بسم الله الرحمن الرحيم
در آستانه حلول ماه شعبان المعظم ايم، در اين ماه يك شبي هست و در آن شب مولودي هست. عظمت آن شب وعظمت مولود آن شب فوق بيان و ادراك ماست. شيخ الطائفه در هزار سال قبل تقريبا، در كتاب مصباح المتهجد اين دعا را ذكر مي كند: مطلع دعا اين است: اللهم بحق ليلتنا هذه ومولودها. چه شبي است كه در اين دعا خدا را به آن شب قسم بايد داد و عظمت آن شب در چه حد است كه امام دستور داده بگوئيم: بحق ليلتنا هذه ؟
اما آن كس كه آن شب متولد شده ، آنجا ديگر كميت عقل لنگ است. در مُلك منظومه اي است، خدا در منظومه مُلك ، خورشيد را آفريده، در ملكوت هم منظومه اي است و خورشيدِ منظومه ملكوت، ولي عصر است ، صاحب الزمان است. اگر چشمي قدرت دارد جرم خورشيد را ببيند عقلي هم در عالم قدرت دارد مقام آن خورشيد را كه اسمش صاحب الزمان است و مهدي موعود است، درك كند.
ما عمري گذشت ، هنوز نفهميديم رعيت چه امامي هستيم؟! وقتي امام زمان شناخته مي شود كه خاتم انبياء، شخص اول عالم شناخته بشود. چرا؟ حديث، صحيح است ، معناي حديث صحيح اين است كه تمام فقهاء عظام مذهب- بلا استثناء- بر طبق سند اين حديث در اعظم و ادق مسائل احكام خدا فتوا مي دهند. فقهاء مذهب، مباني شان در حجيت خبر مختلف است. عده اي كثير خبر ثقه را حجت مي دانند، عده اي مثل فقيه نحرير، صاحب مدارك، به خبر ثقه هم فتوا نمي دهد، به خبر صحيح فتوا مي دهد.
اين مطلب در خبر صحيح است وآن خبر اين است : رسول خدا فرمود: «المهدي من وُلدي اسمه اسمي وكنيته كنيتي أشبه الناس بي خَلقا وخُلقا ». عقل اين جا ديگر كميتش لنگ است؛ اولا پيغمبر خاتم كيست؟ او كسي است كه در قرآن يك سوره هست ، اسم آن سوره، «سوره بلد» است. بعد به قرآن رجوع كنيد، اسم سوره ها مختلف است : سوره يس، سوره صافات ، سوره مُلك؛ آن عمود سوره نقطه اسم سوره مي شود. اين سوره اسمش «سوره بلد» است . بلد يعني چه؟ شهر. مشهد شهر است. تهران شهر است. مدينه شهر است. مكه شهر است. خدا، ذات قدوسي كه ميلياردها كهكشان به اراده او مي گردد و مي چرخد و تمام عالم امكان به امر «كُن» از او «فيكون» است، همچو خدايي به آن شهري كه پيغمبر خاتم در آن شهر است، قسم ياد مي كند: « لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ ، وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ »، چون تو دراين شهري من به اين شهر قسم ياد مي كنم .عظمت خاتم اين است، كيست او؟ آن كسي است كه يك سوره در قرآن است به اسم « سوره اسراء» مبدأ سوره اين است: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آَيَاتِنَا». مثل شيخ انصاري ديگر اينجا مبهوت مي شود. خدا خودش را تسبيح مي كند : سبحان الذي كه او را آن شب به معراج برده. عظمت پيغمبر خاتم اين است. « سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آَيَاتِنَا ». آن شب او را برديم كه آيات مان را به او نشان بدهيم. حالا آن آيات چيست؟!
باز يك سوره در قرآن است به اسم سوره نجم: « وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ، مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ، وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى». قسم به نجم و ستاره ياد مي كند بر شرح حال اين پيغمبر. آن وقت مدح اين است، مداح كيست ؟ مداح خدا ، مدح «سوره والنجم»، مدح هم اين است : « وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ، عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ، ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ، وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ، ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ، فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى... تا مي رسد به آنجا: « لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى» . اين آيات چيست؟ آن وقت آن شب چه ديد؟ شبي كه به معراج رفت آن معراجي كه خدا خودش را به آن معراج تسبيح مي كند، پرده از مقابل چشمش برداشته شد، نگاه كرد دوازده ستاره ديد. ستاره اول اميرالمومنين، بعد ديد يك ستاره باز بين اين ستاره ها مثل ستاره صبح مي درخشد، پرسيد پروردگارا! اين كيست؟ خدا معرفي كرد: اين مهدي آل محمد است. امام زمان اين است. بعد حديث صحيح اين است: « المهدي من ولدي ...». آن خاتم كه مداحش خداست باز شده مداح امام زمان ، مقام ولي عصر اين است . «المهدي من ولدي إسمه إسمي كنيته كنيتي ...». در عالم اسم پيغمبر خاتم و كنيه او براي احدي جائز نيست، فقط يك نفر است كه هم اسم خاتم اسم اوست و هم كنيه خاتم كنيه اوست.
دو اسم پيغمبر دارد: اسم آسماني احمد است؛ اسم زميني محمد است .هر دو اسم را خود پيغمبر خاتم به امام زمان هديه كرد: هم اسمش را ، هم كنيه اش را. اسم، اسم خاتم؛ كنيه هم ابوالقاسم . اين اسم و اين كنيه براي هيچ امامي نيست الا ولي عصر.
اين است كه امام زمان را بشناسيد. آنجايي كه عقل مبهوت است اين است : اشبه الناس ، شبيه ترين تمام مردم عالم هم در خَلق، هم درخُلق به من، آنچه پيغمبر دارد همه در وجود او منعكس است.
آنچه پيغمبر خاتم دارد چيست؟ علمي است كه خدا در قرآن مي فرمايد: « وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا». علم او به حدي است كه آية الكرسي را بخوان : «العلي العظيم»، آن وقت آن «علي عظيم» به علم پيغمبر خاتم كه مي رسد تعبيرش اين است :« وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا»، علمش به عظمتي است كه خداي علي عظيم آن علم را عظيم شمرده است . مي رسد به خُلقش، مي فرمايد :« إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» هم آن علم، هم آن خُلق، هر دو به مهدي آل محمد داده شده. امام زمان اين است .
بعد از اين هميشه نگران باشيد اين كلمات را به او با اين نظر گفتگو كنيد. هر چه معرفت بالاتر ارزش بيشتر. چه مقامي است؟! چه منصبي است ؟! قرآن بخوان . موسي بن عمران كيست؟ موسي بن عمران كسي است كه خدا در قرآن مي فرمايد: « وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»، «وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا »
موسي بن عمران كسي بود كه خدا نُه آيه به او داد، يك آيه اش عصايي بود كه انداخت ، سحر تمام سحره را بلعيد. يك آيه اش اين بود : دستش را از آستين در مي آورد دنيا را به آن دست منور مي كرد، آن وقت همچو موسي بن عمراني در سِفر اول تمكين و فضلي كه خدا به امام زمان داده مطالعه كرد. وقتي به مقام او پي برد، گفت: بارالها!... ـ اين دعاي موسي بن عمران است ـ ، گفت: بارالها! مرا به آن مقام برسان . مقام همچو مقامي است . چنين موسايي آرزو مي كند. بعد جواب مي آيد: اي موسي! اين مقام براي احدي ميسر نيست. باز دوباره نظر كرد، آن مناقب و آن فضائل و آن مكارم و آن كمالات را نسبت به آن حضرت ديد، دوبار، باز دعا كرد: خدايا! مرا او قرار بده ! جواب آمد: اين ميسر نيست. مرتبه سوم...، اينجا است كه عقل همه علما، حكما، فقها مبهوت است. مرتبه سوم باز دعا كرد: خدايا مرا آن آخرين جانشين خاتم قرار بده. جواب آمد: ميسر نيست . اين است مقام امام زمان .
رابطه با او چيست؟ راه ارتباط اين است . اين شيشه را مي بينيد؟ تاريخ اين شيشه را ببين. هرچه هست اينجاست. اين لامپ شيشه بود، آن شيشه در دل سنگ بود، آميخته به سنگ. آن سنگ رفت در كوره ، ذوب شد، شيشه جدا شد، آن شيشه ها، ذرات، جمع شد. بعد شيشه گر آن ذرات را خمير كرد، آخر در آن دميد، شد لامپ ، بعد به اين دستگاه متصل شد رابطه با برق پيدا كرد الان ديگر شيشه نيست، سرتا پا نور است. دل من وتو اين است؛ روح ما هم اين است. اين روح آلوده به سنگِ هوي وهوس است، بايد به مجاهده جدا بشود از آن هوي وهوس ، آن روح مي شود شيشه صاف ؛ بعد در كوره تقوا آن شيشه مي شود لامپ ، وقتي شد لامپ ، مركز برق امام زمان است ، متصل مي شود همان دل از اين جوان به آن مركز، يكسره مي شود نور. راه اين است .
امام زمان وقتي مي آيد مجسمه پيغمبر خاتم است. پيغمبر خاتم كه بود؟ «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ». وجود امام زمان ، رحمة للعالمين است؛ بعضي از نادانها تصور مي كنند مي آيد قلع و قمع مي كند، بعد فكر مي كنند وقتي ما را مي كشد پس چرا در انتظارش باشيم؟! اينقدر شعور نيست كه درك كنند...؛ باغ را ديده اي؟ باغبان مي آيد در باغ خارها را از زمين مي كِشد. بايد بكشد يا نه؟! باغ براي پرورش گُل است، نه براي خار. همانطوري كه باغبان از باغ خارها را درو مي كند، امام زمان هم خارهاي باغ انسانيت را درو مي كند. اگر گُل بشوي پرورش ات مي دهد.
جراح چه مي كند؟ وقتي غده پيدا شود، اول آن غده را معالجه مي كند تا جايي كه ميسر است مرهم مي گذارد، دوا مي دهد، اگر دوا اثر نكرد، مرهم نتيجه نداد، آن وقت چه بايد بكند؟ يا بايد اين آدم بميرد يا بايد اين غده درآيد، آنجاست كه جراحي مي كند غده را در مي آورد. به آن جراح مي شود گفت: چرا غده را در آوردي؟! چرا تيغ كشيدي بر سر اين بيچاره؟! امام زمان غده هاي انسانيت را در مي آورد. اين است كه شمشيرش رحمت است، بخشش اش هم رحمت است؛ تمام وجود رحمت است.
خدايا! به خون سيدالشهداء، به آن لب زهر خورده علي بن موسي، همه ما را مورد نظر خاص او قرار بده! اگر يك نگاه كند با آن نگاه چه مي كند؟! يك نظر او اثرش اين است:
شيخ صدوق -اعلي الله مقامه- رأس المحدثين ، او در كمال الدين نقل مي كند از محمد بن حسن صيرفي، اين مرد ساكن سرزمين بلخ بوده، مردم بلخ وجوهات مالشان را به اين مرد مي دهند كه بياورد در بغداد به نائب امام زمان ، ابوالقاسم حسين بن روح، تحويل بدهد. خوب اينها را فكر كنيد. بلخ كجا، بغداد كجا! آن هم آن زمان كه از تهران تا مشهد دو ماه بايد با مركب راه بروند تا به اينجا برسند. از بلخ تا بغداد!
آن اموال را سبيكه كرد، شمش طلا ونقره كرد. آماده سفر شد. مدتها راه را طي كرد ، رسيد به سرخس، وقتي به سرخس رسيد خيمه اش را در يك زمين ريگزاري نصب كرد، شمش ها را شمرد. يكي از اين شمشس ها در ميان آن ريگ ها گم شد. اين مرد امين از مال خودش رفت نقره خريد. رسيد به همدان. باز از سرخس آن روز تا همدان، آنجا نقره ها را شمش كرد، اين شمش را درميان آن شمش هاي نقره ضميمه كرد، بعد از همدان بار سفر بست، رسيد به بغداد. سراغ گرفت كه ابوالقاسم حسين بن روح كجاست؟ وقتي خانه او را پيدا كرد، كيسه طلا و نقره و شمش ها را مقابل او گذاشت. اين كسي است كه نَفَس امام زمان به او رسيده، شمش ها همه مقابل او جمع شد، محمد بن حسن نگران است، ديد حسين بن روح اين شمش ها را زير و رو كرد، يكي از اينها را درآورد، گفت: اين شمش از ما نيست، شمشي كه مربوط به ماست در سرخس در ميانه ريگ ها گم شده، تو هم براي اينكه خيانت در امانت نكني به همدان كه رسيدي از مال خودت اين سبيكه را درست كردي، در ميانه اين اموال گذاشتي، اين برمي گردد به خودت ، تو هم وقتي برگشتي به سرخس در همان جا خيمه مي زني بعد مي گردي آن شمش گمشده را پيدا مي كني، بعد كه پيدا كردي سفر ديگر كه آمدي به بغداد ديگر مرا نمي بيني، به نائب بعد از من تحويل بده.
اين كسي است كه دَم او، نَفَس او به اين شخص خورده، به اين مقام رسيده، گذشته را مي بيند، آينده را مي بيند، در بغداد است، بلخ و سرخس زير نظر اوست ، همدان در قبضه قدرت اوست . اگر نوكر امام زمان اين است، نائب ولي عصر اين است، آيا خود صاحب امر در چه مقامي است ؟! اين است كه موسي بن عمران، كليم الله حسرت مقام او را مي خورد.
خوشا به حال شما اگر قدر بدانيد.
امسال نيمه شعبان، شب نيمه، ساعت 11 ،همه بايد دعاي فرج را بخوانيد. دوره سال هم اين برنامه راترك نكنيد. هر روز به قدري كه وقتتان اجازه مي دهد قرآن بخوانيد، به خود ولي عصر هديه كنيد. اگر اين كار را عمل كنيد، تو، دوره سال هر روز بالاترين گوهر را كه كلام الله است قرائت كني، به او هديه كني ، شب بيست و سوم رمضان كه شب قدر است دفتر عملت به امضاي او مي رسد، آيا با تو چه معامله خواهد كرد؟
افسوس كه عمر گذشت و ما از اين زندگي بهره اي كه بايد نبرديم. شما جوان ايد! از دوران جواني كار كنيد، قرآن را هر روز ترك نكنيد، به امام زمان هديه كنيد، اگر يك گِلي را كنار دسته گُل بگذاري، روز اول اثري نمي بيني اما اگر يكماه اين گِل كنار آن گُل بود بعد كه برداشتي مي بيني بوي گُل مي دهد. دل من و تو هم اين جور است، يك روز قرآن بخواني مثل گِلي است كه يك روز كنار گُل است، اما اگر يكسال هرروز قرآن بخواني، آن هم قرآن را به او هديه كني، به اين هديه برمي گردد به او، ديگر كار، كارتو نيست؛ مي شود از من و تو هديه اي به سليمان زمان. آن وقت او به كرمش با ما چه معامله خواهد كرد؟! اين است مقام ، منصب، اين است راه ارتباط با ولي عصر.
شما تصور مي كنيد كه او از نظرها پنهان است ولي خبر نداريد كه چشم ها از ديدن او محروم است اما اشعه انوار او برهمه اين دلها مي تابد. خودش فرمود: ما شما را فراموش نمي كنيم، ما مراعات شما را از دست نمي دهيم. همه شما تحت نظر او ايد، سعي كنيد از اين نظر بيگانه نشويد. نماز را اول وقت بخوانيد، رابطه را با خدا حفظ كنيد، قرآن را هر روز بخوانيد، به او هديه كنيد. با اين دو عمل ، هم به مبدأ عالم مرتبط ايد، هم به حجت او، سعادت دنيا وآخرت نصيب همه شماست.
اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلي آبائه، في هذه الساعة وفي كل ساعة وليا وحافظا وقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتي تسكنه أرضك طوعا وتمتعه فيها طويلا.
اللهم أصلح كل فاسد من أمور المسلمين، اللهم صل وسلم علي وليك وحجتك صاحب العصر والزمان عدد ما في علمك، بحق محمد وآله الطاهرين، والحمد لله رب العالمين.
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً» اسراء/24
«وَ اخْفِضْ»، همان طور كه يك پرنده بال هايش را باز ميكند وتسليم فرمان آنها باش ،تو نيز براي پدر و مادر بالهاي تواضعت را باز كن ،
اصلاح انگيزه ها
آيه اسراء / 24 بيان مي كند كه انگيزه هاي تواضع و احترام گذاشتن نسبت به پدر و مادر بايد بخاطر رحمت باشد، گاهي اوقات انسان از باب تواضع ميگويد:(مامان جون، بابا جون، قربون شما برم) چون مي خواهد در زير پرچم تواضعش برود كفش بخرد، دوچرخه بخرد، وام بگيرد، به عبارتي گاه تواضع كردن هاي انسان براي خدا نيست، تواضع ميكند كه يك چيزي از پدر و مادر بگيرد؛ چون ميخواهد چيزي بگيرد تواضع ميكند.
نكاتي پيرامون آيه:
- «وَ اخْفِضْ»، خدا به پيغمبر مي گويد: تواضع كن ! از اين معلوم ميشود كه انسان در هر موقعيتي كه هست ؛ چه دكتر ، چه مهندس ، چه وزير ، چه مدير و يا هركس ديگري كه هست بايد در خود صفت تواضع را بپروراند .
هر چه داريم ، از پدر و مادراست!
شخصيدر حالي كه دست بچه كوچكش را در دست داشت به يك ميداني رسيد. ديد كه يك معركه گيري معركه گرفته، پدر ايستاد ببيند چه خبراست؟ بچه گفت : بابا من هم ميخواهم ببينم . پدر بچه را بغل گرفت، گفت بابا من بازم نمي بينم، پدر گفت : پايت را بگذار روي دوش من، بچه پايش را گذاشت روي دوش بابا، دستش را هم داد به بابا، خب بچه كه پايش را گذاشت روي دوش بابا، قدش از بابا بلندتر شد، شروع كرد به پايكوبي. بابا گفت: حالا مي بيني؟ بچه پاسخ داد: بله، ميبينم، بعد در آخر برنامه رو به پدر كرد و گفت: بابا من بهتر از تو ميبينم، من همه چيز را ديدم و تو اصلاً چيزي نديدي! بعد پدر به او جواب داد كه : تو اگر مي بيني ومن نمي بينم به خاطر اين است كه من نردبان تو شده ام!
در جوان هاي امروزي گاهي ديده مي شود كه رو به پدر و مادر مي كنند و بيان مي كنند كه پدر، مادر، تو كه ليسانس نداري، من فوق ديپلمم، من فوق ليسانسم، تو چه ميداني؟ سواد كه نداري، شما ها قديمي هستيد ماي تحصيل كرده را درك نميكنيد !
تست پست جديد