افسوس بر او نیست
افسوس بر من است
بر من که مانده ام ؟

او سوز عشق بود
او درد .رنج . غم بود
در این خرابه ناک گرانمیایه گنج بود

گنجی که ناشناخته به زیر خاک رفت
رنجی که داشت به خاک رفت

 


عالم

در این دو عالم ما یک حالیم
که دران بیکار بیماریم

به هر سو که رویم

محتاجیم
به نامردان دور از خدا

 

 


دسته ها : حرفهای از تب
دوشنبه بیست و یکم 5 1387
X