صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 3591
تعداد نوشته ها : 16
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

ویولن کهنه ، آنقدر فرسوده ، و پر از لکه بود که مرد حراجی می پنداشت که ارزش

آنرا ندارد که برای فروشش وقت صرف شود اما آنرا با لبخندی بر لب بالا برد:

"چه کسی پیشنهاد قیمت می کند؟"

" یک دلار ، یک دلار " و سپس دو دلار ! فقط دو دلار ؟

"سه دلار ، یک ، سه دلار ، دو ، فروخته شد به سه دلار ..." اما نه ، از اتاق پشتی

مردی مو خاکستری جلو آمد و آرشه را برداشت. سپس خاک نشسته بر روی ویلون را پاک کرد

و سیمهای شل آنرا محکم کرد و آهنگی روحنواز و ناب نواخت چونان آوای فرشته ای نغمه سرا.

نوای موسیقی فروکش کرد و مرد حراجی با صدایی که آرام بود و ملایم گفت:

" برای این ویولن کهنه ، چه قیمتی پیشنهاد کنم ؟"

و آنرا  با آرشه اش بالا گرفت.

" هزار دلار ! چه کسی دو هزار دلار پیشنهاد میدهد؟

دو هزار دلار ! چه کسی با سه هزار دلار موافق است ؟

سه هزار یک ، سه هزار دو ، پس فروخته شد و به فروش رفت."

مردم فریاد شادی سر دادند و شماری گفتند:

" چه چیزی بر ارزش آن افزود ؟"

بی درنگ پاسخی به گوش رسید:

" نوازش ِ دست ِ یک استاد "

هستند بیشمار افرادی با زندگی ناموزون و پر از نشیب و فراز خمیده و فرسوده ،

همچون آن ویولون کهنه ، در حراج زندگی به بهایی بسیار ارزان به مردم بی خبر عرضه میشوند.

آنها " فروخته میشوند " ، یک ، " فروخته میشوند " ، دو ، فروخته میشوند ...

اما در این میان استاد می آید و جمعیت نادان هرگز کاملا در نمی یابند

 

ارزش یک روح و دگرگونی ایجاد شده در آن به واسطه نوازش دست ِ استاد ِ ازلی است


دوشنبه اول 7 1387
X