دسته
جك وSMS
ستاره ها
ايرانشناسي
مهدويت
خبر گزاري مهدي فخر در شهر ستان ها
كرمان شناسي
بهترين مطالب
آموزش گام به گام تنیس
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 310541
تعداد نوشته ها : 622
تعداد نظرات : 55
Rss
طراح قالب


درآمدى‌برجامعه‌شناسى علم

جامعه‌شناسى علم شاخه‌اى یا زیرمجموعه‌اى از جامعه‌شناسى معرفت است. از جامعه‌شناسى علم دو تعریف مى‌شود ارائه داد؛ یکى تعریفى کلاسیک است که بیان مى‌کند که جامعه‌شناسى علم عبارت است از مطالعه و بررسى رابطه بین فضاى علم (و عناصر آن از قبیل: دانشمندان، نهادهاى آموزشى و پژوهشی، موسسات علمی، دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها، همین‌طور هنجارهاى علمی، جو علمى و...) و جامعه (با اجزاى آن مانند:‌افراد، امکانات اقتصادی،اجتماعی، نهادهاى سیاسی- دینی، پارامترهاى تاریخی، نظامی، فکرى و غیرآن.) طرح شماتیک این تعریف عبارت خواهد بود از؛
جامعه علم
واضح است که مطالعه ارتباط بین علم و جامعه تنها ارتباط بین کلیت علم و کلیت جامعه نیست، بلکه ارتباط عناصرى از یکى با کل یا عناصرى از دیگرى هم خواهد بود. در نتیجه به‌عنوان مثال براى نوع مطالعات جامعه‌شناسى علم مى توان بر تاثیر جنگ‌هاى صلیبى (از فضاى اجتماعی) بر تجربه‌گرایى در علم در دوران قرون وسطى (از فضاى علمی) انگشت گذاشت؛ یا بالعکس، بر تاثیر ذهنیت ریاضى بر فناورى نظامى در قرون اخیر.
تعریف دوم تعریفى سیستماتیک است از جامعه شناسى علم و عبارت است از در نظر گرفتن فضاى اجزاى علم به‌عنوان یک سیستم. آن گاه جامعه‌شناسى علم عبارت خواهد بود از مطالعه روابط جمعى بین عناصر این سیستم. فى‌المثل مطالعه رابطه بین رسمیت یافتن نظریه‌هاى علمى و مجلات علمی.
در مورد سابقه تاریخى طرح و بحث مسائل جامعه‌شناسى علم نمى‌شود زمان معین و بخصوص اخیرى را براى شکل‌گیرى و شروع آنها پیشنهاد کرد. به بیان دیگر ارتباط دادن مسائل مربوط به علم به واقعیت‌ها و پارامترهاى اجتماعى قضیه‌اى جدید و یا اخیر نیست و در دوره‌هاى تاریخى گذشته در اندیشه‌هاى اجتماعى و در بین صاحب‌نظران علمى مى‌توان آنها را سراغ گرفت. اشاراتى که در سابقه تاریخى طرح مسائل جامعه‌شناسى معرفت داشتیم بعضا معرفت علمى را نیز در بر مى‌گرفت. به‌عنوان مثال، در ازمنه باستان و از جمله در یونان باستان، فرایندهاى ابهام‌زدایى معرفتى توسط فلسفه‌هاى قبل افلاطونى را مى‌شود نگاه به معرفتى عینى و اصیل در ارتباط با لایه‌اى خاص از جامعه دانست.
براى مثال، در قرون وسطی، مباحث ابن‌خلدون، در مقدمه در ارتباط دادن پیشرفت علمى با سازمان مدنى و همین‌طور در قرون اخیر از جمله استدلالات فرانسیس بیکن در مورد ذهنیت غیرخرافی، تاملات فیلسوفان روشنگرى در مورد عصر علمی، برداشت‌هاى آگوست کنت در قالب “قانون مراحل سه‌گانه”، تحلیل‌هاى دورکیم در سیر تفکر دینى به تفکر علمى تا کاوش‌هاى ژوزف نیدهام در ارتباط با چارچوب‌هاى ویژه علم چینی، حاکى از مرتبط دیدن واقعیت‌هاى حوزه علم با پارامتر‌هاى اجتماعى است.
مطالعات تاریخى رشد و نیز افول علم نشان مى‌دهد که حرکت علم در جوامع مختلف به عوامل مهم اجتماعى زیر بستگى دارد:
-1 تمایز ساختى و فرهنگی؛ یعنى میزان تخصصى شدن نقش‌ها، جدایى ایده‌هاى علمى از اخلاقى و تمایز نقش علمی
-2 نظام ارزشى مناسب؛ شامل عقلانیت در مقابل سنت گرایی، فعالیت دنیوى در مقابل فعالیت اخروی، آزادى‌گرایى در مقابل سنت گرایی
-3نیازهاى ابزاری؛ علم را قدرت دیدن و ابزار انگاشتن براى دفاع، رفاه،...
-4 عوامل اقتصادی؛ که در خدمت علم قرار گرفته باشد
-5 عوامل سیاسی؛ که مشوق پیشرفت علمى باشد
-6 نظام مذهبی؛ با ارزش‌هاى معنوى موافق علم
-7 نظام آموزشی؛ که تضمین‌کننده حفظ و توسعه علم باشد
-8 نظام قشربندی؛ که با تاکید بر برابری، تحرک اجتماعى علم‌پژوهان را تسهیل کند
-9 نظام انگیزش و پاداش؛ که به مثابه یک سیستم کنترل وتشویق تامین‌کننده رضایت وامنیت اهل علم عمل کند.
-10 شبکه ارتباطات علمی؛‌که تبادل و جریان علم را تحقق دهد.
در این مورد دو نکته را نباید از نظر دور داشت: اول اینکه علم به مفهوم جدید آن پدیده‌اى متاخر است، حداقل نزد بسیاری. اگرچه از نظر عده‌اى دیگر سیر تاریخى‌اى که به علم ختم مى شوداز جادو شروع مى‌شود و عمدتا مباحثى که به علم امروز مربوط مى‌شود در بعد تاریخی- اجتماعى در مورد جادو قابل تسرى و اعمال است. ثانیا علم با برداشت جدید آنکه اساسا معرفتى عینى و مستقل از ذهن فردى تلقى مى‌شود به وسیله اکثر اندیشمندان حوزه‌اى معرفتى قلمداد مى‌شود که حداقل به لحاظ محتوایى تاثیرناپذیر از محیط اجتماعى است.
اما تاریخچه شکل‌گیرى و رشد رسمى این حوزه، یعنى جامعه‌شناسى علم؛ تقریبا بین متخصصین این حوزه توافق کلى است که باید “مرتون” را به‌عنوان پایه گذار این رشته حساب کرد. این البته بدان معنا نیست که مسائل این حوزه قبل از او عنوان نشده بودند. مرتون خود نیز بر این باور است که ریشه این حوزه در مباحث مارکس، دورکیم و وبر است. البته او در جاى دیگر مطرح مى‌کند که پیشقراولان این رشته، پیشقراولان خود جامعه‌شناسى بوده‌اند؛ سن سیمون، کنت و مارکس.
در هر صورت وقتى از کلاسیک‌هاى مزبور به زمان معاصر نزدیک‌تر شویم، در اینجا و آنجا کتب، مقالات و نویسندگانى را مى‌یابیم که مباحث جامعه‌شناسى علم را بدون اینکه این عنوان را به کار برند طرح کرده‌اند. از آن میان آگبرن است با کتاب مهمش تغییرات اجتماعى ومقاله‌اش با توماس تحت عنوان “آیا اختراعات گریزناپذیرند؟” که طبق آن به این نظر مى‌رسد که کشفیات واختراعات بستگى کامل با تحول اجتماعى جامعه دارند.
باز در حوزه جامعه‌شناسى آمریکا اس.سی.گیلفیلان در سال 1935 کتاب مشهور جامعه‌شناسى اختراع را به چاپ رساند واما در خارج از حوزه مشخص جامعه‌شناسى نباید اسم و تاثیر کار مورخ بزرگ علم جرج سارتن را فراموش کرد .در اینجا مجال مطالعه تاثیر وى بر مرتون و دیگر شاگردان بى‌واسطه وباواسطه‌اش از قبیل ت. کوهن، باربر و هـ.کوهن نیست. در اروپا در همان سال‌هاى 1930 دانشمندانى در حوزه علوم طبیعى بودند که در ارتباط با مسائل حوزه تخصصى - علمى خود به جنبه‌هاى جامعه‌شناسى نیز پرداختند و بیشتر با دید مارکسیستی. از آن جمله‌اند: برنال، هالدین، هاگبن، هاکسلی، لوی، بوریس هسن و ژوزف نیدهام. در این میان دو کارپر مراجعه، یکى از هسن بود تحت عنوان ریشه‌‌هاى اجتماعى و اقتصادى کتاب اصول نیوتن و دیگرى از نیدهام تحت عنوان علم و تمدن در چین ولى این کارها چه در اروپا و چه در آمریکا هنوز رابطه‌اى سیستماتیک را بین فضاى علم و جامعه‌شناسى تصویر و بررسى نمى‌کردند.
در نتیجه، با وجود مطالعات و بررسى‌هایى در باب ارتباط علم و جامعه، رابرت مرتون بود که بعد از اینکه رساله دکترى‌اش را در 1935 تحت عنوان علم، فناورى و جامعه در قرن 7 انگلستان به پایان آورده بود و با یکى دو کار کم اهمیت‌تر دیگر که بعد از این رساله معروف انجام داد، پایه‌هاى مستحکم‌ را براى برپایى جامعه‌شناسى علم بنا کرد و همو بود که بعد از یک دوره فترت تقریبا ده ساله، به مطالعه جامعه‌شناختى علم بازگشت و از این زمان بود که چند سال پرثمر براى خود مرتون و جامعه‌شناسى علم آغاز گردید. تالیفاتى از قبیل اولویت‌ها در کشف علمی، تشخیص و امتیاز علمی، هوى و هوس دانشمندان، سیستم‌هاى پاداش و ارتباطات علم،‌الگوهاى رفتارى دانشمندان، الگوهاى ارزیابى در علم، سن و ساخت سنى در علم و ... مربوط به این دوره‌اند.
به هر تقدیر جامعه‌شناسى علم در دهه 1960، آن هم در آمریکا، جاى پاى خود را محکم کرد. البته در دهه 50 مباحثى در دو راستا - هم در مورد طبیعت، ساخت و رشد محتواى معرفت علم، و هم در مورد سازمان علمی، دانشمندان و اجتماع علمى - رشد یافته بود. این دو زمینه همراه با کارهایى که بخصوص مرتون انجام داده بود و داشت انجام مى‌داد عوامل موثر در طرح جدی، جا افتادن و رشد جامعه‌شناسى علم در دهه 1960 محسوب مى‌شوند. در این دهه علاوه بر مرتون و شاگردانش در دانشگاه کلمبیا و جاهاى دیگر، جامعه‌شناسان متعددى جنبه‌هاى مختلف علم را از دیدگاه اجتماعى مورد مطالعه و تحقیق قرار دادند. از جمله کارهاى قوى‌اى که در این دوره به ظهور رسید تحقیق توماس کوهن است که در قالب کتاب مشهور و نافذ ساخت انقلاب علمی، در سال 1962 به چاپ رسید. با اینکه به لحاظ تخصصى او یک مورخ است و در حوزه فلسفه علم صاحب‌نظر، این کتاب به جامعه‌شناسى علم بسیار نزدیک است. لفظ پارادایم (مدل) به معنى رایج کنونى آن ماخوذ از این کتاب است. نکته مورد تامل کوهن ارتباط بین محتواى علم و تغییرات در محور و سازمان معرفت علمى است. او بیش از هر فیلسوف یا مورخ علم دیگری، ساختار اجتماعى “اجتماع علمی” را به عنوان مبناى عملکرد پارادایم‌هاى علمى و تحول علمی، مورد مداقه قرار داده است. وى ادعا مى‌کند که وقتى پارادایم وجود خارجى دارد که مولفه‌هاى اساسى هیئت معرفتى روى هم رفته پایدار باشد و عموما مقبول (مثلا وضعیت فیزیک نیوتنى بین 1700 تا 1900 میلادی.) در این وضعیت، تحقیق در باب مسائلى که جارى در این چارچوب است و مبتنى بر تعریف اساسى رایج رشته، مشمول “علم دستوری” یا “علم هنجاری” مى‌شود. در نتیجه “انقلاب علمی” وقتى اتفاق مى‌افتد که همبستگى و انسجام این پارادایم یا مدل، زیر سنگینى تئورى‌هاى جدید، سوالات جدید و داده‌هاى جدید فروپاشد و براثر آن، اعتبارش مورد شک واقع شود.آن وقت است که یک پارادایم یا مدل جدید به جاى آن رشد مى‌کند. این برداشت براى جامعه‌شناسى علم شایان اهمیت است؛ با هر دو تعریفى که از آن ارائه دادیم: هم با تعریف اول یا کلاسیک آن (که علم را تابع نسبیت تاریخى - و طبیعتا اجتماعى - مى‌کند) هم با تعریف دوم یا سیستماتیک (که وجود و عملکرد آن را به عنوان یک مجموعه به هم پیوسته، یک سیستم و طبق قاموس کوهنی، یک پارادایم مورد مطالعه قرار مى‌دهد.) در مقابل کوهن و حتى فیرابند، شخصیت صاحب نام دیگر فلسفه علم، کارل پوپر، تاثیرش بر جامعه‌شناسى علم اولا محدود‌تر، ثانیا بطئى تر و ثالثا بیشتر به لحاظ فلسفى بوده است - و در مقابل جامعه‌شناسى علم عملا کانالى شده است براى ورود فلسفه پوپرى به حوزه وسیع‌تر جامعه‌شناسی.
از این نکته که بگذریم، در آمریکا علاوه بر جریان فکرى مرتون و شاگردانش (مثل هاریت زوکرمن، کول، کربن، هاگسترم و استورر) جریانات دیگرى در جامعه‌شناسى علم در حال فعالیت بودند. یکى جریانى بود که نماینده‌اش توماس کوهن بود که به ذکر او رفت. نماینده جریان دوم جوزف بن - دیوید بود که عمدتا متمرکز بود بر رابطه شکل سازمان علمى و پیشرفت‌هاى علمى و جریان سوم که شخصیت علمى نمونه‌اش، سولاپرایس، مشغول کمى کردن پارامترهاى فضاهاى علم بود و کار معروفش در این راستا علم کوچک، علم بزرگ است. اما در خارج از آمریکا‌؛ در انگلستان مطالعات مرتبط با جامعه‌شناسى علم در محافل و مراکز مختلف و تحت عناوین متعددى رشد کرد. در ادینبرو تحت عنوان مطالعات علم و با محوریت دیوید اج، در ساسکس تحت عنوان تاریخ و مطالعات اجتماعى علم با سرپرستى مک لئود و نیز تحت عنوان مطالعات سیاستگذارى علم با مرکزیت فریمن. در لیدز، راوتز و دالبى و در کمبریج مولکی، در لندن رز و در کاردیف هالموز و در منچستر وایتلى مطالعات مربوط به جامعه‌شناسى علم را ادامه دادند.
اما رشد این رشته در کشورهاى دیگر؛ از میان سایر کشورها به لحاظ تاریخى لهستان و آلمان وضعى کاملا استثنایى داشته‌اند. در لهستان از اوایل سال‌هاى 1920 دانشمندان و منجمله جامعه‌شناسان برجسته‌ای، مطالعاتشان را بر بررسى زمینه‌هاى سیاسى و اجتماعى علم متمرکز کردند. مشهورتر از دیگران در این رابطه باید از زنانیکى و اسوسکى که در لهستان بیشتر تحت عنوانScience of Science کار مى‌کردند نام برد ولى این فعالیت‌ها از مرز لهستان فراتر نرفت و در آنجا هم این سنت با ظهور جنگ جهانى قطع گردید. در آلمان مسائل جامعه‌شناسى علم در چارچوب وسیع‌تر جامعه‌شناسى معرفت و فرهنگ طرح گردید و از ماکس وبر و آلفرد وبر به عنوان نامداران تحقیقات مربوطه باید نام برد.
در فرانسه مطالعات جامعه‌شناسى علم با تاخیر محسوسى شکل گرفت و اشخاص صاحب نامى چون سالومون، مسکوویچى ولکویه در این زمینه شاخص‌اند. در دهه‌هاى اخیر کارهاى متنوع‌تر و نوآورانه‌ترى در جامعه‌شناسى علم فرانسه بروز کرده است.در شوروى سابق نام زوریکین و میکالینسکى و بخصوص دوبروف که مرکز بزرگى به ریاست او براى مطالعات علم‌سنجى در کى‌یف شکل گرفته بود و هوز هم فعال است، شایان توجه‌اند. این مطالعات در شوروى شباهت زیادى به نوع کارهاى سولاپرایس در آمریکا داشت. در سوئد این مطالعات بیشتر در دانشگاه‌ لوند و به دست گروه ددیجر فعال بود.
البته نظیر این مطالعات در کشورهاى دیگر، مثل هلند، ژاپن و حتى در کشورهاى غیر پیشرفته صنعتی، هم در حال رشد و گسترش بوده و هست که به علت نبودن مجال کافى به شرح آنها نمى‌پردازیم و اما در ایران، در سطح دانشگاهى هنوز کارهایى اساسى در این حوزه صورت نیافته.
درس جامعه‌شناسى علم هم که چند سالى در دانشکده‌هاى علوم اجتماعى تدریس مى‌شد طبق آیین‌نامه ابلاغى از لیست دروس اختیارى دوره کارشناسى حذف گردید و منحصر به دوره کارشناسى ارشد شد، که آنجا هم نخست اجبارى بود و سپس اختیارى شد و آ‌ن هم فقط براى رشته جامعه‌شناسی. شاید توجیه این حرکات این باشد که چون ما معمولا در دروس و سرفصل‌ها چند دهه از دیگران عقب‌تریم، در این مورد هم فکر کرده‌اند که هنوز زود است این رشته نو در اینجا وارد شود.

مهران شیراوند/روزنامه رسالت

  دفعات نمایش : 29      تاریخ:  1387.3.26

دسته ها :
جمعه دهم 8 1387
X