تو تقصیری نداری من اگر بارانیم ، سردم
چرا که آسمانم را خودم ابری ترین کردم
دلِ من قصدِ سیر چشم هایت داشت و گفتم
مرو گم می شوی آخر ، دلِ تنهای شب گردم
و رفت و در شب چشم تو گم شد آن دلِ عاشق
خودش هم گفته بود این " بار دیگر بر نمی گردم "
تو را نشناختم هان ای مه آلوده ترین جنگل
تو را نشناختم زیرا که پاییزی ترین زردم
اگر از تو نشانی داشتم ای بی نشان من
دلِ خود را ، نخندی ها ، برایت پُست می کردم .
" دکتر قیصر امین پور "