معرفی وبلاگ
این وبلاگ با اغاز انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران وبه نام مرد دهم marddahom ثبت شده است و بعد از انتخابات به نام راز گل نرگس تغییر نام یافت و قصد این است در زمینه های مختلف مطالبی ارزشمند را گرد اوری کرده و در خدمت بازدید کنندگان عزیز باشیم موفق باشید در پناه حق
صفحه ها
دسته
فیدها
وبلاگ دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16575
تعداد نوشته ها : 51
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
  • برگی برای نوشتن
  • سالیان سال است قلم را بر می دارم
  • و روی ورقه های سفید
  • کلماتی را پشت سر هم ردیف می کنم
  • صفحات پر می شوند
  • از سرتا پای ورقه ها را نوشته ام
  • مروری می کنم
  • برگه ای را پاره می کنم
  • و باقی نوشته ها را در بایگانی می گذارم
  • در فرصتهای پیش آمده
  • دو باره می خوانم
  • برگه ای دیگر که نوشته هایش برایم غریب است پاره می کنم
  • و این کار تکرار می شود
  • سالیان سال است که من هنوز نوشته هایم را پاره می کنم
  • و هنوز هم می نویسم
  • برگهای سفید کاغذ در انتظار کلماتی هستند
  • که از مغزم خطور می کند و تازه متولد شده اند
  • با قلم روی ورق کاغذ سر می خورند
  • در انتظار زندگی بر روی این کاغذ سفید
  • و من روزی دیگر آن را می خوانم
  • اگر آن روز آن برگ نوشته را پاره نکنم
  • روزی دیگر به سراغش خواهم رفت
  • و پاره خواهم کرد
  • چیزی دلم را آرام نمی کند
  • بدنبال نوشته هایی هستم
  • که روح در آن جریان داشته باشد
  • روح عشق روح زندگی
  • روح عظمت روح اقتدار
  • روح شهامت روح شجاعت
  • روح گذشت روح ایثار
  • روح خدا
  • اما نوشته های من غم غربت دلتنگی ناکامی
  • ناله نفرین بدبختی رسوایی حرام بدبینی نکوهش را به همرا ه دارد
  • می ترسم این نوشته هایم جز من دیگران را نیز بیازارد
  • با افسوسی غمبار با امیدی تازه قلم به دست می گیرم
  • و زمانی میرسد دوباره می نویسم
  • و باز نه باید که اصلاح کنم
  • من باید بنویسم
  • تمامی کلمات حق زندگی دارند
  • من باید حرفها ی دلم را به نقش در آورم
  • و رویاهای شیرینم را زندگی بخشم
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 12:47
  • مردی که ... می میرد 
  • میدانستم که خواهم مرد
  • برای اطمینان بیشتر به گذشته سفر کردم
  • برای خاطر جمعی به حال نظر کردم
  • برای صحت دیده هایم
  • برای اطمینان دیده هایم
  • به گورستان رفتم
  • مطمئن شدم
  • که من نیز خواهم مرد
  • همچون پدرم
  • همچون مادرم
  • همچون بردران و خاهرانم که در گورستان دفن شده اند
  • من نیز خواهم مرد
  • برای بعد از مردنم قبری که به من می دادند
  • جای خیلی کوچکی بود
  • ابعاد و اندازه اش را ورنداز کردم
  • اگر وضع مالیم خوب باشد مقبره ای...
  • نمی دانم باید فکر کنم
  • باز می دانم که خواهم مرد
  • فکر می کنم...
  • دیر نیست
  • از کجا آغاز کنم...
  • اما آرزوهایم
  • رویاهایم
  • وسوسه های درونم را چه کنم
  • ای کاش راهی می یافتم
  • که چیزی را از دست نمی دادم
  • به آنچه که در دلم هست می رسیدم
  • آیا راهی هست
  • به ضمیرم به درونم رجوع می کنم
  • از آرشیو بایگانی شده اش
  • مطالبی را برای من یاد آور می شود
  • ا ی مرد تو روزی خواهی مرد
  • برای آنکه در این دنیا در آن دنیا
  • چیزی را از ذست ندهی
  • آرزوهایت را وسوسه هایت را و...
  • همه چیز را به دو نیم کن
  • نصف نصفش کن
  • بعد کوله بارت را ببند
  • پنجاه درصد به درد زندگی آخرت بخورد
  • پنجاه درصد به درد زندگی این دنیا
  • رویا ها و آرزوهایی که می سازی
  • پنجاه پنجاه مشترک از این دو مقصد باشد
  • همه خواسته هایت را با آخرتت شریک کن
  • هم دنیا را خواهی داشت هم آخرتت را
  • به فکر فرو رفتم
  • مگر شدنیست
  • نمی دانم با ید فکر کنم
  • باز می دانم که خواهم مرد...
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 12:35
  • آلنیمین یازیسی
  • ترجمه قسمتی از شعر آلنیمین یازیسی اثر استاد شهریار
  • سرنوشت
  • هر وقت بیدار می شوم از خواب
  • فراموشی آمده خود را پیدا نمی کنم
  • نمی دانم کجا هستم
  • اینجا کجاست
  • خانه و زندگی جلوی چشمانم غریبه است
  • انگار که در گذشته ها هستم
  • می گویم من همان آدمم
  • مثل سابق در اداره ام
  • با عجله می خواهم سر پا بلند شوم
  • می بینم
  • دست و پاهایم کمرم دیگر یاریم نمی کنند
  • قدرتی نمانده به ایستم سر پا
  • پیری هنوز یادم نیست
  • می گویم حتما بیمارم
  • می خواهم دوباره همسرم را صدا کنم
  • که دارو داری بیار که مریضم
  • اما خانه که انگار گورستان است
  • از سر وصدای بچه ها خبری نیست
  • حتما با هم قهر هستند که هیچ صحبت نمی کنند
  • هیچ سر و صدایی از همسرم نیست
  • انگار این بار کسی مرا تکان می دهد
  • به هوش می آیم حواسم به حال عادی بر می گردد
  • باز خود را پیدا می کنم
  • می دانم آنچه پیش می آید پیشانی نوشت من است
  • در این حال یکباره سیاهیها فرود می آیند
  • انگار در و دیوار بر سرم آوار شده اند
  • مانده ام زیر آوارها
  • حال در یک قبری تاریک هستم
  • از هیچ طرف نوری برایم نیست
  • ...
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 12:32
  • تبسم خورشید
  • اولین دیدار من بود
  • او یقین انگار برایم آشنا بود
  • مرا به میهمانی فرا خواند
  • سروری عاشقانه در من جان گرفت
  • در میهمانی او آنچه خدا داده بود بود
  • در زمین خدا یکبار به دور خورشید چرخیدیم
  • هنوز مدار کامل نگشته بود که از مدار پرتاب شدم
  • از میهمانی یار دور شدم در کهکشانها غریب افتادم
  • همه بیگانه بودند
  • همه آشنایان به سرعت از کنارم می گذشتند
  • و من تنها بودم
  • می لرزیدم خدایا من کجا هستم
  • هشت بار به همراه سیارات دیگر
  • به دور خورشید چرخیده بودیم
  • یک روز به همان مداری رسیدم
  • که او مرا به میهمانی فرا خواند
  • و من در شب بودم
  • در تاریکی مردی را دیدم خسته دلریش
  • با کوله باری از محبت... عشق...صفا... دست بر دعا بود
  • خدایا من بنده ناچیز تو هستم...
  • او برایم آشناست
  • او امین است او احمد است
  • او حسین یا حسن است
  • او ضامن آهوی خسته است
  • او برایم آشناست
  • او برایم جلوه ای از ماه دارد
  • من او را می شناسم
  • در شهر کوفه در تاریکی شب
  • در خانه یتیمی... آری باید او باشد
  • من او را می شناسم
  • او امین و احمد است
  • یا علی در کوفه است
  • یا حسین در کربلا او کدام است
  • او یکیست او جلوه ای از ماه نوری از خورشید دارد
  • او برایم آشناست او آشنای آشناست
  • این منم مجنونم و بیگانه ام
  • او آشنای عالم است
  • او هنوز دست بر دعا دارد
  • بادی می وزد و درختان به خنده می افتند
  • می خندند می لرزند روی سجاده اش گلریزان می کنند
  • همه به سجده می افتند
  • در هم فرو رفته ام
  • بند تسبیحم پاره گشته و دانه های مروارید عشقم
  • در کوچه پس کوچه های تاریک این شهر گم گشته اند
  • در فکر فرو رفته ام و امید به یافتن دارم
  • با امید به یافتن گمشده ام
  • با چشمانی کم سو در کوچه های شهر می گردم
  • کوچه ها تاریک و ناهموار امید به یافتن دارم
  • نور ماه به کمکم آمده است
  • تا صبح چیزی نمانده است
  • صبح سپید نزدیک است
  • او هنوز دست بر دعا دارد
  • دانه ای از مروارید گمشده ام در نور ماه می درخشد
  • صدای اذان می آید
  • تبسمی مرا به میهمانی خورشید دعوت می کند
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 12:25
  •  مبهوتم
  • برای زندگی نفس می کشم
  • تلاش را مایه کار می کنم
  • در مسیر کار وزندگی
  • به راهی می رسم
  • راه بی خبری
  • راه شهوت
  • راه ظلمت
  • راه ظلم و جور وستم
  • همه از هم می دزدند
  • شرافت زیر پا جان می دهد
  • راه را باید جست
  • و من مبهوتم
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 12:23
  • هجرت
  • روزی به راه افتادم
  • به چپ رفتم
  • به راست رفتم
  • بت را دیدم
  • در چپ
  • در راست
  • خواستم ستایش کنم
  • سوختم
  • به راه افتادم
  • خواستم الهی شوم
  • به خود نظر کردم
  • به آسمان رفتم
  • گم گشتم
  • به حقیقت رسیدم
  • خود را نیافتم
  • به بینهایت رسیدم
  • ...
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 2:53
  •  آغازهجرت
  • هزار راه که رفتم
  • به نقطه اول رسیدم
  • به آغاز راه
  • اولین راه هجرت
  • آخرین راه هجرت
  • هنوز در راهم
  • نقطه آغاز همان نقطه پایان همان نقطه آغاز
  • آغاز هجرت آغاز
  • اولین راه هجرت
  • آخرین راه هجرت
  • در میان این دو راه هجرت
  • ...
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 2:49
  • در انتظار
  • آسمان صاف
  • خورشید می تابد
  • زمین در گردش بر جا
  • کوهها استوار
  • مزرعه و دشت ودمن و صحرا
  • در انتظار رویش
  • به آسمان می نگرند
  • یکباره توده ابری سیاه فرا می رسد
  • و خورشید در پس پرده می افتد
  • آسمان غرش می کند
  • انگار که آسمان شکاف برداشته است
  • رعد وبرق زده می شود
  • آسمان و زمین می لرزد
  • چند غرش پی در پی
  • بارش باران و تگرگ
  • همه موجودات تنشان را می شویند
  • غبار خستگی وغم از وجودشان می رود
  • همه چیز از نو ساز زندگی می زند
  • و برای شادی و سرور به انتظار
  • ...
يکشنبه بیست و هفتم 2 1388 2:22
X