گلهای اطلس
می خواستم گلهای اطلسی هدفم را در زندگی بکارم، اما سرم خیلی شلوغ بود، فرصت نکردم. سالها گذشت تا دوباره یاد اطلسی ها افتادم، دیدم خاک زندگی مساعد نیست، سالها طول کشید که زندگی را الک کردم تا خاک حاصلخیزی داشته باشد. بعد متوجه شدم هوای روحم آلوده است، زمان زیادی طول کشید تا روحم را پاکسازی کردم. می خواستم اطلسی های هدفم را بکارم، باید هرچه زودتر آنها را می کاشتم ...
روزی دوستم غگین بود، علت را جویا شدم، گفت: پیچکهای خشمم را کجا بکارم؟ آنقدر گلهای بنفشه، آرزوهای کوچک زندگی را پر کرده که دیگر جایی برای پیچکها نیست. دلم به حالش سوخت،گفتم: من هنوز فرصت نکردم اطلسی های هدفم رادر زندگی بکارم می توانم گوشه ای از سرزمین وجودم را به تو اختصاص دهم.
می خواستم اطلسی های هدفم را بکارم، دیدم آب اندیشه هایم هنوز خاک زندگی را مرطوب نکرده، مدتی طول کشید تا زندگی ام را آبیاری کردم. روزی دوستی دیگر گفت: خارهای ناامیدی و ناکامی زندگی مرا به ستوه آورده، می خواهم قدری از این خارها را برایم نگهداری تا شاید آرام گیرم.
می خواستم گلهای اطلسی هدفم را بکارم که دیدم علفهای هرز همه زندگی را پر کرده اند؛ باید هر چه زودترعلفها را می کندم.روزی یکی از اقوام، میوه های گندیده تجربیات تلخ زندگی اش را گوشه باغ زندگی ام به امانت گذاشت. می خواستم گلهای اطلسی هدفم را بکارم... شمعدانیها و خارهای ناامیدی و ناکامی دوستانم، میوه های گندیده اقوامم و یک صحرا علفهای هرز نامطلوب خشم و خشونت، اکنون چگونه باید دشت زندگی ام را پاکسازی کنم، چقدر زود پیر شدم.هنوز نتوانستم اطلسی های هدفم را بکارم، باید زودتر دست به کار می شدم؛ اگر بار دیگر به دنیا آمدم، خیلی زود با گلهای اطلسی هدفم، باغ زندگی ام را پر خواهم کرد.