دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4655
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمین نهادند ، تصمیم جمعیت بر این شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند.یکی از اصحاب گفت : « سر بریدن گوسفند با من. »دیگری : « کندن پوست آن با من. »سومی : « پختن گوشت آن با من. »چهارمی : . . . . رسول اکرم : « جمع کردن هیزم از صحرا با من. »جمعیت : « یا رسول اللّه شما زحمت نکشید وراحت بنشینید ، ما خودمان با کمال افتخار همه ی این کارها را می کنیم. »رسول اکرم : « میدانم که شما می کنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببینید که ، برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. »سپس به طرف صحرا رفت. و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد.
دسته ها : داستان راستان
سه شنبه بیست و نهم 11 1387
X