وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره.
.وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی.
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه.
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته.
وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه.
وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد.
وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد ازاین بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
کاش در این وسعت سبز یک نفر درد مرا می فهمید!
من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
خدایا ......این دل خسته تا همیشه در آسمان عشق تو پرواز میکند
و تو آنقدر بزرگی که کوچکی و حقارتم را می گسترانی و زنده میگردانی
......من غریب و نا آشنا در کوچه پس کوچه های مبهم زندگی گمگشته ام
و تو آشنایی و راهنما ...
خدایا راهم را نشانم بده
خدا یا امید را به زندگیم برگردان
من زندگی ام به یک مو بند است ...
جسم خسته ام را دریاب که به دستهای نوازشگر تو محتاج است ،
روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست ،
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به اوج تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ،
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ،
بغض گلویم را بگیر که این همان درد دوری و دلتنگی است ،
آتش این وجود نگرانم را خاموش کن که آفت بزرگی از نگرانی در تن ضعیف و بیمارم است ،
و به من اطمینان ببخش که به حال خود رهایم نمیکنی ...
اینک سوار بر مرکب امید به سوی تو می آیم ،
به سوی تکیه گاهی که ویران نمی شود ،
به سوی امیدی که ناامیدی در ان معنایی ندارد
دورها آوایی است که مرا می خواند ...
ای امید دیروز وامروز وفردای من کمکم کن
خدا یا مرا دریاب
کلمات دلنشین فریاد کشیده نمی شوند،نجوا می شوند.
دشمنانت را ببخش، این کارت نابودشان می کند.
انسان های بزرگ بخل نمی ورزند، لجاجت نمی کنند و کینه به دل نمی گیرند.
بهترین اندرزها آنهایی هستند که زندگی شده اند، نه سخنرانی.
به یاد داشته باش که گاهی سکوت بهترین پاسخ است.
ساده زندگی کن، سخاوتمندانه عشق بورز، عمیق توجه کن ومهربانانه سخن بگو ..
همیشه بهم می گفتن چرا تو عشق نداری؟
چراعاشق کسی نیستی؟
بهم می گفتن عشق یعنی زندگی!
می گفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی!!!
ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت می سوزه
نگفتن اگه نگات کنه انگار تموم جونتو به آتیش می کشن...
بهم نگفتن اگه تموم روز ببینیش بازم دلتنگش می شی
بهم نگفتن اگه یه روزی بذاره بره...
اگه عاشق کس دیگه بشه...
اگه دوست نداشته باشه...
بهم نگفتن...
نگفتن که تو پشت سرش اشک می ریزی ولی اون بی اعتنا می ره
خبرگزاری فارس:"الماس" در اسید حل نمیشود، خرسهای چپ دست و... بخشی از اخبار بخش دانستنیهای سرویس فضای مجازی است.
به گزارش خبرنگار "سرویس فضای مجازی" خبرگزاری فارس، آیا میدانستی که تنها چیزی که در اسید حل نمیشود الماس است؟
آیا میدانستی که هنگام صحبت برای بیان هر کلمه 72 ماهیچه به کار گرفته میشود؟
آیا میدانستی که خرسها موجوداتی چپ دست هستند؟
آیا میدانستی که هر ساله حدود 500 شهاب سنگ نسبتاً بزرگ به زمین برخورد میکند؟
اصلا قصد توهین به قشر یا شغل خاصی رو ندارم. اما این مطلب با کمی اغراق نشوندهنده وضعیت بسیاری از شغلهای ایران هستش. شما به دیده طنز ببینید...
مهندس | افغانی | |
درآمد روزانه | برو آخر برج | 20 تا 25 هزار تومان |
کارکرد روزانه | 8 تا 10 ساعت | 6 تا 8 ساعت |
ساعت خواب | 4 تا 6 ساعت | 10 ساعت شب + 2 ساعت ظهر |
فاصله منزل تا محل کار | 10 تا 50 کیلومتر | 5 تا 20 متر |
درآمد ماهانه | 250 تا 400 هزار تومان | 500 تا 750 هزار تومان |
مالیات | هرچی زور دولت برسه | هاااا؟!! |
بیمه | 40 تا 80 هزار تومان | ای بابا!! |
میزان تحصیلات | 16 تا 20 سال | تحصیلات چیه؟!! |
وسیله کار | مغز + خودکار بیک + زبان | کلنگ + فرغون |
امید به زندگی | 40 تا 50 سال | 120 سال |
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ای خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
تورابس زلالی دوست دارم توراچون بی مثالی دوست دارم اگرچه شاخه ای گل هم ندارم تورا با دست خالی دوست دارم.
کاش یکی بود تا من همه ی این نوشته ها را تقدیم او میکردم .
ولی افسوس که تنهام. اخه هیچ اراکی با من تنها کاری نداره
و...