتی انجام می شد ، این نوبت توسط هیئت 5 نفره تعیین می شد ، جالب
این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت ، همه در نوبت
های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود
که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند ،
ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند .
نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب
ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد
، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و
چنین برنامه هایی را دنبال می کردند .
پاورقی _________________________
1- دکتر محمد رضا منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد ،
او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سال های 40 و 41 با حضور
در هیئت محبان الحسین آغاز کرد ، علاقه او به فعالیت های سیاسی با دستگیری
برادرانش ( جواد و احمد ) مضاعف شد .
وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفت شد و در رشته پزشکی به تحصیل
پرداخت . وی فعالیت های خود را در انجمن اسلامی دانشکده پی گرفت ، در بهمن
ماه سال 1353 در حالی که دانشجوی سال چهارم پزشکی بود به خاطر اعترافات
فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی توسط ساواک دستگیر و حدود
چهار ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد .
او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت
... سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد
، او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داد و توانست در
رشته چشم پزشکی متخصص شود .
2- آقای دکتر رضا منصوری در خاطرات خود در این زمینه می گوید : " .... در
عید سال 1345 به خانواده های زندانیان اجازه ملاقات دادند ، آنها می
توانستند بچه های زیر 12 سال را با خود به همراه ببرند ، در این روز
خانواده ها از صبح تا شب اجازه داشتند پیش زندانیان باشند . من در آن موقع
با وجود این که شانزده سال و در سال چهارم دبیرستان بودم توانستم به خاطر
جثه کوچک و ریزه ای که داشتم به جای بچه زیر 12 سال پیش برادرهایم به
زندان بروم ، در آنجا با افراد حزب ملل اسلامی بیشتر آشنا شدم . " ( آرشیو
واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی )
3- ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد 1324 تهران ، او فعالیت های
مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد ،
او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود
را به پایان رساند ، قبل از واقعه 15 خرداد 42 به حزب ملل اسلامی دعوت شد
. او پس از دستگیری در مهر سال 44 در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم
شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به 15 سال زندان تبدیل شد و در
سال 1357 آزاد شد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت
از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، عضو شورای سرپرستی و
قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان ، ریاست شورای سرپرستی زندان ها ف
عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ،
وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی ، به مدت 6 سال نماینده مردم
تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی ، عضو مرکزی خانه کارگر
، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی ، رئیس هیئت مدیره اتحادیه
امکان ، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و ...
4- احمد منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1326 در شهر کاشان متولد شد ، او
پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به
پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال 1340
در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل
می شد شرکت کرد . او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به
خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد ، بعد به همراه
برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود ، پس از کشف حزب در مهر سال 44
دستگیر و به 4 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد .
او پس از مدتی در 29 اسفند سال 47 از زندان آزاد شد و در سال 48 در رشته
علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت ، او در
خرداد سال 52 توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجدداً دستگیر و پس از حدود 20
روز آزاد شد .
احمد منصوری در بهمن سال 52 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در تیرماه
سال 54 برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذیرفت
زندانی شد و سرانجام در آبان سال 57 آزاد شد . احمد منصوری چون دیگر
برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم
طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند ، پس از پیروزی
انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت .
5- گروه نیکخواه ، موسوم به " یوش " شامل افرادی چون پرویز نیکخواه ( رهبر
گروه ) ، مهندس احمد منصوری مقدم ، مهندس منصور پور کاشانی و ... با مرام
و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردین سال
1344 و ترور شاه دستگیر شده بودند . اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا
شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده
است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شریف و احمد کامرانی تصمیم
فردی بر ترور شاه می گیرد .
و چون احمد کامرانی با گروه یوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل
مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود ، ولی با این حال رژیم
پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و
در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند . " یوش " نام
روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود ،
گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های
سیاسی خود می پرداختند .
6- چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و یا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود .
7- زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و حتی آهن ، اشیاء تیز و برنده ای درست
می کردند که اصطلاحاً به آن " تیزی " می گفتند که گاه بسیار خطرناک بود .
يکشنبه بیست و نهم 10 1387