دسته
جك وSMS
ستاره ها
ايرانشناسي
مهدويت
خبر گزاري مهدي فخر در شهر ستان ها
كرمان شناسي
بهترين مطالب
آموزش گام به گام تنیس
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 309694
تعداد نوشته ها : 622
تعداد نظرات : 55
Rss
طراح قالب

              سید ذوالحسنین     

            سید بن طاوس             

گذری بر زندگی سید بن طاوس از زبان خودش

 

 

 

سید بن طاووس، رحمة ‌‌الله‌‌علیه، نامش «علی‌‌» ملقب به «رضى الدین‌‌» از علما و بزرگان جهان اسلام بوده و چون یکى از اجداد بزرگوارش جناب ‌‌محمد بن اسحاق، بسیار زیبا و نیکو صورت بوده به‌‌ «طاووس‌‌» نامیدند و فرزندانش به‌‌ «ابن طاووس‌‌» معروف گردیدند. و خود او در مورد ولادتش مى‌‌فرماید: ولادتم قبل از ظهر روز پنجشنبه،‌‌ نیمه ماه محرم سال پانصد و هشتاد در «حلة سیفیه‌‌» بوده.

 

سید بن طاووس، دوران کودکى را در زادگاهش شهرحله سپرى نمود و در دامان پر محبت ‌‌و معنویت و روحانیت پدر رشد کرد، باید دانست که براى رشد معنوى وکسب کمال، هر شخصى خودش باید قابلیت و آمادگى را ایجاد کند؛ ولى‌‌ پدر و مادر و محیط خانواده و شرایطى که انسان در آن محیط زندگى مى‌‌کند نقش بسیار مهم وبسزایى در تربیت و رشد فرزندان‌‌دارند، خود او مى‌‌فرماید:

من از اوان طفولیت در دامن جدم ‌‌«ورام (1) » و پدرم که گرایش به سوى‌‌ خداوند، جل جلاله، داشتند نشو و نما نموده و تربیت‌‌ یافتم در حالیکه نزد ایشان عزیز بودم.

او با سیزده واسطه از طرف پدر با دومین پیشواى جهان اسلام، امام‌‌ حسن مجتبى، علیه‌‌ السلام، پیوند مى‌‌خورد از طرف مادر به سومین‌‌ پیشواى جهان اسلام امام حسین،علیه‌‌ السلام، مى‌‌رسد بدین جهت او را ملقب به «ذى الحسنین‌‌» نیز کرده‌‌اند و چون پدر سید بن طاووس، فرزند دخترى «شیخ‌‌ طوسى‌‌»، نیز بوده درتالیفاتش از جناب شیخ طوسى، با کلمه «جدى‌‌» یاد مى‌‌کند.

و در جواب دعوت بعضى ازملوک نوشتم: آیا این کاخى که در آن سکونت‌‌دارى، دیوار یا آجر، یا زمین، یا فرش و یا چیز دیگرى که در آن وجود دارد، براى خدا و در راه رضاى خدا به کاربرده شده؟! اگر چنین است من حاضر شده و بر آن مى‌‌نشینم و به آن نظر مى‌‌کنم و دیدن آن بر من آسان خواهد بود

سید بن طاووس، رحمة الله علیه،از شخصیتها و فقهاى نامدارى است‌‌ که پدر و اجداد او همه از فرزانگان ودانشمندان بنام جهان اسلام بوده‌‌اندو همه اهل دین و دانش و فضیلت ‌‌به ‌‌شمار مى‌‌رفته‌‌اند. خود سید بن‌‌طاووس در مورد نسبت پاکش چنین مى‌‌فرماید:

خداوند متعال از اجداد طاهرین ما حضرت محمد، صلى ‌‌الله‌‌ علیه ‌‌وآله، وعلى، علیه ‌‌السلام، و فاطمه، علیها السلام، و حسن وحسین و زین العابدین،علیهم ‌‌السلام، گرفته تا سایر پدران‌‌ ابرار ما، ما را به آبا و اجداد و مادرانى ‌‌شرافت داده است که همه اهل علم ودیانت و امانت و مورد اعتماد کامل‌‌ مردم بوده‌‌اند و همه ثنا خوان آنان ‌‌بوده و به جلالت و بزرگوارى ایشان ‌‌اقرار و اعتراف داشتند و دارند که‌‌ شمه‌‌اى از آن را در کتاب «الاصطفاء» ذکر نموده‌‌ام.

همانا هر صاحب نسبى ‌‌آرزومند است که حسب و نسب او از حسب و نسب ما بوده باشد، ولکن ما هرگز نسبى بهتر از حسب و نسب پاکیزه خود سراغ نداریم که ‌‌آرزو کنیم یا راضى شویم از ایشان ‌‌بوده و فرعى از فروع آنان باشیم.

بدان آنچه که مى‌‌گویم نه آنست که ‌‌از شرافت تقوى و پرهیزکارى غفلت ‌‌داشته و در مقام خود ستایى باشم، بلکه از این باب است که سالم بودن ‌‌اعقاب از طعن، و منزه بودن انساب از لئامت و پستى، خود از بزرگترین ‌‌نعمتهاى خداوند است که ما را به اقرارو اعتراف به قدر و منزلت آن امر نموده، و در قرآن شریف به حدیث ‌‌کردن و اظهار آن ترغیب و تحریص‌‌ فرموده است آنجا که مى‌‌فرماید: وَ اَمَّا بنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث. (2)

شهر حله یکى از شهرهاى بزرگ‌‌ جهان تشیع مى‌‌باشد و زمانى از مهمترین حوزه‌‌ها و مراکز علمى و فقهى و ادبى جهان تشیع به شمارمى‌‌رفت که از آن علما و فقهاى ‌‌بزرگوارى به صحنه آمدند که نقش ‌‌مهمى در گسترش و رشد علم و فقه و اصول داشتند و تحول بزرگى درعلوم اسلامى ایجاد کردند همچنین ‌‌عامل مهمى در تبلیغ و گسترش مکتب‌‌ اهل بیت‌‌ بودند که از جمله آنان سید بن طاووس، رحمة‌‌الله‌‌علیه، بوده‌‌است.

قبرم را در پایین پای والدین خود قرار دادم تا اینکه خداوند مرا به خفض جناح از برای ایشان امر فرموده و مرا به نیکی و احسان به ایشان توصیه کرده است پس خواستم مادامی که قبرم سرم در زیر پای ایشان باشد

حضرت ‌‌امیر المؤمنین، علیه‌‌ السلام، نیز از ظهور چنین علما و بزرگانى در آن خطه خبر داده‌‌اند. «ابوحمزه ثمالى‌‌» از «اصبغ بن نباته‌‌» نقل‌‌مى‌‌کند که: حضرت امیرالمؤمنین،علیه‌‌السلام، در مسیر حرکت از کوفه‌‌ به طرف صفین بر تپه‌‌هاى بابل‌‌ [Babel] رسیدند، بر روى تلى ایستادند و به ‌‌بیشه و نیزارى که بین بابل و همان تل ‌‌بود، اشاره کردند و فرمودند: شهرى ‌‌است و چه ‌‌شهر شگفتی!

اصبغ بن نباته که از یاران نزدیک آن‌‌ حضرت بوده عرض مى‌‌کند: ای امیر مؤمنان! مى‌‌بینم از وجود شهرى‌‌ در اینجا سخن مى‌‌گویید، آیا در اینجا شهرى بوده که اکنون آثار آن از بین ‌‌رفته است؟

فرمودند: نه! ولى در اینجا شهرى ‌‌به وجود مى‌‌آید که آن را «حلة سیفیه‌‌»گویند و مردى از تیره بنى اسد آن را بنا خواهد کرد و از این شهر مردان پاک ‌‌سرشت و مطهر پدید مى‌‌آیند که درپیشگاه خداوند «مقرب‌‌» و «مستجاب‌‌الدعوة‌‌» مى‌‌شوند. (3)

لذا سید بن طاووس زادگاهش، شهر«حلة سیفیه‌‌» را مى‌‌ستوده و درموردش مى‌‌فرماید:

از نعمتهاى الهى بر من این است که ‌‌از شهرى هستم که محل و منشا فرقه‌‌ناجیه بوده و هست و نزدیک به‌‌ مَشاهد مشرفه واقع است که از طرفى‌‌ به نجف اشرف و از جانبى به کربلاى‌‌معلا و از سمتى به کاظمین و سامرا، نزدیک است.

سید بن طاووس، در سال 645ق. به سوى نجف اشرف‌‌ هجرت نمود و در سال 649ق. به ‌‌کربلاى معلا منتقل شد و سپس عزم ‌‌نمود که در سال 652ق. به شهرسامرا برود که در راه به بغداد رفت ودر آن مستقر گردید. تا اینکه‌‌ «هولاکو» بغداد را به درآورد و درسال 656ق. سیدبن طاووس، را احضار نموده و به او امان نامه مى‌‌دهد، سید از فرصت استفاده کرده و به‌‌ زادگاهش شهر حله بازگشت.

سید بن طاووس، در اثر تحصیل مقامات علمى ومعنوى شهرت بسزایى پیدا کرده بود بدین جهت‌‌ خلیفه بر این بود که از موقعیت‌‌ وی براى تحکیم حکومت ‌‌خویش استفاده کند، لذا «مستنصربالله‌‌» از سید درخواست کرد که که‌‌ مقام «شیخ الاسلامى‌‌» را بر عهده ‌‌بگیرد.

سید بن طاووس، که از نقشه‌‌ها و هدفهاى خلیفه آگاه‌‌بود با تضرع و زارى در پیشگاه‌‌ پروردگار و استمداد جستن از امام ‌‌زمان، ارواحنا فداه، توانست ‌‌خود را از این دام برهاند. گرچه سرپیچى ازامر خلیفه براى او بسیار گران تمام‌‌شد ولى در مقابل تهدیدهاى مستنصربالله ایستادگى نمود و خداوند او را یارى کرد و خلیفه پیشنهاد دیگرى به ‌‌او کرد و آن مقام «نقابت‌‌» یعنى رسیدگى به امور سادات در آن ‌‌زمان را به او پیشنهاد کرد، تا به این ‌‌طریق با دستگاه حکومتى وقت مرتبط شود.

چون یکى از اجداد بزرگوارش جناب ‌‌محمد بن اسحاق، بسیار زیبا و نیکو صورت بوده به‌‌ «طاووس‌‌» نامیدند و فرزندانش به‌‌ «ابن طاووس‌‌» معروف گردیدند

سید این پیشنهاد خلیفه را نیز نپذیرفت و هر چه اصرار کردند پافشارى ‌‌نمود. وزیر خلیفه به ایشان گفت: این مقام ومنصب را قبول کن و به آنچه خداوند راضى است و مى‌‌پسندد عمل کن. و او در جواب فرمود: تو چرا در پست وزارتى که دارى‌‌ به آنچه پروردگارت را خشنود مى‌‌سازد عمل نمى‌‌کنى؟! اگر در این ‌‌دستگاه چنین شیوه‌‌اى ممکن بود، تو به آن عمل مى‌‌کردى!

مستنصر بالله گفت: تو با ما همکارى نمى‌‌کنى در حالى‌‌که «سید مرتضى علم الهدى‌‌» و «سیدرضى‌‌» در حکومت وارد شدند ومنصب و مقام پذیرفتند، آیا تو آنها راستمگر مى‌‌دانى یا معذور مى‌‌شمارى؟ حتما و بدون تردید آنها را معذورمى‌‌دانى، پس تو هم مانند آنان معذور خواهى‌‌بود، داخل‌‌ کار شو و مقام بپذیر.

سید بن طاووس، رحمة‌‌الله‌‌علیه،گفت: آنان در روزگار آل بویه زندگى‌‌مى‌‌کردند که ملوکى شیعى بودند و دربرابر خلفایى که مخالف اعتقادشان ‌‌بودند قرار داشتند. به این جهت ورود آنها در حکومت‌‌با خشنودى و رضاى ‌‌پروردگارشان همراه بود.

با این بحث و مناظره از دام خلیفه‌‌خود را نجات داد.

در زمانى که مغولان دست ‌‌به‌‌ شورش زدند خلیفه از اوضاع بسیارنگران شده بود و تصمیم گرفت ازوجود سید استفاده کند و به ‌‌عنوان سفیر او را نزد مغولها بفرستد و هنگامى که درخواست‌‌ خلیفه را به‌‌ سید رسانیدند، باز پاسخ منفى داد و فرمود: سفیرى خلیفه براى من نتیجه‌‌اى‌‌ جز ندامت و پشیمانى نخواهد داشت، اگر در این ماموریت موفق شوم‌‌ پشیمان خواهم شد و اگر پیروزنگردم باز پشیمان مى‌‌شوم.

فرستاده خلیفه با تعجب پرسید: چگونه چنین خواهد بود؟!

سید، رحمة‌‌الله‌‌علیه، فرمود: اگر توفیق رفیق راهم باشد و تلاشهایم به ثمر بنشیند، خلیفه دست ‌‌از من نخواهد کشید و تا آخر عمر مرا براى سفارت خود انتخاب مى‌‌کند، بدین ترتیب از عبادت و بندگى‌‌ پروردگارم باز خواهم ماند و اگرکامیاب و موفق نشوم، حرمتم از میان‌‌مى‌‌رود و راه آزار و اذیت ‌‌به رویم‌‌ گشوده خواهد شد تا جایى که مرا بى‌‌حرمت نموده و به رنجش خاطرم برمى‌‌آید و از پرداختن به دنیا و آخرتم‌‌ باز مى‌‌دارد.

همانا هر صاحب نسبى ‌‌آرزومند است که حسب و نسب او از حسب و نسب ما بوده باشد، ولکن ما هرگز نسبى بهتر از حسب و نسب پاکیزه خود سراغ نداریم که ‌‌آرزو کنیم یا راضى شویم از ایشان ‌‌بوده و فرعى از فروع آنان باشیم

تازه اگر تن به این سفارت بدهم‌‌ممکن است پس از رفتنم دشمنان وبدخواهانم چنان شایع کنند که سیدبن طاووس، رفته تا با پادشاه مغول‌‌بسازد و به یارى وى دودمان خلیفه‌‌سنى مذهب را از بین ببرد، در نتیجه‌‌شما نیز باور کرده و کمر به نابودى‌‌من مى‌‌بندید و مسمومم مى‌‌سازید.

بعضى که در آن مجلس حاضربودند گفتند: چاره چیست؟ فرمان‌‌ خلیفه است!

سید بن طاووس، رحمة‌‌الله‌‌علیه، براى فرار و آخرین جواب فرمود: استخاره مى‌‌کنم و من هرگز برخلاف استخاره عمل نمى‌‌کنم.

آنگاه با همه وجود به قرآن کریم‌‌ روى آورد و آن را گشود آیه‌‌اى که بر ذم این سفر دلالت مى‌‌کرد برآمد و آن‌‌ را براى حضار خواند و خود را خلاص نمود.

در جاى دیگر خطاب به فرزندش‌‌مى‌‌فرماید: روزى یکى از علما به من گفت: همانا ائمه، علیهم‌‌السلام، در مجالس‌‌ خلفا و سلاطین حاضر مى‌‌شدند و با آنان خلط و آمیزش داشتند.

در جوابش گفتم: ائمه، علیهم‌‌السلام، در مجالس آنان حاضرمى‌‌شدند در حالیکه در دل از ایشان ‌‌اعراض کرده بودند و در باطن به‌‌ طورى که خدا خواسته بود بر آنان ‌‌غضبناک بودند، اما تو آیا خود را چنین مى‌‌دانى؟! خصوصا در حالى که حوایج تو را برآورند و تو را نزد خود مقرب دارند و به تو نیکى و احسان نمایند؟

در جوابم «لا» گفت و به تفاوت حال ‌‌اعتراف نمود و تصدیق کرد که حضور و دخول ضعفا بر آنان مثل ورود و حضور اهل کمال نیست.

و در جواب دعوت بعضى ازملوک نوشتم: آیا این کاخى که در آن سکونت‌‌دارى، دیوار یا آجر، یا زمین، یا فرش و یا چیز دیگرى که در آن وجود دارد، براى خدا و در راه رضاى خدا به کاربرده شده؟! اگر چنین است من حاضر شده و بر آن مى‌‌نشینم و به آن نظر مى‌‌کنم و دیدن آن بر من آسان خواهد بود.

و نیز فرمود: اى فرزندم، محمد! از جمله ‌‌چیزهایى که من در اثر معاشرت بامردم به آن مبتلا شدم این بود که‌‌ پادشاهان و ملوک مرا شناخته و با من ‌‌اظهار دوستى و محبت نمودند تاجایى که نزدیک بود سعادت دنیا وآخرت من تباه گردد، و میان من و مالک‌‌ حقیقى و صاحب نعمتهاى باطنى وظاهریم حایل و مانع شده و جدایى ‌‌اندازند به طورى که اى فرزندم مرا نمى‌‌دیدى مگر اینکه به سبب جاه ومقام این دار غرور، لباس ننگ و عار برتن کرده بودم و دلیل و راهنماى خود وتو به سوى هلاکت و عذاب جهنم‌‌ مى‌‌شدم.

و مرا از این خطرها نجات نداد مگر فضل و کرم خداوند، جل جلاله، و دیگر تربیت و تادیب و نصایح جدم «ورام‌‌» و پدرم، که از طفولیت مراقب ‌‌و مواظب من بودند. (4)

او با سیزده واسطه از طرف پدر با امام‌‌ حسن مجتبى علیه‌‌‌السلام پیوند مى‌‌خورد از طرف مادر به امام حسین،علیه‌‌ السلام، مى‌‌رسد بدین جهت او راملقب به «ذى الحسنین‌‌» نیز کرده‌‌اند

ابن طاووس صبح روز دوشنبه 5ذی القعده سال664 هجری ظاهراً در بغداد در گذشت و بنا به نوشته حوادث جامعه، جنازه او پیش از دفن به نجف اشرف انتقال داده‌اند.

ناگفته نماند که قبلا کفن خود را تهیه کرده و در حج بیت الله لباس احرام خود نموده بود و آن را در کعبه معظمه و روضات مطهره حضرت رسالت(ص) و ائمه بقیع(ع) و عراق متبرک و هر روز به آن می نگریست و آن را وسیله شفاعت آن بزرگواران قرار داده بود و فرموده: که چون مستحب است انسان در وقت حیات خویش بر کفن خود نظر افکند من نیز کفن خود را بیرون می آورم و بر آن نظر می افکنم. و باز فرموده که: در اخبار دیدم که جناب محمد بن عثمان بن سعید بن عمروی و پدرش از سفرای مولای ما صاحب الزمان(عج) بودند قبر خود را در ایام حیات خود محیا کرده بودند من نیز محل قبر خود را معین کردم و گفتم کسی آن را برای من حفر کند و قبر خود را در جوار جدم و مولایم علی(ع) قرار دادم در حالی که میهمان و پناهنده و وارد بر آن حضرت هستم به این امید که مانند دیگران مورد لطف و عنایتش قرار بگیرم و آن قبر را در پایین پای والدین خود قرار دادم تا اینکه خداوند مرا به خفض جناح از برای ایشان امر فرموده و مرا به نیکی و احسان به ایشان توصیه کرده است پس خواستم مادامی که در قبرم سرم در زیر پای ایشان باشد.

 

 


1. عالم بزرگوار جناب ورام بن ابى فراس، از بزرگان و علما جهان تشیع وصاحب کتاب معروف «مجموعه ورام‌‌» که ازنوادگان «مالک اشتر»، مى‌‌باشد. سیدبن طاووس، در‌شان او چنین‌‌مى‌‌فرماید: پدر بزرگم‌‌«ورام بن ابى فراس‌‌»،رحمة‌‌الله‌‌علیه، از کسانى بود که به افعالش اقتدا مى‌‌شد (روضات الجنات، ج 4، ص 337).

2. سوره ضحى(93)، آیه 11.

3. روضات الجنات، ج 2، ص 270.

4. سیدبن طاووس، على، کشف‌‌المحجة لثمرة المهجة،ترجمه، ص 136.

 برگرفته از کتاب: امام زمان و سیدبن‌‌طاووس - سید جعفر رفیعی، همراه با تلخیص و تکمیل.


دسته ها :
دوشنبه بیست و سوم 10 1387
X