آرزوها
هزاران هزار آرزو داشتم
همه با غروب آفتاب در تاريكي ناپديد شدند
هزار آرزو هزار اميد هزار گل هديه كردم
در زماني كه در روياهايم غلط مي خوردم
همه چيز را از دست دادم
تمام توانم را
امروز دوباره بر مي خيزم
تا با هزاران هزار ارزو
شعر تازه اي بگويم
امروز هزار ارزو هزار اميد هزار گل هديه ميكنم
اما مي دانم
امروز زماني كه در روياهايم غوطه ورم
نقش و نگار مي زنم
بر بلنداي كوهي استوار مسكن گزيده ام
ديگر گزندي برايم نيست
گزندي براي آرزوهايم نيست