صدای باد می آید
دست هایم را به باد می سپارم
و خود را نیز بعد از دست هایم ...
می اندیشم ...
به دیروز روشن و نه به فردا های روشن و روشن تر
زمین مرا در خود می مکد
و باد مرا با خود می برد ... تا قله نور
ندایی از آسمان می آید ...
خاکم را در زمین از خود رهانیده ام
و روحم همگام باد پیش می رود
بی خبر از آنکه باد
هیچگاه به بی نهایت نخواهد رسید ...