و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن خوشه بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند رفت تا لب هیچ پشت حوطه نور داراز کشید
و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی روزگار برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم