الیاس (49) و الیسع (50) 
الیاس ، پیامبر خدا، در کنار بازار روز، در میدان شهر، بر سکویى سنگى ایستاده بود و خطاب به مردم شهر، با شور و حرارت ، سخن مى گفت :
-
اى بنى اسرائیل ، چرا به تقوا و پرهیزگارى روى نمى آورید؟ آیا سزاوار است که بت بعل  را که از خویش هیچ اراده یا ندارد و ساخته دستان خود شماست ، بپرستید و از پرستیدن خداى بزرگ ، خداى یکتا که بهترین آفرینندگان است ، خدایى که همه ما را آفریده است و اختیار زندگى و مرگ ما در دست اوست ، خوددارى کنید!؟
یکى از کسانى که دور او جمع شده و به سخنان وى گوش مى دادند، فریاد زد:
-
چرا دروغ مى گویى ؟ خدایى را که تو از آن نام مى برى چه کسى دیده است ؟
دیگرى ، سخن را از دهان اولى ربود و گفت :
-
این سخنان تو، جز خیالهایى باطل نیست که از اندیشه خود تو جوشیده است .
نسیمى ملایم مى وزید و گیسوان بلند پیامبر خدا الیاس را نوازش مى کرد، امام توان آن را نداشت که قطره هاى درشت عرق را روى پیشانى بلند و گشاده پیامبر خدا خشک کند. او همچنان با حرارت و پرشور، موعظه مى کرد:
-
قدرى به تاریخ قوم خویش یعنى بنى اسرائیل بیندیشید. پدران شما آیا پیامبر بزرگ حضرت موسى را نیز تکذیب نکردند؟ آیا پدرادن شما فریب سامرى را نخوردند و به پرستش گوساله تن در ندادند؟
من به شما پند مى دهم که الله  را که پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست ، بپرستید و از پرستیدن بت دست بردارید. مرا دروغگو مى نامید، اما بدانید که من راستگویم و اگر به سوى خداى یکتا بازنگردید و همچنان به بت پرستى ادامه دهدى ، به عذاب الهى دچار خواهید شد....
من بر عاقبت شما، بیمناکم .
بدینگونه ، سالها و سالها الیاس علیه السلام و جانشین او الیسع (51) آن قوم را با شکیبایى پیامبرانه ، با راءفت و بردبارى ، از شرک و پرستیدن بت بعل  پرهیز مى دادند و به پرستش خداوند یکتا دعوت مى کردند.
جز شمارى اندک ، که فطرت الهى آنان مسخ شده بود، کسى به آنان نگروید و ایشان را تکذیب هم مى کردند... و آزار هم مى رساندند... و عذاب الهى در راه بود.(52)
دسته ها : الیاس نبی
پنج شنبه هفدهم 2 1388
X