تعداد بازدید : 130369
تعداد نوشته ها : 233
تعداد نظرات : 16
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد
نجوم نخوندم ولی می دونم تو هفتاسمون یه ستاره هم ندارم / فیزیک نخوندم ولی می دونم هر عملی را عکس العملی است به غیر از عشق من و تو و می دونم واحد اندازه گیری عشق کالری و وات نیست / زیست شناسی نخوندم قلب همون دله که می تونه برای یک نفر تنگ بشه
روزهافکر من این است وهمه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا امده ام امدنم بحر چه بود به کجا میروم اخر ننمایی وطنم ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم جان که از عالم علوی ست یقین میدانم رخت خود باز برانم که همانجا فکنم
عشق، گلیست که در وجود تو میروید. فقط کافیست زمینه را مهیا کنی. خود را به روی بیکران باز کن: عشق، میآید و در دل تو خانه میکند. ابتدا، خود باش. ابتدا، خود را بشناس و با خود انس بگیر. عشق، پاداش این انس و آشناییست. عشق، پاداشی است از فراسو. عشق، میهمانیست که به دلهای آشنا و بیدار سر میزند
گل اگر خشک شود ساقه اش می ماند دوست اگر جدا شود خاطره اش می ماند
فکر نکنی وقتی ازت دورم یعنی فراموشت کردم نه ................... فقط دارم بهت فرصت میدم که دلت برام تنگ بشه
از دیروزها به دنبالت دویدم و به امید دیدارت به امروز رسیدم ولی افسوس...! افسوس که تو به فرداها سفر کردی
نام بی نشون تو در برگی از دفتر زندگی ام نقش بسته است هنگامی که خواستم تنها نام تو را آتش بزنم برگ برگ زندگی ام سوخت
برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت اورد دیوانه هیچ نداشت و گریست (گمان کردند چون هیچ ندارد می گرید) اما هیچکس ندانست که قیمت عشق اشک است و قیمت اشک عشق
هر وقت می خواستی ببینی چند تا دوستت دارم انگشتتو بذار رو نبضت می بینی دوست داشتنم تمومی نداره
ابر بارنده به دریا می گفت: گرنبارم تو کجا دریایی؟! در دلش خنده زنان دریا گفت: ابر بارنده تو خود هم از مایی