صفحه ها
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 38690
تعداد نوشته ها : 35
تعداد نظرات : 8
Rss
طراح قالب

 زمانی که سید علی آقا در مشهد بود در خیابان خواجه ربیع، یک جریانی لو می رود. در این جریان پای ایشان هم در کار بود. مامورین حمله می کنند. ظاهرا یکی از افراد مسلح از کسانی که با سید علی آقا در ارتباط بودند به شهادت می رسند. چند نفری هم فرار می کنند و مامورین آنها را تحت تعقیب قرار می دهند و مامورین آنها را تحت تعقیب قرار می دهند که در این رابطه ده ، پانزده نفری از مردم زخمی شدند. یکی از افراد زخمی هم ایشان بود.

او خودش را جزء عابرین جا می زند و با لهجه غلیظ اصفهانی شروع به صحبت می کند که : « ما زوار بودیم امده بودیم زیارت. این چه وضعی است؟»  و از این حرف ها. پلیس هم زود این ها را جمع می کند تا به بیمارستان برساند و کم تر آبروریزی بشود. ایشان هم خودشان را جزء آن دسته جا می زند.

می فرمود:« اصلا مامورین ساواک دنبال من نیامدند ؛ چون می دانستند چند تا مرد و زن و بچه بودند که زیر دست و پا ماندند و یا بالاخره یه جوری مجروح شدند. ما جزء آنها رفتیم ولی آنجا صدای تیر خوردنمان را در نیاوردیم. فقط آنجا داد می زدیم : سیخی چوبی به پایم رفت.آن یک شب ما را در بیمارستان بستری کردند و بعد هم به عنوان یکی از عابرین معمولی، که برای پلیس جای هیچ شک و تردید نبود، از بیمارستان مرخص شدیم».


دسته ها : خاطرات انقلاب
سه شنبه بیست و چهارم 10 1387
X